تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۵ -


اسلام در چنين محيط تاريكى ظهور كرد و على رغم سنتهاى جاهلى، به زن به ديده احترام نگريست و او را همرديف مرد قرار داد. در جهان بينى اسلامى زن از جنس مرد است و متعلق به جنس ديگرى نيست و هر دو از يك طينت و سرشت آفريده شده اند و وجودشان مكمل يكديگر است:
يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منهما زوجها و بثّ منها رجالا كثيراً و نساء (نساء / 1)
اى مردم از پروردگارتان پروا كنيد همو كه شما را از يك جان آفريد و از او همسرش را آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيارى پراكند.
همچنين در قرآن به همان مقدار كه عملكرد خوب مردان مورد توجه خداست عملكرد خوب زنان نيز به همان نسبت مورد توجه است:
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون (نحل / 97)
هر كس از مرد و زن كارى شايسته انجام دهد در حالى كه ايمان دارد، او را به زندگانى پاكى زنده مى داريم و آنان را بر اساس نيكوترين كارى كه كرده اند پاداش مى دهيم.
اين بالاترين حد تساوى ميان حقوق زن و مرد و محترم شمردن اعمال شايسته زنان است. و نيز در قرآن در موارد متعددى از زنان خوب و شايسته اى يادكرده كه زندگى آنها الگويى براى ديگران است مانند مادر موسى و مادر عيسى و زن فرعون. جالب اينكه در جايى از قرآن مريم مادر عيسى و نيز زن فرعون به عنوان الگو نه فقط براى زنان بلكه براى مؤمنان چه زن و چه مرد بيان شده است:
وضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون... ومريم ابنة عمران... (تحريم/12-11)
و خداوند براى كسانى كه ايمان آوردند زن فرعون ... و مريم دختر عمران را مثل زد...
همچنين در داستان مباهله در يك وضعيت حساس و بحرانى براى نشان دادن حقانيت اسلام، قرآن تصريح مى كند كه زنهايمان را هم در كنار مردانمان فراخوانيم. و مى دانيم كه زنى كه از جانب مسلمانان براى شركت در اين مراسم سرنوشت ساز دعوت شد حضرت زهرا دختر پيامبر بود:
فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكـم (آل عمران/61)
پس بگو بياييد تا ما و شما پسران خويش و زنان خويش و خودمان را بخوانيم.
البته در تاريخ اسلام زنان نمونه و قديسه فراوان وجود دارد كه در رأس آنها حضرت خديجه همسر پيامبر وحضرت زهرا دختر پيامبر و حضرت زينب دختر اميرالمؤمنين را مى توان نام برد كه هر يك از آنها نه تنهابراى زنان مسلمان بلكه براى مردان مسلمان هم سرمشق و الگو هستند.
اسلام تمام سنتهاى جاهلى وغلط و ظالمانه اى را كه درباره زنها بود از بين برد و زنده بگور كردن دختران را شديداً قدغن كرد: واذالموؤدة سئلت (تكوير/ 9) و هنگامى كه درباره دختران زنده بگور سؤال مى شود. همچنين حقوق زنها را احياء كرد و به آنها حق مالكيت و ارث و آزادى و انتخاب همسر و حق تعيين سرنوشت داد حقوقى كه در دوره جاهلى پايمال شده بود.
در قرآن كريم زنها به منزله لباسى براى مردان شمرده شده همانگونه كه مردان به منزله لباس براى زنان هستند:
هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ (بقره / 178)
آنها لباسى براى شما و شما لباسى براى آنان هستيد.
و در واقع آنها باعث زينت يكديگرند و نيز زن و مرد مكمل همديگر و مايه آرامش و آسايش هم معرفى شده اند:
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة و رحمة(روم / 21)
و از نشانه هاى خداست كه براى شما از خودتان همسرانى قرار داد تا با آنها آرام گيريد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد.
اين آيات و آيات مشابه ديگر به اضافه روايات بسيار زيادى كه از معصومين درباره ارزش زن و لزوم احترام كردن به او مخصوصاً احترام مادر نقل شده ، همگى دليل بر اين است كه اسلام اعتبار و ارزش خاصى براى زن قائل است.
علاوه بر مسايل عاطفى و كلى كه درباره زن گفتيم، اسلام حقوق اساسى زن را نيز احيا كرده است منتهى اين حقوق را بر اساس «عدل» و نه «مساوات» قرار داده و با توجه به طبيعت زن و نظام آفرينش او كه با مرد تفاوتهايى دارد، پايه ريزى كرده است:
الف ـ حقوق مالى: در اسلام زن حق مالكيت دارد و مى تواند ارث ببرد ولى چون نفقه زن به عهده مرد است و هزينه مرد به مراتب بيشتر از زن است لذا ارث زن نصف ارث مرد قرار داده شده و اين به خاطر كم بودن خرج زن و زيادبودن خرج مرد است. در واقع با قرار دادن نفقه و مهريّه زن به عهده مرد از يكسو و دوبرابر كردن ارث مرد نسبت به زن از سوى ديگر نوعى تعادل مالى واقتصادى برقرار كرده است.
ب ـ حقوق خانوادگى: از نظر اسلام زن حق دارد آزادانه براى خود همسر انتخاب كند و كسى حق ندارد او را به انتخاب همسرى كه نمى خواهد، مجبور سازد منتهى از آنجا كه دختران در دوره اى كه انتخاب همسر مى كنند تجربه زيادى ندارند، بايد دوشيزگان در انتخاب همسر ، رضايت پدر و ولىّ خود را كه تجربه بيشترى دارند نيز جلب كنند ولى در عين حال پدر حق ندارد كسى را بر او تحميل كند.
پس از ازدواج، زن و مرد حقوق متقابلى بر يكديگر پيدا مى كنند مرد بايد خوراك و پوشاك و مسكنى كه لايق به شأن زن است فراهم آورد و زن بايد در امور زندگى از مرد اطاعت كند و همواره در اختيار او باشد و در مقابل تكليفهايى كه براى زن وجود دارد، حقوقى هم براى اوست ولى به خاطر تواناييهاى جسمانى مرد و اينكه زن بيشتر احساساتى فكر مى كند ولى مرد عقلانى، و هم از اين جهت كه مخارج خانواده را تأمين مى كند، سرپرستى خانواده از آنِ مرد است در اين موضوع تفاوتهاى طبيعى زن و مرد در نظر گرفته شده است:
و لهنّ مثل الذى عليهن و للرجال عليهن درجة (بقره / 128)
براى آنان (زنان) حقوقى است همانند تكاليفى كه بر آنهاست و مردان رتبه بالايى نسبت به آنها دارند.
الرجال قوّامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم (نساء / 34)
مردان برترى بر زنان دارند به سبب آن برترى كه خدا بعضى را بر بعضى داده و به سبب انفاقى كه از مالهايشان مى كنند.
همچنين در مسائل خانوادگى تربيت اولاد به طور طبيعى بيشتر بر عهده زن است و حق حضانت اولاد براى زن در صورت طلاق در نظر گرفته شده است ولى در شرايط معمولى طلاق به دست مرد است و اين باز به تفاوتهاى طبيعى زن و مرد و اينكه زن بيشتر تابع احساسات است برمى گردد. اگر زن در شرايط معمولى حق طلاق داشت به خاطر احساسى بودن او، در مواقع زيادى كار به طلاق منجر مى شد و خانواده ها از هم مى پاشيد و در عين حال در شرايط خاصى كه در فقه ذكر شده است زن نيز مى تواند تقاضاى طلاق كند و حاكم شرع طلاق را انجام مى دهد.
ج ـ حقوق اجتماعى: زن مى تواند در مشاغل مناسب به خود در اجتماع فعاليت كند و مزد كار او متعلق به خود اوست و نيز او از هر نوع آزادى اجتماعى در بيان و قلم، حقوقى مساوى با حقوق مردان دارد. زن تنها در چند شغل نمى تواند فعاليت كند كه آن نيز به طبيعت زن و تفاوتهاى طبيعى زن و مرد بر مى گردد. يكى از آنها امامت و رهبرى و ديگرى قضاوت است اين دو شغل بايد شديداً با عقل حسابگر و خشك و به دور از هر نوع احساسات وعواطف انجام گيرد و اگر در رهبرى و قضاوت احساسات و عواطف حاكم شود جامعه تباه مى گردد و زورمندان با انواع حيله ها به تحريك احساسات مى پردازند و حقوق مردم ضايع مى شود. از اين جهت اين دو شغل اختصاص به مردان يافته كه كمتر تابع احساسات و عواطف مى شود و اين در حالى است كه زن يك موجود شديداً عاطفى است و او اگر هم تلاش كند نمى تواند خودش را از احساس و عاطفه دور كند. فرض كنيد كه يك موقعيت جنگى پيش آمده و رهبر بايد فرمان جنگ و كشتار دشمنان را صادر كند يا در مسأله قضاوت، شرايطى پيش آمده كه قاضى بايد حكم اعدام و يا مجازاتهاى ديگر را بدهد براى يك زن در چنين مراحلى صدور فرمان جنگ و كشتار و اعدام بسيار سخت است و با روح لطيف و احساسات و عواطف او سازگار نيست.
طبيعى است كه حكم روى به اصطلاح «اعم اغلب» رفته است يعنى موارد غالب در نظر گرفته شده و البته ممكن است موارد استثنايى هم وجود داشته باشد و زن بتواند خشونت بكند ولى غالب زنها چنين نيستنند و خشونت با آنها سازگار نيست و بر خلاف طبيعت آنهاست.
از رهبرى و قضاوت كه بگذريم زنها در تمام مشاغل مى توانند وارد شوند و فعاليت كنند و مانند مردها پاداش و مزد كار خود را مالك شوند:
للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن (نساء / 32)
براى مردان سهمى است از آنچه انجام داده اند و براى زنان نيز سهمى است از آنچه انجام داده اند.

الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَاِمْساكٌ بِمَعْرُوف أَوْ تَسْريحٌ بِاِحْسان وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّآ آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا اِلاّ أَنْ يَخافآ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَاِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فى مَا افْتَدَتْ بِه تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (*)فَاِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَاِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِمآ أَنْ يَتَراجَعآ اِنْ ظَنّآ أَنْ يُقيما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْم يَعْلَمُونَ (*)

طلاق (طلاقى كه مرد حق رجوع دارد) دوبار است پس يا به شايستگى نگهداشتن و يا به نيكى رها ساختن و بر شما حلال نيست كه چيزى از آنچه به آنها داده ايد بازپس گيريد مگر اينكه زن و شوهر بترسند از اينكه حدود خدا را بر پا ندارند. پس اگر ترسيديد از اينكه حدود خدا را برپا ندارند، پس بر آنها در آنچه زن به عنوان فديه و عوض مى دهد، گناهى نيست. اين حدود خداست از آنها تعدى نكنيد و هر كس از حدود خدا تعدى كند پس چنين كسانى ستمگران هستند (229) پس اگر او را طلاق بدهد ديگر براى او (مرد) حلال نيست تا اينكه با شوهرى جز او ازدواج كند پس اگر او را طلاق داد، بر آنها گناهى نيست كه بر گردند اگر بدانند كه حدود خدا را بر پا خواهند داشت و اين حدود خداست كه بر گروهى كه مى انديشند بيان مى كند(230)

نكات ادبى

1 ـ «امساك» نگهداشتن و اينكه به بخيل ممسك مى گويند چون مال خود را نگهدارى مى كند و از بذل آن به ديگران خوددارى مى نمايد.
2 ـ «تسريح» آزاد كردن، رها ساختن. به درخت بلند «سرحه» گفته مى شود چون در طول خود آزاد است و به رها كردن حيوان در كشتزار نيز «تسريح» گفته مى شود.
3 ـ «الاّ» مركب از اَن ولا است كه معمولا در رسم الخط مصحف به شكل الاّ نوشته مى شود و البته گاهى به صورت جداازهم ديده شده است.
4 ـ «ظنا» از ظنّ كه در قرآن در غالب موارد به معناى علم آمده و البته گاهى هم به معناى گمان و پندار هم آمده است.

