توجه كنيم كه در آيه پيش جمله لعنت يك جمله فعليه بود و با كلمه (يلعنهم) آغاز
مى شد كه ضمن دلالت بر استمرار به نوعى ارتباط با زمان داشت يعنى امكان قطع آن در
زمانى وجود داشت ولى در اين آيه جمله اسميه است و با كلمه (لعنة الله) آغاز شده كه
دلالت بر ثبوت دارد و احتمال قطع آن داده نمى شود. اين دوگانگى به خاطر اين است كه
آيه اول مربوط به همه كسانى بود كه كتمان حقيقت كردند و ممكن بود بعضى آنها توبه
كنند و باز گردند كه در چنين حالى لعنت آنها قطع مى شد ولى اين آيه مربوط به كسانى
است كه كتمان حقيقت كردند و با همين حال خود مردند و بدون توبه از دنيا رفتند كه
ديگر اميد نجاتى نيست و لعنت آنها هرگز قطع نخواهد شد و آنها هميشه در عذاب الهى
خواهند بود. زيرا خداوند از آنها پيمان گرفته بود كه حقيقت را كتمان نكنند و آن را
به مردم آشكار سازند:
و اذاخذالله ميثاق الذين اوتواالكتاب لتبيننه للناس ولاتكتمونه (آل عمران/187)
و هنگامى كه خداوند از كسانى كه كتاب به آنها داده شده، پيمان گرفت كه آن را بر
مردم بيان كنيد و آن را كتمان نكنيد.
وَ اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ (*)اِنَّ فى
خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَ الْفُلْكِ
الَّتى تَجْرى فِى الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ مآ أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ
السَّمآءِ مِنْ مآء فَأَحْيا
بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دآبَّة وَ تَصْريفِ
الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمآءِ وَ الْأَرْضِ لاَيات لِقَوْم
يَعْقِلُونَ(* )
و خداى شما خدايى يگانه است خدايى جز او كه بخشاينده و بخشايشگر است، وجود ندارد
(163) همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شدِ شب و روز و كشتيهايى كه در دريا
به سود مردم روانند و آبى كه خدا از آسمان نازل كرده پس زمين را با آن پس از مردنش
زنده نموده است و در زمين هر جنبنده اى را پراكنده و گردانيدن بادها و ابر رام شده
ميان آسمان و زمين، نشانه هايى براى گروهى كه مى انديشند وجود دارد (164)
نكات ادبى
1 ـ «هو» بدل از «اله» است و محل هر دو رفع مى باشد.
2 ـ «خلق» ايجاد بدون سابقه، اختراع چيزى كه سابقه ندارد و فقط به خدا
اطلاق مى شود.هر چند كه به طور مجاز در غير خدا هم استعمال شده است.
3 ـ «اختلاف» يا به معناى جانشين شدن براى يكديگر و آمد وشد است و يا به معناى
دگرگونى است چون روز و شب در كوتاهى و بلندى مرتب در حال دگرگونى هستند.
4 ـ «فُلك» كشتيها، چون حركت مى كند به آن فلك گفته شد و به افلاك آسمانى هم به جهت
حركتى كه دارند اين واژه اطلاق مى شود.
5 ـ «بثّ» پراكنده ساخت و مبثوث پراكنده شده را مى گويند.
6 ـ «دابه» به هر موجود جنبنده و متحرك و ذيروح گفته مى شود.
7 ـ «عقل» ادراك و فهم تامّ و در وجود انسان مايه تمايز او از حيوان است.
تفسير و توضيح
آيات (163-164) و الهكم اله واحد... : توحيد و شناخت خدا، يكى از مشتركات اديان
آسمانى و در رأس آنهاست. تمام پيامبران براى اثبات وجود يگانگى خداوند فرستاده
شده اند تا انسانهايى را كه از فطرت خود دورافتاده اند به سوى فطرت خود
برگردانند و توحيد را در جامعه خود حاكم سازند. اعتقاد به وجود و يگانگى خدا در
نهاد و فطرت هر انسانى وجود دارد ونيازى به اثبات و آوردن دليل ندارد ولى در عين
حال پيامبران دلايلى هم براى آن ذكر كرده اند. براى اثبات وجود يگانگى خدا به تعداد
تمام موجودات عالم دليل وجود دارد و هر موجودى بر وجود پديدآورنده خود گواهى
مى دهد.
