تفسير و توضيح
آيه (46) وقفّينا على آثارهم بعيسى ابن مريم... : پيامبران الهى كه يكى پس از ديگرى
از جانب خداوند آمده اند، هدف واحدى را دنبال مى كنند و هر كدام در عين حال كه
تصديق كننده پيامبر پيشين بودند تكميل كننده دين قبلى هم بودند. پس از آمدن موسى به
عنوان پيامبرى از پيامبران اولوالعزم و آمدن صدها پيامبر پس از او كه همگى به حكم
تورات عمل مى كردند، خداوند پشت سر آنها و در پى آنها پيامير ديگرى از پيامبران
اولوالعزم را كه همان عيسى بن مريم بود فرستاد و او ضمن اينكه تورات را قبول داشت و
آن را تصديق مى كرد، كتاب جديدى از جانب خداوند آورد كه نام آن، انجيل بود.
همانگونه كه در آيات قبل چنين گفته شد كه در تورات هدايت و نور بود، در اينجا هم
مى فرمايد: در انجيل هدايت و نور بود. و ما در آنجا گفتيم كه شايد هدايت مربوط به
احكام و نور مربوط به عقايد باشد و همان سخن را در اينجا هم مى گوييم.
در اين آيه يك بار عيسى را تصديق كننده تورات معرفى مى كند و يك بار هم انجيل را
تصديق كننده تورات مى داند و اين تاكيد براى آن است كه ميان موسى و عيسى اختلاف
اساسى و جوهرى وجود نداشت و اساساً تمام پيامبران در يك مسير گام برمى دارند و ميان
آنها اختلافى نمى توان يافت جزد در موارد اندكى كه به اقتضاى
مصلحت زمان تغيير پيدا مى كند ولى اساس دين يكى است.
علاوه بر وصف «هدى» و «نور» و «مصدق» كه براى انجيل ذكر كرده، دو وصف ديگر هم بر آن
بيان مى كند كه «هدى» و «موعظة»است ولى هدايت دوم و وعظ را مخصوص پرهيزگاران
مى كند. تكرار كلمه هدايت و آمدن آن يك بار با نور يك بار با موعظه شايد اشاره به
اين باشد كه انجيل هدايت عامى بر همه مردم دارد كه همراه با نور و روشنگرى است و
هدايت خاصى هم براى مؤمنان و پرهيزگاران دارد كه همراه با موعظه و پندآموزى است.
آيه (47) وليحكم اهل الانجيل بما انزل الله ... : با اوصافى كه براى انجيل گفته شد،
اينك به اهل انجيل فرمان مى دهد كه مطابق احكام و معارفى كه در انجيل آمده داورى
كنند و آنچه را كه در انجيل است مورد عمل قرار بدهند. اين فرمان مربوط به مسيحيانى
است كه قبل از اسلام زندگى مى كردند و در آن زمان دين مسيح دين خداوند براى بشر بود
ولى بعد از آمدن پيامبر اسلام حكم تورات و انجيل منسوخ شد و مردم بايد به حكم قرآن
و آنچه خدا بر محمد (ص) نازل شده است عمل كنند و داورى نمايند همانگونه كه بلافاصله
در آيات بعدى خواهد آمد.
در عين حال مى توان اين فرمان را متوجه مسيحيان عصر پيامبر اسلام هم دانست زيرا اگر
آنها به حكم انجيل سر فرود مى آوردند، بايد دين اسلام را قبول مى كردند و به حضرت
محمد (ص) ايمان مى آوردند چون در انجيل نشانه هاى او به خوبى آمده و انجيل از ظهور
آنحضرت به روشنى خبر داده و حتى او را با اسم نام برده است.
