و يسبّح الرعد بحمده و الملائكة من خيفته (رعد / 13)
رعد به عنوان سپاس او تسبيح مى گويد از بيم او.
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعاً متصدعاً من خشية الله (حشر / 21)
اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم آن را از ترس خداوند در حال خشوع مى ديدى.
و ان منها لما يهيط من خشية الله (بقره /74)
همانا بعضى از سنگها از خوف خداوند فرو مى ريزند.
انا سخر نا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق (ص /18)
ما كوهها را براى او (داود) تسخير كرديم آنها هر شبانگاه و بامداد تسبيح مى گويند.
در اين آيات و نظاير آنها نوعى درك و شعور براى موجودات عالم از جمله جمادات نسبت
داده شده كه موجب تسبيح گويى و خشيت آنها در برابر خداوند است. البته منظور اين
نيست كه اين موجودات به وجود صانع دلالت دارند زيرا كه ما اين معنا را درك مى كنيم
در حالى كه قرآن اظهار مى دارد كه شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد معلوم مى شود كه
آنها نوعى شعور دارند كه براى ما قابل درك نيست.
همچنين در آيات متعددى جمادات مورد خطاب قرار داده شده اند و از اينكه آنها چيزى را
پذيرفتند يا نپذيرفتند سخن به ميان آمده است.
هر چند كه اين آيات را مى توان حمل بر عالم تكوين كرد ولى در عين حال بيانگر اين
معنا هستند كه آنها هم ولو در عالم تكوين قابل خطاب هستند و يا حتى مى توانند چيزى
را نپذيرند به چند آيه در اين زمينه توجه فرماييد:
انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و
حملها الانسان (احزاب / 72)
ما امانت (تكليف) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم آنها از حمل كردن آن
امتناع كردند و از آن روى برتافتند و انسان آن را حمل نمود.
و لقد آتينا داود منّا فضلا يا جبال اوّ بى معه و الطير (سباء /10)
هر آينه داود را از جانب خود برترى داديم اى كوهها و اى مرغان با او (در تسبيح خدا)
همنوا شويد.
و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى (هود /44)
و گفته شد اى زمين آب خود را فرو ببر و اى آسمان باز ايست (مربوط به پايان طوفان
نوح)
فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (فصلت /11)
پس به آسمان و زمين گفت: خواه و ناخواه بياييد گفتند: با رغبت آمديم.
ونيز در آياتى از قرآن مجيد به جمادات نسبتهايى داده شده كه مستلزم داشتن نوعى شعور
است هر چند كه مى توان آنها را نوعى مجاز دانست كه در محاورات مردم هم از آن
استفاده مى شود. ولى اگر حقيقتى وجود داشته باشد و مابتوانيم در جمادات هم نوعى
شعور قايل شويم، لزومى ندارد كه آنها را حمل بر مجاز كنيم. در اين زمينه نيز چند
آيه را به عنوان نمونه مى آوريم:
تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّاً (مريم /90)
نزديك است از اين سخن آسمانها شكافته شوند و زمين نيز شكافته شود و كوهها فرو
ريزند.
فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين (دخان /29)
آسمان و زمين بر آنها گريه نكرد و آنها مهلت داده نشدند.
همچنين در معجزات پيامبران مواردى وجود دارد كه در آنها جمادات كارهاى آگاهانه
انجام داده اند و يا حتى احساس خود را ظاهر كرده اند كه نمونه آن داستان ستون
حنّانه يكى از ستونهاى مسجد پيامبر است كه در فراق رسول خدا(ص) ناليد.(1)
با توجه به مجموع مطالبى كه گفته شد از لحاظ عقلى هيچ بعيد نيست كه جمادات
نيز از نوعى شعور و احساس برخوردار باشند كه با معيارها و مقياسهايى كه ما به آنها
عادت كرده ايم و محدوديتهايى كه داريم، وجود آن را درك نكنيم و به حقيقتِ آن
پى نبريم بخصوص اينكه از ظاهر آيات قرآنى وجود چنين شعورى قابل دريافت است.
