تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۷ -


سوره فاتحه

بِسمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ(1)

الْحَمْدُ للّهِ رَب الْعَلَمِينَ(2)

الرّحْمَنِ الرّحِيمِ(3)

مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ(4)

إِيّاك نَعْبُدُ وَ إِيّاك نَستَعِينُ(5)

اهْدِنَا الصرَط الْمُستَقِيمَ(6)

صِرَط الّذِينَ أَنْعَمْت عَلَيْهِمْ غَيرِ الْمَغْضوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضالِّينَ(7)

به نام خداى بخشاينده مهربان (1) ستايش خدايى را كه پروردگار جهانيان است . (2) آن بخشاينده مهربان (3) آن فرمانرواى روز جزا (4) تو را مى پرستيم و از تو يارى مى جوييم (5) ما را به راه راست هدايت كن (6) راه آنان كه ايشان را نعمت داده اى ، نه خشم گرفتگان بر آنها و نه گمراهان (7)

نزول

مفسران درباره مكان نزول سوره فاتحه اختلاف نظر دارند: برخى مى گويند: در مكه نازل شده است . برخى مى گويند: در مدينه نازل شده است . قول سوم آن است كه اين سوره به سبب اهميتى كه داشته است دو بار نازل گرديده : نخست ، در مكه و ديگر بار در مدينه ، ولى بيشتر مفسران برآنند كه اين سوره در مكه نازل شده است .

اين اختلاف ، نتيجه و فايده اى ندارد؛ زيرا اين سوره كريمه آيه اى ندارد كه با اختلاف نزول ، معناى آن اختلاف پيدا كند.

نام هاى سوره

براى اين سوره نامهايى ذكر كرده اند كه مشهورترين آنها از اين قرار است :

1. فاتحه : بدين سبب كه نخستين سوره در كتابت مصحف هاست و نيز به سبب اين كه قرائت آن در اول نماز واجب مى باشد. به علاوه ، تعليم قرآن مدت ها با اين سوره آغاز مى شده است .

2. الحمد؛ زيرا نخستين لفظ اين سوره است .

3. ام الكتاب و ام القرآن ؛ زيرا اين سوره بر سوره هاى ديگر مقدم است هرچند به جهت كتابتش باشد؛ مانند مقدم بودن مادر بر فرزندان خود و ديگر اين كه مشتمل بر دو اصل ربوبيت و عبوديت است و تعاليم قرآن بر اين دو اصل بنا نهاده شده است .

4. سبع المثانى ؛ زيرا اين سوره مشتمل بر هفت آيه است و قرائت آن در نماز دو بار تكرار مى شود، نيز ممكن است از اين جهت ((سبع المثانى)) ناميده شده كه ميان ذكر ((ربوبيت)) و ((عبوديت)) جمع كرده است . در هر حال ، نام گذارى با اندك شباهتى درست است .

تفسير

الحمد لله رب العالمين . اين جمله ، خبريه است و به معناى انشا؛ زيرا شخص گوينده ، قصد ايجاد ((الحمدلله)) را دارد، نه قصد خبر دادن از ثبوت ((الحمدلله)). جمله مذكور نوعى تعليم و تلقين است از سوى خدا براى بندگانش كه چگونه او را سپاس گويند؛ بدين معنا كه خدا مى گويد: اى بندگان من ، بگوييد: ((الحمدلله)).

((الحمدلله)) به معناى ثنا گفتن خداست به قصد تعظيم او در هر حال ، حتى در حالى كه آدمى با مشكلى روبه رو مى شود. اميرالمومنين على (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد: او را بر نعمت هايش ‍ سپاس مى گزاريم ، همان گونه كه بر بلاهايش سپاس ‍ مى گزاريم .

