صابئين مندايى منسوب به يحيى اشتباه كرد.(1)
ما تصور مى كنيم با توجه به شواهد و قرائن موجود نبايد با چنين قاطعيت وجود رابطه
ميان حرانيها و منداييها را نفى كرد بلكه شواهد متعددى در دست داريم كه اين دو گروه
با هم پيوند و رابطه دينى خاصى داشته اندكه نشان مى دهد هر دو گروه تابع يك دين
بوده اند اگر چه هر كدام ازآنها شاخه خاصى از آن را پيش گرفته باشند.
اينكه به استناد گزارش ابن نديم حرانيها را كه خود را صابئين معرفى كردند، دروغگو
بدانيم راه صواب نرفته ايم زيرا همانگونه كه قبلا اشاره كرديم ابن نديم اين مطلب را
از يك نويسنده ناشناخته نصرانى نقل مى كند و مورخان پيش از او مانند طبرى چنين
مطلبى را نقل نكرده اند وبنابراين نمى توان به اين گزارش اعتماد كرد.
گذشته از اين، هم در زمان مأمون و هم بعد از آن، حرانيها در ميان مسلمانان به عنوان
صابئين شناخته شدند و با دستگاه خلافت و علما و دانشمندان اسلامى مراوده داشتند و
اگر حيله اى در كار آنها بود، بدون شك جامعه اسلامى بخصوص رجال علمى و دينى آن را
مى دانستند وافشاگرى مى كردند. اين در حالى است كه شخصيتهاى بسيارى از صابئين
حرانى، جايگاه ويژه اى در حوزه هاى علمى مسلمانان يافته بودند و به طوريكه پيشتر
آورديم حتى به مقام وزارت نيز رسيده بودند. بسيار بعيد مى نمايد كه همه علماى
اسلامى و رجال حكومتى فريب يك دروغ را بخورند هر چه باشد آنها با حرانيها ارتباط
نزديك و تنگاتنگى داشتند به گونه اى كه سيد رضى در مرگ يك صابئى حرانى مرثيه
مى سرايد.(2)
بايد توجه كنيم كه در حران آن زمان دو جريان فكرى وجود داشت يكى مدرسه اسكندرانى
نصرانى بود كه حدود سال 850 ميلادى (236 هـ) از انطاكيه به حران منتقل شد.(3) و
ديگرى خط فكرى همانهايى كه خود را صابئين مى دانستند.
آقاى «مونتگمرى وات» مى گويد: علاوه بر مدرسه اسكندرانى در حران كه به
دست مسيحيان اداره مى شد، يك مركز ديگر متعلق به فرقه مشرك صابئين نيز دائر بود.
دين صابئى شامل پرستش ستارگان مى شد ولى در فلسفه يونان پايه و اساسى داشت و در
نتيجه در انتقال سنت فكرى يونان گرايى به زبان عربى سهم مهمى ايفا نمود.(4)
اين گفته آقاى وات كه در حران دو مدرسه وجود داشت درست است ولى اينكه صابئين مشرك و
ستاره پرست بودند، مطلبى است كه روى آن بحث خواهيم كرد.
همچنين آقاى احمد امين سخنى دارد كه دور از صواب است، او مى گويد: «حران شهرى براى
بت پرستان شد به گونه اى كه هر كس كه نمى خواست مسيحى شود (از يونانيها و غير آنها)
به حران فرار مى كرد و دين آنها آميزه اى از بابلى و يونانى قديم وافلاطونى جديد
بود تا اينكه در عهد مأمون خود را صابئين ناميدند.»(5)
اينكه حران مركز بت پرستان بود و بت پرستان به آنجا فرار مى كردند، يك نوع اجتهاد
بى دليل در تاريخ است.
ما تصور مى كنيم كه حرانيها همان صابئين بودند و آنها همانهايى بودند كه پس از
انشعاب در ميان پيروان ابراهيم به آنجا مهاجرت كردند و آنها نه بت پرست بودند و نه
ستاره پرست بلكه به نوعى ستارگان را تقديس مى كردند و اگر هم بعضى از آنهارا پرستش
مى كردند يك كار انحرافى بود همانگونه كه يهود و نصارى هم چنين انحرافهايى داشتند.
مطلب مهم ديگرى كه در صدد بيان آن هستيم اين است كه صابئين حرانى با صابئين مندايى
دين مشتركى داشتند هر چند كه همانند دو فرقه از يك دين، اختلافاتى هم ميان آنها
وجود داشت.
