تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۱ -


از اين آيه فهميده مى شود كه فرشتگان بايد بلافاصله پس از پايان آفرينش آدم به او سجده مى كردند.
اكنون بايد ديد كه منظور از سجده براى آدم چيست؟ بايد گفت: منظور از اين سجده خضوع فرشتگان در برابر آدم بود نه سجده براى عبادت زيرا سجده به معناى پرستش و عبادت مخصوص خداوند است. معلوم است كه سجده فرشتگان مانند سجده ما نبود زيرا آنها جسم نيستند و پيشانى ندارند تا بر خاك نهند همانگونه كه سجده آسمانها و زمين و ستارگان و اشجار بر خداوند كه در آيات قرآنى آمده، به صورت گذاشتن پيشانى بر خاك نيست بلكه منظور فرمانبردارى و اطاعت محض از خدا و خضوع و تذلل در برابر اوست. همچنين در سوره يوسف در داستان ملاقات پدر ومادر وبرادران يوسف با او چنين مى خوانيم:
و رفع ابويه على العرش و خرّواله سجّدا (يوسف/ 100)
وپدر و مادرش را بر تخت بالا برد و به او سجده كردند.
روشن است كه سجده كردن حضرت يعقوب در برابر يوسف به معناى پرستش او نبود بلكه به معناى تعظيم او بود.
سجده فرشتگان براى حضرت آدم نيز از باب خضوع و تعظيم بود و خضوع مخصوص خداوند نيست و آنچه مخصوص خداست، عبادت است و خضوع در برابر پدر و مادر و معلّم و اولياء خدا نه تنها اشكالى ندارد بلكه مطلوب هم هست. بنابراين لزومى ندارد كه ما سجده فرشتگان براى آدم را چنين توجيه كنيم كه آنها آدم را قبله قرار دادند و سجده را براى خدا كردند زيرا ظاهر آيات چنين توجيهى را نمى پذيرد.
پس از صدور دستور الهى به فرشتگان كه به آدم سجده كنند، همگى اطاعت نمودند و به آدم سجده كردند. تنها كسى كه از اين دستور الهى سرباز زد ابليس يا همان شيطان بود درباره ابليس به زودى بحث مستقلى خواهيم داشت و در اينجا اين مطلب را خاطرنشان مى سازيم كه علت نافرمانى ابليس تكبر و غرورى بود كه سراسر وجود او را فرا گرفته بود كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده و در جاهاى ديگر قرآن با تفصيل بيشترى آمده است به عنوان نمونه:
قال ما منعك الا تسجد اذامرتك قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين(اعراف/12)
خداوند به ابليس گفت: چه چيزى مانع شد كه تو سجده نكنى هنگامى كه تو را امر كرديم؟ گفت: من از او برترم مرا از آتش آفريده اى واو را از خاك.
پس از اين نافرمانى ، شيطان از درگاه الهى رانده شد و خداوند تا وقت معينى به او مهلت داد. (تفصيل جريان در ذيل آيات مربوطه خواهد آمد)
آيه (35) و قلنا يا آدم اسكن... : پس از آفرينش آدم و سجده ملائكه بر او و جريان تعليم اسماء ، خداوند به آدم خطاب كرد كه تو و همسرت در بهشت ساكن شويد منظور از همسر آدم حضرت حوّا است. در مورد چگونگى آفرينش حوّا كه بدون شك بعد از آدم بوده در قرآن كريم مطلبى نيامده جز اينكه در بعضى از آيات قرآنى اشاره شده كه همسر آدم از خود آدم به وجود آمده است مانند اين آيه:
يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها(نساء/1)
اى مردم از پروردگارتان بترسيد كه شما را از يك نفس آفريد و همسر او را هم از او آفريد.
در بعضى از روايات آمده كه خداوند حوّا را از دنده چپ آدم آفريد ولى صحت اين گونه روايات مورد ترديد است.
به هر حال به آدم و حوّا خطاب شد كه در بهشت ساكن شويد و به آنها اجازه داده شد كه هر چه مى خواهند بخورند اما از خوردن ميوه يك درخت معين ممنوع شدند و به آنها گفته شد كه به اين درخت نزديك نشويد.