در پايان اين آيه نيز مانند دو آيه قبلى از كسانى كه با حكم خدا داورى نمى كنند
انتقاد كرده و آنان را فاسق معرفى نموده است. اينكه در اين سه آيه براى چنين افرادى
سه صفت آورده و يك بار آنها را كافر و بار ديگر ظالم و بار سوم فاسق معرفى كرده است
شايد براى اين است كه كسى كه به غير آنچه خدا نازل كرده حكم مى كند در نسبت به خدا
كافر است و در نسبت به كسى كه به ضرر او حكم كرده ظالم است و در نسبت به كسى كه به
نفع او حكم كرده فاسق است.
وَ أَنْزَلْنآ اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ
الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ
لا تَتَّبِعْ أَهْوآءَهُمْ عَنْ ما جآءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلّ جَعَلْنا مِنْكُمْ
شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا وَ لَوْ شآءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ
لِيَبْلُوَكُمْ فى مآ آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ اِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ
جَميعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (*)وَ أَنِ احْكُمْ
بَيْنَهُمْ بِمآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوآءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ
يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ اِلَيْكَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ
أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ اِنَّ كَثيرًا مِنَ
النّاسِ لَفاسِقُونَ (*)أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ
اللّهِ حُكْمًا لِقَوْم يُوقِنُونَ(* )
و كتاب را براستى و درستى بر تو نازل كرديم كه تصديق كننده كتابى است كه پيش روى
خود دارد و حاكم بر آن است. پس ميان آنها به آنچه خدا نازل كرده داورى كن و از
هوسهاى آنان برخلاف آن حقى كه بر تو آمده، پيروى نكن. براى هر گروهى از شما آيين و
روشى قرار داده ايم و اگر خدا مى خواست شما را امت يگانه اى مى كرد ولى مى خواست
شما را در آنچه به شما داده امتحان كند. پس به نيكيها سبقت بجوييد. بازگشت همه شما
به سوى خداست پس شما را به آنچه در آن اختلاف كرده ايد آگاه مى سازد(48) و اينكه
ميان آنان با آنچه خدا نازل كرده داورى كن و از هوسهاى آنان پيروى نكن و از آنها
برحذر باش كه مبادا تو را از برخى از آنچه خدا بر تو نازل كرده، فريب بدهند و اگر
روى گردان شدند، پس بدان كه خدا مى خواهد آنها را در مقابل بعضى از گناهانشان
مؤاخذه كند و بسيارى از مردم فاسق هستند(49) آيا حكم جاهليت را مى خواهند؟ و چه كسى
براى آنها كه يقين دارند، از لحاظ حكم كردن نيكوتر از خداست؟ (50)
نكات ادبى
1 ـ «مهيمن» در اينجا به معناى برتر، حاكم، امانتدار و امين است و گاهى به معناى
نگهبان و حافظ هم مى آيد اصل آن با همزه بوده (مؤيمن) همزه قلب به ها شد مانند
«يهريق» كه در اصل «يريق» بود. اين واژه كه در اينجا صفتى براى قرآن ذكر شده در جاى
ديگر صفتى براى خدا آمده است.
2 ـ «مصدقا» و «مهيمنا» حال از كتاب و منظور از كتاب قرآن است.
3 ـ «شرعه» راه، شريعت، آيين. اين واژه در اصل به معناى راهى است كه از آن براى
رسيدن به آب استفاده مى شود.
4 ـ «منهاج» روش، طريقه، راه روشن. بعضيها دو كلمه «شرعه» و «منهاج» را از كلمات
مترادف و به يك معنا دانسته اند و بعضيها ميان آنها فرق گذاشته اند به اينگونه كه
«شرعه» به معناى آغاز راه و منهاج به معناى ادامه و استمرار آن است. البته عطف دو
كلمه مترداف به يكديگر به جهت تاكيد و تفنن در عبارت اشكال ندارد. (درباره الفاظ
مترادف در قرآن به خواست خدا در آينده بحث مفصلى خواهيم داشت)
5 ـ «استبقوا» از باب افتعال و امر به سبقت گرفتن و پيشى جستن است.
