تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۹ -


پس از بيان اين احكام، خداوند مؤمنان را از خويشتن برحذر مى دارد و اينكه مؤمنان بايد از خدا بترسند و احكام او را اجرا نمايند و بدانند كه بالاخره به سوى او بازگشت خواهند نمود البته خدا موجود ترسناكى نيست و ترس از او به معناى ترس از نافرمانى اوست. انسان بايد به خاطر اعمال ناشايست و معاصى خود از خدا بترسد وگرنه خداوند، رؤف ، مهربان و رحمان و رحيم است و رحمت او بر غضب او سبقت گرفته است.
در آيه بعدى اين حقيقت را يادآور مى شود كه خداوند همه چيز را مى داند و شما مردم، چه نيتهاى خود را در سينه هاى خود پنهان كنيد و چه آن را آشكار سازيد، خدا مى داند و نه تنها نيتهاى شما بلكه خداوند هر آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند و به همه چيز تواناست. اينكه در آيه پيش اجازه داد كه مؤمنان هنگام ترس از كفار، آنها را به دوستى برگيرند، بايد توجه كنند كه اين ترس واقعاً وجود داشته باشد و اگر كسانى ترس از كفار ندارند ولى به دروغ آن را مطرح مى كنند تا آنها را دوستان خود برگيرند، بايد بدانند كه خداوند از نيتهاى آنها آگاه است و هرگز نمى توان خدا را فريب داد.

آيه (30) يوم تجد كل نفس ما عملت ... : پس از بيان ممنوعيت دوستى با كافران كه به صورت يك حكم الهى مطرح شد، اينك مؤمنان را به ياد روز قيامت مى اندازد و يكى از صحنه هاى آن روز بزرگ را ترسيم مى كند. در آن روز هر انسانى هر كار خير يا كار بدى را كه در دنيا انجام داده، حاضر و آماده خواهد يافت. يعنى خود آن اعمال را خواهد ديد.

از اين آيه استفاده مى شود كه اعمال خوب و بد انسان در قيامت مجسم خواهد شد و به صورت نعمتهاى بهشتى و يا عذابهاى جهنمى در خواهد آمد و انسان آشكارا آن اعمال را خواهد ديد و اين همان تجسم عمل است كه دانشمندان اسلامى آن را مطرح كرده اند. غير از اين آيه آيات ديگرى هم دلالت بر تجسم عمل دارد مانند:
ووجدوا ما عملوا حاضرا و لايظلم ربك احدا (كهف / 49)
و آنچه را كه انجام داده اند، حاضر خواهند يافت و پروردگارت به كسى ستم نخواهد كرد.
در دنباله آيه مورد بحث چنين آمده كه وقتى انسان كارهاى زشت خود را در قيامت مشاهده كرد، آرزو مى كند كه ميان او و آن اعمال مسافت زيادى مى بود. يعنى انسان هرگز آن اعمال را نمى ديد و آن اعمال با انسان فاصله بسيارى داشت اما اين آرزو برآورده نمى شود و انسان گرفتار اعمال بدخود خواهد شد و به خاطر آن اعمال دچار عذاب الهى خواهد گرديد.
پس از ترسيم اين صحنه از صحنه هاى قيامت، يك بار ديگر مطلبى را كه در دو آيه پيش آمده بود، تكرار مى كند و خدا مؤمنان را از خويشتن مى ترساند و اين تكرار براى تأكيد مطلب است و اينكه مؤمنان اين مسأله را جدى بگيرند و از خدا بترسند و اعمال خود را اصلاح نمايند. جالب اينكه در همان حالى كه خدا مؤمنان را از خويشتن برحذر مى دارد، مى فرمايد خدا بر بندگان مهربان است و اين بر همان مطلبى كه پيشتر گفتيم تأكيد مى كند و اينكه خدا موجود ترسناكى نيست بلكه بايد از اعمال خودمان بترسيم و از اينكه خدا به اعمال ما كيفر بدهد هراس داشته باشيم و گرنه خداوند مهربان و رؤف است و هيچگاه بدى و ناراحتى بندگان خود را نمى خواهد.

