لـقـد راى , يـعنى سوگند به خدا پيامبر هنگام عروج به آسمان آيات پروردگار را
ديد كه اين آيت بزرگترين آنها بود و شگفتيهاى ملكوت به آن حضرت نشان داده شد.
من براى تبعيض است چون آنچه پيامبر ديد بعضى از آيات خدا بود.
تـرجمه : به من خبر دهيد آيا بتهاى لات و عزى ...
(19) و منات كه سومين آنهاست (دختران خـدا هـسـتـند)؟!(20) آيا سهم شما پسراست و
سهم او دختر؟ (در حالى كه به زعم شما دختران كـم ارزش تر ازپسرانند).
(21) در اين صورت اين تقسيمى غيرعادلانه است !(22)اينها فقط نامهايى اسـت كـه شـمـا
و پـدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهايى بى محتوا و اسمهايى بى مسما!) و هرگز
خـداونـد دلـيـل و حـجـتـى بـر آن نـازل نـكـرده آنان فقط از گمانهاى بى اساس و
هواى نفس پـيـروى مـى كـنـند.
در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است .
(23) آيا آنچه انـسـان آرزو دارد بـه آن مـى رسد؟(24) در حالى كه آخرت و دنيا از آن
خداست .
(25) و چه بسيار فـرشـتـگانى كه درآسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر
بعد از آن كه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت ) دهد.
(26)كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دخـتـر (خـدا) نـامـگـذارى مـى
كـنـنـد.
(27) آنها هرگز به اين سخن يقين ندارند تنها از ظن و گـمان بى پايه پيروى مى كنند,
با اين كه گمان هرگز انسان را از حق بى نيازنمى كند.
(28) حال كـه چـنـيـن است از اينها كه از ذكر ما روى مى گردانندو جز زندگى مادى
دنيا را نمى طلبند, اعـراض كـن .
(29) ايـن آخـريـن حـد آگاهى آنهاست , پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده
اندبخوبى مى شناسد, و به هدايت يافتگان از همه داناتر است .
(30) تفسير: افـرايـتم , آنگاه خداوند سبحان مشركان را مخاطب قرار داده و فرموده
است : اى كسانى كه خيال مـى كـنيد لات و منات و عزى در حالى كه از جنس اناثند
خداهستند, لات بت قبيله ثقيف بوده كـه در طـائف مى زيستند, بعضى گفته اند: لات بتى
بود آويخته بر درخت خرما كه قريش آن را مـى پـرسـتيدند.
عزى بتى بود كه طايفه غطفان مى پرستيدند منات بت طايفه هذيل و خزاعه بـوده اسـت ,
بـعـضـى گـفـتـه انـد: ايـن سـه بـت ياد شده بتهايى از سنگ در كعبه بوده كه آنها
رامى پرستيدند.
اخـرى صـفـت مـنـات اسـت و صفت ذم است يعنى بت كم ارزش آخرى و ممكن است در نظر بـت
پرستان لات و عزى در درجه اول و تقدم بوده اند و مى گفتند:فرشتگان با اين بتها
دختران خدايند پس به آنها گفته شده است : الكم الذكر و له الانثى , ممكن است مقصود
اين باشد كه بتهاى سه گانه دخترند وحال آن كه شما آنـهـا را شـريـك خـدا قـرار
داريـد و از اين كه براى شما دختر زاده شود وبه شما منسوب گردد استنكاف كرديد
بنابراين چگونه دختران را خدا ناميديد با آن كه شما گروهى هستيد كه اگر بين دختر و
پسر مخير شويد پسر را انتخاب مى كنيد.
تـلـك اذا قـسمة ضيزى , اين نوع تقسيم كه دختران سهم خدا و پسران سهم شما باشديك
تقسيم غـيـرعـادلانـه است .
ضيزى از ضازه يضيره , است هرگاه حق او را پايمال كند و اصلش ضوزى بـوده و مانند بيض
و عين است كه واو قلب به ياء شده تا ياء سالم بماند.
اين كلمه به همزه ضئزى از ضازه نيز قرائت شده .
ان هى الا اسماء...
, هى به بتها برمى گردد يعنى اين كه شما بتها را خدا ناميده ايد وآنها را دختران
خدا دانسته ايد نوعى نامگذارى بى معناست چرا كه شما چيزهايى راخدا ناميده ايد كه به
خدا بودن از هر چيز دورترند, يا ضمير هى به لات و عزى ومنات برگردد يعنى اين
نامهايى كه شما از روى هواى نفس خدا ناميده ايد وپنداشته ايد كه لات از اللّه و عزى
از عزيز است هيچ دليلى نداريد كه بر درستى اين نامگذارى بدان تمسك كنيد.
سـمـيتموها, شما نامگذارى كرده ايد گويند: سميته ذيلا و سميته بزيد.
او را زيدناميدم , و او را به نام زيد ناميدم .
ان يتبعون الا الظن , آنها پيروى نمى كنند جز از گمان پوچ و خواهشهاى نفسانيشان كه
خود را بر حق مى دانند و دليلهايى كه بر بطلان اعتقادشان اقامه شده و آنچه براى
هدايتشان آمده است ترك مى كنند.
امـا لالانـسـان مـا تـمنى , ام منقطعه و همزه براى انكار است يعنى انسان نمى تواند
به نعمتهاى دنـيـوى و اخـروى كـه آرزو مى كند برسد بلكه خداوند بر حسب مصلحت آنها
را به انسان مى دهد بـنـابـرايـن دنـيـا و آخـرت از آن خداست و به هر كس مى خوهدمى
دهد و به هر كس نمى خواهد نمى دهد.
