و اسـجـد و اقـتـرب , سـجـده كـن و بر سجودت مداومت داشته باش , بعضى گفته
اند,براى خدا سـجـدهه كن و به خدا نزديك شو, از پيامبر(ص ) روايت است كه نزديكترين
حالت نزديكى بنده به خـدا زمـانـى اسـت كه سجده مى كند و سجده دراين سوره يكى از
چهار سجده واجب [در قرآن ] است .
سوره قدر
مكى و مدنى بودنش مورد اختلاف است و پنج آيه دارد.
در حديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند مانند كسى است كه ماه
رمضان را روزه گرفته و شب قدر را احيا كرده باشد.
((323))
حـضـرت صادق (ع ) فرمود: هر كس سوره انا انزلناه را در يكى از نمازهاى واجب خود
بخواند فرياد زننده اى فرياد كند و بنده خدا, گناهان گذشته ات را خدا آمرزيدپس عمل
را از سر بگير.
((324))
تـرجـمـه : بـه نـام خـداوند بخشنده مهربان .
ما آن (قرآن ) را در شب قدرنازل كرديم .
(1) و تو چه مى دانى شب قدر چيست ؟!(2) شب قدربهتر از هزار ماه است !(3) فرشتگان و
روح در آن شب به اذن پـروردگـارشان براى (تقدير) هر كار نازل مى شوند.
(4) شبى است مملو از سلامت (و بركت و رحمت ) تا طلوع صبح !(5) تفسير: انا انزلناه ,
ضمير در انا انزلناه به قرآن برمى گردد.
از ابـن عـبـاس روايت است كه خدا تمام قرآن را يك جا در شب قدر از لوح محفوظ به
آسمان دنيا نـازل كرد سپس جبرئيل آن را در مدت بيست و سه سال نجوما
((325))
وبتدريج بر پيامبر(ص ) نازل كرد.
شعبى روايت كرده است كه : ما فرو فرستادن قرآن را در شب قدر شروع كرديم .
خداوند در اينجا قرآن را از سه جهت تعظيم كرده است : 1 ـ فرو فرستادن قرآن را به
خود نسبت داده است .
2 ـ بجاى ذكر قرآن و اسم ظاهر ضمير آورده [كه به قرآن برمى گردد] و اين خودگواهى
دادن بر عظمت و بزرگى قرآن است .
3 ـ رفعت قرآن به خاطر ارزش وقتى است كه در آن وقت نازل شده كه همان شب قدر است .
در زمان نزول قرآن اختلاف شده است , ظاهرترين و صحيح ترين اقوال اين است كه در دهه
آخر ماه رمـضان و شبهاى فرد آن نازل شده است , سپس گفته اند: آن شب فرد, شبى بيست و
يكم آن ماه بوده است , و شافعى اين قول را برگزيده است .
ابوسعيد خدرى از پيامبر(ص ), روايت كرده كه شب قدر به من نشان داده شد سپس آن را
فراموش كردم و ديده شدم كه در آب و گل سجده مى كنم پس شب قدر را دردهه آخر [ماه
رمضانت ] و در هـر شـب فرد بجوييد, ابوسعيد گفت : پس چشمانم رسول خدا را ديد كه
برگشت در حالى كه بر چـهـره و بـينى او اثر آب و گل از آثاربامداد و بيست و يكم
رمضان بود, اين حديث را بخارى در صحيح نقل كرده است .
((326))
بعضى گفته اند: شب قدر بيست و سوم رمضان است و آن شب جهنى است , نام جهنى
عبداللّه بن انـيس انصارى است و به رسول خدا(ص ) عرض كرد منزلم ازمدينه دور است پس
مرا به [عبادت ] شـبـى امـر كن كه در آن شب وارد مدينه شوم پس حضرت او را به [عبادت
] شب بيست و سوم امر كرد.
از ابن عمر در حديث ديگرى نقل شده كه پيامبر(ص ) فرمود: هر كس از شما كه مى خواهد
شبى از ماه رمضان را به عبادت بايستد بايد شب بيست و سوم به عبادت قيام كند.
عمربن خطاب از اصحاب رسول خدا راجع به شب قدر پرسيد پس در آن باره سخن بسيار گفتند,
ابن عباس گفت : خداوند در قرآن از عدد هفت بسيار ياد كرده است و آن موارد را برشمرد
و سپس گـفـت : مـن معتقدم كه شب قدر, شب بيست وسوم است كوه هفت شب از رمضان باقى مى
ماند پـس عـمـر گـفت : نتوانستيد ماننداين جوانى كه هنوز موى صورتش بيرون نيامده
مطلبى ارائه دهيد و به ابن عباس گفت : راى من موافق راى توست .
از حـضـرت صـادق (ع ) راجـع به شب قدر سؤال شد فرمود: شب بيست و يكم يا شب بيست و
سوم اسـت سـائل عرض كرد: اگر به احياى در هر دو شب قادر نباشم فرمودآن اندازه از هر
دو شب كه بـرايـت مقدور است احيا بدار, عرض كرد: گاه مى شود كه هلال را مى بينيم و
از سرزمين ديگرى كسى خلاف آن را خبر مى آورد, حضرت فرمود: آن اندازه كه از چهار شب
مى توانى احيا بدار.