آيات (31-32) قل ان كنتم تحبون الله ... : يكى از حالاتى كه بر انسان عارض مى شود دوست داشتن كسى يا چيزى است كه براى خود آثارى دارد. با ارزش ترين نوع محبت، دوست داشتن خداست زيرا محبتهاى ديگر همگى ناپايدار است و از بين رفتنى است و لااقل با مرگ انسان از بين مى رود ولى دوستى خدا يك دوستى پايدارى است كه حتى پس از مرگ نيز ادامه دارد.
درست است كه انسان همسر و فرزندان و مال و ثروت و دوستان و خويشان خود را دوست مى دارد، ولى اين دوستيها ظاهرى و مادى است و نمى تواند به روح و روان انسان آرامش واقعى بخشد. آنچه به انسان آرامش مى دهد دوستى و محبت با خداست. از اين رو در قرآن كريم مؤمنان را بدينگونه تعريف مى كند كه آنها خدا را سخت دوست دارند:
و الذين آمنوا اشدّ حبالله (بقره / 165)
و كسانى كه ايمان آورده اند در دوستى خدا شديدترند.
در آيه ديگر كسانى را كه خويشاوندان و اموال و تجارت خود را بيشتر از خدا دوست دارند مورد عتاب قرار مى دهد (توبه / 24)
اينك در اين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه به مؤمنان بگويد: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد كه در اين صورت خدا نيز شما را دوست خواهد داشت و گناهان شما را خواهد بخشيد كه او آمرزنده ومهربان است. طبق اين آيه دوستى خدا وقتى تحقق مى يابد كه انسان تابع پيامبر او باشد يعنى به احكام و دستورات شرع كه به وسيله پيامبر ابلاغ شده است عمل كند. بدون عمل به احكام شريعت، دوستى خدا معنا ندارد. بنابراين كسانى كه بدون عمل به احكام دين ادعاى دوستى خدا و حتى عشق او وفنا در او را دارند (مانند بعضى از اهل تصوف) بيراهه مى روند و اين نوع دوستى مورد قبول خداوند نيست بلكه دوستى با خدا هنگامى مورد پذيرش است كه انسان از پيامبر خدا پيروى كند و به احكام شرع عمل نمايد.

در آيه بعدى، براطاعت از خدا و پيامبر تأكيد مى كند و از پيامبر مى خواهد كه به مردم بگويد: از خدا و رسول فرمانبرادارى كنيد كه اين مقتضاى دوستى با خداست و در پايان اظهار مى دارد كه اگر آنان از اطاعت خدا و رسول سرباز زدند و به اين سخن پشت كردند، بدانند كه خداوند كافران را دوست ندارد. يعنى اگر كسى ادعاى دوستى خدا را داشته باشد ولى از خدا و رسول فرمان نبرد و پايبند شرع نباشد كافر است و خدا او را دوست ندارد. و دوستى او را نمى پذيرد.
از اين آيات به خوبى روشن مى شود كه سنت پيامبر هم مانند قرآن است و حجيت دارد و اگر حكمى در قرآن نيامده ولى در حديث صحيح از پيامبر آمده بايد به آن مثل قرآن عمل كرد:
و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا (حشر / 7)
آنچه پيامبر به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را از آن نهى مى كند بپرهيزيد.

بحثى درباره تجسم عمل

در روز قيامت، خوبان و بدان همگى به سزاى اعمال خود خواهند رسيد و كسانى كه در اين دنيا با ايمان و عمل صالح و تقوا زندگى كرده اند، در آخرت از نعمتهاى الهى برخوردار خواهند شد و كسانى كه با كفر و فسق و نافرمانىِ خداوند، زندگى خود را سركرده اند، در آخرت به عذاب الهى گرفتار خواهند شد و در آتش جهنم خواهند سوخت.

به طورى كه از آيات و روايات استفاده مى شود پاداشى كه خوبان و بدان در قيامت به آن خواهند رسيد و نعمت يا عذابى كه به آنها داده خواهد شد، چيزى جز تجسم اعمال آنها در دنيا و عينيت يافتن كارهاى خوب و بد آنها نيست. يعنى نعمتى كه به مؤمن داده مى شود و يا عذابى كه كافر گرفتار آن مى گردد، عين همان عمل او در دنياست كه تبديل به نعمت و يا عذاب شده است.

بنابراين هر عملى كه انسان در اين دنيا انجام مى دهد چه خوب و چه بد، آن عمل به صورتى در جهان باقى مى ماند و در آخرت تبديل به نعمت يا عذاب مى شود.
البته چنين كارى از نظر علمى اشكالى ندارد زيرا اين از قبيل تبديل ماده به انرژى و انرژى به ماده است مانند آبى كه با فشار از سدّ بر توربينهاى برق مى ريزد و به نيروى برق تبديل مى شود و آن نيز تبديل به حرارت و حركت مى شود حتى اين نيرو را مى توان در باطرى ذخيره كرد. و يا تبديل آب به بخار و تبديل بخار به آب. البته بخار حالت انرژى را ندارد هر چند كه انرژى زاست ولى براى تقريب به ذهن مناسب است و مى توانيم بگوييم كه ماده در حالت انبساط تبديل به انرژى مى شود و انرژى در حالت انقباض تبديل به ماده مى شود.