((محمد))، ((احمد))، ((محمود))، ((حامد))، ((حميد)) و ((حمدان))، نامهايى است كه از حمد گرفته شده است . گاهى ((حمد)) به معناى چيزى مى آيد كه انسان از آن خشنود است . خدا مى گويد: ((... باشد كه پروردگارت تو را به مقامى پسنديده برساند)).(149) مى گويند: خوبى بازار از سود است .(150) در بامدادان ، شبروان مورد ستايش قرار مى گيرند.(151)

واژه ((رب))، هم به معناى سيد است ؛ يعنى آن كه مقامى بلند دارد و هم به معناى مالك . در اين جا هر كدام از اين دو معنا اراده شود درست است ؛ ولى آنچه از لفظ اين آيه كريمه تبادر مى كند، معناى آفريننده است .

((العالمين))، جمع ((عالم)) به فتح لام مى باشد و عالم بر نوع خاصى از موجودات به كار مى رود. از اين رو، گفته مى شود: عالم جماد، عالم گياهان ، عالم حيوان و عالم انسان . واژه ((عالم)) براى مفرد به كار نمى رود؛ زيرا اسم جمع است . مراد از ((عالمين)) در اين جا، ما سوى الله است . بنابراين ، تمام موجودات را در برمى گيرد. گاهى بر تمام اصناف مردم به كار مى رود؛ نظير آيه ((... هدى للعالمين )).(152) اگر جمع ((عالمين))، در حالت جر و نصب با ((ياء)) درست باشد، جمع آن در حالت رفع با ((واو)) نيز درست خواهد بود و بر اين اساس گفته مى شود: ((عالمون)). ابو حيان اندلسى در تفسير البحر المحيط گفته است : جمع ((عالمون)) با ((واو)) شاذ است .

((رب العالمين))؛ آفريننده هر چيز و تدبير كننده آن . لفظ ((رب)) بدل كل است از لفظ جلاله و بر علت حمد دلالت مى كند؛ يعنى سپاس ‍ مى گزاريم خداى را؛ زيرا او پروردگار جهانيان است . (الرحمن الرحيم ). در بخش بسم الله ، درباره لفظ ((رحمن)) و ((رحيم)) سخن گفته شد.

از سخنان اميرالمومنين على (عليه السلام ) در وصف خداى - عزوجل - آمده است : هيچ خشمى او را از رحمت باز نمى دارد و هيچ رحمتى او را از مجازات غافل نمى سازد.

آنچه را من از اين دو جمله فهميدم آن است كه خشم خدا بر گناه كاران و مجازات آنان در روز قيامت ، مانع از شمول رحمت خدا بر آنان در اين دنيا نمى شود؛ دنيايى كه آنها از نعمت هايش برخوردار و در ميان لذت هاى آن غرقند. همچنين رحمت او در فرداى قيامت بر مومنان ، باعث دفع مشكلات و مصيبت ها از آنان در اين دنيا نمى شود.

(مالك يوم الدين ). واژه ((دين)) معانى مختلفى دارد و از جمله آنها مقابله به مثل و پاداش است ؛ نظير جمله ((كما تدين تدان))(153) و همين معنا در اين جا تناسب دارد؛ زيرا در روز قيامت هر كس بر طبق آنچه كار كرده ، پاداش داده مى شود. ((مالك يوم الدين))، با ((الف)) خوانده شده ، چنان كه مى گويى : فلان مالك هذا البستان ؛ اين باغ از آن فلان كس است و نيز ((ملك يوم الدين)) به كسر ((لام)) خوانده شده است ، چنان كه مى گويى : ملك اليونان ؛ حاكم و سلطان يونان . هر دو قرائت متواتر اس ، ولى اولى بيشتر به كار مى رود.

در هر دو قرائت ، يك معنا در ذهن تبادر مى كند و آن اين كه هر چيزى در دست خداست ، هم امروز و هم فرداى قيامت ؛ زيرا او پروردگار جهانيان و صاحب روز جزاست . هدف آيه آن است كه مردم را از گناه بترساند و به اطاعت خدا تشويق كند. بنا بر قرائت اول ، ((مالك)) صفت و بنا بر قرائت دوم ، ((ملك)) بدل است .