بعضى گفته اند: قدر, شب بيست و هفتم رمضان است و اين قول از ابن عباس و ابن عمر و
ابى بن كـعـب نـقـل شده است , فايده مخفى ساختن شب قدر اين است كه مردم در عبادت
بكوشند و به طـمـع درك شب قدر شبهاى بيشترى را احيا بگيرندچنان كه خداوند صلوة وسطى
را در ميان نـمـازهـاى پـنجگانه و اسم اعظم خود رادر ميان اسمها و ساعت اجابت دعا
را در ساعتهاى جمع مـخـفى ساخته است , شب قدر يعنى شبى كه خداوند كارها[ى بندگان ]
را در آن اندازه گيرى و مـسـجـل مى فرمايد چنان كه فذرموده , فيها يفرق كل امر حكيم
, در آن شب كه هر امرى برطبق حكمت خداوند تنظيم مى گردد.
(دخان /4).
يا شب قدر شبى است كه عظمت و شرافتش بيش از ديگر شبهاست .
و ما ادريك ما ليلة القدر, يعنى از بلند مقام و احترام شب قدر آگاه نيستى سپس براى
پيامبر مقام شـب قـدر را بـيـان كرد و فرمود: ليلة القدر خير من الف شهر يعنى قيام
درآن شب [به عبادت ] و عمل در آن بهتر از قيام هزار شبى است كه در آن شب قدرى
نباشد.
تنزل الملائكة و الروح , فرشتگان به آسمان دنيا و به قولى به زمين فرود مى آيند.
در معناى (روح ) دو قول است : 1 ـ جبرئيل (ع ) است .
2 ـ گروهى از فرشتگانند كه ديگر فرشتگان آنها را جز در اين شب نمى بينند.
من كل امر, به ظاهر هر كارى كه خدا براى آن سال تا سال آينده محتوم و مقدرفرموده
است .
سـلام هى , آنچه مقدر مى شود جز سلامتى و خير نيست و در غير شب قدر خير وشر و بر هر
دو را مـقـدر مـى فـرمـايد, يا به اين معنى است كه در آن شب جز سلام چيزى نيست چون
فرشتگان بر اولياى خدا و مطيعان بسيار سلام مى دهند.
حتى مطلع الفجر, مطلع , به فتح و كسر لام قرائت شده است .
سوره بينه
مكى و مدنى بودنش مورد اختلاف است .
بـه اعـتقاد بصريها نه آيه دارد, آنها مخلصين له الدين , را يك آيه شمرده اند و
غيربصريها هشت آيه دانسته اند.
در حديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را بخواند در روز قيامت باخيرالبريه
خواهد بود.
((327))
حضرت باقر(ع ) فرمود: هر كس اين سوره را قرائت كند از شرك بدور خواهد ماند وخدا
در قيامت محاسبه او را آسان بگيرد.
((328))
تـرجـمـه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
كافران از اهل كتاب و مشركان (مى گفتند) ما دست از آيين خود برنمى داريم تا دليل
روشنى براى مابيايد.
(1) پيامبرى از سوى خدا كه صحيفه هاى پاكى را بـر مـابخواند.
(2) و در آن , نوشته هاى صحيح و پرارزش باشد.
(3) ولى اهل كتاب (در دين خدا) اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه دليل روشن براى آنان
آمد.
(4) در حالى كه به آنها دستورى داده نـشده بود جز اين كه خدا را پرستش كنند با كمال
اخلاص , و از شرك به توحيدبازگردند, نماز را برپا دارند, و زكات را ادا كنند و اين
است آيين مستقيم و صحيح و پايدار.
(5) كافران از اهل كتاب و مـشـركـان دردوزخند, جاودانه در آن مى مانند, آنها بدترين
مخلوقاتند.
(6) اما(كسانى ) كه ايمان آوردنـد و اعـمـال صـالـح انـجـام دادنـد بـهـتـريـن
مخلوقات (خدا) هستند.
(7) پاداش آنها نزد پـروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش
جارى است , هميشه در آن مـى مانند, هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا
خشنود,و اين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.
(8) تفسير: لـم يـكن الذين كفروا من اهل الكتاب , كافران از اهل كتاب و بت پرستان
پيش از مبعث پيامبر(ص ) مـى گـفتند: از دينى كه داريم دست برنداشته و آن را رها نمى
كنيم تا پيامبرموعود كه نامش در تـورات و انـجـيل نوشته شده يعنى محمد(ص ) مبعوث
شود,پس خداوند آنچه را آنان مى گفتند, نقل كرده است .
منفكين حتى ياتيهم البينه , انفكاك چيزى از چيزى به اين است كه پيوستگى آنهابرطرف و
از هم جـدا شـونـد پـس از آن كـه مـتـصل بوده اند يعنى آنها [مشركان وبت پرستان ]
به دين خود چنگ درآويخته بودند و آن را ترك نمى كردند تا دليل روشن براى آنها
بيايد.
رسول من اللّه , اين جمله بدل از بينه است .
يتلوا صحفا مطهره , تا بر آنها صحيفه هايى بخواند كه از سخنان باطل پاك باشد.
فيها كتب قيمة , در آن صحيفه ها نوشته هاى پرارزش و مستقيم و ناطق به حق وجوددارد.
و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب , در معناى اين جمله (معناى تفرق ) دو وجه است : 1 ـ
اهل كتاب از حق پراكنده نشدند.
2 ـ بـه فـرقـه هـايـى كه متفرق نشدند برخى به محمد(ص ) ايمان آورده و بعضى منكراو
شدند و گفتند: اين آن پيامبر موعود نيست .
بعضى از آنها پيامبر را شناخته و عنادورزيدند.
الا مـن بـعـد مـا جائتهم البينة , يعنى مشركان وعده مى دادند كه هر گاه آن پيامبر
موعود[براى هـدايتشان ] بيايد گردهم آيند و وحدت كلمه داشته باشند و چيزى جز آمدن
پيامبر آنها را از حق متفرق نساخت .