فيزيكدانان امروز، طبق دانش حسى و تجربى، عالم را مجموعه اى از جرم و انرژى مى دانند و عقيده دارند كه جرم، انرژى متراكم و فشرده است و براى اين هر دو، وجود اصيل و استقلالى قائلند و مى گويند در نظام طبيعت اين دو مى توانند به يكديگر تبديل شوند يعنى ماده شكل انرژى به خود بگيرد و يا انرژى به شكل ماده درآيد.
در سال 1905 انيشتاين فرضيه نسبيت را اعلام كرد و رابطه بين جرم و انرژى را كه تا آن موقع فكر مى كردند كه از هم متمايز مى باشند، مطرح نمود و نشان داد كه جرم و انرژى قابل تبديل به يكديگرند.(1)
به گفته دانشمندان: هنگام وقوع يك تبديل، ممكن است انرژى از صورت جرم به شكل انرژى نور يا گرما درآيد بدون آنكه چيزى تلف شود. يا باز هم بدون اتلاف چيزى، انرژى نور به شكل جرم درآيد. پس قانون بقاء انرژى در واقع قانون بقاء جرم ـ انرژى خوانده مى شود. انرژى و جرم مى توانند از يك شكل به شكل ديگر تبديل شوند ولى مقدار كل انرژى ثابت بماند.(2)

تبديل شدن اعمال خوب و بدانسان كه از قبيل جرم و ماده است، به انرژى و بقاى آن در جهان و تبديل مجدد آن به ماده كه به صورت نعمت يا عذاب تجلى خواهد كرد، كارى است كه علم و عقل آن را نفى نمى كند و غيرممكن نمى داند.
آنچه مهم است اين است كه ما اين موضوع را از آيات و روايات متعددى به دست مى آوريم و چون كار محالى نيست، لذا بايد به آن معتقد شويم. اينك بعضى از آيات ورواياتى را كه در اين زمينه وارد شده و ظاهر آنها بر تجسم اعمال در روز قيامت دلالت دارد. در زير مى آوريم:
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (آل عمران / 30)
روزى كه هر كس آنچه كار خوب انجام داده حاضر و آماده مى يابد و نيز آنچه كار بد انجام داده است.
يوم ينظر المرء ما قدمت يداه (نبأ / 40)
روزى كه مرد به آنچه از پيش فرستاده بنگرد.
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهور هم هذا ما كنزتم لانفسكم (توبه / 35)
روزى كه تفتيده شود در آتش دوزخ و با آن پيشانيها و پهلوها و پشتهايشان داغ گذارده شود اين است آنچه كه براى خود اندوخته بوديد.
و وجدوا ما عملوا حاضرا و لايظلم ربك احدا (كهف / 49)
و آنچه را انجام داده اند حاضر مى يابند و پرودگارت به كسى ستم نمى كند.
يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرايره (زلزال / 6-8)
در آن روز مردم با گروههاى متفرق بيرون مى آيند تا اعمال آنها را به آنان نشان دهند پس هر كس به سنگينى يك ذره خوبى كند آن را مى بيند و هر كس به سنگينى يك ذره بدى كند آن را مى بيند.
از اين آيات و آيات مشابه آنها استفاده مى شود كه انسان در روز قيامت خودِ عمل را خواهد ديد و با عين عمل مواجه خواهد شد و همان طلا و نقره اى كه از راه حرام اندوخته است تبديل به آتش جهنم خواهد شد و با آن، اعضاء بدنش را داغ خواهند گذاشت. (همانگونه كه در آيه سوره توبه آمده بود)
محتواى رواياتى كه در اين زمينه آمده صريحتر و روشنتر است. اينك چند روايت نقل مى شود:
قال رسول الله (ص): يا قيس و انه لابدّ لك من قرين يدفن معك و هو حىّ و انت ميّت فان كان كريماً اكرمك و ان كان لئيما اسائك ثم لايحشر الامعك ... و هو فعلك(3)
پيامبر (ص) فرمود: اى قيس ناچار با تو همنشينى دفن خواهد شد كه آن زنده است و تو مرده اى پس اگر خوب و كريم باشد تو را گرامى خواهد داشت و اگر پست باشد به تو بدى خواهد كرد و محشور نمى شود مگر با تو ... و آن همان عمل توست.
قال الصادق (ع): انّ المؤمن اذا خرج من قبره خرج معه مثال من قبره يقول له ابشر بالكرامة من الله و السرور ... فلايزال معه ... فيقول من انت رحمك الله... فيقول انا السرور الذى كنت تدخله على اخوانك فى الدنيا خلقت منه ... (4)
امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه مؤمن از قبر خود خارج مى شود، همراه او مثالى نيز خارج مى شود كه به او مى گويد: كرامتى از خدا و سرور و شادمانى بر تو مژده باد... و همواره با آن مؤمن است... پس آن مؤمن مى گويد: تو كيستى خداى تو را رحمت كند؟... مى گويد: من همان شادمانى هستم كه تو در دنيا بر برادرانت وارد كردى من از آن آفريده شده ام...
در روايت ديگرى از امام صادق (ع) نقل شده كه چون شخص با ايمان دفن مى شود در قبر درى بر روى او گشوده مى گردد و از آن شخصى خارج مى شود كه زيباتر از آن ديده نشده و مى گويد من همان عمل صالح تو هستم و اگر شخصى كافر باشد مردى خارج مى شود كه زشت تر از او ديده نشده و مى گويد: من عمل بد تو هستم...(5)
عن النبى (ص) قال: فاذا اخرجوا من قبورهم خرج مع كل انسان عمله الذى كان معه فى دار الدنيا لان عمل كل انسان يصحبه فى قبره.(6)
پيامبر (ص) فرمود: چون از قبرهايشان خارج مى شوند با هر انسانى عمل او كه در دنيا انجام داده، خارج مى شوند چون عمل هر انسانى در قبر همراه اوست.
با توجه به اين آيات و روايات، بسيارى از دانشمندان اسلامى معتقد به تجسم اعمال شده اند و اينكه اعمال خوب و بد انسان در اين جهان به صورت انرژى باقى مى ماند و در عالم برزخ و قيامت تبديل به صورتى مى شود كه متناسب با آن عالم است و همراه انسان خواهد بود و چون به بهشت يا جهنم رفت همان اعمال به شكل نعمت يا عذاب بر او مسلط خواهد شد. (اونلار كه يانيلاّر اودى بوردان آپارولاّر)

اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ (*)ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (*)اِذْ قالَتِ امْرَأَةُ عِمْرانَ رَبِّ اِنّى نَذَرْتُ لَكَ ما فى بَطْنى مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنّى اِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (*)فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ اِنّى وَضَعْتُهآ أُنْثى وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْاُنْثى وَ اِنّى سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ اِنّى أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (* )فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول حَسَن وَ أَنْبَتَها نَباتًا حَسَنًا وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا قالَ يا مَرْيَمُ أَنّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشآءُ بِغَيْرِ حِساب(*)

خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد (33) نژادى كه برخى از آنها از برخى ديگر است و خدا شنوا و داناست (34) هنگامى كه زن عمران گفت: پروردگارا من آنچه را كه در شكم دارم نذر كرده ام كه در راه خدمت به تو رها باشد. پس، از من بپذير همانا تو همان شنوا و دانا هستى (35) پس چون آن را زاييد، گفت پروردگارا من آن را دختر زاييدم و خدا به آنچه زاييده داناتر است و پسر مانند دختر نيست و من او را مريم ناميدم و همانا او و نژاد او را از شيطان رانده شده، به تو پناه مى دهم (36) پس پروردگارش به نيكويى او را پذيرفت و به نيكويى او را رشد و نمو داد و زكريا را كفيل او نمود هر وقت زكريا به محراب پيش او مى آمد، نزد او روزى مى يافت. گفت: اى مريم اين از كجا براى تو آمده؟ گفت: آن از نزد خداست. همانا خدا هر كس را كه بخواهد بى شمار روزى مى دهد (37)

