تشريع غسل و وضو و تيمم
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَى الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا
وُجُوهَكُمْ وَ
أَيْدِيَكُمْ اِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ اِلَى
الْكَعْبَيْنِ وَ اِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ اِنْ كُنْتُمْ مَرْضى
أَوْ عَلى سَفَر أَوْ جآءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغآئِطِ أَوْلامَسْتُمُ
النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا
بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُاللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ
حَرَج وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ
لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (* )
اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون به نماز برخاستيد، پس صورتها و دستهايتان را تا
آرنجها بشوييد و سرها و پاهايتان را تا دو برآمدگى روى پا مسح كنيد و اگر جنب بوديد
خود را پاك كنيد و اگر مريض و يا در سفر بوديد و يا يكى از شما از نشيمنگاه (محل
قضاى حاجت) آمد، يا زنان را لمس كرديد و آب نيافتيد، پس بر خاك پاكى تيمم كنيد پس
صورتها و دستهايتان را از آن مسح نماييد. خداوند نمى خواهد دشوارى به شما قرار دهد
بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند; باشد كه سپاسگزارى
كنيد(6).
نكات ادبى
1 ـ «قمتم الى الصلوة» در اينجا، آهنگ نماز كرديد، به نماز برخاستيد.
2 ـ «وجوهكم» وجوه جمع وجه، صورت، روى. وحدّ آن طبق موازين شيعه از نظر طول از
رستنگاه مو در پيشانى تا پايان زنخدان و از نظر عرض آن مقدار از صورت كه ميان دو
انگشت سبابه و ابهام قرار گيرد. بعضى ها عرض آن را از گوش مى دانند.
3 ـ «الى المرافق» گفته شده كه الى در اينجا به معناى «مع» است مانند لاتأكلو
اموالكم الى اموالهم. ولى مى توان گفت كه الى به معناى خودش است و براى بيان حدّ
«ايدى» آمده چون «يد» هم به دست تا مچ و هم تا آرنج و هم تا شانه گفته مى شود و در
اينجا معين مى كند كه دستان تا آرنج مورد نظر است و البته به هيچ
وجه دلالت بر اين ندارد كه دستان را از نوك انگشتان به طرف آرنج بشوييد و ضمناً در
اينجا غايت داخل در مغيّاست چون گفته شده كه اگر قبل و بعد «الى» از يك جنس باشد،
حكم شامل هر دو طرف مى شود.
4 ـ «مرافق» جمع مرفق، آرنج دست.
5 ـ «برؤسكم» با در اينجا بعضيّه است يعنى مسمّاى سر كفايت مى كند.
6 ـ «ارجلكم» در بعضى از قرائتها با نصب و در بعضى از قرائتها با جر خوانده شده ولى
در قرآنهاى موجود با نصب آمده و در هر صورت عطف به رؤسكم است. اگر ارجلكم را با نصب
بخوانيم عطف به محل برؤسكم مى شود كه منصوب است و اگر آن را با جرّ بخوانيم عطف به
ظاهر برؤسكم مى شود كه مجرور است.
7 ـ «كعبين» تثنيه كعب به معناى قوزك پا، برآمدگى روى پا.
8 ـ «جنب» كسى كه غسل جنابت برگردن دارد كه به سبب انزال منى و يا دخول حشفه حاصل
مى شود.
9 ـ «غائط» محلى كه انسان در آنجا قضاى حاجت مى كند، مستراح. و اينكه به مدفوع
انسان غايط گفته مى شود از باب مجاز است.
10ـ «صعيد» خاك. گاهى گفته مى شود كه صعيد به معناى مطلق زمين است ولى معناى اول
درست مى باشد.
11ـ «حرج» سختى، دشوارى.