و مـا امروا الا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين , آنها در تورات و انجيل جز به
گرويدن به دين حنيف اسلام امر نشدند ليكن امر كتاب را تحريف كرده و تغيير سدادند.
و ذلك دين القيمة , در حالى كه دين پيامبر اسلام (ص ) دين ملت استوار و مستقيم بود.
و مـا امـروا...
, آنـها مامور عمل به محتواى تورات و انجيل نشدند مگر براى اين كه خدا را مخلصانه
عبادت كنند.
حنفاء, در حالى كه از تمام اديان به دين اسلام مايل شوند و به تمام پيامبران ايمان
بياورند و بر اقامه نماز و پرداخت زكات مداومت ورزند.
البرية , وزن فعليه از برء اللّه الخلق , است ليكن بطور مستمر به تخفيف همزه خوانده
شده و اصل آن مـتـروك شده است , نبى هم از (نبا) بوده و همزه اش در استعمال حذف شده
است , بعضى برئيه با همزه بنابر اصل اوليه قرائت كرده اند.
از ابن عباس درباره اولئك هم خير البرية , روايت شده كه گفت : اين آيه درباره على
(ع ) و اهل بيت آن حضرت نازل شده است .
((329))
سوره زلزال
در مكى و مدنى بودنش اختلاف است .
بـه نـظـر كـوفـيـان هـشـت آيـه و به اعتقاد ديگران نه آيه دارد.
كوفيان , اشتاتا را آيه اى مستقل نشمرده اند.
در حديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند گويى سوره بقره را قرائت
كرده و پاداش كسى به او داده شود كه يك چهارم قرآن را قرائت كرده باشد.
((330))
حـضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس سوره زلزال را در نمازهاى نافله اش بخواندخداوند
هرگز اور ا بـه زلـزلـه مبتلا نكند و با آن آفت و ديگر آفات دنيوى نميرد و هرگاه
بميرد خدا امر كند او را به بهشت برند.
((331))
ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
هنگامى كه زمين شديدا به لرزه درآيد.
(1) و زمين بارهاى سـنگينش را خارج سازد.
(2) و انسان مى گويد زمين را چه مى شود (كه اين گونه مى لرزد)؟(3) در آن روززمـيـن
تـمـام خبرهاى خود را بازگو مى كند(4) چرا كه پروردگارت به اووحى كرده است .
(5) در آن روز مردم به صورت گروههاى مختلف ازقبرها خارج مى شوند تا اعمالشان به
آنها نـشـان داده شود.
(6) پس هركس به اندازه سنگينى ذره اى كار خير انجام داده آن را مى بيند.
(7) وهر كس به اندازه ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند.
(8) تفسير: اذا زلزلت الارض زلزالها, زلزله و زلزال لرزش شديد است و اضافه شدن
زلزال به ضميرى كه بـه (ارض ) بـرمى گردد اين اين معنى را مى رساند كه لرزش شديد
زمين كه خلاف انتظار است و شامل همه زمين مى شود نه بعضى , نشات گرفته از حكمت و
مشيت خدا است .
و اخـرجت الارض اثقالها, يعنى زمين مردگانى را كه در آن دفن شده اند براى پاداش
,زنده بيرون مى آورد.
اثقال , جمع ثقل و به معناى كالاى خانه است .
و قـال الانسان مالها, انسان مى گويد زمين را چه شده كه اين چنين با شدت مى لرزد
وآنچه را در درونش است بيرون مى افكند و اين حالت در هنگام دميده شدن [صور]دوم است
.
بـعـضـى گفته اند: مقصود از گوينده اين سخن انسان كافر است چرا كه مؤمن مى گويد:هذا
ما وعـد الـرحـمان وصدق المرسلون , ج اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده و
فرستادگان (او) راست گفتند (يس /52).
يومئذ تحدث اخبارها, يعنى زمين از اعمالى كه انسان بر روى آن انجام داده خبرمى دهد,
اين تعبير مجازى است و منظور اين است كه خدا در زمين چيزى را پديدمى آورد كه قائم
مقام سخن گفتن بـا زبـان اسـت تـا كسى كه مى گويد زمين را چه شده است به اين احوال
بنگرد و بداند كه چرا به شدت مى لرزد و چرا مردگان از زمين بيرون افكنده شده اند.
بـعـضـى گفته اند: خدا زمين را حقيقتا به سخن مى آورد و از كارهاى خير و شرى كه
برروى آن انجام شده است خبر مى دهد.
يـومـئذ, بـدل از اذا اسـت وبه تحدث منصوب است و در اصل تحدث الخلق اخبارها, بوده
پس مفعول اول حذف شده است .
بـان ربـك اوحـى لـها, باء متعلق به تحدثج است چون به اين معناست كه زمين به سبب
وحى و الـهام پروردگارت به آن و فرمان دادن زمين به سخن گفتن , خبرهاى خود را بازگو
مى كند, يا باءن ربك اوحى لها بدل از اخبارها است و گويى فرموده است : تحدث
باخبارها باءن ربك اوحى لـهـا, زمـين خبرهاى خود را كه پروردگارت به آن الهام كرده
است , بيان مى كند زيرا مى گويى : حدثته كذا و حدثته بكذا.
بان ربك اوحى لها, اوحى لها, به معناى (اوحى اليها) و مجاز است مانند آيه : ان يقول
له كن فيكون , به او مى گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود شود.
(يس /82).
