تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳ -


حرام شدن بعضى غذاها بر يهود

تفسير و توضيح

آيات (160-161) فبظلم من الذين هادوا...: ستمى كه يهود عصر حضرت موسى كردند و با ديدن آنهمه آيات و معجزات و نشانه هاى خدا باز از كژراهه رفتند و بهانه جويى كردند، مجازاتهاى گوناگونى را از سوى خداوند درپى داشت كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى شود. خداوند به سبب همان ستمگرى كه يهود داشتند چندين چيز حلال و پاكيزه را كه خوردن آنها بر همگان حلال بود بر آنها حرام كرد و اين يك مجازات دنيوى بود.

در برهه اى از زمان تمام غذاها براى بنى اسرائيل حلال بود فقط غذاهاى خاصى را حضرت يعقوب بر خود حرام كرده بود و از آنها نمى خورد (رجوع شود به تفسير آيه 93 از سوره آل عمران كه گذشت) ولى بعدها به سبب ستمگريها و نافرمانيهاى يهود بعضى از غذاهاى پاكيزه كه حكم اوّلى آنها جواز بود بر آنها حرام شد و اين نوعى مجازات بود. در آيه مورد بحث مطلب به صورت كلى آمده ولى در آيه زير به نوع غذاهايى كه بر بنى اسرائيل حرام شد تصريح شده است:

و على الذين هادوا حرّمنا كلى ذى ظفر و من البقر و الغنم حرّمنا عليهم شحومهما الا ماحملت ظهورهما او الحوايا او ما اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و انّا لصادقون (انعام/ 146)

و بركسانى كه يهودى شدند هر ناخندارى را حرام كرديم و از گاو و گوسفند پيه آنها رابر آنان حرام كرديم مگر آنچه بر پشت آن دو باشد يا چربى روده ها يا آنچه با استخوان مخلوط باشد اين را به سبب ستم آنها بر آنان كيفر قرار داديم و ما راستگويانيم.

در آيه ديگر باز به همين موارد اشاره مى كند و يادآور مى شود كه علت حرمت اين چيزها اعمال خود آنها بوده است:

و على الذين هادوا حرّمنا ما قصصنا عليك من قبل و ماظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون (نحل/ 118)

و بركسانى كه يهودى شدند آنچه را پيش از اين بر تو تعريف كرديم حرام نموديم و ما بر آنان ستم نكرديم بلكه آنها خود برخويشتن ستم كردند.

در آيه مورد بحث پس از بيان اينكه عامل حرام شدن بعضى از چيزهاى پاكيزه بر يهود، ظلم و ستم آنها بوده، سه عامل ديگر را هم بر آن اضافه مى كند كه در واقع اين سه عامل، تفصيل همان ظلم و ستمى است كه يهود كردند; آن سه عامل عبارتند از:

1 ـ آنها بسيا رى را از راه خدا منع كردند و همديگر را در جهت نافرمانى از خدا و خروج از شريعت موسى يارى كردند و بدينگونه سدّ راه خدا شدند.

بعضى از مفسران اين جمله را وصف حال كسانى از دانشمندان يهود گرفته اند كه با كتمان اوصاف پيامبر اسلام كه در تورات آمده بود، مانع از هدايت مردم شدند. ولى اين احتمال بعيد مى نمايد زيرا در آيه شريفه سدّ راه خدا شدن، يكى از علتهاى تحريم چيزهاى حلال معرفى شده و مى دانيم كه اين تحريم مربوط به زمان حضرت موسى است. مگر اينكه جمله (وبصدهم عن سبيل الله) را عطف بر (فبظلم) نكنيم و آن را متعلق به محذوف بدانيم مانند: (لعنّا) كه در اين صورت اين جمله و دو جمله بعدى مستقل مى شوند.

2 ـ عامل ديگرِ تحريم چيزهاى حلال، رباخوارى يهود است در حالى كه از آن نهى شده بودند.

3 ـ عامل ديگر اين است كه آنها اموال مردم را به ناروا مى خوردند مانند رشوه خوارى و گرفتن پولهاى زور از مردم.

سمّاعون للكذب اكّالون للسّحت (مائده/42)

آنها (يهود) بسيار به دروغ گوش مى دادند و بسيار «سحت» مى خوردند (منظور رشوه است)

البته مى توان اين دو جمله را هم مانند جمله قبلى مربوط به يهود عصر پيامبر اسلام گرفت و همانگونه كه گفتيم اين سه جمله را مستقل از جمله «فبظلم من الذين» دانست و براى آن فعلى مقدر كرد به طورى كه در آيات پيش براى جمله «فبما نقضهم» مقدر كرديم. اگر چنين باشد معناى آيه شفاف تر خواهد بود و اين سه مطلب عامل تحريم چيزهاى حلال نخواهد بود. چون همانگونه كه بيان كرديم، اين تحريم در عصر حضرت موسى بوده است.

