تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴ -


نكات ادبى

1 ـ «لاتغلو» از غلوّ به معناى تجاوز از حدّ، افراط.

2 ـ «مسيح» عارى از گناه، مبارك. احتمال دارد كه از ماده مسح عربى باشد و احتمال دارد كه معرب مشيحا از لغت سريانى باشد.

3 ـ «عيسى ابن مريم» معمولا وقتى كلمه ابن ميان دو عَلَم قرار گيرد الف آن، هم در تلفظ و هم در كتابت حذف مى شود ولى در رسم الخط قرآن هميشه الف ابن نوشته شده است.

4 ـ «ثلثة» خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن: هم ثلثة مى باشد اين قاعده در جاهايى كه اسم مرفوعى پس از ماده قول بيايد، جارى است.

5 ـ «خيراً لكم» يا به سبب حال بودن منصوب است و يا خبر «يكن» است كه در تقدير قرار دارد.

6 ـ «استنكاف» امتناع كردن، ابا كردن، ننگ داشتن.

7 ـ «استكبار» طلب بزرگى كردن، خود را بزرگ دانستن.

8 ـ براى «مِن» موصوله هم مى توان فعل و ضمير مفرد آورد و هم فعل و ضمير جمع و در اين آيه دو فعل «يستنكف» و «يستكبر» مفرد و ضمير «هم» جمع آمده است.

تثليث عقيده انحرافى مسيحيان

تفسير و توضيح

آيه(171) يا اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم...: يكى از عقايد انحرافى مسيحيان، اعتقاد به تثليث يا اقانيم سه گانه (پدر، پسر و روح القدس يا مريم) است و قرآن اين عقيده انحرافى را به شدت نفى مى كند و آن را ناشى از غلوّ درباره حضرت عيسى مى داند. تولد خارق العاده عيسى كه بدون داشتن پدر متولد شد و قداست او سبب گرديد كه مسيحيان درباره او غلوّ كنند و او را تا سرحد خدايى يا يكى از خدايان سه گانه بالا برند. آنها همين عقيده نادرست را درباره مريم مادر عيسى نيز داشتند و عيسى و مادرش را خدايانى چون خداى واقعى مى پنداشتند:

واذقال الله يا عيسى ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى و امّى الهين من دون الله قال سبحانك مايكون لى ان اقول ماليس لى بحق (مائده/116).

هنگامى كه خداوند گفت: اى عيسى بن مريم آيا تو به مردم گفته اى كه من و مادرم را دو خدا جز خداوند برگيريد؟ گفت: منزهى تو خدايا! مرا نرسد آن چه را كه شايسته من نيست بگويم.

از اين آيه و آيه مورد بحث فهميده مى شود كه مسيحيان حضرت عيسى و مادرش را به عنوان دو معبود كه شايسته پرستش هستند مى دانستند البته اين بدان معنا نيست كه آنها را خالق و رازق هم مى دانستند. اين همان تثليث يا اعتقاد به سه جوهر يا اقنوم است كه در عين وحدت، داراى كثرت هستند و اين غير از وحدت وجود است كه در عرفان و تصوف مطرح است چون در وحدت وجود همه موجودات مظهر الوهيت قرار مى گيرند ولى در تثليث فقط سه موجود اين مقام را مى يابند. اعتقاد به تثليث در عقايد هندوها و مصريان و ايرانيان قديم هم وجود داشته و به احتمال زياد مسيحيان اين عقيده را از آنها اقتباس كرده اند.

مسيحيان در تبيين معناى تثليث، آن را به يك مثلث تشبيه مى كنند كه در عين وحدت، داراى سه ضلع مى باشد كه تشبيه بى موردى است. ضمناً آنها در نامگذارى دو ضلع آن كه خداى پدر و خداى پسر باشد متفق القول هستند ولى ضلع سوم را گاهى مريم و گاهى روح القدس تعبير مى كنند وظاهراً منظورشان از روح القدس هم همان مريم يا جبرئيل است.

به هر حال در آيه مورد بحث، نخست مسيحيان را از غلوّ در دين كه آفت بزرگ دين داران است برحذر مى دارد و مى فرمايد: در دين خود غلوّ نكنيد و جز حق بر خدا نگوييد. سپس مقام واقعى مسيح را تذكر مى دهد و او را با سه صفت ياد مى كند:

1 ـ او رسول الله است كه از جانب خداوند براى مردم پيام آورده است.