بايد توجه داشت كه در اصل وجود خداوند كمتر كسى ترديد مى كند آنچه پيامبران با آن
روبرو بودند، انحراف مردم از توحيد و اعتقاد به يگانگى خدا تكيه كرده اند چون حتى
بت پرستان و مشركان هم اصل وجود خدا را انكار نمى كردند بلكه براى او شريك و انبازى
قائل بودند. در قرآن كريم هم تكيه بيشتر بر موضوع توحيد و نفى معبودهاى دروغين است
وجمله (لااله الاالله) كه شعار اسلام است و هر كس آن را بگويد مسلمان مى شود، نيز
دلالت بر يگانگى خدا و نفى معبودهاى ديگر دارد.
قرآن كريم اصل وجود خدا را يك امر مسلّم و ترديد ناپذير مى داند:
افى الله شك فاطر السموات و الارض (ابراهيم / 10)
آيا در وجود خدا ترديدى هست؟ خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است؟
البته استدلالهايى در اين زمينه هم مى كند ولى بيشتر ، روى يگانگى خدا و نفى
معبودهاى باطل تاكيد دارد و از نظم و هماهنگى در جهان خلقت راه روشنى به سوى اين
منظور مى گشايد.
در آيات مورد بحث به طور دقيق از چنين روشى استفاده شده است. در اين آيات نخست بر
يگانگى خداوند و اينكه معبودى جز او نيست تاكيد مى شود و دو صفت رحمان و رحيم بر او
حمل مى گردد سپس با پرداختن به گوشه هايى از نظم و هماهنگى موجود در جهان هستى كه
خود دليل بر اصل وجود خداوند است بر يگانگى او نيز استدلال مى شود.
در اين دو آيه، آيه دوم مطلب آيه اول را برهانى و استدلالى مى كند و آيه دوم دليل
بر مطلب آيه اول است و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد آيه اول يگانگى خداوند و
نه اصل وجود او را يادآور مى شود اما دليلهايى كه در آيه دوم آمده همانگونه كه
مى تواند دليل بر اصل وجود خدا باشد، مى تواند دليل بر يگانگى او نيز باشد. زيرا
نظم موجود در جهان جز با يگانگى آفريدگار آن جور در نمى آيد.
در اين آيه به شش مورد از موارد نظم و هماهنگى در جهان آفرينش اشاره شده و با آنها
به مطلبى كه در آيه قبلى آمده استدلال گرديده است. اين شش مورد عبارتنداز:
1 ـ آفرينش آسمانها و زمين، كه اينچنين با اتقان و استحكام آفريده شده اند.
2 ـ آمد و شد و كوتاهى و بلندى شب و روز، كه باعث پيدايش فصول چهارگانه مى شود و آن
نيز باعث رشد و شكوفايى گياهان و مواد غذايى است.
3 ـ حركت كشتيها بر روى درياها كه مسافران و كالاهاى مورد نياز مردم را حمل
مى كنند. البته خودكشتى هم دليل بر وجود يگانگى خداست چون ساخته شده دست كسى است كه
خود ساخته شده خداوند است ولى در اينجا بيشتر توجه به استعدادى است كه دريا براى
كشتى رانى دارد و اين نرمى ولطافت آب و اينكه حجم كشتى را روى خود نگهميدارد و آن
را از جايى به جايى انتقال مى دهد نشانى از عظمت و يگانگى خداوند دانا و تواناست.
4 ـ آبى كه از آسمان فرستاده شده و باعث زنده شدن زمين و پيدايش موجودات زنده، در
آن گرديده است. حيات هر موجود زنده اى شديداً به آب بستگى دارد و آب به وفور در
اختيار اوست.
5 ـ گرديدن و وزيدن بادهاكه منافع بسيارى براى بشر دارد و علاوه بر اينكه هواى سرد
و گرم را جابجا مى كند و باعث لطافت هوا مى شود ، بسيارى از درختان و گياهان و گلها
را تلقيح مى كند و بارور مى سازد.
6 ـ ابرهايى كه ميان آسمان و زمين معلق هستند و در مواقع خاصى بر زمين مى بارند و
زندگى مى بخشند.
قرآن كريم اين موارد را مى شمارد و آنها را نشانه هايى براى آن گروه از مردم كه عقل
و انديشه خود را به كار گرفته اند، مى داند. وبدينگونه مردم را به مطالعه دقيق در
پديده هاى هستى دعوت مى كند و از آنها مى خواهد كه انديشه خود را به كار گيرند و در
اين موارد تأمل كنند. شك نيست كه انديشيدن در آثار صنع الهى انسان را به خدا
نزديكتر مى كند و درهاى حقيقت را به روى او مى گشايد.
