تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۱ -


تفسير و توضيح

آيات (134 ـ 135) و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ... : در آيات پيش ديديم كه خداوند براى قوم فرعون بلاهاى گوناگونى نازل كرد. نزول اين بلاها تأثير خود را گذاشت و قوم فرعون تا حدودى به خود آمدند و به طور نسبى آمادگى پذيرش دعوت حضرت موسى را پيدا كردند. از اين رو پس از نزول عذاب ، آنها پيش موسى آمدند و گفتند: اى موسى! پروردگار خود را بخوان و از او بخواه كه به پيمانى كه با تو دارد درباره ما عمل كند. اگر خداى تو عذاب را از ما برطرف سازد ما به او ايمان خواهيم آورد و بنى اسرائيل را با تو روانه خواهيم كرد.

منظور از اين پيمان، پيمان رسالت و نبوت است و اينكه اگر آن قوم به رسالت موسى ايمان بياورند، عذاب و بلا از آنها برداشته خواهد شد. اين يكى از سنتهاى خداوند در تاريخ است كه اگر قومى به نبوت پيامبر خود ايمان نياورند و او را تكذيب كنند، خداوند پس از مهلتى كه به آنها مى دهد، آنها را دچار عذاب استيصال مى كند به طورى كه نمونه هاى آن را در قوم نوح و لوط و صالح و هود ديديم و در آيات پيش آمده بود. براى همين بود كه پيامبر اسلام بارها قوم خود را با عذابهايى مانند عذابهاى اقوام پيشين تهديد كرد:

فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود (فصلت / 13)

پس اگر روى گردان شدند، بگو: شما را از عذابى مانند قوم عاد و ثمود بيم مى دهم.

البته اين تهديد عملى نشد چون قوم پيامبر اسلام بالاخره در آن مهلت مقرر به او ايمان آورد و قسمت اعظم مردم شبه جزيره در طول نبوت پيامبر اسلام(ص) مسلمان شدند.

اما فرعونيان ايمان نياوردند و اميدى هم بر ايمان آوردن آنها نبود و خدا عذاب خود را به صورتهاى مختلف ولى به طور خفيف بر آنها نازل كرد. وقتى عذاب را ديدند آن پيشنهاد را به موسى كردند و ملتزم شدند كه اگر بلا رفع شود به خداى موسى ايمان خواهند آورد و بنى اسرائيل را از بند رها خواهند كرد; ولى چون عذاب الهى در مهلت تعيين شده از آنها برداشته شد، آنها ايمان نياورند و در كفر خود باقى ماندند و عهد و پيمان خود با موسى را شكستند.

ممكن است بگوييم كه در فاصله هر عذابى كه بر آنها نازل مى شد با موسى پيمان مى بستند و پس از برداشته شدن آن عذاب پيمان شكنى مى كردند و دچار عذاب ديگرى مى شدند. احتمال اين هم وجود دارد كه آنها پس از نزول مجموع اين عذابها كه در آيات قبلى ذكر شد، پيش موسى آمدند و اين سخنان را گفتند و به هر حال آنهابعد از برطرف شدن عذاب پيمان شكنى كردند و به خدا ايمان نياوردند.

در آيه شريفه آمده كه وقتى عذاب را تا مدت معينى كه آنها به آن رسيدند (اجل هم بالغوه) از آنها برداشتيم، پيمان شكنى كردند. منظور از اين مدت، يا مهلتهايى است كه در وسط هر دو عذاب به آنها داده مى شد و يا زمان غرق شدن آنها در درياست كه در آيه بعدى آمده است.

آيه (136) فانتقمنا منهم فاغرقنا هم فى اليمّ ...: فرعونيان از مهلتهايى كه به آنها داده مى شد، استفاده نكردند و پيمان خود را شكستند. وقتى بلاهاى كوچك آنها را اصلاح نكرد و همچنان در كفر خود باقى ماندند، خداوند پس از مهلتهاى مكرّر، بلايى بزرگ را بر آنان مسلط كرد و همان باعث نابودى آنان گرديد; فرعونيان را در دريا غرق كرد و آن هنگامى بود كه موسى و بنى اسرائيل تحت تعقيب فرعون قرار گرفتند و چون به دريا رسيدند طبق دستور خداوند وارد دريا شدند و دريا براى آنها شكافته شد و آبها كنار رفت و موسى و بنى اسرائيل با سلامتى از دريا گذشتند. وقتى فرعون و فرعونيان چنين ديدند آنها نيز وارد دريا شدند ولى آبها به هم آمد و آنها در دريا غرق شدند.

قرآن در اين آيه تأكيد مى كند كه پس از پيمان شكنى هاى مكرّر فرعونيان، خداوند از آنها انتقام گرفت و آنها را در دريا غرق كرد و بدينگونه به يكى ديگر از سنتهاى خدا در تاريخ اشاره مى كند و آن اينكه در پى مهلتهايى كه به جامعه هاى بى ايمان داده مى شود، سرانجام خشم و غضب الهى سراغ آنها مى آيد و آنها را در هم مى كوبد، و اين يك نوع انتقام الهى است. البته انتقام خداوند مانند انتقام بشر نيست كه براى تشفّى خاطر باشد بلكه براى عبرت آموزى است تا همه بدانند كه اقوام بى ايمان و آنها كه آيات خدا را تكذيب مى كنند سرنوشت شومى خواهند داشت.

