وقتى به آنها گفته مى شود كه از دين حق و از آنچه كه نازل شده پيروى كنيد، آنها
چنين عذر مى آورند كه ما تابع چيزى هستيم كه پدرانمان را بر آن يافته ايم. يعنى ما
از پدرانمان تقليد مى كنيم. اين يكى از همان دامهاى شيطان است كه سر راه آنها
گسترده
است و تقليد كوركورانه از پيشينيان را در نظر آنها به عنوان يك ارزش جلوه داده است
در حالى كه اگر كسى درست بينديشد به روشنى خواهد فهميد كه پيروى از پدران وقتى درست
است كه آنها به راه راست رفته باشند ولى اگر به راه خطا رفتند و ناآگاهانه پيروى از
امر باطلى كردند، ديگر نبايد تابع آنها شد.
ميراث گذشتگان ارزش دارد ولى نه در همه جا وقتى گذشتگان اشتباه كردند نبايد اشتباه
آنها را تكرار كرد وقتى گمراهى آنان روشن شد نبايد از آنها پيروى نمود. لذا قرآن
كريم در آيات متعددى اين سخن نادرست كفار را نقل نموده و آن را نپذيرفته و تقليد
كوركورانه از پدران را محكوم كرده است. و در ردّ اين گفتار به آنها تذكر دهد كه آيا
شما از پدرانتان پيروى مى كنيد هر چند كه آنها چيزى را ندانند و يا گمراه باشند؟
بدون شك التزام به اين موضوع و پيروى از نياكان هرچند كه گمراه باشند، خسارت عظيمى
است و سدّ راه ترقى و تعالى انسانها و مانع هدايت آنهاست و لازم مى آيد كه چنين
اشخاصى چشم و گوش خود را به هر سخن تازه ببندند و از قافله زمان عقب بمانند.
آيه (171) و مثل الذين كفروا... : در اينجا مثلى براى كافران زده شده است و آن
اينكه همانگونه كه چوپان بر گوسفندان خود بانگ مى زند و آنها را مى خواند ولى آنها
چيزى از گفته هاى چوپان را نمى فهمند و جز يك صدا و ندا نمى شنوند، كافران نيز در
برابر پيامبر اسلام چنين هستند و با اينكه گفتار او را مى شنوند و آيات الهى بر
آنها خوانده مى شود ولى در عمق آن دقت نمى كنند و آن سخنان را مورد تدبر و تأمل
قرار نمى دهند و سخنان خدا در گوش آنها مانند هى هى چوپان در گوش گوسفندان و هُداى
شتربان در گوش شتران است كه چيزى را مى شنوند ولى آن را درك نمى كنند.
گويا كه آنها كران و گنگان و كورانند و تمام كانالهاى ارتباطى آنها با عالم خارج
بسته است. انسان به وسيله يكى از اين سه عضو با جهان خارج ارتباط دارد و مطالب را
دريافت مى كند اگر همه اين وسيله ها از بين رفته باشد، مسلماً انسان از دريافت
مطالب عاجز و ناتوان خواهند شد.
كافران در اثر اصرار بر كفر و با عنوان كردن بهانه هاى واهى مانند همان پيروى از
پدرشان كه در آيه پيش آمده بود، در واقع چشم و گوش و زبان خود را به روى حقيقت
بسته اند و سخن پيامبر و هدايتگريهاى او در گوش آنان مانند همان صداى نامفهوم چوپان
در گوش گوسفندان است. و چه خسارتى بالاتر از اين كه انسان خود را در قفس باورهاى
پيش ساخته اى زندانى كند و از حقايقى كه مناديان الهى پيوسته آنها را تذكر مى دهد،
بى بهره بماند. آيا چنين شخصى از گوسفند كم هوشتر نيست؟
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا
لِلّهِ اِنْ كُنْتُمْ اِيّاهُ تَعْبُدُونَ (*)اِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ
الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ مآ أُهِلَّ بِه لِغَيْرِ اللّهِ
فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغ وَ لا عاد فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ
رَحيمٌ (*)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد و
خدا را سپاسگزارى كنيد اگر تنها او را مى پرستيد (172) همانا خداوند بر شما مردار و
خون و گوشت خوك و آنچه نام غير خدا بر آن برده شده را حرام كرده پس كسى كه ناچار
شود بدون آنكه ستمگر و متجاوز باشد، پس بر او گناهى نيست. همانا خداوند آمرزنده و
بخشايشگر است (173)
نكات ادبى
1 ـ «ميته» حيوانى كه بدون تذكيه و ذبح شرعى مرده باشد، مردار.
