تفسير و توضيح
آيه (49) اذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ...: در جريان جنگ بدر وقتى
مسلمانان با وجود تعداد اندك و نداشتن ساز و برگ نظامى عازم نبرد با مشركان شدند
گروههايى بودند كه آنها را مسخره مى كردند و اين گروهها همان منافقان و مسلمانان
ضعيف الايمان بودند. گروه نخست اساسا به اسلام عقيده نداشتند و به زبان ايمان
آوردنده بودند و در قلب كافر بودند و گروه دوم كسانى بودند كه ايمان آورده بودند
ولى شك و ترديد در دل داشتند و هنوز مسلمان حقيقى نشده بودند.
اين دو گروه باديدن انبوهى سپاه مشركان و كمى سپاه مسلمانان، مؤمنان را كه در اين
نبرد شركت كرده بودند مسخره مى كردند و مى گفتند: اينها را دينشان فريب داده است.
يعنى اينها گروهى ساده لوح و فريب خورده هستند و مسلما در برابر سپاه قريش شكست
خواهند خورد.
قرآن به آنها پاسخ مى دهد كه هر كس كه بر خدا توكل كند خدا بسيار قدرتمند و فرزانه
است يعنى مسلمانان بر خدا و نيروى بى پايان او تكيه كرده اند و با اين روحيه عالى
كه دارند بر دشمن پيروز خواهند شد وامدادهاى غيبى آنها را در آغوش خواهد گرفت.
آيات (50 ـ 51) ولو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة ...: وقتى در جنگ بدر
درگيرى مسلمانان باكفار شروع شد دسته دسته از كافران كشته مى شدند و به زمين
مى افتادند و فرشتگان روح آنها را قبض مى كردند و بر صورتها و پشتهاى آنان مى زدند.
چون به طورى كه در آيات پيش خوانديم فرشتگان به كمك مسلمانان آمده بودند.
در بعضى از روايتها آمده كه پس از تمام شدن جنگ مسلمانان آثار جراحتهاى خاصى را بر
بدن مشركان مى ديدند وقتى از پيامبر پرسيدند آن جراحتها را به فرشتگان نسبت داد.
فرشتگان كه آنها را مى كشتند به آنها مى گفتند: بچشيد عذاب آتش سوزان را. يعنى با
مرگ خود به آتش سوزانى مى افتيد كه عذاب خداست. احتمال دارد كه منظور از آتش سوزان
همين درد شديدى باشد كه كافران از ضربه فرشتگان احساس مى كردند و شايد ضربه آنها
آتش زا بوده است. فرشتگان ادامه مى دهند كه اين رنج و عذاب به خاطر كارهايى است كه
خود از پيش انجام داده ايد و هرگز خداوند بر بندگان خود ستم نمى كند.
كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ
فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللّهَ قَوِىٌّ شَديدُ الْعِقابِ (* )
ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى
يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (*) كَدَأْبِ آلِ
فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ
فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنآ آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا
ظالِمينَ (* )
همانند عادت فرعونيان و كسانى كه پيش از آنها بودند. آنها به آيات خدا كفر ورزيدند
پس خدا آنان را به سبب گناهانشان مؤاخذه كرد و همانا خداوند نيرومند و سخت كيفر
دهنده است (52) اين بدانجهت است كه خداوند تغيير دهنده نعمتى نيست كه به قومى داده
مگر اينكه آنچه را كه در نفس خود دارند تغيير دهند. همانا خداوند شنواى داناست (53)
همانند عادت فرعونيان و كسانى كه پيش از آنها بودند. آنها آيات پروردگارشان را
تكذيب كردند پس آنها را
به سبب گناهانشان هلاك ساختيم و فرعونيان را غرق كرديم و همگى ستمگر بودند(54)
نكات ادبى
1ـ «دأب » شيوه، عادت. ضمنا «كدأب» خبر مبتداى محذوف است و تقدير چنين است: دأبهم
كدأب آل فرعون.
2ـ «ذلك» اشاره به عذابى است كه كافران را در برمى گيرد.
3ـ «يك» در اصل يكون بود به خاطر جزم نون ساكن شد و واو به التقاء ساكنين افتاد و
نون هم به جهت كثرت استعمال حذف شد چون فعل كان يكون از تمام فعلها بيشتر استعمال
دارد. البته گاهى هم نون ظاهر مى شود و هر دو وجه جايز است.
4ـ «كل» از اضافه بازداشته شده و براى همين است كه صفت و فعلى كه براى آن ذكر
مى شود مى تواند با توجه به لفظ آن مفرد و با توجه به معناى آن جمع باشد و در اينجا
به صورت جمع آمده است كل كانوا ظالمين. و شايد انتخاب جمع در اينجا براى رعايت سجع
آخر آيات است.
تفسير و توضيح
آيه (52) كدأب آل فرعون والذين من قبلهم ...: كافران در عنادى كه با حق دارند مشابه
يكديگرند و در طول تاريخ آنها كه پيامبران را تكذيب كردند در مسير واحدى بودند و
شيوه مشابهى داشتند.
اين آيه بيانگر همين حقيقت تاريخى است و مى فرمايد: شيوه و روش اين كافران كه
پيامبر اسلام را تكذيب مى كنند، مانند شيوه فرعونيان و كافران پيش از آنهاست كه
آيات خدا را تكذيب كردند.