شاعر رجزخوان مى گويد: اوحى لها القرار فاستقرت ----- وشدها با الراسيات الثبت
((332))
يـومئذ يصدر الناس اشتاتا, در اين روز مردم پراكنده از گورهاى خود بيرون آمده
به جايگاه عرض اعـمـال و مـحـاسـبـه مـى رونـد بعضى با چهره هاى سفيد در حالى كه
ايمن از عذابندو بعضى با چهره هاى سياه در حالى كه از عذاب بيم دارند, يا از جايگاه
حساب پراكنده برمى گردند راه بعضى از آنها به طرف بهشت و بعضى به طرف دوزخ جدا مى
شود.
ليروا اعمالهم , تا جزاى اعمال خود را ببينند.
فعمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره , هر كس به اندازه وزن ذره اى كار خير كرده پاداش
وجزاى آن را مـى بـيـند, منظور از ذره مورچه كوچك است , و گفته اند: ذره غبارى است
كه در شعاع خورشيد ديده مى شود.
و من يعمل مثقال ذرة شرا يره , و هر كس به اندازه وزن ذره اى بدى كرده باشد آن رادر
نامه عمل خود مى بيند و موجب بدحالى اش مى شود.
يـا مـسـتـحق عذاب , پاداش عمل بد خود را مى بيند اگر خدا او را عفو نكند زيرا آيه
مخصوص به اجماع است , چون شخص توبه كننده به اجماع علما مورد عفو واقع مى شود و
آيات عفو دلالت دارد بـر اين كه جز شرك , گناهان ديگر ممكن است عفوشود پس مى توان
در معصيتى كه انسان به آن مؤاخذه مى شود شرط كرد كه ازمعاصى مورد عفو نباشد.
سوره عاديات
مكى بودنش مورد اختلاف است و يازده آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بـن كـعـب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند خدا به عددكسانى
كه در مـزدلـفـه [شـب عـيـد قـربـان ] بـيـتـوتـه كـرده انـد و در عـرفان حاضر شده
اند ده حسنه به او مى دهد.
((333))
حـضـرت صادق (ع ) فرمود: هر كس اين سوره را قرائت كند و در آن مداومت
ورزدخداوند در روز قـيـامـت او را بـا اميرالمؤمنين (ع ) مبعوث نمايد و در حجره هاى
آن بزرگوار و رفقاى آن حضرت خواهد بود.
((334))
تـرجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
سوگند به اسبان دونده اى كه نفس زنان (به سوى جهاد) پـيـش رفـتند.
(1) و سوگند به آنها (كه بر اثربرخورد سمشان به سنگهاى بيابان ) جرقه هاى آتش
افـروخـتـنـد.
(2) و بـادمـيـدن صـبح بر دشمن يورش بردند.
(3) و گرد و غبار به هر سوپراكنده كردند.
(4) و (ناگهان ) در ميان دشمن ظاهر شدند.
(5) كه انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش نـاسـپـاس و بـخـيـل است .
(6) و اوخود نيز بر اين معنى گواه است .
(7) او علاقه شديدى به مال دارد.
(8)آيـا نـمـى دانـد كـه روزى تـمـام آنـچـه در قبرهاست زنده مى شود.
(9) وآنچه در درون سينه هاست آشكار مى گردد.
(10) در آن روزپروردگارشان از آنها كاملا باخبر است .
(11) تفسير: والـعـاديـات ضـبحا, عاديات اسبانى هستند كه در راه خدا براى جنگ مى
دوند وضبح صداى نفسهاى آنها در هنگام دويدن است .
عنتره گفته است : والخيل تكدح حين تضبحخ ----- فى حياض الموت ضبحا
((335))
ضـبـحـا منصوب است بنابراين كه در اصل يضبحن ضبحا بوده , يا منسوب به عاديات
[اسم فاعل ] است و گويى فرموده است : والضابحات ضبحا چون ضبح و نفس زدن همراه تند
دويدن است .
فـالموريات قدحا, ايجاد كننده جرقه هايى كه مانند حباحب
((336))
آتش مى افروزند وآن برقى است كه از سم اسبان در اثر برخورد سمهايشان به سنگ ,
مى جهد.
قدح به معناى برخورد و ايراء بيرون آوردن آتش است گويند: قدح فلان فاءورى و قدح
فاءصلد, فلانى از آتش زنه آتش برافروخت .
قدحا,منصوب به همان عاملى است كه ضبحا منصوب شده است .
فاالمغيرات صبحا, كسانى كه هنگام صبح اسبهاى خود را به طرف دشمن مى دوانند.
فاثرن به نقعا, و در آن وقت گرد و غبار به راه انداختند.
فـوسطن به جمعا, يعنى در آن وقت يا با دويدنشان , در ميان جمع و انبوه دشضمن قرار
گرفتند, ممكن است مقصود از نقع , صيحه ها و فريادها باشد كه از اين سخن معصوم (ع )
گرفته شده .
ما لم يكن نقع ولالقلقة , مادامى كه فرياد و آوازى نباشد.
و گفتار لبيده , فـمتى ينقع صراخ صادق ,
((337))
يعنى در شبيخون زدن بر آنها به هيجانت آمده فريادها زدند و جار و جنجال كردند.
ابـن عباس گويد: در حجر [اسماعيل ] نشسته بوديم كه مردى آمد و راجع به عاديات ضبحا
از من سـؤال كرد پس آن را به اسبان تفسير كردم , آنگاه خدمت على (ع ) رفت در حالى
كه حضرت داخل در (آب انـبار) زمزم بود, سائل از حضرت در همان مورد سؤال كرد و آنچه
من گفته بودم براى او نـقل كرد حضرت فرمودابن عباس را نزد من فرا بخوان و چون خدمتش
رسيدم فرمود: براى مردم به چيزى كه علم ندارى فتوا مى دهى , به خدا كه در اولين
غزوه اسلام كه بدر بود تنها دو اسب زبير و مقداد را داشتيم پس منصوط از والعاديات
ضبحا شترسواراتى از عرفه تامزدلفه و از آنجا تا منى هستند.