2 ـ «ما اهل به» حيوانى كه در موقع ذبح آن ، نام كسى بر آن برده شود. ضمناً اين
تركيب محلا منصوب است چون عطف بر ميته است..
3 ـ «اضطرار» ناچارى ، انجام كارى كه اگر انجام نشود موجب ضرر و زيان مى گردد.
4 ـ «باغ» بغى كننده ، ستمگر ، احتمال اينكه باغ به معناى طالب و خواهان باشد نيز
وجود دارد.
5 ـ «عاد» كسى كه از حد خود تجاوز كند.
تفسير و توضيح
آيات (172-173) يا ايها الذين آمنوا كلوا... : در آيات قبلى خطاب به عموم مردم گفته
شد كه از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخورند و تابع شيطان نشوند و اينك همان
دستور به تعبير ديگرى خطاب به مؤمنان تكرار شده است اين تأكيد و تكرار براى مبارزه
با سنتهاى غلطى بود كه در عصر جاهلى ريشه دوانيده بود و بعضى از مردم خوردن بعضى از
غذاها را حرام مى دانستند بخصوص بعضى از روحانيون يهود و نصارى در اين باره افراط
كرده بودند. اينك خداوند به مسلمانان خطاب مى كند كه از چيزهاى پاكيزه اى كه به شما
روزى داديم بخوريد. اين خطاب براى آن است كه رسوبات فكرى عصر جاهلى از انديشه هاى
مسلمانان كاملا زدوده شود و آنها از تمام آن نعمتهايى كه خداوند به بشر ارزانى
داشته استفاده كنند و سپاسگزار خداوند باشند.
از آنجا كه اين خطاب به مسلمانان است، خداوند اشاره مى كند كه از روزيهاى پاكيزه
بخوريد و سپاسگزار باشيد اگر خدا را عبادت مى كنيد. چه رابطه اى ميان عبادت خدا و
خوردن روزيهاى پاكيزه است؟ اين مى رساند كه استفاده از روزيهاى پاكيزه و شكرگزارى
به درگاه خدا در مقابل اين نعمتها، خود نوعى عبادت است. اينكه انسان خدا را ولى
نعمت خود بداند و در موقع بهره گيرى از نعمتها او را شكر كند، در واقع خدا را عبادت
كرده است زيرا كه اين خود نوعى خضوع در مقابل خداست.
پس از اين بيان كلى، از خوردنيهاى حيوانى آنچه را كه حرام شده است، بر مى شمارد تا
مسلمانان تنها از آنها پرهيز كنند و غير آنها را با اطمينان و بدون دغدغه بخورند.
غذاهاى حيوانى حرام شده عبارتند از:
1 ـ گوشت ميته يا مردار، وقتى حيوانى بدون ذبح مى ميرد و خون لازم از او دفع
نمى شود، خوردن گوشت آن حرام است زيرا هم طبع انسان از آن نفرت دارد و هم
ممكن است باعث پيدايش بيماريهايى گردد.
2 ـ خون، خوردن خون هم حرام است چون آن هم از چيزهايى است كه طبع بشر از آن نفرت
دارد و هم خون محل پرورش انواع ميكروبهاست و به آسانى آلوده مى شود.
3 ـ گوشت خوك، خوردن آن نيز حرام است، زيرا كه خوك حيوانى است كه كثافات مى خورد و
گوشت آن انواع آلودگيها و انگلها را دارد و ضمناً از نظر روحى باعث بى بند و بارى
جنسى مى شود.
البته آنچه درباره اين سه نوع غذا گفتيم، گوشه اى از اسرار آنهاست و مسلماً علتهاى
بسيارى دارد كه خواه ما آنها را بدانيم يا ندانيم در حرمت اين غذاها تفاوتى نمى كند
و ما تابع دستور شرع هستيم.
ضمناً اين سه مورد، از غذاهايى است كه بعضيها آنها را مى خورند و گرنه خوردنيهاى
حرام بيش از اينهاست مانند گوشت سگ يا حشرات ولى چون نوع مردم از آنها نفرت دارند و
آنها را نمى خورند ديگر آنها ذكر نشده اند.