6 ـ «خيرات» جمع خير، كارهاى نيكو و پسنديده. اين كلمه به خيور و اخيار هم جمع بسته
مى شود.
7 ـ «وان احكم» عطف بر «انزلنا اليك الكتاب» مى باشد.
8 ـ «يفتنوك» فريب بدهند، غافل سازند.
9 ـ «حكما» به جهت تميز بودن منصوب است.
برترى قرآن بر تورات و انجيل
تفسير و توضيح
آيه (48) و انزلنا اليك الكتاب بالحق... : در آيات پيش، از تورات و انجيل نام برد و
يهود و نصارى را فرمان داد كه مطابق با آنچه در آنها آمده، داورى و حكم كنند، اينك
از كتاب آسمانى اسلام ياد مى كند و به پيامبر دستور مى دهد كه مطابق آنچه در اين
كتاب نازل شده، داورى كند.
ملاحظه مى كنيد كه در آيات پيش، از تورات و انجيل به نام ياد كرد ولى در اينجا از
قرآن به عنوان «كتاب» ياد مى كند و نام آن را نمى برد، اين شايد بدانجهت است كه
قرآن همان كتاب آسمانى كاملى است كه براى بشر نازل شده و تا پايان عمر بشريت كتاب
آسمانى اوست و كتابهاى قبلى موقتى بوده و مقدمه اى براى اين كتاب و زمنيه ساز نزول
اين كتاب بودند. بنابراين كتاب آسمانى بشر همان قرآن است و سزاست كه از آن به عنوان
«الكتاب» ياد كرد و كتاب آسمانى وقتى به طور مطلق ذكر شد انصراف به قرآن دارد.
در اين آيه دو صفت براى قرآن ذكر مى كند يكى اينكه اين كتاب تصديق كننده كتابهاى
پيشين از تورات و انجيل است و دوم اينكه اين كتاب بر كتابهاى پيشين حاكميت دارد و
بر آنها غالب است و از آنها برتر است و هرچه مطالب مهم و عمده اى در آنها آمده در
اين كتاب هم آمده به اضافه معارف مهم ديگرى كه در آنها نيامده است و در واقع معارف
مهمى كه در تورات و انجيل آمده به وسيله قرآن براى نسلهاى بعدى حفظ و نگهدارى شده
است چون مى دانيم كه تورات و انجيل تحريف شده و اصل آنها در دست بشر نيست. پس از
بيان اين دو صفت براى قرآن، از پيامبر مى خواهد كه ميان آنها با آنچه در قرآن نازل
شده داورى و حكم كند و از هوسهاى يهود و دشمنان اسلام در مقابل حقى كه بر او داده
شده، پيروى نكند. منظور اين است كه فقط از حقى كه خدا بر او نازل كرده پيروى كند و
از هوا و هوس يهود و نصارى حتى اگر در جهت نشر اسلام هم باشد، پيروى نكند.
مطلب مهمى كه در ادامه اين آيه به آن اشاره شده، اين است كه خطاب به يهود نصارى و
مسلمانان مى فرمايد: براى هر گروهى از شما راه و روشى قرار داده ايم. يعنى هر امتى
شريعت و آيين مخصوص به خود را دارد و اضافه مى كند كه اگر خدا
مى خواست همه شما را يك امت قرار مى داد و تنها يك شريعت داشتيد اما او مى خواهد
شما را در آنچه به شما داده، بيازمايد.