در جمله پايانى آيه خاطر نشان مى سازد كه براى آن گروه از يهود كه كافر شدند و به پيامبر اسلام ايمان نياوردند عذابى دردناك آماده كرده ايم و در آيه بعدى حساب گروه ديگرى از يهود را كه مسلمان شدند از ديگران جدا مى كند و مى فرمايد: آن كسانى از يهود كه راسخ در علم هستند و به راستى از تورات خبر دارند و نيز مؤمنان (از مهاجر و انصار) به تو اى پيامبر و به پيامبران پيش از تو ايمان مى آورند. گفته شده است كه منظور از راسخان در علم در اينجا آن دسته از دانشمندان يهود هستند كه مسلمان شدند مانند عبدالله بن سلام و اسيد بن سعيه و ثعلبه و ديگران.

در دنباله آيه براى مشخص تر شدن صف مؤمنان از يهوديهاى تازه مسلمان، صفاتى را به صورت عطف براى آنها ذكر مى كند به اين صورت كه آنان اقامه كنندگان نماز و دهندگان زكات هستند و به خدا و روز قيامت ايمان دارند. در پايان آيه اضافه مى كند كه بزودى به آنان پاداشى بزرگ خواهيم داد.

اينكه در اين آيه نماز و زكات را از ميان فروع دين، مخصوص به ذكر مى كند دليل بر اهميت اين دو فريضه الهى است كه يكى براى ارتباط ميان انسان با خدا و ديگرى براى ارتباط ميان انسان و جامعه است.

اِنّآ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ كَمآ أَوْحَيْنآ اِلى نُوح وَ النَّبِيّنَ مِنْ بَعْدِه وَ أَوْحَيْنآاِلى اِبْراهيمَوَاِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَسُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُورًا (*)وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْليمًا (* )

ما به تو وحى كرديم همانگونه كه به نوح و پيامبران پس از او وحى كرديم; و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى كرديم و به داود زبور داديم (163) و پيامبرانى كه از پيش، داستان آنها را بر تو گفته ايم و پيامبرانى كه داستان آنها را بر تو نگفته ايم و خدا با موسى سخن گفت، سخن گفتنى(164)

نكات ادبى

1 ـ «وحى» سخن آهسته، الهام الهى، پيامى كه خداوند مستقيماً يا به وسيله ملك به پيامبر خود القا مى كند.

2 ـ «اسباط» نوه ها و در اينجا منظور اولاد يعقوب است و اسباط موسى هم دوازده نفر بودند.

3 ـ «زبور» نوشته شده، فعول به معناى مفعول. در اصطلاح به كتاب آسمانى حضرت داود گفته مى شود. يهود و نصارى به آن مزامير داود مى گويند.

4 ـ «ورسلا» منصوب است به تقدير فعلى از جنس فعلى كه پس از آن آمده و تقدير چنين است و قصصنا رسلا قد قصصنا عليك...

تفسير و توضيح

آيات (163-164) انا اوحينا اليك كما اوحينا ...: به دنبال طرح پيشنهاد يهود كه از پيامبر اسلام خواستند كتابى از آسمان براى آنها نازل كند كه چند آيه پيش گذشت و خداوند پاسخ آنها را داد، اينك خاطر نشان مى سازد كه پيامبر اسلام هم مانند پيامبران ديگر است كه در تاريخ آمده اند و خطاب به پيامبر اسلام اظهار مى دارد كه ما بر تو همانند پيامبران ديگر از نوح و پيامبران پس از او وحى نازل كرديم و هيچ يك از آنها چنين كارى نكردند كه تمام پيشنهادهاى امت خود را كه از آنها معجزه مخصوصى مى خواستند عملى سازند بلكه هر كدام از آنها معجزه يا معجزه هايى داشتند كه اگر كسى با ديدن آنها ايمان نمى آورد و پيشنهاد معجزه ديگرى مى كرد، دليل بر عناد و لجاجت او بود و آن پيامبر به پيشنهاد او عمل نمى كرد.