2 ـ او كلمه خداست كه به سوى مريم افكند. منظور از كلمه خدا بودن در اينجا تولد او با امر تكوينى خداوند است كه فرمود «كن» يعنى باش و او بدون آنكه پدر داشته باشد و آميزش جنسى صورت گيرد به وجود آمد. اساساً تمام پديده هاى عالم هستى كلمات تكوينى خداوند هستند همانگونه كه قرآن كلمات تشريعى اوست. چون كلمه دلالت بر مقصود گوينده دارد و پديده هاى عالم هم دلالت بر وجود خداوند دارد.

3 ـ او روح خداست و منظور از روح در اينجا افاضه حيات به عيسى است كه بدون پدر انجام شد.

و مريم ابنة عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا(تحريم/12)

و مريم دختر عمران كه عفت خود را حفظ كرد پس ما از روح خود به او دميديم.

همانگونه كه دميدن روح خدا درباره تولد عيسى در قرآن آمده، درباره به وجود آمدن حضرت آدم هم آمده است:

فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين (حجر/29)

پس چون او را (آدم را) راست كردم و از روح خود بر او دميدم، پس در مقابل او سجده كنيد.

پس از ذكر سه صفت براى حضرت مسيح و بيان مقام واقعى او، به مسيحيان تذكر مى دهد كه به خدا و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد: خدا سه تاست از اين سخن پرهيز نماييد كه اين براى شما بهتر است. همانا خداوند خداى يگانه اى است كه منزه از داشتن فرزند است.

بدينگونه هم معبود بودن مسيح و هم فرزند خدا بودن او را نفى مى كند و مسيحيان را به سوى خداى يگانه و توحيد ناب فرا مى خواند و دليل آن را ذكر مى كند و آن اينكه همه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و خداوند قدرت نامحدود و غير نامتناهى دارد و تعدد خدايان قدرت را محدود مى كند و هر دو يا هر سه محدود و محتاج مى شوند. پس از بيان اين مطلب مهم اعتقادى، به آنها تذكر مى دهد كه نگران سرنوشت خود نباشند كه خداوند از لحاظ كارسازى كفايت مى كند و نيازى به مسيح و روح القدس وجود ندارد.

آيه (172) لن يستنكف المسيح ان يكون عبد الله...: با توجه به مطالب والايى كه در آيه پيش آمد و مسيحيان از غلوّ درباره مسيح و اعتقاد به تثليث برحذر داشته شدند و مقام واقعى مسيح بيان گرديد، اينك اظهار مى دارد كه مسيح خود از اينكه بنده خدا باشد امتناع و ابا ندارد پس شما چگونه او را تا سرحدّ خدايى بالا مى بريد؟

نه تنها مسيح بلكه فرشتگان والامقام هم از عبادت خداوند امتناع ندارند و آن را براى خود ننگى نمى دانند بلكه بندگى خدا را براى خود افتخارى بزرگ مى شمارند. بندگى خداوند مقام بزرگى است كه اگر كسى به آن برسد و براستى بنده خدا باشد و او را عبادت كند، به سعادت عظيم و رستگارى و فوز و فلاح رسيده است. در اينجا به ياد اين سخن اميرالمؤمنين على عليه السلام مى افتيم كه در مقام مناجات با خداوند، گفت: الهى كفى بى فخراً ان اكون لك عبداً خدايا براى من اين افتخار بس كه بنده تو باشم.

در دنباله آيه سرنوشت شوم كسانى را كه از عبادت خداوند امتناع كنند بيان مى كند و مى فرمايد: هركس از عبادت او ابا داشته باشد و طلب بزرگى كند، پس خداوند همه آنها را به سوى خود گرد مى آورد. يعنى آنها كه در برابر خدا سرفرود نمى آورند و خود را بزرگ مى شمارند، در روز قيامت نزد خدا خواهند آمد و سرافكنده و پشيمان خواهند شد.

نكته اى را كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه در اين قسمت از آيه شريفه پس از «استنكاف» از «استكبار» يعنى خود بزرگ بينى سخن به ميان آورده و اين مى رساند كه امتناع از عبادت خداوند اگر از روى عمد و عناد و خود بزرگ بينى باشد، عذاب دارد. بنابراين، افراد ناآگاه و نادان كه به خاطر جهالت و نه به خاطر عناد، خدا را عبادت نمى كنند، حساب ديگرى دارند. و اينكه در مقام بيان حال مسيح و فرشتگان استنكاف بدون استكبار ذكر شده چون مسلم است كه مسيح و فرشتگان اگر به فرض محال از عبادت خدا استنكاف مى كردند، حتماً از روى استكبار بود.

فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِه وَ أَمَّا الَّذينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذابًا أَليمًا وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (* )يآ أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنآ اِلَيْكُمْ نُورًا مُبينًا (*)فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِه فَسَيُدْخِلُهُمْ فى رَحْمَة مِنْهُ وَ فَضْل وَ يَهْديهِمْ اِلَيْهِ صِراطًا مُسْتَقيمًا (*)

اما كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، پس پاداش آنها را به تمامى خواهد داد و از فضل خويش بر آنان خواهد افزود; و اما كسانى كه ابا كرده اند و طلب بزرگى نموده اند، پس آنها را با عذابى دردناك عذاب خواهد كرد و آنان جز خدا دوست و ياورى نخواهند يافت (173) اى مردم همانا برهانى از جانب پروردگارتان بر شما آمده است و به سوى شما نورى آشكار فرو فرستاديم (174) پس آنها كه به خدا ايمان آورده اند و به او چنگ زده اند، پس بزودى آنان را در رحمتى از خود و فضلى، وارد خواهد كرد و آنان را به سوى خويش به راهى راست هدايت خواهد نمود (175).

نكات ادبى

1 ـ «توفّى» دادن به تمام و كمال.

2 ـ «فضل» لطف و رحمتى افزونتر از معمول.

3 ـ «ولى» در اينجا به معناى دوست آمده. البته ولى معانى ديگرى هم دارد كه در اينجا مورد نظر نيست.

4 ـ «برهان» بيان از روى دليل و حجت. اين كلمه مصدر رباعى است و نون آخر آن جوهر كلمه است و اينكه بعضى ها برهان را بروزن رجحان دانسته اند و آن را از بره مشتق كرده اند، درست نيست.

5 ـ «اعتصموا» چنگ زده اند، پناه برده اند. از عصمت به معناى حفظ و نگهدارى. اصل آن از عصام مشتق است كه به معناى ريسمانى است كه با آن دلو را به ته چاه مى برند.

6 ـ «صراطا» يا مفعول دوم «يهديهم» است و يا حال از ضمير اليه مى باشد.

تفسير و توضيح

آيه (173) فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات ...: در جمله پايانى آيه پيش گفته شد كه خداوند كسانى را كه از عبادت او سرباز زنند به سوى خويش محشور خواهد كرد و چون واضح است كه در قيامت مؤمنان هم محشور خواهند شد، اينك در اين آيه سرانجام هر دو گروه را بيان مى كند و نخست از پاداشها و ثوابهايى كه بر مؤمنان داده خواهد شد سخن به ميان مى آورد و آنگاه عاقبت شوم و دردناك كافران را بيان مى كند.

درباره مؤمنان كه علاوه بر ايمان قلبى، اعمال شايسته و نيكو هم انجام داده اند و از احكام دين و دستو خداوند پيروى كرده اند، اظهار مى دارد كه خداوند پاداش ايمان و اعمال آنها را به تمامى و بدون كم و كاست خواهد داد و به آن بسنده نخواهد كرد بلكه از فضل و رحمت خود بر آن خواهد افزود.

گاهى اين سؤال مطرح مى شود كه آيا نعمتهايى كه خداوند در آخرت به بندگان خوب خود خواهد داد، پاداش اعمال آنهاست يا از روى تفضل و رحمت خداوند است و بندگان در مقابل كارهاى خوبى كه در دنيا كرده اند هيچگونه حقى و طلبى از خدا ندارند؟ با دقت در اين آيه پاسخ اين سؤال روشن مى شود. طبق اين آيه نعمتهايى كه خداوند به آنها مى دهد، در اصل پاداش كارهاى خودشان است و خدا خود، خويشتن را با وعده هايى كه توسط پيامبران داده بدهكار اين افراد كرده است ولى خداوند به اين پاداشها بسنده نخواهد كرد بلكه از فضل خود بر آن خواهد افزود و به طورى كه از آيات ديگر فهميده مى شود، پاداش آنها را گاهى ده برابر و گاهى هفتصد برابر خواهد داد و ممكن است پاداشى افزونتر از آن هم بدهد و خداوند اين اميد و انتظار را هميشه در بندگان ايجاد كرده كه نعمتهاى بى شمارى به آنان عطا فرمايد.