اين سخن اشاره به يك حقيقت والايى در چند گانگى و گوناگونى شريعتها و دينهاست و سرّ
آن را بيان مى كند. مى دانيم كه بشر داراى استعدادهاى فراوانى است و او همواره
قابليت تكامل را دارد او برخلاف حيوانات است كه هميشه در جا مى زنند و هر قدر هم
باهوش و داراى غرائز مهمى باشند، هرگز در طول نسلها به سوى ترقى و تكامل گام
برنمى دارند. انسان در طول تاريخ گام به گام ترقى كرده و مرحله به مرحله به سوى
كاملتر شدن پيش رفته است و اين حالت كه مخصوص انسان است اقتضا مى كند كه او در هر
مرحله اى دين و شريعت مخصوص داشته باشد كه نيازهاى آن مرحله را در نظر بگيرد و
احكام خاص آن مرحله را داشته باشد و چون به مرحله عاليترى رسيد، شريعت جديدى را طلب
مى كند.
خداوند مطابق با سير تكاملى و تحولات درونى بشر، پيامبرانى را فرستاده كه در سطح
فكرى آنها مطالب را ابلاغ نمايند تا اينكه انسان به مرحله اى از رشد فكرى و بلوغ
عقلانى رسيده كه قابليت آن را يافته است كه كاملترين دين الهى را پذيرا باشد و خدا
نيز دين اسلام را براى اين مرحله بشريت انتخاب كرده است و ديگر پس از آن تجديد دين
و آمدن دين جديد لزومى ندارد چون بشر به حدى از بلوغ رسيده كه مى تواند مطابق با
نيازهاى خود از دين اسلام و كتاب آسمانى آن قرآن روش زندگى را برداشت كند.
بنابراين چندگانگى شريعت و تجديد دين و آمدن پيامبران گوناگون تا زمان پيامبر اسلام
لازم بود و پس از آن لازم نبود. اين است كه در اين آيه مى فرمايد براى هر گروهى
شريعتى قرار داديم. البته اگر خدا مى خواست انسان را مانند حيوانات ديگر بيافريند و
به او قابليت تكامل ندهد، فقط يك شريعت كافى بود و آنها امت يگانه اى مى شدند ولى
خدا به انسان اين قابليت و استعداد را ارزانى داشت و به او آزادى عمل و قدرت انتخاب
هم داد و به همان جهت اديان مختلفى را آورد تا انسان را در برابر
آنچه به او داده آزمايش كند، آيا انسان در اين مسير تكاملى، به سوى خدا خواهد رفت؟
اكنون كه چنين است، بشر بايد همواره به سوى خيرات و كارهاى نيك و شايسته پيشى بگيرد
و در رسيدن به مقام شايسته خود شتاب كند. او بايد بداند كه بازگشت همه به سوى خداست
و خدا از آنچه بشر در طول تاريخ در آن اختلاف كرده، او را آگاه خواهد ساخت و اين
آگاهى در روز قيامت كه ديگر روز تكليف و عمل نيست دست خواهد داد.
آيات (49ـ50) و ان احكم بينهم بما انزل الله ... : اكنون كه خداوند قرآن را بر
پيامبر نازل كرده، شايسته است كه او مطابق با حكم قرآن داورى كند و در اين آيه
خداوند پيامبر خود را به اين كار فرمان مى دهد و از او مى خواهد كه مطابق حكم قرآن
عمل كند و از هوسهاى يهود و نصارى پيروى نكند و از آنها فاصله بگيرد و از اينكه
آنها با شيطنتهاى خود، او را فريب بدهند و از بعضى از آنچه بروى نازل شده غافل
نمايند، برحذر باشد.
