بحثى درباره مخلوق بودن بهشت و جهنم
آيا بهشت و جهنم از پيش آفريده شده و هم اكنون موجود است و يا در روز قيامت و
همزمان با حساب محشر آفريده خواهد شد؟ از نظر دانشمندان شيعه و بسيارى از اهل سنت
بهشت و جهنم با قدرت لايزال الهى آفريده شده و در اين دنيا قرار دارد ولى بعضى از
معتزله مانند ابوهاشم جبائى و قاضى عبدالجبار معتزلى معتقدند كه بهشت و جهنم هنوز
آفريده نشده و در قيامت آفريده خواهند شد.
در اينجا پيش از هر چيز به نقل اقوال مى پردازيم سپس ادله دو طرف را ذكر مى كنيم و
در پايان نظر خود را بيان خواهيم كرد.
علامه حلى مى گويد: مردم در اينكه آيا بهشت و جهنم اكنون آفريده شده اند يا نه
اختلاف دارند گروهى قول اول را انتخاب كرده اند و آن، قول ابوعلى است ولى ابوهاشم و
قاضى معتقدند كه اين دو مخلوق نيستند.(1)
ايجى مى گويد: اصحاب ما (اشاعره) و ابوعلى جبائى و ابوالحسين بصرى معتقدند كه بهشت
و جهنم اكنون آفريده شده اند ولى بسيارى از معتزله آن را انكار
مى كنند.(2)
تفتازانى مى گويد: جمهور مسلمانان عقيده دارند كه بهشت و جهنم اكنون آفريده شده اند
ولى ابوهاشم و قاضى عبدالجبار و پيروان آنها گمان كرده اند كه آنها در روز قيامت
آفريده خواهند شد.(3)
اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان شيعه معتقدند كه بهشت و جهنم مخلوق هستند و اكنون
وجود دارند.
شيخ صدوق مى گويد: اعتقاد ما درباره بهشت و جهنم اين است كه اين دو آفريده شده اند
و پيامبر در معراج وارد بهشت شد و جهنم را هم ديد.(4)
شيخ مفيد مى گويد: بهشت و جهنم در اين زمان مخلوق هستند و اخبار هم آن را تأييد
مى كند و اجماع اهل شرع و آثار هم بر آن قرار گرفته است.(5)
مرحوم شبّر مى گويد: از شيعيان كسى قايل به اين قول نشده كه بهشت و جهنم در قيامت
آفريده مى شوند و گاهى اين قول به سيد رضى نسبت داده شده كه با توجه جلالت قدر او
اين انتساب بعيد مى نمايد.(6)
سخن شبّر اشاره به اين قول سيدرضى است كه گفته: صحيح اين است كه هنوز بهشت و جهنم
آفريده نشده اند.(7)
اكنون دلايل دو طرف را ذكر مى كنيم:
دلايل نافين
كسانى كه معتقدند بهشت و جهنم هنوز آفريده نشده، در تأييد سخن خود چنين اظهار
مى دارند:
اولا، اگر بهشت و جهنم مخلوق باشد يا در عالم افلاك است و يا در عالم عناصر و يا در
عالم ديگرى كه ما نمى دانيم. در عالم افلاك نمى تواند باشد چون خرق افلاك
لازم مى آيد و در عالم عناصر هم نمى تواند باشد چون تناسخ لازم مى آيد و عالم ديگر
را هم نمى شناسيم.
اين استدلال از «عباد» يكى از سران معتزله است و ايجى پس از نقل اين دليل آن را نقض
مى كند به اينكه: اولا محال بودن خرق افلاك را قبول نداريم و ثانياً تناسخ هنگامى
لازم مى آيد كه به اعاده روح در بدنهاى ديگر قائل شويم كه ربطى به موضوع ندارد و
ثانياً چه اشكالى دارد كه بهشت و جهنم در عالم ديگرى باشد كه ما از آن خبر
نداريم.(8)
ثانياً، خداوند در وصف بهشت فرموده: (اكلها دائم) يعنى خوراكيهاى آن هميشگى است.
اگر بهشت مخلوق باشد با اين آيه جور در نمى آيد كه فرمود: (كل شىء هالك الا وجهه)
يعنى هر چيزى هلاك مى شود جز وجه خدا. پس بهشت دائمى نمى شود.