قسمت دوم آيه مربوط به كافران است آنها كهاز عبادت خداوند ابا و امتناع كرده اند و اين كار آنها از روى استكبار و خود بزرگ بينى بوده است. در مورد چنين افرادى كه نقطه مقابل گروه اول هستند، مى فرمايد: خداوند آنها را با عذابى دردناك عذاب خواهد كرد و آنان در روز قيامت جز خدا كسى را كه بتواند دوست و ياور آنها باشد و آنها را از عذاب دردناك رها كند، پيدا نخواهند كرد.

آيات (174-175) يا ايها الناس قدجائكم برهان... : اگر خطاب قبلى براى اهل كتاب و بخصوص نصارى بود، اينك همه مردم را مورد خطاب قرار مى دهد و ازدو نعمت بسيار بزرگى كه خداوند به همه بشر ارزانى داشته است، ياد مى كند. يكى از آن دو نعمت وجود مقدس پيامبر اسلام است كه به عنوان برهانى از جانب پروردگار از آن ياد مى كند و ديگرى قرآن است كه آن را نورى روشن فرا راه انسانها معرفى مى كند.

وجود پيامبر اسلام با آن ويژگيها كه داشته است خود برهان و حجت مهمى از خداوند براى بشر است. كسى كه درس نخوانده و معلم نديده و در يك محيط جاهلى زندگى مى كرده، عالى ترين مفاهيم انسانى و معارف عقلى را براى بشر ارمغان آورده است و اين نه تنها يك برهان بلكه يك معجزه است.

نور بودن قرآن

قرآن نيز نورى آشكار است كه روشنى مى بخشد. تشبيه قرآن به نور تشبيه بسيار معنادار و شايسته اى است. چون نقش تعيين كننده نور در پرورش و رشد گياهان و جانوران امرى واضح است همچنين نور سبب مى شود كه انسان اشياء را از يكديگر تشخيص بدهد و راه را از چاه بشناسد با توجه به همين خواص نور است كه قرآن خود را نور معرفى مى كند. علاوه بر آيه مورد بحث، اين تعبير را در آيات ديگر هم مى بينيم:

فآمنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلناه (تغابن/8)

پس ايمان بياوريد به خداوند و پيامبر او و نورى كه نازل كرديم.

قرآن باعث رشد و پرورش سريع مؤمنان و هم سبب تشخيص حق از باطل است. كسانى كه به خدا ايمان بياورند و به قرآن چنگ بزنند، در آخرت وارد رحمت و فضل الهى خواهند شدو در دنيا راه راست را پيدا كرده اند و خداوند آنها را هدايت نموده است.

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فِى الْكَلالَةِ اِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُهآ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌفَاِنْ كانَتا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَكَ وَ اِنْ كانُوا اِخْوَةً رِجالاً وَ نِسآءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ(*)

از تو فتوا طلب مى كنند بگو: خداوند درباره «كلاله» فتوا مى دهد كه اگر مردى بميرد و فرزندى نداشته باشد و او را خواهرى باشد، پس نصف آنچه به جاى گذاشته براى اوست و اگر او (خواهر) فرزند نداشته باشد، آن برادر از او ارث مى برد. پس اگر دو خواهر باشند، پس دو سوم آنچه به جاى گذاشته براى آنهاست و اگر برادران و خواهران باشند، مردان و زنان، پس براى مرد، برابر بهره دو زن خواهد بود. خداوند براى شما به روشنى بيان مى كند كه مبادا گمراه شويد و خدا به همه چيز داناست (176)

نكات ادبى

1 ـ «استفتاء» نظرخواهى، طلب فتوا. واژه فتوا بيشتر در مسائل و احكام شرعى استعمال مى شود. به فتوا، فتيا هم گفته شده است.

2 ـ «كلاله» خويشاوندى كه ميان او و انسان تولدى واسطه نباشد يعنى نه از انسان زاده شده باشد و نه انسان زاييده او باشد مانند خواهر و برادر. اين كلمه از «كلل» مشتق شده كه به معناى احاطه كردن است. توضيح بيشتر را در اين زمينه در تفسير آيه 12 از سوره نساء داديم.

3 ـ «امرؤ» مرفوع است با فعل محذوفى كه فعل بعدى آن را تفسير مى كند و تقدير چنين است: ان هلك امرؤ هلك.

4 ـ «ان تضلوا» در تقدير مخافة ان تضلوا مى باشد.

