تفسير و توضيح
آيه (26) ان الله لايستحيى ان يضرب... : بگونه اى كه پيش از اين گفتيم، در قرآن
مجيد گاهى مطالب فكرى و معنوى به امور مادى تشبيه شده است تا مخاطب مطلب را به
راحتى دريابد و گفتيم كه در قرآن حدود پنجاه مثل آمده و گاهى به حيوانات و حشرات
كوچكى مانند مگس و عنكبوت مثل زده شده است. بعضى از مخالفان قرآن همين امر را
دستاويز قرارداده و به قرآن ايراد مى كردند كه چرا به چنين موجودات حقيرى مثل
مى زند؟ خداوند در آيه مورد بحث به اين ايراد پاسخ مى دهد و اعلام مى دارد كه
خداوند باكى ندارد كه به اشياء حقيرى چون پشه يا بزرگتر از آن مثل بزند و اگر سخن
اقتضاء كند، مثل زدن به پشه يا موجودات كوچك ديگر ايرادى ندارد چون پشه هم براى خود
خصوصياتى دارد كه آن را از موجودات ديگر متمايز مى سازد و مى تواند مورد مثل قرار
بگيرد و كوچكى جثه و حجم، دليل بر سادگى و حقارت آن نيست بلكه در وجود همين پشه و
يا مگس و يا عنكبوت كوچك دنيايى از شگفتيها وجود دارد كه دانشمندان را به حيرت
انداخته است و به تعبير امام صادق(ع) پشه تمام اعضاء يك فيل را دارد به اضافه دو
بال كه فيل آن را ندارد!
در اين آيه پس از طرح مطلب ، اساس اينگونه ايرادها و بهانه جوييها را ريشه يابى
مى كند و روشن مى سازد كه علت اصلى عنوان كردن چنين ايرادهاى بى مورد، بيمارى روحى
آنهاست كه از كفر ناشى مى شود وقتى آنها اساس اسلام را قبول ندارند و با ديده
بدبينى و دشمنى نگاه مى كنند، معلوم است كه دست به هر گونه اشكال تراشى خواهند زد.
در مقابل آنها افراد با ايمان كه حقانيت قرآن و اسلام را باور دارند ، هر مطلبى را
كه از جانب خداوند است قبول مى كنند و آن را حق مى دانند و هر مثلى كه از طرف خدا
زده شود براى آنها مايه تفكر و انديشيدن است، چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد:
و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (عنكبوت/ 43)
و اين مثل ها را براى همه مردم مى زنيم ولى فقط عالمان آن را مى فهمند.
در اينجا به چند نكته اشاره مى كنيم:
1 ـ نظير اين تعبير كه خدا از زدن مثل حيا نمى كند، در آيه ديگرى هم آمده است:
و الله لايستحيى من الحق (احزاب / 53)
خدا از حق حياء نمى كند.
اين دو تعبير به طور كلى حيا را از خداوند نفى نمى كند بلكه حياء در اين دو مورد را
نفى مى كند و لذا در روايات ما به خداوند نسبت حيا داده شده است به عنوان نمونه:
عن رسول الله (ص) ان الله كريم بيده الخيرات يستحيى ان يكون عبده المؤمن قد احسن به
الظن ثم يخلف ظنه و رجائه (1)
پيامبر (ص) فرمود: خداوند كريم است و همه خوبيها دست اوست خداوند حياء مى كند از
اينكه بنده مؤمن او به او حسن ظن داشته باشد ولى او از ظن و اميدش تخلف كند.
عن ابى جعفر (ع) ان الله يستحيى و يحب اهل الحياء(2)
امام باقر (ع) فرمود: خداوند حيا مى كند و حيا كنندگان را دوست دارد.
پرواضح است كه حياكردن خدا مانند حيا كردن ما نيست كه از چيزى متأثر شود بلكه منظور
از حياء خدا ، عمل به نتيجه آن تأثير است به طوريكه در نكات ادبى شرح داده شد.