نكات ادبى

1 ـ «اصطفى» برگزيد، انتخاب كرد. باب افتعال از صفوه است كه به معناى خالص و گزيده آمده و تاء افتعال به طاء قلب شده است.
2 ـ «آل» خاندان. اصل آن اهل بوده به دليل اينكه مصغر آن «اُهيل» مى آيد و نوعاً به افراد متشخص اضافه مى شود.
3 ـ «ذريه» نسل، نژاد. اين واژه در ابتداء به فرزندان كوچك گفته مى شدبعدها شامل فرزندان بزرگ هم شد. ضمناً كلمه ذريه در اينجا منصوب است يا به جهت حاليت و يا بدل از مفعول اصطفى است. و آن يا از ذرى و يا از ذرأ مشتق است كه به معناى خلق كردن آمده و اين كلمه هم به مفرد و هم به جمع اطلاق مى شود.
4 ـ «نذر» واجب كردن چيزى كه واجب نبوده با صيغه مخصوص و در شرع احكام ويژه اى دارد.
5 ـ «اذ» متعلق به «اذكر» است و محلا منصوب است.
6 ـ «محرر» آزاد شده از بردگى و در اينجا آزاد از كارهاى ديگر تا وقت آن فقط براى خدمت به خدا صرف شود.
7 ـ «تقبل» قبول از روى رضايت و رغبت.
8 ـ «مريم» در زبان عبرى به معناى عابد و خادم خداست.
9 ـ «كفّل» سرپرست كرده از كفيل به معناى سرپرست، ضامن.
10 ـ «محراب» بهترين محل در مجلس، جايگاه امام در مسجد. از حرب مشتق شده كه به معناى جنگ است گويا در محراب با شيطان و نفس محاربه مى شود.

تفسير و توضيح

آيات (33-34) ان الله اصطفى آدم و نوحا... : پيمبران الهى در عين حال كه همگى از قداست و فضيلت برخوردار بودند، در ميان خودشان درجاتى داشتند و بعضى از آنها بر ديگرى برترى داشت و از اين گذشته بعضى از پيامبران داراى خصوصيتى بودند كه هيچ پيغمبرى آن خصوصيت را نداشت.

در اين آيه نام دو تن از پيامبران و نام دو خاندان از خاندان پيامبران آمده و اينها بر جهان برگزيده شده اند آنها عبارتند از آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران كه خداوند اينها را بر جهانيان برترى داده است. بايد ديد كه آيا اينها از هر جهت بر جهانيان برترى دارند و يا اين برترى از جهات ويژه اى است؟ پاسخ اين است كه برترى اينها به سبب خصوصيتهايى است كه هر كدام از اينها داشته اند كه ديگران آن را نداشته اند. حضرت آدم اين ويژگى را داشت كه بدون پدر و ما در به دنيا آمد و نخستين پيامبر بود همانگونه كه نخستين انسان بود در اين ويژگى هيچ كس حتى پيامبر اسلام به او نمى رسد. همچنين نوح نخستين پيامبر اولوالعزم بود و خداوند در زمان او طوفانى به وجود آورد كه جز كسانى كه به او ايمان آورده بودند همه غرق شدند اين نيز ويژگى مخصوص به نوح بود و خاندان ابراهيم اين خصوصيات را داشت كه پيامبران بسيارى از اين خاندان به وجود آمد كه يكى از آنها پيامبر اسلام بود و خاندان عمرن اين خصوصيت را داشت كه عيسى از آنها بود و بدون پدر به دنيا آمد.

برترى اينها در خصوصيتهايى كه ياد شد دليل آن نمى شود كه اينها به طور مطلق بر همه برتر بودند زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام(ص) در بسيارى از جهات بر آنها برترى داشت. و اساساً از خود آيه مى توان اين معنا را كه منظور برترى مطلق نيست فهميد زيرا برترى مطلق فقط براى يك نفر قابل تصور است و اينكه در آيه چهارمورد را آورده معلوم است كه منظور برترى نسبى است چون آنها نسبت به همديگر نيز برترى داشته اند و اين قابل تصور نيست مگر اينكه منظور از برترى را همان برترى نسبى بگيريم.

مراد از عمران در اين آيه عمران پدر مريم است و احتمال اينكه مراد از او عمران پدر موسى باشد بعيد به نظر مى رسد چون بلافاصله پس از اين مطلب در آيات بعدى، سخن از زن عمران و مادر مريم به ميان آمده است ديگر اينكه در قرآن در موارد متعددى از عمران پدر مريم به اسم ياد شده ولى از عمران پدر موسى نام برده نشده است البته ميان اين دو عمران هزار و سيصد سال فاصله بود.

