نكات ادبى
1 ـ «رؤيت» ديدن و نيز به معناى دانستن هم آمده و در اينجا به معناى دانستن است.
2 ـ «ديار» جمع دار، خانه ها.
3 ـ «الوف» جمع كثرة از الف به بيش از ده هزار گفته مى شود و در كمتر از ده هزار
«آلاف» گفته مى شود.
4 ـ «قرض» بدهى، جدا كردن قسمتى از مال و دادن آن به شخصى كه در موعد
مقرر عين يا قيمت آن را بپردازد. اصل آن به معناى قطع و بريدن و جدا كردن است و به
قيچى «مقراض» گفته مى شود.
5 ـ «ضعف و اضعاف» دو يا چند برابر و ضعف با فتحه يعنى سستى و ناتوانى در واقع
مى توان گفت ريشه اين كلمه از اضداد است.
6 ـ «يقبض» از قبض به معناى تنگ گرفتن و بستن.
7 ـ «يبصط» از بسط با سين به معناى گستردن و گشاد كردن. اصل اين كلمه با سين است
ولى با صاد هم نوشته مى شود مانند كلمه «صراط» كه با سين است ولى با صاد نوشته
مى شود و اين مربوط به رسم الخط مصحف است.
تفسير و توضيح
آيه (243) الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم ... : در اين آيه خطاب به پيامبر
اسلام(ص) قصه اى از قصه هاى امتهاى پيشين را بيان مى كند تا مايه اى براى عبرت گيرى
و پندآموزى براى مسلمانان باشد و هرچند كه خطاب به شخص پيامبر(ص) است ولى مسلمانان
هم در اين خطاب داخل هستند و چنين خطابهايى در قرآن متعدد است.
البته منظور از اينكه مى فرمايد: آيا نديدى، اين است كه آيا ندانستى و اطلاع پيدا
نكردى؟ و رؤيت در اينجا به معناى علم است و چنين تعبيرى در ميان عربها براى جلب
توجه شنونده و تحريك شگفتى او درباره قصه اى است كه گفته مى شود.
اين آيه به داستان قومى اشاره مى كند كه در زمانهاى گذشته زندگى مى كردند و
تعدادشان بيش از ده هزار نفر بود. آنها از ترس مرگ از خانه هاى خود بيرون آمدند ولى
گرفتار چيزى شدند كه از آن فرار مى كردند يعنى همگى مردند. اينكه در آيه آمده است
كه خدا به آنها گفت بميريد، اين يك امر تكوينى است يعنى اراده خدا بر اين تعلق گرفت
كه آنها به سبب جنگ يا طاعون يا وبا بميرند پس از اينكه آنها همگى مردند، مدتى گذشت
و آنگاه خداوند با قدرت خود آنها را زنده كرد.
آنچه از قرآن بر مى آيد همان است كه گفتيم و قرآن جزئيات بيشترى را درباره اين قصه
باستانى به دست نمى دهد و متعرض اين نمى شود كه آنها در كجا زندگى مى كردند و امت
كدام پيامبرى بودند و علت فرار آنها از مرگ چه بود و چه عاملى باعث كشته شدن آنها
شد و پرسشهاى ديگر. اين نشان مى دهد كه هدف قصه با همان مطالب اندكى كه در آيه آمده
مشخص شده است و آن اينكه گاهى ملتى از ترس چيزى از خانه خود فرار مى كند كه مبادا
اگر در خانه بماند به وسيله آن عامل كشته شود ولى در راه، همان عاملى كه از آن
مى ترسيد باعث مرگ او مى شود كه اى بسا اگر در خانه مانده بود نمى مرد.
البته در روايات و تفاسير جزئيات بيشترى از اين قصه آمده است در بعضى از روايات
گفته شده كه آنها از جنگ با دشمن فرار مى كردند و در بعضى گفته شده كه آنها از
طاعون فرار مى كردند و محل حادثه را يكى از شهرهاى شام دانسته اند آنها از ترس مرگ
از خانه هاى خود بيرون آمدند و در بيابان همگى مردند و مدتها از اين جريان گذشت تا
اينكه «حزقيل» يكى از پيامبران بنى اسرائيل از محل مى گذشت چشمش به اجساد پوسيده
آنها كه به طور دسته جمعى مرده بودند افتاد واز خدا خواست كه آنها زنده شوند و خدا
دعاى او را مستجاب كرد و آنها را پس از مدتى كه از مرگشان گذشته بود، زنده كرد.