اين جمله اشاره به همان داستانى است كه پيش از اين آورديم و گفتيم كه بعضى از
يهوديها به خاطر منافع شخصى خود در يك مورد كه مربوط به زناى محصنه بود، داورى پيش
پيامبر اسلام آوردند و مى خواستند پيامبر مطابق با هوسهاى آنها حكم بدهد و داورى
كند. اين بود كه خداوند كه همواره حافظ و نگهبان پيامبر خود است به كمك او آمد و
حكم درست را به او يادآور شد و پيامبر حكمى را داد كه خوشايند آنها نبود. در اين
آيه به پيامبر هشدار مى دهد كه همواره مواظب فريب دشمنان باشد. البته اين هشدار با
معصوم بودن پيامبر منافات ندارد و اساساً عصمت به معناى اين نيست كه معصوم توانايى
انجام گناه را ندارد بلكه به اين معناست كه او هرگز دست به اين كار نمى زند و در
موارد خطرناك هم خداوند به كمك او مى آيد و با تذكرات و هشدارهاى خود، او را
راهنمايى مى كند. بنابراين، اين جمله و جملات مشابهى كه در بعضى از آيات قرآنى آمده
است، نه تنها منافات با عصمت پيامبر اسلام ندارد بلكه عصمت او
را تثبيت و تحكيم مى كند و روشن مى سازد كه خداوند هميشه نگهبان پيامبر خويش است و
در مواقع لازم به كمك او مى شتابد.
در ادامه آيه خاطر نشان مى سازد كه اگر آنان از حكم تو روى گردان شدند و به آن
رضايت ندادند، بدانكه خداوند مى خواهد آنها را در مقابل برخى از گناهانشان مؤاخذه
كند و كيفر بدهد. ظاهر آيه اين است كه خداوند آنها را در همين دنيا در مقابل برخى
از گناهانشان كيفر داده است. كيفر آنها علاوه بر تلفات جانى و مالى كه در جنگهاى
گوناگون مانند جنگ خيبر و جنگ با بنى قريظه و بنى نضير متحمل شدند، مجبور شدن آنها
به كوچ كردن از شبه جزيره بود. البته اين كيفرها فقط در مقابل بعضى از گناهان آنها
بود و كيفر همه گناهان آنها به روز قيامت موكول شده است.
در پايان آيه براى تسلاى دل پيامبر اسلام و اينكه از روى گردانى آنها ناراحت نشود،
اظهار مى دارد كه بسيارى از آن مردم فاسق هستند و خدا را نافرمانى مى كنند. و ظاهر
اين است كه منظور از «الناس» همان مردم مورد بحث يعنى يهود است و مطلق مردم نيست
اگرچه آن نيز در جاى خود درست است و هميشه اكثريت مردم با كسانى است كه خدا را
نافرمانى مى كنند.
در آيه بعدى درباره همان يهوديانى كه به داورى پيامبر سر فرود نياورند و از او
روى گردان شدند، مى فرمايد: آيا آنها حكم جاهليت را مى خواهند؟ در جاهليت ميان
مشركان رسم بر اين بود كه قوانين و نظامات خود را فقط درباره ضعيفان اجرا مى كردند
و زورمندان و ثروتمندان را در مقابل جناياتشان مجازات نمى كردند. اكنون خداوند
مى پرسد: آيا اين گروه از يهود كه داورى پيامبر را نپذيرفته اند حكمى مانند حكم
جاهليت را طلب مى كنند؟البته چنين بود و در ميان يهود بنى قريظه و بنى نضير يك
قرارداد ظالمانه و تبعيض آميزى وجود داشت كه برخلاف تورات بود و آن اين بود كه اگر
از بنى قريظه كسى از بنى نضير را بكشد دو ديه بدهد و اگر از بنى نضير كسى از
بنى قريظه را بكشد يك ديه بدهد چون بنى نضير از بنى قريظه قوى تر بودند.
در پايان آيه و پس از اين پرسش انتقادآميز، جمله زيبايى را كه بايد شعار هر فرد با
ايمانى باشد، مى آورد و آن اينكه در نظر افرادى كه به خدا يقين دارند، چه كسى
نيكوتر از خدا حكم مى كند؟ بدينگونه از همه مردم مى خواهد كه در قضاوتها و داوريهاى
خود، از حكم خدا پيروى كنند و بدانند كه حكم خدا نيكوترين و سودمندترين حكمهاست.