4 ـ حيواناتى كه در هنگام ذبح آنها نام غير خدا برده شود. خوردن گوشت حيوانى كه نام
خدا در ذبح آن برده نشود حرام است و البته حرمت اين نوع از غذا، علت بهداشتى ندارد
بلكه علت معنوى و اعتقادى و تربيتى دارد. از آنجا كه مشركان در هنگام ذبح حيوان نام
بتها و معبودهاى باطل را مى آورند، خوردن چنين حيواناتى حرام شد و در مقابل دستور
داده شده كه موقع ذبح حيوان نام خدا برده شود. اين كار ضمن آنكه نوعى مبارزه با
بت پرستى است، شكرگزارى در مقابل خداوندى است كه اين حيوان را آفريد و گوشت آن را
حلال كرد.
در پايان آيه متذكر مى شود اگر كسى ناچار از خوردن اين غذاهاى حرام باشد مشروط بر
اينكه ظلم نكند و از روى علاقه نخورد و نيز از حد ضرورت تجاوز ننمايد، اشكالى ندارد
و گناه نكرده است زيرا ضرورتها، محظورات را مباح مى كند و خداوند بخشنده مهربان
خوردن حرام در حال ضرورت را مى بخشد.
اِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ مآ أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِه
ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ اِلاَّ النّارَ وَ لا
يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ
أَليمٌ (*)أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ
بِالْمَغْفِرَةِ فَمآ أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ
الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِى الْكِتابِ لَفى شِقاق
بَعيد(*)
همانا كسانى كه آنچه را خدا از كتاب نازل كرده پنهان مى كنند و آن را به بهاى اندكى
مى فروشند، اينان در شكمهايشان جز آتش نمى خورند و خدا در روز قيامت با آنها سخن
نمى گويد و آنها را پاك نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است (174) اينان كسانى
هستند كه گمراهى را در برابر هدايت و عذاب را در مقابل آمرزش خريده اند پس چقدر بر
آتش طاقت دارند! (175) اين بدان جهت است كه خداوند كتاب را بر اساس حق فرستاد و
همانا كسانى كه در كتاب اختلاف كردند، سخت در پراكندگى هستند (176)
نكات ادبى
1 ـ «بطن» داخل، شكم و در ميان عربها به كوچكتر از قبيله «بطن» گفته مى شود.
2 ـ «فما اصبر هم» صيغه تعجب است ، البته تعجب در خدا معنا ندارد و منظور اين است
كه اينجا جاى تعجب است.
3 ـ «اشتراء» هم به معناى فروختن آمده و هم به معناى خريدن و در اينجا اشتراء اولى
به معناى فروختن و اشتراء دوم به معناى خريدن است.
4 ـ «شقاق» شكاف، پراكندگى و اختلاف.
5 ـ «بعيد» در اينجا به معناى عميق و سخت مى باشد چون دورى هر چيزى به مناسبت خود
اوست و در اينجا اختلاف و پراكندگى متصف به دورى شده كه منظور عمق اختلاف است.
تفسير و توضيح
آيات (174ـ176) انّ الذين يكتمون ما... : سخن درباره آن گروه از دانشمندان يهود است
كه اوصاف و ويژگيهاى پيامبر اسلام را در تورات خوانده بودند و به خوبى او را
مى شناختند ولى اين حقيقت بزرگ را از مردم بى سواد پنهان مى كردند كسانى مانند
كعب بن اشرس و حى بن اخطب و كعب بن اسد و ديگر علماء يهود كه معاصر با پيامبر اسلام
بودند، از علامتهاى پيامبر موعود خبر داشتند و مى دانستند كه آن پيامبر موعود همان
محمد (ص) است ولى اين راز را پوشيده مى داشتند و بدينگونه به كتاب آسمانى خود تورات
خيانت مى كردند. اين خيانت به جهت حفظ مقام و جاه و به دست آوردن پول بود چون مردم
نادان آنها را به عنوان بزرگان دينى احترام مى كردند و پول بسيارى در اختيار آنها
قرار مى دادند.