بنابراين پيامبر اسلام هم مانند ساير پيامبران بود كه بر آنها وحى نازل شده بود و در رديف آنها قرار داشت و اظهار نبوت او چيز تازه و بى سابقه اى نبود كه از او درخواستهاى جوراجور بشود بلكه او ماننند ساير پيامبران معجزه هاى معينى داشت كه دليل بر صدق ادعاى او بود:

قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادرى مايفعل بى و لا بكم ان اتبع الاما يوحى الىّ و ما انا الا نذير مبين (احقاف/9)

بگو من پديده نوظهورى از پيامبران نيستم و نمى دانم كه با من يا با شما چه خواهد شد; من پيروى نمى كنم مگر از آنچه بر من وحى مى شود و من جز بيم دهنده اى آشكار نيستم.

در آيه مورد بحث پس از بيان اينكه پيامبر اسلام هم مانند پيامبران ديگر چون نوح و پيامبران پس از اوست، از بعضى از پيامبران نام مى برد و جمعاً در اين آيات از دوازده پيامبر نام برده شده به اضافه خود پيامبر اسلام و اسباط كه همان فرزندان و نوادگان يعقوب هستند و البته همه اسباط يعقوب پيامبر نبودند بلكه بعضى از آنها مانند يوسف و داود و سليمان و موسى و عيسى پيامبر بودند.

دوازده پيامبرى كه نام آنها در اين آيات آمده عبارتند از: نوح، ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، عيسى، ايوب، يونس، هارون، سليمان، داود و موسى.

توجه كنيم كه در شمارش اين پيامبران نه ترتيب زمانى مورد نظر بوده و نه ترتيب از لحاظ مقام و مرتبه و اصولا واو براى ترتيب نيست. همچنين در بيان اين پيامبران راجع به دو نفر مطلبى گفته شده: يكى داود كه خداوند به از زبور داد، ديگر موسى كه خداوند با او سخن گفت. ضمناً در جمله اى اظهار مى دارد كه داستان بعضى از پيامبران را پيش از اين بر تو نقل كرديم و پيامبرانى هم هستند كه داستان آنها را بر تو نقل نكرده ايم. از آنجا كه اين سوره (سوره نساء) در مدينه نازل شده معلوم مى شود كه منظور از پيامبرانى كه داستان آنها پيشتر نقل شده، پيامبرانى هستند كه در سوره هاى مكّى و يا سوره هايى كه يپش از اين سوره نازل شده، از آنها ياد شده است.

بحثى درباره پيامبرانى كه نام آنها در قرآن آمده است

در قرآن كريم نامهاى مبارك بيست و پنج تن از پيامبران خدا آمده و بعضى از آنها بارها تكرار گرديده و داستان زندگى آنها گاهى با تفصيل و گاهى به طور خلاصه بيان شده است و اين در حالى است كه طبق بعضى از روايات، خداوند در طول تاريخ، براى هدايت بشر يكصدوبيست و چهار هزار پيامبر فرستاده است.

البته در خود قرآن تذكر داده شده كه پيامبران خدا منحصر در آنچه كه در قرآن آمده نيست بلكه پيامبرانى هم هستند كه داستان آنها در قرآن نيامده است:

ورسلا قد قصصنا عليك من قبل ورسلا لم نقصصهم عليك (نساء/164)

و پيامبرانى كه از پيش داستان آنها را بر تو گفته ايم و پيامبرانى كه داستان آنها را بر تو نگفته ايم.

ما وظيفه داريم كه به همه پيامبران احترام كنيم و به آنها ايمان بياوريم و در اصل نبوت ميان آنها فرقى نگذاريم و بدانيم كه همه آنها سفيران خدا در زمين و تبليغ كنندگان احكام دين بودند و خط فكرى واحدى داشتند:

قولوا آمنّا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيّون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون (بقره/136)

بگو ايمان آورديم به خدا و به آنچه كه بر ما نازل شده و آنچه كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و موسى و عيسى و همه پيامبران از جانب پروردگارشان نازل شده است ميان هيچ يك از آنها جدايى نمى اندازيم و ما بر او تسليم هستيم.

باوجود اينكه ما بايد به همه پيامبران ايمان داشته باشيم بايد بدانيم كه همه آنها از لحاظ رتبه و مقام يكسان نيستند بلكه بعضى از آنها بر بعضى ديگر فضيلت و برترى دارند و پيامبر اسلام برتر از همه آنهاست:

تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره/253)

اين پيامبران بعضى شان را بر بعضى ديگر برترى داديم.