و كـم مـن مـلك فى السموات ...
, يعنى با اين كه فرشتگان بسيارند و در پيشگاه خداقرب و منزلت دارند شفاعتشان هيچ
كس را بى نياز نمى كند مگر پس از آن كه خدانسبت به هر مؤمن و موحدى كـه بـخـواهـد و
راضـى بـه شـفـاعـت كـردنش باشد اجازه شفاعت بدهد.
بنابراين چگونه بتها از پرستندگان خود در پيشگاه خدا شفاعت خواهند كرد.
لسمون الملائكة تسمية الانثى , مى گفتند: فرشتگان دختران خدايند.
ما لهم به من علم , يعنى آنان نسبت به آنچه مى گفتند يقين و علم نداشته اند.
و ان الـظـن لا يـغنى من الحق شيئا, ظن و گمان نمى تواند ما را از علم بى نياز كند,
زيراحقيقت هرچيز فقط با علم و يقين درك مى شود نه با خيال و گمان .
فـاعـرض عـن من تولى , اى محمد(ص ) هر كس از ياد ما اعراض كند و جز زندگى دنياو
منافع و لذتهاى آن را نخواهند از دعوتش اعراض كن .
ذالـك مبلغهم من العلم , يعنى توجه به دنيا و لذايذ آن نهايت علم آنهاست و آن
عنايتى پست است كه هيچ خردمندى آن را براى خود نمى پسندد.
هو اعلم بمن ضل , خداوند از گمراهان و هدايت يافتگان آگاه است و برحسب استحقاقشان
به آنها پاداش و كيفر مى دهد.
تـرجمه : براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تابدكاران را به خاطر
اعمال بدشان كيفر دهد, و نيكوكاران را در برابراعمال نيكشان پاداش .
(31) همانها كه از گناهان كبيره و اعمال زشـت ,جـز صـغيره دورى مى كنند, آمرزش
پروردگار تو گسترده است , اونسبت به شما از همه آگـاه تر است , از آن هنگام كه شما
را از زمين آفرد,و در آن موقع كه به صورت جنينهايى در شكم مادرانتان بوديد, پس
خودستايى نكنند چرا كه او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد.
(32) آيا آن كس را كـه از اسـلام (يـا انفاق ) روى گردان شد مشاهده كردى ؟!(33)
وكمى بخشيد و از بيشتر امساك كـرد.
(34) آيـا نـزد او عـلـم غـيـب اسـت ومى بيند (كه ديگران مى توانند گناهان او را بر
دوش گـيـرند).
(35) يا ازآنچه در كتب موسى نازل گرديده باخبر نشده است ؟(36) و در كتب ابراهيم
همان كسى كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد.
(37) كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نـمى گيرد.
(38) و اين كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست .
(39) و اين كه سعيش بزودى ديده مى شود (و به نتيجه اش مى رسد).
(40) سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد.
(41) تفسير: ليجزى الذين الساوا, در ليجزى چند قول است : 1 - مـتـعـلـق به ماقبل
خود باشد چون معناى آيه اين است كه خداى سبحان آنچه رادر آسمانها و زمين است به اين
منظور آفريده كه بدكاران را به بدى و نيكوكاران را به نيكى جزا دهد.
2 - مـتـعـلـق بـه هـو اعلم بمن ضل عن سبيله ...
باشد, چرا كه نتيجه آگاهى از شخص گمراه و هدايت يافته اين است كه آنها را در مقابل
اعمالشان جزا دهد.
و يجزى الذين آمنوا بالاحسنى , معناى حسنى پاداش نيك يعنى بهشت است .
3 - ممكن است مقصود اين باشد كه به سبب كار بد و كارهاى نيك به آنها جزامى دهد.
الـذيـن يـجـتـنبون كبائر الاثم , يعنى آنهايى كه گناهان بزرگ مرتكب مى شوند,
وكبيرالاثم به معناى گناه بزرگ نيز قرائت شده است .
والفواحش جمع فاحشه است .
الا اللمم , و آن گناه كوچك است و از همين ريشه است لمم به معناى رسيدن جنون به كسى
, و الـم الـرجـل باالمكان , هرگاه شخص در آنجا كم توقف كند و الم باالطعام , هرگاه
كم بخورد الا الـلـمـم استثناى منقطع يا صفت است گويى خداوندفرموده است گناهان
كبيره اى كه غير از گـنـاه صـغـيـره اسـت , گـفته شده منظور از لمم نگاه به نامحرم
و چشمك زدن و بوسيدن و گناهان كوچك كمتر از زناست .
از سرى روايت شده كه منظور از لمم گناهى است كه به دل خطور كند
((75)).
از كـلـبـى نـقل شده كه منظور از لمم گناهى است كه خدا براى آن حد و كيفرى معين
نكرده است
((76)).
ان ربـك واسـع الـمـغفره , رحمت الهى شامل تمام گناهان مى شود و خداوند از بخشش
گناهان دريغ نمى كند.
اذا نشاكم من الارض , يعنى هنگامى كه خداوند پدرتان آدم را از پهنه زمين آفريد.
و اذانـتـم اجنه فى بطون امهاتكم , آن گاه كه شما در رحم مادرانتان بوديد مى دانست
كه سرشت شما به گناه كوچك مايل است .
فـلا تـزكـوا انـفسكم , خودتان را به پاكى از گناهان نسبت ندهيد و نستاييد چون
خداوند پاكان و پرهيزكاران شما را از اول تا آخر مى شناسد.