اين استدلال از ابوهاشم جبائى است و پاسخ آن است كه منظور از دائمى بودن خوراكهاى
بهشتى اين است كه هر خوراكى خورده شود خداوند همانند آن را خلق مى كند و خوراكى
ديگرى از جنس آن جايگزين آن مى شود.(9)
ثالثاً وجود بهشت و جهنم در اين عالم كار عبثى است و حكيم تعالى كار بيهوده اى
نمى كند.
پاسخ اين است كه ندانستن حكمت آفرينش يك چيز، دليل بر بيهوده بودن آن نيست ما فايده
وجودى بسيارى از چيزها را نمى دانيم ولى حق نداريم كه وجود آنها را بى فايده و لغو
انگاريم. تازه اعتقاد به مخلوق بودن بهشت و جهنم در اين جهان، اثرات تربيتى دارد و
در روحيه افراد مؤثر است.
دلايل مثبتين
كسانى كه بهشت و جهنم را مخلوق مى دانند و مى گويند هم اكنون بهشت و جهنم
موجود است، براى خود دلايلى دارند:
اولا، ظواهر تعدادى از آيات قرآنى دلالت دارد كه بهشت و جهنم آفريده شده اند از
جمله:
ـ درباره جهنم فرموده: اعدت للكافرين (آل عمران / 131) يعنى جهنم براى كافران آماده
شده است. و درباره بهشت فرمود: اعدت للمتقين يعنى بهشت براى پرهيزگاران آماده شده
است.
ـ در آيات مربوط به معراج پيامبر فرموده:
ولقد راه نزلة اخرى ، عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى (نجم / 13و14)
همانا فرشته را يكبار ديگر ديد نزد «سدرة المنتهى» كه بهشت در نزد آن قرار دارد.
كلالو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين (تكاثر / 5-7)
نه چنان است بلكه اگر علم يقين داشتيد دوزخ را مى ديديد سپس آنها را با چشم يقين
مى ديدند.
ثانيا، روايات بسيارى وجود دارد كه آشكارا و به وضوح دلالت دارد بر اينكه بهشت و
جهنم در همين دنيا آفريده شده و موجود است از جمله:
عن عبدالسلام بن صالح الهروى انه قال : قلت لعلى بن موسى الرضا(ع) يابن
رسول الله(ص) اخبرنى عن الجنة و النار هما اليوم مخلوقتان؟ فقال: نعم و انّ رسول
الله(ص) دخل الجنّة و راى النار لما عرج به الى السماء. فقلت له: ان اقواما يقولون
انهما اليوم مقدرتان غير مخلوقتين. فقال: ما اولئك منا و لانحن منهم من انكر خلق
الجنة و النار فقد كذّب النبى و كذّبنا.(10)
هروى مى گويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند پيامبر درباره بهشت و جهنم به من خبر
بده آيا اين دو، اكنون آفريده شده است؟ پس فرمود: آرى و پيامبر در معراجى كه به
آسمان داشت وارد بهشت شد و جهنم را هم ديد. پس به او گفتم: كسانى مى گويند
كه بهشت و جهنم در تقدير هستيد و هنوز آفريده نشده اند. فرمود: آنها از ما نيستند و
ما از آنها نيستيم. هر كس آفريده شدن بهشت و جهنم را انكار كند، هم پيامبر و هم ما
را تكذيب كرده است.
علاوه بر اين آيات و روايات، بعضيها براى مخلوق بودن بهشت و جهنم با آيات مربوط به
بهشتى كه آدم از آن اخراج شد، استدلال كرده اند ولى بايد توجه داشت كه بهشت آدم غير
از بهشت جاويدان است و شايد استدلال با آن از اينجهت باشد كه همانگونه كه بهشت آدم
در اين دنياست اشكالى ندارد كه بهشت جاويدان هم در اين دنيا باشد.
به نظر ما اين مسأله چيزى نيست كه بتوان از طريق عقلى آن را نفى يا اثبات كرد و
تنها بايد در اين باره به دليل نقلى و زبان آيات و روايات استناد نمود و با توجه به
ظواهر آيات و روايات كه بعضى از آنها را آورديم، نبايد در مخلوق بودن بهشت و جهنم
ترديد كرد بلكه بايد آنها را مخلوق دانست.
