آغاز جزء ششم قرآن (1)
لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ اِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ
اللّهُ سَميعًا عَليمًا (*)اِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا
عَنْ سُوء فَاِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا (*)
خداوند آشكار كردن سخن بد را دوست ندارد مگر از كسى كه مورد ستم واقع شده است و خدا
شنوا و داناست (148) اگر كار نيك را آشكار يا پنهان كنيد و يا از بدى درگذريد،
همانا خداوند بخشنده تواناست (149)
نكات ادبى
1 ـ «الجهر» آشكار كردن، بلند كردن صدا، ظهور.
2 ـ «السوء من القول» سخنى كه بد باشد. سخنى كه طرف مقابل را ناراحت كند مانند
دشنام و نفرين و غيبت.
3ـ «الاّ من ظلم» استثناى منقطع است يعنى لكن من ظلم.
4ـ «كان » در «كان الله» منسلخ از زمان و براى ثبوت است.
5ـ «سميع» درك كننده صدا با گوش يا غير آن.
6ـ «عليم» صفت مشبهه از «عالم» و براى تثبيت علم است مانند سميع كه صفت
مشبهه از سامع و قدير كه صفت مشبهه از قادر و عفوّ كه صفت مشبهه از عافى است كه
همگى براى تثبيت آن صفت است.
سلامت زبان از گفتارهاى ناهنجار
تفسير و توضيح
آيات (148-149) لايحب الله الجهر بالسوء من القول ... : سلامت زبان از گفتارهاى
ناهنجار و بد يكى از ارزشهايى است كه اسلام همواره مردم را به آن خوانده است. در
جامعه اسلامى زبان مردم مانند روح و فكرشان بايد پاك و پاكيزه باشد و آلوده به
سخنان ناپسندى چون فحش و دروغ و تهمت زدن و غيبت نباشد. پاكى زبان نشانى از پاكى
روح و صفاى نفس است.
در اين آيه اين اصل كلى را بيان مى كند كه خداوند، آشكار كردن سخن بد را دوست ندارد
منظور از سخن بد در اينجا هر سخنى است كه موجب ناراحتى و آزار يك انسان باشد مانند
دشنام دادن، نفرين كردن، تهمت زدن و غيبت نمودن كه هرگاه به گوش طرف مقابل برسد،
آزرده مى شود; چنين كارى موجب خشم خداست و خدا همانگونه كه جان و مال مؤمن را در
امان قرار داده، شخصيت او را نيز در امان قرار داده و اجازه نمى دهد كه كسى درباره
مؤمن بدگويى كند و اساساً انسان در مقابل گفته هاى خود مسؤوليت دارد و گفته هاى او
در دفترى ثبت مى شود:
مايلفظ من قول الالديه رقيب عتيد (ق/18)
هيچ سخنى را نمى گويد جز اينكه نزد او مراقبانى وجود دارند.
همچنين قرآن كريم از گروهى به خاطر بدزبانى آنها انتقاد مى كند:
وانهم يقولون منكرا من القول و زورا (مجادله/2)
و آنها سخنى ناپسند و زور مى گويند.
در مقابل، از سخنان زيبا تعريف مى كند و پيروى از سخن زيبا را توصيه مى نمايد:
وهدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد (حج/24)
آنها به سوى سخنى پاك و راهى پسنديده هدايت شدند.
الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (زمر/18)
آنها (بندگان من) كسانى هستند كه سخن را مى شنوند و از زيباترين آن پيروى مى كنند.
