تفسير و توضيح
آيه (34) ومالهم الاّ يعذّبهم الله وهم يصدّون عن المسجدالحرام ...: در آيه پيش،
تذكر داد كه با وجود پيامبر اسلام، خداوند آن مشركان راعذاب نخواهد كرد و يا اگر
همواره استغفار كنند معذّب نخواهند شد. در اين آيه مطلب را به اين گونه كامل مى كند
كه چرا خدا آنها را عذاب نكند در حالى كه آنها مسلمانان را از ورود به مسجدالحرام
منع مى كنند.
به نظر مى رسد كه منظور از اين سخن، بيان اين نكته است كه آنها به خاطر كارى كه
كرده اند مستحق عذاب هستند و اگر خداوند آنها را عذاب كند جادارد; ولى وجود پيامبر
در ميان آنها سبب شده كه خدا آنها را عذاب نكند.
البته احتمالهاى ديگرى هم داده شده; مانند اينكه: منظور از عذابى كه با وجود پيامبر
نفى شد عذاب استيصال است; يعنى عذاب از نوع عذاب امتهاى گذشته مانند صاعقه، طوفان و
مسخ، و منظور از عذابى كه در اين آيه آمده عذابهايى مانند جنگ و كشتار است كه
مشركان در جنگ با مسلمانان گرفتار آن شدند; مانند جنگ بدر. احتمال ديگر اينكه منظور
از عذاب نفى شده، عذاب اين دنياست و منظور از عذاب در اين آيه، عذاب آخرت است كه
سراغ آنها خواهد آمد.
طبق اين آيه اينكه آنان سزاوار عذاب خدا هستند، بدانجهت است كه آنها مسلمانان را از
وارد شدن به مسجدالحرام باز مى دارند و خود را متولّى مسجدالحرام مى دانند، در حالى
كه نمى توانند متولّى مسجدالحرام باشند; زيرا كسانى مى توانند اين منصب را عهده دار
شوند كه اهل تقوا باشند. مسجدالحرام، خانه خدا و محل عبادت است و كسى مى تواند در
اداره آن تصميم بگيرد كه فرد متديّن و باتقوايى باشد; ولى بسيارى از مشركان به اين
معيار توجه ندارند و نمى دانند. آنها گمان مى كنند كه معيار توليت مسجدالحرام،
شرافت قبيلگى و داشتن نسب عالى است و اين درست نيست بلكه توليت اين مسجد را بايد
پرهيزگاران در دست داشته باشند.
آيه (35) وما كان صلاتهم عندالبيت الاّمكاء و تصدية ... : مشركان نيز در كنار خانه
كعبه در مسجدالحرام عبادت مى كردند و نوعى نماز مى خواندند و طواف
مى كردند; ولى عبادت آنها همراه با كارهايى بود كه از خودشان در آورده بودند;
كارهايى كه با روح عبادت سازگار نيست; مانند اينكه آنها در حال طواف يا عبادت سوت
مى زدند و سر و صدا راه مى انداختند يا كف مى زدند و شادمانى مى كردند.
شايد هم آيه به يك جريان تاريخى اشاره كند و آن اينكه مشركان مكه وقتى پيامبر و
مسلمانان را مى ديدند كه در كنار كعبه مشغول عبادت هستند و يا پيامبر آيات قرآن را
تلاوت مى كند سوت مى كشيدند و كف مى زدند تا مردم صداى آنها را نشنوند، و آيه
خاطرنشان مى كند كه مشركان به جاى نماز خواندن، نمازگزاران را با سوت كشيدن و كف
زدن مسخره مى كردند و درواقع اين نماز آنها بود!
در مقابل اين كار ناپسند به آنها خطاب مى شود كه در آخرت، عذاب خدا را بچشيد; چون
در اين دنيا كافر بوده ايد.
آيات (36 ـ 37) ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ...: يكى ديگر از كارهاى مشركان اين
بود كه در جهت مبارزه با اسلام، اموال خود را هزينه مى كردند و هدف آنها بازداشتن
مردم از راه خدا بود كه همان اسلام است; مانند اموال بسيارى كه در جنگ بدر و احد و
احزاب هزينه كردند تا اسلام را نابود سازند; ولى اين آيه كه در جنگ بدر و سال دوم
هجرت نازل شده پيش بينى مى كند كه آنها هر قدر هم مال صرف كنند جز حسرت و پشيمانى
چيزى به دست نخواهند آورد و به هر حال مغلوب مسلمانان خواهند شد.
اين پيش بينى مانند ساير پيش بينى هاى قرآن درست از آب درآمد و مشركان هزينه هاى
سنگينى براى مقابله با اسلام در جنگهاى مختلف متحمل شدند; ولى هر بار از مسلمانان
شكست خوردند و پيروزى با مسلمانان بود، تا اينكه بالاخره در سال هشتم هجرى مكه هم
به دست مسلمانان فتح شد و مركزيت آنها از بين رفت و چيزى جز حسرت و اندوه و شكست و
خوارى نصيب آنها نشد.
تازه اين سرنوشت آنها در اين دنيا بود. آيه شريفه اضافه مى كند كه كافران در روز
قيامت به سوى جهنم سوق داده خواهند شد و مسلّم است كه عذاب آخرت
سخت تر و دردناكتر است.