قرآن كريم اين قصه را به طور سربسته نقل مى كند تا مايه عبرتى باشد براى كسانى كه
به خاطر ترس از مرگ ، از جهاد با دشمن فرار مى كنند و مى پندارند كه اگر با دشمن
روبرو نشوند زنده مى مانند در حالى كه اگر مقدر باشد، آنها در هر كجا كه باشند
مى ميرند حتى اگر در رختخوابهاى خود باشند:
يقولون لو كان لنا من الامر شىء ما قتلنا ههنا قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب
عليهم القتل الى مضاجعهم (آل عمران / 154)
مى گويند: اگر ما را اختيارى بود در اينجا كشته نمى شديم بگو اگر در خانه هايتان هم
بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنها مقدر شده بود، به سوى كشتارگاهشان بيرون
مى آمدند.
و نيز اين آيه بيانگر قدرت خدا و يكى از آيات اوست كه جمعى را پس از مردنشان زنده
مى كند و آنها بار ديگر به اين زندگى رجعت مى كنند همانگونه كه عيسى(ع) به اذن خدا
مرده را زنده مى كرد. همچنين اين آيه يكى از دلايل روشن بر امكان «رجعت» است كه يكى
از اعتقادات شيعه مى باشد و طبق روايات در زمان ظهور امام زمان(عج) گروههايى از
مردم كه مرده بودند بار ديگر زنده خواهند شد. البته اين آيه مربوط به رجعت نيست ولى
به روشنى ازامكان رجعت و زنده شدن مردگان در اين دنيا خبرمى دهد.
پس از بيان اين قصه حقيقتى را ذكر مى كند و آن اينكه خداوند همواره بر مردم تفضل و
احسان مى كند ولى بيشتر مردم در مقابل نعمتها و بخششهاى خدا سپاسگزارنيستند.
آيه (244) و قاتلوا فى سبيل الله... : با توجه به يكى از نتايجى كه از داستان آيه
پيش به دست آمد و آن اينكه اگر مقدر شود كه انسان بميرد خواهد مرد و فرار فايده اى
ندارد، اينك در اين آيه دستور جهاد و كارزار در راه خدا را مى دهد و مى فرمايد: در
راه خدا بجنگيد و بدانيد كه خداوند شنوا و داناست. سخنان شما را مى شنود و از
نيتهاى باطنى شما آگاهى دارد.
مسلم است كه اگر ملتى از مرگ نهراسد و آن را امرى مقدر بداند كه در موقع خود سراغ
آدمى مى آيد و فرار از آن بى فايده است، با چنين ذهنيتى بى باكانه و شجاعانه در
ميدانهاى جنگ شركت مى كند و از جنگ و نبرد با دشمن نمى هراسد. همين روحيه و اعتقاد
بود كه مسلمانان را در جنگهاى صدر اسلام به پيروزى مى رسانيد هر چند كه از لحاظ
امكانات و تعداد نفرات از دشمن ضعيفتر بودند ولى آنچه سرنوشت جنگها را تعيين
مى كند، روحيه افراد است نه امكانات جنگى و ساز و برگ نظامى. البته تهيه آن نيز
لازم است.
شعار مسلمانان در جنگها اين بود:
قل لن يصيبنا الاّ ما كتب الله لنا هو مولانا (توبه / 51)
بگو بر ما نخواهد رسيد مگر آنچه كه خدا نوشته است او مولاى ماست.