آنها مى ديدند كه اگر حقيقت را آشكار كنند، مردم به سوى دين جديد روى خواهند آورد و
به آنها مراجعه نخواهند كرد و بازار آنها از رونق خواهد افتاد. بدينگونه آنها مقام
و موقعيت و ثروتى را كه به دست مى آوردند در خطر مى ديدند و لذا كتمان حقيقت
مى كردند و در واقع آنها دين و ايمان و وجدان خود را در مقابل بهاى اندكى
مى فروختند و البته اين بها هر چند بيشتر هم باشد باز در برابر آنچه آنها از دست
مى دادند اندك بود چون آنها ايمان خود را از دست مى دادند كه با هيچ قيمتى قابل
خريدارى نيست.
خداوند در اين آيه تذكر مى دهد كه آنها به خاطر اين خيانت به چهار چيز گرفتار
خواهند شد:
1 ـ آنچه مى خورند، در شكم آنها تبديل به آتش خواهد شد. منظور اين است كه وجوهى كه
از اين راه غير مشروع و خائنانه به دست مى آورند در قيامت تبديل به آتش مى شود و به
داخل وجود آنها نفوذ مى كند. نظير اين سخن را خداوند در جاى ديگر درباره احبار و
رهبان (دانشمندان يهود و نصارى) بيان كرده و اينكه آنها اموال
مردم را به باطل مى خورند و سيم و زر مى اندوزند. آنگاه اضافه مى كند:
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهور هم هذا ما كنزتم
لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (توبه / 35)
روزى كه آن (زر و سيم) را در آتش داغ كنند و با آن به پيشانيها و پهلوها و پشتهاى
آنان داغ نهند اين همان چيزى است كه براى خود اندوخته بوديد پس بچشيد آنچه را
اندوخته ايد.
تعبير خوردن آتش در شكمهايشان درباره خائنان به مال يتيم نيز آمده است.(نساء/10)
2 ـ خدا با آنها سخن نخواهد گفت. در روز قيامت يكى از بزرگترين لذتهاى مؤمنان، سخن
گفتن خداوند با آنها از روى مهر و محبت است. و خدا همانگونه كه در اين دنيا با
پيامبران سخن گفته است. در قيامت با همه مؤمنان سخن خواهد گفت و مؤمنان به اين فيض
عظيم و لذت بخش خواهند رسيد ولى كافران و از جمله همين احبار و رهبان از اين فيض
محروم خواهند شد. البته آنها نيز مورد سؤال خواهند شد و يا به آنها خطاب قهرآميز
خواهد شد ولى اين سخن گفتن از روى غضب است و از عذاب آتش دردناكتر مى باشد.
3 ـ خدا آنها را پاكيزه نمى كند. يعنى آنها را در زمره پاكان قرار نمى دهد. چون در
قيامت صفوف نيكان و بدان از هم جدا خواهد شد و يكى از لذتهاى آنها وارد شدن در
صف بندگان خوب خداست همانگونه كه يكى از عذابها و رنجها قرار گرفتن در صف بدان است
كه دورى از رحمت خدا را به دنبال دارد.
4 ـ براى آنها عذابى دردناك است. همه اين سه موردى كه ياد شد عذاب الهى است ولى
علاوه بر آنها عذابى دردناك نيز به سراغ اين افرادخيانت پيشه خواهد آمد و آنها
نتيجه خيانت خود را در كتمان آن حقيقت مهم خواهند ديد.
توجه كنيم كه اين موارد اختصاص به دانشمندان يهود ندارد بلكه هر كسى كه حقيقتى را
كتمان كند و سبب گمراهى عده اى بشود مشمول اين آيه خواهند بود. نظير
اين مطلب را چند آيه پيشتر هم داشتيم در آنجا خداوند به كتمان كنندگان حقيقت لعنت
فرستاد و در آنجا گفتيم كه همانگونه كه يهود درباره پيامبر اسلام كتمان حقيقت
كردند، بعضيها هم پس از رحلت پيامبر همين كار را درباره حضرت على(ع) انجام دادند.
خداوند پس از بيان اين چهار نوع عذاب، درباره آنها چنين قضاوت مى كند كه در واقع
آنها در يك معامله زيان آورى شركت كردند و گمراهى را در برابر هدايت و عذاب را در
برابر آمرزش و مغفرت خريدارى كردند و اين نهايت بيچارگى و خسران براى يك انسان است.