مطلبى كه مى ماند اين است كه اگر بهشت و جهنم هم اكنون آفريده شده اند جاى آنها
كجاست و در كدام قسمت از اين عالم واقع شده اند؟ اين پرسش هنگامى خود را نشان
مى دهد كه بدانيم كه طبق تصريح قرآن، وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمانها و زمين است:
و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين (آل عمران / 133)
و بهشتى كه پهناى آن به اندازه آسمانها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده
است.
حال بايد ديد بهشت با اين بزرگى و همين طور جهنم در كجا واقع شده اند و چرا ما آنها
را نمى بينيم؟ بعضى از عرفا بدينگونه خود را راحت كرده اند كه بهشت و جهنم در وجود
خود انسان است و همان ملكات نفسانى اوست.
صدرالمتالهين در پاسخ از اين اشكال كه اگر بهشت و جهنم موجود ومخلوق باشند بايد در
بالاى «محددالجهات» يا همان فلك اطلس باشد و آن لامكان است و
جاى براى يك موجود مخلوق ندارد (اين همان اشكال معروف خرق افلاك است كه عباد معتزلى
گفته است) اظهار مى دارد كه اين اشكال وقتى وارد است كه براى بهشت و جهنم مكانى از
جنس مكانهاى اين دنيا قايل شويم در حالى كه اثبات چنين مكانى باطل است.(11)
همو در جاى ديگر مى گويد:
بدانكه براى هر نفسى از سعادتمندان در عالم آخرت مملكتى بزرگ و وسيع و عالمى بزرگتر
و گسترده تر از آسمانها و زمين است و آن بيرون از ذات او نيست بلكه تمام مملكت و
خدم و حشم و باغها و درختان و حور و غلامان او همگى بر پاست و حافظ و ايجاد كننده
همه آنها خود اوست البته با اذن و نيروى خداوند.(12)
بايد گفت: علاوه بر اينكه هيئت بطلميوسى و موضوع افلاك از نظر علم امروز باطل شده و
ديگر مسأله اى به نام خرق افلاك وجود ندارد، چنين برداشتى از بهشت و جهنم بر خلاف
مسلمات شرع است و از صريح آيات و روايات چنين بر مى آيد كه بهشت و جهنم دو واقعيت
ملموس در بيرون از ذات انسان است و اينكه بهشت و جهنم در اين دنيا وجود دارد نيز
حقيقى است كه شرع به آن دلالت دارد و جاى بهشت را خود قرآن تعيين كرده است:
عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى (نجم / 14-15)
در سدرة المنتهى كه بهشت نزد آن است.
اين آيه صراحت دارد كه بهشت در نزديكى سدرة المنتهى است و سدرة المنتهى همان محلى
است كه پيامبر در معراج به آنجا رفت و از حقيقت آن خبر نداريم جز اينكه در روايتى
از ابن عباس نقل شده كه گفت: سدرة المنتهى جايى است كه علم هر عالمى در آنجا پايان
مى يابد و بالاتر از آن را هيچ كس جز خدا نمى داند.(13)
بنابراين، در وراى اين آسمانها و زمين كه براى ما محسوس است محلى به نام
سدرة المنتهى وجود دارد كه بهشت هم نزد آن است و وسعت آن به اندازه وسعت آسمانها و
زمين است كه ما آنها را حس مى كنيم و البته هر چه علم بشر پيشرفت كند و در فضاى
بى پايان پيش برود و ستارگان جديدى را كشف كند، هنوز به سدرة المنتهى نرسيده است.
علم امروز از وسعت فوق العاده زياد جهان هستى سخن مى گويد.
به هر حال آنچه از منابع اسلامى به دست مى آيد، مخلوق بودن بهشت و جهنم در اين جهان
است و اينكه جاى آنها كجاست، ما نبايد در اين گونه موارد كه جايى براى استدلالات
عقلى نيست، معلومات ناقص خود را معيار و ملاك قرار بدهيم بلكه بهتر است كه در برابر
اين حقايق سر تسليم و ايمان فرود آريم و فراتر از آن نرويم.
اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرّآءِ وَ الضَّرّآءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ
الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (*)وَ الَّذينَ اِذا
فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا
لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى
ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (*)أُولئِكَ جَزآؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ
وَ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ
الْعامِلينَ (*)قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِى الْاَرْضِ
فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (*)هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًى
وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ (*)
كسانى كه در راحتى و سختى انفاق مى كنند و فرو خورندگان خشم و بخشندگان از مردم، و
خدا نيكوكاران را دوست دارد (134) و كسانى كه چون كار زشتى مى كنند و يا بر نفس
خويش ستم روا مى دارند، خدا را ياد مى آورند پس، از گناهان خود طلب آمرزش مى كنند،
و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ آنها بر آنچه انجام داده اند آگاهانه اصرار
نمى كنند (135) پاداش آنان آمرزشى از پروردگارشان و بهشتهايى است كه از زير آنها
نهرها جارى است. جاودانه در آنند و چه خوب است پاداش عمل كنندگان (136) پيش از شما
سنتهايى سپرى شده است پس در زمين گردش كنيد و بنگريد كه
سرانجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟ (137) اين بيانى براى مردم و هدايت و
موعظه اى براى پرهيزگاران است (138)
نكات ادبى
1 ـ «سرّاء» و «ضرّاء» صفت مشبهه از سرور و ضرر بر وزن فعلاء كه مؤنث افعل است
مانند ابيض و بيضاء و اسمر و سمراء . سرّاء به معناى خوشحال كننده و ضرّاء به معناى
زيان آور مى باشد.
2 ـ «كاظمين» فرو خورندگان خشم از ماده كظم كه به معناى بستن سر مشك پس از پر كردن
آن است و كسى كه غضب خود را مى خورد و آن را آشكار نمى سازد مانند آن است كه سر مشك
پر از آب را بسته است تا آب آن نريزد.
3 ـ «غيظ» شدت غضب و خشم. اين كلمه در اصل به معناى هيجان طبيعت انسان براى انتقام
گيرى است.
4 ـ «فاحشه» گناه آشكار و معمولا در زنا استعمال مى شود.
5 ـ «سنن» جمع سنت به معناى روش، طريقه، آيين و رسم بجا مانده از پيشينيان.
تفسير و توضيح
آيات (134-136) الذين ينفقون فى السرّاء و الضرّاء... : در پايان آيه پيش صحبت از
پرهيزگاران شد واينكه بهشت براى آنان آماده شده است. اينك در اين آيات گروه
پرهيزگاران را معرفى مى كند و شش صفت خوب آنها را يادآور مى شود:
1 ـ آنها، هم در هنگام شادمانى و فراخى روزى و هم در موقع تنگدستى و ناراحتى انفاق
مى كنند. يعنى يك فرد پرهيزگار هميشه از آنچه دارد، در راه خدا بذل مى كند چه
ثروتمند باشد و چه فقير. كم و زياد بودن انفاق مهم نيست آنچه مهم است داشتن اين
روحيه است كه حتى در حالت فقر و نادارى هم از امكانات ناچيز خود در راه خدا انفاق
نمايد. اين نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد:
لينفق ذو سعة من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق مما اتيه الله (طلاق / 7)
كسى كه وسعت دارد از وسعت خود انفاق نمايد و كسى كه روزى او به تنگ افتاده از آنچه
كه خدا به او داده انفاق كند.
توجه كنيم انفاقى كه در اين آيه آمده در مقابل رباخوارى است كه در آيه پيش مورد نهى
واقع شد.
2 ـ پرهيزگاران همواره خشم خود را فرو مى خورند. يعنى آنها به هنگام خشم و غضب
تعادل روحى خود را از دست نمى دهند و غضب باعث افتادن در گناه و يا انجام كارهاى
ناپسند نمى شود. آنها به هنگام خشم دست به اقدامات نسجيده نمى زنند و با صبر و
خويشتن دارى بر خشم خود مسلط مى شوند.
3 ـ آنها لغزشهاى مردم را مى بخشند. گاهى ممكن است كسانى درباره انسان حرفهايى زده
باشند و اقداماتى كرده باشند كه براى او ناراحت كننده است. يك فرد پرهيزگار هيچ وقت
در فكر انتقام جويى نيست و اگر بر چنين كسانى قدرت پيدا كرد آنها را مى بخشد و
بديهاى آنها را با نيكى پاسخ مى دهد.