وقتى ما سير تاريخى كفر و الحاد را بررسى مى كنيم مى بينيم كه در طول تاريخ
همواره جبهه اى در برابر حق و مكتب پيامبران وجود داشته كه نحوه عمل و شيوه كار
آنها و بهانه هايى كه مى آوردند و اقداماتى كه مى كردند و تهمتهايى كه بر پيامبران
مى زدند همگى مشابه يكديگر بوده است. همانگونه كه فرعون و اشراف از قوم او در برابر
موسى ايستادند و از در مخالفت برآمدند و ابتدا به وسيله ساحران خواستند جلو نشر
دعوت او را بگيرند و دست آخر او را تعقيب كردند تا او وارد دريا شد و فرعونيان غرق
شدند، عين همان شيوه را در عصر پيامبر اسلام مى بينيم كه كفار قريش نخست به وسيله
قصه گويان خواستند جلو گسترش نفوذ قرآن را بگيرند و چون طرفى نبستند اقدام به قتل
پيامبر نمودند و چون پيامبر از دسترس آنها دور شد براى مبارزه با او بارها لشگركشى
كردند ولى مانند فرعونيان دست آخر شكست خوردند و عذاب الهى به سراغ آنها آمد.
اين است كه در اين آيه از مشابهت روش كفار عصر پيامبر با فرعونيان و كافران پيش از
او سخن مى گويد و اينكه چگونه آنها آيات خدارا تكذيب كردند و خدا آنها را به سبب
گناهانشان مؤاخذه كرد. در پايان آيه از خداوند با اين دو صفت كه نيرومند و سخت كيفر
دهنده است ياد مى كند.
آيات (53 ـ 54) ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة ....: مؤاخذه كافران و عذابى كه
خداوند بر آنها فرود آورد، بدون جهت نيست و براى خود معيارها و ملاكهاى خاصى دارد.
در اين آيه يكى از آن معيارها را به دست مى دهد و روشن مى كند كه چگونه و به چه
دليل گاهى خداوند نعمتى راكه بر قومى داده از آنها مى گيرد؟
گاهى جامعه اى داراى امنيت و آسايش و فراخى روزى است و قدرت و شكوهى دارد ولى
ناگهان همه چيز درهم مى ريزد و آن نعمتها از آن جامعه سلب مى شود و جامعه دچار
ناامنى و قحطى و جنگ و مصيبتهاى ديگر مى گردد، اين تغيير نعمتها براى آن است كه
مردم آن حالت معنوى و اخلاقى را كه داشتند و با ايمان به خدا و شكر نعمتهاى او
زندگى مى كردند، از دست مى دهند و حال آنها دگرگون مى شود و به فسق و فساد و گناه
روى مى آورند. در چنين حالتى است كه
خدا نيز نعمت خود را تغيير مى دهد و آن را تبديل به نقمت مى كند.
اين آيه همين سنت تاريخى الهى را كه حاكم بر جامعه و تاريخ است بيان مى كند و
مى فرمايد اينكه خدا كافران را عذاب مى كند براى آن است كه خداوند نعمتى را كه به
قومى داد تغيير نمى دهد مگر اينكه حالت نفسانى آنها تغيير پيدا كند.
آيه مورد بحث نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد:
ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا مابانفسهم (رعد/11)
همانا خداوند آنچه را كه يك قوم دارد تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها آنچه را كه در
نفس خود دارند تغيير بدهند.
در پايان آيه مورد بحث با ذكر اينكه خدا شنوا و داناست خاطرنشان مى سازد كه خدا از
تمام اوضاع و احوال مردم آگاهى دارد و تغييرى كه در حالت مردم و در عملكرد آنها روى
مى دهد، دور از علم و اطلاع او نيست.
در آيه بعدى بار ديگر همان مطلبى را كه دو آيه پيش فرموده بود براى تاكيد تكرار
مى كند و آن اينكه شيوه كافران عصر پيامبر همانند شيوه فرعونيان و كافران پيش از
آنهاست كه همگى آيات پروردگار خود را تكذيب كردند و ما آنها را به سبب گناهانشان
هلاك نموديم و فرعونيان را هم غرق كرديم و همگى آنها ستمگر بودند.
البته ميان دو آيه اى كه اين مطلب در آنها آمده تفاوتهايى وجود دارد در آيه پيش، از
تكذيب آيات خدا سخن گفت ولى در اين آيه از تكذيب آيات پروردگارشان سخن مى گويد كه
اولى مربوط به كفر به خداست ودومى مربوط به كفر به نعمتهاى خداست و نيز در آيه دوم
از مؤاخذه آنها صحبت شد و از هلاكت آنها سخن به ميان آمد كه شديدتر از مؤاخذه است.
همچنين در آيه دوم اين مطلب اضافه شده كه ما فرعونيان را غرق كرديم و نيز در آخر
اين آيه با يك نتيجه گيرى كلى، مطلب مورد نظرِ هر دو آيه را در قالب يك جمله كوتاه
به صورت قانون درمى آورد و مى فرمايد: و كل كانوا ظالمين = و همگى ستمگران بودند.
چند روايت
1ـ عن على(ع) قال: وليس ادعى الى تغيير نعم الله وتعجيل نقمته من اقامة على ظلم فان
الله سميع دعوة المظلومين و هو للظالمين بالمرصاد.(165)
حضرت على(ع) فرمود: چيزى به تغيير نعمتهاى خدا و تعجيل بلاى او، وادار كننده تر از
مداومت بر ظلم نيست چون خدا دعاى مظلومان را مى شنود و در كمين ستمگران است.
