تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۳ -


بعضى از مفسران شان نزول اين آيه را درباره نضربن حارث گويند, اين مرد درسرزمين فارس به تـجارت مى رفت و كتابهايى از فارسيها مى خريد و داستانهايى ازآنها براى قريش حكايت مى كرد و مـى گـفت اگر محمد براى شما داستان عاد و ثمودرا مى گويد, من داستان رستم و اسفنديار و پادشاهان فارس را براى شما مى گويم ,داستانهاى او به مذاق قريش خوشايند و بانمك بود, از اين روى اسـتـماع قرآن را رهامى كردند.
در اين صورت كلمه يشترى به همان معناى شراء و خريدن است , ولى در غير اين صورت و به معناى اول يشترى به مفهوم عبارت اشتروا الكفر بالايمان است , يـعـنـى حـديـث باطل را بدل از حديث قرآن و حق قرار دادند و آن را به جاى حديث حق , اختيار كردند.
قتاده گفته است : اشترى به معناى دوست داشتن است ,يعنى حديث لهو و باطل را دوست دارند و آن را به عوض حديث حق اختيارمى كنند.
ليضل عن سبيل اللّه , كلمه ليضل هم با ضم ياء و هم با فتح آن خوانده شده .
و يـتخذها هزوا, عبارت : يتخذها هم به رفع و هم به نصب خوانده شده , رفع آن بنابراين است كه عـطـف بـر يشترى باشد و نصب آن به اعتبار اين است كه عطف برليضل باشد و ضمير هاء به سبيل برمى گردد زيرا اين كلمه مؤنث مجازى است .
بـغير علم , بدون علم و آگاهى و بدون بصيرت و بينايى در امور تجارت , زيرا باطل راعوض حق و گـمراهى را به جاى هدايت خريده اند.
و مانند اين مورد است اين آيه شريفه كه خداوند مى فرمايد: فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين اين تجارت براى آنها سودى نداشت و هدايت نيافتند يعنى آنان در تجارت بصيرت نداشتند.
(بقره /16).
ولـى مـسـتـكـبرا, خودش را از آنچه هست بالاتر بداند و به آيات ما اعتنا نكند.
خداوندحال چنين فـردى را بـه كسى تشبيه كرده است كه با وجود شنوا بودن , گوش نمى دهدو نمى شود گويا در گوشهايش سنگينى است .
كـان لم يسمعها, اين عبارت در محل نصب و حال است براى مستكبرا و لفظ كان مخففه است و اصل آن : كانه , بوده است و ضمير آن , ضمير شان است .
كان فى اذنيه وقرا, اين عبارت حال است براى جمله كان لم يسمعها و رواست كه هر دو عبارت , جمله استينافى باشند.
وعـد اللّه حقا, كلمه وعد و حقا هر دو مصدر تاكيدى (مفعول مطلق ) هستند كه اولى خود را و دومـى غـيـر خـود را تـاكيد كرده است , زيرا عبارت لهم جنات النعيم در معنا چنين بوده است : وعدهم اللّه جنات النعيم , خدا به آنها باغهاى پرنعمت وعده داده است .
بنابراين مفهوم كلمه وعد بـه وسـيـله خود وعد جنات نعيم تاكيد شده است , و اما واژه حقا دلالت بر ثبات مى كند و به وسـيـلـه آن , معناى وعدتاكيد شده است و آنچه به وسيله اين دو تاكيد شده عبارت لهم جنات النعيم است .
و هـو العزيز الحكيم , او عزيز است يعنى كسى است كه توانايى بر هر چيزى داردبنابراين به هر كس بـخـواهد نعمت و آسايش عطا مى كند و به هر كس بخواهد بلا وگرفتارى مى دهد.
او حكيم است يعنى كسى است كه هيچ كارى را نمى خواهد مگرآنچه را كه حكمت اقتضا كند.
هـذا خـلـق اللّه , كلمه هذا اشاره است به مخلوقاتى كه ذكر شد و لفظ خلق در اين جا به معناى مخلوق است .
الـذيـن مـن دونه , مقصود كسانى است غير از خدا كه معبود كافران هستند.
خدا آنها راسرزنش و محكوم مى كند و مى فرمايد اين چيزهاى بزرگ (آسمان و زمين و جزآن ...
) از آفريده هاى خداست .