در نهج البلاغه آمده است :

ما، با وجود ذات خداوند چيزى را مالك نمى باشيم و اصولا چيزى نيستيم ، جز آنچه را كه خدا ما را مال آن قرار داده است . وقتى خداوند ما را مالك چيزى قرار دهد؛ يعنى خودش مالك تر است ، ما را مكلف ساخته و هر زمان كه آن چيز را از ما بستاند، تكليف آن را از ما برداشته است .

اياك نعبد و اياك نستعين . ((اياك)) ضمير منفصل است . محل آن منصوب مى باشد؛ زيرا مفعول است براى فعلى كه پس از آن آمده و بر فعل مقدم شده است تا افاده حصر و اختصاص كند. معناى آيه اين است : تو را عبادت مى كنيم و غير تو را عبادت نمى كنيم و از تو يارى مى طلبيم و از غير تو يارى نمى جوييم . در اين جا، بنده پروردگارش را با ضمير مفرد مخاطب قرار داده است تا در توحيد اخلاص ورزد و از شرك دورى جويد و به همين دليل است كه نمى توان خدا را با صيغه جمع مورد خطاب قرار داد. اما ضمير ((نحن)) كه در ((نعبد)) و ((نستعين)) مستتر است ، براى گوينده و كسانى است كه به همراه او هستند و نه براى تعظيم .

عبادت با روزه ، نماز، حج و زكاتى كه به قصد نزديك شدن به خدا انجام شود و نيز با هر كارى انسانى كه يكى از نيازهاى مردم را برطرف سازد، محقق مى شود. از اين جهت ، در حديث آمده است : ((نيكان دنيا، همان نيكان آخرتند)) و ((بهترين مردم كسى است كه بيش از همه سودش به مردم برسد)).

معناى اياك نعبد و اياك نستعين تنها اين نيست كه خدا شايسته عبادت است ، بلكه علاوه بر اين ، دلالت دارد كه انسان آفريده بزرگوارى است كه خدا او را از هرگونه پرستش و كرنش است ، جز براى حق كه بر همه چيز تسلط دارد و چيزى بر او تسلط ندارد آزاد ساخته . بديهى است كه اگر آزادى با حق محدود نشود به هرج و مرج منجر خواهد شد. از چيزهايى كه در اين باره خواندم ، سخنى است از ژان پل سارتر: ((آزادى حقيقى آن است كه انسان خود و آزادى اش را در خدمت ديگران قرار دهد)).(154)

مى گويند: دو نفر در باغى گردش مى كردند. يكى از آنها عصايى در دست داشت و با آن بازى مى كرد. ناگهان يك سر اين عصا به بينى دوستش ‍ اصابت كرد. وقتى وى اعتراض كرد، صاحب عصا گفت : من آزادم . رفيقش ‍ گفت : آزادى تو تا حد بينى من است ؟

اگر انسان آزادى را به ايمان به خدا و تنها پرستش او محدود كند، هرگز از حقيقت فراتر نمى رود؛ زيرا هر كس كه تنها حق را بپرستد از باطل آزاد شده و هر كس كه خود را از پرستش حق آزاد بداند، يقينا باطل را پرستش كرده است و جدايى ميان اين دو محال است ، مگر از نظرگاه كسى كه طرفدار هرج و مرج است و به حلال و حرام و به هيچ چيزى ايمان ندارد، جز به خود، و شريكى براى آن قائل نيست .

اهدنا الصراط المستقيم . ((صراط)) در لغت به معناى طريق محسوس است . درباره ((صراط)) دو نوع قرائت آمده است : با ((سين)) و با ((صاد)). اصل ، همان قرائت با ((سين)) است . ((مستقيم)) به معناى معتدل است كه در آن كژى وجود ندارد. ((مستقيم)) صفت ((صراط)) است و مراد از صفت و موصوف در اين جا، حق است .

مقصود از هدايت ، صرفا آگاهى نيست ، بلكه آگاهى تواءم با عمل است . از اين روى ، اگر كسى براى انسان دعا كند كه خدا تو را هدايت كند، تمام نيكى را براى او خواسته است و اگر دعا كند كه خدا به تو آگاهى دهد، مقدارى از نيكى را براى او خواسته است .