چگونگى ارث برى كلاله

تفسير و توضيح

آيه (176) يستفتونك قل الله يفتيكم ... : ديديم كه در اوايل همين سوره احكام ارث به تفصيل مطرح شد و اينك در پايان اين سوره نيز بعضى از احكام ارث مطرح مى شود و آن ارث كلاله است.

درباره ارث كلاله دو آيه در قرآن نازل شده يكى آيه 12 از همين سوره (سوره نساء) و ديگرى آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره نساء و به گفته بعضى ها آخرين آيه اى است كه بر پيامبر نازل شده است و به اين آيه «آيه صيف» و به آيه 12 اين سوره كه درباره كلاله است «آيه شتاء»گفته مى شود چون اولى در زمستان و دومى در تابستان نازل شده است.

شروع آيه به اين صورت است كه خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: از تو طلب فتوا مى كنند بگو خداوند درباره كلاله به شما فتوا مى دهد و آنگاه حكم ارث كلاله مطرح مى شود.

كلاله يعنى برادران و خواهران ميت و كسانى كه از همديگر زاده نشده اند و اين كلمه هم به ميت اطلاق مى شود و هم به خواهران وبرادران او كه وارثان او هستند.

نقل شده كه خليفه دوم معناى كلاله را نمى دانست.

نكته مهمى كه در تفسير اين آيه بايد به آن توجه كرد اين است كه آيه 12 اين سوره كه مربوط به ارث كلاله بود حكم برادران و خواهران مادرى را بيان مى كرد و اين آيه كه آخرين آيه سوره نساء است حكم برادران و خواهران پدرى و مادرى و يا فقط پدرى را بيان مى كند. هرچند در خود آيات قرينه اى براى اين قيدها وجود ندارد ولى از حكمى كه در آنها آمده اين قيدها فهميده مى شود. چون در آيه 12 اين سوره گفته شده كه اگر خواهران و برادران ميت بيش از يكى باشند همگى در يك سوم مال شريك هستند ولى در اين آيه آمده است كه اگر خواهران ميت دو نفر باشند دو سوم مال را مى برند و از آنجا كه تمام علماى اسلام اجماع دارند بر اينكه شركت در يك سوم مخصوص كلاله امّى يعنى خواهران و برادران مادرى است و بردن دو سوم مخصوص كلاله ابى يا ابى و امّى يعنى خواهران و برادران پدرى و مادرى و يا فقط پدرى است، از اينجا مى فهميم كه آيه اول مربوط به كلاله امّى و آيه دوم مربوط به كلاله ابى و امّى و يا ابى مى باشد.

به هرحال فتوايى كه در اين آيه راجع به كلاله داده مى شود اين است كه اگر كسى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و فقط يك خواهر داشته باشد نصف مال او به خواهرش مى رسد و اگر بر عكس خواهر از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد همه مال او به برادرش مى رسد و اگر دو خواهر باشند دو سوم مال را ارث مى برند و اگر بازماندگان خواهران و برادران ميت باشند، دو سوم مال را به صورت مرد دو برابر زن به ارث مى برند.

توجه كنيم كه در اول آيه اين احكام را مشروط به نداشتن فرزند كرد ولى از خارج مى دانيم كه علاوه بر آن، مشروط به نداشتن پدر و مادر هم هست و با وجود فرزند يا پدر و مادر نوبت به خواهر و برادر نمى رسد و آنان در طبقه دوم قرار دارند و اينكه بعضى از فقهاى اهل سنت گفته اند كه با وجود دختر ميّت، خواهران و برادران او نيز از باب تعصيب ارث مى برند، خلاف ظاهر بلكه خلاف نص آيه است چون كلمه ولد هم شامل پسر و هم شامل دختر مى شود.

در پايان آيه خاطر نشان مى سازد كه خداوند اين احكام را به روشنى بيان مى كند مبادا كه شما گمراه شويد و خداوند به هر چيزى داناست و مصالح و مفاسد را به خوبى مى داند و احكامى را كه بيان مى كند، همه از روى علم و حكمت است.