چند روايت
1 ـ عن النبى (ص) انه قال: لاتكثروا الكلام بغير ذكر الله فان كثرة الكلام بغير ذكر
الله يقسى القلوب و ان ابعد الناس من الله القاسى القلب(2)
پيامبر فرمود: سخن به غير ذكر خدا را زياد نكنيد چون سخن گفتن بسيار بدون ذكر خدا
به دلها قساوت مى آورد و دورترين شخص از خداوند كسى است كه قلب او قساوت داشته
باشد.
2 ـ عن ابى عبدالله (ع) انه قال: كان فيما اوصى رسول الله عليّا(ع): يا على ثلث
يقسين القلب: استماع اللهو و طلب الصيد و اتيان باب السلطان(3)
امام صادق (ع) فرمود: از سفارشهاى پيامبر (ص) به على (ع) اين بود كه يا على سه چيز
قساوت قلب مى آورد: شنيدن لهو، طلب صيد، رفتن به درِ خانه سلطان.
3 ـ قال اميرالمؤمنين (ع): ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الاّ
لكثرة الذنوب(4)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اشك چشم خشك نمى شود مگر به جهت قساوت قلبها و قلبها قساوت
نمى يابند مگر به جهت كثرت گناهان.
أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ
كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ
(*)وَ اِذا لَقُوا الَّذينَ
آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ اِذا خَلا بَعْضُهُمْ اِلى بَعْض قالُوا
أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحاجُّوكُمْ بِه عِنْدَ
رَبِّكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ (*)أَوَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما
يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (*)وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ
اِلاّ أَمانِىَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاّ يَظُنُّونَ (*)فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ
الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِه
ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا
يَكْسِبُونَ (*)وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ
أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ
تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ(*)
آيا انتظار داريد كه آنها به شما ايمان بياورند در حالى كه گروهى از آنان سخن خدا
را مى شنوند آنگاه پس از آنكه آن را فهميدند تحريف مى كنند و اين در حالى است كه
مى دانند (75) و چون با مؤمنان ملاقات مى كنند مى گويند: ايمان آورده ايم و چون
بعضى از آنها با بعضى ديگر خلوت مى كنند، مى گويند: آيا با مسلمانان در مورد
موضوعاتى كه خداوند به شما خبر داده ، سخن مى گوييد تا به وسيله آن نزد پروردگارتان
بر شما حجت تمام كنند؟ آيا خرد خود را به كار نمى گيريد؟ (76) آيا آنها نمى دانند
كه خداوند همه آنچه را كه پنهان مى دارند و آنچه را كه آشكار مى سازند ، مى داند؟
(77) و بعضى از آنها خواندن و نوشتن نمى دانند آنها كتاب (تورات) را جز آرزوهاى
بيهوده نمى دانند و تنها گمان مى كنند (78) پس واى بر كسانى كه كتاب را با دستان
خود مى نويسند آنگاه مى گويند: اين از جانب خداست تا آن را به بهاى اندكى بفروشند
واى بر آنها از آنچه كه دستانشان نوشته است و واى بر آنها از آنچه كه به دست
آورده اند (79) و گفتند: جز چند روزى آتش به ما نخواهد رسيد. بگو: آيا از پيشگاه
خداوند پيمانى گرفته ايد كه بر خلاف پيمان خود عمل نكند؟ يا بر خداوند چيزى را
مى گوييد كه خود نمى دانيد؟ (80)
نكات ادبى
1 ـ همزه در «افتطمعون» براى استفهام انكارى است.
2 ـ «فريق» به معناى گروه است و مانند كلمه طائفه جمع است ولى مفرد ندارد.