2ـ عن ابى عبدالله(ع): كان ابى يقول: ان الله قضى قضاء حتما لاينعم على العبد بنعمة
فيسلبها اياه حتى يحدث العبد ذنبا يستحق بذلك النقمة.(166)
امام صادق(ع) فرمود: پدرم مى گفت: همانا خداوند قضاى حتمى كرده كه به بنده اى نعمتى
نمى دهد كه آن را از او بگيرد مگر اينكه بنده گناهى بكند به سبب آن سزاوار اين بلا
گردد.
3ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: ماانعم الله على عبد بنعمة فسلبها اياه حتى يذنب ذنبا
يستحق بذلك السلب.(167)
امام صادق(ع): خداوند نعمتى را بر بنده اى نمى دهد كه آن را از او بگيرد مگر اينكه
گناهى بكند كه به سبب آن سزاوار اين گرفتن باشد.
اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (*
) اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فى كُلِّ مَرَّة وَ
هُمْ لا يَتَّقُونَ (*) فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِى الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ
مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (* )وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم
خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلى سَوآء اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ (*
) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا اِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (* )
همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان
نمى آورند(50) كسانى كه از آنها پيمان گرفتى و سپس آنها پيمان خود را هر بار
مى شكنند و آنها پروايىنمى كنند (56) پس اگر در جنگ آنها را يافتى آنها را از پشت
سرهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند(57) و اگر از خيانت گروهى ترسيدى براى همسانى با
آنها (پيمانشان را) به سوى آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد (58) و كسانى كه
كافر شدند گمان نكنند كه پيشى گرفته اند آنها نمى توانند عاجز كنند(59)
نكات ادبى
1ـ «الدوابّ» جمع دابه، جنبده. همانگونه كه در پيش گفتيم دابه به هر حيوانى از جمله
انسان شامل مى شود ولى بيشتر آن را در حيوانات بخصوص اسب به كار مى برند.
2ـ «الذين عاهدت» يا بدل از «الذين كفروا» است و يا مبتدا است و خبر آن
«فاماتثقفنهم» مى باشد.
3ـ «فاما» براى شرط است و اصل آن ان شرطيه و ما زايده است كه نون در ميم ادغام شده
است.
4ـ «تثقفنهم» پيدا كردى آنها را، به آنها دست يافتى.
5ـ «فشرّد» جداكن، تفرقه بيانداز. كنايه از شكست دادن به آنهاست.
6ـ «تخافن» فعل مضارع مخاطب كه مؤكد به نون تاكيد ثقيله شده است.
7ـ «فانبذ» بيفكن، منظور از آن در اينجا انداختن پيمان است كنايه از اينكه تو هم با
آنهانقض پيمان كن.
8ـ «على سوا» به طور يكسان، منظور اين است كه وقتى آنها پيمان خود را شكستند تو نيز
پيمان خود را بشكن كه در اين صورت به طور مساوى عمل كرده ايد.
9ـ «ولايحسبن» از افعال قلوب است ولى اين جمله «سبقوا» به جاى دو مفعول نشسته است و
اگر چنين باشد «الذين كفروا» فاعل آن خواهد بود. احتمال ديگر
اينكه فاعل «يحسبن» حذف شده و تقدير آن اين است ولايحسبن الناس يا ولايحسبن حاسب.
در اين صورت الذين كفروا مفعول اول و سبقوا مفعول دوم مى شود.
تفسير و توضيح
آيات (55 ـ 56) ان شر الدوابّ عندالله الذين كفروا ...: پس از استقرار حكومت اسلامى
در مدينه كه باهجرت پيامبر اسلام به اين شهر صورت گرفت مسلمانان با بعضى از قبايل
يهود مانند بنى قريظه و بنى نضير پيمان صلح و عدم تعرض بستند و آنان متعهد شدند كه
به دشمنان اسلام كمك كنند.
با وجود اين پيمان، در جنگ بدر بعضى از يهوديان به مشركان مكه در مقابل مسلمانان
كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و بدينگونه پيمان شكنى كردند و چون با
اعتراض مسلمانان روبرو شدند متعهد شدند كه ديگر اين كار تكرار نخواهد شد ولى درجنگ
خندق بار ديگر آنها به دشمنان اسلام كمك كردند و باز پيمان خود را شكستند.
اين آيات درباره اين گروه از كافران پيمان شكن است كه هر بار پيمانى مى بستند و آن
را مى شكستند، مى فرمايد: بدترين جنبندگان همين كافران هستند كه اميدى به مسلمان
شدن آنها در آينده وجود ندارد و آنها هرگز ايمان نخواهند آورد. تو هر بار با
آنهاپيمان بستى آنها پيمان شكنى كردند، و آنها پروايى از پيمان شكنى ندارند.
پس از اين بيان، درباره اين گونه كافران دو حكم مى دهد كه در آيات بعدى مى آيد:
آيات (57 ـ 59) فامّا تثقفنّهم فى الحرب فشرّدبهم ...: اگر در جنگ با اين كافران
پيمان شكن دست پيدا كردى آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز.
يعنى آنها را در هم بكوب بگونه اى كه پشت سريهاى آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.