در اينجا به چند مطلب بايد توجه كرد:
1 ـ بهشتى كه آدم و همسرش در آن ساكن شدند ، آن بهشتى نبود كه خداوند بر اهل ايمان وعده كرده است و به آن «جنة الخلد» يا بهشت جاويدان گفته مى شود. زيرا كسى كه وارد آن بهشت شود ديگر از آن خارج نخواهد شد و آدم و حوا از بهشت بيرون شدند. ديگر اينكه در بهشت جاويدان امر و نهى در كار نيست در حالى كه آدم و حوا در آن بهشت از خوردن شجره نهى شدند. ديگر اينكه آدم خود مى دانست كه آن بهشت بهشت جاويدان نيست و لذا در وسوسه اى كه شيطان كرد به آدم اظهار داشت كه اگر از ميوه شجره منهيه بخورد، در آن بهشت جاويدان خواهد ماند.
بعضى از مفسران گفته اند كه بهشت آدم باغى بوده در آسمان ولى عده اى از مفسران گفته اند كه بهشت آدم باغى بوده در زمين ولى محل آن تعيين نشده است به نظر مى رسد كه احتمال دوم درست تر باشد زيرا در اول خلقت آدم خداوند فرمود: انى جاعل فى الارض خليفة من در روى زمين خليفه اى خلق مى كنم و در چند آيه گفته شده كه خميرمايه آدم از گل و خاك چسبنده متعفن بوده و اين نشان مى دهد كه بدون شك آدم در همين كره خاكى و در روى زمين آفريده شده اگر بهشت در آسمان بود بايد آدم از زمين به آسمان برده مى شد و اين خلاف ظاهر است و در هيچ آيه اى به آن اشاره نشده است و در روايتى از امام صادق(ع) آمده است كه بهشت آدم باغى از باغهاى دنيا بود و ظاهر اين است كه منظور از دنيا زمين است. متن روايت خواهد آمد.
و اما اينكه به آدم و حوا خطاب شد كه: اهبطوا منها يعنى از آنجا فرود آييد، دليل بر آن نيست كه اين بهشت در آسمان بوده زيرا تعبير «اهبطوا» به معناى جابجايى در زمين هم آمده مانند: اهبطوا مصرا(بقره /61) به مصر وارد شويد.
2 ـ نهى آدم و همسرش از خوردن ميوه درخت منع شده ، نهى مولوى نبود كه تخلف از آن معصيت باشد بلكه يك نهى ارشادى بوده به اين معنا كه خداوند آدم را تكليف شرعى نكرد بلكه از خاصيت تكوينى آن درخت آگاه كرد كه اگر از آن بخورند به خودشان ظلم كرده و به رنج و تعب دچار خواهند شد و لذا پس از خوردن از آن درخت، با اينكه توبه كردند و خداوند هم توبه آنها را پذيرفت باز آنها را از بهشت بيرون كرد زيرا اثر طبيعى خوردن از آن درخت بيرون شدن از بهشت بود.
بنابراين خوردن آدم از آن درخت، معصيت و گناه شرعى نبود بلكه يك نوع ترك اولايى بود كه از آنهم توبه كرد و اطلاق كلماتى مانند: ظلم ، لغزش ، غوايت و عصيان بر اين كار، از اين نظر است كه از مقام انبياء حتى ترك اولى نيز به دور است و براى آنها نوعى عصيان و گمراهى محسوب مى شود هر چند كه از نظر شرعى معصيت نباشد گاهى مى شود كه يك عمل از يك شخص معمولى مطلوب باشد ولى همان عمل از يك نفر ديگر كه به مقام عرفان و قرب الهى رسيده است نامطلوب باشد مانند عبادت براى داخل شدن در بهشت كه در افراد معمولى خوب است ولى براى اولياء الله يك نقص محسوب مى شود.
باتوجه به اين مطلب خوردن از درخت منع شده با عصمت حضرت آدم منافات نداشت.