بحثى درباره قضاوت
يكى از نهادهاى مهم و معتبرى كه همواره مورد توجه بوده است منصب قضاوت است. اين
منصب كه عهده دار پاسدارى از جان و مال و ناموس و حتى دين مردم است، اهميت
فوق العاده اى دارد و براى تصدى اين مقام شرايط سخت و دشوارى تعيين شده است كه براى
كمتر كسى فراهم مى آيد.
هرچند در اين بحث ما تنها سير تاريخى قضاوت را در طول تاريخ مسلمانان بررسى مى كنيم
اما بجاست كه به چند آيه و روايت در زمينه قضاوت اشاره كنيم.
خداوند خطاب به حضرت داود مى فرمايد:
يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك عن
سبيل الله. (ص / 26)
اى داود ما تو را در روى زمين خليفه قرار داديم، پس ميان مردم حكم به حق نماو از
هواى نفس پيروى نكن كه تو را از راه خدا گمراه مى سازد.
در جاى ديگر مى خوانيم:
ان الله يامركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا
بالعدل. (نساء / 58)
خدا شما را فرمان مى دهد كه امانتها را به اهل آن بازگردانيد و چون ميان مردم به
داورى نشينيد با عدل داورى كنيد.
و در آيات ديگر كسانى را كه به روش خدايى قضاوت نمى كنند سخت مورد سرزنش قرار
مى دهد و آنان را فاسق، ظالم، و كافر مى داند:
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون (مائده/ 46)
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون (مائده/ 45)
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (مائده/ 44)
همچنين در روايات و احاديث مسأله قضاوت و تعيين حدود و شرايط قاضى انعكاس وسيعى
دارد و ما در اينجا به دو روايت كه بيانگر اهميت قضا و اينكه قاضى نبايد بدون آگاهى
حكم صادر كند، اكتفا مى كنيم:
قال اميرالمؤمنين(ع) لشريح: يا شريح قد جلست مجلسا لا يجلسه الاّنبىّ او وصىّ نبىّ
اوشقىّ.(99)
على(ع) خطاب به شريح فرمود: اى شريح در جايى نشسته اى كه در آنجا جز پيامبر يا وصى
پيامبر يا شخص شقى نمى نشيند.
عن ابى عبداللّه(ع) قال: القضاة اربعة ثلاثة فى النار و واحد فى الجنة رجل قضى بجور
و هو يعلم فهو فى النار و رجل قضى بجور و هو لايعلم فهو فى النار و رجل قضى بالحق و
هو لايعلم فهو فى النار و رجل قضى بالحق و هو يعلم فهو فى الجنه.(100)
امام صادق(ع) فرمود: قاضى ها به چهار دسته تقسيم مى شوند كه سه گروه از آنها در
جهنم و تنها يك گروه در بهشت هستند. مردى كه قضاوت به ناحق و جور مى كند در حالى كه
خودش هم مى داند او در آتش است. مردى كه قضاوت به جور مى كند ولى نمى داند او در
آتش است. مردى كه قضاوت صحيح و بحق نمايد اما خودش نداند(يعنى قضاوت او از روى
آگاهى نباشد) او نيز در آتش است مردى كه قضاوت
بحق كند و خودش هم بداند تنها او در بهشت است.