3 ـ «امّى» كسى كه خواندن و نوشتن بلد نيست از «امّ» به معناى مادر آمده گويا شخص
بى سواد به همان حالت است كه از مادر متولد شد و تغييرى در آن حاصل نشده است.
4 ـ «امانىّ» جمع «امنيّه» به معناى آرزوها و پندارهاست در بعضى از قرائتها، ياء
امانى بدون تشديد خوانده شده است.
5 ـ «ظن» در اينجا به معناى خودش يعنى گمان و ترديد است هر چند كه در آيات بسيارى
ظن به معناى علم آمده است مانند: (انى ظننت انى ملاق حسابيه).
6 ـ «ويل» كلمه اى است كه به هنگام رسيدن بلايى و يا مصيبتى گفته مى شود و معادل
فارسى واژه «واى» است البته در عربى كلمات ديگرى هم در اين مورد، استعمال
مى شودمانند: و يح ، تعس ، بعد ، تبّ. و نيز گفته مى شود كه ويل نام چاهى در جهنم
است.
7 ـ «اتخذتم» در اصل ااتخدتم با دو همزه بود يكى همزه وصل و ديگرى همزه استفهام كه
همزه وصل ساقط شد.
تفسير و توضيح
آيه (75) افتطمعون ان يؤمنوا... : با توجه به مجموع مطالبى كه درباره قوم يهود و
بنى اسرائيل تا كنون گفته شد، روحيات آنها معلوم گرديد و روشن شد كه آنها قومى لجوج
بودند و در برابر حق تسليم نمى شدند اينك خداوند خطاب به پيامبر اسلام و مسلمانان
اظهار مى دارد كه با توجه به سوابق آنها، آيا شما بازهم اميد آن را داريد كه يهود
به دين اسلام بگروند و مسلمان شوند؟
چنين به نظر مى رسد كه رفت و آمد مرموزانه بعضى از يهود ، پيش پيامبر و مسلمانان، و
سخنانى كه اى بسا در تأييد گفته هاى پيامبر اسلام اظهار مى كردند، اين اميد را در
ميان مسلمانان به وجود آورده بود كه قوم يهود با توجه به بشارتهايى كه در
تورات آمده و صفات پيامبر اسلام را ذكر كرده ، به زودى اين حق را خواهند پذيرفت و
مسلمان خواهند شد.
اكنون خداوند در اين آيات، مسلمانان را از اين خوش باورى برحذر مى دارد و خاطرنشان
مى سازد كه چنين اميدى را از آنها نداشته باشيد زيرا اينها از نسل همانهايى هستند
كه با حضرت موسى به «طور» رفتند و كلام خدا را خوب شنيدند و آن را خوب فهميدند ولى
چون به ميان قوم خود بازگشتند ، سخن خدا را تحريف و جابجا كردند و در آن تغيير
دادند ، آنها همان هفتاد نفرى بودند كه موسى آنها را انتخاب كرده بود و با خود به
كوه طور برده بود، تازه اينها افراد برگزيده و خوب آنها بودند.
البته مى توان جمله (و قد كان فريق منهم) را مربوط به همه كسانى دانست كه به نوعى
تورات را تحريف كردند چه آن هفتاد نفر ياد شده و چه كسانى كه بعدها تورات را تحريف
كردند و اوصاف پيامبر را كه در آن آمده بود، تغيير دادند.