در آيه بعد تذكر مى دهد كه سوق دادن كافران به جهنم براى آن است كه در قيامت، نيكان
از بدان و پليدان از پاكان جدا شوند و هر كسى نتيجه اعمال خود را ببيند و خدا
پليدان را در يك جا جمع كند و آنها را انباشته سازد و همه را يك جا در جهنم اندازد
كه آنها همان زيانكاران هستند.
قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا اِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ اِنْ
يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ (* ) وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا
تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَاِنِ انْتَهَوْا فَاِنَّ
اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ (* ) وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ
مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ (* )
به كسانى كه كافر شدند بگو: اگر بازايستند، آنچه گذشته است برآنها آمرزيده خواهد شد
و اگر بازگردند، هماناسنت پيشينيان مقرر شده است (38) و با آنها بجنگيد تا فتنه اى
نباشد و دين همگى براى خدا باشد، پس اگر بازايستادند، خداوند به آنچه عمل مى كنند
بيناست(39) و اگر روى گردان شدند پس بدانيد خدا سرور شما (مؤمنان) است. چه نيكو
سرورى و چه نيكو ياورى است(40)
نكات ادبى
1ـ «ينتهوا» از انتهاء به معناى قبول نهى كردن، باز ايستادن.
2ـ «يغفر» فعل مجهول است و فاعل آن خداست; ولى به خاطر تفخيم حذف شده و به صورت فعل
مجهول آمده است.
3ـ «ما قد سلف» آنچه گذشته است.
4ـ «مضت» امضا شده، مقرر شده، گذشته.
5ـ «كلّه» تاكيد براى دين.
6ـ «مولى» در اينجا به معناى سرور، صاحب و سرپرست است.
تفسير و توضيح
آيه (38) قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفرلهم ما قد سلف ...: گاهى بعضى از كافران
مى خواستند مسلمان شوند ولى از آن بيم داشتند كه پس از مسلمان شدن، اعمال گذشته
آنها و مخالفتهايى كه در گذشته با اسلام كرده بودند مانع از پذيرفته شدن آنها در
جامعه اسلامى باشد و يا حتى به خاطر كارهاى گذشته مجازات شوند. در اين آيه به آنها
اطمينان مى دهد كه اگر دست از كفر بردارند و از مخالفت با اسلام بازايستند خداوند
گناهان گذشته آنها را مى آمرزد و آنها به سبب آن اعمال مجازات نخواهندشد.
اين يك قانون كلى اسلامى است كه اسلام با سابقه فرد كارى ندارد و هر سابقه اى كه
داشته باشد با مسلمان شدن ناديده گرفته مى شود، و اين يك قاعده فقهى است كه الاسلام
يجبّ عما سلف.
در ادامه آيه هشدار مى دهد كه اگر اين كافران كه به اسلام مى گروند باز به كفر قبلى
برگردند و باز به دشمنى با اسلام برخيزند، همان شيوه و سنتى را كه خداوند درباره
پيشينيان از امتهاى گذشته اعمال كرده است، در مورد آنها هم اعمال خواهد نمود. سنت
خدا درباره امتهاى پيشين اين بود كه اگر با پيامبران ستيز مى كردند بر آنها بلا
نازل مى شد. اين كافران هم بايد بدانند كه سرنوشتى همانند سرنوشت آنها خواهند داشت
و ديديم كه در جنگ بدر و جنگهاى ديگر، خدا آنها را عذاب كرد و با فرستادن فرشتگان
به كمك مسلمانان، كفار را كه تعداد بيشترى بودند سخت شكست داد.
آيات (39 ـ 40) وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة ...: فرمان جهاد و جنگ با كافران را
مى دهد. آنها كه به هيچ وجه در صراط مستقيم نيستند و در كفر خود اصرار مىورزند و در
حال جنگ با اسلام هستند، نبايد روى آرامش ببينند و بايد با آنها جنگ شود و فتنه از
بين برود و دين خدا در زمين استوار گردد.
اين فرمان وقتى صادر شد كه مسلمانان در مدينه حكومتى پيدا كردند و نيرو و امكانات
فراهم ساختند و ديديم كه در جنگ بدر شايستگى خود را در جهت نبرد با دشمن نشان
دادند.
طبق اين آيه، جنگ اسلام و كفر تا وقتى ادامه دارد كه فتنه از ميان برداشته شود;يعنى
كسانى نباشند يا جرئت نكنند كه با فتنه گرى خود، از مسلمان شدن مردم جلوگيرى كنند و
پيام اسلام به آسانى به گوش مردم برسد و نيز اين نبرد تا وقتى ادامه دارد كه دين،
همگى براى خدا باشد.
البته آيه در مورد مشركان مكه است و ناظر به رفع فتنه آنها و حاكميت دين خدا در
ميان آنهاست و اين شايد اشاره به اين حكم فقهى باشد كه در جزيرة العرب يا حجاز
نبايد غيرمسلمانى زندگى كند. در عين حال مى توان از اين آيه يك حكم كلى فهميد كه
شامل همه زمانها و مكانها باشد و آن اينكه جنگ ميان اسلام و كفر همواره بايد ادامه
يابد تا وقتى كه حاكميت خدا در زمين تحقق يابد. و با تشكيل حكومت واحد جهانى، اسلام
يگانه دين حاكم در جهان باشد. البته اين مساله به عنوان يك هدف و آرمان مطرح است تا
وقتى كه حضرت مهدى ظهور كند و به اين آرمان بزرگ بشرى جامه عمل بپوشاند و پرچم
اسلام در همه جا برافراشته گردد و جهانيان شيرينى عدالت اسلامى را بچشند.