آيه (245) من ذالذى يقرض الله قرضاً حسنا... : اين آيه با لحنى بسيار زيبا و احساس
برانگيزى مردم را به كمك كردن به يكديگر دعوت مى كند و به آنان تذكر مى دهد كه وقتى
كسى از مال خود انفاق مى كند و مال خود را در اختيار نيازمندان مى گذارد ، به منزله
اين است كه به خدا قرض داده باشد. روشن است كه خدا نيازى به قرض ندارد و او بى نياز
مطلق است ولى با اين تعبير بندگان خود را به كمك كردن به يكديگر تشويق مى كند و
مى خواهد آنها بدانند كه اين كار نيك آنها بدون پاداش نيست و همانگونه كه وقتى كسى
به كسى قرض بدهد، بدهكار در موقع خود، بدهى را خواهد پرداخت در اينجا نيز خداوند
خود را بدهكار چنين افرادى مى كند آنهم به اين صورت كه موقع پرداخت بدهى، آن را
چندين برابر خواهد داد و كسى كه به ديگران احسان مى كند پاداش عمل خود را چند مقابل
آن خواهد يافت.
در پايان آيه يك مطلب مهم را بيان مى كند و مى فرمايد: اين خداست كه روزى كسى را
مى بندد يا مى گشايد. البته مى دانيم آن خود از روى ضوابط و معيارهايى است كه بعضى
از آنها را مى دانيم و از جمله آنهاست كاركردن و تلاش براى كسب درآمد بيشتر كه در
غالب موارد باعث فراوانى روزى مى شود. تنبلى و سستى و كم كارى كه باعث تنگدستى
مى شود ولى جز اينها ضابطه ها و معيارها و عوامل ديگرى هم وجود دارد كه مااز آنها
بيخبريم ولى به هر حال تنگى و گشادى روزى در دست خداست و همه به سوى او برمى گردند.
أَلَمْ تَرَ اِلَى الْمَلَأِ مِنْ بَنى اِسْرآئيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى اِذْ قالُوا
لِنَبِىّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكًا نُقاتِلْ فى سَبيلِ اللّهِ قالَ هَلْ
عَسَيْتُمْ اِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنآ
أَلاّ نُقاتِلَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنآئِنا
فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا اِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ
اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (*)وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ اللهَ قَدْ
بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكًا قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ
نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ
اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ
اللّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (* )وَ قالَ لَهُمْ
نَبِيُّهُمْ اِنَّ آيَةَ مُلْكِه أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ
رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ
الْمَلائِكَةُ اِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (* )
آيا نديدى گروهى از بنى اسرائيل را كه پس از موسى بودند هنگامى كه به پيامبرى از
خودشان گفتند: براى ما فرمانروايى برانگيز تا در راه خدا جنگ كنيم. گفت: آيا چنين
است كه اگر جنگ بر شما واجب شد، شايد جنگ نكنيد؟ گفتند: ما را چه شده است كه در راه
خدا نجنگيم در حالى كه ما از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ايم. پس چون جنگ بر
آنها نوشته شد جز اندكى از آنها همگى پشت كردند و خدا بر ستمگران آگاه است (246) و
پيامبرشان بر آنها گفت: همانا خدا طالوت را براى شما فرمانروا برانگيخت. گفتند:
چگونه او بر ما فرمانروايى مى كند در حالى كه ما به فرمانروايى از او شايسته تريم و
به او وسعت در مال داده نشده است. گفت: همانا خدا او را بر شما برگزيد و او را
فزونى در علم و جسم داد و خدا فرمانروايى خود را به هر كس كه بخواهد مى دهد و خدا
وسعت بخش و آگاه است (247) و پيامبرشان به آنها گفت: همانا نشانه فرمانروايى او اين
است كه آن صندوق (صندوق عهد) به سوى شما مى آيد كه در آن آرامش از پروردگارتان و
بازمانده اى از آنچه از فرزندان موسى و فرزندان هارون به جاى مانده است، مى باشد كه
فرشتگان آن را حمل مى كنند. همانا در آن نشانه اى براى شماست اگر مؤمن باشيد (248)
نكات ادبى
1 ـ «ملاء» گروه اشراف از مردم. اصل آن از «ملاء» به معناى انبوهى است.
2 ـ «ملك» پادشاه ، فرمانروا ، سرپرست.
3 ـ «نقاتل» مجزوم است به اين جهت كه جواب براى امر است و بعد از امر واقع شده است.