2 ـ اينكه خداوند فرموده است: (بعوضة فما فوقها) پشه و بالاتر از آن ، ظاهر عبارت
دلالت مى كند كه منظور از «بالاتر» حيوانات و اشياء بزرگتر از پشه است مانند مگس و
عنكبوت ولى بعضيها گفته اند كه منظور از «بالاتر» در اينجا اين است كه از لحاظ
كوچكى جثه بالاتر از پشه باشد در اين صورت شامل حيوانات و حشرات
كوچكتر از پشه مى شود.
اما نديديم كه در قرآن به حشره اى كوچكتر از پشه مثل زده شود و لذا معناى اول
درست تر به نظر مى رسد.
3 ـ در اين آيه خداوند، عكس العمل متفاوت دو گروه مؤمنان و كافران را بيان نموده
سپس نتيجه گيرى كرده است كه خدا به وسيله اين مثل گروهى را هدايت و گروهى را گمراه
مى كند و هدايت و گمراهى را به خود نسبت داده است به اين معنا كه اين خداوند است كه
جمعى را هدايت و جمعى را گمراه مى كند ولى در پايان آيه معيار و ضابطه اى را به دست
داده و آن اينكه خداوند تنها فاسقان را گمراه مى كند يعنى اينكه خداوند تنها كسانى
را گمراه مى كند كه خود با اراده خود گمراهى را انتخاب كرده اند.
البته بحث درباره هدايت و ضلالت و نسبت دادن آنها به خداوند، بحث مفصلى است كه به
خواست خدا در آينده آن را به طور مشروح مطرح خواهيم كرد.
آيه (27) الذين ينقضون عهدالله... : در پايان آيه پيش ، ذكرى از فاسقان به ميان آمد
و اينك در اين آيه سه علامت براى آنها ذكر مى شود.
فاسق كسى است كه از اطاعت خدا خارج شده است و براى چنين شخصى اوصاف و نشانه هاى
متعددى است كه در اين آيه به سه صفت اشاره شده است:
1 ـ شكستن پيمان الهى: از آيات قرآنى و احاديث معصومين چنين استفاده مى شود كه
خداوند از تمام انسانها بر اطاعت خود، عهد و پيمان گرفته است و طبق اين پيمان همه
انسانها مى بايد خدا را بشناسند و از او اطاعت كنند.
بايد ديد كه اين پيمان كى و كجا از انسان گرفته شده؟ در پاسخ مى گوييم: اين پيمان
از هر انسانى بر اساس فطرتى كه دارد گرفته شده و خداوند در فطرت انسان خداشناسى را
قرار داده و به انسان استعدادها و نيروهايى داده كه اگر مانعى از قبيل محيط زندگى و
تبليغات گمراه كننده سر راه آن را نگيرد ، خود به خود خداشناس مى شود و او را اطاعت
مى كند كسى كه از خدا دور مى شود و او را اطاعت نمى كند ، در
واقع پيمان فطرت خود را مى شكند.
مى توانيم بگوييم كه اين پيمان علاوه بر فطرت انسانى در عالمى به نام «عالم ذرّ»و
روز «الست» از انسان گرفته شده و انسان پيش از آنكه به دنيا بيايد در چنين عالمى با
خدا پيمان بسته است كه او را اطاعت كند. (در مورد «عالم ذرّ» ذيل آيه 172 سوره
اعراف بحث خواهد شد)
با توجه به اين حقيقت ، فاسق كه از اطاعت خدا سرباز مى زند، در واقع پيمان خود را
با خداوند مى شكند.
احتمال ديگرى كه داده مى شود اين است كه يهود و نصارى مطابق نص تورات و انجيل موظف
بودند كه هنگام ظهور پيامبر اسلام به او ايمان بياورند و او را يارى كنند و در واقع
از آنها براى اين كار پيمان گرفته شده بود، اما پس از ظهور پيامبر اسلام، بسيارى از
آنها اسلام ايمان نياوردند و حقيقت را پنهان كردند و آن را به مردم نگفتند و
بدينگونه پيمان شكنى كردند و فاسق شدند. اين مطلب در آيه زير هم آمده است:
و اذ اخذالله ميثاق الذين اوتوالكتاب لتبيننه للناس ولاتكتمونه(آل عمران/187)
هنگامى كه خدا از كسانى كه به آنها كتاب داده شده بود، پيمان گرفت كه آن را به مردم
بيان كنند و مخفى ندارند.