آيات (76-77) و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا ... : در اينجا پرده از يك راز نهانى
يهود عصر پيامبر اسلام برداشته مى شود و آن اينكه گاهى بعضى از يهوديهاى ساده كه
معاند نبودند ، پيش مسلمانها مى آمدند و مطالبى از آنچه كه از تورات شنيده بودند به
مسلمانان بازگو مى كردند از جمله درباره اين مطلب صحبت مى كردند كه تورات از آمدن
پيامبرى با اين مشخصات خبر داده است و چون سران يهود و دانشمندان رسمى آنها خبردار
مى شدند كه بعضى از افراد قوم يهود چنين مى كنند آنها را منع مى كردند و توبيخ
مى نمودند و پرخاشگرانه به آنها مى گفتند: چرا اسرار و مطالبى را بر مسلمانى انتقال
مى دهيد كه آنها را به ضرر ما دستاويز قرار بدهند و به وسيله آنها با ما محاجّه و
مناظره كنند؟
آنها نمى دانستند كه حامى پيامبر اسلام، خداوند است و او همه آنچه را كه آنها مخفى
و يا آشكار مى كردند مى داند و نيازى به شنيدن از يهود نيست بلكه خداوند كه خود
تورات را نازل كرده است مطالب لازم را در اختيار پيامبر اسلام مى گذارد.
آيات (78-79) و منهم امّيّون لايعلمون ... : قرآن كريم در آيه قبلى و اين آيات از
سه گروه از يهود عصر پيامبر(ص) ياد مى كند:
1 ـ كسانى كه معلومات متوسطى داشتند و چيزهايى از تورات بلد بودند و روحيه عناد و
لجاجتى كه در دانشمندان رسمى آنها بود در اينها كمتر بود و لذا دانسته هاى خود را
در اختيار مسلمانان قرار مى دادند و به خاطر اين كار توبيخ مى شدند.
2 ـ گروه ساده لوح كه بى سواد بودند و آياتى از تورات را حفظ كرده بودند بى آنكه
معناى آن را بفهمند بلكه تورات را به خاطر آرزوهاى واهى و بيهوده و به اميد
پاداشهاى الهى تلاوت مى كردند و نظرى به معانى آن نداشتند آنها گمان مى بردند كه با
اين كار به آن آرزوهاى دور خواهند رسيد.
متأسفانه نظير اين گروه، در ميان مسلمانها هم وجود دارد كسانى هستند كه مى پندارند
قرآن تنها براى ثواب آن خوانده مى شود و مى پندارند تنها حفظ يا تلاوت قرآن بدون
توجه به معنا و مفهوم آن موضوعيت دارد در حالى كه چنان نيست و هر چند كه قرآن
نوراست تلاوت آن نيز مفيد است ولى بايد هدف از تلاوت قرآن ، آشنايى با مفاهيم و
معارف قرآن باشد و قرآن با تدبر و تعقل در مضامين آيات آن خوانده شود.
3 ـ گروهى از سردمداران و دانشمندان يهود كه به خوبى تورات را مى فهميدند و با آن
آشنايى كامل داشتند ولى به خاطر منافع شخصى خود بعضى از آيات و معارف تورات را
كتمان مى كردند و يا حتى با كمال بى ايمانى و پررويى آنها را تغيير مى دادند، آنها
با دستان خود جملاتى را مى نوشتند و آنها را كه ساخته و پرداخته خودشان بود كلام
خدا مى ناميدند و به خداوند نسبت مى دادند تا بدينوسيله مقام و منزلت خود را ميان
قوم خود از دست ندهند و مال دنيا به دست آورند و اين پست ترين نوع تجارت است و
اينكه قرآن مى فرمايد: آن را به بهاى اندكى فروختند ، در واقع هر بهايى براى آن
بگيرند اندك است.
در قرآن كريم از دو نوع تجارت پست و خائنانه ياد كرده و مردم را از آن برحذر داشته
است: يكى تجارت با آيات خدا وكلمات خدا و ديگر تجارت با پيمانهاى الهى ، درباره نوع
اول مى فرمايد: ولاتشتروا بآياتى ثمنا قليلا (مائده /44) و درباره نوع دوم
مى فرمايد: ولاتشتروا بعهد الله ثمنا قليلا (نحل /95)
همچنين از انواع ديگرى از اين تجارتهاى زيانبار نام مى برد مانند:
ـ فروش آخرت در مقابل دنيا: اولئك الذين اشتروا الحياة الدنيا بالاخرة (بقره/86)
آنها زندگى دنيا را در مقابل آخرت خريدند.