4 ـ پرهيزگار علاوه بر فرو خوردن خشم و عفو دشمنان حتى به آنها نيكى هم مى كند و
خدا نيكوكاران را دوست دارد. اين نهايت بزرگوارى و كرامت نفس است كه انسان در برابر
بديهاى مردم، هم خشم خود را فرو خورد و هم لغزش آنها را ببخشد و دست آخر به آنها
خوبى هم بكند. همانگونه كه مردان الهى همواره چنين بودند و نمونه آن جريان امام
سجاد(ع) و كنيز خطاكار است كه امام نه تنها به او غضب نكرد و از گناه او درگذشت
بلكه او را در راه خدا آزاد نمود (مشروح داستان در بخش روايات خواهدآمد)
5 ـ هنگامى كه گناهى از آنها سر بزند چه گناه آشكار و روشنى چون زنا و چه گناهان
ديگرى كه مرتكب مى شوند و در واقع بر نفس خويش ظلم مى كنند، پشيمان مى شوند و از
خداوند طلب آمرزش مى كنند. در آيه شريفه پس از بيان اين مطلب حقيقت مهمى را بيان
مى كند و آن اينكه چه كسى جز خداوند گناهان را مى بخشد؟
معلوم است كه جز خداوند هيچ شخصى قدرت آن را ندارد كه گناهان بندگان را ببخشد و
اينكه در ميان مسيحيان معمول است كه كشيشان گناه بخشى مى كنند، كار غلط و بى معنايى
است و كسى را نمى رسد كه از جانب خدا گناه كسى را ببخشد. حتى پيامبر اسلام(ص) با آن
عظمتى كه داشت خودش مستقيما گناه كسى را نمى بخشيد بلكه براى او از خدا طلب آمرزش
مى كرد.
6 ـ آنها وقتى دچار لغزشى مى شوند و گناهى از آنها سر مى زند، ناراحت مى شوند و
آگاهانه آن گناه را تكرار نمى كنند. اصرار بر يك گناه خود يك نوع گناه است و يك فرد
پرهيزگار سعى مى كند كه خود را آلوده گناه نكند و اگر احياناً گناهى از او سرزد بر
آن اصرار نمى كند و از تكرار آن مى پرهيزد.
پس از بيان شش صفت براى پرهيزگاران، چنين مى افزايد كه پاداش آنها آمرزشى از
پروردگارشان و نيز بهشتى است كه از زير آن نهرها جارى است و آنها هميشه در آنجا
خواهند بود و چه خوب است پاداش عمل كنندگان!
آيه بعدى يك مطلب كلى را عنوان مى كند و توجه مسلمانان را به سنتهاى الهى كه در
تاريخ بشرى حاكم است، جلب مى نمايد و از آنها مى خواهد كه در روى زمين سير كنند و
آثار و اخبار پيشينيان را به دست آورند و در آن انديشه كنند تا بدانند كه سرانجام
كار تكذيب كنندگان پيامبران چه شد و آنها چه سرنوشت شومى پيدا كردند. سپس مى افزايد
كه آنچه گفته شد بيانى براى مردم و هدايت و موعظه اى براى پرهيزگاران است.
چند روايت
1 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: ما من عبد كظم غيظا الاّ زاده الله عزّا فى الدنيا و
الاخرة.(14)
امام صادق(ع) فرمود: هيچ بنده اى خشم خود را نمى خورد مگر اينكه خداوند
عزّت او را در دنيا و آخرت مى افزايد.
2 ـ عن ابى جعفر (ع) قال: انّا اهل بيت مروءتنا العفو عمّن ظلمنا.(15)
امام باقر(ع) فرمود: مروّت ما خاندان، بخشش كسى است كه بر ما ظلم كرده است.
3 ـ عن على بن الحسين (ع) قال: ما تجرعت جرعة احبّ الىّ من جرعة غيظ لااكافى
صاحبها.(16)
امام سجاد(ع) فرمود: جرعه اى را ننوشيده ام كه براى من پسنديده تر از جرعه خشمى
باشد كه از صاحب آن انتقام نكشم.
4 ـ روايت شده كه كنيزى بر دست امام سجاد آب مى ريخت تا آماده نماز باشد ظرف آب از
دست او افتاد و شكست و آن حضرت را ناراحت كرد. پس سرش به سوى آن كنيز بلند نمود.