مطلب بسيار مهمى كه در اينجا وجود دارد و آيه مورد بحث در مقام بيان آن مى باشد،
استثنايى است كه از اين اصل كلى شده است. هرچند كه بدگويى و بددهنى و گفتن سخنان بد
و آزار دهنده ناپسند است و خدا آن رادوست ندارد ولى در يك مورد به انسان اجازه داده
شده كه بدگويى كند و آن موردى است كه انسان مورد ظلم و ستم واقع شده باشد كه در اين
صورت قرآن اجازه مى دهد كه مظلوم از ظالم بدگويى كند و اين بدان جهت است كه شخصيت
ظالم احترام ندارد و خوب است كه ظالم در همه جا شناسانده شود و نقاب از چهره او
برداشته شود تاهمگان او را بشناسند. طبق اين آيه مظلوم مى تواند آشكارا و پيش مردم
از ظالم بدگويى كند و يا به او دشنام بدهد ويا نفرين كند و اين از مستثنيات غيبت
است. اگر اين اصل مورد عمل قرار گيرد ظالم از ترس مردم دست از ظلم خود برمى دارد و
جرئت ظلم و ستم را پيدا نمى كند.
در عين حال كه خداوند چنين اجازه اى را به مظلوم مى دهد، به او خاطر نشان مى سازد
كه مواظب حرف زدن خود باشد چون خدا سميع و عليم است يعنى هر حرفى را كه مى زند
مى شنود و مى داند بنابراين مظلوم نمى تواند پا را از حق و عدل بيرون بگذارد و
سخنان ناحقى درباره ظالم به زبان آورد و چيزى را به دروغ به او نسبت دهد.
در آيه بعدى مطلبى را عنوان مى كند كه بى ارتباط با مطلب قبلى نيست و آن اينكه شما
هر كار خوبى را آشكارا يا پنهانى انجام بدهيد و يا از بديهاى ديگران درگذريد،
بدانيد كه خداوند بخشنده و تواناست يعنى از نظر او دور نمى ماند و همانگونه كه شما
از بديهاى ديگران مى گذريد خداوند نيز از گناهان شما مى گذرد و توانايى آن را دارد
كه در مقابل كارهاى خوب شما به شما پاداش نيك بدهد.
آيا كار خوب را بايد آشكارا و در مقابل چشم ديگران انجام داد و يا بايد آن را
پنهانى و به دور از نگاه مردم عملى كرد؟ پاسخ اين است كه اگر نيت خدا باشد هردو روش
خوب است زيرا انجام كار خير در مقابل چشم ديگران باعث تشويق مردم به آن كار مى شود
و انجام آن در پنهانى دور از ريا و سمعه است. پس هر دو صورت خوب است. اين آيه نظير
آيه اى است كه درباره صدقه پنهان و آشكار آمده است:
ان تبدوا الصدقات فنعمّا هى و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خيرلكم (بقره/271)
اگر صدقه ها را آشكار كنيد چه خوب است آن! و اگر آن را مخفى كنيد و به فقرا بدهيد
پس آن براى شما بهتر است.
اين جمله از آيه كه مى فرمايد: «يا از بدى درگذريد» شايد اشاره به مطلب آيه قبلى
باشد يعنى در عين حال كه شما اجازه داريد كه از ظالم بدگويى كنيد، اگر در هنگام
قدرت او را عفو كنيد و از او درگذريد بهتر است و به هر حال عفو بهتر از انتقام است.
اِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا
بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِه وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ
يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (*)أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ
حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (*)وَ الَّذينَ آمَنُوا
بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ
يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (*)
كسانى كه به خدا و پيامبران او كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش
جدايى بيندازند و مى گويند به برخى ايمان مى آوريم و به برخى كافر مى شويم و
مى خواهند در اين ميان راهى پيش گيرند، (150) آنان براستى كافرند و ما براى كافران
عذابى خواركننده آماده كرده ايم (151) و كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان دارند
و ميان هيچ يك از آنها جدايى نمى اندازند، بزودى پاداشهاى آنان را به آنان خواهد
داد و خدا
آمرزنده بخشايشگر است (152)
نكات ادبى
1 - خبر «ان الذين» در آيه بعدى آمده و عبارت است از «اولئك هم الكافرون حقا»
2 ـ «حقا» در اينجا به معناى به طور كامل و يقينى. ضمناً اين كلمه به خاطر مفعول
مطلق بودن منصوب است و تقدير آن چنين است: كفرا حقا.