4 ـ «عسيتم» از افعال مقاربه و فعل و فاعل است و خبر آن «الاّتقاتلوا» است.
5 ـ «بعث» برانگيخت، برگزيد.
6 ـ «طالوت» نام شخصى از بنى اسرائيل كه قد بلندى داشت و دانشمند بود. ضمناً اين
كلمه غير منصرف است به خاطر داشتن عجميت و علميت واز اين رو تنوين ندارد.
7 ـ «بسطه» اسم مرّه به معناى افزونى و فراخى.
8 ـ «تابوت» صندوق و منظور آن صندوق خاصى است كه به صندوق عهد مشهور بود و در آن
يادگارهاى خاندان موسى و هارون بود و ميان بنى اسرائيل مقدس بود.
9 ـ «سكينه» آرامش ، سكون.
تفسير و توضيح
آيه (246) الم تر الى الملاء من بنى اسرائيل ... : از اين آيه به بعد تا هفت آيه
اجمالى از داستان طالوت و جالوت را بيان مى كند كه يك داستان جالب و عبرت انگيزى
است و نكات آموزنده فراوان دارد. ما اينك پيش از تفسير آيات خلاصه اى از اين داستان
را مى آوريم.
پس از درگذشت موسى وهارون ، قوم بنى اسرائيل نشيب و فرازهاى بسيارى ديدند از جمله
اينكه در برهه اى از زمان دشمنان بر آنها غلبه كردند و آنها را از خانه و
كاشانه شان بيرون راندند و فرزندان آنها را به اسيرى گرفتند و قوم بنى اسرائيل ذليل
و آواره شدند در اين هنگام خداوند پيامبرى بر آنها فرستاد كه نام او ياشمعون و يا
يوشع و يا اشموئيل بود. آنها كه از اين ذلت و در بدرى خسته شده بودند گرد آن پيامبر
جمع شدند و از وى خواستند كه آنها را سر و سامان دهد و براى آنها فرماندهى تعيين
كند كه
تحت فرمان او با دشمنان خود بجنگند. آن پيامبر كه از سستى و ضعف نفس اين گروه آگاه
بود به آنها گفت: آيا شما به راستى اين آمادگى را داريد؟ و اگر من كسى را به
فرماندهى برگزينم شما واقعاً تحت فرمان او و به دستور او مردانه جنگ خواهيد كرد؟
آنها كه از شكست خود رنج مى بردند به پيامبر خود قول دادند كه شجاعانه بجنگند و
گفتند: چگونه تن به جنگ ندهيم در حالى به ما ظلم شده و از خانه و كاشانه خود رانده
شده ايم؟
با اينكه اين قول را به پيامبر دادند ولى در وقت عمل بسيارى از آنها بابهانه هاى
واهى از جنگ سرباز زدند و اين روش هميشگى بنى اسرائيل بود و آنها قومى بهانه جو
بودند. ولى به هر حال پيامبرشان براى آنها فرماندهى انتخاب نمود كه نام او طالوت
بود. طالوت چوپان فقيرى بود كه از هيچ شهرت و معروفيتى برخوردار نبود ولى شخص بسيار
لايق و كاردانى بود و از لحاظ جسمى و كاردانى بر ديگران برترى داشت و آن پيامبر از
جانب خدا دستور داشت كه طالوت را به فرماندهى برگزيند. ولى آنها گفتند: طالوت قدرت
مالى ندارد و ما از او براى فرماندهى شايسته تر هستيم ولى پيامبر گفت: خدا او را بر
اين كار برگزيده است و او را از لحاظ جسمانى و علم و دانش فزونى داده است و يك
نشانه براى شايستگى او اين است كه به زودى «تابوت عهد» يا همان صندوق مقدسى را كه
يادگارهاى موسى و هارون را دارد و مايه آرامش شماست، به شما بازپس مى گرداند. اين
تابوت را دشمنان بنى اسرائيل از آنها گرفته بودند. همانگونه كه پيامبر گفته بود
طالوت صندوق عهد را به آنها برگردانيد و آنها فرماندهى او را قبول كردند.