تفسير و توضيح

آيات (229-230) الطلاق مرّتان فامساك... : در آيه پيش اشاره اى به طلاق شد و اينك به طور مشروح احكام طلاق بيان مى شود. در اين دو آيه سه حكم طلاق ذكر شده است:
1 ـ طلاق رجعى يعنى طلاقى كه مرد مى تواند در حال عدّه آن را به هم بزند و به ازدواج برگردد دوبار پشت سر هم امكان پذير است و اگر طلاق داد و برگشت سپس براى بار دوم طلاق داد و برگشت ديگر نمى تواند طلاق رجعى بدهد يعنى مى تواند زن را نگهدارد و به او نيكى كند و يا براى بار سوم با نيكويى زن را طلاق بدهد ولى ديگر حق بازگشت ندارد و حتى اگر عدّه طلاق تمام شود نمى تواند با او ازدواج كند خلاصه اينكه پس از سه بار طلاق دادن راه بازگشت وجود ندارد مگر پس از ازدواج با محللّ كه حكمش خواهد آمد.
اينكه مى گوييم مرد مى تواند سه بار زنش را طلاق بدهد دوبار آن در اول آيه آمده و بار سوم آن در آنجا كه مى فرمايد: پس از دوبار طلاق يا او را به شايستگى نگهدارى كند و يا با نيكويى رهايش سازد. همين رها ساختن (تسريح) طلاق سوم است كه در آيه آمده است.
اين حكم براى كوبيدن يك سنت جاهلى غلط است آنها به طور مرتب زنهاى خود را طلاق مى دادند و باز مى گشتند و گاهى دهها بار اين كار را انجام مى دادند و بدينگونه به زن ظلم مى شد و مورد تحقير و ستم قرار مى گرفت. اسلام فقط سه بار طلاق دادن را اجازه مى دهد پس از طلاق سوم زن بايد با مرد ديگرى ازدواج كند و همين حكم باعث مى شود كه مردها از باب حسادت هم كه شده زود زود زنهاى خود را طلاق ندهند.
ضمناً ظاهر آيه دلالت دارد كه سه طلاق بايد در سه نوبت جداگانه و در سه مجلس انجام گيرد همانگونه كه در فقه شيعه آمده است چون در آغاز آيه تصريح به دوبار شده و آنگاه گفته شده كه يانگهدارد يا طلاق بدهد كه خود نمايانگر تعدد مجالس طلاق است و اين بر خلاف عقيده بعضى از اهل سنت است كه وقوع سه طلاق در يك مجلس و با يك صيغه را جايز مى دانند.
2 ـ بر مردان جايز نيست كه در موقع طلاق چيزى را از مهريه زن بازپس گيرند و يا از آنها مطالبه وجهى بكنند. مگر هنگامى كه بيم آن رود كه زن و شوهر نتوانند حدود الهى را در زندگى زناشويى برپادارند و به وظايف زن و شوهرى عمل كنند. اين حالت نوعاً هنگامى به وجود مى آيد كه زن از مرد نفرت داشته باشد و نتواند با او به تفاهم برسد و زندگى كند در چنين صورتى اگر زن مقدارى از مهريه خود را به مرد ببخشد و يا حتى مالى بيشتر از آن به او بدهد كه در مقابل آن، مرد او را طلاق بدهد، گرفتن چنين مالى از سوى او اشكالى ندارد. در صورتى كه طلاقى بااين وضعيت انجام بگيرد. آن را «طلاق خلعى» مى نامند. كه مرد حق رجوع ندارد.
بايد توجه داشت كه مرد حق ندارد زن را آنچنان اذيت كند كه او مجبور باشد مهريه خود را ببخشد و طلاق بگيرد. اگر چنين كند شامل دنباله آيه مى شود كه مى فرمايد: اين حدود خداست از آن تجاوز نكنيد و هر كس از حدود خدا تجاوز كند از ستمگران است. اين مطلب در آيه ديگرى به صراحت ذكر شده:
ولاتعضلو هنّ لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن الاّ ان تاتين بفاحشة مبينة (نساء/19)
و بر آنان (زنان) سخت نگيريد تا بعضى از آنچه به آنها داده ايد بازپس گيريد مگر اينكه زشتكارى آشكارى كنند.
3 ـ همانگونه كه گفتيم وقتى مردى براى بار سوم زن خود را طلاق داد ديگر آن زن براى او حرام مى شود و نمى تواند از طلاق برگردد و يا پس از تمام شدن عدّه مجدداً با آن زن ازدواج كند مگر اينكه آن زن پس از تمام شدن عدّه با يك مرد ديگرى ازدواج كند و آن مرد پس از عمل زناشويى زن را طلاق بدهد كه پس از تمام شدن عدّه طلاق ، مرد اولى مى تواند مجدداً با آن زن ازدواج كند. اين عمل را در اصطلاح فقهى «تحليل» و آن مرد را «محللّ» مى نامند. البته طبق اين آيه ، هنگامى مرد اول مى تواند دوباره با آن زن ازدواج كند كه بدانند يا لااقل گمان آن را داشته باشند كه مى توانند حدود الهى را برپادارند و به وظايف خود عمل كنند در غير اين صورت ازدواج مجدد آنها درست نيست. در پايان آيه پس از ذكر تعبير «حدودخدا» اظهار مى دارد كه خداوند حدود خود را براى گروهى كه مى انديشند بيان مى كند.
از نظر فقهى «تحليل» فقط دو بار مى تواند تكرار شود يعنى مرد مى تواند سه بار زن خود را طلاق دهد و پس از تحليل با او ازدواج كند باز سه بار طلاق بدهد و پس از تحليل دوم با او ازدواج كند حال اگر بازهم سه بار طلاق داد ديگر براى او حرام مؤبد مى شود و پس از نه بار طلاق دادن ديگرباتحليل هم نمى تواند آن زن را بگيرد.
همانگونه كه اشاره كرديم مسأله تحليل براى جلوگيرى از وقوع طلاقهاى مكرر است كه در جاهليت انجام مى دادندو زنان را اذيت مى كردند. اين حكم كه زن پس از سه بار طلاق دادن بايد با مرد ديگرى ازدواج كند مردان را از دادن طلاقهاى مكرر باز مى دارد.

