منطق جدل
ممكن است كسى بگويد: يهود گفتند: تنها ما بر حقيم . نصارا گفتند: ما تنها بر
حقيم . محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : بلكه ابراهيم بر حق است ، نه يهود
و نه نصارا. تمامى اين سخن ها در ظاهر صرفا ادعا هستند. اگر استفاده از چنين منطق
باطلى از سوى يهود و نصارا درست باشد، از سوى خدا و پيامبرش درست نخواهد بود، پس
چگونه مى توان آن را توجيه كرد؟
پاسخ : غرض از سخن خداى تعالى : ((بل ملة ابراهيم))
تنها نقض كردن ادعاى يهود و ساكت كردن آنهاست ، نه اثبات حقيقت و براى انسان جايز
است كه مدعاى خصم خود را به چيزى نقض كند كه ذاتا حجت نيست ، بلكه تنها از ديدگاه
دشمن حجت است .
همچنين : انسان مى تواند مدعاى خصم را به چيزى نقض كند كه نظير اين چيز در نزد دشمن
حجت است ؛ همانند نقض مدعاى نصارا (درباره عيسى ) به آفرينش آدم كه پدر ندارد، چرا
كه آنها گفته اند: مسيح خداست ؛ زيرا پدر ندارد. لكن مدعاى آنان به وسيله آدم (عليه
السلام ) نقض مى شود، به اين ترتيب كه آدم نيز پدر ندارد، پس بايد او هم خدا باشد.
در حال يكه شما آدم را خدا نمى دانيد. اين نوع منطق را منطق جدلى مى نامند؛ اما نقض
مدعاى يهود و نصارا در مسئله مورد بحث از اين قرار است :
يهود و نصارا از لحاظ دينى و عقيدتى با يكديگر اختلاف دارند و هر كدام ديگرى را
تكفير مى كنند و در عين حال ، هر دو طايفه بر صحت دين ابراهيم وحدت نظر دارند.
بديهى است كه ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه يكتاپرست بوده و از جمله
مشركان نبوده است . ابراهيم يهودى نبود، زيرا نگفت : عزير فرزند خداست و نيز براى
خدا همانند، قرار نداد، اما يهوديان براى خدا همانند قرار دادند و گفتند: خدا پير
مردى است كه موسى سر و محاسنش سفيد مى باشد. همچنين ، ابراهيم نصرانى نبود، چرا كه
نگفت : مسيح فرزند خداست ، زيرا چنين سخنى واقعا شرك است . بر اين اساس ، مادام كه
يهود و نصارا دين ابراهيم را قبول دارند، بايد يكتاپرست باشند و حتى بيت الحرام را
نيز زيارت كنند، چنان كه ابراهيم چنين كرد و به آن عقيده داشت و همان گونه كه محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين كرد و بدان معتقد بود. اما يهود و نصارا نه يكتا
پرستند و نه بيت الحرام را زيارت مى كنند. بنابراين ، آنها دروغ مى گويند كه دين
ابراهيم ، را قبول دارند و اين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه راست مى
گويد و بر دين خدا و آيين ابراهيم است .
به بيان ديگر: اعتقاد به دينى كه مورد اتفاق همگان است ؛
يعنى دين توحيد كه ابراهيم پيرو آن بود و اكنون حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) از آن پيروى مى كند، بهتر از دينى است كه محل اختلاف مى باشد و آن عبارت است
از: يهوديت كه براى خدا شبيه قرار مى دهد و نصرانيت كه سه گانه پرست مى باشد.
(قولوا آمنا بالله .) اين خطاب متوجه مسلمانان است .
(و ما اءنزل الينا.) مراد قرآن است .
(و ما اءنزل الى ابراهيم .) مراد صحف ابراهيم است كه برخى گفته اند: ده صحيفه بوده
است .