شگفت آور است كه بسيارى از مردم دعاى به هدايت را دوست ندارند، مخصوصا علما و بزرگان ، با اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دعاى به هدايت را شب و روز، در نماز خود و در غير آن تكرار مى كرد.

من هدايت و توفيقى را بهتر و بالاتر از اين نمى دانم كه خود انسان ، عيب هاى خودش را دريابد و به سبب اين عيبها احساس پشيمانى و ناراحتى كند. با اين احساس است كه ممكن است رهايى يابد و از غرور و خودخواهى به خدا پناه برد.

(صراط الذين .) در برخى از روايات آمده است كه مراد از ((مغضوب عليهم))، يهود و مراد از ((ضالين)) نصاراست . لكن لفظ آيه عام مى باشد، نه تخصيص در آن وجود دارد و نه استثنا. بنابراين ، هر كس كه فرمان بردار باشد نعمت و رحمت خدا شامل حال او خواهد شد و هر كس كه گناهكار باشد گمراه و مورد خشم است .

در هر حال ، هدف اين آيه و هدف تمام سوره فاتحه آن است كه بنده بايد در پيشگاه مولاى خود بايستد و مومن ، موحد، شكرگزار، سپاسگزار و اهل اخلاص باشد و نيز دعا كند كه خداوند او را به علم و عملى توفيق دهد كه مورد خشنودى اوست .

هر انسانى هر كارى را كه از پيش فرستاده است ، در نزد آفريننده خود خواهد يافت ، اما سخن به تنهايى اثرى ندارد، مگر اين كه طاعتى را نزديك و گناهى را دور سازد.

سوره بقره

الم(1)

ذَلِك الْكتَب لا رَيْب فِيهِ هُدًى لِّلْمُتّقِينَ(2)

الف . لام . ميم (1) اين است همان كتابى كه در آن هيچ شكى نيست . پرهيزگاران را راهنماست (2)

آغاز برخى از سوره ها

صاحب مجمع البيان مى گويد: تمام آيات سوره بقره مدنى است ، جز آيه و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله .(155)

(الم ). در اين كه مراد از اين حروف و نيز مقصود از حروفى كه برخى از سوره ها با آن آغاز شده ، همانند ((الر))، ((كهيعص))، ((حم)) و امثال آن چيست ، مفسران اختلاف نظر دارند:

برخى مى گويند: دانستن معناى اين حروف از مصاديق علم غيب خداوند است ؛ علمى كه خداوند هيچ كس را از آن آگاه نساخته است .

اين نظريه را نمى توان پذيرفت ؛ زيرا خداوند مردم را با چيزهايى كه نمى خواهد آنان اين چيزها را بشناسند و از آن آگاهى يابند، خطاب نمى كند. چگونه اين كار را بكند، در حال يكه علم غيب راز نهفته اوست ؟ به علاوه ، خداوند كسانى را كه درباره قرآن نمى انديشند نكوهش مى كند و مى فرمايد: اءفلا يتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها؛(156) آيا در قرآن نمى انديشند يا بر دلهايشان قفلهاست ؟))

برخى مى گويند: فواتح السور، نام سوره است . برخى مى گويند: نام هاى خداوند است . برخى مى گويند: نامهاى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . برخى ، نظريات ديگرى را ابراز داشته اند.

نظريه اى كه بر واقعيت و فهم نزديك تر مى باشد، اين است : خداوند پس از آن كه كافران و دشمنان را به مبارزه با قرآن فرا خواند و آنان از آوردن سخنى همانند قرآن ، يا همانند ده سوره آن و يا همانند يك سوره آن ناتوان ماندند، با ذكر اين حروف (الم ) و نظاير آن ، بدين مطلب اشاره كرد كه اين كتاب اعجازآميز (قرآن ) از همين حروفى كه در دسترس كودكان و بى سوادان قرار دارد تاءليف شده است . در اين صورت ، ناتوانى شما دليل قاطعى است بر وجود يك رمز و اين رمز، تفسير ديگرى ندارد، جز اين كه بگوييم اين قرآن وحى آسمانى است و نه ساخته و پرداخته دست بشر.