اين دستورالعمل براى آن است كه اگر كافرى كه با مسلمانان پيمان صلح
بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامى ندارد و بايد سخت
كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافرى را سركوب كنند تا عبرتى براى ديگران باشد و
ديگران از آن پندهاى لازم را بگيرند.
اين حكمى است كه درباره كافران پيمان شكنى كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده
شده است در اينجا نيازى نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را
بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است. كسانى كه از كافران هم بودند كه با مسلمانان
پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولى دست به توطئه هاى پى در پى مى زدند
كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان مى داد كه آنها درصدد شكستن پيمان
هستند.
درباره اين گروه در آيه بعدى حكم ديگرى مى دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه
گروهى خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با
آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر
اينكه تعهدى نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوى شويد و پس اعلام نقض پيمان
مى توان بر ضد آنها اقدام كرد يعنى تا لغو پيمان اعلام نشده نمى توان كارى كـرد.
اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهى اسلام و انسانى بودن احكام آن است و مسلمانان
نبايد در برابر گروهى كه پيمانى با آنها دارند حتى اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام
قبلى اقدامى بر ضد آنها بكنند بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و
سپس هر كارى كه صلاح بود انجام بدهند. چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت
كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.
در آيه بعدى راجع به كسانى از كافران كه با وجود خيانتهايى كه در حق مسلمانان كرده
بودند، از جنگ بدر جان سالم بدر بردند و به سزاى اعمال خود نرسيدند مى فرمايد: آنها
گمان نكنند كه بر مسلمانان پيشى گرفته اند و كار تمام شده است زيرا كه آنها
نمى توانند خدا را عاجز كنند و از مجازات فرار كنند. يعنى به هر حال
مجازات الهى به سراغ آنها خواهد آمد و ديديم كه چنان شد و آن گروه از مشركان مكه كه
در جنگ بدر كشته نشدند، يا در جنگهاى ديگر كشته شدند و يا اظهار اسلام كردند كه
باعث احترام خون آنها شد و بالاخره پس از فتح مكه مشركى در آن شهر نماند.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ
تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا
تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَىْء فى سَبيلِ اللّهِ
يُوَفَّ اِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (* ) وَ اِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ
فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (* )
وَ اِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَاِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذى أَيَّدَكَ
بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ (* ) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ
ما فِى الْأَرْضِ جَميعًا مآ أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ
أَلَّفَ بَيْنَهُمْ اِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (* )
و براى آنان هر چه مى توانيد نيرو و اسبان بسته شده تهيه كنيد تا با آن دشمن خداو
دشمن خود و كسانى جز آنها را كه نمى شناسيد و خدا آنها را مى شناسد برسانيد، و هر
چه در راه خدا انفاق كنيد به تمامى به شما داده خواهد شد و هرگز بر شما ظلم نخواهد
شد(60) و اگر مايل به صلح شدند، تو نيز به آن مايل باش، و بر خدا توكل كن كه او
شنواى داناست(61) واگر خواستند تو را بفريبند خداوند تو را بس است اوست كه با يارى
خود و به وسيله مؤمنان تو را تأييد كرد(62) و ميان دلهايشان پيوند داد. اگر همه
آنچه را كه در زمين است انفاق مى كردى ميان دلهايشان پيوندى نمى دادى ولى خدا ميان
آنها پيوند داد كه او بسيار قدرتمند و فرزانه است(63)
نكات ادبى
1ـ «واعدّوا» آماده كنيد، تهيه كنيد. اصل آن از عدّ به معناى شمردن است وقتى كه كسى
چيزى را آماده مى كند آن را مى شمارد.
2ـ «رباط» به هم پيوسته، بسته شده و آماده براى انجام كارى. اين كلمه يا جمع ربط
است مانند كلب و كلاب و يا مصدر است مانند صياح و در هر دو حال منظور از آن در
اينجا اسبانى است كه جهت جنگ با دشمن تهيه شده و در جايى بسته شده است.
3ـ «الخيل» اسبان.
4ـ «ترهبون» مى ترسانيد. حال از فاعل اعدوّا است وعلت براى حكم آماده سازى نيرو و
اسب مى باشد.
5ـ «لاتعلمونهم» آنها را نمى شناسيد. يعلم در اينجا به معناى عرف است و با يك مفعول
تمام شده است ولى در «الله يعلمهم» به معناى خودش است زيرا عرف را نمى توان به خدا
اطلاق كرد زيرا عرف به دانستن چيزى گفته مى شود كه شخص آن را قبلا نمى دانست و عرف
علم مسبوق به جهل است و اين نسبت به خدا محال است.
6ـ «يوفّ» به تمامى داده مى شود، باز پس داده مى شود. اين كلمه به خاطر واقع شدن
جزاء شرط مجزوم شده است.
7ـ «جنحوا» ميل كردند. جناج و جنح ميل كردن به يك سو و به بال پرنده جناح گفته
مى شود چون هر بالى به طرفى ميل كرده است.
8ـ «سلم» با كسره و فتحه آن صلح و آشتى.
تفسير و توضيح
آيه (60) واعدوا لهم مااستطعتم من قوة ...: هر چند كه ايمان به خدا و قوى بودن
روحيه نقش تعيين كننده اى در جنگ مسلمانان با كفار داشت ولى نبايد به نقشى كه ابزار
جنگى و سلاحهاى در پيروزى دارد غافل بود. از اين جهت است كه قرآن كريم از يك طرف
مسلمانان را به استوارى و صبر و استقامت و توكل به خدا در ميدان جنگ مى خواند (به
طورى كه در آيات پيش ديديم) و از سوى ديگر آنها را به
تهيه ساز و برگ نظامى و مسلح شدن به سلاحهاى روز دعوت مى كند.