(واسمعيل واسحق .) اى دو فرزندان ابراهيم بودند. اسماعيل بزرگ تر از اسحاق و مادرش
هاجر بود و مادر اسحاق ساره بود. يعقوب ، فرزند اسحاق بود. صحف بر هيچ كدام از آنان
نازل نشد، بلكه تنها بر ابراهيم (عليه السلام ) نازل شد، لكن قرآن ، نازل شدن صحف
را به همه آنان نسبت داد؛ زيرا آنها از اين صحف پيرى مى كردند و ديگران را به سوى
آن فرا مى خواندند. چنان كه اگر ما مسلمانان بگوييم : قرآن بر ما نازل شده است ،
درست است ، چرا كه ما بدان ايمان داريم ، عمل مى كنيم و ديگران را به سوى آن فرا مى
خوانيم .
(والاءسباط.) اسباط، نوه هاى يعقوب از دوازده پسر او بودند. آنان به منزله قبايل
عربى اى هستند كه از نسل اسماعيل مى باشند. در ميان اسباط پيامبران زيادى بودند؛
نظير داوود، سليمان ، يحيى و زكريا. همچنين در ميان آنان مومنانى بودند كه از صحف
ابراهيم (عليه السلام ) پيروى مى كردند.
و ما اءوتى موسى
و عيسى . مراد از آنچه بر موسى و عيسى داده شد، تورات و انجيل است .
و ما اءوتى
النبيون من ربهم . همانند زبور كه بر داوود نازل شد.
لا نفرق بين اءحد
منهم . يعنى به تمام انبيا ايمان داريم ، خواه پيامبرى كه داراى كتاب است و
خواه پيامبرى كه داراى كتاب نيست . ما مسلمانان همانند يهود و نصارا نيستيم كه به
برخى از پيامبران ايمان دارند و به برخى ايمان ندارند، بلكه تمام آنان در نزد ما
يكسانند، بدين معنا كه ما نبوت همه آنها را قبول داريم . البته ، لازم به يادآورى
است كه ايمان به تمام انبيا به طور اجمال بر ما واجب است ، ولى مكلف به جزئيات
نيستيم ، مگر اين كه كتاب و يا سنت براى ما بيان كند.
و نحن له مسلمون
؛ يعنى ما به وحدانيت خدا اعتراف داريم و مخلصانه او را مى پرستيم .
فان آمنوا بمثل
ما آمنتم به فقد اهتدوا يعنى اگر آنان (يهود و نصارا) ايمان درست آوردند و
به خداى يكتا و بى شريك اعتقاد پيدا كنند و همانند مسلمانان ، به تمام پيامبران و
از جمله به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراف نمايند، در اين صورت ، هدايت
يافته اند. مراد از آيه فوق آن نيست كه آنها به دينى ايمان بياورند كه همانند دين
اسلام باشد، زيرا دين اسلام مطلقا مانند ندارد.
و ان تولوا فانما
هم فى شقاق ؛ هر كس با حق دشمنى كند، وحدت را بر هم زده و ايجاد اختلاف كرده
است .
(فسيكفيكهم الله ؛) يعنى در برابر، خدا تو را كافى است ؛ زيرا نيرنگ بدكردار به خود
او بر مى گردد.
خلاصه آنچه گفتيم ، آن است كه اسلام تعصب را نمى پذيرد و مردم را به همكارى در نيكى
و عدالت دعوت مى كند و حق را در هر جا كه باشد مى پذيرد و از پيروان خود مى خواهد
كه دريچه محبت و اخلاص دلهاى خود را به روى همه مردم بگشايند.
(صبغة الله .) مقصود از اين كلمه ، دين حق است كه دلها و خردها را از آلودگى ها و
كدورتها پاك مى سازد، نه آب زردى كه نصارا خود را بدان مى شويند و نه چيزهاى ديگر.
محيى الدين ابن عربى در تفسير خود گفته است : ((باطن هر صاحب
عقيده و مذهبى ، به رنگ عقيده ، دين و مذهب او رنگ شده است . بر اين اساس ، پيروان
كيش هاى مختلف ، رنگ نيت و امام و رهبر خود را دارند و حكما رنگ انديشه هاى خود را
دارند و بدعت گزاران و پيروان هوسها، رنگ هوسهاى خودشان را دارند، اما يكتاپرستان ،
تنها رنگ خدا را دارند كه هيچ رنگى از آن برتر نمى باشد)).