كنيز گفت: خدا مى فرمايد: (والكاظمين الغيظ) يعنى پرهيزگاران خشم خود را فرو
مى خورند. امام فرمود: خشم خودم را فرو خوردم. كنيز ادامه داد: (والعافين عن الناس)
يعنى آنها مردم را مى بخشند. امام فرمود: خدا تو را ببخشد. كنيز ادامه داد: (والله
يحب المحسنين) يعنى خدا نيكوكاران را دوست دارد. امام فرمود: برو تو آزاد هستى.(17)
5 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: لا و الله لايقبل الله شيئا من طاعته على الاصرار على
شىء من معاصيه.
امام صادق (ع) فرمود: نه به خدا قسم خداوند چيزى از طاعت را نمى پذيرد در صورتى كه
به چيزى از گناهان او اصرار شود. (يعنى اصرار بر يك گناه باعث قبول نشدن عبادات
است)
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْاَعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ
مُؤْمِنينَ (*)اِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ
تِلْكَ الْاَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ
النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدآءَ وَ
اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (* ) وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ
يَمْحَقَ الْكافِرينَ (* )أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا
يَعْلَمِ اللّهُ اَلَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ (*)وَ لَقَدْ
كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (*)
و سستى نكنيد و غمگين نباشيد كه شما برتريد اگر مؤمن باشيد (139) اگر شما را آسيبى
رسيده است آن قوم را نيز آسيبى همانند آن رسيده و اين روزها را ميان مردم
مى گردانيم و تا خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند، معلوم سازد و از شما گواهانى
برگيرد. و خدا ستمگران را دوست نمى دارد (140) و خدا كسانى را كه ايمان آورده اند
خالص كند و كافران را نابود سازد (141) آيا گمان كرديد كه وارد بهشت مى شويد و حال
آنكه هنوز خداوند كسانى از شما را كه جهاد كرده است معلوم نساخته و نيز شكيبايان را
معلوم نساخته است؟ (142) هر آينه شما پيش از آنكه با مرگ ملاقات كنيد، آن را آرزو
مى كرديد. پس شما آن را ديديد در حالى كه فقط نظاره مى كرديد(143)
نكات ادبى
1 ـ «ولاتهنوا» صيغه نهى از ماده وهن به معناى ضعف وسستى.
2 ـ «وانتم الاعلون» را مى توان جمله حاليه و يا جمله مستأنفه گرفت.
3 ـ «اعلون» جمع اعلى به معناى برتر، والا.
4 ـ «مسّ» اصابت، رسيدن ، درك كردن، لمس كردن.
5 ـ «قرح» جراحت، زخم، آسيب.
6 ـ «مداوله» دست به دست گردانيدن.
7 ـ «وليعلم» عطف به محذوف يعنى علت مداوله چند چيز مى تواند باشد از جمله اين مطلب
كه در پى مى آيد.
8 ـ «شهداء» گواهان. احتمال اينكه به معناى شهيدان يعنى كشته شدگان در راه خدا
باشد نيز مى رود ولى احتمال بعيدى است و در قرآن شهدا به اين معنا به كار نرفته
است.
9 ـ «تمحيص» خالص كردن، ناب ساختن. ريختن ناخالصيها.
10 ـ نابودى، تباهى.
11 ـ «ام» در «ام حسبتم» منقطعه وبراى استفهام انكارى است.
پىنوشتها:
1 - كشف المراد ص 426
2 - المواقف ص 374
3 - شرح المقاصد ج 2 ص 916
4 - اعتقادات صدوق ص 79
5 - اوائل المقالات ص 102
6 - حق اليقين فى اصول الدين ج 2 ص 221
7 - حقائق التاويل ص 345
8 - موقف ص 375
9 - سديد الدين حمصى، المنقذ من التقليد ص 207
10 - صدوق ، التوحيد ص 118
11 - المبدء و المعاد ص 327
12 - الاسفار الاربعه ج 4 ص 142
13 - الدرالمنثور ج 6 ص 125
14 - كافى ج 2 ص 110
15 - خصال صدوق ص 10
16 - همان ص 23
17 - مجمع البيان ج 1 ص 838