گفته شده : گروهى بودند كه كارهاى نيك انجام مى دادند آنگاه مى گفتند نمازمان
وزكاتمان و روزه مـان و عـبادتهايمان , پس اين آيه نازل شد و اين در صورتى است كه
به صورت خودپسندى و رياكارى در عمل باشد.
روايـت شـده كه عثمان مال خود را مى بخشيد عبداللّه بن سعدبن ابى سرح برادررضاعى اش
به او گـفـت : ممكن است مالى برايت باقى نماند عثمان به او گفت : من گناهانى دارم و
در بخشيدن مـال در طـلب رضاى خدايم عبداللّه به او گفت : شترت رابا پاداش به من بده
و من تعهد مى كنم كه بار تمام گناهانى را بر دوش بكشم پس شتررا به او داد و كسانى
را بر اين امر شاهد گرفت و از بـخـشـيدن خوددارى كرد پس آيه زير نازل شد افرايت
الذى تولى يعنى آيا ديدى آن كس را كه از خير روى گرداند واعطى قليلا واكدى , بخشش
خود را قطع و از آن خوددارى كرد.
اصل اكدى از اكدى الحافر , است هرگاه حفركننده زمين به سنگ سختى برسد واز رسيدن به
آب نااميد شود در نتيجه از كندن زمين خوددارى كند.
اعنده علم الغيب , يعنى يا او به عذاب كه غايب است علم غيب دارد؟ فـهـو يـرى , او
(عـثما) به درست بودن گفته برادرش كه بار گناهان او را بر دوش خواهدكشيد معتقد است
.
ام لم ينبا بما فى صحف موسى , يا از آنچه در كتاب موسى از اسفار تورات است به اوخبر
نداده اند؟ و ابراهيم الذى و فى , و از آنچه در كتاب ابراهيم است و هر چه بدان امر
شده بطوركامل آمده است بـه او خبر نداده اند؟ وفى را مطلق آورده تا شامل شود تمام
كارهايى را كه بطور كامل انجام داده است مانند تبليغ رسالت و صبر بر سر بريدن فرزند
و آتش نمرود و ديگر اوامر خدا كه انجام داد.
از حـسـن روايـت شـده كـه خـدا ابـراهـيـم را به هيچ چيز امر نكرد مگر آن كه بطور
كامل انجام داد
((77)).
الاتزر وازرة وزر اخرى , ان در لاتزد همان ان بوده كه محفف شده و معنايش انه لاتزر,
است و ضمير براى شان و ان و ما محلا مجرور و بدل از ما فى صحف موسى , است , يا محلا
مرفوع است بـنـابـرايـن كـه هو ان لاتزر باشد گويى گويندهاى گفته است : و ما فى صحف
موسى و ابراهيم , دركـتـاب مـوسى و ابراهيم چه مطالبى است ؟ در پاسخ او گفته است ان
لاتزر وازرة , اين كور بار گناهى بر دوش نمى گيرد.
و ان ليس للانسان الا ما سعى , براى انسان چيزى جز آنچه با سعى به دست آورده نيست .
ما در ماسعى مصدرى است اما رواياتى كه در باب صدقه دادن و حج گزاردن ونماز خواندن
از طـرف مـرده نـقل شده اگرچه سعى خود مرده نيست و سعى ديگران است اما گويى سعى خود
مرده است چون جانشين و تابع اوست و به حكم دين مانند وكيلى است كه به نيابت او كار
مى كند.
ثـم يـجـزيـه الجزاء الاوفى , آنگاه پاداش سعى بنده به او داده مى شود, گويند جزاه
اللّه عمله , خدا پاداش عملش را داد و جزا على عمله , خدا در مقابل عمل او را پاداش
داد و معناى آيه اين است كه بنده در روز قيامت سعى خود را مى بيند آنگاه
خداوندپاداش او را بطور كامل به او مى دهد.
تـرجـمـه : (و آيـا از كـتـب پـيـشـيـن ابـنياء به او نرسيده است ) كه همه امور به
پروردگارت باز مـى گـردد.
(42) و ايـن كه اوست كه مى خنداند ومى گرياند.
(43) و اوست كه مى ميراند و زنده مـى كند.
(44) و اوست كه دو زوج مذكر و مؤنث را مى آفريند.
(45) از نطفه اى كه خارج مى شود (و در رحم مى ريزد).
(46) و اين كه بر خداست ايجاد عالم ديگر (تا عدالت اجرا گردد).
(47) و اين كه اوسـت كـه بـى نـيـاز مـى كـنـد, وسـرمـايـه بـاقـى مـى بخشد.
(48) و اين كه اوست پروردگار سـتاره شعرى .
(49) (و آيا به انسان نرسيده است كه دركتب انبياى پيشين آمده ) كه خداوند قوم عاد
نخستين را هلاك كرد؟(50) و همچنين قوم ثمود را, و كسى از آنها را باقى نگذاشت .
(51) و نـيـز قـوم نـوع راپيش از آنها, چرا كه آنها از همه ظالمتر و طغيان كنده تر
بودند.
(52)اين (پيامبر) بـيـم دهـنـده اى از بـيم دهندگان پيشين است .
(53) آنچه بايدنزديك شود نزديك شده است (و قـيـامـت فـرا مـى رسد).
(54) و هيچ كس جز خدا نمى تواند شدائد آن را برطرف سازد.
(55) آيا از اين سخن تعجب مى كنيد؟(56) و مى خنديد و نمى گرييد؟(57) و پيوسته در
غفلت و هوسرانى به سر مى بريد؟(58) حال كه چنين است همه براى خدا سجده كنيد و پرستش
نماييد.