بگو: آيا درباره خدا با ما مجادله مى
كنيد؟
قُلْ أَ تُحَاجّونَنَا فى اللّهِ وَ هُوَ رَبّنَا وَ رَبّكمْ وَ لَنَا
أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نحْنُ لَهُ مخْلِصونَ(139)
أَمْ تَقُولُونَ إِنّ إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ
الأَسبَاط كانُوا هُوداً أَوْ نَصرَى قُلْ ءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ
أَظلَمُ مِمّن كَتَمَ شهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمّا
تَعْمَلُونَ(140)
تِلْك أُمّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا كَسبَت وَ لَكُم مّا كَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ
عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ(141)
بگو: آيا درباره خدا با ما مجادله مى كنيد؟ او پروردگار ما و شماست . اعمال ما از
آن ما و اعمال شما از آن شماست و ما او را به پاكدلى مى پرستيم . (139) آيا مى
گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها، يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو:
آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ ستمكارتر از كسى كه گواهى خود را از خدا پنهان مى كند
كيست ؟ و خداوند از كارهايى كه مى كنيد غافل نيست . (140) آنان امتهايى بوده اند كه
اكنون در گذشته اند. آنچه آنها كردند از آنهاست و آنچه شما مى كنيد از آن شماست و
شما را از اعمال آنها نمى پرسند. (141)
تفسير
قل اءتحاجوننا فى
الله . در تفسير آيات 92 - 96 تحت عنوان : ((منفعت
سبب است ، نه نژاد)) بيان شد كه يهود به سبب عشقى كه به حفظ
منافع و ثروت خود داشتند، ثروتى كه آنرا با دادن آبرو و مباح كردن آن و نيز از طريق
ربا، تقلب ، شراب ، قمار و چيزهاى ديگر كه اسلام آنها را تحريم كرده است ، به دست
آورده بودند. و همچنين به سبب عوامل ديگرى كه به دور از واقعيت بود به مخالفت با
پيامبر بخاسته بودند. از جمله اين عوامل ، چيزى است كه مفسران ، آن را در تفسير اين
آيه گفته اند و آن اين كه يهود به پيامبر گفتند: تو پيامبر نيستى ، زيرا خدا تنها
از ميان يهود پيامبران را مى فرستد و از همين جهت ، آنان تصور مى كنند كه خدا تنها
براى آنهاست و او خداى قبيله است ، نه خداى جهان !
همچنين ، رهبران نصارا و سران قريش به خاطر ترس از مقام و منافع خودشان نبوت حضرت
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را انكار كردند و همانند يهود به دلايل باطل و
بى اساس متوسل شدند، چرا كه نصارا - چنان كه در تفاسير آمده است - گفتند: اگر خدا
پيامبر مى فرستاد، بايد از ما مى بود، نه از عرب . سران قريش نيز گفتند: اگر خدا
پيامبر را از عرب مى فرستاد، بايد اين پيامبر را از ميان ثروتمندان نيرومند بر مى
گزيد. همان گونه كه آيه 31 سوره زخرف به اين موضوع اشاره مى كند:
لولا نزل هذا
القرآن على رجل من القريتين عظيم ؛ چرا اين قرآن بر مردى از بزرگ مردان آن
دو قريه
(280) نازل نشده است ؟)) و نيز در آيه 8 سوره
فرقان مى گويد:
اءو يلقى اليه كنز، اءو تكون له جنة ياءكل منها؛ چرا از آسمان گنجى برايش
افكنده نشود؟ چرا او را باغى نيست كه از آن بخورد.
هر چيزى ، حتى وجود خداوند قابل دشمنى و مجادله است ، مگر يك چيز كه از ديدگاه
معتقدان به وجود الله قابل مناقشه و مجادله نيست و آن اين كه خداوند رحمت و نعتهاى
خود را به فردى اختصاص مى دهد، بدون آن كه فردى ديگر را از آن بهره مند سازد:
اءهم يقسمون رحمة
ربك
(281) از اين رو، خدا به پيامبر خود، محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم ) دستور داد، تا به مرديم كه عطا شدن نعمت نبوت را از سوى خدا به وى
انكار مى كنند، بگويد: ((اءتحاجوننا فى الله ؛ آيا درباره
خدا با ما مجادله مى كنيد؟)) در حالى كه شما مى دانيد، او از
هر كسى بهتر مى داند كه چه شخصى براى پذيرفتن مقام رسالت شايستگى دارد و چه شخصى
شايستگى ندارد. بنابراين ، به خداى خود اعتراض نكنيد. ما و شما بايد تسليم فرمان او
باشيم ، نه اين كه نسبت به اراده و گزينش او مجادله كنيم و معناى سخن خداى نعالى :
(هو ربنا و ربكم ) نيز همين است .
