تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۹ -


پيش از آنكه ثابت بن قره وارد دستگاه خلافت شود، در شهر حران با علما صابئى در بعضى از مسائل اختلاف پيدا كرد و رئيس صابئين او را از دخول به هيكل مقدس منع نمود او سپس توبه كرد اما بعدها كه به بغداد آمد به مقالات سابق خود برگشت ولى به هرحال مذهب صابئى را حفظ نمود.(1) ابن ابى اصيبعه كتابهاى بسيارى را به او نسبت مى دهد.(2)
2 ـ سنان بن ثابت بن قره: كه در طب مهارت داشت و طبيب مخصوص القاهربالله عباسى بود و القاهر به او خيلى توجه داشت. يكبار او را دعوت به قبول اسلام كرد ولى او نپذيرفت القاهر او را تهديد كرد و او از ترس، اظهار اسلام نمود و پس از مدتى به خراسان رفت و بالاخره به بغداد برگشت و در سال سيصدو سى و يك درگذشت و همو بود كه در بغداد از پزشكان امتحان بعمل مى آورد و كسانى را كه لياقت طبابت نداشتند اجازه طبابت نمى داد.(3)
3 ـ ثابت بن سنان بن ثابت بن قره: او در زمان المطيع لله و در عهد امارت معزالدوله احمدبن بويه رئيس بيمارستان بغداد بود. او علاوه بر طب در تاريخ نيز مهارت داشت و كتابى در تاريخ تاليف كرده كه ميان قدما مشهور بوده و ابن العبرى كه اين كتاب را ديده مى گويد: اين تاريخ وقايع ميان سالهاى دويست و نود و چند تا سيصدو شصت و سه را دربرمى گيرد. و برادرزاده اش هلال ذيلى به اين تاريخ نوشته است.(4)
ابن عماد نيز از تاريخ او ياد مى كند و مى گويد: تاريخ خوبى است و او علاوه برتاريخ در طب نيز استاد بود و كتابهاى بقراط و جالينوس را تدريس مى كرد.(5)
ذهبى تاريخ فوت او را سال سيصدو شصت و سه ذكر مى كند و ضمناً در چند مورد از كتاب خود از تاريخ ثابت بن سنان نقل مى كند.(6) از ثابت بن سنان كتابى به نام «تاريخ اخبار القرامطه» در دست است كه چاپ شده ولى معلوم نيست كه منظور از كتاب تاريخ او همين است و يا چيز ديگرى است.
4 ـ هلال بن محسن صابئى: او مورخ بود و تاريخ ثابت بن سنان را تكميل كرده است(7) به گفته ابن جوزى او مسلمان شد و در سال 448 درگذشت.(8)
خطيب بغدادى او را در تاريخ خود ذكر مى كند و مى گويد: ما از او چيزهايى نوشتيم و او آدم راستگويى بود پدرش محسن، صابئى از دنيا رفت ولى خود او در اواخر عمرش مسلمان شد و تاليفاتى دارد از جمله: التاريخ الكبير.(9)
5 ـ هلال بن ابراهيم بن زهرون: او نيز از پزشكان معروف بود و در زمان المستكفى عباسى زندگى مى كرد و مرض هاى سخت را علاج مى نمود و ميان بزرگان بغداد از احترام خاصى برخوردار بود و در خدمت اميرالامراء «تورزون»بود.(10)
6 ـ ثابت بن ابراهيم بن زهرون: او نيز در طب مهارت داشت و در ايام الطائع عباسى زندگى مى كرد و در خدمت ابو محمد مهلبى وزير بود و در سال سيصدو شصت و نه درگذشت.(11) ابن ابى اصيبعه داستانهايى از مهارت او در طب نقل مى كند.(12)
7 ـ محمد بن جابر البتانى : منجم و رياضى دان معروف كه از صابئين حرانى بود و ستارگان را رصد مى كرد و داراى زيج بود.(13) زيج او به نام «زيج صابئى» معروف است كه به زبان لاتينى هم ترجمه شده و گفته مى شود كه زيج او از زيج بطلميوس صحيحتر است.(14) البتانى در سال سيصدوهفده درگذشت.