(59) تفسير: و ان الى ربك المنتهى , مفتوح بودن ان در اين آيه و آيات بعد به اين
معناست كه تمام اين مطالب در كـتـاب مـوسى و ابراهيم بوده است و منتهى مصدر و به
معناى انتهاء است يعنى مردم به خدا مـنـتـهـى شـده و بـه او بـاز مـى گردند مانند
گفتار خداوند واليه المصير, بازگشت به سوى خداست .
و انه اضحك و ابكى , در معناى اين آيه چند قول است : 1 - خدا دو نيروى خنديدن و
گريستن را آفريده است .
2 - عامل خنده و گريه را كه شادى و غم است انجام داده است .
3 - درختان را با تابشها و انوار خنداند و ابرها را با بارانها گرياند.
اذا تـمنى , هرگاه نطفه در رحم ريخته شود گويند: منى و امنى و گفته شده به معناى
تخلق : آفريده مى شود .
شاعر گفته است : حـتـى تـبـيـن مـايـمنى لك المانى
((78)).
يعنى تقديركننده آن (نطفه ) را تقدير مى كند(نطفه براساس يك تقدير در رحم زن قرار
مى گيرد).
و ان عـلـيـه الـنـشاة الاخرى , نشاه با مد قرائت شده و مقصود اين است كه اين خلقت
براساس حكمت بر خدا لازم است تا بر نيكى و بدى جزا دهد.
واقـنـى , يـعـنى مال ذخيره شده به آنها داده و گفته اند اغنى به معناى مول است
يعنى ثروت بخشيد و اتنى يعنى با بخشش خود كسى را راضى كرد.
رب الـشـعرى , يعنى خدا آفريننده ستاره شعرى (زهره ) است و قبيله خزاعه آن رامى
پرستيدند, يـكى از اشراف عرب به نام ابوكبه پرستش آن ستاره را براى قبيله سنت قرار
داد و او يكى از اجداد مادرى پيامبر(ص ) بوده است از اين رو قريش حضرت را ابن ابى
كبشه مى ناميدند چون پيامبر(ص ) در دين با قريش مخالفت مى ورزيد چنان كه ابوكبشه
ستاره شعرى را مى پرستيد و در پرستش غير آن مخالفت مى كرد.
عادا الاولى , قوم هود است و عاد الاخرى قوم ارم است و گفته شده : منظور ازالاولى
پيشينيان است چون آنها نخستين قومى بودند كه پس از قوم نوح هلاك شدند, اين جمله عاد
لولى با ادغام تنوين در لام قرائت شده به اين صورت كه همزه اولى حذف شده و ضمه همزه
به لام تعريف منتقل شده است .
و ثمود, ثمودا نيز قرائت شده است .
و قـوم نـوح من قبل , پيش از قوم عاد و ثمود قوم نوح را هلاك كرديم چرا كه قوم نوح
از آن دو قوم سـتـمـگرتر و طغيانگرتر بودند چون نوح را آزار مى دادند و كتك مى
زدندتا جايى كه از حركت باز مى ماند و نفرين او نزديك به هزار سال در آنها اثرى
نكرد.
و المؤتفكه اهوى , يعنى شهرهايى كه اهل آنها قوم لوط بودند زير و رو شد.
اهوى , يعنى جبرئيل آن شهرها را بر روى بال خود به آسمان بالا برد سپس به زمين
انداخت .
فـعـشـيـها, پس لباس عذاب بر آنها پوشاند , اين گونه بيان به خاطر اهميت عذابى است
كه بر آن شهرها وارد شده است و خداوند آنان را سنگباران كرد.
فـبـاى الاء ربك تتمارى , پس اى انسان در كدامين نعمت پروردگارت شك مى كنى وحال آن
كه خـداونـد سـبحان نعمتها و نقمتهايى را برشمرده و آنها را آلاء و نعمت ناميده چون
در نعمتهايى الهى براى عبرت گيرندگان عبرت است .
هـذا نـذير من النذر الاولى , اين قرآن از جنس انذارهاى نخستين (كه انسانهاى پيش
ازشما به آن انـذار مى شدند) يا اين پيامبر از انذاردهندگگن نخستين است ,
خداوندكلمه (اولى ) را به صورت مؤنث فرموده چون به جماعت كه مؤنث است تاويل مى شود
و به اعتبار جماعت مؤنث شده است .
ازفت الازفه , قيامت نزديك شد مانند اقتربت الساعة .
لـيـس لـهـا من دون اللّه كاشفه , يعنى هيچ كس تا برپاشدن قيامت , نمى تواند از
زمان قيامت پرده بـردارد, مـانند اين آيه : لايجليها لوقتها الا هو جز خداوند قيامت
را درموقعش پديدار نمى سازد.
(اعراف /188) يا هر گاه قيامت برپا شود جز خداهيچ كس نمى تواند ناملايمات آن روز را
دور سازد, و خدا نيز در عين قدرت آنها رابرطرف نمى كند, گفته شده كاشفه مصدر به
معناى كشف است مانند كافيه وخائنه يعنى جز خدا كسى آن ناملايمات را برطرف نمى سازد.
افمن هذا الحديث , آيا از اين قرآن از روى انكار شگفت زده مى شويد و به مسخره مى
خنديد.
ولاتبكون , و به خاطر وعدههاى عذاب قرآن نمى گرييد.
از حضرت صادق (ع ) روايت است كه مقصود از حديث اخبار پيشين است .
و انتم سامدون , شما از عذاب الهى غافليد و دنبال بازى و سرگرمى هستيد.