وَ ِمنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ
كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ
ظَلَمُوا اِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا وَ أَنَّ اللّهَ
شَديدُ الْعَذابِ (*)اِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا
وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (*)وَ قالَ الَّذينَ
اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّأُوا مِنّا
كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ
مِنَ النّارِ (*)
و از مردم كسانى هستند كه غير خدا را شريكانى مى گيرند و آنها را همانند خدا دوست
مى دارند، ولى آنها كه ايمان آورده اند دوستى شان نسبت به خدا سخت تر است و اگر
كسانى كه ستم كرده اند، هنگامى كه عذاب را ديدند بنگرند، خواهند دانست كه همه قدرت
از آنِ خداست و همانا خداوند داراى عذاب سخت است (165) آنگاه كه كسانى كه پيروى
شده اند از كسانى كه پيروى كرده اند، بيزارى جويند و عذاب را ببينند و پيوندهايشان
گسسته گردد (166) و كسانى كه پيروى كرده اند بگويند: كاش ما را بازگشتى به دنيا بود
پس مانيز از آنها بيزارى مى كرديم همانگونه كه آنها از ما بيزارى نمودند و بدينسان
خداوند كردارهايشان را به صورت حسرتهايى به آنها نشان مى دهد و آنها هرگز از آتش
بيرون نشوند (167)
نكات ادبى
1 ـ «انداد» جمع ندّ به معناى مثل و شريك.
2 ـ «محبت» دوست داشتن، علاقه پيدا كردن و آن حالتى است كه در طبع به وجود مى آيد و
ميل به سوى محبوب پيدا مى شود به طورى كه نزديكى به او را طلب مى كند.
3 ـ «قوّه» نيرو و قدرت و توانايى.
4 ـ جواب «لو» به خاطر معلوم بودن حذف شده و آن چيزى از قبيل «لعلموا» يا «لرأوا»
مى باشد.
5 ـ «تبرّء» بيزارى و دورى جستن و «برء» به معناى دورى مرض و بهبودى است.
6 ـ «تقطّع» از ريشه قطع به معناى بريده شدن و گسستن و دور شدن.
7 ـ «اسباب» در اينجا به معناى پيوندهاست و به ريسمان «سبب» گفته مى شود چون باعث
پيوند است.
8 ـ «كرّه» بازگشت و رجعت ، تكرار نيز از اين ريشه است.
9 ـ «حسرات»، جمع حسرت ، پشيمانى و اندوه از انجام كارى كه نبايد انجام داده مى شد
و يا ترك كارى كه بايد انجام داده مى شد.
10 ـ «لو» در «لوانّ» به معناى شرطى نيست بلكه به معناى تمنى است. اى كاش.
11 ـ «يريهم الله» فعل «ارى» سه مفعول گرفته يكى «هم» ديگرى «اعمالهم» و سومى
«حسرات».
تفسير و توضيح
آيه (165) و من الناس من يتخذ من دون الله ... : در آيه پيش از يگانگى خدا و دلايل
آن سخن گفته شد و اينك درباره مشركان و بت پرستان صحبت مى شود همان گروهى كه با
وجود دلايل روشن بر يگانگى خدا، براى او شريك و انباز قرار مى دهند و معبودهاى باطل
را مى پرستند. اينها تحت تأثير تبليغات سوء و گروهى وسوسه گر قرار مى گيرند. اين
گروه يا از شياطين جن هستند كه كارشان وسوسه و گمراه ساختن انسان است و يا از
شياطين انس يعنى از همين انسانها هستند كه به خاطر تحميق مردم و مسلط شدن بر آنها
وبا داعيه رياست طلبى دست به چنين كارى مى زند و مردم ساده لوح را از فطرت پاك خود
دور مى كنند و به انحراف مى كشانند. البته وسوسه اين سردمداران كفر، اعمال كسانى را
كه به دام آنها افتاده اند و به جاى خدا بت را
مى پرستند توجيه نمى كند زيرا آنها عقل و شعور دارند و مى توانند حقيقت را دريابند
و تسليم و سوسه ها نشوند.
در همين جا تذكر مى دهيم كه معبودهاى دروغين كه گاهى انسان براى خود مى سازد، ممكن
است سنگ و چوب و بت باشد و ممكن است مقام و مال و جاه باشد. بت پرستى از نوع دوم
هم اكنون شايع ترين نوع آن است.