طالوت به جمع آورى نيرو پرداخت و آنها را سازماندهى كرد و براى جنگ با دشمنان آماده
ساخت. طالوت با سپاه خود به سوى دشمن حركت كرد در بين راه سپاهيان تشنه شدند طالوت
به آنها گفت: به زودى به نهر آبى خواهيم رسيد ولى شما حق نداريد بيش از يك مشت از
آن آب بخوريد و بدينگونه مى خواست فرمان بردارى واستقامت و قدرت اراده آنها را
آزمايش كند اما وقتى به آن نهر آب رسيدند جز اندكى از آنها، همگى از آن آب سير
خوردند و بدينگونه ضعف اراده خود را نشان
دادند.
طالوت آن اكثريتى را كه از فرمان او سرپيچى كرده بودند رها كرد و با گروه اندكى به
راه خودادامه داد. وقتى آنها با سپاه عظيم دشمن روبرو شدند بعضى از آنها به طالوت
گفتند: ما قدرت رويارويى با اين سپاه را نداريم ولى بعضى از آنها گفتند: با همين
تعداد اندك با آنها مى جنگيم.
فرماندهى سپاه دشمن را شخصى به نام جالوت بر عهده داشت. او ميان دو لشگر آمد و
مبارز طلبيد. جوانى به نام داود در لشكر طالوت بود او با فلاخنى كه در دست داشت
جالوت را هدف قرار داد و سنگى به پيشانى او زد در حال جالوت كشته شد و كشته شدن او
رعب و وحشت فراوانى ميان سپاهيان او به وجود آورد و آن لشكر شكست خورد و
بنى اسرائيل پيروز شدند.
اين بود خلاصه اى از داستان طالوت و جالوت كه با استفاده از متن قرآن و بعضى از
تفاسير آورديم و اينك به نكاتى مى پردازيم كه در آيات مربوط به اين داستان قابل
توجه است:
1 ـ خداوند خطاب پيامبر اسلام مى فرمايد: (آيا نديدى...) منظور از ديدن در اينجا
دانستن است و اين مانند همان تعبيرى است كه در داستان قبلى (داستان قوم حزقيل) آمده
بود و بيشتر براى جلب توجه پيامبر و مسلمانان به اين داستان است.
2 ـ خداوند پس از موسى پيامبرى براى بنى اسرائيل مبعوث كرد كه نام او در آيه نيامده
است ولى طبق روايات نام او شمعون يا يوشع يا اشموئيل بود (به طورى كه گذشت) و اين
پيامبر با اشراف و سران بنى اسرائيل درباره جنگ با دشمن مكالمه كرد. چون «ملاء» به
معناى اشراف و سران قوم است.
3 ـ اين جنگ يك جنگ دينى بود چون از آن به جنگ در راه خدا تعبير آورده شده است و
پيامبر از اينكه آنها به راستى فعالانه در جنگ شركت كنند نگران بود چون سابقه
بنى اسرائيل را مى دانست و لذا از آنها قول گرفت كه فعالانه در جنگ شركت كنند و
آنها قول دادند و چنين دليل آوردند كه چگونه با دشمن نجنگيم در حالى كه
دشمن ما را از خانه ها و فرزندانمان رانده است و منظور اين است كه آنها ما را از
خانه هايمان بيرون كرده اند و فرزندانمان را اسير نموده اند.
4 ـ وقتى جنگ بر آنها فرض گرديد و قرار بر جنگ شد برخلاف وعده هاى خود بسيارى از
آنهاپشت كردند و تنها اندكى از آنها باقى ماندند. در آيه شريفه پس از بيان اين مطلب
اضافه مى كند كه خدا به ستمگران آگاه است و آنها را ستمگرانى ناميد كه به هدف جامعه
خيانت كرده اند.