وَ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّسآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ مآ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ (*)وَ اِذا طَلَّقْتُمُ النِّسآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ اِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِه مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (*)

و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به پايان مدت خود رسيدند، پس يا آنها را به نيكويى نگهداريد و يا آنها را به نيكويى رها سازيد و آنها رابراى زيان رساندن نگاه نداريد تا تجاوز به حقوق آنها كرده باشيد و هر كس چنان كند، پس به خود ستم كرده است و آيات خدا را به مسخره نگيريد و نعمت خدا را بر شما و آنچه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده است ، به ياد آوريد. خداوند به سبب آن شما را موعظه مى كند و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه همانا خداوند به هر چيزى آگاه است (231) و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به پايان مدت خود رسيدند، پس آنها را از اينكه با شوهران خود ازدواج كنند منع نكنيد آنگاه كه ميان آنها به نيكويى توافق حاصل شود. هر كسى از شما كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، با آن پند داده مى شود و آن براى رشد شما بهتر و پاكيزه تر است و خدا مى داند و شما نمى دانيد (232)

نكات ادبى

1 ـ «اجل» مدت و در اينجا به معناى مدت عدّه طلاق است.
2 ـ «فبلغن اجلهنّ» در هر دو آيه محلا مجرور است چون عطف به «طلقتم النساء» است كه مضاف اليه «اذا» مى باشد.
3 ـ «ضرار» زيان رسانيدن، اين كلمه حال است از فاعل «تمسكوهنّ» .
4 ـ «هزوا» مسخره، استهزاء ، ريشخند. مفعول دوم براى «تتخذوا» است.
5 ـ «نعمت» در قرآن همه جا نعمت با تاء گرد نوشته مى شود مگر در چند مورد بخصوص كه يكى از آن موارد همين آيه است كه در رسم الخط قرآن با تاء كشيده نوشته شده است.
6 ـ «عضل» به معناى منع و بازدارى و نيز به معناى تنگ گرفتن و شدت نشان دادن و به كار مشكل «معضل» گفته مى شود.