8 ـ ابو اسحاق ابراهيم بن هلال الصابى: كاتب خليفه و عزالدوله ديلمى بود و در نظم و نثر مهارت داشت و نامه هاى او به نام رسائل الصابى معروف است او در دين خود محكم بود و هرچه عزالدوله اصرار كرد مسلمان نشد ولى ماه رمضان را با مسلمانان روزه مى گرفت و قرآن راحفظ كرده بود و از آيات قرآنى در نوشته هايش استفاده مى كرد.(15) ابوسليمان سجستانى ضمن نقل سخنان گوناگونى از وى، متن ده فصلى راكه او به عنوان آداب ملوك نوشته وبه عضدالدوله تقديم كرده،آورده است.(16)
ميان او و سيد رضى دوستى برقرار بود و ابن ابى الحديد نقل مى كند كه ابو اسحاق نامه اى به شعر براى سيدرضى فرستاد و سيد رضى نيز پاسخ او را به شعر داد كه مطلع آن چنين است:
سننت لهذا الرمح غربا مذلقا***و اجريت فى ذا الهندوانى رونقا(17)
دوستى سيد رضى با ابو اسحاق به حدى بود كه چون ابواسحاق از دنيا رفت سيد رضى مرثيه اى براى او ساخت كه مطلع آن چنين است:
ارأيت من حملوا على الاعواد***ارأيت كيف خبا ضياء النادى
و چون مردم سيد رضى را به خاطر مرثيه سرايى براى يك صابئى مذمت كردند او در پاسخ گفت: من فضل او را مرثيه گفته ام.(18)
گفته مى شود كه در زمان القاهر عباسى با صابئين بدرفتارى مى شد ولى در زمان المطيع و الطائع كه ابواسحاق بن هلال وزارت داشت بخشنامه اى صادر شد كه طبق آن با صابئين كه در «حران» و «رقه» و «دياربكر» و «بغداد» زندگى مى كردند، خوشرفتارى مى شد.(19)
9 ـ عمران صابئى: او يكى از متكلمين و علما صابئين در عهد مأمون بود و در مجلسى كه مأمون در حضور امام رضا(ع) ترتيب داده بود و در آن سران دانشمندان مذاهب مختلف از يهود و نصارى و صابئين و مجوس شركت داشتند، عمران در رأس صابئين بود و چون امام رضا صحبتهاى خود را با علما يهود و نصارى به پايان رسانيد، فرمود: اگر در ميان شما كسى هست كه مخالف اسلام است و بخواهد سؤالى كند، پس بپرسد و واهمه اى نداشته باشد. در اين هنگام عمران صابى كه يكى از متكلمان بود بلند شد و گفت: اى دانشمند مردم اگر تو خود نخواسته بودى از تو سؤال نمى كردم. من به كوفه و بصره و شام و جزيره رفته ام و با متكلمان ملاقات كرده ام اما هيچكس را نيافته ام كه ثابت كند كه خداوند يكى است و جز او كسى نيست و قائم در وحدانيت خود است. آيا به من اجازه مى دهى كه از تو بپرسم؟
امام رضا(ع) فرمود: اگر در ميان اين جماعت عمران صابئى حضور داشته باشد تو همان شخصى هستى.
عمران گفت: بلى من همان هستم.
امام رضا(ع) فرمود: اى عمران بپرس ولى راه انصاف را پيش گير.
عمران گفت: به خدا قسم اى آقاى من اراده نكرده ام جز اينكه چيزى را بر من ثابت كنى و من از آن نگذرم.
امام(ع) فرمود: هر چه مى خواهى بپرس.
در اين هنگام و در ميان ازدحام حاضران، عمران صابئى پرسشهاى گوناگونى را مطرح كرد و امام پاسخ داد و بالاخره عمران صابئى در همان مجلس مسلمان شد.(20)متن پرسش ها و پاسخ ها در همين روايت آمده و ماجهت اختصار آنها را نقل نكرديم.
غير از كسانى كه نام برديم، افراد ديگرى هم بودند كه در تمدن و فرهنگ اسلامى سهم داشتند و متهم به صابئى گرى بودند و بعضى هم بعدها مسلمان شدند مانند: ابن الوحشيه و جابربن حيان كه مسلمان شدند و ابو جعفر خازن و ابن الوصيف و ديگران.