لنا عمالنا و لكم
اءعمالكم . اين آيه كاملا نظير آيه ((لكم دينكم ولى
دين)) و معناى آن ، از اين قرار است : اعتراض شما نسبت به
گزينش خدا و نعمتى كه به من داده ، تنها بر ضرر خود شماست ، چنان كه ضرر كفر به
كافر و منفعت ايمان به مومن باز مى گردد.
و نحن له مخلصون
؛ ما به خدا اخلاص داريم ، نه شما؛ زيرا شما در برابر خدا سخنانى مى گوييد
كه دليل و منطق ندارد و مى خواهيد، او بر طبق ميل شما رفتار كند، لكن ما همه امور
را به خدا واگذار مى كنيم و تسليم فرمان او هستيم .
اءم تقولون ان
ابراهيم واسمعيل واسحق و يعقوب والاءسباط كانوا هودا اءو نصارى . اين آيه
عطف است بر آيه ((اءتحاجوننا فى الله))
و مقصود اين است كه به كدامين امر تشبث و تمسك مى جوييد؟ آيا به اين سخنتان كه مى
گوييد: خدا از عرب پيامبرى نمى فرستد و يا به دين ابراهيم و فرزندان و نوه هاى او؟
اگر به امر اول تشبث كنيد، پس خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد و
اگر به امر دوم متوسل شويد كه بايد بدانيد ابراهيم يكتاپرست و مسلمان بود، نه يهودى
و نه نصرانى ؛ چرا كه يهوديت و نصرانيت ، پس از او و پس از فرزندان و نوه هايش پديد
آمد. بنابراين ، در هر دو صورت ، سخنان شما باطل است و نمى توانيد آن را توجيه
كنيد. قرآن در اين مجادله و گفتگو، شيوه اى را به ما نشان مى دهد كه در هنگام جدال
با خصم بايد از آن پيروى كنيم . در اين شيوه براى در تنگنا قرار دادن و خاموش كردن
خصم ، لازم است به منطق عقل تكيه نماييم كه تمام خردمندان ، آن را قبول دارند و در
برابر آنها تسليمند.
قل اءاءنتم اءعلم
اءم الله . پيش تر گفتيم كه هر كدام از يهود و نصارا گفتند: ما براى نبوت
سزاوارتريم . از اين رو، خدا به پيامبرش دستور داد كه با اين سخن ، او پاسخ آنان را
بدهد: آيا شما بهتر مى دانيد كه رسالت خدا را در چه جايى قرار دهيد يا او؟ با توجه
به مسئله رسالت كه براى خدا و از جانب خداست آيا حق تصميم گيرى و انتخاب را به خود
مى دهيد؟ آيا شما وصى او هستيد؟
شاءن خدا بالاتر از چيزى است كه آنان مى گويند: آيا نادان تر و بى خردتر از كسى كه
به شما بگويد: من به چيزهايى كه شما را خرسند مى كند و يا به خشم مى آورد از شما
داناترم ، پيدا مى شود؟ آيا بى خردتر از يك فرد بى سوادى كه هيچ چيز نمى داند و به
كسى كه سفينه فضايى را اختراع كرده ، مى گويد: من نسبت به اين سفينه از تو داناترم
، پيدا مى شود؟ آرى ، سخنى كه نادانى و بى خردى خصم را بيان كند، رساتر و گوياتر از
سخن خدا نيست كه مى گويد:
ءاءنتم اءعلم اءم
الله . از او آمرزش مى خواهيم و به او پناه مى بريم از آنچه باطل گرايان مى
گويند و انجام مى دهند.
من اءظلم ممن كتم
شهادة عنده من الله . ((من الله))
متعلق به ((شهادة)) و يا متعلق به
محذوف و صفت ((شهادة)) است و در تقدير
((شهادة كائنة من الله)) مى باشد.