اگر اين روايت صحيح باشد ضبح استعاره از شتران است چنان كه باقر استعاره از انسان و
بقر استعاره از گاو نر و نظاير آن است .
بـعضى گفته اند: ضبح به معناى ضبع است , گويند: ضبحت الابل و ضبعت اذامدت اضباعها
فى السير, يعنى هر گاه شتر در حال حركت زير بغل و وسط بازوى خود را بكشد.
فوسطن به جمعا, منظور از جمع , مزدلفه است .
ايـن سـوره [بـه قـولـى ] در غزوه ذات السلاسل نازل شد كه پيامبر(ص ) پس از آن
چندنفر (مانند ابـوبكر و مر و...
) را به جنگ فرستاد و كارى از پيش نبرده و برگشتند,حضرت على (ع ) را فرستاد [وجه
تسميه اين غزوه به ذات السلاسل اين است كه جمعى از مشركان كشته و جمعى اسير شده و
به ريسمان كشيده شدند].
فـاثرن به نقعا, اثرن عطف بر فعلى است كه اسم فاعل بجاى آن قرار داده شده است .
[مغيرات كه به جاى اغرن آمده ] و معنى اين است : واللاتى عدون فاورين فاءغرن ,
اسبانى [شترانى ] كه دويدند و از برخورد سم آنها با زمين و سنگ , برق جهيد و بر
دشمن شبيخون زدند.
ان الانـسـان لـربـه لكنود, كنود به معناى كفور است يعنى انسان مخصوصا نعمت
پروردگار خود راكفران مى كند و سخت ناسپاس است .
و انـه عـلـى ذلـك لـشهيد, يعنى انسان در روز قيامت به ضرر خود گواهى مى دهد كه
نسبت به نـعـمـتهاى پروردگارش ناسپاسى و تفريط كرده است , بعضى گفته اند:خداوند به
عنوان تهديد فرموده كه بر ناسپاسى انسان گواه است .
و انـه لـحـب الـخير لشديد, انسان به خاطر محبتى كه به مال دارد بخيل و ممسك است .
خداوند فـرمـوده اسـت : ان تـرك خيرا, اگر چيز خوبى از خود بجاى گذارد.
(بقره /180).
گويند فلان شديد و متشدد, يعنى بخيل است , طرفه گفته است : اءرى الموت يعتام الكرام
ويصطفى ----- عقيلة مال الفاحش المتشدد
((338))
يـا مقصود اين است كه انسان نسبت به محبت كارهاى خير گشاده رو نيست بلكه بخيل و
گرفته است .
افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور, بعثر يعنى برانگيخته شود آنچه در گورهاست .
و حـصـل مـا فى الصدور, يعنى خلاصه و مجموع آنچه در سينه هاست آشكار شود, وبه قول
بعضى خير و شرى كه در سينه دارد از يكديگر جدا شود.
ان ربـهـم بـهـم يومئذ لخبير, خداوند در روز قيامت نسبت به آنها علم دارد يعنى آنها
رابه اندازه اعمالشان جزا مى دهد چون پاداش اعمال نشان خبير بودن و آگاهى خداوند از
اعمال آنهاست .
سوره قارعه
مكى است .
به اعتقاد كوفيان يازده آيه و به اعتقاد بصريان هشت آيه است , كوفيان قارعه اول ,
ولخفيت موازينه وثقلت موازينه ) هر كدام را يك آيه شمرده اند.
در حـديـث ابى (بن كعب ) است كه هر كس سوره قارعه را بخواند خداوند ميزان عملش را
در روز قيامت سنگين مى كند.
((339))
حـضـرت بـاقـر(ع ) فـرمود: هر كس اين سوره را بخواند خداوند او را از فتنه دجال
وچرك جهنم درامان دارد.
((340))
تـرجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
آن حادثه كوبنده .
(1) و چه حادثه كوبنده اى ؟!(2) و تو چه مـى دانـى كـه حـادثـه كـوبـنده چيست
؟(3)روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده به هر سو, مـى دونـد.
(4) وكـوهـهـا مـانـنـد پشم رنگين حلاجى شده مى گردد.
(5) (در آن روز) كسى كه تـرازوهـاى اعـمـالـش سـنـگـين است .
(6) در يك زندگى خشنودخواهد بود.
(7) و اما كسى كه تـرازوهـايـش سـبـك اسـت .
(8) پـنـاهـگـاهش هاويه (دوزخ ) است .
(9) و تو چه مى دانى هاويه چيست ؟(10)آتشى است سوزان .
(11) تفسير: الـقـارعة ما القارعة ...
يوم يكون الناس , (يوم يكون ) منصوب به فعل مقدرى است كه قارعه بر آن دلالـت دالـرد
يعنى دلها را با قارعه مى كوبد.
روزى كه مردم مانندپروانه هاى پراكنده اند, خداوند انسانها را ـ در بسيارى و
پراكنده شدن و ضعف وخوارى و پريدن از هر سو به طرف دعوت كننده ـ به پروانه تشبيه
كرده است و درمثلهاى عرب آمده است : اضعف من فراشة و اذل و اجهل , [فلانى ] ضعيف تر
ونادان تر و خوارتر از پروانه است .