(ذلك الكتاب ). ((ذلك)) اسم اشاره و محل آن رفع است بنابراين كه مبتداست . ((كاف)) براى تعظيم مى باشد و نه براى دور؛ نظير اين سخن : ((اءنا ذلك الرجل ؛ من همان مردم)). مراد از ((كتاب))، قرآن است . نفى ترديد از قرآن بدين معناست كه اين كتاب ، راست و بر حق مى باشد. ناتوانى كافران از ساختن همانند قرآن ، ايجاب مى كند كه اگر آنان طلب حقند نبايد درباره آن هيچ گونه ترديدى به خود راه دهند.

قرآن و علم جديد

جمله ((هدى للمتقين)) آشكارا دلالت دارد بر اين كه در قرآن نبايد به دنبال علم تاريخ ، فلسفه ، علوم طبيعى و رياضى و امثال آنها رفت ، بلكه تنها هدايت انسان ، ارشاد، اصلاح و خوشبختى دو جهان او را در قرآن بايد جستجو كرد؛ به بيانى ديگر قرآن ، كتاب دين ، اخلاق ، عقيده و شريعت است .

سوال : شما درباره آيات مربوط به نشانه هاى جهان هستى چه مى گوييد: ((والشمس تجرى لمستقر لها))،(157) ((والقمر قدرناه منازل ...))(158) و ده ها آيه ديگر؟

پاسخ : غرض از اين آيات آن نيست كه خدا حقايق علمى را كه در طبيعت وجود دارد براى ما بيان كند. هرگز چنين نيست ؛ زيرا اين حقايق به خرد انسان و تجربيات او واگذار شده است . هدف اصلى او ذكر اين آيات آن است كه ما از راه جهان هستى و نظام حاكم بر آن به وجود خداى سبحان هدايت شويم و پى ببريم كه هيچ موجودى از موجودات به طور تصادفى و بدون قصد - چنان كه ماديها عقيده دارند - وجود نيافته ، بلكه با اراده آفريننده دانا و حكيم وجود پيدا كرده است . خداوند اين موضوع را آشكار بيان كرده است : سنريهم آياتنا فى الافاق و فى اءنفسهم حتى يتبين لهم اءنه الحق ؛(159) به همين زودى براى كسانى كه به خدا كافرند و تدبير جهان و قوانين آن را از خدا نمى دانند، چيزى را آشكار خواهيم كرد كه آنان با آن به گمراهى خود پى ببرند)).

وقتى كه قرآن آدمى را به انديشيدن در جهان هستى فرا مى خواند، به زبانى آشكار مى گويد: دلايل جهان هستى بر وجود خداوند از هر دليلى درست تر و نيرومندتر است ، حتى از دليل دور و تسلسل . برخى از حكما مى گويند: خدا دو كتاب دارد: كتابى كه زبان آن را تلاوت مى كند و كتابى كه عقل آن را تلاوت مى كند و آن عبارت است از: جهان هستى .

شايان ذكر است كه قرآن به پژوهش علوم طبيعى و هر علمى كه نيكى و آسايش را براى انسان بياورد تشويق كرده است ؛ ولى تشويق كردن به علم ، يك چيز است و اين كه قرآن ، كتابى در علوم مختلف باشد چيزى ديگر است .

همچنين ، كسى كه به قرآن و آيات آن آشناست ، شك نمى كند كه معانى اين كتاب را هيچ گروهى ، هر چند فراوان ، نمى تواند بشمارند و هيچ انديشه اى نمى تواند بدان تسلط پيدا كند، هر چند انديشه بزرگى باشد. تنها هر دانشمندى به اندازه شايستگى ها و استعداد خود مى تواند چيزهايى از قرآن درك كند. معانى قرآن بسيار ژرف است و اگر دانشمندى يكى از اين معانى را كشف كند، تنها يك گوشه از گوشه هاى آن و يك جهت از جهات آن را كشف كرده است و از آن براى شناخت موجودات عالم هستى كمك مى گيرد؛ ولى اين موضوع چيزى است و حقايق علمى كه متخصصان در آزمايشگاه هاى خود، آنها را به دست مى آورند چيزى ديگر است .