معناى اين جمله آن است كه اى جماعت يهود و نصارا، شما گواهى اى را از سوى خدا در
تورات و انجيل خوانديد و آن اين كه خدا پيامبرى را از عرب و از فرزندان اسماعيل
مبعوث خواهد كرد، اما با وجود اين ، آن را پنهان كرديد و به سبب تعصبتان نسبت به
باطل و دشمنى با حق ، كتاب خدا را تحريف نموديد، در نتيجه مستحق لعنت و عذاب شديد.
تلك اءمة قد خلت
لها ما كسبت و لكم ما كسبتم . تفسير اين آيه ، عينا در آيه 134 بيان شد.
البته در آن جا براى بيان اين موضوع آمده بود كه اخلاص و عظمت ابراهيم (عليه
السلام ) هيچ سودى براى يهود و نصارا ندارد، اما در اين جا براى اين امر آمده است
كه اعمال يهود و نصارا با عقيده ابراهيم و عمل او در تضاد است .
بنابراين ، ادعاى آنان مبنى بر اين كه پيرو كيش ابراهيم هستند، دروغ محض اس و ما
درباره علت تكرار در قرآن در هنگام تفسير آيه 48 سخن گفتيم .
گواهى دادن
بر هر بالغ و عاقلى واجب است كه هرگاه براى گواهى دادن فرا خوانده شود، آن
را اجابت كند و بپذيرد و بدون عذر، خوددارى كردن از آن جايز نيست . خداوند در آيه
282 سوره بقره فرموده است : ((... و شاهدان چون به شهادت
دعوت شوند، نبايد كه از شهادت خوددارى كنند...)). امام صادق
(عليه السلام ) فرمود: ((هرگاه كسى تو را براى گواهى دادن بر
ديْن و يا حقى دعوت كند، نبايد از آن خوددارى كنى)).
وجوب پذيرفتن مسئوليت شهادت ، اقتضا دارد كه اداى آن واجب و پنهان كردن آن حرام
باشد. خدا فرموده است : ((شهادت را كتمان مكنيد. هر كس كه
شهادت را كتمان كند، به دل گناهكار است))(282)
و نيز فرموده است : ((چه كسى ستمكارتر از كسى كه شهادت را
كتمان مى كند)).
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه در ذمه اش شهادتى
باشد و بدان دعوت شود، مبادا از دادن شهادت خوددارى كند و بايد در اين شهادت (به
ديگران ) اندرز دهد و ملامت ملامتگران بر وى اثر نگذارد)).
شايان يادآورى است كه اگر شاهد، بيم آن داشته باشد كه با اداى شهادت ، ضررى متوجه
او و يا افراد بيگناه ديگر مى شود، برايش جايز است كه از شهادت خوددارى كند؛ زيرا
در اسلام ضرر زدن جايز نيست ، به علاوه ، اجماع و احاديث خاص نيز در اين باره وارد
شده است .
اخلاصمندان و بس
اسلام ، باطل گرايان را سرزنش كرده ، با عقل و وجدان با آنان به جدال
برخاسته و نيز آنها را به نيكى اندرز و به كارهاى خوب دستور داده است ، لكن به كسى
اجازه نداده است كه متعرض آنان شود، بلكه بايد تنها از طريق موعظه و اندرز آنها را
هدايت كند، مگر اين كه از حدود الهى تجاوز نمايند و با تبليغات دروغين و تهمت زدن ،
بيگناهان و ساده لوحان را از حق منحرف كنند. و اگر چنين كردند، در اين صورت ،
ممانعت از آنها و تاءديبشان واجب است . خداوند اين موضوع را در ضمن آيات متعدد بيان
كرده است كه برخى از آنها از اين قرارند:
آيه 193 سوره بقره : ((اگر از آيين خويش دست برداشتند، تجاوز
جز بر ستمكاران جايز نيست)) و آيه 105 سوره مائده :: اى مردم
مومن ، خود را حفظ كنيد، هر گاه شما هدايت شويد، گمراهى ديگران براى شما زيانى
ندارد. بازگشت همه شما به سوى خداست و شما را به كارهايى كه مى كرديد آگاه خواهد
ساخت)) و نيز آيه اى كه هم اكنون در مقام تفسير آن هستيم :
لنا اءعمالنا و
لكم اءعمالكم و نحن له مخلصون . آرى ، تنها اخلاصمندان ، نه كمتر و نه
بيشتر. البته اگر تعبير ((بيشتر))
درست باشد.