3 ـ «اعتدنا» و «اعددنا» به يك معناست. آماده كرده ايم.
4 ـ «احد» وقتى در سياق نكره واقع شد افاده عموم مى كند.
5 ـ «كان » در اينجا مانند موارد مشابه منسلخ از زمان است.
خط فكرى پيامبران
تفسير و توضيح
آيات (150-152) ان الذين يكفرون بالله ...: از اين جا به بعد تا چند آيه سخن از
يهود و نصارى و بعضى از كارهاى زشت و ناپسند آنهاست و در اين آيات عقيده نادرست
آنها درباره پيامبران الهى بيان شده است آنها هرچند كه به ظاهر اعتقاد به خدا و
پيامبرش دارند ولى با نفى و انكار بعضى از پيامبران، در واقع به خدا و پيامبران
كافر شده اند و خواسته اند ميان خدا و بعضى از پيامبرانش جدايى بيندازند. يهود
هرچند كه به حضرت موسى عقيده دارند ولى حضرت عيسى و حضرت محمد(ص) را انكار مى كنند
و نصارى هم حضرت محمد (ص) را انكار مى كنند. انكار يكى از پيامبران برحق به منزله
انكار همه پيامبران است چون پيامبران پيشين از آمدن پيامبران بعدى خبر داده اند
بنابراين انكار پيامبرى كه از حقانيت او خبر داده شده، به انكار پيامبر قبلى منجر
مى شود.
اساساً تمام پيامبران آسمانى در يك خط فكرى قرار دارند و پيامبر قبلى زمينه ساز
براى پيامبر بعدى و پيامبر بعدى مكمّل دين پيامبر قبلى است و همه
پيامبران الهى هدف واحدى را دنبال كرده اند و تفاوتها فقط در شيوه بيان و تبليغ و
همسويى با سطح فكر مردم زمانشان بوده است. بنابراين اگر كسى در اين پيام رسانىِ
زنجيره اى، يكى از پيامبران را انكار نمايد، از خط فكرى انبيا دور افتاده است و
مى توان گفت كه او منكر خدا و همه پيامبران است. چنين شخصى سعى كرده كه ميان خدا و
پيامبرانش جدايى بيندازد و بگويد خدا را قبول دارم ولى فلان پيامبر او را قبول
ندارم. همچنين او مى خواهد كه ميان ايمان كامل و كفر كامل راه وسطى را برگزيند و به
دلخواه خود يكى را بپذيرد و يكى را نفى كند ولى او بايد بداند كه چنين كارى كفر
كامل است يا ايمان به همه و يا كفر به همه، راه سومى وجود ندارد.
در اين آيات پس از بيان اينكه چنين افرادى براستى كافر هستند، عذاب خواركننده اى را
به آنان وعده مى دهد. اين سخن، بيانگر سرنوشت شوم و دردناك يهود و نصارى است كه با
انكار نبوت پيامبر اسلام، خود را مستحق چنين عذاب سختى مى كنند.
از لحن اين آيات به خوبى روشن مى شود كه از نظر قرآن تنها كسانى اهل نجات هستند كه
از دين زمان خود پيروى كنند و اگر كسى دين برحق زمان خود را نپذيرد هر چند كه بر
دين قبلى ايمان داشته باشد، از او پذيرفته نيست و اهل آتش است و اينكه قرآن در بعضى
از آيات از يهود و نصارى و صابئين به عنوان اهل ايمان ياد كرده و به آنها وعده
عاقبتى خوش داده است، منظور كسانى هستند كه در زمان حاكميت آن دينها معتقد به آنها
باشند يعنى يهود در زمان حضرت موسى و نصارى در زمان حضرت عيسى و همچنين، و اين
نويدها شامل كسانى نمى شود كه در زمان پيامبر اسلام زندگى كنند ولى به دين پيامبران
قبلى باشند.