در اين آيه به مسلمانان فرمان مى دهد كه هر چه در توان داريد براى مقابله با دشمن
نيرو واسب تهيه كنيد و منظور از نيرو در اينجا نفرات نيست بلكه ساز و برگ نظامى و
ابزار جنگى است. و مسلمانان بايد در هر عصرى با بهترين سلاحهاى روز مجهز شوند. در
زمان پيامبر اسلام و صحابه بهترين سلاحها شمشير و تير و كمان و نيزه و اسب و منجنيق
و دبابه و اين نوع سلاحها بود و پيامبر براى تهيه و يادگيرى آنها افرادى را به
شهرهاى ديگر مى فرستاد و در زمان ما هم بايد به سلاحهاى روز همچون تانك و هواپيما و
سلاحهاى ليزرى و موشكهاى گوناگون و زيردريايى هاى اتمى و مانند آنها مجهز شوند.
دلالت آيه بر لزوم تهيه سلاحهاى روز و پيشرفته در هر زمانى از آنجاست كه مى فرمايد
هر چه در توان داريد تهيه كنيد و اين شامل هر نوع سلاحى است كه در هر زمانى معمول
مى شود و بايد گفت كه آيه فقط سلاح را هم نمى گويد بلكه هر كارى را كه توان جنگى
مسلمانان را بالا ببرد، بايد تهيه شود مانند بعضى از فنون نظامى و تاكتيكهاى جنگى و
نقشه كشيها و سياست گذاريها كه مسلمانان بايد در همه آنهاپيشرفت كنند و كارايى
داشته باشند.
پس از ذكر اين سخن كلى كه شامل هر نوع سلاحى مى شود، از اسبان كارآزموده و آماده
شده براى جنگ به خصوص نام مى برد و تهيه آنها را براى مسلمانان عصر پيامبر توصيه
مى كند چون در آن زمان اسب تأثير سرنوشت سازى در جنگ داشت اسب حتى در زمان ما نيز
با اينهمه مركبهاى گوناگون در بعضى از موارد مانند عبور از جنگلها و مناطق كوهستانى
كارآيى دارد ولى در زمان ما بايد به جاى اسب از خودروهاى مخصوص جنگ استفاده كرد و
آنها را تهيه نمود.
اگر ملتى به انواع سلاحها مسلح شود، دشمن از آن ملت مى ترسد و به فكر حمله به آن
نمى افتد بنابراين نفس داشتن سلاح خود تضمين كننده امنيت آن ملت است. در دنباله آيه
به اين حقيقت اشاره مى كند و مى فرمايد تهيه نيرو و اسلحه براى
آن است كه شما دشمنان خدا و دشمنان خودتان و دشمنانى را كه شما نمى شناسيد ولى خدا
آنها را مى شناسد، بترسانيد. يعنى آنها از ترس مقابله با شما به فكر جنگ با شما
نباشند.
منظور از دشمنان خدا همه كافران است كه سر جنگ با مسلمانان را داشتند و منظور از
دشمنان شما دشمنان شخصى مسلمانان است كه در دوران جاهليت با آنها دشمنى داشتند و
اكنون نيز همان كينه رادارند و منظوراز دشمنانى كه مسلمانان آنها را نمى شناسند
منافقان و آن گروه از دشمنان بالقوه است كه در حال حاضر كارى به كار مسلمانان
ندارند ولى ممكن است در آينده خطرى براى مسلمانان باشند.
مسلم است كه تهيه ساز و برگ جنگى و اسبان كارآزموده نياز به صرف هزينه هاى بسيار
دارد. اين است كه قرآن مسلمانان را تشويق مى كند كه در اين راه بذل مال كنند و
قسمتى از اموال خود را به اين امر اختصاص دهند و بدانند كه هر چه صرف كنند در راه
خدا صرف كرده اند و هر چيزى را كه در راه خدا انفاق كنند، خداوند مقابل آن را در
قيامت به صورت پاداشهاى اخروى به آنها باز پس مى دهد. و هرگز آنها مورد ستم قرار
نمى گيرند. گويا كه آنها به خدا قرض داده اند و به موقع طلب خود را خواهند گرفت.
آيات (61 ـ 62) و ان جنحوا للسلم فاجنح لها وتوكل على الله ...: قرآن در عين حال كه
مسلمانان را به تهيه نيرو و بالا بردن توان رزمى خود مى خواند، دين و صلح و آرامش
است و همواره منادى صلح ميان ملتهاست.
در اين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه اگر دشمن مايل به صلح شود و تو را به سوى صلح
بخواند تو هم مايل به صلح باش و دعوت صلح را بپذير و توكل به خدا كن كه خدا شنوا و
داناست و از نقشه هاى دشمن خبر دارد.
در اسلام صلح آن چنان مطلوب است كه حتى اگر احتمال داده شود كه آنها با پيشنهاد صلح
قصد توطئه دارند و مى خواهند موقعيت جنگى خود را بهتر كنند باز آن پيشنهاد قبول است
و به پيامبر مى فرمايد: كه اگر آنها قصد داشته باشند كه تو را
بفريبند، خدا تو را بس است. يعنى با توكل به خدا مى توانى پيشنهاد صلح را بپذيرى.