براى همين است كه در اين آيه علت انتقام الهى و غرق شدن آنها در دريا، تكذيب آيات خدا و غفلت كردن از آنها ذكر شده است. انسان زمانى از آيات خدا غافل مى شود كه به آنها بى اعتنا باشد و در اثر كفر و غوطهورى در گناه، آيات الهى را به هيچ انگارد.

آيه (137) و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون ... : پس از هلاكت فرعون و فرعونيان، خداوند بنى اسرائيل را وارثان سرزمين فرعون قرار داد و حاكميت به دست آنها افتاد.

در اين آيه خاطر نشان مى سازد كه پس از غرق شدن فرعونيان در دريا، مشارق و مغارب سرزمين آنها را كه جاى پر بركتى بود، به كسانى كه مورد ظلم و استضعاف قرار گرفته بودند داديم و آنان را وارثان فرعونيان كرديم. منظور از مستضعفان همان قوم بنى اسرائيل است كه ساليان دراز زير ستم فرعونيان بودند، و منظور از سرزمينى كه به آنها به ارث رسيد، مصر و شام و فلسطين است، و منظور از «مشارق و مغارب=مشرقها و مغربها» همه آن سرزمين و اطراف آن مى باشد. آن سرزمين، سرزمين پربركتى بود هم از اين جهت كه مصر و شام و فلسطين خاستگاه پيامبران متعددى است و هم از اين جهت كه داراى آب و هواى مطبوع و درختان گوناگون و منطقه اى سرسبز مى باشد. در قرآن كريم چندين بار از اين سرزمين به عنوان سرزمين مبارك يادشده است.

ولسليمان الريح تجرى بامره الى الارض التى باركنا فيها (انبياء / 81)

و براى سليمان باد را مسخر كرديم كه به امر او مىوزيد، به سوى سرزمينى كه در آنجا بركت قرار داده بوديم.

الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله (اسراء / 1)

به سوى مسجد اقصى كه اطراف آن را بركت داديم.

بايد ديد كه حاكميت بنى اسرائيل در آن سرزمين در چه زمانى بوده است؟ گاهى گفته مى شود كه اين مربوط به زمان داود و سليمان است; ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه مربوط به زمان موسى و معاصران فرعون است. البته مشهور اين است كه بنى اسرائيل پس از چهل سال آوارگى در بيابان بالاخره در فلسطين حاكميت يافتند; ولى آنچه از اين آيه و آيات ديگرى كه خواهيم آورد استفاده مى شود اين است كه موسى و بنى اسرائيل پس از غرق فرعون، در خود مصر حاكميت يافتند و بعضى از تواريخ قديمى اين مطلب را تأييد مى كند. ظاهر بعضى از آيات نيز به اين موضوع دلالت دارد.

فاخرجنا هم من جنّات و عيون و كنوز و مقام كريم كذلك و اورثناها بنى اسرائيل(شعراء / 57-59)

آنان (فرعونيان) را از باغها و چشمه ها و گنجينه ها و مقام نيكو بيرون كرديم و اينچنين آنها را به بنى اسرائيل به ميراث داديم.

در آيه مورد بحث پس از بيان جانشينى بنى اسرائيل از فرعونيان، اظهار مى دارد كه بدينگونه سخن نيكوى پروردگارت بر بنى اسرائيل تحقق يافت و اين بدانجهت بود كه آنان صبر و مقاومت كردند، و بدينگونه رمز پيروزى بنى اسرائيل را به دست مى دهد.

«كلمه حسنى» يا همان سخن نيكوى خداوند كه درباره قوم بنى اسرائيل تحقق يافت همان سخن خداوند است كه در آيه ديگر آمده و در آن وعده پيروزى و رهبرى به بنى اسرائيل داده شده است:

و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين(قصص / 5)

اين وعده هر چند كه درباره بنى اسرائيل است; ولى اختصاص به آنها ندارد و يك سنت حاكم در تاريخ است كه هر قومى كه مورد ظلم و تعدى قرار گرفتند بالاخره بر ظالمان پيروز خواهند شد و وارثان حكومت آنان خواهند گرديد، مشروط بر اين كه ايمان داشته باشند و صبر و مقاومت پيشه كنند.

در آيه مورد بحث اضافه مى كند كه ما آنچه را كه فرعون و قوم او ساخته بودند و سقفهايى كه درست كرده بودند، در هم كوبيديم.