چه چيز آنها را از قبله شان برگردانيد
سيَقُولُ السفَهَاءُ مِنَ النّاسِ مَا وَلّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الّتى
كانُوا عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِب يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى
صِرَطٍ مّستَقِيمٍ(142)
از مردم ، آنان كه كم خردند، خواهند گفت : چه چيز آنها را از قبله اى كه رو به روى
آن مى ايستادند برگردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خداست و خدا هر كس را كه بخواهد
به راه راست هدايت مى كند. (142)
واژگان
درباره معناى سفه : پيش تر در آيه 130 ((الا من سفه
نفسه)) سخن گفته شد. ابن عربى در تفسير اين آيه مى گويد: هر
كس حقيقت دين اسلام را درك نكند، سفيه است ؛ زيرا او كم عقل است .
قبلة : از استقبال گرفته شده و به معناى جهتى است كه انسان رو به روى آن بايستد.
ولاه عنه : برگردانيد او را از آن چيز.
اعراب
((من الناس)) متعلق به محذوفى است كه
حال از ((السفهاء)) است ؛ زيرا جار و
مجرور پس از معرفه ، به حال متعلق است و پس از نكره به صفت . ((ما))
براى استفهام انكارى و محل آن مرفوع است ؛ زيرا مبتداست و خبر آن جمله
((ولاهم)) مى باشيد. ضمير
((هم)) به پيامبر و مسلمانان بر مى
گردد.
تفسير
سيقول السفهاء من
الناس ما ولاهم عن قبلتهم التى كانوا عليها. پيامبران سابق به سوى بيت
المقدس نماز مى خواندند. پيامبر اسلام (عليه السلام ) نيز به دستور خدا، مدت زمانى
نه چندان اندك به سوى آن نماز گزارد، لكن آرزويش اين بود كه خدا قبله را به سوى
كعبه تغيير دهد و خدا آرزوى او را برآورده ساخت ، چنان كه در آينده بيان خواهيم
كرد.
مراد از ((سفهاء)) يهود است ، زيرا
آنان بودند كه در نماز گزاردن مسلمانان به سوى كعبه ، اشكال مى گرفتند. واژه
((سيقول)) دلالت بر آن دارد كه خداوند
پيش از آن كه كم خردان چنين سخنى را بگويند، پيامبرش را از سخن آنها آگاه ساخت .
برخى گفته اند: هر چند ظاهر ((سيقول))
باى آينده است ، لكن مراد از آن ، گذشته مى باشد و خدا پس از آن كه كم خردان به
مسلمانان اعتراض كردند، پيامبرش را با اين آيه مخاطب قرار داد، نه پيش از آن . اما
اين كه خداوند صيغه مضارع آورده ، نه ماضى براى آن است كه آنچه را آنان گفتند، امرى
بود كه انتظارش مى رفت . اما اين نظريه ، تاءويل ظاهر است ، در حال يكه نه دليلى بر
اثبات آن وجود دارد و نه ضرورتى احساس مى شود.
به هر حال ، خداوند به پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد
كه به اين كم خردان چنين پاسخ دهد:
لله المشرق
والمغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . بدين معنا كه تمام جهات از آن خداست
و كعبه و بيت المقدس براى او يكسانند، لكن حكمت و مصلحت اقتضا مى كند كه يك بار
بندگانش را به سوى بيت المقدس هدايت كند و بارى ديگر به سوى كعبه .