اكنون شواهد و قرائنى را كه دلالت دارد بر وجود رابطه دينى ميان حرانيها و منداييها
به طور اجمال تذكر مى دهيم:
1 ـ در كتب مقدس مندايى آمده است كه حضرت ابراهيم پس از انشعابى كه در ميان پيروان
او به وجود آمد به حران رفت و تعداد بسيارى از صابئين وفادار به او همراه او بودند.
پس از استقرار در حران، ابراهيم به مصر رفت ولى قوم او در حران ماندند.(6)
هجرت حضرت ابراهيم به حران در منابع اسلامى هم آمده است از جمله، مسعودى مى گويد:
ابراهيم خليل(ع) با همراهان به حران رفت.(7)
با توجه به اينكه منداييها حضرت ابراهيم را لااقل در برهه اى از حيات آنحضرت پيامبر
خود مى دانند و به همراهان او كه به حران رفتند صابئى اطلاق مى كنند پرواضح است كه
صابئين حران با صابئين مندايى وجه اشتراك و ريشه تاريخى مشترك پيدامى كنند.
2 ـ همچنين در يكى از كتب مقدس مندايى به نام «حران كويتا» كه پيش از اين ياد كرديم
در بيان كيفيت هجرت قوم مندايى از فلسطين به مناطق فعلى، آمده است كه وقتى اينها به
حران رسيدند در آنجا برادران دينى خود را يافتند.(8)
چه شاهدى بهتر از اين كه در يك متن مذهبى و قديمى مندايى با اين صراحت حرانيها
برادران دينى منداييها ناميده شده و جالب اينكه نام اين كتاب نيز از حران گرفته شده
است.
3 ـ يكى از نامهاى مرسوم و متداول ميان منداييهاى كنونى نام «زهرون» است ومى بينيم
بعضى از حرانى ها هم اين نام را داشتند و همانگونه كه پيش ازاين نقل كرديم نام
پدربزرگ هلال بن ابراهيم صابئى حرانى و ثابت بن ابراهيم صابئى حرانى، كه از پزشكان
معروف در جامعه اسلامى در عصر المستكفى و الطائع عباسى بودند، «زهرون» بوده است.
4 ـ يكى از عقايد صابئين حرانى تقديس ستارگان بود و به همين جهت هم به
ستاره پرستى متهم شده اند. اتفاقاً در ميان منداييها هم ستارگان از احترام خاصى
برخوردارند و آنها اگر چه ستارگان را نمى پرستند ولى در هنگام نماز به سوى ستاره
قطبى مى ايستند و آن را قبله خود قرار مى دهند و از اين گذشته درباره آفتاب و
ستارگان عقايد خاصى دارند. خانم ليدى دراور كه مدتها ميان منداييان زندگى كرده از
قول يكى از سران مندايى چنين نقل مى كند:
«آفتاب سرور جميع ملائكه دنياى مادى است و روح پاك مى تواند صلوات او را بشنود او
هر روز سه بار نماز مى خواند در حالى كه ستارگان شمال دوازده نماز و سائر ستارگان
روزانه هفت نماز مى خوانند.»(9)
همچنين در ميان منداييها ستاره «نيرغ» ربّ ابر و رعد و ستاره «عطارد» ربّ كتاب و
حكمت شناخته شده است.(10)
از اين مطالب چنين مى فهميم كه تقديس ستارگان هم در ميان حرانيها بوده و هم در ميان
منداييها منتهى حرانيها بيش از منداييها به تقديس ستارگان پرداخته و براى آنها در
زمين خانه ها و هيكلهايى ساخته اند و چون منداييها با قاطعيت، پرستش ستارگان را نفى
مى كنند و فقط نوعى احترام به آنها قائلند اين دليل است كه حرانيها هم در اصل
ستارگان را نمى پرستند بلكه به آنها احترام مى گذاشتند البته شايد گاهى در اين
تقديس و احترام مبالغه مى كردند. و اين يك انحراف عقيده اى بود همانگونه كه يهود و
نصارى هم عزير و مسيح را پسر خدا مى دانستند.
