تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۱ -


سخنى در آغاز

خداوند منّان را سپاسگزاريم كه تا كنون توفيق نوشتن پنج جلد از تفسير كوثر را به ما عنايت فرمود و عاجزانه از او مى خواهيم كه ما را همچنان از لطف سرشار خود بهره مند سازد تا اين تفسير را به پايان بريم.

پس از انتشار چهار جلد از تفسير كوثر، برخى از اساتيد و بزرگان و محققان و قرآن پژوهان، طى تماسهايى نويسنده را مورد تشويق قراردادند و اظهار نظرهايى كردند و پيشنهادهايى نمودند كه چراغ راهمان شد. ما در اينجا از لطف و مرحمت و حسن ظنّ آنان تشكر مى كنيم و به عنوان نمونه، اظهار نظر مكتوب دو تن از آنان را مى آوريم تا سپاسى باشد از نظر پاك و خطاپوششان كه مايه دلگرمى ما گرديد:

1 ـ نظر حضرت آية الله سبحانى درباره تفسير كوثر:

ايشان پس از ذكر مقدمه اى با عنوان «نهايت ناپذيرى بهره مندى از قرآن» و بيان تاريخچه نهضت تفسيرنگارى، در مورد تفسير كوثر چنين مرقوم فرموده اند:

از دست آوردهاى اين نهضت قرآنى در دهه دوم قرن پانزدهم، تفسير گرانسنگ و ارزشمند «كوثر» است كه با شيوه اى بس متناسب با نيازهاى روز نگارش يافته و براى مخاطبان خاص خود هديه گرانبهايى را تقديم داشته است. مؤلف محترم كه خود يكى از پيش كسوتان علوم قرآنى در حوزه علميه قم مى باشد، به نگارش چنين تفسيرى دست زده كه از ويژگيهايى كه هم اكنون يادآور مى شويم برخوردار است:

1 ـ پس از نقل آياتى چند كه با هم پيوند خاص دارند، همراه با ترجمه روان، به نكات لغوى و ادبى آيات پرداخته، و اين بخش ادبى را از تفسير آيات جدا كرده است.

2 ـ از يادآورى احتمالات بى پايه كه تفاسير را پركرده خوددارى نموده و محكم ترين و استوارترين احتمال در مفاد آيه را متذكر مى شود.

3 ـ از ذكر شأن نزولها جز در مواردى كه مى تواند ابهام آيه را برطرف كند، چشم پوشيده و از روايات پيشوايان (ع) بهره كافى برده است.

4 ـ در اين تفسير علاوه بر اينكه از سخنان مفسران شيعه و سنى استفاده شده، مطالب جديد و ابتكارى فراوانى وجود دارد.

5 ـ در برخى از آيات به يك رشته مسائل فقهى و علمى و فلسفى و تاريخى اشاره شده كه براى خود بررسى گسترده مى طلبد، لكن براى پرهيز از تحميل آن بر آيات، اين مطالب را پس از تفسير آيات طى بحثهاى مستقلى مطرح مى كند.

6 ـ ويژگى ششم آن كه در حقيقت ـ بيت القصيد ـ اين خصوصيات است اين است كه اين تفسير براى خود مخاطبان خاصى دارد، و مخاطبان آن دانشجويان حوزه و دانشگاه و كسانى كه معلوماتى در آن پايه دارند، مى باشد.

ما اين اثر مفيد و سودمند و افتخار آفرين را به جامعه قرآنى تبريك گفته، مطالعه آن را به عموم دانشجويان وپژوهشگران قرآنى توصيه مى نماييم، و اين خدمت بزرگ و جاويد را به مؤلف محترم، حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى يعقوب جعفرى كه خود يكى از نويسندگان باسابقه حوزه علميه و صاحب آثار علمى ارزنده اى است، تبريك وتهنيت مى گوييم وتوفيقات روزافزون معظم له را از خداوندبزرگ خواهانيم.

قم ـ مؤسسه امام صادق(ع)

جعفر سبحانى 22/4/78

2 ـ نظر قرآن پژوه محترم آقاى بهاءالدين خرمشاهى درباره تفسير كوثر:

ايشان طى نامه اى خطاب به مؤلف، چنين مرقوم فرموده اند:

با عرض سلام و اهداء تحيات قلبى از دريافت نامه مهرآميز مورخ 28/1/78 حضرتعالى همراه با چهار مجلد از تفسير گرانقدر كوثر فوق العاده شاد شدم و ساعتها به مطالعه آن مشغول شدم. تفسيرى است بسيار متين و پرمغز و خوش تدوين و پراطلاع و سرشار از نكات علمى كه با نثرى روشن و روان و خوشخوان نگاشته شده است نه ايجاز مخلّ دارد و نه اطناب مملّ و احاطه علمى و قرآن شناسى شامخ مؤلف از سراپاى آن آشكار است و در عين حرفه اى و تخصّصى بودن، براى غير متخصصان هم مفهوم است. از خداوند بزرگ خاشعانه مسألت دارم كه توفيق اتمام اين تفسير عالى ارجمند را به آن جناب مرحمت فرمايد.

شرح حال كوتاهى درباره حضرتعالى در دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى آمده است كه اگر ملاحظه نفرموده ايد، ملاحظه فرماييد. به همين تفسير كوثر هم در آنجا اشاره شده است. برايتان سعادت دو جهان و همچنان دوام عزت و عافيت و انس و حشر و نشر مادام العمر با قرآن كريم و معارف قرآنى از درگاه حضرت حق خواستارم.