در اين آيه خداوند از گروهى خبر مى دهد كه چيزهايى جز خدا را معبود خود قرار
داده اند و آنها را به شدت دوست مى دارند همانگونه كه يك خداشناس خدا را دوست
مى دارد و به جاى اينكه خدا را دوست بدارند، محبت آن معبودها در دلشان جاى گرفته
است. سپس خاطرنشان مى سازد كه محبت خداوند در دلهاى مؤمنان و موحدان به مراتب بيشتر
از محبت معبودهاى باطل در دلهاى بت پرستان است. زيرا محبت بت پرستان بى ريشه است و
يك محبت بدلى است و اساس و پايه اى ندارد ولى محبت مؤمنان نسبت به خدا عميق و
ريشه دار است و بر اساس آگاهى و تأمل و تدبر و انديشيدن است و چنين محبتى بدون شك
پايدار و انبوه خواهد بود.
در پايان آيه صحنه اى از صحنه هاى قيامت را ترسيم مى كند كه همين بت پرستان كه بر
نفس خود ظلم كرده اند، وقتى عذاب الهى را ديدند و با آن روبرو شدند، در آن هنگام
خواهند فهميد كه تمام قدرتها از آنِ خدا بوده و معبودهاى دروغين آنها هيچ و پوچ
بوده اند و نيز خواهند فهميد كه خداوند براى آنها عذابى سخت تدارك ديده است. ولى
معلوم است كه ديگر دير شده است و آنها بايد در دنيا كه محل تكليف است حقايق را
مى فهميدند.
آيات (166-167) اذتبرأ الذين اتبعوا... : صحنه ديگرى از صحنه هاى قيامت را در مورد
بت پرستان و مشركان ترسيم مى كند و آن اينكه در روز قيامت كه حقايق بر همه روشن شد،
رهبران بت پرستان و آنها كه با تبليغات خود گروهى را به انحراف كشاندند، از پيروان
خود كه همان مردم ساده لوح هستند بيزارى و دورى مى جويند و اين هنگامى است كه اين
پيروان سراغ رهبران خود مى روند و از آنها مى خواهند كه
پاسخگوى بدبختى آنها باشند و عذاب الهى را از آنها بردارند ولى رهبرانشان كه خود در
عذاب الهى هستند و قدرت هيچ كارى را ندارند از پيروان خود بيزارى مى جويند واز آنها
مى خواهند كه دور شوند. زيرا كه دست آنها از همه جا كوتاه است و تمام پيوندهايى كه
دردنيا به آنها دل بسته بودند، اكنون گسسته است و اين دليل بر نهايت نااميدى و يأس
آنهاست.
اين پيروان وقتى چنين ديدند، كارى از دستشان برنمى آيد جز اينكه آرزو مى كنند كه اى
كاش بار ديگر به دنيا برمى گشتند و نفهميهاى خود را جبران مى كردند و از آن رهبران
كه باعث چنين بدبختى شده اند بيزارى مى جستند همانگونه كه آنها در قيامت از اينها
بيزارى مى كنند. ولى هيهات كه اين آرزو هرگز برآورده نمى شود و آنها هيچ وقت به
دنيا برنمى گردند.
آنها وقتى در قيامت به پرونده اعمال خود نگاه مى كنند، اعمال خود را مايه حسرت و
پشيمانى مى يابند و چيزى جز حسرت و اندوه نصيب آنها نمى شود و هرگز از عذاب الهى و
آتشى كه خود براى خويش برافروخته اند بيرون نخواهند شد.
ترسيم چنين صحنه هاى تكان دهنده اى از اوضاع قيامت ، از نظر ترتيبى بسيار مفيد و
آموزنده است و هشدارى به انسانهاست كه تا فرصت از دست آنها بيرون نرفته و تا قدرت
آن را دارند كه حقايق را دريابند، به خود آيند و هدايت شوند و گرنه روزى خواهد آمد
كه پشيمانى سودى نخواهد داد.