وَ جاوَزْنا بِبَنى اِسْرآئيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْم يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنام لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنآ اِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (* ) اِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (* ) قالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ اِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (*)

و بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، پس بر قومى رسيدند كه بر بتهايى كه داشتند عبادت مى كردند. گفتند: اى موسى! براى ما نيز خدايى قرار بده همانگونه كه براى آنها خدايانى است. گفت: همانا شما گروهى هستيد كه نادانى مى كنيد (138) به درستى كه آنچه اينها در آن هستند از بين رفتنى است و آنچه انجام مى دهند باطل است (139) گفت: آيا براى شما جز خداوند معبودى بجوييم در حالى كه او شما را بر جهانيان برترى داده است(140)

نكات ادبى

1 ـ «جاوزنا» از «جواز» به معناى عبور كردن. جاوز و جاز به يك معناست.

2 ـ «باء» در «ببنى اسرائيل» براى تعديه است.

3 ـ «يعكفون» از «عكوف» به معناى ملازمت بر سبيل تعظيم، و در اينجا معناى عبادت مى دهد.

4 ـ «اصنام» جمع صنم، بتى كه از چوب يا سنگ يا خرما و يا چيزهاى ديگر ساخته مى شود و بيشتر به شكل تمثالهاى خيالى مانند تمثال ملائكه، اجنّه، معبودهاى فرضى، ستارگان و يا حيوانات خاص مى باشد.

5 ـ «آلهه» جمع اله ، معبودها، خدايان.

6 ـ «متبّر» اسم مفعول از تتبير (از باب تفعيل) از ريشه تبر و تبار كه به معناى هلاكت و نابودى است.

7 ـ اعاده «قال» در اول آيه 140 شايد براى آن باشد كه مطلبى كه در پى آن آمده مطلب مستقل و جديدى است و كاملا با مطلب قبلى متفاوت است.

تفسير و توضيح

آيات (138-140) و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر ... : در آيات پيش گفتگوها و درگيريهاى موسى با فرعونيان ذكر شد و از اين آيه به بعد برخوردهاى موسى با بنى اسرائيل و حوادثى را كه براى آنان پيش آمد، بيان مى كند.

نخستين حادثه مهم اين بود كه خداوند از طريق اعجاز، بنى اسرائيل را از وسط دريا عبور داد ولى فرعون و فرعونيان را غرق كرد. بنى اسرائيل به همراهى موسى از دست فرعونيان فرار كردند و تحت تعقيب فرعون و سپاه او قرار گرفتند. آنان به دريا رسيدند و هيچ گونه كشتى در اختيار نداشتند. نزديك بود كه به دست فرعونيان بيفتند كه خداوند به موسى دستور داد عصاى خود را به دريا بزن و او چنين كرد و دريا شكافته شد و آبها كنار رفت و موسى و بنى اسرائيل وارد دريا شدند; و با موفقيت از دريا عبور كردند. مشروح اين جريان در سوره شعراء، آيات 63-67 ذكرشده است.

پس از عبور موفقيت آميز بنى اسرائيل از دريا، آنان با گروهى روبرو شدند كه بتهايى داشتند و آنها را مى پرستيدند.گفته شده است كه اين گروه جماعتى از كنعانيان و يا بنى لخم بودند و بتهاى آنان به شكل گوساله بوده است. بنى اسرائيل در مصر نيز بت پرستى و گوساله پرستى را ديده بودند; با آن سابقه ذهنى و با اين برخورد تازه، گروهى از آنان پيش موسى آمدند و خواستار آن شدند كه موسى براى آنان بتها و خدايانى مانند اين بتها قرار بدهد تا آنها را عبادت كنند!

معلوم مى شود كه بنى اسرائيل هنوز حقيقت توحيد را درك نكرده بودند و اگر از موسى پيروى نمودند براى آن بود كه موسى آنان را از ظلم فرعون نجات داد، و گرنه معارف الهى كه موسى آورده بود در دلهاى آنان جاگير نشده بود و روح بت پرستى بر وجود آنان حكومت مى كرد. از اين رو با اينكه موسى به شدت با آنها برخورد كرد و آنان را از بت پرستى برحذر داشت باز هم آنان بعدها در جريان سامرى گوساله را پرستيدند.

توجه كنيم كه درخواست بنى اسرائيل از موسى اين نبود كه براى آنها بتهايى را به عنوان خالق و مدبّر عالم تعيين كند، بلكه نظر آنها مانند بسيارى از بت پرستان اين بود كه چيزهاى قابل لمس و تجسّم يافته اى را تعيين كند كه مظهر خداى اصلى باشد و آنها با پرستش اين چيزها به خدا نزديك شوند.

اين درخواست نشان روشنى از نادانى و دورى آنان از توحيد خالص بود. موسى در پاسخ بنى اسرائيل به سه مطلب اشاره كرد:

نخست اينكه شما گروهى نادان هستيد; يعنى اين درخواست از جهالت شما ناشى مى شود و اگر علم و آگاهى داشتيد مى دانستيد كه پرستش خداوند بايد بىواسطه باشد و در عبادت، واسطه معنا ندارد.