2 ـ قطع كردن چيزى كه مأمور به وصل آن بودند: يكى ديگر از اوصاف فاسقان اين است كه
آنها روابطى را كه بايد برقرار سازند و خدا به آن دستور داده است، قطع مى كنند. اين
روابط مى تواند رابطه ميان بنده و خدا باشد و مى تواند رابطه ميان انسان و جامعه و
يا ميان انسان با خويشاوندان خود باشد.
مهمترين رابطه اى كه فاسقان آن را قطع مى كنند رابطه آنها با خداست و با سرپيچى از
فرمانهاى الهى پيوند خود را از خداوند قطع مى كنند و اين نهايت بدبختى و بيچارگى
انسان است كه سرخود رها شود و از آفريدگار جهان و روح هستى جدا گردد.
مى توان مطلب را تعميم داد كه شامل رابطه هاى موجود ميان قضاياى فكرى هم
بشود به اين معنا كه فاسق رابطه ميان مقدمات فكرى را كه او را به يك نتيجه صحيح
عقلى مى رساند، قطع مى كند و به نتيجه غلط مى رسد.
3 ـ فساد در زمين: كسى كه با خدا و ارزشهاى معنوى و الهى پيوند ندارد، طبيعى است كه
در زندگى تابع هوسهاى نفسانى و خودخواهيها و افزون طلبيها خواهد بودو نتيجه آن ،
تجاوز به ديگران و ايجاد فتنه و فساد خواهد بود چنين شخصى از پايمال كردن حقوق مردم
و حتى از كشتار آنها باكى نخواهد داشت.
تمام فتنه ها و فسادها كه در روى زمين واقع شده است ناشى از عدم ايمان به خدا و قطع
رابطه با تعليمات مذهبى است.
در آيه مورد بحث پس از ذكر اين سه خصلت براى فاسقان ، آنها را گروهى زيانكار معرفى
مى كند. گروهى كه سرمايه ايمان را باخته اند و جز ضرر و زيان چيزى نصيب آنها نشده
است.
شبيه اين آيه را در سوره رعد آيه 25 مى خوانيم.
چند روايت
1 ـ امام صادق (ع) فرمود: همانا خداوند به پشه مثل زد براى اينكه پشه با وجود كوچكى
جثه اش، خداوند در آن تمامى اعضايى را كه در فيل با آن بزرگى وجود دارد، خلق كرده
به اضافه دو عضو ديگر (بالها) پس خداوند اراده كرد كه بدينوسيله مؤمنان را بر لطافت
خلقت و شگفتى صنعت خود متوجه سازد.(3)
2 ـ قال الصادق (ع): (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا) ان هذا القول من الله ردّ على
من زعم ان الله يضل العباد ثم يعذبهم على ضلالتهم(4)
امام صادق (ع) درباره آيه مورد بحث فرمود: اين سخن خداوند ردّى است بر كسانى كه
گمان كرده اند كه خداوند بندگان خود را گمراه مى سازد سپس آنها را به
سبب گمراهيشان عذاب مى كند.
بيان: منظور امام ، اين جمله از آيه است (و ما يضل به الاالفاسقين) كه عقيده مجبّره
را رد مى كند.
3 ـ قال على بن الحسين (ع) يا بنى اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانى و جدته ملعونا
فى كتاب الله فى ثلاث مواضع: قال فى سورة البقرة:الذين ينقضون عهد الله من بعد
ميثاقه الى آخره...(5)
امام چهارم فرمود: فرزندم از دوستى با كسى كه قطع رحم كرده ، حذر كن زيرا كه من او
را در سه مورد از قرآن ملعون يافتم يكى در سوره بقره كه مى فرمايد (الذين
ينقضون...)