اتفاقاً اين انحراف يعنى پرستش ستارگان در زمان حضرت ابراهيم هم بود و قرآن كريم
داستان او را با ستاره پرستان آورده است.(11)
5 ـ بعضى از شعائر و مراسم منداييها شباهت تامى بر شعائر حرانيها دارد مانند اينكه
منداييها تراش ريش را حرام مى دانند و ريش هاى بلندى دارند و حرانيها هم به همين
قيافه بودند و در گزارش ابن نديم كه قبلا درباره آن صحبت كرديم چنين آمده
كه ريش هاى آنان بلند بود.
همچنين استفاده از زيتون در بعضى از مراسم، ميان دو گروه مشترك مى باشد.
و نيز بعضى از احكام و مراسمى كه ابن نديم به صابئين نسبت داده به طور دقيق در ميان
منداييان هم رواج دارد مانند اين احكام كه به حرانيها نسبت داده است:
ـ قبله آنها به طرف قطب شمال است.
ـ روزى سه بار نماز مى خوانند.
ـ عيدى دارند كه پنج روز طول مى كشد.
ـ ختنه كردن را حرام مى دانند.
ـ جمع ميان دو زن جائز نيست.
ـ ثواب و عقاب به ارواح مى رسد.(12)
اين مشابهتها كه ميان دو گروه وجود دارد، نمى تواند تصادفى واتفاقى باشد و بدون شك
هر دو گروه، از يك منبع فكرى تغذيه شده اند و آن «صابئيگرى» است.
البته بابررسى دقيق منابع حرانى و مندايى مى توان به مشابهتهاى ديگـرى نيز دست پيدا
كرد.ولى اين مقدار از مشابهتها به ضميمه شواهد و قرائن ياد شده، در تقريب مطلب كافى
است.
نظر نهايى درباره صابئين
ما تصور مى كنيم با توجه به مجموع مطالبى كه گفته شد، دين صابئين دينى مانند دين
يهود و نصارى و مجوس است كه در قرآن در رديف آنها ذكر شده و كسانى از آنها كه در
زمان خود به خدا و قيامت عقيده داشته باشند مانند پيروان اديان آسمانى ديگر، در پيش
خداوند مأجور خواهند بود و معتقديم كه دين صابئين يك دين توحيدى است ولى مانند
اديان توحيدى ديگر،انحرافهايى چون تقديس ستارگان، در آن راه يافته است.(مانند تثليث
نصارى)
همچنين معتقديم كه هم حرانيها و هم منداييها ازگروه صابئين هستند و اگر هم
اختلافاتى ميان آنها وجود داشته باشد، مانند اختلاف ميان فرقه هاى گوناگون يك دين
است. و معتقديم كه صابئين هم مانند يهود و نصارى و مجوس، اهل كتاب هستند و
مى توانند در پناه حكومت اسلامى زندگى كنند.(اين موضوع را پيشتر به تفصيل مورد بحث
قرار داديم)
وَ اِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مآ
اتَيْناكُمْ بِقُوَّة وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (*)ثُمَّ
تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ
لَكُنْتُمْ مِنْ الْخاسِرينَ (*)
و هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان قرار داديم آنچه را به
شما داده ايم با تمام نيرو بگيريد و هر چه كه در آن است به يادآورديد شايد پرهيزگار
باشيد (63) آنگاه شما پس از آن پشت نموديد و هر گاه فضل خدا و رحمت او بر شما نبود،
البته از زيانكاران مى شديد (64)
نكات ادبى
1 ـ «ميثاق» مصدر ميمى از وثيقه و به مفهوم عهد و پيمان است از «وثاق» به معناى
ريسمان و يا زنجيرى كه با آن چيزى را محكم مى بندند.
2 ـ «طور» يا به معناى كوه است و يا به معناى كوه معينى است كه حضرت موسى در آن
مناجات مى كرد. اين كلمه يا سريانى و يا عبرى است.
3 ـ گفته شده است كه جمله «خذوا ما اتيناكم» مقول قول براى «قلنا» است كه مقدر است
ولى به نظر مى رسد كه تقدير لازم نيست بلكه نوعى التفات از خبر به انشاء است.
4 ـ «تولى» به معناى اعراض كردن و مخالفت نمودن و پشت كردن است.