يادآورى اين نكته ضرورى است كه اين جانب پس از آن كه مدت كوتاهى كار تفسيرى كردم ، بر اين باور رسيدم كه هر مفسرى كه چيز جديد و بى سابقه اى در تفسير نياورد، هر چند اين چيز، انديشه و نظريه اى باشد كه برخلاف نظريه مفسران پيش از خود ابراز داشته است ، اين مفسر انديشه پويا و عالمانه ندارد و تنها انديشه خواننده اى را دارد كه آنچه را براى ديگران مى خواند در ذهنش ترسيم مى كند، بدون آن كه درباره اش قضاوت كند و يا مورد بررسى و تحليل قرار دهد، چنان كه يك چيز در آيينه با همان رنگ و اندازه خود نقش مى بندد. همچنين با تفسير خود از قرآن ، اين نكته را كشف كردم كه معانى قرآن را - آن گونه كه هست - هرگز كسى نمى تواند درك كند، مگر اين كه به درستى مومن باشد و ايمان با گوشت و خونش در آميخته باشد و با اهداف قرآن هماهنگى كامل پيدا كرده باشد. رمز سخن اميرالمومنين (عليه السلام ) نيز در همين جا نهفته است كه فرمود: ((آن ، قرآن صامت است و من قرآن ناطق)).

از جمله دلايلى كه تاءييد مى كند، قرآن قبل از هر چيزى ، كتاب هدايت ، دين ، شريعت و اخلاق است و براى بيان هدف نازل شده است ، اين آيه است : ((كتابى كه ما آن را به سوى تو فرو فرستاديم ، براى آن است كه مردم را از تاريكى ها به روشنايى بياورى ))(160) و نيز آيه هذا بصائر من ربكم و هدى و رحمة .(161) براى اثبات مدعاى مزبور، همين بس كه پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق را به پايان برسانم)) و امير مومنان فرمود: ((در قرآن دواى بزرگ ترين دردها، كه كفر و نفاق و گمراهى است ، وجود دارد)). با اين بيان ، تفسير اين آيه روشن مى شود كه مى فرمايد: ((و با اين قرآن چيزى را كه براى مومنان شفا و رحمت است نازل مى كنيم ؛ ولى ظالمان را جز زيان نيفزايد)).(162)

اميد است كسى كه شفاى دردهاى جسمانى اش را با تلاوت اين آيه مى جويد، از سخن امام (عليه السلام ) پند گيرد؛ البته همراه تلاوت به نسخه طبيب هم عمل نمايد.

سوال دوم : چه مى گوييد درباره اين آيه : ((... ما در اين كتاب هيچ چيزى را فروگذار نكرده ايم ...))؛(163) زيرا ظاهر آن دلالت دارد كه تمام علوم در قرآن است ؟

پاسخ : عموميت هر چيزى ، متناسب با همان چيز است ؛ براى نمونه وقتى مى گويى : در اين خانه همه چيز هست ؛ بدين معناست كه در آن خانه لوازم مورد نياز صاحب خانه از قبيل خرج زندگى و اثاث وجود دارد. وقتى درباره يك كتاب فقهى مى گويى : در اين كتاب همه چيز هست ؛ معنايش آن است كه تمام مسائل فقهى در آن كتاب است . قرآن يك كتاب دينى است . بنابراين ، معناى جمله ما فرطنا فى الكتاب من شى ء(164) آن است كه تمام آنچه به نيكى و هدايت بشر مربوط مى شود در قرآن وجود دارد.