سپس اضافه مى كند كه آنها چقدر بر آتش جهنم طاقت و شكيبايى دارند! اين تعجب براى آن
نيست كه خداوند علت آن را نمى داند بلكه منظور اين است كه كار آنها در اين معامله و
صبر بر آتش دوزخ واقعاً جاى تعجب است.
اين سرنوشتى كه آنها دارند بدان جهت است كه خداوند كتاب را مطابق حق فرستاده است و
اينان در مقابل حق ستيز مى كنند و در كتاب خدا كه بر پيامبر اسلام نازل شده اختلاف
مى كنند به اين صورت كه گاهى آن را سحر و جادو مى نامند و گاهى آن را بر گرفته از
ديگران مى شمارند و گاهى آن را تهمتى بر خدا مى انگارند و اين اختلافها، اختلافهايى
است كه از حقيقت به مراتب دور است و هيچيك از طرفها درست نمى گويند زيرا قرآن كتاب
خداست كه بر پيامبر اسلام نازل شده است.
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ
لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ
الْكِتابِ وَ النَّبِيّنَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّه ذَوِى الْقُرْبى وَ
الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّآئِلينَ وَ فِى الرِّقابِ وَ
أَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اِذا عاهَدُوا وَ
الصّابِرينَ فِى الْبَأْسآءِ وَ الضَّرّآءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ
صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (* )
نيكى آن نيست كه صورتهاى خود را به سوى مشرق و مغرب بگردانيد بلكه نيكى (كار) كسى
است كه به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب و پيامبران ايمان آورد، و مال را با
علاقه اى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و بيچارگان و درماندگان در راه و
گدايان و جهت بردگان بدهد و نماز را به پا دارد و زكات را بپردازد و كسانى كه وقتى
پيمان مى بندند به پيمان خود وفا مى كنند و در هنگام سختيها و رنجها و در حال جنگ
شكيبا باشند اينان كسانى هستند كه راست گفتند و اينان همان پرهيزگارانند (177)
نكات ادبى
1 ـ «برّ» مصدر است به معناى نيكويى و احسان و اصل آن معناى وسعت مى دهد و لذا به
بيابان «برّ» گفته مى شود و كسى كه احسان مى كند وسعت نظر دارد.
2 ـ «برّ» اولى خبر ليس است و لذا منصوب است و برّ دومى اسم لكن است كه باز منصوب
است.
3 ـ در «على حبه» ضمير به مال بر مى گردد احتمال ديگر اينكه به خدا برمى گردد يعنى
در محبت خدا.
4 ـ «رقاب» جمع رقبه به معناى گردن است و به جميع بدن هم اطلاق مى شود چون گردن عضو
اصلى است و بدون آن زندگى امكان ندارد. و در اينجا منظور از «رقبه» برده است.
5 ـ «والموفون» عطف به «من آمن» است كه محل آن رفع است.
6 ـ «والصابرين» منصوب است به جهت تقدير فعل مدح مانند: اعنى يا امدح همانگونه كه
منصوب بودن «اهل البيت» در آيه تطهير هم به همين جهت است. توجه كنيم كه وقتى براى
چيزى چندين وصف بيان شد، بلاغت اقتضا مى كند كه اعراب بعضى از آنها با تقدير فعلى
متفاوت باشد كه ايجاد تنوع نمايد كه در اين آيه چنين شده و در قرآن نظير دارد.