حـال شما به من نشان دهيد كه خدايان شما چه چيزهايى را آفريده اند تا پيش شما شايسته عبادت بـاشـنـد.
سپس خداوند از تبكيت وسرزنش آنها روى گردانده و به ضرر آنها شهادت مى دهد كه اينها در ورطه اى ازگمراهى آشكار افتاده اند و از حق عدول كرده اند.
تـرجمه : ما به لقمان حكمت داديم و به او گفتيم خدا را شكر كن و هركس كه خدا را شكر كند به سـود خـود او است و آن كس كه كفران كندبه زيان خود اوست , زيرا خداوند بى نياز و ستوده است (12) اى رسـول مـا به ياد بياور هنگامى را كه لقمان در حال موعظه و اندرز, به فرزنش گفت : اى پـسـر مـن هـرگز چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك , ظلم بسيار بزرگى است (13) و ما به انـسان درباره پدر ومادرش سفارش كرديم , بخصوص مادرش كه او را با سختى بسيارحمل كرده اسـت و دوران شـيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد, به او سفارش كرديم كه براى من و پدر و مـادرت شـكر كن كه بازگشت همه شما به سوى من است (14) و اگر پدر و مادر تلاش كنند كه توموجودى را كه از آن آگاهى ندارى , شريك من قرار دهى , از آنهااطاعت مكن , ولى در دنيا با آنها بـه طـور شـايـسـته اى رفتار كن و راه كسانى را پيروى كن كه به سوى من رجوع و توبه كرده اند, سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را به آنچه عمل كرده ايد آگاه مى كنم (15) اى فرزندم ! اگر كارهاى نيك و بد به اندازه خردلى باشد و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها و زمين قرارگيرد, خداوند آن را, براى حساب , مى آورد, خدا بر همه چيز دقيق وآگاه است .
(16) پسرم ! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكركن و در برابر مصائبى كه به تو مى رسد شكيبا باش كه اين نشانه اى ازاراده ثابت و از كارهاى مهم است .
(17) فرزندم ! هرگز با بى اعتنايى ازمردم روى مـگـردان و در زمـيـن با تبختر و مغرورانه راه مرو كه خداوندهيچ متكبر خودستا را دوست نـدارد.
(18) پـسـرم ! در راه رفـتـن ميانه روى را برگزين و آهسته و آرام سخن بگو كه زشت ترين صداها,صداى خران است .
(19) تفسير: قـول قـوى و روشـنـتـر اين است كه لقمان پيامبر نبود بلكه مرد حكيمى بود.
و برخى ازمفسران گويند كه او پيغمبر بود و برخى ديگر گويند كه خداوند او را مخير كرد ميان نبوت و حكمت و او حكمت را برگزيد.
لقمان فرزند خواهر ايوب يا فرزند خاله اوبود.
و گويند هزارسال زندگى كرد و حـضـرت داوود(ع ) را درك كـرد و از او علم آموخت .
گويند روزى بر داوود(ع ) وارد شد و داوود مشغول بافتن زره بود, درحالى كه خداوند آهن را, مانند موم , براى داوود(ع ) نرم قرار داد, لقمان خواست بپرسد كه اين چيست ؟ ولى حكمت او مانع شد و سكوت كرد هنگامى كه داوود(ع )كار زره را تـمـام كـرد آن را پـوشـيد و گفت : تو چه اندازه لباس خوبى براى جنگ هستى .
لقمان گفت : سـكـوت حـكمت است ! ولى عمل كننده به آن اندك است .
سپس داوود(ع ) گفت : تو به حقيقت و درستى حكيم ناميده شده اى .
ان اشـكـرللّه , حـرف ان در ايـن مـورد, مـفـسره است , زيرا حكمت دادن به معناى تعليم گفتار حـكـمـت آمـيـز است و بعد خداوند توجه داده است كه حكمت واقعى و علم حقيقى عمل به آنچه عـبـادت خـداسـت و شكر براى اوست و بخشيدن حكمت را به وادار كردن بر شكر, تفسير فرموده است .
فـان اللّه غـنـى حميد, خداوند بى نياز است و احتياجى ندارد كه فردى شكر او را به جاآرد و حميد اسـت يـعنى شايسته و سزاوار آن است كه حمد و ستايش بشود, هر چندكه كسى هم او را ستايش نكند.
يا بنى لا تشرك باللّه , كلمه بنى به سه طريق خوانده شده است : 1 - بـه فـتـح يـاء يـا بـنى 2 - به كسر ياء يا بنى 3 - به سكون ياء يا بنى .