5 ـ پيامبر آنها طالوت را به عنوان فرماندهى برگزيد ولى آنهامعيارهاى خاصى را كه
براى يك فرمانده لازم مى دانستند در او نديدند آنها مى پنداشتند كه فرمانده بايد يك
فرد ثروتمند باشد ولى پيامبر آنها معيارهاى ديگرى را براى فرماندهى مشخص كرد و آن
دو چيز بود يكى قدرت جسمانى و ديگرى علم و كاردانى كه هر دو در طالوت بود. ديگر
اينكه پيامبر به آنها گفت: خدا طالوت را انتخاب كرده است و خدا هر كس را كه بخواهد
به پادشاهى و فرمانروايى انتخاب مى كند و او وسعت دهنده و آگاه است.
6 ـ به عنوان نشانه پادشاهى و فرماندهى طالوت، پيامبر معجزه اى كرد و آن اينكه به
آنها گفت: صندوق عهد را كه ميان آنها مقدس بود و آن را از دست داده بودند به آنها
بر مى گرداند و چنين كرد و آنها ديدند كه تابوت به خودى خود پيش آنها آمد و در واقع
فرشتگان آن را حمل مى كردند.
7 ـ تابوت يا همان صندوق، مايه آرامش و سكون بنى اسرائيل بود و در آن يادگارهايى از
خاندان موسى و هارون جاى داشت. طبق روايات اين همان صندوقى بود كه مادر موسى موسى
را بر آن گذاشت و به آب انداخت و حضرت موسى الواح را كه نسخه تورات در آن نوشته شده
بود در آن صندوق گذاشت و نيز ودايع نبوت و آثار الهى را كه پيش او بود در آن صندوق
گذاشت. بعدها اين صندوق در ميان بنى اسرائيل قداست ويژه اى يافت و رمز استقلال آنان
به شمار مى آمد و در جنگها آن را پيشاپيش لشكر حركت مى دادند و آن را مايه پيروزى
مى دانستند.
بازپس آمدن صندوق مزبور را خداوند نشانه و معجزه اى معرفى مى كند و از قول پيامبر
خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد: اگر ايمان داشته باشيد اين معجزه اى براى شماست.
فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ اِنَّ اللّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَر
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّى وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَاِنَّهُ مِنّى
اِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِه فَشَرِبُوا مِنْهُ اِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ
فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا
الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُوِده قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا
اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللّهِ وَ
اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ (* )وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِه قالُوا
رَبَّنآ أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى
الْقَوْمِ الْكافِرينَ (*)فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُدُجالُوتَ
وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشآءُ وَ لَوْلا
دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ
ذُو فَضْل عَلَى الْعالَمينَ (*)تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ
وَ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (*)
پس چون طالوت با سپاهيان به راه افتاد ، گفت: همانا خدا شما را با نهر آبى آزمايش
مى كند پس هر كس از آن بنوشد از من نيست و هر كس از آن نخورد او از من است مگر
اينكه كسى به اندازه كف دستش برگيرد. پس جز اندكى از آنها، همه از آن خوردند. پس
چون او وهمراهان مؤمن او از آنجا گذشتند، گفتند: امروز ما را طاقتى در برابر جالوت
و لشكريان او نيست. كسانى كه باور داشتند كه خدا را ملاقات خواهند كرد، گفتند: چه
بسا گروه اندكى كه به خواست خدا بر گروه بسيارى چيره شدند و خدا با شكيبايان است
(249) و چون با جالوت و لشكريان او روبرو شدند، گفتند: پروردگارا بر ما شكيبايى فرو
ريز و گامهاى ما را ثابت بدار و ما را بر گروه كافران پيروز گردان (250) پس آنها را
به خواست خدا شكست دادند و داود جالوت را كشت و خدا به او پادشاهى و حكمت داد و از
آنچه مى خواست به او آموخت و اگر نبود كه خدا برخى از مردم را با برخى ديگر دفع
مى كند، زمين تباه مى شد ولى خدا نسبت به جهانيان صاحب احسان است
(251) اين آيات خداست كه به درستى بر تو مى خوانيم و همانا تو از فرستادگان
هستى(252)
نكات ادبى
1 ـ «فصل» به معناى قطع و چون با حرف باء متعدى مى شود معناى سيرو گذشتن و حركت
كردن را مى دهد.