نامهاى پيامبران در قرآن

اكنون بر سر آنيم كه پيامبرانى را كه نامهاى آنها در قرآن كريم آمده است برشماريم. اين پيامبران بدون رعايت هيچ گونه ترتيبى عبارتند از:

* ـ آدم كه نام او بيست و پنچ بار در قرآن آمده;

* ـ ادريس كه نام او دوبار در قرآن آمده;

* ـ نوح كه نام او چهل و پنج بار در قرآن آمده;

* ـ هود كه نام او ده بار در قرآن آمده;

* ـ صالح كه نام او يازده بار در قرآن آمده;

* ـ ابراهيم كه نام او شصت و نه بار در قرآن آمده;

* ـ لوط كه نام او بيست و هفت بار در قرآن آمده;

* ـ اسماعيل كه نام او دوازده بار در قرآن آمده;

* ـ اسحاق كه نام او هفده بار در قرآن آمده;

* ـ يعقوب كه نام او شانزده بار در قرآن آمده;

* ـ يوسف كه نام او بيست و هفت بار در قرآن آمده;

* ـ شعيب كه نام او يازده بار در قرآن آمده;

* ـ ايوب كه نام او چهار بار در قرآن آمده;

* ـ ذوالكفل كه نام او دوبار در قرآن آمده;

* ـ موسى كه نام او صد وسى و شش بار در قرآن آمده;

* ـ هارون كه نام او بيست بار در قرآن آمده;

* ـ داود كه نام او شانزده بار در قرآن آمده;

* ـ سليمان كه نام او هفده بار در قرآن آمده;

* ـ الياس كه نام او سه بار در قرآن آمده;

* ـ اليسع كه نام او دوبار در قرآن آمده;

* ـ يونس كه نام او چهاربار در قرآن آمده;

* ـ زكريا كه نام او هفت بار در قرآن آمده;

* ـ يحيى كه نام او پنج بار در قرآن آمده;

* ـ عيسى كه نام او بيست و پنج بار در قرآن آمده;

* ـ محمد كه نام او چهار بار در قرآن آمده به اضافه اينكه يك بار هم به صورت «احمد» آمده است.

در ميان اين پيامبران پنج نفر اولوالعزم بودند و رسالت جهانى داشتند كه عبارت بودند از: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد (ص)

رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (*)لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمآ أَنْزَلَ اِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِه وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (*)

پيامبرانى مژده دهنده و بيم رسان; تا مردم را پس از پيامبران حجتى برخدا نباشد و خدا تواناى فرزانه است (165) ولى خداوند به آنچه كه بر تو نازل كرده گواهى مى دهد; آن را با علم خود نازل كرده و فرشتگان نيز شهادت مى دهند و خداوند از جهت گواه بودن كافى است (166)

نكات ادبى

1 ـ «رسلا» منصوب است به جهت مدح و به تقدير اعنى يا بگوييم كه به جهت حال بودن منصوب شده و مبشرين و منذرين صفت براى آن است.

2 ـ «مبشر» از بشارت به معناى مژده است كه معمولا در دادن خبرهاى خوش استعمال مى شود ولى گاهى در خبرهاى ناراحت كننده هم به كار مى رود.

3 ـ «منذر» بيم دهنده، ترساننده.

4 ـ «حجّت» دليل، برهان، سخنى كه طرف مقابل را محكوم كند.

تفسير و توضيح

آيه (166) رسلا مبشّرين و منذرين...: پس از ذكرى كه از پيامبران به ميان آمد، اينك دو مطلب مهم و اساسى در اين آيه بيان مى شود:

نخست، وظايف و مأموريتهاى پيامبران كه عبارت از مژده دادن و بيم دادن است. آنها از يك سو مردم را در صورت اطاعت از دستورهاى خداوند به بهشت مژده مى دادند و از سوى ديگر آنهارا در صورت نافرمانى، از جهنم و عذاب الهى مى ترسانيدند و اين دو وظيفه در كنار هم انجام مى گرفت تا هم از راه تشويق و هم از راه تنبيه، مردم هدايت شوند و تكاليف الهى را انجام دهند.