هر چند كه مطلب مورد نظر اين آيات، با بيان حال كسانى كه به بعضى از پيامبران ايمان
ندارند روشن شد، ولى براى تاكيد بيشتر و دادن دلگرمى به مسلمانان، سرانجام نيكوى
كسانى كه به همه پيامبران الهى و از جمله به پيامبر اسلام ايمان آورده اند، و ميان
پيامبران خدا جدايى نينداخته اند، بيان مى شود به اين گونه كه
خداوند بزودى به آنها پاداشهايشان را خواهد داد و خدا آمرزنده مهربان است.
يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّمآءِ
فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً
فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ
ما جآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطانًا
مُبينًا (*)وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ
ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِى السَّبْتِ وَ
أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا (*)
اهل كتاب از تو مى خواهند كه براى آنها كتابى از آسمان نازل كنى، همانا آنها از
موسى بزرگتر از آن را طلب كردند پس گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده پس آنها را
به سبب ظلمشان صاعقه درگرفت. آنگاه گوساله را بعد از نشانه هايى كه برايشان آمده
بود به خدايى گرفتند پس ما از اين گناه درگذشتيم و به موسى حجتى آشكار داديم (153)
و طور را به سبب پيمانشان بالاى آنها برافراشتيم و به آنها گفتيم: خاضعانه از
دروازه وارد شويد و به آنها گفتيم در روز شنبه از حدّ نگذريد و از آنها پيمانى محكم
گرفتيم. (154)
نكات ادبى
1 ـ «جهرة» آشكارا، معاينه. اين كلمه صفت براى رؤيت است كه از سياق آيه به دست
مى آيد.
2 - «صاعقه» برقى كه از برخورد ابرها در آسمان به وجود مى آيد، بانگ و صداى هولناك
و بيهوش كننده.
3 ـ «بظلمهم» متعلق به «اخذتهم» است و باء سببيه است.
4 ـ «عجل» گوساله، گوساله اى كه سامرى درست كرد.
5 ـ «سلطان» حجت، دليل، تسلط در استدلال.
6 ـ «الطور» نام كوهى در سيناست.
7 ـ «ميثاق» پيمان. مصدر ميمى است.
8 ـ «لاتعدوا»از عدو مشتق شده كه به معناى تجاوز از حد است.
انحرافات يهود عصر موسى
تفسير و توضيح
آيات (153-154) يسئلك اهل الكتاب ان تنزل ...: يكى از درخواستهاى غير منطقى و
نامعقول يهود عصر پيامبر اسلام (ص) از آنحضرت اين بود كه پيامبر براى آنها كتاب
مدوّن و نوشته شده اى از آسمان نازل كند تا آنها شخصاً آن كتاب را بخوانند همانگونه
كه تورات به صورت مدوّن و نوشته شده در الواح نازل شده بود. مى توان گفت كه درخواست
آنها آمدن نامه هايى از آسمان براى بزرگان و علماى آنها بود كه آنها آن نامه ها را
بخوانند و به پيامبر اسلام ايمان بياورند. نظير اين درخواست را مشركان مكه نيز
داشتند:
ولن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرأه (اسراء/ 93)
و بالا رفتن تو را باور نداريم مگر اينكه برما نوشته اى فرود آرى كه آن را بخوانيم.