قوم مندايى

گروه ديگرى كه به عنوان «صابئين» شهرت يافته اند قومى هستند كه در قسمتهايى از سرزمين عراق و قسمتهايى از خوزستان ايران زندگى مى كنند و به نام «مندايى» معروف هستند و براى خود اعتقادات و آداب و رسوم و زبان خاصى دارند.

تا آنجا كه ما مى دانيم نخستين گزارشى كه در كتب اسلامى از اين گروه آمده ، گزارش ابن نديم است كه از آنها با نام «مغتسله» و «صابئين بطائح» ياد مى كند(21) و چيزهايى به آنها نسبت مى دهد كه در اعتقاد منداييهاى كنونى موجود است مانند مراسم شستشوى مداوم آنها كه به همين جهت به مغتسله معروف هستند و اينكه آنها در «بطائح» زندگى مى كنند و بطائح كه به معناى مسيل پهناور است به جنوب عراق ميان واسط و بصره و نيز دشت ميشان و نواحى خرمشهر كنونى گفته مى شود كه دقيقاً محل سكونت منداييهاست.
همچنين مسعودى در جايى صابئين را به دو گروه تقسيم مى كند: حرانى و كيمارى و مى گويند: اين گروه از صابئين با صابئين حرانى در نحله شان فرق دارند و سرزمين آنها ميان بلاد واسط و بصره از سرزمين عراق به طرف بطائح و نيزارهاست.(22)

و نيز ابوريحان بيرونى پس از صحبت از صابئين حرانى مى گويد: صابئين حقيقى آنهايى هستند كه در واسط و سواد و عراق در ناحيه دو نهر ساكنند و خود را به «نوش بن شيث» نسبت مى دهند و با حرانيها مخالفند و آنها را عيب مى گيرند و جز در چند مورد با ايشان موافق نيستند.(23)

هم اكنون در خوزستان در كنار رود كارون و كرخه و در شهرهاى اهواز و خرمشهر و آبادان و دشت ميشان و نقاط ديگر و نيز در عراق كنار رود دجله و فرات و در شهرهاى بصره و عماره و موصل و رمادى و جاهاى ديگر ، هزاران نفر زندگى مى كنند كه خود را مندايى يا صابئين يا صبّى مى نامند و داراى زبان و خط مخصوصى هستند كه شاخه اى از زبان سريانى و كلدانى است و داراى معتقدات ويژه وكتب مقدس متعددى هستند و آداب و رسوم و آيين هاى خاص خود را دارند.

تحقيقات جديد درباره مندائيان

از آنجا كه دين منداييها يك دين تبشيرى نيست و رجال دينى آنها نمى خواستند كه اسرار آنها را ديگران بدانند، اطلاعات محققان تا اين اواخر درباره آنها اندك بود و حتى خيال مى شد كه قوم صابئين منقرض شده اند تا اينكه در قرن هاى اخير با تماس ها و رفتوآمدهايى كه غربيها داشتند پرده از راز اين قوم برداشته شد و بعضى از مستشرقان با مطالعه عميق در دين مندايى و با يادگيرى زبان خاص آنها و مطالعه مستقيم كتب مقدس آنها ، مقالات و رساله هايى درباره اين قوم نوشتند و حتى بعضى از كتب آنها را از زبان مندايى به زبان انگليسى و يا آلمانى ترجمه كردند و نشر دادند.
اهتمام اروپاييها به زبان مندايى ازوقتى آغاز شد كه «نولدكه» كتابى به نام «القواعد المندائيه» در اواخر قرن نوزدهم منتشر كرد پس از اومستشرقين كاراورا دنبال كـردند.(24)