و تـكـون الجبال كاالعهن المنفوس , خداوند كوهها را به پشم رنگارنگ و حلاجى شده
تشبيه كرده چون كوهها رنگهاى مختلف دارند و اجزاى آن از هم جدا مى شود.
فـاما من ثقلت موازينه , موازين جمع موزون و منظور عملى است كه در پيشگاه خدااهميت
و ارج دارد, يا جمع ميزان است و مقصود از ثقل برترى اعمال نيم بر بداست .
و اما من خفت موازينه فامه هاويه , امه هاوية , از گفته عرب : هوت امه گرفته شده
هرگاه مرد به هـلاكـت فراخوانده شود زيرا هر گاه شخص سقوط كند و هلاك شودمادرش مى
گريد و گويى فـرمـوده اسـت : وامـا من خفت موازينه فقد هلك , كسى كه ميزان عملش سبك
باشد هلاك شده اسـت .
بـعـضى گفته اند: هاويه , يكى از نامهاى دوزخ است و گويى اهل دوزخ در آتشى ژرف فرو
مـى افـتـنـد, يـعـنى جايگاه چنين كسى دوزخ است , و به ماوى و جايگاه , از باب
تشبيه (ام , مادر) مى گويند چون مادر, ماوى و جايگاه فرزند است .
ابـن صـالـح گـويـد: فرق سر او در هاويه يعنى قعر دوزخ قرار مى گيرد چون واژگون
دردوزخ افكنده مى شود.
و ما ادريك ماهية , هيه ضمير (داهيه )اى استكه فاءمه هاوية در تفسير اول ياضمير
هاوية بر آن دلالـت مـى كـند و هاء در هيه براى سكت است و هر گاه قارى وصل كند هاء
سكت را حذف مى كند.
نار حامية , آتشى است بسيار سوزان .
سوره تكاثر
مكى است و هشت آيه دارد.
هر كس اين سوره را قرائت كند خداوند او را در مورد نعمتهايى كه در دنيا به او داده
محاسبه نكند و ثواب قرائت هزار آيه [قرآن ] را به او بدهد.
حضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس اين سوره را در نماز واجب بخواند خداوندثواب صد شهيد
به او بدهد و هر كه آن را در نماز نافله بخواند ثواب پنجاه شهيد به او عطا فرمايد.
((341))
تـرجـمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
تفاخر و تكاثر شما راب ه خودمشغول داشته (و از از خدا غـافـل كرده )(1) تا آنجا كه
به زيارت قبرهارفتيد (و قبور) مردگان خود را برشمرديد.
(2) چنين نـيـسـت كـه شـمـاخيال مى كنيد بزودى خواهيد دانست .
(3) باز چنان نيست كه شمامى پنداريد بـزودى خـواهيد دانست .
(4) چنان نيست كه شما خيال مى كنيد اگر شما علم اليقين (به آخرت ) داشتيد (به سراغ
اين موهومات و تفاخرها نمى رفتيد)(5) شما قطعا جهنم را خواهيدديد!(6) سپس (بـا ورود
در آن ) آن را بـه عـلـم الـيـقـين مشاهده خواهيدكرد.
(7) سپس در آن روز همه شما از نعمتهايى كه داشته ايد سؤال خواهيد شد.
(8) تفسير: الـهـيـكم التكاثر, مسابقه بر سر بسيارى مال و فخر و مباهات به مال ,
شما را از يادآخرت بازداشته است .
حتى ذرتم المقابر, يعنى تا با همان حالت مرگ شما را دريافت و گفته اند: شما به
زندگانتان تكاثر ورزيـديـد و چـون هـمـه آنـهـا برشمرديد به گورها رفتيد و به
مردگان تكاثر كرديد و به عنوان ريشخند آنها از ذكر و برشمردن مردگان , به زيارت
قبرهاتعبير كرده است .
كلا سوف تعلمون , كلا منع و هشدارى است بر اين كه شايسته نيست تمام همت انسان دنيا
باشد تا آنجا كه به امور دينى خود اهتمام نورزد.
سوف تعلمون , تهديدى است تا بترسند و از [خواب ] غفلت بيدار شوند.
ثم كلا سوف تعلمون , تكرار آيه , تاكيدى بر منع و ترساندن آنهاست و ثم دلالت دارد
كه ترساندن دوم بيشتر و شديدتر از تهديد اول است يعنى بزودى از اشتباه بودن
اعتقادتان آگاه خواهيد شد هر گاه ترس مرگ و جان دادن را كه در پيش داريدببينيد سپس
هشدار را نيز تكرار كرده و فرموده : لـو تـعـلـمون , يعنى اگر آنچه را در
برابرداريد به علم اليقين بدانيد يعنى اگر علم شما به قيامت مـانـنـد عـلـم به امور
يقينى بودچنانت براى آخرت كار مى كرديد كه توصيف ناپذير بود ولى شما گمراهانى
نادانيد,پس جواب لو حذف شده است .
لـتـرون الجحيم , جواب قسم محذوف است و قسم براى تاكيد تهديد و شرح چيزى است كه
آنها را بدان ترسانده و انذار فرموده است سپس به خاطر تشديد كردن تهديد و ترساندن ,
آن را تكرار كرده است .
لترون , به صورت فعل مجهول نيز قرائت شده است .
ثم لترونها عين اليقين , عين اليقين , يقين خالص است و ممكن است مقصود ازرؤيت , علم
و ديدن باشد.
ثـم لـتسئلن يومئذ عن النعيم , آنگاه در قيامت از نعمتهايى كه لذت بردن از آنها شما
رااز كارهاى دينى بازداشت , سؤال خواهيد شد.