تفسير و توضيح
آيه (63) واذاخذنا ميثاقكم ... : اشاره به يكى ديگر از معجزاتى است كه خداوند به
بنى اسرائيل نشان داد تا آنها به خداوندى خدا و پيامبرى حضرت موسى ايمان بياورند و
در ايمان خود محكم باشند و اين يك معجزه همراه با تهديد بود به اين صورت كه خداوند
كوه طور را از جاى خود بركند و بالاى سر آنها قرا رداد بگونه اى كه آنها خيال
مى كردند كه كوه روى سر آنها خواهد ريخت. البته در اين آيه فقط از قرار گرفتن كوه
طور بالاى سر آنها صحبت شده ولى تفصيل بيشتر را در آيه ديگر آورده است:
و اذنتقنا الجبل فوقهم كانّه ظلّة و ظنّوا انّه واقع بهم خذوا ما آتينا كم بقوّة
واذكروا مافيه(اعراف / 171)
هنگامى كه كوه را بركنديم و بالاسر آنها برديم گويا كه سايبانى است. آنها گمان
بردند كه آن كوه بر سرشان افتادنى است. آنچه را به شما داده ايم با تمام نيرو
بگيريد و هر چه در آن است به ياد آوريد.
البته كنده شدن كوه و قرار گرفتن آن بالاى سر مردم، يك معجزه است و نبايد آن را با
معيارهاى مادى سنجيد و ضمناً اين معجزه اى است كه مردم را نيز تهديد مى كند و لذا
چون بنى اسرائيل اين حادثه را مشاهده كردند با خداى خود پيمان بستند كه به تورات
عمل كنند و لذا خطاب رسيد كه آنچه را به شما داده شد، يعنى تورات را با تمام نيرو
بگيريد و با عمل كردن به آن، محتواى آن را همواره در خاطر داشته باشيد.
مى تواند منظور از اخذ ميثاق در اينجا ميثاق و پيمان فطرت باشد كه خداوند در فطرت
هر انسانى اعتقاد به صانع عالم را قرار داده و در واقع از تمام انسانها پيمان توحيد
گرفته است ونيز مى توان اخذ ميثاق را مربوط به انبياء دانست چون هر پيامبرى از امت
خود پيمان وفادارى گرفته است كه از جمله آنها حضرت موسى است ولى آنچه در آغاز گفتيم
با سياق آيه درست تر و مناسبتر است.
منظور از «مااتيناكم» (يعنى آنچه به شما داده ايم) همان تورات است دستور داده
مى شود كه تورات را با تمام نيرو و قدرت محافظت كنند وبه آن اهتمام ورزند و در
عمل كردن به آن كوشش تمام نمايند و منظور از «يادآورى» آن ، مداومت در عمل به احكام
و دستورات آن مى باشد كه اگر چنين باشد و مردم همواره به احكام كتاب آسمانى خود عمل
نمايند، به ملكه تقوا خواهند رسيد.
آيه (64) ثم توليتم من بعد ذلك ... : همانگونه كه بنى اسرائيل بارها و بارها سست
ايمانى كردند و با وجود مشاهده معجزات گوناگون حضرت موسى و مشاهده نعمتهاى فراوان
خداوند ضعف نشان دادند و از دستورات الهى سرپيچى نمودند، اين بار نيز همان كار
تكرار شد وطبق اين آيه شريفه با وجود اخذ ميثاق و پيمان گرفتن از آنها، بار ديگر
قوم بنى اسرائيل پا پس نهادند و پيمان خود را شكستند ولى از آنجا كه لطف الهى شامل
حال آنها بود، خداوند با فضل و رحمت خود توبه آنها را پذيرفت و يك بار ديگر عنايت
الهى را در آغوش كشيدند و از اينكه به ورطه تباهى و خسران سقوط كنند، نجات يافتند.
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِى السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ
كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (*)فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما
خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (*)
همانا كسانى از شما را كه در روز شنبه از حد خود تجاوز كردند ، شناختنيد پس به آنها
گفتيم بوزينگان رانده شده پست باشيد (65) پس آن را مايه عبرتى براى حاضران وآيندگان
و پندو اندرزى براى پرهيزگاران قرار داديم (66)
نكات ادبى
1 ـ «علم» در اينجا به معناى معرفت و شناخت است و غالباً ماده علم اگر با يك مفعول
متعدى شود به معناى شناختن و معرفت مى آيد مانند: (لاتعلمونهم الله يعلمهم) و يكى
از فرقهاى علم و معرفت اين است كه علم به احوال مسمى و معرفت
به ذات مسمى متعلق است.