چرا نماز به سوى جهتى خاص ؟
سوال : در اين جا پرسشى مطرح مى شود كه افراد زيادى آن را تكرار مى كنند و
آن اين كه چرا نماز به سوى جهتى خاص واجب است و به سوى جهات ديگر باطل مى باشد، با
اين كه مى دانيم خدا در هر مكانى وجود دارد و او آشكارا گفته است :
((مشرق و مغرب از آن خداست ، پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست)).(283)
پاسخ : اولا، خداى سبحان نيز فرموده است : ((... پس روى به
جانب مسجدالحرام كن و هر جاى كه باشيد روى بدان جانب كنيد...)).(284)
اين آيه ، تفسير و بيانى است براى آيه 115؛ بدين معنا كه مراد از آيه 115 آن است كه
شخصى كه نماز مستحبى را در حال راه رفتن و يا سوارى مى خواند و نيز شخصى كه متحير
است و قبله را نمى داند، به هر جهتى كه رو كند جايز است .
اما مراد از آيه 144، نماز واجب است كه شخص نمازگزار بايد رو به كعبه بايستد. اين
مطلب در تفسير آيه 115 به تفصيل بيان گرديد.
ثانيا، صحت نماز، بستگى به آن دارد كه خدا بدان دستور داده باشد. بنابراين ، بايد
ديد آيا خدا به نمازى دستور داده است كه به هر سو مى خواهيم آنرا به جاى آوريم و يا
به نمازى كه آن را به سوى جهت خاصى بخوانيم ؟ اگر مراد، اولى باشد، به هر سو نماز
بخوانيم درست است و اگر مراد دومى باشد، تنها نمازى درست است كه به سوى همان جهت
مورد نظر به جاى آورده شود، خواه اين جهت كعبه باشد، يا بيت المقدس و يا جهت ديگر؛
به بيانى ديگر امتثال امر، چيزى است و وجود خدا در هر مكان ، چيزى ديگر؛ زيرا به
تعبير فقها: عبادت از امور ((توقيفى))
است ؛ يعنى به دستور خدا كه به وسيله پيامبرش ابلاغ شود بستگى دارد. در امور عبادى
، گمان و احتمال و يا چيزى ديگر جايى ندارد، بلكه بايد نسبت به آن نص صريح و صحيح
رسيده باشد. خدا در ابتدا به مسلمانان دستور داد كه به سوى بيت المقدس نماز بخواند.
از اين رو، اگر به سوى كعبه نماز مى خواندند، نمازشان باطل بود. آن گاه دستور داد
كه به سوى كعبه نماز گزارند و اگر پس از اين ، به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند،
نماز آنان پذيرفته نمى شد، با اين كه هر دو جهت براى خدا و از آن خدا بود و دليل آن
، اين است كه معيار صحت نماز، مطابقت آن و تمام اجزا و شرايطش با امر خداست ، چنان
كه معيار فساد و بطلان آن ، عدم مطابقت با امر خداست .
شما را بهترين امت ها گردانيديم
وَ كَذَلِك جَعَلْنَكُمْ أُمّةً وَسطاً لِّتَكونُوا شهَدَاءَ عَلى النّاسِ
وَ يَكُونَ الرّسولُ عَلَيْكُمْ شهِيداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الّتى كُنت
عَلَيهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَن يَتّبِعُ الرّسولَ مِمّن يَنقَلِب عَلى عَقِبَيْهِ وَ
إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلا عَلى الّذِينَ هَدَى اللّهُ وَ مَا كانَ اللّهُ
لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءُوفٌ رّحِيمٌ(143)
آرى ، چنين است كه شما را بهترين امت ها گردانيديم تا بر مردمان گواه باشيد و
پيامبر بر شما گواه باشد و آن قبله اى را كه رو به روى آن مى ايستادى دگرگون نكرديم
، جز بدان سبب كه بدانيم چه كسى از پيامبر پيروى مى كند و چه كسى به خلاف او بر مى
خيزد. هر چند كه اين امر جز بر هدايت يافتگان دشوار مى نمود. خدا ايمان شما را تباه
مى كند. او بر مردمان مهربان و بخشاينده است . (143)
واژگان
وسط: به سكون سين ، ظرف اس ، چنان كه مى گويى : ((جلست
وسط القوم))؛ ((وسط))
به فتح سين به معناى ((خير)) است .
رسول اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خير
الاءمور اءوسطها؛ بهترين كارها حد وسط آن است)) و نيز فرمود:
((بر شما باد به روش وسط)). وسط به
معناى عدالت نيز آمده است ، چنان كه مى گويى :
فلان وسط اءو
متوسط فى اءخلاقه ؛ فلانى در اخلاق خود معتدل است)).