3 ـ منظور از «شجره ممنوعه» چه بود؟ گفته شده كه ساقه گندم بود و يا درخت انجير و يا انگور و يا كافور بود و بعضيها هم به پيروى از تورات گفته اند كه درخت علم و آگاهى بود و در بعضى از روايات آمده است كه آن درخت عجيبى بود كه ميوه اش هم گندم بود و هم انگور و هم انجير. ولى از آنجا كه خداوند نوع آن درخت را تعيين نكرده، لزومى ندارد كه ما تعيين كنيم ولى اين نكته را مى گوييم كه ظاهر بعضى از آيات دلالت دارد كه آن درخت درختى بوده كه با خوردن از آن زشتيها آشكار مى شد:
فاكلا منها فبدت لهما سواتهما (طه/12)
از آن خوردند پس زشتيهاى آنها آشكار شد
ودر آيه ديگر:
فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما من سواتهما (اعراف/20)
پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا بعضى از زشتيهاى آنها آشكار شود.
با توجه به اين آيات مى توان گفت كه آن درخت باعث نوعى آگاهى و علم مى شد. البته آدم علم اسماء را مى دانست ولى شايد اين آگاهى از زشتيها كه با خوردن از آن درخت حاصل مى شد يك علم ديگرى بود كه باعث تشخيص زشتى از خوبى مى گرديد و تا آدم اين آگاهى را نداشت تكليف شرعى بر او نبود ومى توانست در بهشت بى دردسرى بماند اما وقتى با خوردن از درخت ، اين آگاهى را بدست آورد، ديگر بايد به زمين مى آمد و زير بار تكليفى مى رفت كه آسمانها و زمين و كوهها نتوانستند بار آن را بكشند...
آيه (35) فازلهما الشيطان... : پس از استقرار آدم و همسرش در بهشت و سفارش خداوند كه نزديك آن درخت نروند و از آن نخورند، شيطان به وسوسه آنها پرداخت تا آنها را وادار به خوردن از آن درخت كند چون شيطان دشمن آدم بود زيرا به سبب او از درگاه الهى رانده شده بود و لذا تمام حيله خود را بكار برد تا آدم و حوّا را به خوردن از شجره منهيه وادار سازد. او در اين كار موفق شد و باعث لغزش آدم و حوّا گرديد و بالاخره از آن درخت خوردند.
در آيه مورد بحث وسوسه شيطان به طور اجمال ذكر شده ولى در آيات ديگرى كه اين داستان آمده مشروحتر است و وسوسه شيطان به اين صورت ذكر شده:
فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ماوورى عنهما من سواتهما و قال مانهيكما ربكما عن هذه الشجرة الاّ ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين و قاسمهما انّى لكما من الناصحين(اعراف / 20 ـ 21)
پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا بعضى از زشتيهاى آنها آشكار شود و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد جز براى اينكه مبادا شما دو فرشته شويد و يا جاودانه در بهشت باقى بمانيد و به آنها قسم خورد كه من براى شما از نصيحت كنندگانم.
پس از خوردن از شجره منهيه طبق آيه مورد بحث ، حالت آدم و حوّا عوض شد و شيطان آنها را از حالتى كه داشتند بيرون كرد بگونه اى كه ديگر آنها قابليت ماندن در آن بهشت را نداشتند و بايد به زمين مى آمدند و در اين دير خراب آباد زير بار مسئوليت تكليف ، زندگى سختى را شروع مى كردند.
دستور الهى رسيد كه همگى از بهشت بيرون رويد و به زمين آييد كه در آنجا براى شما قرارگاه و مايه لذت و خوشى وجود دارد. البته زندگى در زمين هم هميشگى نيست و تا مدت معينى ادامه خواهد يافت. منظور از اين مدت معين يا عمر يك نفر است كه با مرگ او پايان مى يابد و يا عمر بشر است كه در قيامت پايان خواهد يافت.