2 ـ «سبت» به معناى شنبه است و از «سبت» به معناى قطع مشتق شده و سبت قطعه اى از
زمان و يا سبت به معناى راحتى است كه با تعطيل مناسب است مانند: (وجعلنا نومكم
سباتا)
3 ـ «خاسىء» به معناى رانده شده و پست و خوار است و در عربى به هنگام راندن سگ از
اين واژه استفاده مى كنند وبه اهل جهنم نيز «اخسئوا» گفته شده.
4 ـ «نكال» از نكل به معناى زنجير و لگام است و نيز به معناى مجازات عبرت آموز است
چون چنين مجازاتى باعث منع ديگران از ارتكاب آن جرم مى شود.
تفسير و توضيح
آيه (65) و لقد علمتم الذين اعتدوا... : اين آيه سرگذشت گروهى از بنى اسرائيل را كه
از فرمان الهى سرپيچى كردند، و در اثر آن به مجازات سختى مبتلا شدند، بيان مى كند.
اين داستان به صورت مفصلترى در آيه 163 سوره اعراف تكرار شده است و اجمال داستان
ازاين قرار است كه گروهى از بنى اسرائيل كه در يك آبادى به نام «ايله» يا «مدين» در
ساحل دريا زندگى مى كردند، روز شنبه كه روز تعطيل عمومى بود از صيد ماهى از جانب
خداوند منع شده بودند و صيد ماهى در اين روز براى آنها حرام بود ولى ماهيها در طول
زمان به خاطر احساس امنيت در روزهاى شنبه بيشتر به طرف ساحل روى مى آوردند و اهل آن
آبادى كه نمى توانستند صيد كنند گودالهايى مى كندند و روزهاى شنبه ماهيها را به آن
هدايت مى كردند و رابطه آنها را با دريا قطع مى كردند و روز بعد آنها را صيد
مى نمودند و طبق بعضى از روايات حتى بعدها روز شنبه هم صيد مى كردند و فرمان الهى
را زيرپا مى گذاشتند در اثر اين نافرمانى آشكار، خداوند آنها را سخت مجازات نمود به
اين صورت كه آنها را به شكل بوزينه درآورد تا هم براى مردم آن زمان و هم براى
آيندگان مايه عبرتى باشند البته فقط شكل آنها بوزينه بود ولى فهم و درك انسانى
داشتند و آنها طبق روايات سه روز به همين شكل
مانند و پس از سه روز هلاك شدند و ميمونهاى فعلى از نسل آنها نيست.
طبق نظريه بيشتر مفسران ، آنها واقعاً مسخ شدند و شكل ظاهرى آنها به قيافه ميمون
درآمد. ظاهر اين آيه و آيات ديگرى كه در اين مورد نازل شده به همين معنا دلالت
مى كند و روايات بسيارى هم در اين باره وارده شده است كه به آنها اشاره خواهد شد
ولى ابن مجاهد گفته است كه قيافه ظاهرى آنها مسخ نشد و آنها واقعاً به شكل ميمون
درنيامدند بلكه قلب و روح آنها مانند ميمون شد و از نور هدايت خالى گرديد.
ما تصور مى كنيم كه تغيير شكل ظاهرى آن گروه به شكل يك حيوان، از نظر عقلى محال
نيست و ظاهر آيات و روايات هم آن را تاييد مى كند لذا هيچ منعى وجود ندارد كه از
باب معجزه به چنين معنايى ملتزم شويم و آن را بپذيريم (تفصيل اين بحث و كيفيت مسخ
به زودى خواهد آمد)
آيه (66) فجعلنا ها نكالا... : مسخ شدنِ آن گروه از عصيانگران يهود يا همان «اصحاب
سبت» ضمن اينكه مجازاتى براى آنها بود، مايه عبرتى براى ديگران هم بود در اين آيه
اشاره شده كه اين مجازات هم براى معاصران آنها كه از حال آنها خبردار شدند و هم
براى نسلهاى بعدى آنها مايه عبرت بود و نيز موعظه اى براى پرهيزگاران بود.
البته مى توان جمله : (مابين يديها و خلفها) را مربوط به آبادى هاى دور و نزديك
دانست به اين معنا كه مسخ شدن آنها هم براى آباديهاى نزديك آنها و هم براى آباديهاى
دورتر مايه عبرت بود ولى ظاهر آيه بيشتر به احتمال اول دلالت دارد.