در ادامه آيه مى فرمايد: «اگر باز ايستادند، پس خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست»
يعنى اگر كافران از كفر خود برگردند، خدا از اعمال آنها آگاهى دارد و مى داند كه
آيا آنها واقعاً از كفر دست برداشته اند يا نيرنگ مى كنند.
در آيه بعدى، شقّ دوم آن را ذكر مى كند كه اگر آنها از اسلام روى گردانيدند و از در
دشمنى با شما مسلمانان وارد شدند، شما ناراحت نباشيد و بدانيد كه سرور و پشتيبان
شما خداست و چه نيكو سرور و نيكو ياورى است.
بدينگونه با بيان اينكه خدا همواره پشتيبان و ياور مسلمانان است، به آنها روحيه
مى دهد و آنان را به آينده اميدوار مى سازد و اساساً هر مسلمانى بايد با تكيه زدن
به
لطف خدا و كمكهاى او با تمام توان در پيشبرد اسلام و اعتلاى كلمه توحيد كوشش نمايد.
چند روايت
1ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: لم يجىء تاويل هذه الايه (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة) و
لوقد قام قائمنا بعد، سيرى من يدركه مايكون من تأويل هذه الايه وليبلغّن دين
محمد(ص) مابلغ الليل حتى لايكون شرك على ظهر الارض.(162)
امام صادق (ع) فرمود: تأويل اين آيه (و بجنگيد با آنها تا فتنه اى نباشد) نيامده
است و چون قائم ما، بعدها قيام نمايد، كسى كه او را درك مى كند آنچه از تأويل اين
آيه خواهد شد، مى بيند، و او دين محمد(ص) را به هر كجا كه شب فرا گرفته خواهد
رسانيد تا بر روى زمين مشركى نباشد.
2ـ امام باقر(ع) فرمود: هنوز تاويل اين آيه (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة ويكون الدين
كله لله) نيامده است. پيامبر خدا به خاطر احتياج خود و اصحابش به آنان رخصت داد. پس
اگر تاويل آن بيايد عذرى از آنها پذيرفته نيست ولكن آنها بايد جنگ مى كردند تا همه
به يگانگى خدا ايمان بياورند و شركى نباشد.(163)
آغاز جزء دهم قرآن
(164)
وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ
لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ
اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ مآ أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ
الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (* )
و بدانيد كه از هر چيزى كه به غنيمت به دست آوريد يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و
خويشان (پيامبر) و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان مى باشد، اگر به خدا و آن چه
در روز جدايى، همان روزى كه دو گروه با هم برخورد كردند (جنگ بدر) بر بنده خود نازل
كرديم، ايمان آورده ايد و خدا بر هر چيزى تواناست(41)
نكات ادبى
1ـ «انّما» با فتحه همزه; چون بعد از ماده «علم» قرار گرفته و ظاهر اين است كه
«ما»موصول است و «غنمتم» صله آن است و شايسته بود كه به طور منفصل نوشته شود: «ان
ما»; ولى در رسم الخط مصحف به صورت متصل نوشته شده است.
2ـ «فأنّ» در اينجا نيز همزه «انّ» مفتوح است و جمله در حكم مفرد مى باشد و جمله يا
مبتداست كه خبر آن حذف شده و يا خبر است كه مبتداى آن حذف شده، و دخول «فاء» بر آن،
دليل حذف خبر يا مبتداست; چون «فاء» بر مفرد داخل نمى شود. گفته شده كه «فاء» زايد
است و «انّ» بدل از ان قبلى و يا تاكيد براى آن است; ولى اين سخن درست نيست چون در
اين صورت «انّ» قبلى بدون خبر مى ماند.
3ـ «غنمتم» از «غُنْم» و «غنيمة» به معناى هر مالى و سودى كه به دست آيد، چه در جنگ
و چه در غير جنگ و شامل كليه درآمدها از هر نوع مى باشد.
4ـ «يوم الفرقان» روز جدايى، و منظور از آن روزى است كه جنگ بدر در آن اتفاق افتاد
و باعث جدايى حق از باطل شد.
5ـ «يوم التقى الجمعان» روزى كه دو گروه با هم درگير شدند. واين مربوط به جنگ بدر
مى باشد و بنابراين، بدل از «يوم الفرقان» است.
تفسير و توضيح
آيه (41) واعلموا انما غنمتم من شيئى فأن لله خمسه ...: طبق اين آيه هر غنيمتى كه
براى انسان حاصل شود خمس دارد; يعنى انسان بايد يك پنجم درآمد آن را در مواردى كه
در اين آيه ذكر شده مصرف كند. البته اين آيه در مورد غنائم جنگى در جنگ بدر نازل
شده; ولى اختصاص به غنائم جنگ بدر ندارد بلكه شامل تمامى چيزهايى مى شود كه بتوان
به آن غنيمت گفت; چون بارها گفته ايم كه نزول يك آيه در مورد خاص باعث محدود بودن
حكم آيه نمى شود بلكه حكم آيه عموميت دارد و به اصطلاح مورد مخصص نمى شود. اين
مسأله در غالب آيات احكام وجود دارد و آنها در مورد خاصى نازل شده اند و شأن نزول
ويژه اى داشته اند ولى عموميت حكم آنها از ضروريات دين بوده است.