دوم، هدف از بعثت پيامبران. آيه روشن مى سازد كه خداوند پيامبران را از آن جهت فرستاد تا مردم حجتى بر خدا نداشته باشند و روز قيامت نگويند كه تكليف خود را نمى دانستيم. با آمدن پيامبران و تبليغ پيام الهى بر مردم حجت براى همه مردم تمام مى شود و جاى عذر و بهانه براى كسى باقى نمى ماند. نظير اين آيه:

ولو انّا اهلكنا هم بعذاب من قبله لقالوا ربّنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى (طه / 134)

و اگر ما آنان را پيش از آن (فرستادن پيامبر) با عذابى هلاك مى كرديم، مى گفتند: پروردگارا چرا براى ما پيامبرى نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آنكه خوار و رسوا شويم؟

البته عقل و وجدان، بعضى از حقايق را براى بشر روشن مى سازد و به تعبير روايات، عقل يك پيامبر درونى است ولى با اين حال، حقايق ديگرى وجود دارند كه عقل از درك آنها ناتوان است و نياز به راهنمايى شرع و پيامبر دارد و خدا با فرستادن پيامبران نعمت را بر انسان تمام كرده و تكاليف او را روشن ساخته است و ديگر هيچ كس به بهانه جهل نمى تواند از تكليف خود سرباز زند مگر كسانى كه در جايى قرار گرفته اند كه پيام خدا به آنها نرسيده است. اين گونه افراد را جاهل قاصر مى گويند و خدا آنها را عذاب نخواهد كرد.

و ما كنّا معذبين حتى نبعث رسولا (اسراء / 15)

و ما عذاب كننده نيستيم مگر آنكه پيامبرى بفرستيم.

گواهى خداوند بر حقانيت محمد(ص)

آيه (166) لكن الله يشهد بما انزل ... : براى اينكه پيامبر اسلام از كفر كافران و انكار يهود ناراحت نشود و تسلاى خاطرى پيدا كند، در اين آيه اظهار مى دارد كه اگر يهود با خواستن معجزه هاى گوناگون و با بهانه هاى واهى نبوت تو را انكار مى كنند و به حقانيت تو گواهى نمى دهند، خداوند خود بر حقانيت تو گواهى مى دهد و او خود شاهد صدق گفته هاى توست و به آنچه بر تو نازل كرده گواه است و آنچه را كه بر تو نازل كرده از علم او سرچشمه مى گيرد و مى داند كه تو شايسته پيامبرى هستى. علاوه بر خداوند، فرشتگان نيز بر حقانيت تو گواهى مى دهند و اين در حالى است كه از نظر شاهد بودن، خداوند بسنده است و با وجود گواهى خدا نيازى به شاهد ديگر نيست.

شاهد بودن خدا بر صدق نبوت پيامبر، حقيقتى است كه مردم از روى معجزه اى كه پيامبر انجام مى دهد به آن پى مى برند. وقتى يك مدعى نبوت كار خارق العاده اى انجام داد كه مردم از انجام آن عاجزند، معلوم مى شود كه او با عالم غيب ارتباط دارد و خدا او را تأييد مى كند و گواه بر حقانيت اوست و همه مى دانيم كه پيامبر اسلام معجزاتى داشت كه از جمله آنها همين قرآن است و قرآن خود دليل روشنى بر صدق ادعاى اوست.

اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيدًا (*)اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَريقًا (*)اِلاّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيهآ أَبَدًا وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا (*)يآ أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَامِنُوا خَيْرًا لَكُمْ وَ اِنْ تَكْفُرُوا فَاِنَّ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (*)

كسانى كه كافر شدند و از راه خدا منع كردند به راستى به گمراهىِ دورى افتادند (167) كسانى كه كافر شدند و ستم كردند، خداوند در صدد آن نيست كه آنها را ببخشد و نه آنكه آنها را به راهى هدايت كند (168) جز راه جهنم كه جاودانه در آن خواهند بود و اين بر خدا آسان است (169) اى مردم! پيامبر، از جانب پروردگارتان به سوى شما حقيقت را آورده است، پس ايمان بياوريد كه براى شما بهتر است و اگر كافر شويد، پس براى خداوند است آنچه در آسمانها و زمين است و خدا داناى فرزانه است (170)

نكات ادبى

1 ـ «ضلالا بعيدا» مفعول مطلق از ضلّوا است.

2 ـ «بالحق» متعلق به جائكم، كه با حرف با متعدى شده است.

3 ـ «خيرا» منصوب است به تقدير «يكن» البته وجوه ديگرى هم گفته شده كه خالى از اشكال نيست.