اكنون ببينيم كه شيطان كه از بهشت رانده شده بود چگونه مجدداً وارد بهشت شد و آدم و حوا را وسوسه كرد؟ بعضيها گفته اند كه شيطان كنار درب بهشت با آدم صحبت كرد ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه او داخل بهشت بوده است و در بعضى از روايات آمده كه شيطان دردهان مار به بهشت رفت ولى صحت اين روايات مورد ترديد است و نمى توان به آنها تمسك كرد. شايد بتوان گفت: شيطان از اقامت در بهشت و استفاده از نعمتهاى آن محروم شده بود ولى اين مانع از آن نبود كه براى وسوسه آدم وارد بهشت شود چون طبق آيات متعددى خداوند به شيطان اجازه داده بود كه آدم و فرزندان او را وسوسه كند. البته وسوسه شيطان موجب تكامل و ورزيدگى روحى انسان با ايمان و ثبات قدم او مى شود و در جاى خود ذكر خواهد شد ولى به هر حال چون شيطان چنين اجازه اى داشت، مى توانست براى همين منظور وارد بهشت آدم شود و او و همسرش را وسوسه كند. توجه كنيم كه بهشت آدم همان بهشت موعود نبود بلكه باغى از باغهاى زمين بود به شرحى كه پيشتر گفتيم.
اينكه در همين آيه مى فرمايد: بعضكم لبعض عدو اشاره به دشمنى و عداوت ممتد و طولانى آدم و فرزندان او با شيطان و دستياران اوست و در آيات بسيار ديگرى نيز شيطان دشمن آدم و ذريه او آنهم دشمن آشكار و عدوّ مبين معرفى شده است
آيه (36) فتلقى آدم من ربه كلمات... : وقتى آدم فريب شيطان را خورد و از ميوه شجره منهيه تناول كرد، در واقع از يك فرمان الهى سرپيچى نمود و هرچند كه اين فرمان يك تكليف شرعى نبود و فقط يك راهنمايى و ارشاد بود ، ولى به هرحال سرپيچى از آن آدم را به درد سر انداخت و آدم از كرده خود پشيمان شد در اين هنگام خداوند راه توبه كردن را به او آموخت و آدم كلماتى را از خداوند دريافت كرد و به وسيله آنها از ترك اولايى كه از او سرزده بود، به پيشگاه خداوند توبه كرد و توبه او پذيرفته شد.
راستى اين كلمات چه بود كه آدم به وسيله آن توبه كرد؟ ظاهر اين است كه منظور همان جملاتى است كه در سوره اعراف نقل شده است به اين شرح:
قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين(اعراف/23)
در بعضى از روايات جملات ديگرى نقل شده و در بعضى ديگر گفته شده كه خداوند توسل به محمد و آل محمد را به آدم آموخت. متن اين روايات خواهد آمد.
نظير اين مطلب كه آدم از خداوند كلماتى را دريافت نمود، درباره حضرت ابراهيم هم آمده است:
و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن (بقره /124)
و هنگامى كه ابراهيم را پرودگارش با كلماتى امتحان كرد پس او آنها را به پايان رسانيد.
آيات (37 - 38) قلنا اهبطوا منها ... : پس از آنكه خداوند به آدم و حوّا و ابليس دستور هبوط داد و آدم توبه كرد و توبه اش پذيرفته شد، مجددا دستور هبوط صادر گشت كه تاكيد بر دستور قبلى بود تا آدم خيال نكند كه با پذيرش توبه او دستور هبوط ملغى شده است و بداند كه هر چند توبه او قبول شده ولى اثر وضعى خوردن از شجره منهيه باقى است و آدم با خوردن از آن درخت به مرحله اى رسيده است كه مى بايد در زمين زندگى جديدى را شروع كند و زير بار تكليف و مسئوليت برود.