ـ فروش هدايت به ضلالت: اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى (بقره /16)
آنها گمراهى را در مقابل هدايت خريدند.
ـ فروش ايمان در مقابل كفر: ان الذين اشتروا الكفر بالايمان لن يضروا الله
شيئا(آل عمران /177)
آنها كه كفر را با ايمان معامله كردند، آسيبى به خداوند نمى رسانند.
در مقابل اين نوع تجارتهاى زيانبار ، از تجارتهاى ديگرى هم نام برده شده كه بسيار
سودآور و با ارزش مى باشد مانند:
ـ فروش جان در مقابل خوشنودى خدا: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله(بقره
/207)
از مردم كسانى هستند كه جان خود را در مقابل طلب خوشنودى خداوند مى فروشند.
ـ فروش جان و مال در مقابل بهشت: ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ
لهم الجنة (توبه /111)
خداوند از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريده است در مقابل اينكه بهشت از آنِ آنها
باشد.
به هر حال گروهى از علما يهود آيات الهى را تغيير مى دادند تا مقام و موقعيت
اجتماعى خود را حفظ كنند و بر مردم عوام رياست نمايند.
از آيات مورد بحث چنين استفاده مى شود كسانى كه كلام خدارا مى شنيدند و آن را تحريف
مى كردند، غير از كسانى بودند كه با دست خود چيزى را مى نوشتند و آن را به خداوند
نسبت مى دادند. گروه اول بعضى از يهود معاصر حضرت موسى بودند و گروه دوم علما يهود
معاصر پيامبر اسلامى بودند.
قرآن كريم در اين آيات ، دوبار بر آنان كه دست به اين تجارت پست زده بودند، نفرين
مى كند و چنين اظهار مى دارد كه واى بر آنها به خاطر آنچه كه نوشته اند و به خدا
نسبت داده اند و بار ديگر واى بر آنها به خاطر پول و موقعيتى كه به دست مى آورند.
آيه (80) و قالوا لن تمسنا النار ... : يكى از سخنان باطل و آرزوهاى بيهوده يهود كه
در آيات قبلى به آنها اشاره شد، اين بود كه آنها گمان مى كردند كه در ميان ملتها
ملتى برتر هستند و تافته اى جدا بافته اند! گويا آنها خود را از خويشاوندان خدا
مى دانستند و مدعى بودند كه آنها هر كارى بكنند، خداوند آنها را عذاب نخواهد كرد و
اگر هم عذاب كند تنها چند روزى عذاب مى كند و بالاخره به بهشت خواهند رفت. منظور از
چند روز، چهل روز و يا هفت روز است.
در اين آيه خداوند به شدت به اين پندار غلط اعتراض مى كند و از آنها مى پرسد: آيا
از جانب خداوند پيمانى در اين باره داريد، و يا از پيش خود و ناآگاهانه چنين مطلبى
را اظهار مى كنيد؟ و در آيه ديگرى از قرآن همين پندار باطل آنها عنوان شده ، و از
آن به عنوان يك افتراء كه باعث غرور بيجاى آنها شده است ياد مى شود:
ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الاّ اياماً معدودات و غرّ هم فى دينهم ماكانوا
يفترون(آل عمران /24)
اين بدان جهت است كه آنها گفتند: جز چند روزى آتش به ما نخواهد رسيد و اين دورغهايى
كه مى بستند آنها را در دينشان مغرور كرده بود.