دليل كسى كه به كسر خـوانده است اين گفتار است : يا غلام اءقبل , اى غلام من پيش بيا و دليل كسى كه به فتح خوانده اسـت اين گفتار است : يا غلاما.
كه الف به عوض ياى اضافه آمده است و سپس براى تخفيف حذف شـده اسـت و كسى كه در صورت وصل , ياءرا به سكون خوانده است , حالت وصل را به جاى حالت وقف , قرار داده است .
ان الـشـرك لظلم عظيم , براستى كه شرك ظلم بزرگى است , زيرا مساوى قرار دادن خداوند كه تـمـام نـعمتها از اوست با كسانى كه از طرف آنها نه نعمتى است و نه تصورنعمتى مى رود, ستم و ظلمى است كه حقيقت و نهايت آن را نمى توان دريافت .
حـمـلـتـه امه وهنا على وهن , در اين عبارت فعلى مقدر است و اصل آن تهن وهنا على وهن بوده اسـت .
هـمـچنان كه عرب مى گويد: رجع عودا على بدء, برگشت به اول كه در اصل يعود عودا بـوده اسـت و جـمله حال است براى امه و مقصود اين است كه ضعف مادر هر آن زيادتر مى شود, زيرا هر اندازه كه حمل بزرگتر مى شودسنگينى و ضعف مادر نيز زيادتر مى شود.
ان اشكرلى , اين عبارت جمله و وصينا را تفسير مى كند.
مـا لـيـس لـك بـه عـلـم , مقصود از نفى علم , نفى خود آن شريك است , يعنى چيزى را كه وجود سودمندى ندارد شريك من قرار مده اين مورد مانند اين آيه است كه خداوندمى فرمايد: ما يدعون من دونه من شى ء, آنچه را غير از او مى خوانند (عنكبوت /42).
و صـاحـبـهما فى الدنيا معروفا, با آنها, بخوبى و اخلاق نيك و بردبارى و ديدار از آنهاو آن طور كه جوانمردى اقتضا مى كند, مصاحبت و رفتار كن .
و اتبع سبيل من اناب الى , و در دينت از مؤمنان پيروى كن و از دين پدر و مادرت پيروى مكن , هر چند من تو را به رفتار نيك با آنها در دنيا دستور داده ام .
ثـم الـى مـرجعكم , برگشت تو و پدر و مادرت به سوى من است و من آنها را, به سبب كفرشان به كيفر مى رسانم و تو را, به سبب ايمانت , پاداش نيك مى دهم .
و ايـن كـلام كـه در ضـمن وصيت لقمان به فرزندش آمده است , كلام معترضه است وبراى تاكيد وصيت لقمان درباره نهى از شرك است .
و چون خداوند سفارش پدر و مادر را فرمود براى سفارش بيشتر در خصوص مادرو تذكر حق مادر بـه تنهايى , سختيها و مشكلاتى را كه مادر در دوران باردارى وشيرخوارى طفل متحمل مى شود, بيان فرموده است .
مـثـقـال حـبة , كلمه مثقال هم به رفع و هم به نصب خوانده شده است .
در صورت نصب , ضمير انـها به شى ء برمى گردد كه آن شى ء چه خوب باشد و چه بد ومقصود اين است كه عمل انسان چه خوب و چه بد اگر در كوچكى به اندازه دانه خردلى باشد و با اين كوچكى در پنهانى ترين جايى هـم مخفى باشد, مثلا در شكاف سنگى يا در هر جايى از آسمان و زمين كه باشد خداوند آن را روز قيامت حاضرمى كند و به عامل آن پاداش يا كيفرش را مى دهد.
ان اللّه لطيف , علم و آگاهى خدا هر چيز پنهانى را فرا مى گيرد.
خبير, بر حقيقت هر چيز آگاهى دارد.
و در صـورت رفع مثقال فعل تك تامه است (نه ناقصه ) و كلمه مثقال به سبب اضافه شدن به حـبة مؤنث شده است .
چنان كه گويند: كما شرقت صدر القناة من الدم : همچنان كه سر نيزه ها از خـون درخشان بود, در اين جا كلمه صدر به علت اضافه شدن به قناة كسب تانيث كرده است و چنين موردى در ادبيات عرب از اين باب است كه مضاف از مصاف اليه كسب تانيث مى كند.