اتفاقا بلافاصله پس از دستور هبوط كه مجدداً صادر شد، صحبت از تكليف و آمدن هدايت الهى به ميان آمده وبه آدم تذكر داده شده كه در زندگى جديد، هدايت الهى كه همان شريعت و تكليف است به او و فرزندان او خواهد آمد و آنها با آزادى و اختيارى كه دارند مى توانند آن تكليف را بپذيرند و مى توانند از زير آن شانه خالى كنند ولى بايد بدانند كه اگر هدايت الهى را پذيرا شدند و از آن پيروى نمودند سعادتمند خواهند بود و خوف و حزنى بر آنان نيست و اگر آن را نپذيرفتند و كافر شدند و آيات الهى را تكذيب نمودند ، مجازات خواهند شد و به آتش دوزخ خواهند رفت و براى هميشه در آن خواهند ماند.

چند روايت

1 ـ عن الصادق (ع) انه سئل عن هذه الآيه (و علم آدم الاسماء كلها) فقال: الارضين و الجبال و الشعاب و الاودية ثم نظر الى بساط تحته فقال و هذالبساط مماعلمه(1)
از امام صادق(ع) درباره اين آيه كه (خداوند همه اسماء را به آدم آموخت) پرسيدند، فرمود: زمينها و كوهها و دره ها و بيابانها بود آنگاه به فرشى كه زير پايش بود نظر كرد و فرمود: اين فرش نيزاز چيزهايى بود كه خدا به آدم آموخت.
2 ـ قال على (ع): و لئن اسجد الله لآدم ملائكته فان سجودهم لم يكن سجود طاعة انهم عبدوا آدم من دون الله و لكن اعترفوا لآدم بالفضيلة و رحمة من الله له(2)
على(ع) فرمود: اينكه خداوند ملائكه را وادار به سجده بر آدم نمود، اين سجده سجده اطاعت نبود كه آنها آدم را عبادت كنند ونه خدا را بلكه اعترافى بود به فضيلت آدم و رحمت خداوند بر او.
3 ـ عبدالسلام بن صالح مى گويد: از امام رضا پرسيدم: مرا خبر بده از درختى كه آدم و حوا از آن خوردند آن درخت چه بود؟ چون مردم در آن اختلاف دارند بعضيها مى گويند كه گندم بود و بعضيها مى گويند كه انگور بود و بعضيهامى گويند: درخت حسد بود. فرمود: همه اينها درست است. گفتم: چگونه؟ فرمود: يا ابا الصلت انّ شجرة الجنة تحمل انواعا و كانت شجرة الحنطة و فيها عنب و ليست كشجرة الدنيا...(3) اى اباصلت درخت بهشت انواع گوناگونى را حمل مى كرد و آن درخت گندم بود و در آن انگور هم بود و مانند درخت دنيا نبود.
4 ـ عن العسكرى (ع) «و لاتقربا هذه الشجرة » شجرة العلم شجرة علم محمد و آل محمد... (4)
امام عسكرى عليه السلام فرمود: «به اين درخت نزديك نشويد» منظور از آن ، درخت علم بود درخت علم محمد و آل محمد.
5 ـ عن ابى عبدالله قال: امر الله و لم يشاء و شاء و لم يأمر ، امرابليس ان يسجد لآدم و شاء ان لايسجد و لو شاء لسجد و نهى آدم عن اكل الشجرة و شاء ان يأكل منها و لو لم يشاء لم يأكل (5)
امام صادق (ع) فرمود: خداوند امر كرد ولى نخواست و خواست ولى امر نكرد، به ابليس امر كرد كه به آدم سجده كند و نخواست كه او سجده كند و اگر مى خواست سجده مى كرد و آدم را از خوردن شجره نهى كرد و خواست كه بخورد و اگر نمى خواست نمى خورد.
بيان: منظور امام بيان فرق ميان امر و نهى تشريعى و مشيت تكوينى خداوند است گاهى خداوند به چيزى امر تشريعى مى كند ولى مى داند كه فلان شخص با اراده خود آن را انجام نخواهد داد در اين صورت مى توان گفت كه مشيت تكوينى خدا بر آن تعلق نگرفته است. درباره مشيت الهى در موقع مقتضى بحث خواهيم كرد. انشاءالله
6 ـ عن حسين بن ميسر قال سألت اباعبدالله عن جنة آدم فقال: جنة من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس و القمر و لو كان من جنان الاخرة ما خرج منها ابدا(6)
راوى مى گويد: از امام صادق(ع) درباره بهشت آدم سؤال كردم. فرمود:باغى بود از باغهاى دنيا كه در آن خورشيد و ماه طلوع مى كرد و اگر از باغهاى آخرت بود، آدم از آنجا بيرون نمى شد.