سوره عصر
مكى است و سه آيه دارد.
در حـديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند خداوند سرانجام او را
صبر قرار مى دهد و در روز قيامت با اصحاب حق خواهد بود.
((342))
حـضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس اين سوره را در نمازهاى مستحبى خود بخواندخدا روز
قيامت او را بـرانـگـيـزد در حـالى كه چهره اش درخشان و لبانش خندان وچشمانش روشن
باشد تا وارد بهشت شود.
تـرجـمـه : بـه نام خداوند بخشنده مهربان به عصر سوگند.
(1) كه انسانهاهمه در زيانند.
(2) مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق سفارش
كژرده و يكديگر را به شكيبايى واستقامت توصيه نموده اند.
(3) تفسير: والـعـصـر ان الانـسـان لفى خسر, خداوند سبحان به روزگار سوگند ياد كرده
چون در آن براى صـاحبان بينش عبرت است , يا به شب سوگند خورده چون دلائل قدرت [حق ]
در آن وجود دارد يعنى روز روى مى گرداند و شكوه و قدرت خورشيدمى رود.
ان الانـسـان لفى خسر, انسان اسم جنس است , آدمى در خسران و زيان است وعمرش كه
سرمايه اوسـت هـر روز كـم مـى شود و هر گاه سرمايه اش تمام شود وطاعت و بندگى به
دست نهياورد سراسر روزگارش در كاستى و ضرر است .
الا الـذين آمنو و عملوا الصالحات , جز مؤمنان درستكار زيرا آنها به وسيله دنيا
آخرت را خريده اند و بهره برده و رستگار و خوشبخت شده اند.
و تـواصـوا بـالـحـق , بعضى از مؤمنان بعضى ديگر را به امرى ثابت كه انكارش
جايزنيست سفارش مـى كـنند يعنى به تمام خوبيها كه عبارت از يگانه دانستن خدا وپيروى
پيامبران و اولياى اوست و نيز به زهد در دنيا و تمايل به آخرت و اداى واجبات و دورى
از گناه و زشتيها توصيه مى كنند.
و تـواصـوا بـالـصـبـر, هـمـچـنين يكديگر را به شكيبايى در برابر گناهان و پايدارى
درعبادات و گرفتاريها سفارش مى كنند.
سوره همزه
مكى است و نه آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بـن كـعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند خدا به عدد هركسى
كه به محمد(ص ) استهزا كرده , ده حسنه به وى بدهد.
((343))
حـضـرت صادق (ع ) فرمود: هر كس اين سوره را در نمازهاى واجبش قرائت كند فقراز
او برطرف شود و روزى به طرفش بيايد و بد مردن از او دفع شود.
((344))
تـرجـمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى !(1) همان كس كه مـال را جـمـع آورى و شماره كرده
(بى آن كه حساب مشروع و نامشروع كند).
(2) گمان مى كند كـه امـوالـش سـبب جاودانگى اوست !(3) چنين نيست كه او مى
پندارد,بزودى در حطمه (آتشى خـردكنند) پرتاب مى شود.
(4) و تو چه مى دانى حطمه چيست ؟(5) آتش برافروخته الهى است (6) آتـشـى كـه بر دلها
غلبه مى يابد(7) اين آتش از هر سو در ميانشان گرفته (8)شعله هاى كشيده و برافراشته
(9) تفسير: ويـل لـكـل هـمزة لمزة , (همز) به معناى شكستن است , به مردى اعرابى
گفتند: اءتهمزالارة , آيا مـوش را درهـم مـى شـكـنى ؟ پس گفت : گربه موش را درهم مى
شكند.
لمزطعنه زدن است بنابراين همزه كسى است كه آبروى مردم را با غيبت كردن از آنها
وگزيدنشان , درهم مى شكند و لـمزه كسى است كه به مردم طعنه مى زند, و بناى فعله
دلالت بر عادت دارد يعنى به آن كار معتاد شده است .
زياد اعجمى گويد: تدلى بودى اذا لاقيتنى كذبا ----- و انى تغيبت كنت الهامز اللمزة
((345))
ايـن آيـه تـهـديـدى از خـداوند براى هر غيبت كننده عيبجويى است كه سخن چكين
است و ميان دوستان جدايى مى اندازد.
از حـسـن [بصرى ] نقل شده كه همزه كسى است كه در حضور شخص عيبجويى مى كند و لمزه
كسى است كه در حال غايب بودن شخص غيبت مى كند.
الـذى جـمـع مالا و عدده , الذى بدل از كل است , يا منصوب به ذم است جمع باتشديد و
بدون تشديد قرائت شده و مشدد با عدده سازگارتر است .
بعضى گفته اند: عدده يعنى مال را براى رويدادهاى روزگار وسيله و ابزارى قرار داده
است .
يحسب ان ما له اخلده , اخلده و خلده يعنى آرزوهاى دور و درازش به اندازه اى است كه
مى پندارد مـال , او را در دنيا جاودانه مى سازد و نمى ميرد.
يا معنى اين است كه او ساختمان را با آجر و سنگ محكم مى سازد و عملش مانند كسى است
كه مى پندارد ثروتش او را زنده باقى مى دارد يا كنايه از اين است كه عمل صالح صاحب
خود را در نعمتها جاودان مى سازد نه ثروت و مال .
كلا لينبذن فى الخمطمه ,كلا, منع او از گمانى است كه دارد.
ليبنذن ...
, يعنى خودش و مالش در حطمه افكنده مى شود, و خطمه يكى ازاسمهاى جهنم است .