تفسير و توضيح
آيه (6) يا ايها الذين آمنوا اذاقمتم الى الصلوة ... : دين مقدس اسلام براى طهارت و
پاكيزگى جسم و روح انسان برنامه هاى گوناگونى دارد. طهارت روحى به وسيله تقويت
ايمان و انجام عبادت حاصل مى شود و طهارت جسمى هم با دورى از نجاسات به دست مى آيد.
در اين ميان يك نوع ديگر از طهارت وجود دارد كه هم جسمى و هم روحى و معنوى است و آن
طهارتهاى سه گانه يعنى غسل و وضو و
تيمم است كه هنگام انجام عباداتى چون نماز و روزه و طواف و خواندن قرآن، بايد آن
طهارت معنوى را به دست آورد. پاك كردن نجاسات را طهارت از «خبث» و غسل و وضو و تيمم
را طهارت از «حدث» مى نامند.
در اين آيه شريفه موجبات وضو و غسل و تيمم و كيفيت آنها بيان شده است و نخست به
بيان وضو مى پردازد و يكى از موجبات آن را ذكر مى كند و آن خواندن نماز است. طبق
اين آيه كسى كه مى خواهد نماز بخواند حتماً بايد وضو داشته باشد و اعمال وضو را
انجام بدهد.
از ظاهر آيه چنين برمى آيد كه براى هر نمازى بايد وضو گرفت ولى فقهاى اسلام با توجه
به سنت نبوى از اين ظاهر دست برداشته اند و گفته اند با يك وضو مى توان چندين نماز
خواند و تا وضو باطل نشده است هرقدر نماز بخواند مى تواند. چون ثابت شده كه پيامبر
اسلام با يك وضو دو نماز را ادا كرد.
كيفيت وضو در اين آيه به اين صورت آمده كه صورتها و دستهاى خود را همراه با آرنجها
بشوييد و به سرها و پاهايتان تا برآمدگى روى پا مسح بكشيد.
در اينجا چند مطلب وجود دارد كه مورد اختلاف ميان شيعه و سنّى است كه به طور اجمال
به ذكر آنها مى پردازيم:
1 ـ از نظر فقه شيعه و اهلبيت شستن دستها بايد از آرنج به طرف انگشتان باشد ولى
فقهاى اهل سنت ضمن اينكه اينگونه شستن را باطل نمى دانند، مى گويند بهتر است كه
شستن از نوك انگشتان به سوى آرنج باشد. البته با توجه به اينكه «الى» در آيه شريفه
براى بيان حدّ «ايدى» است در خود آيه قرينه اى بر اين كار وجود ندارد ولى چون ائمه
معصومين نوع شستن دست را چنين ذكر كرده اند سخن آنها حجت است و آنها به شريعت
جدّشان بيشتر از ديگران آگاهى دارند. ضمناً اين نوع شستن مطابق با طبيعت است و
نوعاً انسان وقتى دست خود را مى شويد از بالا به پايين مى شويد.
2 ـ در فقه شيعه مسح قسمتى از سر از طرف جلو واجب است ولى بسيارى از
فقهاى اهل سنت مسح تمام سر را واجب مى دانند. در حالى كه وجود حرف «با» در «برؤسكم»
به روشنى دلالت دارد كه منظور قسمتى از سر است و اگر همه سر مورد نظر بود «رؤسكم»
گفته مى شد.
3 ـ از نظر فقه شيعه و اهلبيت، آنچه واجب است مسح دوپاست و نه شستن آن ولى بسيارى
از فقهاى اهل سنت شستن دو پا را واجب مى دانند و اين در حالى است كه آيه شريفه به
روشنى دلالت بر مسح پاها دارد چون نظم كلام عربى اقتضا مى كند كه كلمه «وارجلكم» به
كلمه «برؤسكم» عطف شود ولى آنها اين كلمه را به كلمه «وجوهكم» عطف مى كنند و توجه
ندارند كه حكم «وجوهكم» با آمدن «وامسحوا» قطع شده است و در يك كلام فصيح نمى توان
لفظى را به چيزى كه حكم آن قطع شده عطف كرد و بايد به نزديكترين كلمه اى كه عطف بر
آن صحيح باشد عطف نمود. واينكه «ارجلكم» با نصب آمده براى آن است كه به محلّ
«برؤسكم» كه نصب است عطف شده و اين در كلام عربى يك چيز معمولى است و هيچ ايرادى
ندارد.