خداى را سپاسگزارم كه تفسير سوره نساء را در تاريخ 19/8/1376 در حوزه علميه قم به پايان بردم و اين در حالى بود كه حدود چهارماه نوشتن اين تفسير به تعويق افتاده بود و بعضى از ابتلائات مرا از ادامه كار باز داشته بود كه بحمدالله برطرف شد. از درگاه خداوند منان مسألت دارم كه توفيق خود را رفيق من سازد و مرا در ادامه اين كار يارى دهد. انشاء الله

سوره مائده - مشخصات و فضايل اين سوره

اين سوره مباركه پنجمين سوره از قرآن كريم و چهارمين سوره از سوره طوال است و همه آيات آن در مدينه نازل شد، بجز آيه اليوم اكملت لكم دينكم كه در حجة الوداع نازل گرديده و گفته مى شود كه اين سوره آخرين سوره اى است كه بر پيامبر نازل شده و نزول آن بعد از سوره فتح بوده است. ضمنااين سوره صد و بيست آيه دارد و علت نامگذارى اين سوره به «مائده» اشتمال آن بر داستان درخواست عيسى از خداوند است كه از او طلب كرد كه مائده اى از آسمان بفرستد و مائده به معناى سفره و خوان غذاست.

در فضيلـت خواندن اين سوره روايتهاى متعددى وارد شده و به طوريكه پيشتر نيز گفته ايم اين روايات جهت تشويق مردم به خواندن قرآن است و اگر كسى اين سوره ها را به قصد آن ثوابها بخواند، اميد است كه خداوند آن ثوابها را به او بدهد.

ابى بن كعب از پيامبر(ص) نقل كرده كه هركس سوره مائده را بخواند به تعداد يهود و نصارايى كه در روى زمين نفس مى كشند، خدا به او ده ثواب مى دهد و ده گناه مى بخشد و ده درجه بالا مى برد.

از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمود: هركس سوره مائده را در هر روز پنجشنبه بخواند ايمان خود را به ظلم در نياميخته و به خدا شريك قرار نداده است.

دورنمايى از اين سوره

در اين سوره نخست مؤمنان را به سوى وفاى به عهد مى خواند سپس مطالبى را درباره خوردن گوشت حيوانات بيان مى كند و بعضى از احكام حج و قربانى كردن را مى آورد و مردم را از ظلم و تعدى به ديگران منع مى كند و به سوى همكارى و تعاون در كارهاى نيك مى خواند. سپس بعضى از حيواناتى را كه خوردن گوشت آنها حرام است برمى شمارد و در وسط آن از اكمال دين و اتمام نعمت و مأيوس شدن كافران از نابودى اسلام سخن به ميان مى آورد كه به گفته مفسران مربوط به نصب على بن ابى طالب (ع) به خلافت و وصايت است.

آنگاه از بعضى از خوردنيهاى حلال ازجمله طعام اهل كتاب و نيز درباره زنان سخن مى گويد و مطلب را به ذكر بعضى از احكام شرعى مانند وضو و غسل و تيمم مى كشاند سپس مردم را به سوى عدالت مى خواند تا اينكه سخن از بنى اسرائيل به ميان مى آورد و بعد از آن از نصارى سخن مى گويد و فخرفروشى يهود و نصارى را كه خود را دوستان و فرزندان خدا مى دانستند مى كوبد و بار ديگر حضرت موسى و قوم او را ياد مى كند.

در آيات بعدى داستان فرزندان آدم (هابيل و قابيل) راذكر مى كند و به دنبال آن اين حكم را صادر مى كند كه هركس كسى را بى جهت بكشد مثل اين است كه همه انسانها را كشته است و به مناسبتى كيفر محاربان با خدا و رسول را بيان مى كند و به دنبال آن كيفر دزدان را بيان مى كند كه بايد دست آنها قطع شود.

سپس از تحريف سخنان خدا توسط يهود و از خصومت آنها ياد مى كند و تورات را مى ستايد و احكام قصاص را بيان مى كند سپس بار ديگر سخن را به ذكر حضرت عيسى و انجيل سوق مى دهد و از پيامبر اسلام مى خواهد كه در ميان آنها مطابق با آنچه خدا نازل كرده حكم كند. سپس مؤمنان را از دوستى با يهود و نصارى بر حذر مى دارد و بعضى از حالات ناصواب آنها را ذكر مى كند و در آيه بعدى به مؤمنان هشدار مى دهد كه اگر بعضى از آنها مرتد شوند، خداوند كسان ديگرى را مى آورد كه به احكام قرآن عمل كنند سپس ولىّ مؤمنان را معرفى مى كند كه عبارتند از خدا و رسول و آنها كه در حال ركوع زكات مى دهند كه تفسير به وجود مقدس على بن ابى طالب(ع) شده است.