دوستدار و دعاگوى شما

بهاءالدين خرمشاهى 4/2/78

خواننده محترمى از تهران با امضاى «كوثردوست» كه لابد امضاى مستعارى است ضمن تشويق مؤلف، دو بيت شعر فرستاده كه در زير مى آوريم:

به درياى معانى جستجو كن درّ و گوهر را *** منوّر كن به نور علم و دانش جان و پيكر را

حضورى گر همى خواهى تو در خلوتگه قرآن *** بيا همراه ما باش و بخوان تفسير كوثر را

* * *

سوره يونس

مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه يونس دهمين سوره از سوره هاى قرآنى است كه در مصحف شريف ثبت شده و از نظر ترتيب نزول، پس از سوره اسراء (بنى اسرائيل) و يا هود قرار دارد. اين سوره از سوره هايى است كه در مكه نازل شده و محتواى آن گواه روشنى بر مكّى بودن آن است; چون همان گونه كه خواهيم ديد، در اين سوره روى سخن با مشركان است و درباره توحيد و معاد و مبارزه با شرك و بت پرستى صحبت مى كند و اين، ويژگى عمومى سوره هاى مكّى است.

گفته شده كه سه آيه از اين سوره در مدينه نازل شده و آن، آيات 94 تا 96 مى باشد كه چنين آغاز مى شود، فان كنت فى شك ممّا انزلنا اليك فاسئل الذين يقرءون الكتاب من قبلك و از پيامبر خواسته مى شود كه از اهل كتاب پرسش كند. اگر نقل درستى اين گفته را تأييد كند، مى توان پذيرفت ولى در ظاهر آيه چنين دلالتى وجود ندارد چون درست است كه اهل كتاب در مدينه بودند ولى آنها گاهى به مكه مسافرت مى كردند و پيامبر در مواردى با آنان روبرو مى شد.

اين سوره در تمام مصاحف 109 آيه دارد، جز در مصحف شامى كه 110 آيه دارد و در اين مصحف جمله «مخلصين له الدين» در آيه 22 از اين سوره در ابتداى آيه قرار داده شده است.

براى قرائت اين سوره نيز فضيلتهايى نقل شده است، از جمله اينكه ابىّ بن كعب از پيامبر خدا نقل كرده كه فرمود: هركس اين سوره را بخواند براى او پاداشى ده برابر تعداد كسانى كه به حضرت يونس ايمان آوردند و يا او را تكذيب كردند و به تعداد كسانى كه با فرعون غرق شدند داده مى شود.(1)

و نيز از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:

من قرء سورة يونس فى كل شهرين او ثلاثة لا يخاف عليه ان يكون من الجاهلين و كان يوم القيامة من المقرّبين.(2)

هركس سوره يونس را در هر دو ماه يا سه ماه يك بار بخواند بر او بيم نمى رود كه از جاهلان باشد و او در روز قيامت از مقرّبان خواهد بود.

مسلم است كه تلاوت سوره هاى قرآن اگر با تدبر و انديشه در معارف و مفاهيم آن همراه باشد نقش تعيين كننده اى در تربيت روحى و زدودن جهل از انسان خواهد داشت و قارى قرآن از آثار و بركات خاص قرآن برخوردار خواهند شد.

دورنمايى از اين سوره

اين سوره با ذكرى از آيات استوار قرآن كريم شروع مى شود و از شگفت زده شدن مردم مكه از اينكه كتابى بر مردى از آنان نازل شود سخن مى گويد و عكس العمل زشت كافران را كه پيامبر را يك جادوگر معرفى مى كردند، نقل مى كند، آنگاه از آفرينش آسمانهاو زمين در شش روز يعنى شش دوره خبرمى دهد و از آغاز و انجام آفرينش مى گويد و بعضى از پديده هاى جهان مانند آفتاب وماه و آمد و شد شب وروز را مطرح مى كند، آنگاه از كافران كه از آيات خدا غافل هستند ياد مى كند و در مقابل آنها از مؤمنان ياد مى كند كه هدايت شده اند و جايگاه آنها در قيامت بهشت است.

در ادامه سوره از اين حقيقت خبر مى دهد كه خداوند آنگونه كه در دادن جزاى اعمال خوب شتاب مى كند، در دادن جزاى اعمال بد مردم شتاب نمى كند و انسانها در مواقع رسيدن بلا همواره خدا را مى خوانند و چون آن بلا دفع شد، از خدا رويگردان مى شوند. سپس از امّتهايى ياد مى كند كه در گذشته به سبب ستمگرى خود هلاك شدند و اينكه هم اكنون شما جانشينان آن امتها هستيد. بعد از اين بيان، از عكس العمل ناپسند كافران در موقع تلاوت آيات قرآن سخن مى گويد و از بت پرستى آنان انتقاد مى كند و خاطرنشان مى سازد كه در آغاز، مردم امت واحدى بودند و بعدها ميان آنها اختلاف پيدا شد و در ادامه، بعضى از سخنان و رفتارهاى غيرمنطقى كافران را گوشزد مى كند.