اين در صورتى است كه «ارجلكم» را با نصب بخوانيم ولى طبق قرائت ديگر كه از بزرگان
قرّاء نقل شده و «ارجلكم» را با جرّ خوانده، ديگر جاى گفتگو باقى نمى ماند و قطعاً
عطف به كلمه «برؤسكم» مى شود و در هر صورت حكم آن مسح كردن است نه شستن.
بنابراين، دلالت آيه شريفه بر وجوب مسح پاها روشن است فقط آنچه مى ماند اين است كه
اهل سنت در بعضى روايات خود نقل كرده اند كه پيامبر به هنگام وضو پاهاى خود را
مى شست. در پاسخ مى گوييم كه در مقابل اين روايات، روايات قطعى از ائمه اهلبيت در
دست داريم كه آنها مى گويند پيامبر در وضو پاهاى خود را مسح مى كرد و البته از طريق
اهل سنت هم بعضى از روايات به اين معنا دلالت دارد و همه مى دانيم كه اهلبيت براى
بيان حالات پيامبر شايسته تر از ديگران هستند. و اگر هم روايات اهل سنت در مورد
شستن پا درست باشد، نسخ قرآن با سنت لازم
مى آيد كه كسى نمى تواند به آن ملتزم شود.
پس از بيان كيفت وضو به ذكر غسل مى پردازد و مى فرمايد اگر جنب شديد خود را پاك
كنيد و منظور از اين پاكى غسل كردن است كه كيفيت آن با سنت قطعى معلوم است و آن
شستن تمام سر و سپس شستن طرف راست بدن و سپس شستن طرف چپ بدن است با شرايط خاصى كه
در كتب فقهى آمده است. البته مى دانيم كه موجب غسل فقط جنابت نيست بلكه موجبات
ديگرى هم دارد مانند حيض و نفاس و استحاضه و مس ميت و ...
در دنباله آيه حكم كسى را كه از گرفتن وضو و انجام غسل معذور است بيان مى كند و آن
اينكه چنين شخصى بايد تيمم كند و چون اين قسمت از آيه تقريباً تكرار آيه 43 از سوره
نساء است و ما در آنجا اين آيه را به تفصيل شرح و تفسير كرديم، خوانندگان به آنجا
رجوع كنند.
فلسفه طهارتهاى سه گانه
در پايان آيه، علت و فلسفه اين طهارتهاى سه گانه را ذكر مى كند و خاطر نشان مى سازد
كه اين احكام براى آن نيست كه شما را به زحمت اندازيم و براى شما دشوارى هايى به
وجود آورديم بلكه تشريع اين احكام براى آن است كه خداوند مى خواهد شما را پاك كند و
شما با پاكيزگى زندگى كنيد و نيز مى خواهد نعمت خود را بر شما تمام كند و احكامى را
كه سعادت دنيا و آخرت شما را تضمين مى كند، براى شما ابلاغ نمايد و شما قدر
نعمت هاى خدا را بدانيد و سپاسگزار باشيد.
فقهاى اسلام از جمله پايانى اين آيه يك قاعده كلى به دست آورده اند كه به آن قاعده
«لاحرج» مى گويند و به وسيله آن در مواردى كه حكمى موجب حرج و دشوارى براى مكلف است
و اصل تشريع آن مشكوك است، آن حكم را نفى مى كنند اين قاعده مانند «قاعده لاضرر» و
قواعد فقهى ديگر كاربردهاى متعددى دارد.
وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذى واثَقَكُمْ بِه اِذْ
قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ
الصُّدُورِ (*)يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَدآءَ
بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَانُ قَوْم عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا
هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ
(* )وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرةٌ وَ
أَجْرٌ عَظيمٌ (*)وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنآ أُولئِكَ أَصْحابُ
الْجَحيمِ (*)
و به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما و پيمانى را كه با شما بسته است; هنگامى كه
گفتيد: شنيديم و فرمان برديم. و از خدا پروا كنيد همانا خداوند به رازهايى كه در
سينه هاست، داناست (7) اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره به پاخيزندگان براى خدا
و گواهان به عدل باشيد و دشمنى قومى شما را وادار نسازد كه عدالت نكنيد; عدالت كنيد
كه آن به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا كنيد همانا خداوند به آنچه انجام مى دهيد
آگاه است (8) خداوند به كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند
وعده داده كه براى آنان آمرزش و پاداش بزرگى است(9) و كسانى كه كافر شدند و آيات ما
را تكذيب كردند آنان ياران دوزخ هستند(10)
نكات ادبى
1 ـ «ميثاق» مصدر ميمى، پيمان محكم.
2 ـ «ذات الصدور» صاحب سينه و منظور از آن رازهايى است كه در سينه ها و دلهاست.
كلمه ذات در قرآن به معناى فلسفى آن يعنى نفس و جوهر استعمال نشده است. ضمناً منظور
از سينه ها در اينجا همان قلبهاست چون سينه جايگاه قلب است.
3 ـ «قوّامين» جمع قوّام، كسى كه همواره بر كارى قيام كند و در آن تكرار و ثبات
لحاظ شده است.
4 ـ «قسط» عدل و داد. اصل آن به معناى سهم است و اگر سهمى كه داده مى شود مطابق با
عدالت باشد قسط به معناى عدل خواهد بود و اگر ظالمانه باشد قسط به معناى ظلم خواهد
بود و بنابراين قسط از اضداد است كه هم به معناى عدل و هم به معناى ظلم آمده است.
5 ـ «لايجر منكم شنئان» اين تعبير در آيه دوم از همين سوره معنا شد.
6 ـ «جحيم» دوزخ. از جحمة مشتق شده كه به معناى شدت شعلهور شدن آتش است.
تفسير و توضيح
آيات (7-10) واذكروا نعمة الله عليكم ... : ظهور اسلام نعمتى بزرگ بلكه بزرگترين
نعمت براى همه انسانها و بخصوص براى اعراب عصر جاهلى بود كه دستاوردهاى عظيمى هم از
لحاظ اعتقادى و فرهنگى و هم از لحاظ سياسى و اقتصادى در جامعه آن روز پديد آورد.
اينك در اين آيه خداوند اين نعمت بزرگ را به ياد مسلمانان مى اندازد و نيز پيمانى
را كه آنان با خدا بسته بودند يادآور مى شود. منظور از نعمت همان اسلام است و
خداوند در بعضى آيات ديگر نيز اين نعمت را به ياد مسلمانان مى آورد:
واذكروا نعمت الله عليكم اذكنتم اعداء فالف بين قلوبكم (آل عمران/103)
و به يادآورديد نعمت خدا را بر شما هنگامى كه شما دشمنان بوديد پس خدا ميان دلهاى
شما الفت ايجاد كرد.
پيمانهايى كه انسان با خدا دارد
و اما پيمانى كه مسلمانان با خدا بسته بودند، همان تعهد به اسلام است كه بارها و
بارها بر آن تأكيد كرده بودند و با پيامبر اسلام بيعت كرده بودند بخصوص در بيعت
شجره و رضوان به طور رسمى و علنى پيمان وفادارى به اسلام و آورنده آن بستند و بر آن
پايدار ماندند. آنها در آن روز با بيعت با پيامبر، همگى با زبان دل گفتند: شنيديم و
فرمان برديم. آنها با بيعتى كه با پيامبر كردند در واقع با خدا بيعت نمودند:
ان الذين يبايعونك انّما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم (فتح/10)
كسانى كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند، دست خدا بالاى
دستهاى آنهاست.