يكى از اديبان به كنيزش گفته است اسمدى لنا, يعنى براى ما آواز بخوان .
فـاسـجـدواللّه و اعـبـدوا, خـدا را سجده كنيد و با اخلاص او را بپرستيد و ديگر
خدايان [باطل ] را نپرستيد.<
سوره قمر
پنجاه و پنج آيه دارد و مكى است .
در حديث ابى آمده است كه هر كس اين سوره را در هر روز قرائت كند روز قيامت
برانگيخته شود در حالى كه صورتش همانند ماه شب چهارده است
((79)).
از حضرت صادق (ع ) روايت شده كه هر كس سوره قمر را قرائت كند خداوند او رااز قبرش
بر روى شتر از شترهاى بهشت بيرون بياورد
((80)).
تـرجـمـه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت (1) و هر گاه نـشـانه و معجزه اى را ببينند اعراض
كرده مى گويند: اين سحرى است مستمر!(2) آنها (آيات خدا را) تـكذيب نموده و از هواى
نفسشان پيروى كردند و هر امرى قرارگاهى دارد.
(3) به اندازه كافى بـراى انزجار از بديها اخبار (انبياء و امتهاى پيشين ) به آنها
رسيده است .
(4) اين آيات , حكمت بالغه الـهى است اماانذارها (براى افراد لجوج ) مفيد نيست .
(5) بنابراين از آنها روى بگردان و روزى را به يـاد آور كه دعوت كننده الهى مردم را
به امروحشتناكى دعوت مى كند (دعوت به حساب اعمال ) (6) آنـهـا از قـبـرهـاخارج مى
شوند در حالى كه چشمهايشان از وحشت به زير افتاده و(بى هدف ) هـمچون ملخهاى پراكنده
به هر سو مى دوند.
(7) در حالى كه (بر اثر وحشت و اضطراب ) به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند و
كافران مى گويند: امروز روز سخت و دردناكى است .
(8)پيش از آنها قوم نوح تكذيب كردند (آرى ) بنده ما (نوح ) را تكذيب كرده گفتند: او
ديوانه است و (با انواع آزارهـا) او را (از ادامـه رسالتش )بازداشتند.
(9) او به درگاه پروردگار عرضه داشت : من مغلوب (اين قوم طغيانگر شده ام , انتقام
مرا از آنها بگير.
(10) در اين هنگام درهاى آسمان را گشوديم و آبى فراوان و پى درپى فرو باريد.
(11) و زمين راشكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم و اين دو آب بـه اندازه اى
كه مقدر بود با هم درآميختند.
(12) و او را بر مركبى كه ازالواح و ميخهايى ساخته شده بود سوار كرديم .
(13) مركبى كه تحت نظارت ما حركت مى كرد اين كيفرى بود براى كسانى كـه به او
كافرشدند.
(14) ما اين ماجرا را به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم , آيا كسى هست
كه پند گيرد.
(15) (اكنون بنگريد) عذاب وانذارهاى من چگونه بود؟!(16) تفسير: و انـشـق القمر, دو
نيم شدن ماه از معجزات آشكار پيامبر ما(ص ) است .
كه بسيارى ازصحابه آن را روايـت كـرده انـد از جـمـلـه آنها حذيفة بن يمان ,
عبداللّه بن مسعود, انس ,ابن عباس , ابن عمر و ديـگـرانند, حذيفه مى گويد: همانا
قيامت نزديك است
((81)).
ماه در زمان پيامبرتان (ص ) دونيم شده است .
ابـن مسعود مى گويد: سوگند به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست كوه حرا راميان دو
نيمه ماه ديدم
((82)).
از ابـن عـباس روايت است كه ماه دونيم شد و پيامبر(ص ) فرياد مى زد اى فلان و اى
فلان گواهى دهيد
((83)).
و ان يروا آيه يعرضوا, اگر آيتى ببينند از تسليم شدن به درستى آن روى مى گردانند.
و يـقـولـوا سحر مستمر, و مى گويند سحرى محكم و استوار است , مستمر به معناى محكم و
از گـفـتـه اهل لغت استمر مريرة , گرفته شده است , بعضى گفته اند: مستمراز مرور و
گذشتن سـحـرى اسـت كـه مـى رود و نـابـود مى شود و باقى نمى ماند و اين آرزوى
مشركان و علت روى گرداندن آنهاست .
و اتبعوا اهوائهم , آنها از خواهشهاى نفسانى و آنچه شيطان بر ايشان آراسته كه دفع
كردن حق پس از ظهور آن است پيروى كرده اند.
و كـل امـر مـسـتـقـر, يـعنى هر كارى ناگزير بايد به آخر برسد تا در آنجا مستقر شود
وهمانا كار مـحـمد(ص ) بزودى به پايانى مى رسد كه در آن پايان روشن مى شود كه حق
است يا باطل و براى آنها فرجامش آشكار مى شود.
مـستقر, مجرور نيز قرائت شده بنابراين كه عطف بر الساعه باشد يعنى روز قيامت نزديك
است و هر كارى كه مستقر شود و حالش آشكار گردد نيز نزديك است .
و لـقـد جـائهـم مـن الانـبـاء, مراد از خبرهايى كه براى آنها آمده قرآن است كه
خبرهاى آخرت يا خبرهاى قرون گذشته در آن مندرج است .
ما فيه مزدجر, يعنى امتناع يا محل امتناع از كفر و تكذيب پيامبران است .
حكمه بالغه , بدل از ما است يا بنابراين كه هو حكمة , بوده است .