عدل و خير قريب المعنى مى باشند. مراد از وسط در اين جا آن است كه خداوند، دين
مسلمانان را هم از لحاظ عقيده و هم از لحاظ اخلاق معتدل قرار داد، اما از لحاظ
عقيده بدان جهت كه شرك و الحاد در عقيده آنها وجود ندارد، بلكه عقيده آنان توحيد
است .
و اما از لحاظ اخلاق ، بدان سبب كه آنان به ماديت تنها و يا به معنويت تنها توجه
ندارند، بلكه به هر دو جنبه به طور متعادل و برابر توجه دارند.
عقب انسان : در لغت به معناى نسل اوست و نيز به معناى پاشنه پا به كار مى رود و در
اين جا به طور استعارى بر كسى اطلاق شده است كه به خدا و پيامبرش كفر مى ورزد؛ زيرا
كسى كه به دنباله خود بر مى گردد، پيش رويش را رها مى سازد و بدان پشت مى كند و
از آن جا كه شخص بى ايمان به منزله كسى است كه به عقب خود بازگشته ، خداوند او را
با اين صفت ، وصف كرده است .
اعراب
((كذلك)) كاف به معناى
((مثل)) و محل آن نصب اس ؛ زيرا صفت براى مصدرى
(مفعول مطلقى ) مى باشد كه از ((جعلنا))
به دست مى آيد و حذف شده و در تقدير: ((جعلناكم جعلا مثل ذلك))
است . ((ذلك)) اشاره به هدايت است و
در هنگامى كه به تفسير آيه بپردازيم ، در اين باره توضيح بيشترى خواهيم داد.
((جعلنا)) نياز به دو مفعول دارد.
مفعول اول در اين جا ((القبلة)) مى
باشد و مفعول دوم كه ((الجهة)) بوده
حذف شده است . ((التى)) صفت براى
((الجهة)) و در تقدير:
و ما جعلنا
القبلة الجهة التى كنت عليها الا لنعلم مى باشد. و ((ان
كانت)) (ان ) مخففه از مثقله است و عمل نمى كند. صاحب مغنى
درباره آن گفته است : بيشتر اوقات مهمل است و بسيار اندك عمل مى كند.
((كبيرة)) خبر ((كان))
مى باشد و ((لام)) بر
((كبيرة)) داخل شده است تا ((ان))
مخففه مهمله با ((ان)) نافيه اشتباه
نشود.
تفسير
و كذلك جعلناكم
اءمة وسطا. اين جمله بيانى است براى اين سخن خداى تعالى :
يهدى من يشاء الى
صراط مستقيم . وجه بيان اين است كه خداوند نعمت هدايت را به پيروان محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) داد و بارزترين تجلّيگاه اين هدايت آن است كه آنان را
در عقيده شان معتدل قرار داد، بدين معنا كه آنان نه دچار افراط شدند تا به چند خدا
اعتقاد پيدا كنند و نه گرفتار تفريط شدند تا نسبت به وجود خدا كافر گردند. همچنين ،
خدا آنان را از لحاظ اخلاق معتدل قرار داد، زيرا در تعاليم و دستورهاى خود، هم جنبه
روحى را مد نظر قرار داد و هم جنبه جسمى را. بنابراين ، مسلمانان را نه به معنويت
تنها گرايش داد و نه به ماديت تنها، بلكه ميان اين دو تعادل و توازن ايجاد كرد.
برخى به آيه ((جعلناكم اءمة وسطا))
براى اثبات حجيت اجماع استدلال كرده اند. در حالى كه اين استدلال در اين جا بى مورد
است ؛ زيرا آيه براى بيان اجماع و اين كه آيا اجماع حجت است و يا حجت نيست ، وارد
نشده است .
برخى گفته اند: آيه فوق ، دليل بر آن است كه هر مسلمانى طبيعتا و ذاتا عادل است .
اين نظريه از اساس باطل است ؛ چرا كه عدالت از موضوعاتى است كه جز از طريق حس و
شهادت از راه هاى ديگر ثابت نمى شود.