چند روايت
1 ـ از امام صادق(ع) درباره اين آيه پرسيدند (كذلكيريهم الله اعمالهم حسرات عليهم)
فرمود: او كسى است كه ثروت خود را به خاطر بخل ، در راه خدا انفاق نمى كند و
مى ميرد و آن را براى كس ديگرى به ارث مى گذارد كه او به طاعت خدا يا به معصيت خدا
صرف مى كند. اگر در طاعت خدا صرف كند آن را در پرونده ديگرى مى بيند و با حسرت به
آن نگاه مى كند چون آن مال از آنِ او بود و اگر در معصيت خدا
صرف شود، او با اين مال باعث تقويت آن شخص شده كه آن را در معصيت خدا مصرف كند.(1)
2 ـ قال على (ع) ان اعظم الحسرات يوم القيامة حسرة رجل كسب مالا فى غير طاعة الله
فورثه رجلا انفقه فى طاعة الله فدخل به الجنّة و دخل به الاول النار(2)
حضرت على (ع) فرمود: بزرگترين حسرتها در روز قيامت حسرت مردى است كه مالى را در غير
طاعت خدا كسب كند و آن را به كسى به ارث بگذارد كه او در طاعت خدا انفاق كند و به
وسيله آن وارد بهشت شود و آن شخص اوّلى وارد آتش گردد.
يآ أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِى الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّبًا وَ لا
تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (*)اِنَّما
يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشآءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا
تَعْلَمُونَ (*)وَ اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ
نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَلَوْ كانَ آبآؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ
شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (*)وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذى
يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ اِلاّ دُعآءً وَ نِدآءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا
يَعْقِلُونَ(*)
اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد و پيرو گامهاى شيطان نباشيد كه
همانا او بر شما دشمنى آشكار است (168) همانا او شما را به بدى و زشتى دعوت مى كند
و اينكه درباره خداوند چيزى را كه نمى دانيد، بگوييد (169) و هنگامى كه به آنها
گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: بلكه از آنچه پدرانمان را
بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم. آيا هر چند كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت
نشده بودند؟ (170) و مَثَل كسانى كه كافر شدند مَثَل كسى است كه به چيزى بانگ
مى زند كه جز خواندنى و صدايى نمى شنود كران و لالان و كورانند پس آنها نمى فهمند
(171)
نكات ادبى
1 ـ «حلال» به معناى مباح و جايز است و از حل مشتق شده كه به معناى گشودن گره آمده
چون در حلال گره ممنوعيت گشوده شده است.
2 ـ «طيب» پاكيزه، در مقابل خبيث به معناى ناپاك، طيب هر چيزى كه با طبع و نفس
انسانى جور باشد و طبع انسانى از آن متنفر نباشد.
3 - «خطوات» جمع «خطوه»كه مرّه ا زخطى است و به معناى قدم و گام مى باشد.
4 - «فحشاء» گناه روشن ، كار زشت و ناپسند و خارج از حد اعتدال و بيشتر در گناهان
مربوط به انحرافات جنسى استعمال مى شود.
5 ـ «الفينا» يعنى پيدا كرديم و با آن انس و الفت گرفتيم.
6 ـ «نعق» بانگ زدن بر حيوان ، صوت بى معنا، حتى به قارقار كلاغ هم نعق
گفته مى شود.
تفسير و توضيح
آيات (168-169) يا ايها الناس كلوا مما فى الارض... : اين يك خطاب همگانى است و به
گروه خاصى از مؤمنان و كافران اختصاص ندارد و در آن دو تا دستور آمده كه مى تواند
تأثير مهمى در سعادت انسان داشته باشد و اگر انسان ـ چه مؤمن و چه كافر ـ اين دو
فرمان را مدّ نظر داشته باشد زمينه را براى خوشبختى و هدايت خود فراهم كرده است.
فرمان اول ناظر به رعايت موازين درست اقتصادى و بهداشتى است به اين معنا كه خداوند
دستور مى دهد كه از آنچه در زمين است به صورت حلال ومشروع استفاده كنيد و مال و
ثروت و غذاى يكديگر را غاصبانه و از راه نامشروع نخوريد. نظير: ولاتاكلوا اموالكم
بينكم بالباطل (بقره / 188)
اموال خود را در ميان خود به باطل نخوريد.
همچنين خوردنيهايى كه در شرع حرام شده نبايد خورده شود و مورد استفاده
قرار گيرد و علاوه بر حلال بودن، بايد پاكيزه هم باشد و طبع بشر از آن نفرت نداشته
باشد. البته منظور از طبع بشر طبع سالم و دست نخورده بشر است و گرنه گاهى در اثر
تلقين و تكرار، غذاى نفرت آورى در طبع كسى ملايم مى نمايد.