حـضـرت صـادق (ع ) فـرمـود, اياكم و المحقرات من الذنوب فان لها من اللّه طالبالايقولن احدكم اءذنب و استغفراللّه ان اللّه تعالى يقول , ان تك مثقال حبة ... ((15))

و اصـبـر عـلى ما اصابك , در سختيها و اذيتهايى كه در امر به معروف و نهى از منكر به تو مى رسد شـكيبا و بردبار باش , چرا كه اين امر از چيزهايى است كه خداوند آن رابطور وجوب و الزام , قطعى كرده است .
حـديـثـى از پـيـامـبـر(ص ) وارد شده است كه : ان اللّه يحب اءن يؤخذ برخصه كما يحب اءن يؤخذ بـعـزائمـه ((16))

بـرخى از مفسران گويند: مقصود امورى است كه ثبات وپايدارى در آنها واجب اسـت .
و اصل عزم يا از معزومات و مقطوعات امور است ويا مقصود عازمات آن است , مانند اين آيه شـريـفه فاذا عزم الا مر, پس از آن كه امر به لزوم پيوست (محمد /21) و مانند اين كه مى گويى : جـد الامـر و صـدق الـقـتـال , كـارجدى و قاطع و جنگ صادق و قطعى شد بنابراين كلمه عزم مصدرى است كه به معناى اسم فاعل يا اسم مفعول آمده است .
اين عبارت دلالت دارد كه ساير امتها هم بر انجام اين عبادتها مامور بودند.
و لا تصعر خدك , كلمه تصعر, تصاعر نيز خوانده شده است و از ماده صاعر و صعرخده مى باشد و مـعناى آن اين است كه به سبب تواضع و فروتنى با صورتت به مردم توجه كن و صفحه صورتت را, آن چنان كه متكبران مى كنند, از آنها برمگردان .
و لا تـمـش فى الارض مرحا, كلمه مرحا منصوب است بنابراين كه حال باشد و دراصل ولاتمش تمرح مرحا بوده است يا مفعول له است و مقصود اين است كه باشادمانى و سرمستى و غرور راه مرو يـعـنـى غرض تو از راه رفتن شادمانى و بطالت نباشد و بدون آن كه بخواهى امر مهمى از دين و يا دنيا را انجام دهى (بيهوده ) راه بروى .
ان اللّه لايحب كل مختال فخور, كلمه مختال مساوى با رونده شاد و بى خيال است ,يعنى با تكبر و خـودخـواهـى راه رفـتـن .
و فـخـور به كسى گفته مى شود كه صورتش را باكبر و غرور از مردم برگرداند.
و اقـصـد فـى مـشيك , در راه رفتن متعادل باش به طورى كه راه رفتنت ميان اين دوطريق قرار گيرد, نه مانند خزندگان نرم و آهسته و نه مانند افراد متوحش تند و باپرش باشد.
و اغضض من صوتك , صدايت را آهسته كن .
ان انـكـر الاصوات , وحشتناكترين صداها, اين همانند گفتار عربهاست كه هرگاه نفوس از چيزى نفرت داشته باشند گويند: شى ء نكر: چيز وحشتناك .
تـرجـمـه : آيا شما مردم نمى بينيد كه خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را براى شمافراوان كرده است ؟ ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هـدايـت وكتاب روشنى درباره خدا, مجادله مى كنند (20) و چون به آنها گفته شود از كتابى كه خدا نازل كرده پيروى كنيد, مى گويند: نه , ما تنها ازطريقى كه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مـى كنيم .
آيا اگر شيطان پدرانشان را به آتش دوزخ بخواند, باز هم پيروى مى كنند (21) كسى كه روى تـسـلـيم و رضا به سوى خدا آرد و نيكوكار باشد به رشته محكم الهى چنگ زده است و پايان هـمـه كـارهـا بـه سـوى خـداست (22)اى رسول ما كسى كه كافر مى شود كفر او تو را محزون و غـمـگـيـن نسازد, بازگشت همه آنها به سوى ماست و ما آنها را از كارهايى كه انجام داده اند آگاه خـواهـيـم ساخت , خداوند از آنچه در درون سينه هاست آگاه است (23) ما اندك زمانى آنها را از متاع دنيابرخوردار مى سازيم , سپس آنها را مجبور به تحمل عذاب شديدمى كنيم (24) اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما مى گويند: خدا, بگو ستايش مخصوص خـداسـت , ولى اكثر آنها نمى دانند (25) آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و مسلما خدا بـى نياز و شايسته ستايش است (26) اگر درختان روى زمين قلم و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب شود, [اينهاتمام مى شود] ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد, خداوند عزيز و حكيم است (27) آفـريـنش و زندگى مجدد همه شما همانند يك فرد بيش نيست , البته خدا شنوا و بيناست .