به خاطر همين مسئوليت مهم امر قضاوت است كه در تاريخ داستانهايى نقل شده از كسانى
كه پيشنهاد قضاوت را از طرف خلفا رد مى كردند چون مى دانستند كه نمى توان بر خلاف
ميل خليفه حكمى صادر كرد; و لذا مى بينيم كسانى به حبس و شلاق رضايت دادند اما حاضر
نشدند قضاوت را بپذيرند،(101) يا كسانى در مقابل پيشنهاد قضاوت از شهر و ديار خود
گريختند تا زير بار آن نروند.(102) ابن خيران وقتى پيشنهاد قضاوت را رد كرد، على بن
عيسى وزير دستور داد كه درِ خانه اش را بستند و در خانه خود زندانى شد.(103)
البته قاضى هاى شجاعى هم بوده اند كه شخص خليفه يا حاكم را به دادگاه احضار
مى كردند و احقاق حق مى نمودند. نمونه اش قاضى محمدبن عمران طلحى است كه منصور
خليفه متكبر عباسى را به دادگاه فراخواند و عليه او حكم صادر كرد.(104) يا شريك بن
عبداللّه قاضى شيعه، حاكم كوفه را به خاطر شكايتى كه از او شده بود به دادگاه
فراخواند و اين موضوع به حاكم گران آمد و از حضور در دادگاه امتناع نمود. شريك از
مسند خود بلند شد تا قضيه را به مردم شهر اعلام كند و به خليفه گزارش بدهد كه حاكم
بالاجبار به حضور در دادگاه تن در داد.(105)
در عهد پيامبر(ص) خود آن حضرت عهده دار مقام قضاوت بود و اگر ميان دو نفر اختلافى
به وجود مى آمد، داورى به پيش پيامبر مى بردند و اين افتخار نصيب آنها مى شد كه شخص
پيامبر اختلاف را فيصله دهد و داورى كند. البته نمونه هاى كمى از داوريهاى پيامبر
را در دست داريم و اين شايد به خاطر تربيتهاى صحيح آن حضرت بود كه محيطى پر از صفا
و گذشت و ايثار به وجود آورده بود كه اختلاف و خصومت
كمتر اتفاق مى افتاد.
يكى از داوريهاى پيامبر داستان معروف سمرة بن جندب است كه درختى در خانه يك مرد
انصارى داشت و به بهانه سركشى به درخت خود بدون اطلاع و سرزده به خانه مرد انصارى
داخل مى شد و موجبات ناراحتى او و خانواده اش را فراهم مى كرد، انصارى شكايت به پيش
پيامبر برد و آن حضرت از سمره خواست كه درخت خود را به مرد انصارى بفروشد و يا هبه
كند اما او قبول نكرد و بالاخره پيامبر به سمره فرمود كه تو آدم زيانبارى هستى و به
مرد انصارى فرمود برو و درختش را قطع كن. آن گاه فرمود: «لاضرر و لاضرار فى
الاسلام.»(106)
يكى ديگر از داوريهاى پيامبر جريان قضاوت آن حضرت است بين زبيربن عوام و يك مرد
انصارى درباره آبيارى درختان كه داستان آن در كتب تفسير و تاريخ آمده است و همين
موضوع شأن نزول اين آيه شريفه است:
فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجامما قضيت
و يسلموا تسليما.(نساء/ 65)
نه، به پروردگارت قسم كه آنان ايمان نمى آورند تا تو را در اختلافى كه ميان آنها به
وجود آمده حاكم كنند سپس در دلهاى خود از آنچه حكم كرده اى ملالى نيابند و بى چون و
چرا تسليم شوند.
چنانكه گفتيم پيامبر شخصا در مدينه عهده دار مقام قضاوت بود و براى شهرهاى ديگر
افرادى را كه صلاحيت داشتند به عنوان قاضى اعزام مى فرمود، مثلا حضرت على را به يمن
فرستاد تا در آنجا به قضاوت مشغول شود و هنگام اعزام، ضمن دستورالعملى فرمود: وقتى
طرفين دعوا پيش روى تو نشستند قضاوت مكن مگر به سخن دومى مانند اولى گوش داده
باشى...(107)
پس از رحلت پيامبر(ص) مردم در شكايات خود به شخص خليفه مراجعه مى كردند و خلفا با
مشورت با ديگران حكم مى دادند و به طورى كه مى دانيم بيشتر با حضرت على(ع) مشورت
مى شد و نظر او مقدم بر همه بود تا اينكه بالاخره خليفه دوم كسانى را به عنوان قاضى
به ولايات اعزام كرد: شُريح را به كوفه، عثمان بن قيس را به مصر، و ابوموسى اشعرى
را به بصره فرستاد.