به دنبال اين كار ، كسانى از خود منداييها پيدا شدند و با يك سنت شكنى درباره عقائد و آداب و رسوم و زبان قوم خود كتاب نوشتند و اطلاعات گرانبهايى در اين باره به دست دادند.
از جمله اين كتابها هم اينك دو كتاب پيش روى من است كه يكى را نويسنده اى از صابئين مندايى ايران و ديگرى را نويسنده اى از صابئين مندايى عراق نوشته است اين دو كتاب عبارتند از:
1 ـ قوم از ياد رفته نوشته آقاى سليم برنجى از مندائيان اهوازكه كاوشى است درباره قوم صابئين مندايى و در سال 1367 در تهران از طرف انتشارات دنياى كتاب با مقدمه اى از مرحوم محيط طباطبايى منتشر شده است.
2 ـ الصابئه نوشته غضبان رومى عكله الناشى كه از مندائيان عراق است و در سال 1983 در بغداد منتشر شده است.
هر دو كتاب اطلاعات جالبى از آداب و رسوم و سنتهاى قومى و نيز از عقائد و باورهاى منداييها با استناد به كتب مقدس آنها و آوردن بعضى از متون آن كتابها وبا استفاده از اظهارات علما طراز اول اين دين،به دست داده اند و بخصوص در كتاب «الصابئه» تشكيلات مذهبى و عنوانهاى دينى مندائيان عراق و نام كسانى كه در رأس اين تشكيلات هستند، نيز آمده است.

از اين دو كتاب كه بگذريم كتابها و نوشته هاى بعضى از مستشرقين كه سالها درباره منداييها تحقيق كرده اند نيز جالب توجه است.
به گفته آقاى غضبان رومى، از نيمه دوم قرن شانزدهم ميلادى به بعد پرتقاليها وارد خليج (فارس) شدند و از خوزستان و بصره ديدن كردند آنها قومى را ديدند كه با همسايگان خود از مسلمانان و مسيحيان و يهود از لحاظ اعتقادات دينى و حتى لباس و خوراك تفاوت دارند و ريشهاى درازشان آنها را از ديگران متمايز مى سازد درباره آنها پرسيدند به آنها گفته شد كه آنها خود را «صابئه» يا پيروان يوحناى تعميد دهنده مى دانند و چون پرتقاليها به وطن خود برگشتند از وجود اين طايفه گزارش دادند و از اين پس، بحث و گفتگو درباره صابئين زياد شد و محققان و پژوهشگران غربى مطلب را دنبال كردند و با مسافرت به منطقه، پرس و جوهاى بسيارى نمودند و بالاخره صدها كتاب و مقاله درباره آنها نوشته شد.(25)
در ميان نويسندگان و پژوهشگران اروپايى كه درباره صابئين مندايى و زبان مخصوص آنها تحقيقات مفيدى كرده اند مى توان از خانم «ليدى دراور» بانوى انگليسى و پروفسور «رودلف ماتسوخ» آلمانى و پروفسور «نولدكه» آلمانى و آقاى «ليدزبارسكى» و آقاى «هنرى لايارد» نام برد.

بخصوص خانم ليدى دراور كه سالها در عراق و ايران با مندائيان تماس داشته و زبان مندايى را به خوبى آموخته بوده و كتب مقدس آنها را مطالعه كرده است، تحقيقات ارزنده اى درباره اين قوم دارد كه به انگليسى منتشر شده و توسط دوتن از مندائيان عراق به نامهاى نعيم بدوى و غضبان رومى تحت عنوان «الصابئة المندائيون» به عربى ترجمه و در سال 1969 از طرف منشورات مكتبة الاندلس در بغداد چاپ و منتشر شده است.

خانم دراور كه حدود نيم قرن در مورد صابئين مندايى كاوش كرده، درباره دشوارى كار خود در جهت دستيابى به كتب منداييها مى نويسد:
«كتب منداييها چاپ نشده و همه دستنويس است و براى تيمن و تبرك نوشته و نگهدارى مى شود و معتقدند كه اين كتابها آنها را از شرور حفظ مى كند و از عامه مردم بسيار اندكند كسانى كه بتوانند اين كتابها را بخوانند چون علماى آنها كه طبقه «كهنوتيه» ناميده مى شوند خواندن اين كتب را در انحصار خود قرار داده اند تا نفوذ آنها در ميان مردم كم نشود»(26)

همو در جاى ديگرى مى گويد:
«با اين كه با من دوست شده بودند، مدت طولانى گذشت تا من بعضى از كتابهاى آنها را ديدم علت اين بود كه كتابها اسرارى داشت كه نبايد غريبه ها آنرا بدانند».(27)
در مقدمه نسبتاً مفصلى كه مترجمان كتاب خانم دراور نوشته اند نيز مطالب مفيدى راجع به مندائيان عراق آمده است از جمله اينكه تعداد مندائيان عراق بيست هزار نفر هستند.(28)
از نويسندگان عراقى و مصرى كسانى درباره مندائيان كتاب و مقاله نوشته اند اما متأسفانه در ايران به اين امر توجه كافى نشده و از نويسندگان ايرانى تا آنجا كه مى دانيم آقاى يحيى نورى مطالب مختصرى درباره آنها نوشته(29) و چند مقاله محققانه هم توسط مرحوم محيط طباطبايى نوشته شده است(30) غير از اينها كمتر نويسنده اى به اين كار پرداخته است.