چند روايت
1 ـ از امام باقر(ع) روايت شده كه گروهى از يهود وجود داشتند كه اهل عناد نبودند
وقتى با مسلمانها ملاقات مى كردند اوصاف محمد(ص) را كه در تورات آمده به آنها
مى گفتند. بزرگانشان آنها را از اين كار منع كردند و گفتند: از آنچه كه در تورات
آمده به مسلمانان خبر ندهيد چون آنها با اين مطالب نزد پروردگارتان با شما احتجاج
مى كنند
و اين آيه نازل شد: اتحدثونهم بما فتح الله ...(5)
2 ـ از امام حسن عسكرى درباره آيه: و منهم اميون لايعلمون الكتاب الا امانى نقل شده
كه امى منسوب به «امّ» است و امّى همانگونه است كه از شكم مادر بيرون آمده خواندن و
نوشتن بلد نيست آنها كتاب نازل شده از جانب خدا و خواننده آن كتاب را نمى شناسند
مگر به صورت پندارها (امانى) يعنى چيزهايى به آنها خوانده مى شد و گفته مى شد كه
اين كلام خداست و اگر خلاف حقيقت خوانده مى شد، آنها نمى فهميدند.(6)
3 ـ از پيامبر (ص) نقل شده كه «ويل» يك وادى در جهنم است كه چهل سال طول مى كشد كه
كافر به قعر آن برسد.(7)
4 ـ امام فرمود: بنى اسرائيل گفتند: آتش به ما نمى رسد و معذب نمى شويم مگر چند روز
به تعداد روزهايى كه در آنها گوساله را پرستيديم.(8)
بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِه خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ
النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (*)وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (*)
آرى هر كس بدى كند و كار نادرست او، او را فرا گيرد، آنها اهل آتش هستند و آنها در
آتش جاويدانند (81) و كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند
آنها اهل بهشت هستند و آنها در بهشت جاويدانند (82)
نكات ادبى
1 ـ «بلى» حرف تصديق است و در جواب نفى مى آيد همانگونه كه «نعم» در جواب ايجاب
استعمال مى شود و لذا گفته اند: اگر در پاسخ «الست بربكم» مى گفتند:
«نعم» كافر مى شدند.
2 ـ «سيئه»كار زشت ، مؤنث «سيّىء» صفت مشبه از سوء و همين طور است «خطيئه» كه مؤنث
خطىء است و مذكر آن استعمال نشده و به جاى خطا استعمال شده است و در اين آيه منظور
از سيئه و خطيئه يكى است و نوعى تفنن در عبارت به كار رفته است.
3 ـ جمله هم فيها خالدون در دو جا هر چند كه با واو همراه نيست ولى در واقع عطف به
جمله قبلى است و وجود ضمير «هم» در آن باعث ربط معطوف و معطوف عليه است و براى همين
از واو استغناء حاصل شده است.
تفسير و توضيح
آيات (81-82) بلى من كسب سيّئة ... : پاسخ كوبنده و قاطعى براى يهود است آنها كه به
غلط گمان مى كردند كه عذاب الهى جز چند روز به سراغ آنها نخواهد رفت و آنها مخلد در
آتش جهنم نخواهند بود.
قرآن كريم در پاسخ آنها و در مقام ارشاد آنها، حقيقت بسيار مهمى را مطرح مى كند و
آن اينكه هر كس از روى عمد و آگاهى گناهى را مرتكب شود و اين گناه به گونه اى باشد
كه او را احاطه كند و روح او را فراگيرد و در او ريشه كند، شايسته جهنم خواهد بود و
براى هميشه در جهنم خواهد ماند و اميد نجاتى براى او نيست زيرا گناهى كه تمام روح و
روان را احاطه كرد، در تمام مظاهر زندگى اثر مى گذارد و حتى در درك و انديشه او نيز
تأثير دارد واين گناه بالاخره او را به راه شرك و كفر مى كشاند.
ما معتقديم كه منظور از اين گناه كه تمام ابعاد وجودى انسان را فرا مى گيرد، همان
شرك و كفر است كه در جهان بينى انسان و شناخت او از عالم آفرينش تأثير دارد و تمام
داوريهاى او را در بر مى گيرد و منظور از گناه در اينجا گناهان معمولى نيست هر چند
كه گناه كبيره باشد البته ممكن است كه گناهى در اثر تكرار و ارتكاب از روى عناد با
حق انسان را به شرك و كفر بكشاند ولى به هر حال آنچه كه موجب خلود در جهنم
مى شود شرك و كفر است.