فما تغن النذر, نفى يا انكار است يعنى كدام بى نيازى است كه نذيران (پيامبران )
راسود بخشيد.
فتول عنهم , از آنها اعراض كن چون مى دانى كه انذار نفعى به حال آنها ندارد.
يـوع يـدع الـداع : منصوب است بنابراين كه عطف بر يخرجون باشد, داعى به حذف ى داع
نيز قرائت شده و از دعاى است و كسره آخر آن از آوردن ى كفايت مى كند.
الـى شـئى نـكر, يعنى چيزى زشت و ناخوشايند كه نفوس آن را نمى پسندد و آن ترس روز
قيامت است .
نكر, به سكون (ك ) نيز قرائت شده است , و منظور از داعى اسرافيل است .
خـشـعـا ابصارهم , خاشعا نيز قرائت شده بنابراين كه يخشعن ابصارهم و يخشع ابصارهم ,
باشد و حـال از يخرجون است و خشعا بنا بر لغت قبيله طى است كه مى گويند: اكلونى
البراغيث , يا در خـشـعـا ضـمـير هم باشد و ابصارهم بدل از آن ضمير, گويند: مهرت
برجال حسن اوجههم و حسان اوجههم .
و خشوع الابصار, كنايه از خوارى است چرا كه خوارى شخص ذليل و عزت شخص عزيز در چشمان
آنها ظاهر مى شود.
من الاجداث , از گورها.
كـانـهـم جراد منتشر, خداوند مردگانى را كه از گور بيرون مى آيند به واسطه بسيار
بودن آنها و موج زدنشان به ملخهاى پراكنده تشبيه كرده است , به لشگر بسيار كه بعضى
ازآنها در ميان بعضى موج مى زنند, مى گويند: جاءوا كاالجراد, مانند ملخ آمدند.
مـهطعين الى الداع , يعنى مى شتابند به پاسخ دادن دعوت كننده در حالى كه گردنهايشان
را به طرف او مى كشند.
كـذبـت قبلهم , پيش از مردم مكه قوم نوح آن حضرت را پياپى تكذيب كرده و گفتند :نوح
ديوانه است .
و ازرجر, به سبب زدن و دشنام دادن و تهديد به سنگسار شدن او را ناراحت كردندچنان كه
گفته بودند: لتكونن من المرجومين , اگر از تبليغ دست برندارى جزءسنگسارشده ها خواهى
بود.
فـدعـاربه , پروردگار خويش را بخواند كه من مغلوب قومم واقع شده و سخن مرانمى شنوند
و از اجابت آنها نااميد شدم پس مرا يارى كن و انتقام مرا از آنها با عذابى كه بر
آنان مى فرستى بگير.
فضتحنا ابواب السماء, فتحنا با تشديد و بى تشديد هر دو قرائت شده است .
بماء منهمر, آبى كه بسيار و پياپى مى ريخت و تا چهل روز قطع نمى شد.
و مـجـرنـا الارض , زمين را شكافتيم , يعنى تمام زمين را طورى قرار داديم كه گويى
چشمه هايى جوشان است .
فـالتقى الماء, آبهاى آسمان و زمين به هم پيوستند به حالتى كه طبق خواست خدامقدر
شده بود, گفته شده : به حالتى كه مقدر و برابر شده است به اين صورت كه خدا همان
اندازه كه مقدر كرده بود از زمين بيرون بيايد همان اندازه نيز از آسمان فروريزد و
برابر باشند .
عـلـى ذات الـواح و دسر, منظور كشتى است و آن صفتى است كه به جاى موصوف نشسته است و
نظير آن است گفته شاعر: و لكن قميصى مسروده من حديد
((84))
, كه قصدش اين است پيراهن من زره است ودسر جمع دسار و وزن فعال است از دسره ,
هرگاه آن را رفع كند و به معناى ميخ است .
تجرى باعيننا, كشتى در ديدگاه ما بر روى آب به حركت مى آيد.
جزاءا مفعول له است يعنى تا پاداش براى شخصى (نعمتى ) باشد كه نسبت به آن كفران شده
است و منظور از آن شخص , نوح است كه خداوند او را نعمت كفران شده قرار داد چرا كه
پيامبر نعمت و رحمتى از سوى خداست .
و لقد تركناها, ضمير به كشتى برمى گردد يا به خود عمل .
آية علامتى كه به وسيله آن عبرت گرفته مى شود.
فهل من مذكر, آيا عبرت گيرنده اى هست ؟ نذر جمع نذير به معناى انذار است .
ترجمه : ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكرشود.
(17) قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند اكنون (ببينيد)عذاب و انذارهاى من
چگونه بود؟(18) ما تندباد وحشتناك و سـردى را در يـك روز شـوم مـسـتـمـر بر آنها
فرستاديم .
(19) كه مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا برمى كند.
(20) (اكنون ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟(21) ما قرآن را براى تذكر آسان
كرديم ,آيا كسى هست كه متذكر شود؟(22) طايفه ثمود (نيز) انذارهاى الهى را تـكـذيـب
كـردند.
(23) و گفتند : آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم ؟ اگر چنين كنيم در گمراهى و
جنون خواهيم بود!(24) آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده ؟ نه , او آدم
بسيار دروغـگـوى هـوسـبـازى است .
(25) ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است .
(26) ما نـاقه را براى آزمايش آنها مى فرستيم , درانتظار پايان كار آنها باش و صبر
كن .
(27) و به آنها خبر ده كه آب (قريه ) بايد در ميان آنها تقسيم شود (يك روز سهم ناقه
و يك روزبراى آنها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند.