از اين گذشته در روايات بسيارى كه از طريق اهل بيت رسيده است مفهوم غنيمت تعميم
داده شده و موارد متعددى براى آن گفته شده است. فقهاى شيعه نيز به پيروى از اين
روايات معتبر، آن موارد را به شرح زير برشمرده اند:
1ـ غنائم جنگى; در صورتى كه با اذن پيامبر و يا امام معصوم باشد و اگر بدون اذن
باشد تمام آن انفال است و به حاكم اسلامى برمى گردد.
2ـ درآمدهايى كه از طريق كسب و تجارت به دست مى آيد (البته پس از كسر هزينه سالانه)
3ـ معادن; از قبيل معادن طلا و نقره و آهن و نفت و جز آن;
4ـ گنج; و آن مالى است كه انسان در يك جاى بدون صاحب پيدا مى كند;
5ـ اموال به دست آمده از طريق غواصى; مانند جواهر و لؤلؤ و مرجان و صدف كه با
غواصى از دريا به دست مى آيد;
6ـ مال مخلوط به حرام و اين در صورتى است كه مال انسان آلوده به حرام باشد و صاحب
مال و عين آن مشخص نباشد;
7ـ زمينى كه يك كافر ذمى از مسلمان مى خرد كه بايد خمس آن را بدهد و قصد قربت
در آن شرط نيست.
اينها مواردى است كه فقهاى شيعه آنها را با استناد به روايات ائمه معصومين(ع) به
عنوان مصاديق غنيمت ذكر كرده اند. البته دانشمندان اهل سنت واژه غنيمت را كه در اين
آيه آمده منحصر به غنايم جنگى مى داند ولى اين تخصيص دليلى ندارد و همانگونه كه
گفتيم احكام آيات قرآنى فراتر از مورد نزول است، بخصوص اينكه روايات معتبر بسيارى
به آن عموميت داده است.
اكنون ببينيم كه مورد مصرف خمس كجاست؟ در اين آيه براى مصرف خمس شش مورد ذكر كرده
است:
1 ـ خدا 2 ـ پيامبر 3 ـ خويشان كه منظور خويشان پيامبر است 4 ـ يتيمان
5 ـ تهيدستان 6 ـ درماندگان در راه يعنى كسى كه در سفر است و خرج او تمام شده است.
در اينجا نيز فقهاى شيعه به پيروى از روايات معصومين (ع) گفته اند كه منظور از «ذى
القربى = خويشان» در زمان پيامبر خويشان نزديك او و بعد از رحلت او تنها بنى هاشم
يا بنى عبدالمطلب، يعنى همان سادات، مى باشد و به يتيمان و تهيدستان و درماندگانى
كه از بنى هاشم نباشند خمس نمى رسد وهزينه آنها را بايد از زكات داد.
به گفته فقهاى شيعه خمس را بايد دو قسمت كرد; يك قسمت آن كه همان سهم خدا و پيامبر
و ذى القربى است به حاكم اسلامى يعنى به پيامبر و پس از او به امام مى رسد كه در
مصالح مسلمين مصرف مى كنند; و قسمت ديگر آن كه سهم يتيمان و مساكين و ابن السبيل
است، به فقيران بنى هاشم مى رسد. در زمان غيبت امام، مانند زمان ما، سهم آن حضرت به
فقها و مراجع تقليد كه نايبان آن حضرت هستند مى رسد تا در مصالح مسلمين مصرف كنند.
در ادامه آيه اظهار مى دارد كه اگر شما به خدا و قرآن ايمان داريد، اين حكم خداست و
بايد خمس غنيمتهايى را كه به دست مى آوريد بپردازيد، و از قرآن به اين گونه ياد
مى كند:
آنچه بر بنده خود در روز جدايى نازل كرديم; همان روزى كه دو گروه درگير شدند و
منظور روز وقوع جنگ بدر است كه روز جدايى حق از باطل و صف مؤمنان از كافران بود و
روز درگيرى ايمان و كفر و مسلمان و كافر بود. بعضى از آيات قرآنى، از جمله همين
سوره انفال، در جنگ بدر نازل شده و در اين آيه اشاره به همين قسمت از آيات قرآنى
مى كند.
البته اين احتمال هم وجود دارد كه منظور از «ماانزلنا» فرشتگانى باشند كه در جنگ
بدر از سوى خدا بر زمين نازل شدند و مسلمانان را يارى كردند (تفصيل آن را در آيات
پيش ديديم) و يا منظور پيروزى مسلمانان باشد كه از سوى خداوند نصيب آنان گرديد.
اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ
الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِى الْميعادِ وَ
لكِنْ لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ
بَيِّنَةوَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَة وَ اِنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ (* )
اِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ فى مَنامِكَ قَليلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا
لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ اِنَّهُ
عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (* ) وَ اِذْ يُريكُمُوهُمْ اِذِ
الْتَقَيْتُمْ فى أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فى أَعْيُنِهِمْ
لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً وَ اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (*
)
و هنگامى كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران
(كاروان تجارتى) پائين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده مى گذاشتيد در وعده گاه
با يكديگر اختلاف مى كرديد ولى اين كار براى آن بود كه خداوند كارى را كه مقرر شده
بود به انجام رساند. تا هر كس هلاك مى شود از روى حجت هلاك شود و هر كسى كه زنده
مى ماند از روى حجت زنده بماند و همانا خدا البته شنوا و داناست(42) هنگامى كه
خداوند آنها را در خواب به تو اندك نشان مى داد واگر آنها را بسيار نشان مى داد سست
مى شديد و در كار جنگ نزاع مى كرديد ولى خداوند سالم نگهداشت كه او به آنچه در
سينه هاست آگاه است(43) و هنگامى كه آنان را وقتى با آنها روبرو شديد در چشم شما و
شما را در چشم آنان اندك مى نمود تا خداوند كارى را كه مقرر شده بود به انجام رساند
و همه كارها به خدا باز مى گردد(44)
نكات ادبى
1ـ «العدوة» كناره بيابان.
2ـ «الدنيا» مؤنث «ادنى»، نزديكتر به مدينه.
3ـ «القصوى» مؤنث «اقصى»، دورتر از مدينه. توجه كنيم كه در عربى كلماتى كه ناقص
واوى هستند در وزن فُعلى «واو» آنها به «ياء» قلب مى شود; مانند «دنيا» و «عليا» و
اين به جهت سنگين بودن «ياء» با ضمه حرف اول كلمه است. ولى در لهجه حجاز كلمه
«قصوى» با «واو» خوانده مى شود و قبايل ديگر آن را هم «قصيا»مى خوانند.
4ـ «الركب» جمع راكب، سواران، و در اينجا منظور كاروان تجارتى ابوسفيان است كه سوار
بر شتران بودند. منصوب بودن اين كلمه براى ظرف بودن است و
تقدير چنين مى باشد: والركب مكانا اسفل منكم.
5ـ «تواعدتم» با همديگر وعده مى گذاشتيد.
6ـ «ميعاد» وعده گاه، مى توان آن را مصدر ميمى گرفت و به معناى «وعده» دانست.
7ـ «ليهلك» يا بدل از «ليقضى» و يا متعلق به آن است.
8ـ «لفشلتم» سست مى شديد.
9ـ «سلّم» به سلامت نگهداشت، نجات داد.
10ـ «ذات الصدور» صاحب سينه ها، كنايه از آنچه در سينه هاست و هر چيزى كه در دل
انسان مى گذرد.
تفسير و توضيح
آيه (42) اذانتم بالعدوة الدنيا وهم بالعدوة القصوى ...: سخن در مورد جنگ بدر و
موقعيت دو سپاه است و اينكه خداوند، با وجود اندك بودن تعداد مسلمانان و وضع
نامطلوبى كه داشتند، آنها را بر كافران كه در وضع بهترى بودند پيروز كرد.
مى فرمايد: به ياد آوريد هنگامى را كه شما در كناره نزديكتر بيابان بوديد و آنها در
كناره دورتر آن بودند; يعنى شما به مدينه نزديك بوديد و آنها دور بودند ولى
موقعيتها فرق داشت. دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولى مسلمانان در يك
زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط براى مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتى هم
كه ابوسفيان آن را رهبرى مى كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان
نبود.
شرايط براى مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند مى فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده
گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف مى كرديد; يعنى اگر اين وضع را مى دانستيد
و وعده جنگ مى گذاشتيد، بعضى ازشما حاضر نمى شد كه در
اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف مى شديد; ولى اين
كار از پيش تعيين شده بود و خدا مى خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.
خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز
گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را يارى مى كند.
وقتى مشركان به طور آشكار ديدند كه خدا مسلمانان را يارى مى دهد اگر اهل عناد
نبودند اسلام را مى پذيرفتند; چون حجّت بر آنها تمام شده بود; از اين رو مى فرمايد:
اين كار انجام شد تا هر كس كه گمراه مى شود و هلاك مى گردد از روى حجت و بينه باشد
و هركس هم كه زنده مى ماند و هدايت مى شود باز از روى حجت و بينّه باشد; يعنى حجت
برهمه تمام شود.
براستى كه جريان جنگ بدر حقّانيت اسلام را به معرض نمايش قرار داد و چون همگان
ديدند كه مسلمانان با وجود اينكه هم تعدادشان بسيار كمتر از تعداد دشمن بود و هم
ساز و برگ جنگى چندانى نداشتند و هم از نظر سوق الجيشى در موقعيت نامطلوبى بودند،
بر دشمن پيروز شدند و اين در اثر يارى خدا بود كه فرشتگان را به كمك مسلمانان
فرستاد (همانگونه كه در آيات قبلى آمده بود). جنگ بدر درستى اين سخن را به ثبوت
رسانيد كه:
انا لننصر رسلنا والذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد (غافر/51)
همانا ما پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و روز قيامت
يارى مى كنيم.