پس از بيان برگزيدگى اين دو شخص و دو خاندان بر جهانيان، اضافه مى كند كه اينها از نسل يكديگرند و نوح از نسل آدم و ابراهيم از نسل نوح و عمران از نسل ابراهيم بود. جمله پايانى آيه كه مى فرمايد خداوند شنوا و داناست شايد بيانگر دليل اين گزينش باشد و اينكه خدا سخنان اينها را مى شوند و از حالشان خبر دارد و مطابق با علم خود اينها را برگزيده است.
آيات (35-37) اذ قالت امرات عمران ... : از اينجا به بعد تا چندين آيه، مربوط به داستان زندگى حضرت عيسى است و نخست داستان زندگى مادر عيسى حضرت مريم را بيان مى كند. عمران پدر مريم زنى داشت كه نام او «حنّه» دختر ناقوذا بود. اين زن از عمران حامله شد و در حال حاملگى به خاطر ايمانى كه به خدا داشت با خداى خود نذر كرد كه نوزادى را كه به دنيا مى آورد در خدمت معابد قرار دهد و از خدا خواست كه نذر او را قبول كند كه او شنوا و داناست.
هر چند كه در آيه نيامده كه زن عمران قيد كرده بود كه اگر نوزاد پسر باشد چنين نذرى را مى كند ولى از قرائن معلوم است كه او چنين قيدى را كرده بود چون نذر فرزند بر خدمت معابد در آن زمان مخصوص پسرها بود و دخترها در معابد خدمت نمى كردند. ديگر اينكه از بعضى از روايات استفاده مى شود كه او فرزند خود را نذر خدمت به بيت المقدس كرده بود ولى به هر حال وقتى او فرزندش را به دنيا آورد ديد كه او دختر است و ناراحت شد و ناراحتى او به جهت برترى پسر بر دختر نبود بلكه از اين جهت بود كه دختر نمى تواند خادم معابد باشد و در واقع نذر او قبول نشده بود و لذا با تأثر گفت: پروردگارا من آن را دختر زاييدم اين را گفت در حالى كه خدا مى دانست كه او دختر زاييده است وبراى خدمت به بيت المقدس پسر مانند دختر نيست.

مى توان گفت: جمله «ليس الذكر كالانثى» كه مانند جمله قبلى سخن خداست ، به اين معناست كه پسرى كه تو آرزوى آن را داشتى در جلالت و فضيلت مانند اين دختر كه به تو داده شده نيست و اين دختر خيلى عظمت دارد. زن عمران به سخنانش چنين ادامه داد كه من اين نوزاد را «مريم» نام نهادم و او و ذريه اش را از شرّ شيطان رجيم به تو مى سپارم.
هر چند نذر زن عمران قبول نشده بود ولى او براى يادآورى نذر خود نام دخترش را مريم نهاد چون مريم در زبان عبرى به معناى عابد وخادم است. ضمناً چنين به نظر مى رسد كه هنگام تولد و حتى موقع نذر زن عمران، شوهرش مرده بود زيرا او نمى توانست سر خود و بدون اذن شوهرش چنين نذرى كند و يا نام نوزاد را تعيين نمايد. و نيز خواهيم ديد كه زكريا شوهر خاله مريم كفالت و سرپرستى او را به عهده گرفت و اين مى رساند كه پدر او مرده بود.

با وجود اينكه مريم دختر بود و نمى توانست خادم بيت المقدس باشد، خداوند او را با بهترين وجهى پذيرفت و او را با بهترين روش پرورش داد و او را آماده ساخت كه توسط او معجزه بزرگ و منحصر به فردى در تاريخ اتفاق بيفتد و آن زاييدن يكى از پيامبران اولوالعزم بدون پدر بود. براى سرپرستى اين نوزاد مبارك قرعه كشيدند و قرعه به نام زكريا افتاد و او سرپرستى مريم را به عهده گرفت و مريم به تدريج بزرگ و بزرگتر شد. هر وقت زكريا به محراب عبادت مريم وارد مى شد، با شگقتى نزد او خوردنيهايى مى يافت او مى ديد كه ميوه فصل تابستان در زمستان و ميوه فصل

پى‏نوشتها:‌


1 - چه مى دانم، زندگى و مرگ ستارگان ص 44 به نقل فلسفى، معاد از نطر روح و جسم ج 2 ص 137
2 - ر.استولبرگ، فيزيك ص 127 به نقل همان مأخذ
3 - بحار الانوار ج 3 ص 257
4 - اصول كافى ج 2 ص 191
5 - اصول كافى ج 3 ص 241
6 - تفسير البرهان ج 4 ص 87