(28) آنها يكى از ياران خود را صدا زدند, او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پـى
كـرد.
(29) (اكـنـون بـنـگـريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟!(30) مافقط يك صيحه (صاعقه
عظيم ) بر آنها فرستاديم و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب
چهارپايان در آغل جمع آورى مى كند.
(31) تفسير: و لـقد يسرنا القرآن للذكر, يعنى ما قرآن را براى حفظ كردن آسان قرار
داديم و هركس را كه قصد حفظ آن كند كمكش مى كنيم تا به ظاهر آن را قرائت كند.
فـهـل مـن مـدكر, يعنى آيا كسى هست كه طالب حفظ فرآن باشد تا كمك شود, يا ماقرآن را
مهيا كرديم براى ذكر از يسر ناقته للسفر, هرگاه آن را آماده كوچ سازد شاعرگويد: و
قمت اليه بااللجام ميسرا ----- هنالك يجزينى الذى كنت اصنع
((85))
روايت شده كه ظاهرا جز قرآن هيچ يك از كتابهاى خدا كه نازل شده تمامش قرائت نمى
شده است گفته شده : معناى جمله اين است كه قرآن را براى پندگيرى آسان قرار داديم
بدين گونه كه آن را از پندهاى كامل و منع هاى كافى پر كرديم آياپندگيرنده اى هست ؟
و نذر, يعنى تهديدى است كه براى آنها عذاب آورد پيش از اين كه عذاب نازل شوديا عذاب
كردن آنان تهديدى براى انسانهاى پس از آنهاست .
ريحا صرصرا, بادى كه سخت مى وزد, يا بسيار سرد است از صر به معناى سردى .
فى يوم نحس , در روزى شوم .
مـسـتـمـر, شـومى آن مداوم بود و درباره آنها استمرار داشت تا هلاكشان كرد يا نسبت
به بزرگ و كـوچكشان استمرار داشت تا انسانى از آنها باقى نماند اين عذاب در
روزچهارشنبه آخر ماه بود كه ديگر برنمى گردد اين مطلب از حضرت باقر(ع ) روايت شده
است .
تنزع الناس , اين باد مردم را از زمين مى كند.
كانهم اعجاز نخل منقعر, يعنى مرده بر روى زمين مى افتادند و داراى هيكلهاى بلندو
بزرگ بودند گـويى ريشه هاى درختان خرمايى هستند كه كنده شده اند, گويند:دليل تشبيه
اين است كه باد سـرهاى آنها را قطع كرده و جسدهايى بى سر بودند,صفت نخل را به عنايت
لفظ نخل مذكر آورده است و اگر باب حمل بر معنى ,صفت مؤنث نيز مى آورد جايز بود چنان
كه فرموده است : اعجا نخل خاوية .
[آن قوم ] همچون تنه هاى پوسيده و توخالى درختان نخل [هلاك شده بودند](جاقه /7).
فقالوا ابشرا منا, بشرا منصوب به فعلى (انكر) است كه نتبعه آن را تفسير مى كندآنها
ناخوشايند مـى شـمـردنـد كـه از انـسـانـى همجنس خودشان پيروى كنند و تعبير به منا
كردند تا مماثلت و همانندى قوى تر باشد.
منا تكذيب كنندگان صالح پيامبر منا گفتند تا همانندى قوى تر باشد و برهمجنسى پيامبر
با آنها دلالت كند).
واحدا نتبعه , تكذيب كنندگان صالح واحدا گفتند تا پيروى كردن يك امت را ازمردى كه
اشرف از آنها نيست (تك و تنهاست ) منكر شده , زشت جلوه دهند.
انا اذا لفى ضلال , گويى به آنها گفته است : اگر مرا پيروى نكنيد شما از حق گمراه
شده ايد.
و سعر, در آتشيد سعر جمع سعير است پس سخن را بر خود او وارونه كرده وگفتند: اگر از
تو پيروى كنيم ما در اين صورت چنان خواهيم بود كه مى گويى : (درگمراهى و آتش خواهيم
بود) و گفته شده : مقصود از ضلال , خطا و دورى از حق است و سعر به معناى جنون است .
ءالقى الذكر عليه من بيننا, يعنى آيا در ميان ما تنها وحى بر او نازل شده , حال آن
كه براى برگزيده شدن به نبوت سزاوارتر از او وجود دارد.
بل هو كذاب اشر, دروغگويى است متكبر كه مى خواهد با دعوى نبوت بر ما بزرگى كند.
سيعلمون غدا, بزودى فردا در آن هنگام كه عذاب بر آنها نازل شود خواهند دانست يا در
روز قيامت درخواهند يافت .
من الكذاب الاشر, چه كسى دروغگوست , صالح يا آنها كه او را تكذيب كردند؟ انـا
مـرسـولـوا الناقه , ما ماده شتر را از كوهى كه روى زمين گسترده است برمى انگيزيم
وبيرون مى آوريم همان طور كه قوم صالح خواسته اند تا آزمون و امتحانى برايشان باشد.
فارتقبهم , منتظر امر خدا درباره آنها باش و ببين چه مى كنند.
و اصطبر, و بر آزارى كه از آنها به تو مى رسد شكيبا باش و شتاب مكن تا فرمانم به
توبرسد.
ونبئهم ان الماء قسمه بينهم , به آنها خبر بده كه آب در ميان شما تقسيم شده يك
روزاز ناقه و يك روز از شـماست , و آوردن كلمه [بينهم كه ضمير آن به قوم صالح برمى
گردد] از باب غلبه دادن عقلاست .