در پايان مى فرمايد: خداوند شنوا و داناست، آنچه را كه مى گوييد مى شنود و از باطن
شما خبر دارد. شايد اشاره به دعاى مسلمانان و نگرانى آنها از سرنوشت جنگ باشد و
اينكه خدا دعاى شما را شنيد و مستجاب كرد و نگرانى شما را برطرف ساخت.
آيات (43 ـ 44) اذ يريكهم الله فى منامك قليلا...: هر چند كه تعداد سپاه قريش در
جنگ بدر زياد بود ولى خداوند براى اينكه مسلمانان از كثرت سپاه دشمن نترسند سپاه
دشمن را در عالم رؤيا به پيامبر، اندك نشان داد و پيامبر در خواب تعداد آنها را
كمتر ديد. چون بيدار شد خواب خود را به مسلمانان تعريف كرد و اين باعث تقويت روحى
آنها گرديد.
اضافه مى كند كه اگر تو آنها را زياد مى ديدى سست مى شدى و در كار جنگ با يكديگر
ستيز مى كرديد و ميان شما اختلاف مى افتاد. معلوم است كه با چنين روحيه اى مسلمانان
نمى توانستند در جنگ پيروز شوند و اين هم يكى از الطاف خداوند بر مسلمانان بود كه
آنها تعداد دشمن را كمتر تصور كنند و با روحيه قوى وارد كارزار شوند. و خدا آنها را
از سستى و اختلاف به سلامت نگهداشت و محفوظ كرد. خدا از آن چه در دلهاست آگاهى دارد
و مى داند كه در چه شرايطى مسلمانان تقويت روحى مى شوند و در چه شرايطى دچار ضعف
روحى مى گردند.
در آيه بعد اظهار مى دارد كه هنگام رودررويى با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و
شما را در چشم آنها اندك نشان مى داد و اين به سبب كارى بود كه خداوند مقرر كرده
بود و آن پيروزى مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك مى نمود
باعث تقويت روحى آنان مى شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك مى نمود سبب مى شد
كه آنها به مسلمانان اهميتى ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.
البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد هنگام روبرو شدن دو سپاه بود;
ولى پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد
جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:
قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله واخرى كافرة يرونهم مثليهم
راى العين والله يؤيّد بنصره من يشاء (آل عمران/13)
همانا براى شما در دو گروهى كه رو در رو شدند نشانه اى وجود دارد; گروهى در راه خدا
مى جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود مى ديدند و
خدا هر كس را كه بخواهد با يارى خود كمك مى كند.
پس از بيان موقعيت مسلمانان و سپاه دشمن و كمكهايى كه خدا بر مسلمانان كرد در پايان
مى فرمايد: «تمام كارها به سوى خدا برمى گردد» يعنى شكست و پيروزى در دست خداست و
او مقرّر كرده كه جبهه ايمان بر جبهه كفر پيروز شود و اين يك سنّت خدا در تاريخ
است.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا
اللّهَ كَثيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (* ) وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ
لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا اِنَّ اللّهَ مَعَ
الصّابِرينَ (* ) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ
رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ
مُحيطٌ (* ) وَ اِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ
لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ وَاِنّى جارٌ لَكُمْ فَلَمّا تَرآءَتِ الْفِئَتانِ
نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ اِنّى بَرىءٌ مِنْكُمْ اِنّى أَرى ما لا تَرَوْنَ
اِنّى أَخافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ (* )
اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى با گروهى درگير شديد استوار باشيد و خدا را بسيار
ياد كنيد; باشد كه رستگار شويد(45) و خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و با يكديگر نزاع
نكنيد كه سست مى شويد و توان شما مى رود و شكيبايى كنيد كه خدا با شكيبايان است(46)
و مانند كسانى نباشيد كه از خانه هاى خود با سرمستى و براى نشان دادن خود به مردم
بيرون شدند و از راه خدا باز مى داشتند و خدا به آنچه انجام مى دهند احاطه دارد
(47) و هنگامى كه شيطان كارهاى آنان را آرايش داد و گفت: از مردم كسى بر شما غالب
نخواهد شد و من پناه دهنده شما هستم، پس چون دو گروه با يكديگر روبرو شدند بر پشت
خود برگشت و گفت: من از شما بيزارم، من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، همانا من
از خدا مى ترسم و خدا سخت كيفر دهنده است.(48)
نكات ادبى
1 ـ «فاثبتوا» ثابت قدم باشيد، استوار باشيد، مقاومت كنيد.
2 ـ «فتفشلوا» پس سست مى شويد. از «فشل» به معناى ضعف و سستى.
3 ـ «ريحكم» توان شما، دولت و حاكميت شما، «ريح» در اصل به معناى باد است و به طور
كنايه در جريان امور به نفع انسان استعمال مى شود، مى گويند: «هبت ريح فلان» و اين
وقتى است كه كارهاى او به نحو مطلوبى در جريان باشد; مانند جريان باد.
4ـ «بطراً» سرمستى، زندگى بر اساس هوا و هوس. ضمناً اين كلمه و كلمه «رئاء»مفعول له
براى «خرجوا» مى باشد.