تاريخ صابئين مندايى

درباره تاريخ منداييهايى كه هم اكنون در عراق و خوزستان و ايران زندگى مى كنند و اينكه اين گروه از كجا آمده اند و سابقه تاريخى آنها چه بوده است ، اطلاعات كاملى در دست نيست. آنچه مسلم است اين است كه اين قوم از جاى ديگرى به اين سرزمين مهاجرت كرده اند و از آنجا كه بعضى از عقايد و آداب و رسوم آنها رابطه تنگاتنگى با آب و رودخانه دارد، اين است كه آنها در كناره هاى رودخانه هاى بزرگى چون فرات و دجله و كارون رحل اقامت انداخته اند. و اين مناطق را مناسب ترين مكان براى انجام آداب و رسوم خود يافته اند.

يك گزارش تاييد نشده، كه آقاى عبدالرزاق حسنى از يك مستشرق فرانسوى نقل مى كند، حاكى است كه يك نفر مسيحى به نام «دبدا» در كنار نهر كارون توطن كرد و ديانتى را تاسيس نمود كه عمده آن از مارقيها و مانوى ها و كنتيها و جز آنها از فرقه هاى صابئين اخذ شده بود سپس در طول قرون، اين فرقه توسعه يافت و به صابئه مغتسله ناميده شد چون شعائر دينى آنها جز با شست و شو در آب جارى انجام نمى گرفت.(31)

اين گزارش در عين حال كه بسيار مبهم و ناقص است و تاريخ آمدن «دبدا» را مشخص نمى كند، از نظر خود منداييها مطرود است و در كتب آنها ذكرى از چنين شخصى نيامده و حتى اشاره اى هم به اين جريان نشده است.
در مورد تاريخ منداييها ، آقاى غضبان رومى نويسنده مندايى اشعارمى دارد كه اصحاب اين طائفه اهتمامى به تاريخ نداشته اند و شايد علت آن سوزاندن و دفن و ضايع شدن كتابهاى آنها به هنگام مهاجرت هاى متعددى است كه از ترس يهود انجام داده اند. طبق گفته آقاى رومى، مختصرى از تاريخ قوم مندايى در دو كتاب مقدس آنها به نامهاى «كنزاربه» و «حران كويتا» آمده است در كتاب «كنزاربه» كه مهمترين كتاب دينى آنها وبه زبان مندايى است درباره تاريخ اين قوم چنين آمده است:
منداييها همراه با قوم فرعون در تعقيب يهودى هايى كه با موسى فرار مى كردند خارج شدند و گروهى از آنها در درياى احمر غرق شدند و گروهى كه نجات يافتند به شمال سفر كردند و در قسمتهاى بالاى رود فرات ساكن شدند.(32)
آيا اينها به ميل خود قوم موسى را تعقيب مى كردند ويا فرعون آنها را مجبور به اين كار كرده بود، گزارش از آن ساكت است.

همچنين در گزارش ديگرى از كتاب مقدس «حران كويتا» آمده است:
«مندائيان چون در فلسطين مورد اذيت يهود قرار گرفتند به طرف شمال مهاجرت كردند وبه شهر حران رسيدند و در آنجا برادران دينى خود را يافتند و از آنجا هيئتى در زمان «ارطيانوس» به بلاد مابين النهرين و خوزستان هجرت كردند و در فتح عربى اين منطقه، هيئتى از صابئين مندايى به رياست يكى از بزرگانشان به نام «دانقا» با فرمانده عربى ملاقات كرد و امر صابئين را به او گفت و او آنها را بر دينشان ابقا كرد و آنها ميان مسلمانان زندگى كردند و جزيه دادند.(33)
آقاى دكتر زرين كوب در اين باره اظهار مى دارد: «منداييان در اثر فشار يهود از فلسطين مهاجرت كردند و در حران بين النهرين اقامت گزيدند و در آنجا براى خود خانه و معبد ساختند و در كنار پرستندگان ارباب انواع و ستاره پرستان يونان و بابل كه هم در اين شهر به آزادى آيين خود را اجرا مى كردند، زيسته ظاهراً از همين روست كه حرانيان ستاره پرست هم بعدها به نام آنها صبّى يا صابى خوانده شده اند و حتى مقارن عهد مأمون خود را با صابئين مذكور در قرآن منطبق شمرده اند»(34)