2 ـ «جنود» جمع جند لشكر، از «جَنَد» به معناى غليظ و انبوه. چون لشكر جايى را
اشغال مى كند و انبوهى دارد.
3 ـ «طعم» چشيدن، هم در خوردن و هم در آشاميدن استعمال مى شود.
4 ـ «اغترف» برداشت و بر گرفت.
5 ـ «غرفة» اسم آلت ، چيزى كه با آن برداشته مى شود ، پيمانه.
6 ـ «بيده» يا متعلق به اغترف است و يا متعلق به غرفه است كه در هر دو صورت معنا
يكى است.
7 ـ «جالوت» نام سركرده دشمنان بنى اسرائيل كه پهلوان معروفى بود و طالوت با او
جنگيد. همواره نام طالوت با جالوت ذكر مى شود و از اين زوجهاى اسمى در داستانهاى
قرآنى متعدد است مانند: هاروت و ماروت ، هابيل و قابيل.
8 ـ «فئة» گروه، جمعيت ، از «فاء» به معناى قطع كرد گوياجمعيت قطعه اى از مردم است.
9 ـ «افراغ» خالى كردن، فروريختن.
10 ـ «داود» جوان شجاعى كه با سنگ فلاخن جالوت را كشت او در لشكر طالوت بود و بعدها
به اونبوت وحكمت و علم و بعضى از صنايع داده شد و برخى از حكايتهاى او در قرآن آمده
است و نام كتاب آسمانى او زبور و يا مزامير است.
تفسير و توضيحآيات (249-252) فلما فصل طالوت بالجنود... : دنباله قصه طالوت و جالوت است كه اجمال
آن گذشت و اينك به نكته هايى درباره اين آيات اشاره مى كنيم:
1 ـ طالوت به آنها خبر داد كه در ادامه راه به نهر آبى خواهيم رسيد كه مايه امتحان
شماست و خداوند شما را با آن امتحان خواهد كرد هر كس از آن نخورد از من است و هر كس
بخورد از من نيست مگر اينكه به اندازه كف دست بخورد كه مانعى ندارد. اين سخن از
طالوت ارتباط او را با عالم وحى نشان مى دهد حال يا او خود پيامبر بود و يا با
پيامبرى ارتباط نزديك داشت همان پيامبرى كه او را به فرماندهى سپاه بنى اسرائيل
منصوب كرد.
2 ـ به وسيله نهر آبى كه به آن رسيدند، لشكريان امتحان شدند چون همگى تشنه بودند
بيشترشان از آن آب سير خوردند و تنها گروه اندكى به دستور طالوت عمل كردند و فقط به
اندازه كف دست خوردند. خداوند مى خواست به اين وسيله صبر و استقامت آنها را آزمايش
كند و افراد با ايمان و با استقامت را از بقيه جدا كند و چنين شد. آنها پس از عبور
از آب دو دسته شدند گروهى كه اكثريت بودند گفتند: ما توان رويارويى با سپاه جالوت
را نداريم و گروهى ديگر كه در اقليت بودند ولى به خدا و روز قيامت اعتقاد داشتند،
گفتند: چه بسا كه گروه اندكى با اذن خدا بر گروه بسيارى غلبه كرده اند و خدا با
صابران است و با گفتن اين سخن به بقيه نيز روحيه مى دادند.
3 ـ همين گروه با ايمان و با اراده، وقتى با سپاه دشمن روبرو شدند و انبوهى آن سپاه
را ديدند به جاى اينكه خود را ببازند، از خدا براى خود يارى خواستند و گفتند: خدايا
صبر و استقامت ما را بيشتر كن و گامهاى ما را استوار ساز و ما را بر كافران پيروز
گردان. دعا در اينگونه موارد علاوه بر تأثيرى كه ممكن است در تعيين سرنوشت جنگ
داشته باشد ، روحيه افراد را بالا مى برد و توان رزمى آنها را چندين برابر مى كند
ومى دانيم كه بالا بودن روحيه افراد يكى از عوامل بسيار مهم در پيروزى است.