تفسير و توضيح

آيه (131) واذا طلقتم النساء فبلغن... : در دو آيه قبل اين حكم بيان شد كه پس از سه بار طلاق دادن يا بايد زن را نگهدارد و يا او را رها سازد و در هر دو حالت بايد نيكى و احسان را رعايت كند. اينك در اين آيه همان موضوع به صورت ديگرى و با تفصيل بيشترى بيان مى شود و در اينجا سخن از سه طلاق نيست بلكه در هر طلاقى كه امكان رجوع در عده وجود دارد، دستور داده مى شود كه چون مدت عدّه به سر رسيد در آن آخرين لحظه هاى پايانى عده يا از روى حسن نيت و با نيكويى به ازدواج قبلى برگردند و يا با نيكى آنها را رها سازند تا مالك سرنوشت خود باشند. پس از بيان اين مطلب، تأكيد مى كند بر اينكه شما نبايد به زنهاى طلاق داده شده به خاطر آزار رسانيدن به آنها رجوع كنيد. چون بعضى از مردها تنها به اين جهت كه زنها را اذيت كنند و رنج بدهند در لحظات پايانى عده رجوع مى كردند و دوباره طلاق مى دادند تا باز عده نگهدارند باز در لحظات پايانى رجوع مى كردند و باز طلاق مى دادند كه گاهى زن مجبور مى شد نه ماه در حال عدّه طلاق و بلاتكليفى به سر برد و اين ستمى بر آنها بود كه از ناحيه مردان ظالم اعمال مى شد.
قرآن جلو اين ستم را مى گيرد و اظهار مى دارد كه شما حق نداريد به خاطر اذيت كردن زنهاى طلاق داده شده به آنها برگرديد اگر چنين كنيد شما دست به تجاوز و تعدى زده ايد و هر كس چنين كند به نفس خود ظلم كرده زيرا مورد غضب خداوند قرار مى گيرد. سپس مى فرمايد: آيات خدا را به مسخره نگيريد. چون خداوند رجوع در حال عده را براى آن تشريع كرده كه خانواده ها از هم نپاشند و اگر بنا به عللى مرد به زن خود طلاق داده است راه بازگشت باز باشد و مرد بتواند دوباره به زندگى سابق برگردد حال اگر كسى از اين حكم عادلانه سوء استفاده كند و نه براى زندگى خانوادگى بلكه براى آزار زنان رجوع كند، در واقع آيات و احكام خدا را مسخره كرده است.
پس از تهديد مردهايى كه به زنهاى خود ستم روا مى داشتند، از راه ترغيب و تشويق هم وارد مى شود تا آنها دست از لجبازى و آزار زنان بردارند و نعمت خدا را بر آنها يادآور مى شود و اينكه خدا به آنها نعمت بزرگ اسلام را داده و كتاب و حكمت براى آنها فرستاده تا پند گيرند و به ياد نعمتهاى خدا باشند.
در پايان آيه ضمن دعوت به پرهيزگارى ، اظهار مى دارد بدانيد كه خداوند بر همه چيز عالم است يعنى از نيتهاى شما آگاه است و مى داند كه رجوع شما واقعاً براى ادامه زندگى است يا به خاطر زيان رساند به زنهاست.
آيه (232) و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهنّ... : از اين آيه معلوم مى شود كه در زمان جاهلى وحتى در ميان مسلمانان مردانى بودند كه پس از طلاق دادن به زنها و همزمان با پايان گرفتن عده طلاق، ضمن اينكه رجوع نمى كردند و طلاق و جدايى محقق مى شد، زنها را تهديد مى كردند كه آنها نبايد با مرد ديگرى ازدواج كنند و شايد ازدواج زنهاى طلاق داده شده خود را با مردهاى ديگر نوعى سرافكندگى براى خود مى دانستند و لذا اين زنها را از ازدواج با مردان ديگر منع مى كردند و اين نيز ستمى بر زنان بود كه در عين اينكه زن كسى نيستند نبايد ازدواج كنند.
قرآن كريم در اين آيه مردان را از انجام چنين تهديدهايى منع مى كند و اظهار مى دارد كه وقتى زنها را طلاق داديد وعده آنها به سر رسيد ديگر آنها را از ازدواج با شوهران ديگرى كه با آنها به توافق رسيده اند منع نكنيد و آنها را آزاد بگذاريد. در واقع اين آيه تفسيرى بر جمله «تسريح باحسان»و «سرّحوهن بمعروف» است كه در آيات قبلى آمده است جدايى با نيكويى و احسان به اين است كه پس از جدايى ديگر كارى به كار زنها نداشته باشيد و بگذاريد آنها راه زندگى خود را پيدا كنند و با هر كس كه خواستند ازدواج نمايند.
در ذيل اين آيه باز صحبت از موعظه است و اينكه خداوند شما را كه به خدا و روز قيامت ايمان داريد موعظه مى كند و اين كار در رشد شما مؤثرتر و براى شما كارى پاكيزه تر است و خدا مى داند و شما نمى دانيد. يعنى اين دستور كه زنهاى مطلقه در انتخاب شوهر براى خود آزاد باشند به نفع جامعه است و از شيوع فساد جلوگيرى مى كند و طبعاً باعث رشد و نموّ و پاكيزگى و سلامت جامعه خواهد بود.

وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ اِلاّ وُسْعَها لا تُضآرَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِه وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَاِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراض مِنْهُما وَ تَشاوُر فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ اِنْ أَرَدْتُمْ َأنْ َتسَْترْضِعُوا َأوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ اِذا سَلَّمْتُمْ مآ آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (*)

مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند (اين حكم) براى كسى است كه مى خواهد شيردادن را تمام كند. و خوراك و پوشاك آنان به نحو شايسته بر عهده آن كس است كه فرزند از آن اوست و هيچكس جز به اندازه توانش تكليف ندارد به هيچ مادرى به سبب فرزندش نبايد ضرر برسد و به هيچ پدرى نيز به سبب فرزندش نبايد ضرر برسد و بر وارث نيز همانند آن لازم است . پس اگر خواستند با رضايت و مشورت هر دو از شير بازگيرند، گناهى بر آنان نيست و اگر بخواهيد بر فرزندان خود دايه اى بگيريد، بر شما گناهى نيست اگر آنچه را كه بايد بدهيد با شايستگى بدهيد. و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد بيناست(233)

نكات ادبى

1 ـ «والدات» جمع والده به معناى مادر، فرق والده با «امّ» در اين است كه والده فقط به مادر گفته مى شود ولى امّ به اصل و ريشه گفته مى شود كه يكى از مصاديق آن مادراست.
2 ـ «رضع» شيردادن باپستان، اگر به وسيله ظرفى يا چيز ديگر شيرداده شود «رضع» اطلاق نمى گردد.
3 ـ «حول» يك سال تمام و قيد «كامل» قيد توضيحى است (نظير عام و سنة).
4 ـ «مولودله» يعنى پدر، كسى كه فرزند از آنِ اوست.
5 ـ «تضار» هم مى تواند فعل معلوم باشد و هم مى تواند فعل مجهول باشد و احتمال هر دو در آيه داده شده.
6 ـ «فصال» بازگرفتن از شير، فصيله فرزندان پدر، فاميل پدر.
7 ـ «تشاور» مشورت كردن با يكديگر از «شور» به معناى جمع آورى عسل مشتق شده است.