لقدرضى الله عن المؤمنين اذيبايعونك تحت الشجرة (فتح/18)
همانا خداوند از مؤمنان خشنود شد هنگامى كه با تو در زير آن درخت بيعت كردند.
البته مى توانيم پيمان با خدا را كه در آيه مورد بحث آمده به مفهومى عام و گسترده
بگيريم كه به پيمان انسانها با خدا در عالم ذرّ و پيمانى كه در فطرت انسانى وجود
دارد و پيمانى كه مسلمانى با پذيرش اسلام آن را مى بندد و پيمانى كه با بيعت رضوان
و عقبه بسته شد و پيمانى كه در روز غديرخم بر ولايت امير المؤمنين على بن ابى طالب
منعقد گرديد، شامل شود و در همه اين موارد، آنها كه پيمان بستند يا با زبان تكوين و
يا با زبان معمولى گفتند: سمعنا و اطعنا شنيديم و فرمان برديم.
پس از يادآورى اين نعمت و اين ميثاق، مؤمنان را به سوى تقوا مى خواند و اينكه
بدانند كه خداوند به آنچه در دلهاى آنهاست آگاه است و از نيتها و قصدهاى آنان خبر
دارد.
با يادآورى نعمت خدا بر مؤمنان و ميثاقى كه با او بسته اند، اينك زمينه براى ذكر
مطلبى مهم فراهم شده است و آن مطلبى است كه در آيه بعدى آمده و خطاب به مؤمنان آنها
را به سوى عدل و قسط فرا مى خواند و از آنها مى خواهد كه همواره براى خدا به پا
خيزند و تمام كار و كوششهايشان براى خدا باشد و نيز گواهان به عدل و قسط باشند و
مطابق با عدل و انصاف شهادت دهند و دشمنى با قومى آنها را وادار نكند كه از دايره
عدل و انصاف بيرون روند و در حق آنها شهادت ظالمانه بدهند. پس از بيان اين مطلب
خاطر نشان مى سازد كه هميشه با عدالت رفتار كنيد كه عدالت به تقوا نزديكتر است.
از نظر اسلام عدالت يك آرمان مقدس و با ارزشى است كه مسلمانان، هم به صورت فردى و
هم به صورت جمعى و در تمام ارتباطها و پيوندهاى خود بايد آن را عملى سازند و حتى
درباره دشمنان خود نيز عدالت را رعايت كنند و جامعه اى براساس عدل و قسط به وجود
آورند. درباره اهميت عدل و پرهيز از ستمگرى آيات و روايات بسيار وارد شده است. بحث
در اين زمينه را به جاى ديگرى موكول مى كنيم.
اين آيه نظير آيه اى است كه در سوره نساء آمده:
يا ايها الذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم او الوالدين و
الاقربين (نساء/135)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پاخيزندگان با عدل و داد و گواهان براى خدا باشيد
اگرچه به ضرر خودتان و يا پدر و مادر و يا نزديكان باشد.
توجه كنيم كه در آيه مورد بحث ما قوّامين لله شهداء بالقسط ولى در اين آيه قوّامين
بالقسط شهداء لله آمده است. شايد دليل اين تغيير در عبارت اين باشد كه در سوره نساء
دنباله آيه راجع به خود انسان و پدر و مادر و خويشان است و از مؤمنان خواسته مى شود
كه اگر به ضرر اينها هم باشد شهادت درست بدهند در اينجا اگر شهادت درست هم ندهد به
ظاهر خلاف عدل نكرده چون خويشان هستند و حق بر او دارند و فقط ايمان به خداست كه
مى تواند انسان را وادار به شهادت درست كند ولى در سوره مائده دنباله آيه راجع به
دشمنان است و خواسته مى شود كه حتى در حق دشمنان هم شهادت درست بدهد. در اينجا
اعتقاد به عدل و قسط انسان را به اداى شهادت درست وادار مى كند.