5ـ «ويصدون» عطف بر «بطراً ورئاء» است و براى اينكه عطف جمله فعليه بر جمله اسميه
مستهجن نباشد گفته اند كه تقدير چنين است: يبطرون و يرائون و يصدّون.
6ـ«جار» پناه دهنده، امان دهنده، و مى توان آن را به معناى همسايه دانست و از
«جوار» به معناى پناه دادن يا همسايگى مى آيد; همسايه در پناه همسايه است.
7ـ «ترائت» همديگر را ديدند، روبرو شدند.
8ـ «نكص على عقبيه» بر پاشنه پاى خودبرگشت، كنايه از برگشتن به عقب، اصل «نكوص» به
معناى بازگشتن به عقب و فرار كردن به طرف عقب است.
تفسير و توضيح
آيات (45 ـ 46) يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا...: در اين آيات خطاب به
مؤمنان چندين دستور مهم مى دهد كه مربوط به جنگ بدر و چگونگى درگيرى با دشمنان است
و البته اختصاص به جنگ بدر ندارد و مؤمنان در هر جنگى و همواره
بايد اين دستورات را عملى كنند:
در اين دو آيه پنج دستور مى دهد:
1ـ استوار باشيد; يعنى وقتى كه در برابر صفوف دشمن قرار گرفتيد مقاومت كنيد و ثبات
قدم داشته باشيد و از جنگ فرار نكنيد.
2ـ خدا را بسيار ياد كنيد; ياد خدا توان روحى انسان را بالا مى برد. ياد خدا يا به
صورت ذكر نام او و ياد اوست و يا به صورت دعا براى پيروزى است.
3ـ خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد; همواره از خدا و رهبرى و فرماندهى پيروى كنيد كه
اطاعت از رهبرى در جنگ، يكى از عوامل مهم پيروزى است.
4ـ با يكديگر ستيز و نزاع نكنيد; اختلاف ميان صفوف يك امت و يا گروه جنگجو باعث
نابودى توان رزمى مى شود و دشمن به راحتى بر آنها غلبه مى كند. به اين دليل
مى فرمايد: اگر چنين كنيد سست مى شويد و توان و صولت شما از بين مى رود.
5ـ شكيبايى كنيد كه خدا با شكيبايان است; منظور از شكيبايى اين است كه اگر مصيبتى
رسيد خود را گم نكند و سست نباشد، بلكه با تحمل آن مصيبت اراده خود را مستحكم كند و
به راه خود ادامه دهد.
بدون شك سربازانى كه در جبهه جنگ، اين پنج دستور را اطاعت كنند قدرت جنگى فراوانى
خواهند داشت و دشمن به راحتى نمى تواند بر آنها غلبه كند; زيرا روحيه قوى در جنگ،
حرف اول را مى زند.
آيه (47) ولاتكونوا كالّذين خرجوا من ديارهم بطرا ....: پس از پنج فرمانى كه در
آيات قبلى داد، در اين آيه تذكر مى دهد كه شما مانند مشركان قريش نباشيد كه با غرور
و سرمستى و با فكر عياشى و نيز به خاطر خودنمايى از خانه هاى خود بيرون آمدند و
مى خواستند مردم را از راه خدا بازدارند.
آنها با اهداف شومى بيرون آمدند و قصد داشتند در بدر، شراب بنوشند و عيش و عشرت
كنند و قدرت خود را به ديگران نشان دهند و در كنار آن مى خواستند
مردم را از راه خدا منع كنند و مانع پيشرفت اسلام شوند. اينك در اين آيه به
مسلمانان تاكيد مى كند كه شما مانند آنان نباشيد و با هدف مقدّس و فقط براى خدا در
جنگ شركت كنيد.
اضافه مى كند كه خدا به آنچه آنها انجام مى دهند احاطه دارد و آگاه است. يعنى خدا
از انگيزه و هدف مشركان در شعلهور ساختن آتش جنگ، كاملا آگاهى دارد و آنها را به
خاطر همان هدفها و نيتهاى پليد مجازات خواهد كرد.
آيه (48) واذ زيّن لهم الشيطان اعمالهم ... : شيطان همواره در كمين انسان است و چون
ببيند كه انسان دست به كار خلاف مى زند و آمادگى گمراه شدن را پيدا كرده است فوراً
به سراغ او مى رود و با وسوسه هاى خود هرگونه شك و ترديد را در ارتكاب گناه از او
مى گيرد و آن كار را چنان در برابر او آرايش مى دهد كه انسان خيال مى كند آن كار
خوبى است.
در جنگ بدر نيز شيطان به سراغ مشركان قريش آمد تا آنها را در جنگ با مسلمانان
محكمتر كند و شك و ترديد آنها را از بين ببرد. شيطان اعمال آنها را برايشان جلوه
داد و آنها را وسوسه كرد وگويا در گوششان نجوا كرد كه شما توان بيشترى داريد و
تعداد شما بسيار است; بنابراين امكان ندارد كه مسلمانان بر شما غلبه كنند. من نيز
ياورتان هستم و به شما پناه مى دهم و پيروزى شما را تضمين مى كنم!