البته اين به معناى لزوم پذيرش پيشنهاد صلح در هر شرايطى نيست بلكه پذيرش صلح و يا
ردّ آن بر پيامبر و امام فرمانده و سپاه است كه هر جور صلاح بداند بكند ولى بايد
بداند كه صلح از نظر خدا بهتر از جنگ است.
پس از آنكه فرمود: خدا تو را بس است، براى آن دليلى مى آورد و مى فرمايد: اين خداست
كه تو را با يارى خود و به وسيله مؤمنان تأييد كرد و نيروى تو را بالا برد و ميان
دلهاى آنان پيوند داد. اگر تو تمام ثروتهاى روى زمين را هزينه مى كردى نمى توانستى
ميان دلهاى آنان پيوند دهى ولى خدا اين كار را كرد كه او قدرتمند و فرزانه است و
مى تواند چنين كند.
اين سخن اشاره به اختلافهاى ديرينه مسلمانان مدينه است كه پيش از اسلام همواره
در جنگ بودند و درگيرى ميان اوس و خزرج تمام شدنى نبود ولى خداوند به بركت اسلام
دلهاى آنان را پيوند داد و آنها را به صورت امتى واحد درآورد و آنها را با يكديگر
برادر كرد:
واذكروا اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمة اخوانا و كنتم على شفا حفرة
من النار فانقذكم منها (آل عمران/103)
و به ياد آوريد هنگامى را كه شما دشمنان بوديد پس ميان دلهاى شما پيوند داد و با
نعمت او شما برادران شديد و شما بر لبه پرتگاهى بوديد كه شما را از آن نجات داد.
يآ أَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (*
) يآ أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْقِتالِ اِنْ يَكُنْ
مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ اِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ
مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا
يَفْقَهُونَ (* ) اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا
فَاِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ اِنْ يَكُنْ
مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِاِذْنِ اللّهِ وَ
اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ (* )
اى پيامبر! خدا و مؤمنانى كه از تو پيروى كرده اند تو را بسنده است(64) اى پيامبر!
مؤمنان را به جنگ وادار كن، اگر از شما بيست نفر شكيبا باشند بر دويست نفر (غلبه
مى كنند) و اگر صد نفر از شما باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند غلبه
مى كنند كه آنها گروهى هستند كه نمى دانند(65) اكنون خداوند بار شما را سبك كرد و
دانست كه در شما ضعفى وجود دارد. پس اگر از شما صد نفر شكيبا باشند بر دويست
نفر(غلبه مى كنند) و اگر از شما هزار نفر باشند به اذن خدا به دو هزار نفر غلبه
خواهند كرد و خدا با شكيبايان است (66)
نكات ادبى
1ـ «حسبك» مبتدا و الله خبر آن و واو براى مع است.
2ـ «حرّض» وادار كن. از تحريض به معناى وادار كردن شخصى به انجام كارى تا حد توان
او و ممكن است باعث زحمت او و حتى هلاك او شود. اصل حرض به معناى هلاك است.
3ـ در جمله «ان يكن منكم عشرون صابرون» عشرون را با صابرون متصف مى كند ولى در جمله
«ان يكن منكم ماة» صفت صابر را نمى آورد و در مقابل در جمله نخست براى كافران كه
دويست نفرند صفتى ذكر نمى كند و در جمله دوم صفت «من الذين كفروا» را ذكر مى كند و
اين نهايت فصاحت است كه از دو صفتى كه در جمله است در هر كدام يكى را به قرينه
ديگرى حذف مى كند.
4ـ «الان» اكنون، مبنى بر الف و لام است و الف و لام جزء آن شده و اگر بدون الف و
لام استعمال شود معرب است و حركات ثلاثه را مى پذيرد.
5ـ «علم» در اينجا به اين معناست كه علم او تحقق يافت، آشكار شد.
6ـ «ضعف» با فتحه اول است و در بعضى از لهجه ها با ضمه اول تلفظ مى شود گفته
مى شود: ضَعف لهجه حجاز و ضِعف لغت بنى تميم است.
تفسير و توضيح
آيات (64 ـ 66) يا ايها النبّى حسبك الله ومن اتبعك ...: براى تقويت روحى پيامبر
اسلام مى فرمايد: اى پيامبر! خدا و مؤمنانى كه با تو هستند ترا بس است يعنى به لطف
و عنايت خدا و كمك مؤمنان اميدوار باش. همين اميدوارى بود كه در جنگ بدر باعث
پيروزى پيامبر و مسلمانان شد.
در آيه بعدى تذكر مى دهد كه در عين حال، كه به نصرت الهى اميدوار هستى، مؤمنان را
به جنگ با دشمن وادار كن و از آنها بخواه كه با تمام توانى كه دارند با دشمن بجنگند
به گونه اى كه بيست نفر از آنها كه با مقاومت مى جنگندبردويست نفر از دشمن غلبه
كنند و صد نفر از آنها برهزار نفر از كافران غلبه كنند; چون مسلمانان ازروى علم و
آگاهى مى جنگند ولى كافران چيزى از احكام خدا را نمى فهمند.يعنى مؤمنان انگيزه قوى
دارند ولى كافران آن انگيزه را ندارند بنابراين مؤمنان بايد از اين موقعيت استفاده
كنند و چنان بجنگند كه يك نفر آنها معادل بيست نفر كافران باشد.