تفسير و توضيح
آيه (177) ليس البر ان تولوا... : چند آيه پيش از اين صحبت از تغيير قبله از
بيت المقدس به مسجدالحرام بود اين موضوع يك موضوع جنجال برانگيز بود كه باعث
گفتگوهاى بسيارى ميان يهود و نصارى و مسلمانان گرديد. گويا آنها به طور مرتب درباره
قبله حرف مى زدند و هر كدام از قبله خود تعريف مى كردند و آن باعث شده بود كه مردم
از توجه به اعتقادات صحيح و انجام كارهاى شايسته بازمانند از اين رو خداوند در اين
آيه مردم را به وظايف ديگرى كه مهمتر از توجه به قبله است فرا مى خواند و خطاب به
آنها اظهار مى دارد كه نيكويى و كار خير فقط روى به سوى مشرق و مغرب كردن نيست چون
شرق قبله يهود و مغرب قبله نصارى بود. بلكه نيكوييها و اعمال شايسته ديگرى نيز وجود
دارد كه از اين كار نيكوتر و شايسته تر است. آنگاه در آيه شريفه آن نيكوييهاى
برجسته را برمى شمارد. اگر بخواهيم صفاتى را كه براى افراد نيكوكار در اين آيه آمده
است تقسيم بندى كنيم، اين صفات به سه دسته تقسيم مى شود: 1 ـ اصول اعتقادى 2 ـ اصول
عملى 3 ـ اصول اخلاقى كه براى هر كدام از اينها نمونه هايى ذكر شده است و اينك
تفصيل مطلب به ترتيبى كه در آيه آمده است ذكر مى شود:
1 ـ اصول اعتقادى، در اين قسمت خداوند ايمان و اعتقاد به پنج چيز را آورده است
ايمان به خدا، ايمان به روز قيامت ، ايمان به فرشتگان ، ايمان به كتابهاى آسمانى و
ايمان به پيامبران. اگر كسى به اين موارد ايمان و اعتقاد داشته باشد، بدون شك از
ايمان نيرومندى برخوردار است و اعمال نيكى كه انجام مى دهد ناشى از اين ايمان است و
نيكوكار واقعى اوست.
در اينجا علت اينكه «كتاب» را مانند فرشتگان و انيباء به صورت جمع نياورده شايد اين
باشد كه اگر يهود و نصارى فقط به كتاب خود ايمان بياورند و به آن عمل كنند به وجود
پيامبر اسلام و آنچه او آورده است نيز ايمان خواهند آورد. و ايمان به يك كتاب
مستلزم ايمان به كتابهاى ديگر آسمانى مى شود.
2 ـ اصول عملى ، پس از عبور از مرحله اعتقادات و رسيدن به يك ايمان درست، نوبت به
مسايل عملى مى رسد و نيكويى فقط در اعتقاد خلاصه نمى شود بلكه بايد به انجام
كارهايى بپردازد كه مورد عنايت دين است. در اين آيه از سه عمل يادشده است:
الف. اينكه از مال و دارايى خود با وجود علاقه اى كه به آن دارد بذل و بخشش كند و
موارد بذل مال هم عبارتند از: خويشاوندان ، يتيمان ، بينوايان و فقراء، درماندگان
در راه، گدايان و سائلان و نيز در راه آزاد كردن بردگان.
ب. برپاداشتن نماز، همانگونه كه بذل مال، ميان انسان و جامعه رابطه نيكويى ايجاد
مى كند اقامه نماز هم ميان انسان و خدا ايجاد ارتباط مى كند و اينهمه تأكيد و تكرار
در مورد نماز براى آن است كه انسان نمازگزار به خدا نزديك است واين حالت در تمام
كارهاى انسان اثر مى گذارد.
ج. پرداختن زكات، و آن حقوق واجبى است كه در مال ثروتمندان قرار دارد و در قرآن هر
كجا صحبت از نماز شده نوعاً از زكات هم ياد شده است.
توجه كنيم كه زكات هم بذل مال است ولى اين غير از مورد اول است چون زكات شرايط خاصى
دارد و در موردى كه مال انسان به اندازه معين و حدّ نصاب برسد واجب مى شود و نيز
زكات در كالاهاى معينى واجب شده و مصارف خاصى دارد ولى در مورد اول كه صحبت از بذل
مال است شرايط و حدنصاب وجود ندارد و شامل كليه اموال مى شود و آن نوعى صدقه است كه
در شرايط معمولى مستحب است و در حال ضرورت واجب است. بنابراين بايد ميان زكات و اين
نوع از بذل مال تفاوت گذاشت.
3 ـ اصول اخلاقى. در اين آيه پس از بيان اصول اعتقادى و اصول عملى از دو اصل اخلاقى
هم نام مى برد:
الف. وفاى به عهد و پيمان، انسان نيكوكار هميشه به پيمانى كه مى بندد و عهد و قرارى
كه مى گذارد عمل مى كند و اين يك اصل اخلاقى مهم در بهينه كردن ارتباطات انسانى است
كه هم در ميان دو فرد و هم در ميان دو قبيله و يا دو دولت بايد رعايت
شود و گرنه در جامعه سلب اطمينان و اعتماد مى شود. حتى گاهى عهد و پيمان ميان انسان
و خداست. كسى با خداى خود پيمان مى بندد كه كار نيكويى را انجام دهد كه بايد به عهد
خود وفا كند. درباره عهد و پيمان بخصوص عهدى كه با خدا بسته مى شود آيات متعددى در
قرآن كريم آمده است. از جمله:
و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤلاً (اسراء / 34)
وفا به عهد كنيد كه همانا از عهد پرسيده خواهد شد.