براى اين برداشت قرائن و شواهدى وجود دارد كه عبارتند از:
1 ـ ميان اين گروه و مؤمنان تقابل انداخته و اين مى رساند كه منظور از آنها كافران
هستند.
2 ـ تنها عقيده است كه مى تواند فراگير تمام ابعاد وجودى انسان باشد و هر گناهى جز
شرك و كفر و خطا در عقيده ، مربوط به قسمتى از وجود انسان است.
3 ـ اين آيه در پاسخ يهود است و طبعا مربوط به آنها مى شود و آنها كافر بودند.
4 ـ جاودانگى در جهنم و به اصطلاح خلود در آتش طبق عقيده شيعه و بسيارى از اهل سنت
مخصوص كافران و مشركان است و كسى كه عقيده حقه را داشته باشد در مقابل گناهانى كه
مرتكب شده معذب خواهد بود ولى بالاخره اميد نجات براى او وجود دارد.
به هر حال خداوند در اين دو آيه سرانجام و عاقبت امر دو گروه را مشخص مى كند گروه
اول كافران كه جاودانه در آتش جهنم هستند و گروه دوم مؤمنان كه با انجام اعمال
شايسته جاودانه در بهشت خواهند بود.
وَ اِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَنى اِسْرآئيلَ لا تَعْبُدُونَ اِلاَّ اللّهَ وَ
بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانًا وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ
قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا وَ أَقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكواةَ ثُمَّ
تَوَلَّيْتُمْ اِلاّ قَليلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (*)وَ اِذْ أَخَذْنا
ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِمآءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ
دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (*)
و هنگامى كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و به پدر و مادر و
خويشاوندان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد و به مردم سخن نيكو بگوييد و نماز را به
پا داريد و زكات را بپردازيد آنگاه جز اندكى از شما پشت كرديد در حالى كه روى گردان
بوديد (83) و هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم كه خونهاى همديگر را نريزيد و
يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد آنگاه اقرار كرديد در حالى كه خودتان گواهى
مى داديد(84)
نكات ادبى
1 ـ در جمله «لاتعبدون» اَن ناصبه مقدر است.
2 ـ «بالوالدين» متعلق به فعل محذوف از جنس مصدر بعدى يعنى احسانا است.
3 ـ «ذى القربى» صاحبان قرابت و نزديكى، خويشاوندان.
4 ـ «يتيم» پدر مرده اى كه به حدّ بلوغ نرسيده است. به مادر مرده يتيم گفته
نمى شود.
5 ـ «مسكين» بينوا، محتاج و تهيدست. از سكن مشتق است گويا شخص محتاج از شدت احتياج
زمين گير شده و قدرت حركت ندارد. دو واژه «مسكين» و فقير» اگر در كنار هم ذكر شوند
معناهاى متفاوتى دارند ولى اگر به تنهايى ذكر شوند شامل آن ديگرى هم مى شود
(اذااجتمعا افترقا واذا افترقا اجتمعا) ظاهر اين است كه مسكين از فقير بدحالتر است.
6 ـ در جمله «قولوا للناس» التفات از غيبت به خطاب است.
7 ـ «دماء» جمع دم به معناى خون است و اصل دم «دمى» بود كه ياء حذف شده است.
8 ـ «ديار» جمع «دار» است به معناى خانه مسكونى اگر چه ديوار و بنا نداشته باشد.
پىنوشتها:
1 - بحار الانوار ج 17 ص 365
2 - نور الثقلين ج 1 ص 92-91
3 - همان
4 - همان
5 - مجمع البيان ج 1 ص 286
6 - نورالثقلين ج 1 ص 92
7 - مجمع البيان ج 1 ص
8 - تفسير القمى ج 1 ص 51