بحثى درباره «مسوخ»
از ظاهر بعضى از آيات و روايات استفاده مى شود كه در ميان امتهاى پيشين بعضى از
افراد گاهى به صورت دسته جمعى و گاهى به صورت فردى در اثر ارتكاب بعضى از گناهان
بزرگ ، شكل و قيافه انسانى خود را از دست داده اند و به شكل و قيافه يكى از حيوانات
در آمده اند كه در اصطلاح به اين نوع دگرگونى «مسخ» گفته مى شود.
«مسخ» در مقابل «نسخ» است كه به معناى قطع علاقه يك روح از يك بدن و تعلق آن به بدن
انسان و يا حيوان ديگر است كه به آن تناسخ هم گفته مى شود. از نظر علما اسلامى
«نسخ» يا همان تناسخ، باطل است و چنين چيزى امكان پذير نيست هرچند كه بعضى از
فلاسفه آن را پذيرفته اند(13) ولى «مسخ» يعنى تبديل شكل انسان به شكل حيوان، مورد
پذيرش اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان اسلامى است و همانگونه كه گفتيم، ظواهر آيات
و روايات به آن دلالت دارد.
در اينجا پيش از هر چيز آيات مربوط به مسخ را مى آوريم:
1 ـ ولو نشاء لمسخنا هم على مكانتهم فما استطاعوا مضياولايرجعون (يس/67)
و اگر بخواهيم آنها را بر جايشان مسخ كنيم پس نه از آنجا مى توانند بگذرند ونه
بازپس گردند.
هر چند اين آيه به ظاهر مربوط به روز قيامت است ولى به هر حال از امكان مسخ خبر
مى دهد و به طورى كه خواهيم ديد در روز قيامت گروهايى از گنهكاران به صورت حيوانات
مختلفى محشور خواهند شد.
2 ـ ولقدعلمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين (بقره/65)
همانا كسانى از شما را كه در روز شنبه از حد خود تجاوز كردند شناختيد پس به آنها
گفتيم بوزينگان رانده شده باشيد.
3 ـ يا ايهاالذين اوتوا الكتاب ءامنوا بمانزّلنا مصدقا لما معكم من قبل ان نطمس
وجوهاً فنردّها على ادبارها اونلعنهم كما لعنّااصحاب السبت و كان امرالله مفعولا
(نساء/47)
اى كسانى كه كتاب به شما داده شده است به كتابى كه نازل كرديم و تصديق كننده چيزى
است كه همراه شماست، ايمان بياوريد پيش از آنكه صورتهايى را ناپديد كنيم و آنها را
پشت سرشان برگردانيم يا لعنتشان كنيم همانگونه كه اصحاب سبت را لعنت كرديم و فرمان
خدا انجام شدنى است.
4 ـ وسئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر... فلمّا عتوا عمّا نهوا عنه قلنا لهم
كونوا قردة خاسئين (اعراف / 166-163)
و از آنها درباره مردم شهرى كه كنار دريا بود، پرسش كن ... و چون درباره چيزى كه از
آن نهى شده بودند سرپيچى كردند ، به آنها گفتيم بوزينگان رانده شده پست باشيد.
پىنوشتها:
1 - زرين كوب ، كارنامه اسلام ص 41
2 - به صفحات قبلى مراجعه نمائيد.
3 - مسعودى، التنبيه والاشراف ص 105
4 - مونتگمرى وات، فلسفه و كلام اسلامى ص 61 (ترجمه ابوالفضل عزتى)
5 - احمد امين، ضحى الاسلام ص 257
6 - غضبان رومى، الصابئة ص 104 اين فراز را قبلا نيز نقل كرديم.
7 - التنبيه والاشراف ص 105
8 - مقدمه الصابئة المندائيون ص 13 به نقل از متن مندايى «حران كويتا»
9 - دراور، الصابئة المندائيون ص 137
10 - همان مأخذ ص 14
11 - رجوع شود به سوره انعام آيات 76 تا 78
12 - ابن نديم ، الفهرست ص 456 ـ 457
13 - درباره ابطال تناسخ رجوع شود به: علامه حلى، كشف المراد ص 191 و همو،
مناهج اليقين ص 232 و صدرالمتألهين ، الاسفار الاربعه ج 9 ص 1 به بعد.