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ
ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (*)هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى
الْأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماوات وَ
هُوَ بِكُلِّ شَىْءعَليمٌ(*)
چگونه به خداوند كفر مىورزيد در حالى كه شما مردگانى بوديد كه خداوند شما را زنده
كرد سپس شما را مى ميراندسپس شمارا زنده مى كند آنگاه به سوى او باز مى گرديد (28)
او كسى است كه همه آنچه را كه در زمين است براى شما آفريد سپس به آسمان پرداخت و آن
را هفت آسمان قرار داد و او به هر چيزى آگاه است(29)
نكات ادبى
1 ـ «كيف» براى پرسش از چگونگى است همانگونه كه «متى» پرسش از زمان و «اَين» پرسش
از مكان و «ما» پرسش از اشياء و «مَن» پرسش از اشخاص است و
استفهام در اين آيه براى تعجب و يا توبيخ است.
2 ـ «استواء» به معناى غلبه كردن ، روى آوردن ، تدبير نمودن و آهنگ كردن است.
3 ـ «تسويه» آفريدن ، قرار دادن ، چند چيز را به طور مساوى كنار هم چيدن.
4 ـ ضمير «فسويهن» يا به «سماء» بر مى گردد و چون سماء اسم جنس است و هم به مفرد و
هم به جمع اطلاق مى شود ، ضمير جمع آورده شد. و يا اين ضمير ضمير مبهم است كه سبع
سموات آن را تفسير مى كند مانند: (ربّه رجلا)
5 ـ «عليم» يا صفة مشبهه است كه در آن نوعى ثبوت وجود دارد ويا مبالغه در عالم است
و در هر دو صورت معناى عليم از عالم گسترده تر است.
تفسير و توضيح
آيه (28) كيف تكفرون بالله وكنتم... : استدلال ديگرى است براى اثبات وجود خدا آنهم
به صورت پرسش كه مخاطب را به تفكر بيشتر وادار سازد و در او انگيزه اى براى دريافت
مطلب به وجود آورد. در اين آيه با يكى از پديده هاى مهم هستى به وجود خداوند
استدلال مى شود پديده اى كه در عين مهم بودن نزديكترين چيز براى انسان است و آن
پديده «حيات» مى باشد.
در اين آيه با تعجب، از كافران پرسيده مى شود كه شما چگونه به خداوند ايمان نداريد
در حالى كه شما مرده بوديد و او شما را زنده كرد؟ و بدينگونه با پديده «حيات» كه
پيچيده ترين اسرار هستى را در بر دارد و براى همه انسانها قابل لمس است ، به وجود
خدا استدلال مى كند.
منظور از «مرگ» كه در اول آيه آمده آن حالتى است كه انسان به صورت عناصر پراكنده و
بيجان در طبيعت وجود داشت سپس با تركيب خاصِ اين عناصر و فعل و انفعالهاى ويژه اى
كه در آنها به وجود آمد، موجود زنده اى به نام انسان پديدار شد با آنهمه آثار و
ويژگيهاى شگفت آورى كه دارد. البته اطلاق «موت»به اين حالت از نظر لغوى اشكال ندارد
مانند (بلدة ميتا) و (الارض الميتة).
راستى چه كسى به اين عناصر بيجان حيات داد؟ و چگونه از تركيب آنها موجود شگفت آورى
چون انسان به وجود آمد؟ موجودى كه مى فهمد و در طبيعت تصرف مى كند و احساس و شعور
دارد و هزاران خصوصيات ديگر...
اين پرسش جز اين پاسخ درستى ندارد كه بگوييم: اين خداوند دانا و توانا و حكيم است
كه اين عناصر بيجان را حيات بخشيد و به او شايستگيهايى داد كه پيش از آن نداشت و
هموست كه پس از مدتى، حيات را از انسان مى گيرد و او دوباره به عناصر طبيعى تبديل
مى شود و خداوند همانگونه كه زنده مى كند ، مى ميراند.
در آيه مورد بحث تا جمله (ثم يميتكم) استدلال به وجود خداست ولى دنباله آيه، ديگر
حالت استدلال را ندارد بلكه براى تكميل مطالب قبلى است زيرا از اينجا به بعد مربوط
به زندگى پس از مرگ است و چون اين نوع زندگى از دسترس درك و حس بشر خارج است و لذا
نمى توان با آن استدلال كرد ولى خداوند در اين آيه كه از مرگ و حيات و مرگ دوباره
انسان صحبت كرد براى تكميل مطلب به بيان مراحلى كه انسان از آن خواهد گذشت پرداخته
است.