در آيه بعدى اين تعداد را كم مى كند و تخفيف مى دهد و مى فرمايد: اكنون خداوند
برشما تخفيف داد و دانست كه در ميان شما ضعفى وجود دارد يعنى بعضى از مؤمنان توان
جسمى كمترى دارند و نمى توانند به تنهايى در برابر بيست نفر بجنگند لذا خدا بر شما
تخفيف مى دهد و اعلام مى كند كه صد نفر از رزمندگان مقاوم شما بر دويست نفر غلبه
كنند و هزار نفر از شما بر دو هزار نفر با اذن خدا غلبه كنند و خدا با شكيبايان و
مقاومت كنندگان است. يعنى يك نفر شما معادل دو نفر آنها بجنگد.
با توضيحى كه داديم معلوم شد كه اين آيات در مقام بيان يك حكم تكليفى است هر چند كه
به صورت خبر آمده. يعنى منظور آيه اين نيست كه چند نفر شما به چند نفر دشمن غلبه
مى كند بلكه منظور اين است كه بايد غلبه كند هر چند ظاهر
آيات به آن صورت آمده است. اين مطلب كه گفتيم شاهد روشنى از خود آيه دارد چون پس از
مقابله بيست نفر در مقابل دويست نفر يا صد نفر در مقابل هزار نفر، مى فرمايد اكنون
به شما خدا تخفيف مى دهد و آنگاه از مقابله صد نفر در مقابل دويست نفر يا هزار نفر
در مقابل دو هزار نفر سخن مى گويد و معلوم است كه تخفيف در يك حكم تكليفى امكان
پذير است و اگر آيه نخست براى بيان واقعيت عينى بود، ديگر تخفيف دادن در آن معنا
نداشت.
* * *
مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه علم خدا متجدد نمى شود
يعنى اين طور نيست كه خدا چيزى را پيشتر نداند بعدها بداند. بنابراين، اينكه
مى فرمايد خدا دانست كه در شما ضعفى وجود دارد يعنى متعلق علم او در خارج تحقق يافت
و تعلق علم خدا مساوى با تحقق معلوم است. يعنى خدا وضع مسلمانان را از پيش مى دانست
ولى اكنون متعلق علم او بروز و ظهور پيدا كرد. در اين باره پيش از اين توضيح بيشترى
داده ايم.
ما كانَ لِنَبِىّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِى الْأَرْضِ تُريدُونَ
عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (* ) لَوْلا
كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فى مآ أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (* )
فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّبًا وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ
غَفُورٌ رَحيمٌ (* ) يآ أَيُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِمَنْ فى أَيْديكُمْ مِنَ
الْأَسْرى اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فى قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ
أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (*) وَ اِنْ يُريدُوا
خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ
حَكيمٌ (* )
هيچ پيامبرى را شايسته نيست كه اسيرانى داشته باشد تا وقتى كه (دشمن را) در اين
سرزمين بكشد; شما كالاى دنيا را مى خواهيد و خدا آخرت را اراده مى كند و خدا بسيار
قدرتمند است (67) اگر نبود حكمى كه از سوى خدا سبقت گرفت شما را در آنچه (از
اسيران) گرفته ايد، عذابى بزرگ مى رسيد (68) پس، از آنچه
حلال و پاكيزه غنيمت گرفته ايد بخوريد و از خدا پروا كنيد كه خدا آمرزنده بخشايشگر
است (69) اى پيامبر! به اسيرانى كه در دستان شماست بگو اگر خدا در دلهاى شما خيرى
بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد و شما را مى آمرزد و خدا
آمرزنده بخشايشگر است. (70) و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به
خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا داناى فرزانه است (71)
نكات ادبى
1ـ «اسرى» جمع اسير، گفته شده اسرى جمع و اسارى جمع جمع است.
2ـ «يثخن» به شدت خونريزى كند، كشتار كند از ثخانت كه به معناى شدت و غلظت در هر
چيز است.
3ـ «حلالا طيباً» حال از موصول در ماغنمتم است و يا صفت براى موصوف محذوف است به
تقدير: اكلاً حلالاً.
4ـ «فامكن» متمكن كرد، چيره كرد. فاعل اين فعل خداست و مفعول آن حذف شده و تقدير آن
چنين است: امكنكم منهم.
تفسير و توضيح
آيات (67 ـ 69) وماكان لنبىّ ان يكون له اسرى ...: در جنگ بدر هفتاد نفر از مشركان
به دست مسلمانان اسير شدند كه از جمله آنها عباس بن عبدالمطلب و عقيل بود وقتى
پيامبر درباره سرنوشت آنها با اصحاب خود مشورت كرد بسيارى از آنها گفتند كه در
مقابل آزادى آنها فديه گرفته شود. اين آيات هم اصل اسير گرفتن و هم فديه گرفتن از
آنها را تحليل مى كند و اظهار مى دارد كه بر هيچ پيامبرى شايسته نيست كه پيش از
آنكه در سرزمين خود حاكميت داشته باشد اسير بگيرد او بايد با كشتار و ريختن خون
كافران تشكيلات آنها را در هم ريزد، و حكومت را به دست
گيرد و در اين صورت است كه اسير گرفتن اشكالى ندارد. اتفاقاً در جنگ بدر چنين شد و
مسلمانان با كشتار مشركان قريش حاكميت خود را در سرزمين خود به اثبات رسانيدند
وتعدادى از آنان را هم اسير گرفتند.