ب. صبر به هنگام گرفتارى، اين نيز يكى از اصول مهم اخلاقى است و قرآن همواره مردم
را به سوى صبر و استقامت دعوت كرده است و در اين آيه سه مورد از موارد صبر را
خاطرنشان مى سازد: يكى در هنگام «بأساء» يعنى سختيها و شدائد و ديگرى در هنگام
«ضرّاء» يعنى رنجها و مصيبتها مانند بيمارى و سوم در هنگام «بأس» يعنى جنگ و ميدان
نبرد. اگر كسى در اين موارد مهم و شكننده صبر و استقامت داشته باشد او مى تواند در
همه جا صبر كند و در اثر اين استقامت به پيروزى برسد.
پس از بيان اين صفات كه به سه دسته تقسيم كرديم، خداوند دارندگان آن را افرادى صادق
و راستگو و نيز افرادى پرهيزگار معرفى مى كند.
چند روايت
1 ـ پيامبر اكرم فرمود:
صدقتك على المسكين صدقة و على ذى رحمك صدقة و صلة(1)
صدقه دادن تو به فقير فقط صدقه است ولى صدقه دادن تو به خويشاوندت هم صدقه و هم صله
ارحام است.
2 ـ و عن على بن الحسين (ع) قال: و حق السائل اعطاؤه على قدر حاجته و حق المسؤل ان
اعطى فاقبل منه بالشكر و المعرفة بفضله و ان منع فاقبل عذره(2)
امام سجاد فرمود: حق سائل اين است كه به مقدار نياز او به بدهى و حق سؤال
شونده اين است كه اگر چيزى داد آن را از او با تشكر و اعتراف به فضل او قبول كن
و اگر نداد عذر او را قبول كن.
3 ـ عن الرضا (ع) قال: لايكون المؤمن مؤمنا حتى يكون فيه ثلاث خصال سنة من ربّه و
سنة من نبيّه و سنة من وليّه فالسنة من ربه كتمان سرّه قال الله عزوجلّ «عالم الغيب
فلايظهر على غيبه احدا» و اما السنة من نبيّه فمداراة الناس فان الله امر نبيّه
بمداراة الناس فقال: «خذا العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين» و اما السنة من
وليّه فالصبر على الباساء والضراء فانّ الله يقول: «والصابرين فى الباساء و
الضرّاء»(3)
امام رضا(ع) فرمود: مؤمن مؤمن نمى شود مگر اينكه در او سه خصلت باشد سنّتى از خدايش
و سنتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. سنّتى كه بايد از خدايش باشد پرده پوشى اسرار
است. خداوند مى فرمايد: (او عالم غيب است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى سازد) و اما
سنّتى كه بايد از پيامبرش باشد، مدارا كردن با مردم است چون خداوند پيامبرش را به
مدارا دعوت كرد و فرمود: (افزوده را بگير و به نيكويى امر كن و از جاهلان
اعراض نما) و اما سنّتى كه بايد از امامش باشد، صبر كردن به هنگام سختيها و رنجهاست
كه خدا مى فرمايد: (و صبر كنندگان بر سختيها و رنجها)
4 ـ قوله (والصابرين فى الباساء و الضراء) قال: فى الجوع و العطش و الخوف و المرض
(و حين الباس) قال عند القتل(4)
امام صادق يا باقر(ع) فرمود: منظور از (باساء و ضراء) در آيه، هنگام گرسنگى و تشنگى
و ترس و بيمارى است و منظور از (حين الباس) هنگام كشته شدن است (در جنگ)
پىنوشتها:
1. كنزالدقائق ج 1 ص 411
2. نورالثقلين ج 1 ص 156
3. عيون اخبار الرضا ج 1 ص 256
4. تفسير قمى ج 1 ص 64