دوم اينكه اين گروه بت پرست را كه مى بينيد كارشان تباه است و وضعيتى كه در آن قرار گرفته اند دوام نخواهد يافت و نابود شدنى است و كار بيهوده اى مى كنند; چون بت پرستى بر خلاف عقل است و بشر به هر حال به خداى واقعى هدايت خواهد شد.

سوم اينكه شما چگونه در فكر پرستش غير خدا هستيد در حالى كه خدا نعمت خود را بر شما به فراوانى ارزانى داشته و شما را بر جهانيان برترى داده است. قوم بنى اسرائيل از جهت ظهور پيامبران بسيارى از اين قوم، بر اقوام ديگر برترى داشتند و خدا آنها را از شر فرعون نجات داده بود و نعمتهاى بسيارى در اختيار آنان گذاشته بود.

وَ اِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنآءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسآءَكُمْ وَ فى ذلِكُمْ بَلاٌء مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (* ) وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّه أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ (* )

و هنگامى كه شما را از فرعونيان نجات داديم آنها شما را به شكنجه اى سخت خوار مى كردند، پسرانتان را مى كشتند و زنهايتان را زنده مى گذاشتند و شما را در اين، آزمونى بزرگ از پروردگارتان بود (141) و با موسى سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر به پايان رسانديم پس وعده پروردگارش با چهل شب به پايان رسيد و موسى به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قوم من باش و كارها را سامان بده و از راه تبهكاران پيروى نكن (142)

نكات ادبى

1 ـ «انجينا» رهانيديم، نجات داديم. انجينا و نجّينا به يك معناست.

2 ـ «يسومونكم» از «سوم» به معناى خوار كردن، به زور وادار نمودن.

3 ـ اضافه «سوء العذاب» بيانيه است.

4 ـ «يقتّلون» از باب تفعيل براى كثرت و مبالغه است.

5 ـ «واعدنا» وعده كرديم، قرار گذاشتيم.

6 ـ «ثلاثين ليلة» مفعول دوم براى واعدنا.

7 ـ «ميقات» مصدر ميمى، وعده گاه. مى توان آن را به مكان معينى كه براى انجام كار معينى تعيين شده اطلاق كرد، مانند مواقيت حج.

8 ـ «اربعين ليلة» حال از «تمّ» است.

تفسير و توضيح

آيه (141) و اذ انجيناكم من آل فرعون يسومونكم ... : يكى از نعمتهاى بزرگ خدا

بر بنى اسرائيل اين بود كه آنها را از دست فرعونيان نجات داد. فرعون بنى اسرائيل را با سخت ترين نوع ممكن شكنجه مى داد و بدترين رفتار را با آنان داشت. به دستور فرعون فرزندان پسر را مى كشتند و فرزندان دختر را زنده نگه مى داشتند. اين نسل كشى يا براى تضعيف نيروى بنى اسرائيل بود كه رو به فزونى گذاشته بود و يا به خاطر پيشگويى هايى درباره ظهور موسى بود و فرعون با سربريدن كودكان پسر مى خواست موسى را نابود كند، و اينكه دختران را زنده مى گذاشتند براى بهره كشى از آنها بود و اينكه آنها خطرى براى فرعون نداشتند.

اين يك آزمون بزرگ براى بنى اسرائيل از سوى خدا بود. آنها تحت سخت ترين شرايط زندگى كردند; ولى تشكل خود را حفظ نمودند و در محيط موجود ذوب نشدند. خداوند به سبب صبر و مقاومت آنها لطف و رحمت خود را بر آنها قرار داد و با فرستادن موسى آنها را از چنگال فرعون رهانيد.

آيه (142) و واعدنا موسى ثلثين ليلة... : پس از رهايى قوم بنى اسرائيل از دست فرعون و آغاز هجرت بزرگ آنان به سوى فلسطين و بيت المقدس، جرياناتى براى موسى و بنى اسرائيل اتفاق افتاد كه يكى از آنها جريان وعده ملاقات خدا با موسى و حضور چهل شبانه روزى موسى در پيشگاه خداوند بود. در اين جريان بود كه الواحى بر موسى نازل شد كه مشتمل بر آيات تورات و شريعت احكام بود.

اين جريان در دو جا از قرآن آمده; يكى همين جا وديگرى در سوره بقره، با اين تفاوت كه در اينجا به اين صورت ذكر شده كه وعده ملاقات سى شب بوده و سپس با ده شب ديگر تكميل شده كه جمعاً چهل شب مى شود; ولى در سوره بقره همان چهل شب گفته شده و صحبتى از اين تفصيل (سى شب به اضافه ده شب) به ميان نيامده است:

و اذ واعدنا موسى اربعين ليلة ثم اتخذتم العجل (بقره / 51)

و هنگامى كه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم آنگاه شما گوساله را به خدايى برگرفتيد.

احتمال اينكه اين دو آيه اشاره به دو ديدار جداگانه داشته باشد احتمال بعيدى نيست و ممكن است موسى چلّه هاى متعددى را در محضر خداوند گذرانده باشد.