به طوريكه خواهيم ديد منداييان عقيده خاصى به حضرت يحيى دارند و او را منجى خود مى دانند و قسمتى از تاريخ خود را كه مربوط به پس از كشته شدن حضرت يحيى است چنين مى آورند:
«شصت سال پس از مرگ حضرت يحيى حامى بزرگ منداييان، يهوديان باز از نو خودكامگى آفريدند و به كشت و كشتار منداييان و همچنين آتش زدن كتابها و تخريب اماكن آنها پرداختند. آنها تا آنجا اين كار را ادامه دادن كه بالاخره بعد از مدتى نه چندان مديد از فوت يحيى شصت هزار «ناصورايى» (نگهبانان و حافظان دين) به رهبرى «اردوان ملكا» كه خود وى هم يكى از ناصورائيان پيرو حضرت يحيى بود، به سوى كهو «مداى» كه در نزديكى شهر حران شام بود مهاجرت كردند در آنجا يعنى در شهر حران اجازه فعاليت مذهبى يافتند و شروع به ساختن عبادتگاههايى نمودند اما دنباله درگيريها ميان منداييان و يهوديان به دامنه كوه مداى هم رسيد وبالاخره به ناچار منداييان سرزمين اصلى خود يعنى فلسطين را ترك كردند.

تا آنجا كه براى پيدا كردن محل مناسب زندگى و مراسم خود كه همان وجود آبهاى جارى است، به سوى جلگه بين النهرين كه زمين مساعدى براى زندگى بود مهاجرت كردند و البته ناگفته نماند كه حمايت «اردوان اشكانى» پادشاه ايران از آنان يكى از عوامل مهمى بود كه منداييان را بدان ناحيه كشاند، زيرا اردوان، منداييان را از شر آزارهاى يهوديان در امان نگهداشته و در بين النهرين كه مركز و پايتخت ايران آن زمان بود به آنان آزادى كامل بخشيد.(35)
سكونت منداييها در ايران در عهد باستان تأثيرات فكرى خود را بجاى گذاشت و اديان گنوسى ايران از آن متأثر شدند از جمله آنها آيين مانوى را مى توان نام برد.

به گفته آقاى دكتر زرين كوب: «آيين مانوى بدون شك در دامن آيين مندايى پيدا شد كه بعضى از ادعيه و سرودهاى مندايى نيز بعدها در نزد مانويه مورد استفاده واقع گشت. مانى كه پدرش در بين «مغتسله» پرورش يافت، خودش دنبال دو رؤياى مكاشفه آميز، آن فرفه را ترك كرد و خويشتن را «فارقليط» يا موعود مسيح اعلام نمود»(36)
منداييان پس از مهاجرت به جنوب ايران آنجا را سرزمين مناسبى براى انجام مراسم خود كه بستگى خاصى به آب دارد، يافتند و اكنون كه حدود دو هزار سال از زمان اردوان سوم پادشاه اشكانى و مهاجرت منداييان به اين منطقه مى گذرد، آنان همچنان در اين محل سكونت دارند و امروز عمده جمعيت منداييان در شهرهاى اهواز، آبادان ، خرمشهر، سربندر و در منطقه دشت ميشان (سوسنگرد ، هويزه و بستان) و در عراق در شهرهاى بصره، بغداد ، حلفايه ، حله، كركوك، ناصريه، مندلى و هممچنين در عماره و جلگه هاى اطراف آن ساكنند. البته تعدادى از منداييان اخيراً به اروپا و آمريكا و استراليا مهاجرت كرده و در آنجا ساكن شده اند و عده اى هم به كشورهاى حاشيه خليج فارس رفته و در آنجا زندگى مى كنند.(37)