چنين درخواستهايى از آن جهت غيرمنطقى و نامعقول بود كه پيامبر نمى تواند تابع هوسها
و درخواستهاى آنان باشد چون هرج و مرج لازم مى آيد و معجزه هاى پيامبر كه بايد
محدود و معدود باشد، در ميان اين درخواستها گم مى شود بلكه پيامبر وظيفه دارد كه
براى اثبات حقانيت خود چند معجزه محدود بياورد و كسانى كه عناد با حق نداشته باشند
با ديدن آن معجزات ايمان مى آوردند و اگر كسى با وجود معجزاتِ روشن پيامبر، ايمان
نياورد و تقاضاى معجزه اى ديگر كند، معلوم مى شود كه او در برابر حق تسليم نيست و
عناد و لجاجت دارد و اگر معجزه درخواستى او هم آورده شود باز ايمان نخواهد آورد و
بهانه اى ديگر خواهد جست.
در اين آيه خداوند با ردّ ضمنى پيشنهاد اهل كتاب به پيامبر اسلام خاطر نشان مى سازد
كه اگر يهود عصر تو چنين درخواستى دارند، يهود عصر موسى درخواستى بزرگتر از اين
داشتند آنها از موسى خواستند كه خدا را آشكارا به آنها
نشان دهد! شايد اين ابلهانه ترين درخواستى است كه امتى از پيامبر خود كرده است.
خداوند كه جسم نيست تا بتوان او را ديد. اين درخواست نشان مى دهد كه آنها خدا را
نشناخته بودند و گرنه چنين جسارتى نمى كردند. آنها با اين درخواست در واقع به خود
ظلم كردند و در پاسخ به اين گستاخى، خداوند صاعقه اى براى آنها نازل كرد و عذاب
الهى آنها را فرا گرفت. گستاخى ديگر آنان اين بود كه با وسوسه هاى سامرى دست از
خداى خود برداشتند و گوساله را پرستيدند! و اين بعد از آن بود كه موسى بيّنه ها و
معجزه ها و نشانه هاى آشكارى براى اثبات حقانيت خود براى آنها آورده بود ولى اينهمه
در آنان كارگر نشد و به گمراهى از پسِ گمراهى افتادند.
در ادامه آيه از بخشيده شدن آنها خبر مى دهد و اينكه خداوند از اين گناه آنها هرچند
كه بزرگ بود، درگذشت ولى عفو الهى هنگامى به سراغ آنها آمد كه آنان با راهنمايى
پيامبرشان دست به يك توبه عجيب زدند و آن كشتن خودشان بود كه چون شروع به اين كار
كردند و نشان دادند كه به طور جدّى از كار زشت خود
پشيمان شده اند، خداوند توبه آنان را پذيرفت و موسى فرمان داد كه از ادامه آن كار
منصرف شوند و بدينگونه موسى حجتى آشكار پيدا كرد و آنها با اين عمل پيمان
بستند كه تابع سخنان موسى باشند ولى باز هم پيمان خو را شكستند و از دستورات خدا
سرپيچى نمودند و به خاطر همان پيمانى كه شكستند خداوند كوه طور را بالاى سر آنها
قرار داد و گمان كردند كه كوه بر روى آنها ريزش خواهد كرد و اين، هم
عذاب ديگرى از جانب خداوند بود و هم معجزه اى براى بيدار كردن آنها بود. پس از آنكه
كوه طور بالاى سر آنها قرار گرفت، بار ديگر دلهايشان نرم شد و آمادگى
پيداكردند كه خداوند فرمانهاى خود را به آنها صادر كند و از جمله آن فرمانها
اين بود كه آنان از دروازه بيت المقدس خاضعانه و فروتنانه وارد شوند و
در روزهاى شنبه صيد ماهى نكنند و بدينگونه خداوند از آنها پيمان محكم و استوارى
گرفت.
تفصيل اين مطالب در تفسير آيات 50 تا 65 سوره بقره ذكر شد، خوانندگان محترم به آنجا
رجوع كنند.
فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ
الْأَنْبِيآءَ بِغَيْرِ حَقّوَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ
عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ اِلاّ قَليلاً (*)وَ بِكُفْرِهِمْ وَ
قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا (*)وَ قَوْلِهِمْ اِنّا قَتَلْنَا
الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ
لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ اِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفى شَكّ مِنْهُ ما
لَهُمْ بِه مِنْ عِلْم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا (*)بَلْ
رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (*)وَ اِنْ مِنْ أَهْلِ
الْكِتابِ اِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِه قَبْلَ مَوْتِهوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ
عَلَيْهِمْ شَهيدًا (*)
پس (آنها را لعنت كرديم) به سبب پيمان شكنى آنان و كفرشان به آيات خدا و كشتن آنها
پيامبران را به ناحق و سخن آنها كه دلهاى ما در پوشش است در حالى كه خداوند به سبب
كفرشان بر دلهايشان مهر زده است; پس ايمان نمى آورند مگر اندكى (155) و نيز به سبب
كفرشان و سخن آنها درباره مريم كه بهتانى بزرگ بود (156) و گفتارشان كه ما مسيح
عيسى بن مريم فرستاده خدا را كشتيم در حالى كه نه او را كشتند و نه بردار زدند بلكه
كار بر آنها مشتبه شد و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، در ترديد هستند و به آن
هيچ گونه يقينى ندارند جز پيروى از گمان و به يقين او را نكشته اند (157) بلكه
خداوند او را به سوى خود بالا برده و خداوند تواناى فرزانه است (158) و هيچ كس از
اهل كتاب نيست مگر اينكه پيش از مرگش به او ايمان مى آورد و روز قيامت او بر آنان
گواه است. (159)
نكات ادبى
1 ـ «فبما نقضهم» ما زايده است و جار و مجرور يا متعلق به يك فعل محذوف
است و تقدير چنان است: «فبنقضهم لعنّاهم» و يا متعلق به جمله «حرمنا عليهم» است كه
پس از چند آيه مى آيد ولى وجه اول درست تر مى نمايد. چون تحريم بعضى از چيزهاى حلال
در زمان موسى انجام گرفت و اين نمى تواند به سبب كارهايى مانند تهمت زدن به مريم و
قصد كشتن عيسى باشد چون عيسى قرنها پس از موسى بوده. ديگر اينكه تحريم بعضى از
چيزهاى حلال مجازات كوچكى است و با كفر و كشتن پيامبران كه در آيه آمده تناسب ندارد
و اينكه متعلق جار و مجرور حذف شده، در قرآن نظير دارد و آن يكى از وجوه بلاغت است
تا ذهن شنونده به تناسب موضوع به هر جايى برود.
2 ـ «غُلف» يا جمع غلاف است به معناى ظرف و منظور اين است كه مى گفتند دلهاى ما ظرف
علم است و يا جمع اغلف است به معناى پرده و منظورشان اين بوده كه دلهاى ما در پرده
قرار گرفته و سخنان تو را نمى فهميم.
3 ـ «طَبَعَ» مهر زد.
4 ـ «عيسى بن مريم» عطف بيان از «المسيح» است و با اينكه سه كلمه است در جاى يك
كلمه نشسته.
5 ـ «ماصلبوه» او را بردار نزدند.
6 ـ شُبّه» امر بر آنها مشتبه شد.
7 ـ «علم» در اينجا به معناى يقين است.
8 ـ «اتباع الظن» استثناى منقطع مى باشد.
9 ـ «رفعه» او را بالا برد. بالا بردن گاهى ظاهرى است و گاهى معنوى و در اينجا
منظور شق دوم است.
10ـ «بل رفعه» كسائى و ابوعمرو، لام را در راء به خاطر قرب مخرج ادغام كرده اند.
خشم خداوند بر يهود
تفسير و توضيح
آيات (155-158) فبما نقضهم ميثاقهم ...: بعضى از كارهاى خلاف و انديشه هاى ناصواب
يهود، در آيات پيش گذشت و اينك در اين آيات گوشه هاى ديگرى از كارهاى نادرست آنها
تذكر داده مى شود. كارهايى كه موجب خشم خدا بر آنها و دور شدنشان از رحمت خدا شده
است به گونه اى كه خدا به سبب همين كارها بر دلهاى آنها مهر زده و قابليت هدايت را
از آنها سلب كرده است.