آنچه در آيه مورد بحث آمده (سى شب به اضافه ده شب) به اين معنا نيست كه در آغاز، وعده ملاقات سى شب بود و سپس ده شب ديگر تمديد شده است، بلكه وعده ملاقات از اول، همان چهل شب بوده و اين تعبير شايد براى اشاره به اين معناست كه اين چهل شب مشتمل بر يك ماه كامل به اضافه ده شب از ماه بعدى بوده است اتفاقاً روايتهايى در اينجا وجود دارد كه زمان اين وعده را سى روز از ماه ذيقعده و ده روز از ماه ذيحجه تعيين كرده است.

اينكه از اين چهل شبانه روز به چهل شب تعبير كرده (و نه چهل روز) شايد براى آن باشد كه موسى در اين مدت مشغول راز و نياز و مناجات با پروردگار بود و براى اين كار، شب مناسبتر از روز است و در سكوت شب، انسان حضور قلب بيشترى دارد.

پس از بيان اينكه وعده ملاقات خدا با موسى سى شب بود كه با ده شب ديگر تكميل شد، مى فرمايد: «پس وعده پروردگارش با چهل شب به پايان رسيد.» به نظر مى رسد اين تأكيد براى آن است كه معلوم شود كه سى شب و ده شب پشت سر هم و به طور متوالى بوده است و عدد چهل خودش موضوعيت دارد و خواص اين عدد در جايى است كه به طور متوالى باشد. حتى مى توان گفت ختمها و دعاهايى كه چهل بار خواندن آنها توصيه شده است، وقتى مؤثر مى شود كه اين عدد در يك مجلس باشد.

وقتى كه موسى با خدا وعده ديدار داشت و مى خواست به وعده گاه خود برود، احساس كرد كه به جانشينى احتياج دارد كه در غياب او كارها را سامان دهد و لذا هارون را جانشين خود در ميان بنى اسرائيل كرد و به او گفت: جانشين من در ميان قوم هستى; كارها را سامان بده و از راه تبهكاران پيروى نكن.

موسى هارون را جانشين خود كرد و اين در حالى بود كه هارون خود داراى مقام نبوت بود. معلوم مى شود كه هارون هرچند كه مقام نبوت را داشت ولى داراى مقام امامت و رهبرى جامعه نبود و اين مقام در انحصار موسى بود كه آن را در غياب خود به هارون تفويض كرد. مى دانيم كه بعضى از پيامبران، هم مقام نبوت و هم مقام امامت و رهبرى را داشتند ولى بعضى از آنها فقط مقام نبوت را داشتند و فقط مأمور تبليغ احكام بودند.

جالب اينكه در يك روايت معتبر كه سنّى وشيعه آن را نقل كرده اند، پيامبر اسلام(ص) على بن ابى طالب(ع) را نسبت به خود مانند هارون نسبت به موسى دانسته و فرموده است:

يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى.

اى على! تو از من به منزله هارون از موسايى.

اين روايت با سندهاى گوناگون در كتب حديثى شيعه و سنّى نقل شده و نيازى به ذكر منبع ندارد و علاقه مندان به كتاب شريف احقاق الحق ج 5 ص 132 به بعد مراجعه كنند. از اين حديث، امامت و جانشينى على بن ابى طالب(ع) پس از رحلت پيامبر اسلام به خوبى روشن مى شود.

مطلب ديگرى كه در آيه مورد بحث وجود دارد اين است كه موسى به هارون توصيه مى كند كه ميان مردم را اصلاح نما و از مفسدان پيروى نكن. مى دانيم كه هارون پيامبر بود و مقام عصمت داشت. اين توصيه موسى براى آن بود كه ادبى مى دانست ميان قوم او تبهكارانى هستند و ممكن است هارون با آنها در كارها مشورت كند و از رأى آنها پيروى نمايد. موسى با اين توصيه، هارون را به وظيفه دشوار خود آشنا مى كند.

وَ لَمّا جآءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنى أَنْظُرْ اِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانى وَ لكِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانى فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقًا فَلَمّآ أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ اِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ (* )

و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او گفت: پروردگارا! به من نشان بده بر تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد ولى به اين كوه بنگر اگر بر جاى خود بماند مرا خواهى ديد. پس چون پروردگارش به كوه جلوه كرد، آن را پراكنده نمود و موسى بى هوش افتاد. پس چون به هوش آمد گفت: تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنان هستم (143)

نكات ادبى

1 ـ «لن ترانى» هرگز مرا نخواهى ديد. «لن» براى نفى ابد است.

2 ـ «مكانه» منصوب به نزع خافض است، به تقدير «فى مكانه».

3 ـ «تجلّى» از «جلا» و «جلوه» به معناى كشف و ظهور و وضوح پس از خفا. تجلّى يا كشف گاهى مادى و ظاهرى و گاهى معنوى و عرفانى است و منظور از تجلّى يا ظهور خداوند بر كوه، يا ظهور نشانه ها و آيات و آثار قدرت خداوند بر آن است.

4 ـ «دكّا» كوبيدن، پخش كردن، ريزريزكردن، با خاك هموار ساختن.