از مـقـاتـل نـقل است كه [حطمه ] استخوآنهارا مى شكند وگوشتها را مى خورد تا جايى
كه به قلبها هجوم مى آورد به مرد شكمباره , حطمه گويند.
و مـا ادريـك مـا الـحـطـمة , سپس با ذكر اين آيه خطمه را مهم جلوه داده و فرموده
است :تو چه مـى دانـى حـطـمـه چـيـست ؟ آنگاه آن را تفسير كرده و به خويشتن نسبت
داده وفرموده است : [حطمه ], آتشى است ...
نار اللّه الموقدة , آتشى است شعله ور كه بر دلها مسلط است و منظور از افئده ميانه
دلهاست و هيچ جـاى بدن انسان لطيف تر از دل نيست و هيچ عضوى مانند آن به اندك اذيتى
آزرده نمى شود پس چگونه خواهد بود هر گاه آتش جهنم بر آن غلبه يابد و مسلط شود.
آنـهـاعـليهم موصده , در اين آيه علت تسلطاش را بر دوزخيان بيان كرده كه درهاى جهنم
بر آنها بسته مى شود.
فـى عـمـد ممدودة , عمد به ضمو (عين و ميم ) و فتح آن قرائت شده و اين تاكيكدى بر
نوميدى دوخـيـان از خارج شدن و اعلام به اين است كه حبس ابد هستدن يعنى درهاى جهنم
بر روى آنها بـسـتـه شـده و براى اطمينان بيشتر از بازنشدنشان ,ستونهايى بر آنها
كشيده مى شود.
از غضب و عذاب دردناك خداوند به او پناه مى بريم .
سوره فيل
مكى است و پنج آيه دارد.
در حـديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند خدا او را دردوران
زندگى اش از افترا و تهمت و مسخ شدن سالم بدارد.
((346))
حـضرت صادق (ع ) فرمود: هر كس سوره فيل را در نمازهاى واجبش قرائت كند هرزمين
هموار و هـر كـوهـى در روز قـيـامـت گـواهـى دهـد كه او از نمازگزاران است و درزمره
آمنين خواهد بود.
((347))
تـرجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
آيا نديدى پروردگارت بااصحاب فيل (لشكر ابرهه كه به قـصد نابودى كعبه آمده بودند)
چه كرد؟(1) آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟(2) و بر سـرآنها پرندگانى
را گروه گروه فرستاد.
(3) كه با سنگهاى كوچكى آنها راهدف قرار دادند.
(4) در نتيجه آنها را همچون كاه خورد شده قرارداد.
(5) تفسير: [شان نزول ] ابـرهة بن صباح اشرم پادشاه يمن [كه يهودى بود] منعبدى در
صنعاى يمن ساخت به اين قصد كه حـاجـيـان را [بجاى زيارت كعبه ] به آن جا متوجه سازد
پس مردى ازبنى كنانه از مكه خارج [و به يمن رفت ] و شب براى قضاى حاجت در معبد
صنعانشست , اين كار شاه يمن را خشمگين ساخت و مصمم شد كه كعبه را ويران كندپس از
حبشه بيرون شد در حالى كه فيلى بسيار قوى و بزرگ به نـام مـحمود با او بودو گويند
جز اين فيل دوازده فيل ديگر همراهش بود و چون به مغمس [نه كـيـلـومترى مكه ] رسيد
عبدالمطلب كه دويست شتر او را [لشكريان شاه يمن ] برده بودند واردبر شـاه شـد,
عبدالمطلب مردى تنومند و خوش سيما بود پس به شاه گفتند: اين سرور قريش است , شـاه
او را تـعـظـيـم كـرد.
و از تخت خود فرود آمد و بر زمين نشست و او را كنار خود نشاند آنگاه گـفـت :
حـاجـتـت چـيست ؟ گفت : حاجتم دويست شترى است كه پيش آهنگان لشكرت آنها را گرفته
اند.
شاه به او گفت : از چشمم افتادى ,[در نظرم كوچك شدى ] من براى ويران كردن كعبه
آمـدم كـه مـوجـب عزت و شرف شماست و به آن ايمان و اعتقاد داريد پس دفاع از چيزى كه
از تو گرفته شده تو را ازكعبه بازداشت ؟ عبدالمطلب گفت : من خداوند شترم و خانه را
نيز خداوندى است كه دشمن را از آن منع خواهد كرد پس از اين سخن ابرهه را خوش آمد و
دستور دادشترانش را بـه او بـازگـردانـنـد پـس عـبـدالمطلب برگشت و كنار در كعبه
آمد و حلقه در راگرفته و مى گفت : لاهم ان المرء يمن ----- ع اهله فامنع حلالك لا
يغلبن صليبهم ----- ومحالهم عدوا امحا لك ان كنت تاركهم وكعب ----- تنا فاءمر ما
بدالك
((348))
يا رب لا ارجولهم سواكا ----- يا رب فامنع منهم حماكا
((349))
پـس در حـال دعـا توجهى كرد ناگاه پرنده اى [ديد] كه از سوى يمن مى آيد و گفت :
به خدا اين پرنده شگفت آور است و پرنده دريايى نيست [از منطقه نجد نيست ] و ازتهامه
و مكه هم نيست .
الـم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل , يعنى تو آثار كار خدا را نسبت به شاه حبشه كه
قصد تخريب كعبه را كرد ديدى و آن سالى بود كه رسول خدا(ص ) در آن متولدشد.
كيف , محلا منصوب به فعل ربك است نه الم تر چون در كيف معناى استفهام هست .