در اين آيات، شش مورد ازگمراهيها و كارهاى خلاف آنها در طول تاريخ بيان شده و البته
چند مورد هم در آيات بعدى آمده است. آن شش مورد كه آنها را مستحق لعنت خدا قرار
داده، عبارتند از:
1 ـ پيمان شكنى آنها; آنها بارها با خدا پيمان بستند ولى آن را شكستند.
2 ـ كفر به آيات آلهى;
3 ـ كشتن آنان پيامبران خدا را كه كار ناحقى است. مانند كشتن زكريا و يحيى و نيز
يهود قصد كشتن عيسى و محمد (ص) را هم داشتند.
4 ـ اين سخن آنها كه دلهاى ما در پرده قرار گرفته است. يعنى ما سخنان تو را
نمى فهميم و اساساً به آن نياز نداريم چون خودمان داراى علم و آگاهى هستيم. آنها
اين جملات را مى گفتند در حالى كه حقيقت امر اين بود كه خداوند به سبب كفر آنها و
اصرارى كه در گمراهى داشتند بر دل آنها مهر زده بود و از آنها سلب توفيق كرده بود و
لذا جز اندكى از آنها ايمان نياوردند. توجه كنيم كه اين سلب توفيق به سبب اعمال خود
آنها بود و ديگر اينكه در حد الزام نبود و آنها اگر مى خواستند مى توانستند هدايت
شوند ولى براى آنها مشكل بود لذا در آيه اعلام مى دارد كه اندكى از آنها موفق به
ايمان مى شوند.
5 ـ انكار آنها قدرت خداوند را درباره تولد حضرت عيسى و بستن تهمتى بزرگ بر مريم و
دادن نسبت زنا به آن بانوى پاك و معصوم.
6 ـ اين سخن آنها كه ما عيسى بن مريم «فرستاده خدا» را كشتيم در حالى كه نه او
را كشته بودند و نه بردار زده بودند بلكه كار بر آنها مشبته شده بود. تعبير
«فرستاده خدا» در اينجا از روى تمسخر است و آنها با اين عبارت عيسى را مسخره
مى كردند.
اين جمله دلالت دارد كه تجرّى برگناه هم در حكم گناه است يعنى انسان هرگاه كارى را
كه گناه مى داند انجام دهد اگر چه در واقع گناه نباشد، همان اثر گناه را دارد و
يهود با گفتن اينكه ما مسيح را كشتيم هر چند او را نكشته بودند، مرتكب گناهى بس
بزرگ شده اند چون رضايت و اقدام به كشتن پيامبر خدا هرچند كه به كشته شدن او منجر
نشود، در حكم كشتن اوست.
هم يهوديان و هم مسيحيان معتقدند كه عيسى را بردار زدند و او بالاى دار كشته شد ولى
قرآن كريم در اين آيه به روشنى و با قاطعيت تمام مصلوب بودن و كشته شدن عيسى را نفى
مى كند و اظهار مى دارد كه آنها عيسى را بردار نزدند بلكه كار بر آنها مشتبه شد به
اين صورت كه كس ديگرى را كه شبيه عيسى بود بردار زدند و گمان كردند كه عيسى را
بردار زده اند و كسانى كه درباره عيسى اختلاف داشتند كه راجع به او چه اقدامى
بكنند، خود در مورد كشته شدن عيسى شك و ترديد داشتند و براى آنها يقين حاصل نشده
بود بلكه آنها از حدس و گمان پيروى مى كردند و نظر قرآن اين است كه يقيناً عيسى را
نكشتند بلكه خداوند او را پيش خود برد و خدا قدرتمند و فرزانه است و اين كار از
قدرت و علم او بدور نيست.