سوال سوم : نظريه شما درباره كتابهايى كه به نام هاى قرآن و دانش جديد، اسلام و طب جديد و... منتشر مى شود چيست ؟

پاسخ اول : اولا، هر كس كه تلاش كند تا ميان اكتشافات علمى ، خواه قديم و خواه جديد، و قرآن كريم جمع كند، محال است كه اين تلاش تحقق پيدا كند؛ زيرا دانش انسان به اندازه نيروى انديشه اى كه دارد، محدود مى شود، در حال يكه قرآن از دانش نامحدود خدا نشئت گرفته است . بنابراين ، چگونه مى توان ميان محدود و نامحدود جمع كرد؟

ثانيا، دانش انسان در معرض خطاست ؛ زيرا عبارت است از: يك سلسله نظريات و فرضيه هايى كه برخى درست و برخى نادرست مى باشد. چه بسيار دانشمندانى را مى بينيم كه بر درست بودن نظريه اى صد در صد اجماع مى كنند و آن گاه خود آنان و يا دانشمندانى كه پس از آنها مى آيند درمى يابند كه نظريه مزبور صد درصد اشتباه بوده است و حال آن كه قرآن معصوم از خطاست . پس چگونه مى تواند چيزى كه در معرض خطا قرار دارد با چيزى كه مصون از خطاست سازگارى داشته باشد؟ وانگهى در صورتى كه فرضيه ها و نظريات علمى باطل شود و يا تغيير كند، آيا ما حق داريم كه نصوص قرآنى را تاءويل كنيم و چيزى را بر آن بار كنيم كه تاب برداشتنش را ندارد؟

البته ، اشكالى ندارد كه ما از حقايقى كه علم آنها را كشف كرده ، براى درك برخى از آيات كمك بگيريم ؛ لكن مشروط به اين كه اين حقايق را معيار راستى و درستى قرآن قرار ندهيم ، بلكه از آنها به عنوان ابزارى براى شناخت اسرار و حكمت برخى از احكام آن بهره گيريم . شايد مقصود كسانى كه درباره قرآن و علم جديد، كتاب نوشته اند و تاءليف كرده اند، نيز همين باشد.

در هر صورت ، ما اعتقاد راسخ داريم كه در دين خود نيرومند هستيم و براى اثبات درستى آن دلايل كافى داريم و به آنچه ديگران دارند نه نيازى داريم و نه اعتقادى ، بلكه ديگران در اين ابواب به ما نياز دارند؛ زيرا بشر در تاريخ خود، دينى شايسته تر از اسلام و كتابى سودمندتر از كتاب اسلام و پيامبرى بزرگوارتر از پيامبر اكرم سراغ نداشته و نخواهد داشت و كسى كه با دلايل قرآن و دعوت او به زندگى سعادتمندانه ، هدايت نشود، اكتشافات علمى ، خواه قديم باشد و خواه جديد، نمى تواند او را قانع كند. هم اكنون در ذهنم چيزى خطور كرد كه مى تواند خستگى خواننده را تا حدودى تخفيف دهد و نيز پاسخى باشد به كسانى كه تلاش مى كنند تا قرآن را با علم جديد تطبيق دهند. خاطره اين است :

گذر عُزيز، با الاغ و خوراك و نوشيدنى اش بر دهكده خالى مى افتد: او از ديدن آن دهكده خالى شگفت زده مى شود و با خود مى گويد: كجا خداوند اهالى اين دهكده را پس از مردن زنده مى گرداند؟! خدا خواست كه شگفت زدگى او را برطرف سازد از اين رو، او را صد سال ميراند و خوراك و نوشيدنى اش را در طول اين مدت بر حال خود، بدون آن كه دگرگون و فاسد شود بر جاى گذارد. وقتى خدا عزير را زنده كرد و خواست كه آيات شگفت انگيز خود را به او بنماياند، به وى گفت : به خوراك و نوشيدنى ات نگاه كن كه تغيير نكرده است .