مطلب بعدى، پيمان شكنيهاى مردم است كه گاهى با خدا پيمانى مى بندند ولى چون به ساحل نجات رسيدند آن پيمان را مى شكنند. آنگاه درباره دنيا مثلى مى زند و مى فرمايد كه خدا شما را به خانه امن دعوت مى كند و هركس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى نمايد; و بار ديگر ميان خوبان و بدان مقايسه مى كند و سرانجام هر دو گروه را يادآور مى شود و پرسشهايى مى كند، از جمله اينكه چه كسى از آسمان به شما روزى مى دهد؟ و پرسشهاى ديگرى هم از مشركان درباره بتها مى كند و از اينكه مشركان همواره تابع حدس و گمان هستند، آنها را سرزنش مى كند و بار ديگر سخن را به قرآن و ذكر اوصاف آن سوق مى دهد و تحدّى مى كند و اظهار مى دارد كه اگر در قرآن ترديد داريد پس سوره اى مانند يك سوره آن را از خود بسازيد و از همه كمك بگيريد. سپس يادآور مى شود كه آنان آنچه را كه نمى دانند تكذيب مى كنند و آنگاه بعضى از رفتارهاى ناپسند كافران را برمى شمارد.

حقيقتى كه در آيه بعدى بيان مى شود اين است كه خدا هرگز برمردم ستم نمى كند بلكه آنان خود بر خويشتن ستم مى كنند و خدا در قيامت آنها را محشور خواهد كرد و زيانكارى كافران معلوم خواهد شد. سپس اظهار مى دارد كه هر امتى پيامبرى دارد و اين سخن كافران را نقل مى كند كه مى پرسند وعده خدا كى خواهد آمد و به پيامبر تلقينِ پاسخ مى كند و سپس درباره بعضى از صحنه هاى قيامت سخن مى گويد و به مردم خاطر نشان مى سازد كه قرآن به عنوان موعظه و شفا و هدايت و رحمت نازل شده است و مردم بايد به سبب فضل و رحمت خداوند شاد باشند كه آن بهتر از هرچيزى است كه جمع آورى كرده اند. سپس از كسانى كه روزى خدا را به حلال و حرام تقسيم كرده اند، انتقاد مى كند و مى پرسد كه گمان كافران درباره روز قيامت چيست؟

آنگاه از گواه بودن خداوند بر اعمال پيامبر و مردم، سخن به ميان مى آورد و از علم گسترده و فراگير خدا بر همه چيز مى گويد و از اولياى خدا ياد مى كند كه ترس و اندوهى بر آنان نيست و به مؤمنان در دنيا و آخرت مژده مى دهد و عزّت را مخصوص خداوند مى داند و از مشركان كه همواره تابع ظن خود هستند انتقاد مى كند. آنگاه آثار قدرت خود را برمى شمارد و اين سخن باطل مشركان را نقل مى كند كه مى گفتند خداوند فرزندى دارد و آن را به شدت رد مى كند و به كافران وعده عذاب شديد مى دهد.

در ادامه، داستان نوح را مطرح مى سازد كه قومش او را تكذيب كردند و خدا بر آنها بلا نازل كرد و نوح و مؤمنان به او در كشتىِ نجات قرار گرفتند; پس از داستان نوح، داستان موسى و هارون را نقل مى كند كه به سوى فرعون فرستاده شدند و جريان او با فرعون و جادوگرانش و باطل شدن سحر آنها را نقل مى كند سپس مطلب را درباره قضاياى موسى و فرعون و بنى اسرائيل ادامه مى دهد و آنگاه از پيامبر اسلام مى خواهد كه درباره حقانيت خود از اهل كتاب تحقيق كند و از تكذيب كنندگان آيات خدا نباشد كه البته منظور از اين خطاب امت اسلام است.

مطلب بعدى، نقل داستان حضرت يونس و قوم اوست كه چون ايمان آوردند، خداوند عذاب را از آنها برداشت و در همين جا خاطرنشان مى سازد كه اگر خدا مى خواست همه مردم ايمان مى آوردند و هركس ايمان مى آورد با اذن خداوند است.(منظور اين است كه خدا نخواسته است كه مردم از روى جبر ايمان بياورند.)

سپس مردم را به انديشيدن در آسمانها و زمين مى خواند و خاطرنشان مى سازد كه آيات خدا بر كافران تأثيرى نمى گذارد و از كافران مى پرسد كه آيا آنها جز در انتظار همان سرنوشتى هستند كه پيشينيان داشتند؟ سپس از پيروزى نهايى و نجات پيامبران و مؤمنان خبر مى دهد و آن را وعده حقى براى خود مى داند. پس از آن به پيامبر دستور مى دهد كه درباره دين خود به مردم توضيح بدهد; آنگاه مطالبى را در تقويت مبانى توحيد به پيامبر گوشزد مى كند; سپس به مردم اعلام مى كند كه حق از سوى خدا آمده است هركس هدايت شود براى خود اوست و هر كس گمراه باشد براى خود اوست و پيامبر نگهبان و وكيل آنها نيست و در پايان، به پيامبر خود دستور مى دهد كه از آنچه بر او وحى مى شود پيروى كند و شكيبايى پيش گيرد تا حكم خدا نازل شود كه او بهترين حكم كنندگان است.

تفسير سوره يونس

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ (1 ) أَكانَ لِلنّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنآ اِلى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِالَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ اِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبينٌ (2 )

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الف لام را. اين، آياتِ كتاب استوار است(1) آيا براى مردم شگفت آور است كه به مردى از آنان وحى كرديم كه مردم را بيم بده و كسانى را كه ايمان آورده اند مژده بده كه براى آنان نزد پروردگارشان جايگاه راستينى وجود دارد. كافران گفتند: همانا اين جادوگرى آشكار است(2)

نكات ادبى

1 ـ «الر» از حروف مقطعه است كه بحث آن در تفسير سوره بقره گذشت. كسانى كه حروف مقطعه را رمزهايى براى اشاره به نامهاى خدا مى دانند در اينجا مى گويند: الر اشاره به اين جمله است: انا الله ارى.