گاهى غذا هم حلال است هم طيب مانند غذاهاى معمولى كه از راه حلال به دست آمده باشد
و گاهى نه حلال است ونه طيب مانند خوردن كثافتها و گاهى طيب است و طبع بشر از آن
نفرت ندارد ولى حلال نيست مانند خوردن غذايى كه از مال نامشروع و غصبى تهيه شده است
ولى غذايى وجود ندارد كه طيب نباشد ولى حلال باشد چون تمام غذاهاى غير طيب كه به
آنها «خبائث» گفته مى شود از نظر شرع حرام شده است:
و يحل لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث (اعراف / 157)
وپاكيزه ها را بر آنان حلال و ناپاكها را بر آنها حرام مى كرد.
از آنجا كه در زبان شرع، غذاهاى حرام شمارش شده است ، از اين رو هر غذايى كه در شرع
بر آن نهى وارد نشده و از خبائث هم نباشد حلال و خوردن آن جايزاست.
فرمان دوم در اين آيه مربوط به اجتناب از وسوسه هاى شيطان و پيروى از گامهاى اوست.
انسان همواره در معرض وسوسه هاى شيطان است و چون انسانى به دام شيطان گرفتار شد پا
چاى پاى او مى گذارد و ازفرمانهاى او پيروى مى كند و بدينگونه به سوى گمراهى و
بدبختى كشيده مى شود. در اين آيه به مردم هشدار مى دهد كه از گامهاى شيطان پيروى
نكنيد و منظور از گامهاى او وسوسه هاى اوست كه انسان را اسير خود مى سازد و او را
از خدا دور مى كند. اين هشدار بدان جهت است كه شيطان دشمن آشكار انسان است. دشمنى
ميان انسان و شيطان يك دشمنى ديرينه و مربوط به آغاز خلقت آدم است كه شرح آن در
تفسير آيات مربوط به خلقت آدم گذشت.
پس از اين هشدار كلى، در آيه بعد، گامهاى شيطان را توضيح مى دهد و موضوع را روشن
مى سازد. طبق اين آيه شيطان همواره مردم را به زشتى و پليدى و گناه و معصيت فرا
مى خواند و انسان را وادار مى كند كه آنچه را كه نمى داند درباره خدا بگويد.
بنابراين شيطان به سه چيز دستور مى دهد:
1 ـ «سوء» و آن هر كار بدى است كه انسان مرتكب آن مى شود.
2 ـ «فحشاء» و آن كارهاى زشت روشنى است كه بدى آنها آشكار است.
3 ـ «نسبت دادن به خدا چيزهايى را كه نمى داند» و آن همان شريك قرار دادن براى خدا
و يا اعتقاد به فرزند داشتن خدا و يا نسبت دادن چيزهايى به خدا است كه خدا آنها را
نگفته است.
اينكه شيطان انسان را به اين چيزها فرمان مى دهد، به معناى آن است كه شيطان اعمال
بد و زشت را در نظر انسان خوب جلوه مى دهد و آنها را زينت مى بخشد و انسان در اثر
وسوسه شيطان زشت را زيبا مى انگارد. و گاهى هم نفس انسانى با شيطان همدست مى شود و
آن نيز امر به زشتى مى كند:
انّ النفس لامارة بالسوء (يوسف / 53)
همانا نفس بسيار امر كننده به بدى است.
انسان بيچاره در ميان اين همه وسوسه ها گرفتار است ولى در مقابل، خداوند او را تنها
نمى گذارد و سر خود رها نمى كند و با فرستادن پيامبران دست بشر را مى گيرد و او را
قوت و نيرو مى بخشد تا در برابر اين وسوسه ها مقاومت كند و درست را از نادرست تشخيص
بدهد. اين است كه قرآن با هشدارهاى مكرر كه با تعبيرهاى گوناگونى صورت گرفته، بشر
را از دامهاى شيطان و وسوسه هاى او آگاه كرده و راه مبارزه با شيطان را به انسان
ياد داده است كه يك نمونه آن همين آيات است.
آيه (170) واذا قيل لهم اتبعوا ... : در اين آيه يك نمونه روشن وبارز از دامهاى
شيطان بيان شده و اينكه چگونه بعضى از مردم با بهانه هاى واهى از پذيرش دين حق
سرباز مى زنند و اين نوع بهانه ها چيزى جز وسوسه شيطانى و يكى از گامهاى او كه در
آيه قبلى آمده ، نيست.
پىنوشتها:
1. كنزالدقائق ج 1 ص 399
2. نهج البلاغه حكمت 429