كل شرب محتضر, هر روز آب سهم هر كدام است اهل آن حاضر شود و از آن استفاده كند و
ديگرى نـيـايـد.
گـفـته شده :مردم در روز نوبتشان بر سر آب حاضر شوندو در روزى كه نوبت شير است
صاحبان نوبت حضور يابند.
فنادوا صاحبهم , پس رفيقشان قداربن سالف احيمر(ثمود) را صدا زدند.
فتعاطى , پس گستاخى كرد و بر ناقه دست يافت و آن را پى كرد, يا شمشير رابرداشت و
ناقه را پى كرد.
صيحه واحده , و آن صيحه جبرئيل (ع ) بود.
فكانوا كهشيم المحتظر, هشيم درخت خشك است , منهشم به معناى شكسته است .
مـنـظور از محتظر كسى است كه عمل خشك شدن را انجام مى دهد و آنچه را كه خشك مى شود
چهارپايان لگدمال كرده و درهم مى شكنند.
تـرجـمـه : مـا قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود؟(32)
قوم لوط انـذارهـاى (پـى درپـى پيامبرشان را) تكذيب كردند.
(33) ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت درمـى آوردفـرسـتـاديـم (و هـمـه را
هـلاك كرديم ) جز خاندان لوط را كه سحرگاهان نجاتشان داديـم .
(34) ايـن نـعـمـتـى بـود از نـاحـيـه مـا, ايـن گـونه كسى را كه شكرگزار است پاداش
مـى دهـيـم .
(35) او آنـهـا را در مورد مجازات ماانذار كرد, ولى آنها اصرار بر مجادله و القاى
شك داشتند.
(36) آنها ازلوط خواستند ميهمانانش را در اختيار آنها بگذارد!, ولى ماچشمانشان را
نابينا و مـحـو كـرديـم (وگـفتيم ) بچشيد عذاب و انذارهاى مرا.
(37) سرانجام صبحگاهان در اول روز عـذابى مستمر و ثابت به سراغشان آمد.
(38) (و گفتيم ) اكنون بچشيد عذاب و انذارهاى مرا.
(39) ما قرآن را براى يادآورى آسان كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود؟(40) انذارها و
هشدارها (يكى پـس از ديگرى ) براى آل فرعون آمد.
(41) اما آنها همه آيات ما را تكذيب كردند, و ما آنها را به قهر و اقتدار خود سخت
مؤاخذه كرديم .
(42) تفسير: انا ارسلنا عليهم حاصبا, بر آنها بادى فرستاديم كه با سنگريزه آنها را
سنگباران كند.
نـجـيـنا هم بسحر, لوط و دخترانش را در هنگام سحر از عذابى كه به قومش رسيدنجات
داديم و سحر يك ششم آخر شب است و چون سحر نكره است منصرف به كار رفته مى گويى :
لقيته سحرا, او در سحر ملاقات كردم و مقصودت سحر همان روزى است .
نغمه من عندنا, مفعول له و به معناى انعما است .
كـذالـك نجزى من شكر, چنان كه بر آنها انعام كرديم هر كس باايمان آوردن وبندگى اش
نعمت خدا را سپاسگزار باشد پاداش مى دهيم .
و لقد انذارهم بطشتنا, براستى كه لوط آنها را از سخت گيرى ما در مورد عذابشان
ترسانيد.
فتماروا باالنذر, پس نسبت به انذارها ترديد كردند.
ولقد راودوه عن ضيفه , از لوط خواستند كه مهمانانش را به آنها تسليم كند.
فـطمسنا اعينهم , چشمانشان را نابود كرديم تا مانند بقيه صورتشان صاف شد و جاى چشم
در آن ديده نمى شد, جبرئيل چنان با بال خود بر چشم آنها زد كه نابينا وسرگردانشان
گذاشت و به در خانه , راه نمى يافتند تا لوط آنها را بيرون كرد.
فذوقوا عذابى و نذر, به قوم لوط با زبان فرشتگان گفتم عذاب و بيم مرا بچشيد.
و لقد صبحهم بكره , يعنى در اول روز عذاب بر آنها نازل شد, بكرة در معنى مانندگفتار
خداوند مشرقين و مصبحين است
((86)).
عذاب مستقر, عذابى ثابت كه بر قوم لوط استقرار يافته است .
فذوقوا عذابى و نذر, فايده تكرار اين آيه و آيه : ولقد يسرنا القرآن الخ , اين است
كه درهنگام شنيدن هـر خـبـرى از اخبار امتها مجددا پند گيرند و متذكر شوند هرگاه
بشنوندكه قرآن بر آن تشويق مـى كـنـد و بـارها برايشان تكرار كرده تا غفلت بر آنها
غالب نشود,تكرار در گفته خداند فباى آلاء ربـكـمـا تـكـذبـان در هنگام ذكر هر نعمت
- كه در سوره رحمان شمرده شده و تكرار ويل يومئذ للمكذبين , در سوره مرسلات و تكرار
خودخبرها و داستانها نيز همين حكم را دارد تا هر كدام آنها در دلها حضور داشته و از
يادنرود.
و لـقـد جـاء ال فـرعون النذر, نذر, همان موسى و هارون و ديگر پيامبرانند چرا كه
موسى و هارون آنچه پيامبران , قوم خود را با آن انذار كردند , بر آل فرعون عرضه
داشتند.
ممكن است نذر جمع نذير باشد كه همان انذار است .
كذبوا باآياتنا كلها, منظور تكذيب معجزه هاى نه گانه اى بود كه موسى (ع ) براى
آنهاآورد.