7 ـ عن احدهما عليهماالسلام فى قول الله عز و جل : (فتلقى آدم من ربه كلمات) قال: «لااله الا انت سبحانك و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى و انت خير الغافرين لااله الاانت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوءا وظلمت نفسى فاغفرلى وارحمنى و انت ارحم الراحمين. لااله الاانت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسى فتب علىّ انك انت التواب الرحيم(7)
از امام باقر(ع) ويا امام صادق (ع) درباره سخن خداوند (فتلقى آدم من ربه كلمات) نقل شده است كه آدم اين سخنان را گفت: لااله الاانت ... تا آخر
8 ـ عن ابى عبدالله قال قال رسول الله (ص): ان آدم لما اصاب الخطيئة كانت توبته ان قال: اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد لما غفرت لى فغفرالله له.(8)
امام صادق(ع) از پيامبر نقل مى كند كه چون آدم دچار آن خطا شد ، توبه او به اين صورت بود كه گفت: خدايا از تو مى خواهم به حق محمد و آل محمد كه مرا بيامرزى پس خدا او را آمرزيد.

بحثى درباره شيطان

در داستان خلقت آدم وقتى خداوند به فرشتگان امر كرد كه بر آدم سجده كنند همه آنها به اين دستور الهى عمل كردند ودر مقابل آدم سجده به جاى آوردند ولى در ميان آنها موجودى به نام «ابليس»از دستور خدا سرباز زد و به آدم سجده نكرد ابليس يا همان شيطان به خاطر اين معصيت از درگاه الهى رانده شد و از مقامات معنوى كه به علت عبادتهاى ممتد كسب كرده بود، محروم گرديد و به لعنت خدا گرفتار شد و به همين جهت ابليس به دشمنى با آدم پرداخت و او را وسوسه كرد تا از درختى كه از خوردن ميوه آن منع شده بود بخورد. آدم با خوردن آن از بهشت به زمين فرود آمد و زندانى خاك شد و زيربار مسئوليت و تكليف رفت و بدينسان شيطان در مقابل ضربه اى كه از آدم خورده بود ، ضربه اى بر او زد و باعث بيرون شدن او از بهشت شد.
كار دشمنى ابليس با آدم در اينجا ختم نشد و ابليس تصميم گرفت كه فرزندان آدم و ذريه او را نيز با وسوسه هاى خود گمراه سازد.
آنچه گفته شد خلاصه اى از مطالبى است كه در آيات متعددى از قرآن مجيد درباره داستان حضرت آدم و ابليس آمده است و به زودى متن بعضى از آن آيات را خواهيم آورد.
در اينجا براى آگاهى بيشتر خوانندگان در مورد شيطان، مطالبى را تحت چند عنوان مى آوريم:
1 ـ ابليس كيست و شيطان كدام است؟
2 ـ آيا ابليس از ملائكه بود يا از جن؟
3 ـ چرا خداوند به شيطان اجازه وسوسه داد؟
4 ـ خطور افكار شيطانى و رحمانى در ذهن انسان
5 ـ شيطان و اهريمن
6 ـ مشخصات شيطان در قرآن

ابليس كيست و شيطان كدام است؟

«ابليس»نام خاص همان موجودى است كه در داستان خلقت آدم بر او سجد نكرد و با وسوسه هاى خود او را از بهشت بيرون نمود. ولى «شيطان»يك واژه عمومى است كه به معناى موجود شرور و موذى و وسوسه گر است كه فرد بارز آن همان ابليس است ولى افراد ديگرى هم دارد و همانگونه كه خواهند آمد، ابليس داراى ذريه و اعوان و انصار است كه به همه آنها شيطان يا شياطين گفته مى شود و همچنين از افراد انسان نيز به كسانى كه شرور و موذى باشند شيطان گفته مى شود.