2 ـ «آيات» جمع آيه، نشانه، علامت و در اينجا مجموعه اى از كلام الهى است كه تشكيل دهنده سوره هاى قرآنى است و نشانى از حقانيت پيامبر اسلام است.

3 ـ «حكيم» استوار، فرزانه، محكم، متقن. صفت مشبهه از حاكم و يا فعيل به معناى مفعول است.

4 ـ همزه در «اكان» براى انكار است.

5 ـ «عجبا» خبر براى كان و مصدر به معناى فاعل يا مفعول است.

6 ـ «ان او حينا» در حكم مصدر و اسم كان است و «للناس» متعلق به «عجبا» است كه مقدم بر آن شده است.

7 ـ «ان» در «ان انذر» براى تفسير و يا مصدريه است و در صورت دوم يا ان مخفف از ثقيله و يا اَن ناصبه است كه به مضارع نصب مى دهد.

8 ـ «قدم صدق» جايگاه راستين. قدم در اصل به معناى پاى انسان است و چون انسان با رفتن به اينجا و آنجا تلاش مى كند، لذا به داشتن سابقه و پايگاه و جايگاه و موقعيت ويژه اطلاق مى شود و چون به سوى «صدق» اضافه شده، دلالت بر موقعيت ممتاز و راست و درست دارد. احتمال ديگر اينكه قدم به معناى تقدم و پيشى گرفتن باشد كه در مفهوم كنايى آن فرقى نمى كند.

تفسير و توضيح

* آيه (1) الر تلك آيات الكتاب الحكيم... : آيات يا نشانه هاى خدا براى راهيابى بشر به سوى حق و درستى بر دوگونه است يكى آيات تكوينى اوست كه همان پديده هاى موجود در جهان هستى است و ديگرى آيات تشريعى اوست كه همان جملات معجز نشان قرآن است. آيات تكوينى، انسان را به وجود خدا و يگانگى او و آيات قرآنى به حقانيت و راستگويى پيامبر اسلام رهبرى مى كند و هر دو محكم و استوارند.

در اين آيه به آيات قرآنى اشاره مى كند و مردم را به سوى آن مى خواند و از قرآن به عنوان كتاب حكيم و استوار ياد مى كند، همان گونه كه جهان آفرينش چنين است. قرآن كريم بشر را به مطالعه و انديشيدن در هر دو نوع از اين آيات الهى فرا مى خواند و از انسان مى خواهد كه با مطالعه در آيات تكوينى و تشريعى خدا، بينش و بصيرت خود را بالا ببرد. درباره تفكر در آيات تكوينى خدا كه همان موجودات و پديده هاى جهان هستى است، چنين مى خوانيم:

انّ فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بثّ فيها من كلّ دابّة و تصريف الرياح و السّحاب المسخّر بين السّماء و الارض لايات لقوم يعقلون (بقره/164)

همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم روان است و آبى كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين را پس از مردنش با آن زنده كرد و در آن از هر جنبنده اى پراكنده ساخت و در گردانيدن بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين مسخّر است، براى گروهى كه مى انديشند آيه هايى وجود دارد.

در آيه ديگرى از كسانى كه از مقابل پديده هاى جهان هستى بى توجه مى گذرند، انتقاد مى كند:

و كأيّن من آية فى السموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون (يوسف/105)

و چه بسا نشانه اى در آسمانها و زمين وجود دارد كه بر آن مى گذرند در حالى كه از آن روى گردان هستند.

همچنين درباره تفكّر و تدبّر در آيات تشريعى خدا كه همان آيات قرآن است چنين مى خوانيم:

كذلك يبيّن الله لكم الايات لعلكم تتفكّرون(بقره/219)

اين چنين خداوند آيات را براى شما بيان مى كند، باشد كه شما بينديشيد.

و در آيه ديگرى از كسانى كه در آيات قرآنى تدبر نمى كنند، اظهار ناخشنودى مى كند:

افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها(محمد/24)

آيا در قرآن نمى انديشند يا بر دلها قفلهاست؟

* آيه (2) اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ... : مشركان مكه در مقام انكار نبوت پيامبر اسلام، اظهار شگفتى مى كردند كه چگونه به مردى از ميان آنها كه همان محمد(ص) است و مانند يكى از آنها زندگى مى كند، وحى نازل مى شود و او چگونه با عالم بالا ارتباط برقرار مى كند؟

شگفتى مشركان از نزول وحى بر حضرت محمد (ص) كه آنها را به انكار وادار مى كرد، دو مرحله داشت: نخست اينكه اساساً بشر قابليّت آن را ندارد كه با عالم غيب تماس بگيرد و اگر بنا باشد كه خدا پيامبرانى بفرستد، مناسب آن است كه اين پيامبران از جنس فرشتگان باشند و يا حداقل فرشته اى از آسمان همراه با پيامبر باشد:

وقال الذين لايرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملائكة (فرقان/12)

آنها كه به ملاقات ما اميد نداشتند گفتند چرا بر ما فرشتگان نازل نمى شوند؟

لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا (فرقان/7)

چرا بر او فرشته اى نازل نشده كه همراه با او بيم دهنده باشد؟

مشركان از اينكه پيامبر از جنس بشر باشد و مانند آنها بخورد و بخوابد و راه برود، تعجب مى كردند و پيامبرى را كه چنين باشد قبول نداشتند:

وقالوا مال هذا الرسول يأكل الطعام و يمشى فى الاسواق(فرقان/7)

و گفتند چگونه است كه اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟

در مرحله بعدى و پس از قبول اينكه بشر مى تواند پيامبر باشد، شگفتى آنها از اين بود كه چگونه وحى بر محمد(ص) كه يتيمى بيش نيست و از نظر مالى تنگدست است و همچون عامه مردم زندگى مى كند، نازل شده؟ مناسب بود كه وحى بر كسى كه توانايى بسيارى دارد و در ميان مردم سرآمد است، نازل شود:

وقالوا لولا انزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم (زخرف/31)

و گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين دو آبادى نازل نشده است؟

وعجبوا ان جاءهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذّاب(ص/4)

و تعجب كردند از اينكه براى آنها بيم دهنده اى از خودشان آمد و كافران گفتند: اين جادوگرى دروغگوست.

آيه مورد بحث، تعجب بى جهت مشركان را مورد انكار قرار مى دهد و مى پرسد آيا براى مردم مايه شگفتى است كه بر مردى از خودشان وحى نازل كنيم؟ مفهوم آيه اين است كه اين مطلب هيچ گونه شگفتى ندارد و خدا هركس را كه بخواهد به پيامبرى برمى گزيند. همان گونه كه نوع پيامبران از ميان توده هاى مردم بوده اند.

در ادامه آيه شريفه محتواى وحى الهى را نيز بيان مى كند كه عبارت از انذار و تبشير يا بيم دادن و مژده دادن است، پيامبران همگى اين دو وظيفه مهم را داشتند و مردم را از عواقب شوم كفر و گناه مى ترسانيدند و به مؤمنان مژده نجات و بهشت مى دادند.

توجه كنيم كه در اين آيه، انذار مربوط به همه مردم و تبشير مربوط به خصوص مؤمنان است چون ترس با مجرد احتمال هم حاصل مى شود و همه مردم بايد احتمال درستى سخن پيامبر را بدهند و مى دهند، ولى مژده تنها براى كسانى كه ايمان به حقانيت پيامبر دارند، قابل تصور است و كافران را نمى توان به بهشت و نعمتهاى خدا وعده داد.

مطلب ديگر اينكه در اين آيه انذار به طور مطلق ذكر شده و متعلق آن نيامده است ولى متعلق تبشير بيان شده و آن داشتن «قدم صدق» يا جايگاه راستين نزد خداوند است. شايد علّت آن اين باشد كه انذار عام است و شامل كافران هم مى شود و چون كافر سخنان پيامبر را باور ندارد، آوردن مورد خاص براى ترسيدن لزومى ندارد و همان ترس مطلق كافى است، ولى تبشير مربوط به مؤمنان استوآنهابه سبب ايمانى كه دارندسخنى راكه پيامبرمى گويد باور مى كنند ولذا در اينجا متعلق تبشيرذكرشده است.

منظور از «قدم صدق» كه مؤمنان به آن مژده داده شده اند همان موقعيت ممتاز و منزلت خاصى است كه هر مؤمنى نزد خداوند دارد و خدا براى مؤمن ارزش ويژه اى قائل است و او را از خير دنيا و آخرت بهره مند مى كند و از نعمتهاى بهشتى برخوردار مى سازد. همان گونه كه انسان اگر بخواهد در مكانى قرار گيرد بايد به سوى آن مكان گام بردارد و قدم در آن مكان بگذارد، در امور معنوى نيز انسان به وسيله ايمان به مرحله اى مى رسد كه نزد خدا عزيز مى شود و در اين آيه از اين مرحله به طور كنايى به قدم تعبير آورده است و آن را با «صدق» متصف كرده و منظور از آن درستى و راستى صاحب آن قدم است.

ديديم كه مشركان از اينكه بر انسانى مانند خودشان وحى نازل شود اظهار شگفتى مى كردند; در دنباله آيه داورى آنها را درباره پيامبر كه ناشى از همان شگفتى بود، بيان مى كند و مى فرمايد: كافران گفتند كه همانا او جادوگرى آشكار است. طبق اين آيه كافران پيامبر اسلام را «ساحرمبين = جادوگر آشكار» و در آيه اى كه از سوره «ص» نقل كرديم، آن حضرت را «ساحر كذّاب = جادوگر دروغگو» ناميدند. اين تهمتها نمونه هايى از تهمتهاى نارواى گوناگونى است كه مشركان و كافران به پيامبر مى زدند و مى خواستند با اين لافزنيها از گسترش دعوت او در ميان مردم جلوگيرى كنند.

اِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فى سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفيع اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنِه ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ (3 )

همانا پروردگار شما خداست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد; سپس بر عرش مسلط شد; كار را سامان مى دهد; هيچ شفاعت كننده اى نيست مگر با اذن او. اين همان خداوند، پروردگار شماست پس او را عبادت كنيد، آيا پند نمى گيريد؟(3)

نكات ادبى

1 ـ «ايام» روزها و در اينجا منظور دوره ها و مرحله ها مى باشد.

2 ـ «استوى» چيره شد، فراز آمد، استيلا يافت.

3 ـ «عرش» تخت، تخت پادشاهى. در اينجا منظور حقيقت والايى است كه فراتر از آسمانها و زمين است كه توضيح آن خواهد آمد.

4 ـ «يدبّرالامر» يا جمله مستأنفه است و محلى از اعراب ندارد و يا خبر دوم براى «ان ربكم» مى باشد.