آيا شما تصور مى كنيد كه خوراك و نوشيدنى عزير در يخچال بوده است ؟ اين سوال را از صاحب ((قرآن و علم جديد)) مى پرسيم . ترديدى نيست كه يخچالى كه خوراك و نوشيدنى را صد سال نگه داشته ، از گونه و ساخت سال دو هزار بوده است نه از نمونه سال شصت و هفت (ميلادى .)

آرى ، درك معانى قرآن را مى توان بر علم جديد و به ويژه بر نظريه نسبيت تطبيق كرد؛ زيرا فهميدن يكى از ابعاد يك معناى ژرف و دقيق قرآن با اختلاف زمان و مكان تلاوت و نيز با اختلاف وضعيت تلاوت كننده و يا شنونده ، تفاوت پيدا مى كند.

سوال : اين اختلاف ، تنها به فهم تلاوت قرآن اختصاص ندارد؛ زيرا نظريه نسبيت يك نظريه فراگير است و تخصيص پذير نيست .

پاسخ : اين سخن درست است ؛ ولى آن استعدادى كه براى اختلاف در معانى قرآن وجود دارد، در غير قرآن يافت نمى شود. اين مطلب ، گفته اى را كه پيش تر بدان اشاره كرديم تاءييد مى كند و آن اين است كه هر كس به نظريه مفسران بسنده كند و از آن حتى در تفسير يك آيه ، فراتر نرود، كوتاهى كرده و او كسى است كه انديشه خواننده اى را دارد و انديشه عالمانه و پويا ندارد. از خداى پاك مى خواهيم كه برداشت ما را از قرآن برداشتى آگاهانه و عالمانه قرار دهد و نه برداشتى نقلى و روايت گونه .

اول ((المتقين))، ((واو)) است ؛ زيرا از ((وقى وقاية)) گرفته و آن گاه ((واو)) به ((تاء)) قلب گرديده است . واژه ((وقايه)) در لغت به معناى مطلق حفظ و نگه دارى است و در اصطلاح شرع ، به معناى نگه دارى از خشم و مجازات خدا بر اثر ترك واجب و يا فعل حرام است . اميرالمومنين (عليه السلام ) مى فرمايد: ((تقوا، در راءس اخلاق است)).

برخى مى گويند: تقوا آن است كه خدا تو را در جايى كه نهى كرده نبيند و در جايى كه امر كرده ، ببيند و تنها با تقواست كه مقام انسان در پيشگاه خدا بالا مى رود: ان اءكرمكم عند الله اءتقيكم ؛(165) گرامى ترين شما در زند خدا با تقواترين شماست)).

سوال : پرهيزگاران ، خود هدايت يافته اند و نياز به كسى كه آنان را هدايت كند ندارند، چنان كه دانشمند به معلم نياز ندارد؟

پاسخ : معلم يا آموزگار، درسهايش را براى تمام دانش آموزان ايراد مى كند، خواه آنان ، باهوش باشند و خواه كودن ؛ ولى كسانى كه از آموزگار سود مى برند، دانش آموزانى هستند كه باهوش و كوشايند و هم آنانند كه سرانجام قبول خواهند شد. بر اين اساس ، مى توان گفت : آموزگار، آموزگار قبول شدگان است . همچنين است قرآن كريم كه تمام مردم را، بدون استثنا مورد خطاب قرار مى دهد؛ اما تنها مومنان و پرهيزگاران از آن سود مى برند. از اين رو، خداوند تنها آنان را ياد كرده است . به علاوه ، انسان پرهيزگار، با خواندن قرآن بر تقوايش افزوده مى شود: ((كسانى كه هدايت يافته اند، خداوند بر هدايت ايشان مى افزايد)).(166)

الّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ ممّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(3)

وَ الّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِك وَ بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4)

أُولَئك عَلى هُدًى مِّن رّبِّهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5)

آنان كه به غيب ايمان مى آورند و نماز مى گزارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند (3) و آنان كه به آنچه بر و و بر پيامبران پيش از تو نازل شده است ايمان مى آورند و به آخرت يقين دارند (4) ايشان از سوى پروردگارشان قرين هدايتند و خود رستگارانند (5)