مشركان قريش با وسوسه شيطان باور كردند كه مسلمانان را شكست خواهند داد و خدايان
آنها را يارى خواهند كرد و پناهشان خواهند بود. اينكه شيطان آنها را وسوسه كرد كه
پناه دهنده شما هستم، گويا از جانب بتهاى مشركان سخن مى گفت و آنها را به كمك بتها
اميدوار مى ساخت و بدينگونه پيش از آغاز جنگ، شيطان آنها را تشويق به جنگ مى كرد.
اما هنگامى كه جنگ شروع شد و دو گروه در برابر يكديگر قرار گرفتند و درگير شدند،
طبق معمول شيطان خود را كنار كشيد و از مشركان بيزارى جست و گفت من
چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد. اين جمله را با خود مى گفت و يا به طور وسوسه به
ذهن مشركان مى انداخت تا آنها را اذيت كند; چون كار شيطان آزار دادن مردم است.
همچنين شيطان با خود مى گفت من از خدا مى ترسم چون خدا سخت كيفر دهنده است.
چنانكه گفتيم چنين نبوده كه شيطان واقعا با آنها سخن گفته باشد، بلكه پيش از آغاز
جنگ، آنها را وسوسه كرده، افكار پليدى را در ذهن آنها انداخت و پس از درگيرى و فرود
آمدن فرشتگان به يارى مسلمانان و شكست كافران، از آنها بيزارى جست و پيش خود، آن
سخنان را گفت. اين گفتگوى فرضى مانند گفتگوى فرضى شيطان با همه كافران است كه در
آيه زير آمده است:
كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىءٌ منك انى اخاف الله رب
العالمين (حشر/16)
مانند شيطان هنگامى كه به انسان گفت: كافر باش، پس چون كافر شد گفت: من از تو
بيزارم. من ازخدايى كه پروردگار جهانيان است مى ترسم.
در بعضى از روايات آمده كه شيطان در جنگ بدر واقعا با مشركان سخن گفت و به شكل شخصى
به نام سراقة بن مالك درآمد و به سران قريش كه عازم جنگ بودند گفت: مسلمانان
نمى توانند بر شما غلبه كنند و من با نيروهايى كه دارم پشتيبان شما هستم و به آنها
وعده يارى داد; ولى چون كفار در جنگ وارد شدند شيطان آنها را رها كرد و عقب نشست و
در برابر اعتراض آنها گفت: «من از شما بيزار هستم و چيزى را مى بينم كه شما
نمى بينيد». چون او فرود آمدن فرشتگان را براى يارى مسلمانان مى ديد. اينكه گفت من
از خدا مى ترسم براى آن بود كه گمان مى كرد مهلتى را كه خدا به او داده تمام شده
است; چون تا آن زمان نزول فرشتگان را به اين صورت نديده بود.
اگر رواياتى كه اين جريان را بيان مى كند از نظر سند درست باشد مانعى وجود ندارد كه
شيطان و نيروهاى پليد در جنگ بدر تجسم پيدا كنند و به كمك مشركان
بروند، همانگونه كه فرشتگان به كمك مسلمانان رفتند; اما چون شيطان هرگز قدرت انجام
كارهاى عملى را ندارد و خدا به او اجازه نداده كه عملا در كارهاى مردم دخالت كند،
كار او فقط در حد يك وسوسه و تشويق بود و نمى توانست واقعا مشركان را يارى دهد.
اِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ
دينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (* ) وَ
لَوْ تَرى اِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ
وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ (* ) ذلِكَ بِما
قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ (* )
هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى بود مى گفتند: اينها را دينشان
مغرور كرده است. در حالى كه هر كس بر خدا توكل كند پس خدا بسيار قدرتمند و فرزانه
است (49) و اگر مى ديدى هنگامى كه فرشتگان، كافران را برمى گرفتند، صورتها و پشتهاى
آنان را مى زدند و (مى گفتند) عذاب آتش سوزان را بچشيد(50) اين بخاطر چيزى است كه
به دست خود كرديد و همانا خداوند هرگز درباره بندگان ستم كننده نيست(51)
نكات ادبى
1ـ «غرّ» مغرور كرد، فريفت.
2ـ «ولو ترى» جمله شرطيه است و جزاى آن به خاطر معلوم بودن، حذف شده است و تقدير آن
چنين است: ولوترى .... لرأيت امراً عظيماً.
3ـ «يتوفىّ» اخذ مى كند، بر مى گيرد، و منظور گرفتن روح كافران در حال مرگ است.
فاعل اين فعل «ملائكه» است و اينكه فعل مذكر آمده، براى فاصله افتادن ميان فعل و
فاعل است و ضمناً «ملائكه» مؤنث مجازى است و مى توان براى آن فعل مذكر آورد.
4ـ «يضربون» يا صفت براى «ملائكه» است و مذكر بودن آن به خاطر مؤنث مجازى بودن آن
است، و يا ضمير «يضربون» به مؤمنان برمى گردد و هر چند كه اين لفظ نگذشته ولى معلوم
است.
5ـ «ظلاّم» يا صفت مشبهه است و براى مبالغه نيست و يا اگر براى مبالغه باشد، به
خاطر «قابل» است نه «فاعل» يعنى اگر بنا باشد خدا ظالم باشد او حتى با در نظر گرفتن
تعداد كثير بندگان، بسيار ستمگر خواهد بود. (نعوذبالله)