تفسير و توضيح

آيات (167-169) ان الذين كفروا و صدوا... : بيان حال كسانى است كه از ايمان به خدا سرپيچى كرده اند و خود را از مهمترين نعمتهاى موجود محروم ساخته اند. در آيه نخست از كسانى كه كافر شدند و علاوه بر آن، مردم را از راه خدا بازداشتند، ياد مى كند و از گمراهى بزرگ و دور و درازى كه دامنگير آنها شده سخن مى گويد. چنين افرادى سخت گمراه شده اند چون نه تنها خود كافرند، ديگران را هم دعوت به كفر مى كنند و اين يك گمراهى مضاعف است و چنين اشخاصى، هم مسؤول كفرخويش و هم مسؤول كفر كسانى هستند كه باعث كفر آنها شده اند و بايد پاسخگو باشند.

در آيه بعدى باز سخن از كافران است و اين بار از آنها به عنوان كسانى كه ستم كرده اند ياد مى كند اين ستمِ فراگير ستمى است كه بر خود يا بر ديگران كرده اند كافر در مرحله اول بر نفس خود ستم مى كند و خود را در معرض مجازاتهاى الهى قرار مى دهد و در مرحله بعدى بر جامعه ستم مى كند و مردم از ستمگريهاى او در امان نيستند چون ايمان به خدا و روز جزاست كه انسان را از تجاوز به حقوق ديگران بازمى دارد. اگر كسى ايمان به خدا و ارزشهاى معنوى نداشته باشد هيچ گونه تضمينى وجود ندارد كه در حق ديگران ستم نكند.

عاقبت كفر و ستم كافران، اين است كه خداوند در صدد آن نيست كه آنان را بيامرزد و آنان را به راهى جز راه جهنم هدايت كند. اين در حالى است كه خداوند بر بندگان خود مهربان است و همواره مى خواهد با بهانه هايى گنهكاران را ببخشد و تمام وسايل و ابزارهاى لازم را براى هدايت همه انسانها فراهم كرده او همواره خواهان هدايت بندگان است ولى گاهى انسان آنچنان در كفر و ظلم غوطهور مى شود كه شايستگى هدايت را از دست مى دهد تا جايى كه خداوند هم بر آن نيست كه او را هدايت كند.

وقتى انسان در اثر اصرار در كفر و گناه از مسير هدايت الهى دور شد، سرنوشتى جز افتادن به جهنم ندارد و خداوند او را با آتش جهنم مجازات مى كند و بدتر اينكه كافران براى هميشه و جاودانه در جهنم خواهند بود. در پايان اظهار مى دارد كه چنين كارى براى خدا آسان است.

آيه (170) يا ايها الناس قدجائكم الرسول...: خداوند آنچه را كه حق است به وسيله پيامبران خود براى بشر ارائه كرده است و در اين آيه خطاب به مردم مى فرمايد: اى مردم پيامبر اسلام حق را براى شما آورده است; منظور از حق در اينجا قرآن و شريعت و احكام است كه بر پيامبر اسلام نازل شده و او نيز به مردم ابلاغ نموده است.

سپس از سر خيرخواهى از مردم مى خواهد كه به اين پيامبر ايمان بياورند كه اگر چنين كنند به نفع آنهاست و براى آنها بهتر است. در عصر پيامبر اسلام كسانى در شك و ترديد بودند و نمى دانستند كه پذيرش اسلام به نفع آنهاست يا نه؟ در اينجا با لحن ملايمى به آنها گوشزد مى كند كه گرايش به اسلام براى آنها بهتر است و باعث آبادى دنيا و آخرت آنها مى شود. در ادامه آيه براى آنكه مردم خيال نكنند كه ايمان آوردن آنها سودى براى خدا دارد، اضافه مى كند كه اگر كافر شويد بدانيد كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ خداست و خدا نيازى به ايمان شما ندارد و همو دانا و حكيم است و از باطن شما خبر دارد.

يآ أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فى دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ اِلاَّ الْحَقَّ اِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاهآ اِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةُ اِنْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ اِنَّمَا اللّهُ اِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (*)لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلّهِوَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِه وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ اِلَيْهِ جَميعًا (* )

اى اهل كتاب در دينتان از حدّ نگذريد و جز حق بر خدا نگوييد; همانا مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا و كلمه اوست كه به سوى مريم انداخت و روحى از او (خدا) است. پس به خدا و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد (خدا) سه تاست. پرهيز كنيد كه براى شما بهتر است. همانا خدا همان خداى يگانه است كه منزّه است از اينكه فرزندى داشته باشد. براى اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و خدا از جهت كارسازى كفايت مى كند (171) مسيح ابا ندارد از اينكه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب; وهر كس ازعبادت او ابا داشته باشد و طلب بزرگى كند، پس همه آنها را به سوى خود گرد مى آورد (172)