بنابراين، اين آيه جهت تعريض بر پيامبر نيست كه چرا اسير گرفته است بلكه يك حكم كلى
را بيان مى كند و آن اينكه با داشتنن قدرت و حاكميت اسير گرفتن از دشمن درست است
چون اگر گروهى خودشان تشكيلاتى ندارند اسير گرفتن براى آنها مايه دردسر است.
واما مسأله گرفتن پول براى آزادى اسيران جنگ بدر كه با صلاح ديد اصحاب پيامبر واقع
شد، آن نيز براى پيامبر ايرادى نداشت چيزى ايراد داشت و آيه شريفه از آن انتقاد
مى كند نيّت سودجويانه بعضى از مسلمانان بود كه در ميدان جنگ به جاى اينكه دشمن را
بكشند به نيّت گرفتن فديه از آنها، آنها را اسير كردند. اين نيّت يك نيّت مادى و
دنيايى بود كه مورد پسند خدا نيست و لذا مى فرمايد: شما كالاى دنيا را مى خواستيد
ولى خدا كالاى آخرت را مى خواست. يعنى مى خواست كه شما با كشتن دشمن نيروى آنها را
سركوب كنيد تا دين خدا گسترش يابد و شما نيز از ثواب آخرت بهره مند شويد ولى شما
دنيا را طلب كرديد و اگر نبود كه خداوند پيشتر حكمى داده، شما را عذابى بزرگ
درمى يافت. آن حكمى كه خدا پيشتر صادر كرده شايد اين باشد كه هر كس كارى را از سوى
جهل به حكم انجام دهد از سوى خدا مؤاخذه نمى شود. در اين مورد هم مسلمانان
نمى دانستند كه اسيرگرفتن براى اخذ فديه كاردرستى نيست و مبغوض خداست و از پيش به
آنها گفته نشده بود و لذا خدا آنها را به خاطر اين كار عذاب نمى كند.
سپس اظهار مى دارد: اكنون كه غنائمى را در اين جنگ به دست آورده ايد يا فديه هايى
كه از اسيران گرفته ايد، حلال و پاكيزه بخوريد و در عين حال از خدا پروا داشته
باشيد. يعنى خوب شدن وضع مالى شما شما را از خدا غافل نكند و خدا آمرزنده و مهربان
است. منظور اين است كه اگر چه كار شما در گرفتن اسير به خاطر
پول كار درستى نبود ولى به هر حال خدا آمرزنده و مهربان است واكنون كه آن پولها را
گرفته ايد، با طيب خاطر بخوريد.
آيات (70 ـ 71) يا ايها النبىّ قل لمن فى ايديكم من الاسرى ... : اسيرانى كه در دست
مسلمانان بودند هم به خاطر اسير بودن و هم به خاطر دادن فديه ناراحت بودند. در اين
آيه پيامبر مأموريت پيدا مى كند كه از آنها دلجويى كند و به آنها بگويد: اگر خدا در
شما خيرى ببيند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما خواهد داد و شما را خواهد
آمرزيد كه خدا آمرزنده و مهربان است يعنى اگر به خود آييد و از مخالفت با اسلام دست
برداريد و مسلمان شويد، خداوند پاداش مهمى به شما خواهد داد و از ثواب آخرت
بهره مند خواهيد شد، و اين به مراتب بهتر از آن چيزى است كه شما از دست داده ايد.
در آيه بعدى از احتمال خيانت اسيران خبر مى دهد و خاطر نشان مى سازد كه شايد آنها
به تو خيانت كنند; يعنى پس از آزادى به تعهد خود عمل نكنند و يا اسرار و اطلاعاتى
را كه از شما به دست آورده اند در اختيار دشمن بگذارند; بدان كه اينها پيش از اين
هم به خدا خيانت كردند و براى او شريك قرار دادند و دين او را نپذيرفتند; ولى
خداوند شما را بر آنان چيره كرد و آنها شكست خوردند و به دست شما اسير شدند; يعنى
اگر باز هم خيانت كنند باز هم شكست خواهند خورد و اين سرنوشت كافران در هميشه تاريخ
است.
در پايان آيه از خداوند با دو صفت داناى فرزانه ياد مى كند با اين هدف كه خدا از
خيانت آنها، اگر خيانت كنند، آگاه خواهد بود و با حكمت و فرزانگى خود مى داند كه با
آنها چگونه رفتار كند.
اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فى
سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ
بَعْض وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ
شَىْء حَتّى يُهاجِرُوا وَ اِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ
فِى الدّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ اِلاّ عَلى قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ
ميثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (* )
همانا كسانى كه ايمان آورده اند و هجرت نموده اند و با مالها و جانهاى خود در راه
خدا جهاد كرده اند و كسانى كه پناه داده اند و كمك كرده اند; بعضى از آنان دوستان
بعضى ديگرند و كسانى كه ايمان آورده اند ولى هجرت نكرده اند، شما را از دوستى آنان
چيزى نيست تا وقتى كه هجرت كنند، و اگر از شما در دين كمك بخواهند، پس برشماست كه
يارى كنيد مگر در برابر قومى كه ميان شما و آنها پيمانى وجود دارد و خدا به آنچه
انجام مى دهيد بيناست(72)