5 ـ «خرّ» افتاد، سقوط كرد. از «خرور» به معناى سقوط از بلندى، سقوطى كه صدايى از آن شنيده شود.

6 ـ «افاق» به هوش آمد، به حالت طبيعى برگشت.

تفسير و توضيح

آيه (143) و لما جاء موسى لميقاتنا و كلّمه ربه ... : حضرت موسى كه چهل شب وعده ملاقات با خداوند را داشت، به وعده گاه آمد و خدا با او سخن گفت و او به افتخار هم صحبتى خدا نايل شد. در اين هنگام، موسى درخواست عجيبى از خدا كرد و گفت: پروردگارا خود را به من نشان بده تا تو را ببينم! خطاب رسيد كه هرگز مرا نخواهى ديد.

شك نيست كه موسى به خوبى مى دانست كه خدا قابل رؤيت نيست و با چشم سر ديده نمى شود; چون ديدن مخصوص اجسام است و چيزى كه در يك جهت معين باشد ديده مى شود، و خدا نه جسم است و نه جهت معينى دارد. دليل اينكه موسى چنين درخواستى را كرد براى آن بود كه قوم او با اصرار تمام از او خواسته بودند كه خدا را به آنهانشان بدهد، وگرنه ايمان نخواهند آورد.

و اذقلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة (بقره / 55)

و هنگامى كه گفتيد اى موسى به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه آشكارا خدا را ببينيم.

موسى مى خواست پاسخ اين تقاضاى نامعقول را از خود خدا بشنود و اينكه تقاضاى رؤيت را براى خودش كرد، براى اين بود كه به روشنى مى دانست پاسخ اين درخواست، منفى خواهد بود و قوم او خواهند فهميد كه وقتى پيامبر خدا نتواند خدا را ببيند آنها به طريق اولى نخواهند توانست كه خدا را ببينند.

براى همين است كه در آيات بعدى خواهيم ديد كه چون بنى اسرائيل به خاطر اين درخواست دچار صاعقه يا زلزله شدند موسى درخواست رؤيت را به جاهلان قوم خود نسبت داد و گفت:

اتهلكنا بما فعل السفهاء منا (اعراف / 155)

آيا ما را به خاطر كارى كه جاهلان ما كرده اند، هلاك مى كنى؟

در ادامه آيه مورد بحث، پس از آنكه ديدن خدا را به صورت «نفى ابد» نفى كرد و اينكه هرگز خدا را نخواهى ديد، براى اثبات اينكه بشر توانايى ديدن خدا را ندارد مى فرمايد: «ولى به اين كوه بنگر، اگر آن را ثابت يافتى مرا خواهى ديد». در همان حال خداوند به آن كوه تجلّى كرد; يعنى بعضى از آيات و نشانه هاى قدرت خود را در آن آشكار نمود; آن كوه منفجر شد و به صورت ريزريز درآمد; كوه تاب تحمل تجلى خدا را نداشت. با ديدن اين منظره موسى بيهوش افتاد و چون به هوش آمد زبان به تسبيح خدا گشود و گفت: «خدايا! تو منزّهى و من به سوى تو توبه كردم، و من نخستين مؤمنان هستم.»

بدينگونه موسى از درخواستى كه كرده بود پشيمان شد و توبه كرد. هر چند آن درخواست را براى هدايت بنى اسرائيل مطرح كرده بود; ولى چون درخواستى غيرمعقول و ناروا بود، از آن توبه كرد.

در اين آيه از بيهوش افتادن موسى سخن مى گويد و در آيه ديگرى آمده كه آن گروه از بنى اسرائيل كه درخواست ديدن خدا را كرده بودند، با صاعقه اى همگى مردند. آنگاه زنده شدند. (بقره / 55-56)

بحثى درباره رؤيت خدا

در ميان متكلّمان اسلامى اين بحث از ديرباز مطرح بوده است كه آيا خداوند را با چشم سر مى توان ديد يا ديدن خدا از محالات است؟ البته در ميان امتهاى گذشته، ديدن خداوند يكى از درخواستهاى تكرارى مردم سست ايمان از پيامبرانشان بود:

و قال الذين لايرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملائكه او نرى ربّنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا (فرقان / 21)

و كسانى كه ملاقات ما را باور ندارند مى گويند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند يا چرا پروردگار خود را نمى بينيم. آنها درباره خويش استكبار نمودند و سخت گردنكشى كردند.