4 ـ به خاطر همين روحيه ايمانى بالا، بالاخره سپاه طالوت ، سپاه دشمن را
شكست دادند و پيش بينى مؤمنان كه مى گفتند: چه بسا گروه اندك كه به خواست خدا بر
گروه بسيار پيروز مى شوند، درست از آب در آمد و جالوت سركرده سپاه دشمن به دست
كودكى از سپاه طالوت كه داود نام داشت كشته شد و با كشته شدن او لشكريانش تارومار
شدند.
5 ـ پس از تمام شدن قصه ، خداوند مطلبى را درباره داود بيان مى كند و آن اينكه
خداوند به همين داود نوجوان كه جالوت را كشت، بعدها سلطنت و حكمت داد و از آنچه
مى خواست به او آموخت. منظور بعضى از علوم و صنعتهاست كه داود از آنها خبر داشت و
مثلا از ذوب آهن خبر داشت و زره آهنى مى بافت و زبان بعضى از حيوانات را مى دانست و
صداى خوب داشت وقتى زبور مى خواند همه را واله و حيران مى كرد او پيامبرى از نسل
يعقوب بود كه به سلطنت هم رسيد و در عهد او و پسرش سليمان بنى اسرائيل در اوج قدرت
بودند.
6 ـ در پايان آيه ، يكى از سنتهاى الهى را كه حاكم بر تاريخ است و در جريان طالوت و
جالوت به خوبى روشن شد، بيان مى كند. آن سنت تاريخى الهى اين است كه خداوند همواره
به وسيله بعضى از مردم، از شرّو فساد بعضى ديگر از مردم جلوگيرى مى كند و چون جمعيت
و گروه فاسدى به قدرت رسيدند و باعث فساد و تباهى در جامعه بشرى شدند ، خداوند
گروهى ديگر را بر مى انگيزد تا در مقابل آن گروه ايستادگى كنند و آنها را از بين
ببرند و جامعه را از شر آنها آسوده سازند و اين يك نوع تضاد و تقابل ميان نيروهاى
فعال جامعه است البته ممكن است همين گروه دست به فساد بزنند كه گروه جديدى در مقابل
آنها قرار خواهد گرفت و اگر چنين نباشد مسلم است كه روى زمين را فساد مى گيرد.
امروز بسيارى از جامعه شناسان و دانشمندان فلسفه تاريخ نيز همين عقيده را دارند و
جامعه و تاريخ را صحنه نبرد نيروهاى متخاصم و درگيرى مى دانند كه باعث ايجاد تعادل
در جامعه و جلوگيرى از گسترش تباهى و فساد در جامعه مى شود.
اين است كه در آيه متذكر مى شود كه اگر خداوند گروهى از مردم را با گروهى
ديگر دفع نمى كرد فساد روى زمين را فرا مى گرفت ولى خدا بر جهانيان احسان مى كند و
با تقابل نيروها جلو فساد در زمين را مى گيرد.
در آيه ديگرى همين مطلب را، با تعبير ديگرى بيان مى كند:
و لو لادفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات ومساجد يذكر فيها اسم
الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره (حج /40)
و اگر خداوند برخى از مردم را با برخى ديگر دفع نمى كرد، هر آينه ديرها و كليساها و
كنشتها و مسجدها كه در آنها نام خدا بسيار ياد مى شود ويران مى گرديد و البته
خداوند كسانى را كه او را يارى كنند، يارى مى كند.
اين آيه به خوبى روشن مى سازد كه اين رويارويى ، ميان نيروهايى مؤمن به خدا از يكسو
و نيروهاى كافر و مفسد ا زسوى ديگر است و نيروهاى مؤمن همواره بايد در مقابل كافران
مبارزه كنند و گرنه معبدهاى آنها ويران خواهد شد و مظاهر توحيد از ميان خواهد رفت.
خداوند در آيه مورد بحث پس از بيان اين سنت الهى كه بر تاريخ بشرى حاكميت دارد،
خطاب به پيامبر اسلام(ص) مى فرمايد: اين آيات را به تو تلاوت مى كنيم و تو از
رسولان هستى. منظور از اين آيات همان داستانهايى است كه گذشت مانند داستان حزقيل و
داستان طالوت و جالوت كه گفته شد.