با گفتن اينكه عدالت كنيد كه عدالت به تقوا نزديكتر است، سخن از تقوا به ميان
مى آورد و دستور مى دهد كه تقوا داشته باشيد و از خدا پروا كنيد كه خداوند به
كارهايى كه انجام مى دهيد داناست و از آن خبر دارد.
در آيات بعدى سرانجام كسانى كه ايمان به خدا دارند و كارهاى شايسته انجام
مى دهند و عاقبت كسانى كه كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند، به ترتيب گفته شده
است بدينگونه كه خداوند به گروه اول وعده آمرزش و پاداش بزرگ و به گروه دوم وعده
عذاب و دوزخ مى دهد.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ هَمَّ
قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا اِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ
اتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (*)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد هنگامى كه گروهى
خواستند دستان خود را بر شما بگشايند پس خداوند دستان آنها را از شما بازداشت. و از
خدا پروا كنيد و مؤمنان تنها برخدا توكل نمايند(11)
نكات ادبى
1 ـ «نعمت» اين از موارد معدودى است كه در رسم الخط قرآن كلمه «نعمت» با تاء كشيده
نوشته شده است.
2 ـ «همّ» خواست، اراده كرد، آهنگ نمود.
3 ـ «كفّ» بازداشت، منع كرد.
4 ـ «توكّل» واگذاشتن امور، خدا را وكيل خود دانستن.
توطئه يهود عصر پيامبر
تفسير و توضيح
آيه (11) ياايها الذين آمنو اذكروا نعمت الله... : خداوند در طول رسالت پيامبر
اسلام همواره حامى و نگهبان او بود و او و امّت اسلامى را بارها از خطرهاى بزرگ و
توطئه هاى دشمنان نجات داد و اين يكى از معجزات پيامبر اسلام (ص) بود كه خداوند او
و دين او را از دست دشمنان غدّار و نيرومند نجات داد و آنها نتوانستند آسيبى بر
پيامبر و دين او برسانند.
در اين آيه خداوند، اين حفظ و نگهدارى معجزآسا را به عنوان نعمتى بر مسلمانان به
حساب مى آورد و از آنها مى خواهد كه نعمت خدا را به ياد آورند هنگامى كه قومى
خواستند آسيبى بر مسلمانان وارد كنند ولى خداوند آنها را از آن كار بازداشت.
براى اين آيه شأن نزولهايى گفته شده است از جمله اينكه روزى پيامبر همراه با بعضى
از اصحاب به يهود بنى نضير وارد شدند و ميان پيامبر و آنها پيمان عدم تعرض برقرار
بود. آنها به ظاهر به پيامبر و همراهان احترام كردند ولى در باطن مى خواستند در
همانجا به طور ناگهانى پيامبر و همراهان را بكشند. در حال جبرئيل نازل شد و پيامبر
را از توطئه آنها آگاه ساخت و پيامبر و اصحاب از آنجا دور شدند و اين آيه ناظر به
همين جريان است.
همچنين گفته شده كه آيه ناظر به جريان جنگ بنى ذبيان است و پيامبر به خاطر حاجتى از
سپاهيان خود دور شد، در آن حال بارانى باريد و لباسهاى پيامبر خيس شد دشمنان از دور
او را مى ديدند يكى از آنها به نام دعثور بن حرث پيش آمد و بالاى سر پيامبر ايستاد
و شمشير خود را بالا برد و گفت: اى محمد امروز چه كسى تو را از دست من نجات خواهد
داد؟ پيامبر فرمود: خدا. در اين حال جبرئيل بر سينه او زد و شمشير از دستش افتاد و
پيامبر آن شمشير را برداشت و گفت: امروز چه كسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ گفت:
هيچ كس و مسلمان شد.
غير از اينها شأن نزولهاى ديگرى هم گفته شده و لحن آيه بگونه اى است كه به يك قضيه
خاصى نظر دارد هر چند كه خداوند همواره نگهبان و حافظ پيامبر و مسلمانان از شرّ
دشمنان اسلام بود.