رابطه منداييها با حرانيها

درباره صابئين حرانى پيش از اين صحبت كرديم و گزارش ابن نديم را در اين مورد كه چگونه حرانيها در زمان مأمون عباسى خود را صابئين خواندند، نيز آورديم. اكنون اين بحث پيش مى آيد كه آيا براستى حرانيها صابئين بودند؟ و اگر آرى، رابطه آنها با منداييهاى كنونى كه خود را صابئين مى دانند چيست؟
گروهى تصور كرده اند كه صابئين واقعى همين منداييها هستند و حرانيها اين نسبت را به دروغ و براى حفظ جان به خود بسته اند تا از گزند مأمون در امان باشند و بتوانند در جامعه اسلامى از مزاياى «اهل كتاب» استفاده كنند. يكى از كسانى كه اين نظر را دارد مرحوم آقاى محيط طباطبايى است كه اصرار دارد كه حرانيها مشرك و ستاره پرست بودند و نام صابئين را به دروغ بر خود بستند و عمده دليل او همان گزارش ابن نديم است كه پيشتر آورديم(38) البته پيش از ايشان نيز كسانى حرانيها را به وثنيت و ستاره پرستى متهم كرده اند كه نمونه هايى را ذكر كرديم. به نظر آقاى محيط طباطبايى، صابئين واقعى تنها همين منداييها هستند و آنها رابطه اى با حرانيها ندارند.
همچنين آقاى دكتر زرين كوب معتقد است كه نبايد صابئين بت پرست حرانى را با

پى‏نوشتها:‌


1 - ابن عمادحنبلى،شذرات الذهب ج2 ص197
2 - ابن ابى اصيبعه، عيون الانباء ج 2 ص 197
3 - تاريخ مختصر الدول ص 162
4 - همان ص 170
5 - شذرات الذهب ج 3 ص 45
6 - ذهبى ، العبر فى خبر من غبر ج 2 ص 115
7 - ابن ماكولا، الاكمال ج 5 ص 214
8 - ابن جوزى، المنتظم ج 16 ص 13
9 - خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد ج 14 ص 76
10 - تاريخ مختصرالدول ص 167
11 - همان مأخذ ص 174
12 - ابن ابى اصيبعه، عيون الانباء ج 2 ص 217
13 - ابن نديم، الفهرست ص 404
14 - زركلى، الاعلام ج 6 ص 68
15 - ابن خلكان ، وفيات الاعيان ج 1 ص 35
16 - سجستانى، صوان الحكمه ص 344
17 - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ج 1 ص 37
18 - وفيات الاعيان ج 1 ص 36
19 - دائرة المعارف الاسلاميه ج 14 ص 90
20 - صدوق ، التوحيد ص 430 تا 440 و طبرسى، الاحتجاج ج 2 ص 424
21 - ابن نديم ، الفهرست ص 491.
22 - مروج الذهب ج 1 ص 146
23 - بيرونى ، الاثارالباقيه ص 225
24 - صبيح مدلول،مجله المورد ج19 ش1 ص28
25 - غضبان رومى ، الصابئه ص 11
26 - ليدى دراور، الصابئة المندائيون ص 65
27 - همان مأخذ ، ص 67
28 - همان مأخذ ، مقدمه ص 23
29 - يحيى نورى ، جاهليت و اسلام ص 432
30 - مقاله اى در يادنامه شهيد مطهرى جلد دوم ص 43 تا 60 و مقاله اى در مجله دانستنيها نيمه اول فروردين 1364 و مقدمه اى بر كتاب قوم ازيادرفته.
31 - سيد عبدالرزاق حسنى ، الصابئة قديما و حديثا ص 26
32 - غضبان رومى، الصابئه ص 16
33 - مقدمه الصابئة المندائيون ص 12
34 - دكتر زرين كوب ، جستجو در تصوف ايران ص 13
35 - سليم برنجى ، قوم از ياد رفته ص 80
36 - جستجو در تصوف ايران ص 13
37 - قوم ازياد رفته ، ص 83
38 - رجوع شودبه مقاله:«صابئين اهل كتابند» ازآقاى محيط طباطبائى در يادنامه شهيدمطهرى ج 2 ص 52