5 ـ «ذلكم» اشاره به مفرد در حال خطاب به جمع.

6 ـ «الاتذكّرون» يادآور نمى شويد، پند نمى گيريد.

تفسير و توضيح

* آيه (3) انّ ربّكم الله الذى خلق السموات و الارض ... : پايه تمام اديان آسمانى بر شناخت مبدأ و معاد است و اين آيه و آيه بعدى راجع به همين دو موضوع اساسى است. در اين آيه كه مربوط به مبدأشناسى و توحيد است، اظهار مى دارد كه پروردگار شما و آن كس كه تدبير امر شما مى كند، همان خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز پديد آورد.

اين يك استدلال از امور حسّى به امور غير حسّى است و ربوبيّت همان پرورش موجودات و رساندن هر پديده اى به كمال لايق آن است و ما آن را هر روز و همواره با چشم خود مى بينيم و سير تكاملى و رشد و نموّ انسان و حيوان و گياه را به روشنى و به طور حسّى مشاهده مى كنيم اينك در اين آيه از همين موضوع حسّى، ما را به يك موضوع غيرحسّى رهنمون مى شود و اظهار مى دارد كه همان نيرويى كه عامل پرورش موجودات است، او خداوند است كه آسمانها و زمين را آفريده است. همچنين اين آيه سخن كسانى را كه به ارباب انواع معتقد بودند و براى هر پديده اى يك «ربّ» قايل بودند نفى مى كند.

در اين آيه از آفريدن آسمانها و زمين در شش روز يا شش دوره و سپس تسلط بر عرش سخن مى گويد. درباره اينكه منظور از شش روز چيست، در تفسير آيه 54 از سوره اعراف به تفصيل شرح داديم، رجوع شود.

در دنباله آيه از چيرگى و تسلط خداوند برعرش خبر مى دهد; همان حقيقت والايى كه در عالم خارج وجود عينى دارد ولى ما از حقيقت آن آگاهى نداريم و همين قدر مى دانيم كه مركز تدبير امور عالم است و رمزى از قدرت بى پايان خداوند است و استيلاى خدا بر آن، كنايه از گستردگى قدرت خدا در جهان است.

پس از ذكرى كه از عرش به ميان مى آورد، بلافاصله از تدبير امور توسط خداوند سخن مى گويد، آن هم به صورت فعل مضارع كه دلالت بر اين دارد كه تدبير امور و سامان بخشى به كار جهان هستى، همواره جريان دارد و هر لحظه تجديد مى شود و جهان در قوام و پايدارى خود نياز مداومى به تدبير الهى دارد. اضافه مى كند كه خداوند در تدبير امور عالم احتياجى به يار و ياور و شفيع ندارد و اگر فرشتگانى در تدبير امور فعاليت دارند آن هم با امر و اذن خداست و هيچ كس بدون اذن او كوچكترين دخالتى در جريان امور ندارد. البته در آيه ديگرى از قرآن كريم، از فرشتگان هم به عنوان تدبير كنندگان امور (المدبّرات امراً) ياد شده ولى اين تدبير در عرض تدبير خدا نيست بلكه در طول تدبير او و به امر و اذن او صورت مى گيرد.

همان گونه كه ملاحظه فرموديد، ما در اينجا كلمه «شفيع» را به معناى يار و ياور و دستيار در تدبير عالم گرفتيم; بعضى ها آن را به معناى شفاعت كننده در روز قيامت گرفته اند كه با سياق آيه تناسب روشنى ندارد.

پس از ذكر ربوبيت و خالقيت و چيرگى بر عرش و مدبّريّت براى خداوند، نتيجه گيرى مى كند كه اين همان خداوند است كه پروردگار شماست پس او را عبادت كنيد، آيا يادآور نمى شويد؟ بدون شك موجودى كه داراى اين اوصاف باشد، شايسته پرستش است و بشر با درك موقعيت خود در جهان هستى و شناخت اوصاف خدا، خود را موظف مى داند كه خداوند را پرستش كند و او را تقديس و تنزيه نمايد.

بحثى درباره عرش

واژه «عرش» 22 بار در قرآن كريم تكرار شده و در بيشتر موارد منظور از آن حقيقت والايى است كه بر فراز آسمانها وجود دارد و مركز تدبير عالم است و خداوند بر آن تسلط دارد.

پيش از آنكه درباره حقيقت عرش سخن بگوييم اين واژه را از ديدگاه اهل لغت مورد بررسى قرار مى دهيم:

خليل بن احمد مى گويد: عرش به معناى تخت پادشاه است وهمچنين قوام وپايدارى امر كسى را عرش او مى خوانند وچون ثبات كار كسى از بين رفت مى گويند: «زال عرشه» يعنى عرش او از بين رفت.(3)

ابن فارس مى گويد: عرش اصل واحدى است وبه معناى ارتفاع وبلندى در چيزى آمده است واز همين معنا در موارد متعددى به صورت استعاره استفاده شده است از جمله به معناى تخت.(4)

فيروزآبادى وزبيدى در معناى عرش همان گفته هاى خليل را عنوان كرده اند وچندين مورد از موارد استعمال آن را نيز آورده اند، مانند عرش به معناى ركن واساس هر چيز وعرش به معناى سقف خانه ومانند آنها.(5)

راغب اصفهانى مى گويد: عرش در اصل به معناى چيز مسقف مى باشد ولذا به داربست درخت انگور كه مانند سقف خانه است عرش ومعرش گفته مى شود; سپس بعضى از موارداستعمال اين واژه را مى آورد.(6)

اكنون كه به طور اجمال با معناى لغوى عرش آشنا شديم، مى گوييم كه عرش در قرآن، گاهى در همين معناى لغوى استعمال شده وگاهى درباره حقيقت والايى كه مربوط به خداوند است وبه آن عرش خدا گفته مى شود، به كار رفته است.