اين درخواست، به خصوص از سوى قوم موسى، با شدت تمام مطرح مى شد كه آيات مربوط به آن را به زودى نقل خواهيم كرد. همچنين شبيه آن را مشركان عصر جاهلى از پيامبر اسلام خواستند و از او چند درخواست غيرمنطقى كردند; از جمله اينكه خدا و فرشتگان را روياروى ما بياورى! اوتأتى بالله والملائكة قبيلا (اسراء / 92)

با توجه به اين درخواستها و آيات و روايات گوناگونى كه درباره رؤيت خداوند وارد شده و بعضى از آنها را نقل خواهيم كرد، اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اساساً رؤيت خداوند امكان دارد يا نه؟ اين مسأله يكى از مسائل مهم و بحث انگيز در علم كلام و در ميان دانشمندان اسلامى و مورد اختلاف ميان فرقه ها و گروههاى مختلف است، تا جايى كه اشعرى دراين باره نوزده قول ذكر مى كند كه بعضى از آنها به قرار زير است:

بعضى ها گفته اند خدا را هم در دنيا و هم در آخرت مى توان ديد;

بعضى ها گفته اند خدا را فقط در خواب مى توان ديد;

بعضى ها گفته اند خدا را فقط در قيامت مى توان ديد.

معتزله و طوائفى از فرق اسلامى گفته اند كه ديدن خدا نه در دنيا و نه در آخرت امكان پذير نيست.

حفص الفرد و ضرار از معتزله گفته اند كه خدا را با اين چشمها نمى توان ديد; ولى خداوند در قيامت حسّ ششمى به انسان خواهد داد كه با آن خدا را درك كند.(70)

در ميان اين اقوال آنچه مهم است و طرفداران زيادى دارد دو قول است:

قول اول اينكه خداوند هرگز با چشم سر ديده نمى شود و اساساً رؤيت خدا از نظر عقلى محال است. اين قول مربوط به شيعه و معتزله و بعضى ديگر از فرق اسلامى است و به طورى كه خواهيم ديد ائمه شيعه به شدّت امكان رؤيت بارى تعالى را نفى كرده اند.

قول دوم اينكه رؤيت خدا امكان پذير است و مؤمنان، خدا را در روز قيامت مانند ماه چهارده شبه خواهند ديد. اين قول همان قول رايج ميان اهل سنت و اشاعره است.

در ميان بزرگان شيعه فقط به يك نفر نسبت داده شده كه قائل به امكان رؤيت خداوند بود و او هشام بن حكم از اصحاب امام صادق(ع) است. شيخ مفيد در كتاب «اوائل المقالات» تلويحا و در كتاب «الفصول المختاره» تصريحا اين قول را به هشام نسبت مى دهد.(71)

ما تصور مى كنيم كه نسبت دادن اين قول به هشام از آنجا ناشى شده كه گويند او خدا را جسمى نه چون ساير اجسام مى دانست، و اگر كسى خدا را جسم (از هر نوع) بداند طبعاً او را قابل رؤيت خواهد دانست; ولى كسانى در نسبت دادن اين قول به هشام ترديده كرده اند و اشعرى هم از خود هشام نقل كرده كه منظور من از جسم، موجود بودن و قائم به نفس بودن و شىء بودن خداست.(72) يعنى اين جمله كه (جسم لاكالاجسام) مانند اين جمله است كه (شىءلاكالاشياء).

بعضى از محققان هم احتمال داده اند كه هشام پيش از آنكه مذهب تشيع را قبول كند و به خدمت امام صادق(ع) در آيد چنين عقيده اى را داشته; ولى بعدها از آن برگشته است.(73)

به هر حال آنچه شيعه و معتزله به آن معتقدند اين است كه ديدن خداوند با چشم سر امكان ندارد و سنخيتى ميان ديدگان بشر با ذات بارى تعالى موجود نيست. در مقابل اينها اهل سنت و اشاعره قرار دارند كه ديدن خدا را جايز مى دانند.

دلايل نفى رؤيت

در كتابهاى كلامى شيعه و معتزله دلايل گوناگونى براى نفى امكان رؤيت خدا ذكر شده كه بعضى از آنها عقلى و بعضى ديگر نقلى است:

الف. دلايل عقلى

1 ـ همواره چيزى قابل رؤيت است كه جسم باشد و در حيّز قرارگيرد، به گونه اى كه نور را منعكس كند و نور او به چشم بتابد، و چون خداوند جسم نيست; بنابراين ديدن او غير ممكن خواهد بود.

2 ـ لازمه ديده شدن يك چيز، قرار گرفتن آن در جهت و سمت معينى است. تا چيزى در جهت خاصى قرار نگيرد، ديدن آن ممكن نخواهد بود و مى دانيم كه خداوند جهت ندارد و همه جا را فرا گرفته است.

3 ـ اگر خدا ديده شود، رؤيت يا بر همه ذات او تعلق مى گيرد يا به قسمتى از ذات او. در صورت اول خدا را محدود و متناهى كرده ايم و در صورت دوم خدا را قابل قسمت و مركب دانسته ايم، كه هردو فرض درباره خدا محال است.

ب. دلايل نقلى

در اين قسمت با چند آيه قرآنى استدلال شده است:

1 ـ لاتدركه الابصار و هويدرك الابصار و هو اللطيف الخبير (انعام / 103)

ديدگان، او را درنيابد و او ديدگان را دريابد، و او لطيف و آگاه است.