طبق اين آيه انسان از چهار مرحله عبور خواهد كرد و در مرحله پنجم باقى خواهد ماند
كه جمعاً پنج مرحله مى شود:
1 ـ مرحله اى است كه انسان به صورت اجزاء طبيعى و عناصر گوناگون در زمين و طبيعت
وجود دارد.
2 ـ مرحله اى است كه خداوند اين عناصر را مركب مى كند و به او روح مى دهد و انسان
با اندام خاصى كه پيدا مى كند به صورت يك موجود زنده در مى آيد.
3 ـ مرحله اى است كه خداوند از اين موجود زنده زندگى را سلب مى كند و او به صورت
جسد بى روحى در مى آيد و بار ديگر جسم او به عناصر خاكى تبديل مى شود.
4 ـ مرحله اى است كه دوباره خداوند به اين جسم زندگى مى بخشد و او بار ديگر زنده
مى شود و به عرصه محشر قدم مى گذارد تا به حساب اعمال دنيوى او رسيدگى
شود.
البته مى توان گفت كه منظور از اين مرحله ، زندگى برزخى است و انسان زنده مى شود تا
نعمتها و يا عذابهاى برزخى به او برسد (درباره برزخ ذيل آيات مربوطه انشاءالله بحث
خواهد شد)
5 ـ مرحله اى است كه انسان پس از حساب آخرت يا به بهشت مى رود و يا به جهنم و در هر
دو صورت به سوى خداوند برمى گردد كه اگر مؤمن باشد از نعمتهاى او استفاده كند و اگر
كافر باشد به عذاب او مبتلا گردد.
آيه (29) هو الذى خلق لكم... : پس از بيان مراحل پنجگانه اى كه انسان طى مى كند به
بيان بعضى از نعمتهاى الهى كه به انسان ارزانى داشته است مى پردازد و آن خلقت زمين
و آسمانهاست.
زمين و تمام امكانات و مواهبى كه خداوند در آن قرار داده، براى استفاده و سودبرى
انسان آفريده شده است.
خداوند از يك سو به انسان عقل و فهم داده و در وجود او استعدادهاى ويژه اى قرار
داده و از سوى ديگر در زمين كه همواره در دسترس بشر است، معادن و مواهب و نعمتهايى
خلق كرده كه بشر به كمك عقل خود مى تواند آنها را كشف و استخراج كند و از آنها در
بهينه سازى زندگى خود بهره ببرد و از تركيب عناصر موجود در زمين دست به اختراعات
گوناگون بزند.
پس از بيان اين مطلب ، به بيان خلقت آسمانها مى پردازد و اگر چه در متن آيه تصريح
به اين معنا نشده است كه خداوند آسمانها را نيز براى بشر آفريده ولى سياق آيه كه در
مقام امتنان و ذكر نعمتهاست مى رساند كه خلقت آسمانها نيز براى بشر و به نفع او خلق
شده است. اين مطلب را آيه ديگرى روش مى سازد:
الم تروا ان الله سخرلكم ما فى السموات و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و
باطنة (لقمان / 20)
آيا نمى بينيد كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و در زمين است، براى شما مسخر
كرد و نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را فراوان در اختيار شما قرار داد.
طبق اين آيات آنچه در زمين و آسمانهاست همگى به نفع انسان و براى استفاده او آفريده
شده و انسان محور تمام اين پديده هاست و بدون حضور انسان ، هيچيك از مواهب موجود در
زمين و آسمانها ، معنا و مفهومى ندارد.
ضمناً از اين آيه فهميده مى شود كه اصل در خلقت «اباحه»است يعنى انسان مجاز است كه
از طبيعت هر نوع استفاده اى ببرد مگر اينكه شرع چيزى را قدغن كند.
همچنين آيه مورد بحث اشعار مى دارد كه خداوند پس از آفرينش زمين به آفرينش آسمانها
پرداخت و آنها را هفت آسمان قرار داد و اين مى رساند كه خلقت آسمانها پس از خلقت
زمين بوده است و آيات ديگرى نيز همين معنا را اثبات مى كند. با اين وجود در يكى از
آيات مربوط به خلقت زمين و آسمان پس از بيان خلقت آسمان چنين آمده است:
و الارض بعد ذلك دحيها(نازعات/30) و زمين را پس از آن گسترد.