در دو آيه زير كلمه «عرش» به معناى لغوى آن يعنى همان تخت معمولى استعمال شده است:

واوتيت من كل شيىء ولها عرش عظيم(نمل / 23)

به او (بلقيس) از هرچيز داده شده و او را تخت بلندى است.

ورفع ابويه على العرش (يوسف /100)

وپدر ومادر خود را بر تخت قرار داد.

واما اطلاق عرش به حقيقت والايى كه اختصاصى خداوند است يعنى همان عرش خداوند، در آيات متعددى آمده است وما اكنون چند آيه را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم وآنگاه درباره اينكه منظور از عرش خدا چيست، بحث خواهيم كرد.

انّ ربّكم الله الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يدبّر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلاتذكرون (يونس/3)

همانا پروردگار شما كسى است كه آسمانها وزمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش چيره شد. كار را تدبير مى كند شفاعت كننده اى نيست مگر پس از اجازه او اين پروردگار شماست پس او را عبادت كنيد آيا يادآور نمى شويد؟

اللّه الّذى رفع السّموات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخّر الشّمس والقمر كلّ يجرى لاجل مسمّى يدبّر الامر يفصّل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون(رعد/2)

خداوند كسى است كه آسمانها را بدون ستونى كه ببينيد مرتفع ساخت سپس بر عرش چيره شد وآفتاب وماه را مسخر كرد كه هر كدام تا مدت معينى در حركت هستند، امر را تدبير مى كند وآيات را تفصيل مى دهد تا شما به ملاقات پروردگارتان يقين داشته باشيد.

ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية (حاقه/ 17)

وعرش پروردگارت را بالاى آنها در آنروز (روز قيامت) هشت نفر حمل مى كنند.

وهو الغفور الودود ذوالعرش المجيد(بروج / 15)

واوست آمرزنده دوستدار، صاحب عرش با عظمت.

اين بود نمونه هايى از آيات مربوط به عرش خدا كه در بعضى از آنها چنين آمده كه خداوند بر عرش «استواء» دارد. اكنون بايد ديد كه منظور از عرش خدا چيست واستواى خداوند بر عرش چه معنا دارد؟ آيا منظور اين است كه خداوند داراى تخت عظيمى است كه مثلا در آنجا نشسته است واز آنجا تدبير امور مى كند وعالم آفرينش را مى چرخاند وهمان تخت است كه در روز قيامت هشت فرشته آن را حمل خواهند كرد؟

آنچه مسلم است اين است كه چنين تصورى درباره عرش خدا با اساس توحيد ناسازگار است واز آنجا كه در جاى خود ثابت شده كه خداوند جسم نيست ومكان ندارد، نمى توان عرش خدا را چنين معناى مادى كرد.

البته حشويه واهل حديث از اشاعره واهل سنت الفاظ اين آيات را به همان ظاهر آن حمل كرده اند وبراى فرار از محذور بزرگى كه اشاره كرديم، گفته اند ما از كيفيت آن بى خبريم وبا گفتن يك «بلكفه» يعنى بلاكيف، خود را راحت كرده اند.

اهل حديث استواى خداوند بر عرش را همچون صفات خبرى ديگر مانند داشتن صورت ودست وچشم و... بر خداوند اثبات مى كنند. آنهابدون آنكه الفاظ را تأويل كرده باشند، ظواهر آيات وروايات را به همان صورت بر خدا حمل مى كنند.(7)

ابوالحسن اشعرى استواى بر عرش را به همان ظاهر خود مى گيرد وبا تمسك به ظاهر آياتى از قرآن متذكر مى شود كه خداوند در عالم بالاست همانجا كه عرش او در آنجا قرار گرفته است!(8)

همان گونه كه گفتيم، اين عقيده با اساس توحيد اسلامى مغايرت دارد ونمى توان با اين عذر كه ما حقيقت آن را نمى دانيم، لوازم جسم وماده را بر خدا حمل كرد.

بعضى ها تصور كرده اند كه عرش رمز قدرت خداست واستوا برعرش به معناى تسلط بر قدرت مطلقه است وبه عبارت ديگر استوا بر عرش يك تركيب كنايى است ودلالت بر اقتدار خداوند در عالم وحكمرانى مطلقه او در جهان هستى دارد.

فخر رازى در تفسير خود پس از ردّ عقيده اهل حديث واينكه نمى توان براى خداوند جهت قائل شد، اين قول را از «قفّال» نقل مى كند وآن را مى پذيرد ومى گويد: منظور از استوا برعرش، اعمال قدرت وجريان مشيت خداوند است.(9)

مرحوم طبرسى نيز مطالب مشابهى ذكر مى كند واستوا برعرش را به معناى استقرار سلطنت وملك مى داند.(10)

همچنين مرحوم علامه طباطبائى پس از ذكر مقدمه اى داير بر اينكه از قديم، پادشاهان وقدرتمندان براى خود بساطى يا تختى ترتيب مى دادند كه به آن عرش گفته مى شد وآن تخت مركز حكومت واعمال قدرت وتدبير امور مملكت بود، چنين اظهار مى دارد كه: اين گفته خداوند «ثم استوى على العرش» كنايه است از استيلا وچيرگى خداوند بر ملك خود وقيام او بر تدبير امور، قيامى كه به تمام كارها از كوچك وبزرگ شامل مى شود.(11)