در دنباله آيه و پس از يادآورى اين نعمت بزرگ، مسلمانان را به سوى دو چيز مى خواند:
تقوا و توكل. تقوا آن حالت خداترسى است كه انسان را از ارتكاب گناهان بازمى دارد و
توكل واگذار كردن كارها به خدا و خدا را وكيل خود دانستن است. البته توكل به معناى
آن نيست كه انسان دست روى دست بگذارد و كارى انجام ندهد
بلكه توكل آن است كه انسان هرچه در توان دارد تلاش كند و در عين حال به نتيجه رسيدن
كارها را از خدا بخواهد و به او واگذار كند در چنين حالتى خداوند به كمك انسان
مى آيد و او را يارى مى كند. علاوه براينكه داشتن اين روحيه خود باعث اعتماد به نفس
و استفاده بهينه از امكانات است.
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ بَنى اِسْرآئيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَىْ
عَشَرَ نَقيبًا وَ قالَ اللّهُ اِنّى مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلوةَ وَ
آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلى وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ
اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ
لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ
ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوآءَ السَّبيلِ (*)فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ
لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ
مَواضِعِه وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِه وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى
خآئِنَة مِنْهُمْ اِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ اِنَّ اللّهَ
يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (*)
و خداوند از بنى اسرائيل پيمان گرفت و از آنها دوازده سرپرست برانگيختيم و خداوند
گفت: همانا من با شما هستم. اگر شما نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و به
پيامبران من ايمان بياوريد و آنان را گرامى بداريد و براى خدا قرضى نيكو بدهيد،
البته بديهايتان را از شما مى زدايم و شما را به بهشتهايى وارد مى كنم كه از زير
آنها نهرها جارى است. پس هركس از شما از اين پس كافر شود، براستى از راه راست گمراه
شده است(12) پس به سبب پيمان شكنى آنها، آنها را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت
نموديم. آنها سخنان را از جايگاههاى خود تغيير مى دادند و قسمتى از آنچه را كه به
آنها يادآورى شده بود، فراموش كردند و پيوسته (اى پيامبر) بر خيانتى از آنهاپى
مى برى مگر اندكى از آنها. پس آنان را عفو كن و از آنان درگذر همانا خداوند
نيكوكاران را دوست دارد(13).
نكات ادبى
1 ـ «نقيب» بزرگ، سرپرست، سرور. از ماده نقب مشتق شده كه به معناى كندن و كاوش كردن
و نقب زدن است. گويا بزرگ يك قوم درباره اسرار و حالات آنها كاوش مى كند.
2 ـ «عزرتموهم» از تعزير به معناى گرامى داشتن و كمك كردن است و اينك به بعضى از
مجازاتها «تعزير» گفته مى شود به جهت آن است كه با اين مجازات، شخص تأديب و اصلاح
مى شود و اين نوعى كمك كردن به اوست.
3 ـ «قرضا» مفعول مطلق براى «اقرضتم» و اينكه از باب افعال نيست اشكالى ندارد.
نظير: انبت نباتا.
4 ـ «لاكفّرن» از تكفير به معناى زدودن و ناديده گرفتن بديها و گناهان.
5 ـ «سواء السبيل» وسط راه و منظور همان راه مستقيم و راست است.
6 ـ «ما» در «فبما نقضهم» زايده و براى تأكيد است.
7 ـ «قاسيه» سخت و محكم و غيرقابل نفوذ. وقتى كسى قساوت قلب پيدا مى كند يعنى دل او
سخت مى شود و سخن حق در او اثر نمى كند.
8 ـ «خظّا» بهره اى، بخشى، قسمتى.
9 ـ «خائنة» مصدر است به معناى خيانت و وزن فاعله يكى از اوزان مصدرى است مانند:
عافيه، عاقبه، طاغيه.
10ـ «صفح» عفو كردن، درگذشتن.