قاضى عبدالجبار وجه دلالت اين آيه را چنين توضيح داده است: وقتى ادراك با ديده همراه شود جز رؤيت معنايى نخواهد داشت. در اين آيه خداوند، درك شدن با ديده را از خود نفى كرده و ما در اين نفى، نوعى مدح و ستايش مى يابيم كه به ذات او برمى گردد. وقتى نفى رؤيت مدح باشد رؤيت ذات الهى نقصى براى او خواهد بود و نقص و كاستى بر خدا روا نيست.(74)

«ايجى» به اين استدلال اشكال كرده، مى گويد آنچه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه انسان خدا را با ديده سر و به صورت روبرو نمى بيند. ممكن است بينندگان او را با عضو خاصى به طور مطلق درك كنند.(75)

اين اشكال، خروج از محل نزاع است. بحث در اين است كه آيا انسان مى تواند با همين چشمان خدا را روبرو ببيند، و اگر شما درك وجود خدا و علم به او را ديدن فرض كنيد مطلب ديگرى است.

2 ـ و لما جاء موسى لميقاتنا و كلّمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقرّ مكانه فسوف ترينى فلمّا تجلّى ربه للجبل جعله دكّا و خرّ موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين (اعراف / 143)

و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا! به من نشان بده تا بر تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد; ولى به اين كوه بنگر، اگر بر جاى خود بماند مرا خواهى ديد. پس چون پروردگارش به كوه جلوه كرد، آن را پراكنده نمود و موسى بيهوش افتاد. پس چون به هوش آمد گفت: منزهى تو! به سوى تو توبه كردم و من نخستين مؤمنان هستم.

اين آيه از چند جهت دلالت بر مطلب مى كند:

اول. خداوند ديده شدن خود را براى هميشه نفى مى كند (لن ترانى). واژه «لن» براى نفى ابد است; يعنى هرگز مرا نخواهى ديد، و اين شامل دنيا و آخرت هردو مى شود.

دوم. پس از نفى رؤيت براى تأكيد بيشتر، آن را به مستقر شدن و بر جاى ماندن كوهى كه آنجا بود تعليق مى كند و مى گويد: «اگر اين كوه، ثابت و مستقر بماند مرا خواهى ديد.» و در همان حال بر آن كوه تجلّى مى كند و كوه را به صورت ريزريز و پراكنده در مى آورد (فجعله دكّا) و كوه مستقر نمى ماند. مفهوم اين كار اين است كه خدا ديده نمى شود. چون ديده شدن خدا به استقرار كوه تعليق شده بود. و اين از باب نفى يك چيز از طريق تعليق كردن به محال است; مانند آيه (حتى يلج الجمل فى سمّ الخياط) كه بهشت رفتن كافران را به رفتن شتر به سوراخ سوزن تعليق كرده كه محال است.

سوم. با اينكه درخواست رؤيت خدا از سوى موسى به خاطر پيشنهاد بعضى از بنى اسرائيل بود به گونه اى كه در آيه 55 از سوره بقره آمده، با اين حال موسى پس از به هوش آمدن از كار خود توبه مى كند و از اين درخواست پشيمان مى شود و اظهار مى دارد كه: «من نخستين مؤمن به اين هستم كه تو ديده نمى شوى.» البته منظور از واژه«نخستين» در اينجا داشتن ايمان محكم است، نه اينكه پيش از من كسى اين عقيده را نداشت. مانند خطابى كه خداوند به بنى اسرائيل مى كند و مى فرمايد:

و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لاتكونوا اوّل كافر به(بقره/ 41)

جالب اينكه اشاعره نيز با همين آيه مورد بحث به مطلوب خود استدلال كرده اند و آن را دليلى بر اثبات رؤيت گرفته اند. آنها گفته اند اگر رؤيت خداوند محال بود، موسى آن را در خواست نمى كرد. ديگر اينكه خداوند رؤيت خود را تعليق به استقرار آن كوه كرد و استقرار كوه ممكن بود; پس رؤيت خدا نيز ممكن خواهد بود.(76)

در پاسخ مى گوييم: اگر آنها به آيات ديگرى كه مربوط به همين جريان است توجه داشتند، مى دانستند كه درخواست رؤيت خدا نه از سوى موسى، بلكه از سوى قوم موسى بود، و اينكه موسى آن را درخواست كرد در اثر اصرار قوم او بود و او براى اثبات اينكه اين درخواست قابل اجرا نيست آن را از خدا خواست و آن پاسخ را شنيد. طبق بعضى از اين آيات، قوم موسى به خاطر همين درخواست غيرمنطقى كه لايق شأن خدا نبود مجازات شدند.

و اذقلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون (بقره / 55)

و هنگامى كه گفتيد اى موسى بر تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا ببينيم، پس صاعقه شما را برگرفت و شما مى نگريستيد.

در باره امكان استقرار كوه هم مى گوييم: رؤيت خدا به استقرار آن كوه در آن ساعت تعليق شده بود و با تجلّى خدا، آن كوه ريزريز شد و استقرار خود را از دست داد; بنابراين تعليق به منفى بود كه افاده نفى مى كند.