در تأييد اين نظريه مى توان گفت كه اساساً كلمه «استواء» به معنى استيلا و چيرگى است; چنانكه در شعر اخطل هم به همان معنى استعمال شده است:

قد استوى بشر على العراق *** من غير سيف ودم مهراق(12)

مطلب ديگرى كه اين نظريه را تأييد مى كند اين است كه در بيشتر آياتى كه مشتمل بر استوا بر عرش مى باشد، در قبل و بعد آيه صحبت از خلقت آسمانها وزمين و تدبير امور عالم آفرينش وبيان مظاهر قدرت بى پايان الهى است واين مى رساند كه منظور از استوا بر عرش بيان قدرت خداست واينكه او بر ملك هستى استيلا وغلبه دارد.

ما تصور مى كنيم اين نظريه داراى يك نقص است وآن اينكه طبق اين نظريه حقيقتى به نام «عرش» وجود ندارد وعرش كنايه از قدرت الهى است در حالى كه با توجه به آيات وروايات نمى توان به چنين مطلبى ملتزم شد، بلكه از آيات وروايات چنين بر مى آيد كه خداوند، موجود خاصى به نام عرش دارد كه غير از آسمانها وزمين است ودر روز قيامت هشت فرشته آن را حمل خواهند كرد.

از مشخصات ديگر عرش كه در قرآن آمده اين است كه عرش با اوصاف كريم (مؤمنون /116) و عظيم (مؤمنون/86) و مجيد (بروج/15) متصف شده و در بعضى از آيات، خداوند خود را به عنوان «ربّ العرش» (نمل/26) يا «ذوالعرش» (بروج/15) ناميده است و در موارد متعددى ذكر عرش همراه با تدبير امور (يونس/3) و تسخير خورشيد و ماه (رعد/2) و گستردگى علم خدا (حديد/4) آمده است. در آيه ديگرى از اينكه فرشتگان گرداگرد عرش دور مى زنند خبر داده (زمر/75) و از فرشتگان ديگرى كه حامل عرش هستند و همواره خدا را تسبيح مى گويند، ياد مى كند(غافر/7) و در آيه ديگرى اظهار مى دارد كه عرش خدا بر روى آب بود(هود/7) و اين مربوط به پيش از آفرينش آسمانها و زمين مى شود.

همچنين از روايات وارده از معصومين (ع) به روشنى استفاده مى شود كه عرش يك حقيقت عينى و خارجى است و آن نورى از عظمت خدا و نشانى از علم و قدرت اوست.

در روايتى از اميرالمؤمنين (ع) درباره عرش چنين نقل شده است:

... انّ العرش خلقه الله من انوار اربعة; نور احمر منه احمرّت الحمرة و نور اخضر منه اخضرّت الخضرة و نور اصفر منه اصفّرت الصفرة و نور ابيض منه ابيضّ البياض و هوالعلم الذى حمّله الله الحملة و ذلك نور من عظمته ... (13)

همانا خداوند عرش را از چهار نور آفريد: نورى سرخ كه سرخى از آن سرخى گرفت و نورى سبز كه سبزى از آن سبزى گرفت و نورى زرد كه زردى از آن زردى گرفت و نورى سفيد كه سفيدى از آن سفيدى گرفت و آن همان علم است كه خداوند آن را بر دوش حاملان آن قرار داده و آن نورى از عظمت اوست...

در روايت ديگرى كه از امام رضا(ع) نقل شده آن حضرت در پاسخ ابوحرّه كه از آيه «ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية (الحاقه/17) «و عرش پروردگارت را بالاى آنها در آن روز هشت نفر حمل مى كند» و آيه «الذّين يحملون عرش ربّك (غافر/7) «كسانى كه عرش پروردگارت را حمل مى كنند» برداشت غلطى كرده بود و مى گفت: خداوند به وسيله فرشتگان حمل مى شوند و خدا محمول قرار مى گيرد، امام فرمود:

العرش ليس هو الله و العرش اسم علم و قدرة فيه كلّ شيىء ثمّ اضاف الحمل الى غيره الى خلق من خلقه لانه استعبد خلقه تحمل عرشه و هم حملة علمه ...(14)

عرش همان خدا نيست و عرش نام علم و قدرت است و عرش است كه همه چيز در آن است، آنگاه خداوند حمل آن را به غير خودش نسبت داده به آفريده اى از آفريده هايش; چون خدا آفريده خود را براى محل عرش خود به كار گرفته و آنان حاملان علم اويند.

با توجه به مجموع آيات و رواياتى كه آورديم به اين نتيجه مى رسيم كه عرش خداوند يك حقيقت والا و چيزى فراتر از آسمانها و زمين است و در اين جهان وجود عينى و خارجى دارد و مركز علم و قدرت خدا و جايگاه تدبير عالم است و خدا بر آن به طور كامل تسلط و چيرگى دارد و به وسيله آن جهان را اداره مى كند چيزى كه هست اين است كه ما از حقيقت آن آگاهى نداريم و با معيارها و مقياسهايى كه ما به آن عادت كرده ايم قابل شناسايى نيست، همان گونه كه كرسى و لوح و قلم نيز حقايق والايى هستند كه در جهان خارج وجود دارند ولى واقعيت آنها از دسترس فهم ما بيرون است.