بايد گفت كه منظور اين نيست كه خلقت زمين پس از آسمان بوده است بلكه منظور اين است
كه گسترش زمين و آماده سازى آن براى زندگى، پس از آفرينش آسمانها بوده و اين مانع
از آن نيست كه زمين قبل از آسمان آفريده شده باشد.
در جمله پايانى آيه مورد بحث ، خداوند به علم بى پايان خود اشاره مى كند و خلقت
زمين و آسمان را شاهدى بر آن مى داند و براستى هم جهان آفرينش دليل محكمى بر علم
بى پايان خداوند است و بر قدرت لايزال او نيز هم.
بحثى درباره آسمانهاى هفتگانه
ديديم كه در اين آيه صحبت از آسمانهاى هفتگانه شد. هفتگانه بودن آسمانها علاوه بر
اين آيه در آيات ديگرى نيز آمده كه مجموعاً هشت آيه مى باشد.
حال بايد ديد كه منظور از آسمانهاى هفتگانه چيست؟ و آيا عدد هفت در اينجا موضوعيت
دارد يا نه؟ و در هر دو صورت اين آسمانها كجا هستند؟
بعيد نيست كه بگوييم عدد هفت در اينجا براى تعدد و تكثير است و منظور عدد خاص كه
همان شش به اضافه يك باشد ، نيست و در مواردى در قرآن عدد هفت و هفتاد براى تعدد و
كثرت آمده و عدد خاص منظور نيست مانند اين آيات:
و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات
الله (لقمان/ 27)
اگر آنچه در زمين، درخت وجود دارد قلم گردد و هفت دريا مركب شود، كلمات خداوند
پايان نمى پذيرد.
منظور از كلمات خداوند علم بى پايان اوست و معلوم است كه نه فقط هفت بلكه هزاران
دريا هم براى نگارش علم خداوند كافى نيست چون علم او نامحدود است. بنابراين عدد هفت
در اينجا مورد نظر نيست بلكه منظور كثرت و تعدد است.
ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفرالله لهم (توبه / 80)
اگر براى آنها هفتاد بار هم طلب مغفرت كنى خداوند آنها را نخواهد آمرزيد.
معلوم است كه اگر بيش از هفتاد بار هم باشد خدا نمى بخشد و منظور از ذكر عدد هفتاد
كثرت و تعدد است و نظير آن در محاورات و گفتگوهاى ما هم وجود دارد، مى گوييم (صدبار
آمدم ، نبودى) منظور عدد صد نيست بلكه منظور كثرت است. بنابراين مى توانيم بگوييم
كه عدد هفت در آسمانهاى هفتگانه مورد نظر نيست و آوردن اين عدد براى بيان كثرت و
تعدد است.
اكنون بايد ديد كه منظور از آسمانهاى متعدد چيست؟ خواه عدد هفت موضوعيت داشته باشد
يا نداشته باشد.
در اينجا وجوه يا اقوالى است كه ما آنها را ذكر مى كنيم و در پايان نظر خود را بيان
خواهيم كرد:
1 ـ منظور ، هفت فلك است كه به اضافه عرش و كرسى نه فلك مى شود و اين
همان مطلبى است كه در هيئت بطلميوسى گفته شده و علم امروز آن را رد كرده است.
2 ـ منظور سيارات منظومه شمسى است كه غير از زمين عبارتند از: عطارد، زهره ، مريخ،
مشترى، زحل به اضافه ماه و آفتاب.
3 ـ منظور سيارات منظومه شمسى است و به جاى ماه و آفتاب ، دو سياره اورانوس و نپتون
كه اخيراً كشف شده ، قرار داده مى شود.
پىنوشتها:
1. اصول كافى ج 2 ص 71
2. من لايحضره الفقيه ج 3 ص 506
3. مجمع البيان ج 1 ص 165
4. تفسير القمى ج 1 ص 34
5. نورالثقلين ج 1 ص 45