بنابراين ابليس اسم عَلَم و شيطان اسم جنس است و ابليس جز به آن موجود معين كه به آدم سجده نكرد به كس ديگرى اطلاق نمى شود و اين واژه يك واژه غير عربى است و پيدا كردن اشتقاق عربى بر آن بگونه اى كه در بعضى كتب تفسيرى و لغوى آمده است، درست نيست هر چند كه در عربى ، هموزن آن وجود دارد مانند: ازميل، اصليت، اعريض و غير آنها(9) اما «شيطان» يك واژه عربى است بر وزن فيعال و از ماده «شطن»مشتق است كه به معناى دور شدن است و به هر عصيانگر متمرد از انس و جن و حيوانات «شيطان»گفته مى شود و «شاطن»به معناى خبيث است(102) و به ابليس و ذريه و اعوان او به مناسبت همان تمرد و عصيانگرى و خباثت و وسوسه گرى ، شيطان اطلاق مى شود و به طورى كه گفتيم از افراد بشر هم ممكن است كسى شيطان باشد همانگونه كه در آيات زير آمده است:
و اذاخلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم (بقره /14)
و منافقان چون با شياطين خود خلوت مى كنند، مى گويند ما با شما هستيم.
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس والجن (انعام /112)
و همچنين براى هر پيامبرى دشمنى قرار داديم از شيطانهاى انس و جن.
حتى در بعضى از روايات به موجودات ريز و كوچكى كه در قسمت شكسته ظرف مى نشيند ، «شيطان» اطلاق شده كه شايد منظور همان ميكروبها باشد.

آيا ابليس از ملائكه بود يا از جن؟

در ميان مفسران و علماء اسلامى در اين باره اختلاف نظر وجود دارد. بعضى از آنها گفته اند كه ابليس از ملائكه بود و به خاطر معصيتى كه مرتكب شد از مقام خود خلع گرديد و رانده درگاه الهى گرديد.
از جمله كسانى كه اين قول را انتخاب كرده اند مى توان از شيخ طوسى نام برد كه در تفسير خود ضمن اينكه اين قول را از ابن عباس و ابن مسعود و ابن مسيب و قتاده و ابن جريح و طبرى نقل مى كند، خود نيز به آن تمايل دارد و آن را به ظاهر تفاسير شيعه نسبت مى دهد و اضافه مى كند كه روايتى هم در اين زمينه از امام صادق (ع) وارد شده است.(11)
در مقابلِ اين قول عقيده كسانى است كه ابليس را از زمره ملائكه نمى دانند و او را از جن معرفى مى كنند. از جمله آنها شيخ مفيد است كه مى گويد: اخبار متواترى از ائمه هدى در اين باره وارد شده و آن قول ، مذهب همه اماميه و بسيارى از معتزله و اصحاب حديث مى باشد.(12)
اكنون ما دلائل هر دو طرف را ذكر مى كنيم و در پايان نظر خود را خواهيم گفت:
كسانى كه ابليس را ازجمله ملائكه مى دانند ، چنددليل ازقرآن مى آورندبه اين شرح:
1 ـ خداوند در آيات متعددى در قرآن ابليس را از ملائكه استثناء مى كند و مى فرمايد:
و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس (بقره /34)
هنگامى كه به ملائكه گفتيم به آدم سجده كنيد پس سجده كردند مگر ابليس.

پى‏نوشتها:‌


1 - مجمع البيان ج 1 ص 180
2 - نور الثقلين ج 1 ص 58
3 - همان ص 60
4 - البرهان ج 1 ص 79
5 - اصول كافى ج1 ص 150
6 - همان ج 3 ص 247
7 ـ نورالثقلين ج 1 ص 67
8 - همان ص 67
9 - رجوع شود به : شيخ طوسى ، التبيان ج 1 ص 154
10 - ابن منظور ، لسان العرب ج 13 ص 238
11 - تفسير التبيان ج 1 ص 150
12 - شيخ مفيد، اوائل المقالات ص 110