(28) تفسير: ما فى السموات و ما فى الارض , مقصود از ما فى السموات خورشيد, ماه وستاره هاست و از ما فى الارض حيوانها, گياهان , رودخانه ها و جز آن است .
و اسبغ عليكم نعمه , لفظ نعمه نعمة نيز خوانده شده و مقصود از نعمت هر بهره وسودى است كه به قصد احسان و نيكى عطا شود و آفرينش تمام جهان از طرف خداوند نعمت است .
امـا آنچه غير از حيوان و ذى روح است , براى حيوان و ذى روح نعمت است و امانسبت به حيوان , به وجـود آوردن آنها به عنوان موجود زنده خود نعمت است , زيرااگر به عنوان موجود زنده به وجود نمى آمد بهره مندى از آن ممكن نبود, بنابراين هرچيزى كه مورد استفاده قرار گيرد و بهره مندى از آن ممكن باشد نعمت است .
ظاهرة و باطنة , مقصود از نعمتهاى ظاهرى آنهايى است كه آشكار است و با مشاهده معلوم مى شود و از باطنى نعمتهايى است كه جز با دليل و دقت معلوم نمى شود و ياچيزهايى است كه علم به آنها براى مردم پنهان است و راهى براى دانستن آنهاندارند.
اولـو كـان الـشـيطان , معنا اين است كه آيا آنها از پدرانشان پيروى مى كنند ولو اين كه شيطان آن پدران را به عذاب دوزخ دعوت كند؟ يعنى در حالى كه شيطان آنها را به سوى عذاب مى خواند [باز هم از آنها پيروى مى كنند.
]؟ و من يسلم وجهه الى اللّه , كسى كه كارهايش را به خدا واگذارد و بر او توكل كند.
فقد استمسك بالعروة الوثقى , اين عبارت از باب تمثيل , حال كسى را كه به خداتوكل مى كند, مثل زده اسـت به حال كسى كه از جاى بلندى آويزان است و به طناب محكمى كه از گسيختن و پاره شدن ايمن است , دست زده است .
و من كفر فلايحزنك كفره , كلمه يحزنك , يحزنك نيز خوانده شده است كه اولى ازماضى حزن و دومـى از اءحـزن (ماضى باب افعال ) است ولى آنچه بيشتر استعمال مى شود اءحزن يحزن (از باب افـعـال ) است و معنا اين است : كفر كسى كه كافرمى شود و نيرنگ و فريب او نسبت به اسلام تو را محزون و غمگين نكند, زيرا خدااز آنها انتقام مى گيرد.
ان اللّه يعلم ما فى الصدور, بى ترديد خدا آنچه را كه در سينه بندگانش است مى داند وهيچ چيز بر او پنهان نيست .
تمتعهم قليلا, اندك زمانى آنها را از دنيا بهره مند مى سازيم .
ثم نضطرهم الى عذاب غليظ, لزوم عذاب آنها, به فردى كه ناگزير به قبول كارى است و نمى تواند آن را از خـود جـدا كـنـد, تشبيه شده است و مقصود از غليظ وغلظت , شدت و سنگينى عذاب بر معذب است .
قل الحمدللّه , با اين عبارت خداوند كافران را, بنابر اقرار خودشان , ملزم مى كند به اين كه آن كسى كـه آسمان و زمين را آفريد خداوند است و تنها حمد و سپاس براى اوواجب است و نبايد ديگرى را در عبادت با او شريك كرد.
بل اكثرهم لايعلمون , بلكه بيشتر آنها نمى دانند كه آنچه گفته شد بر آنها لازم است .
ان اللّه هو الغنى الحميد, البته خداوند بى نياز از حمد و سپاس سپاسگزاران است وشايسته و سزاوار حمد است هر چند كه او را حمد نكنند.
والـبحر يمده , بعضى كلمه بحر را, بحر به نصب خوانده اند بنابراين كه عطف براسم اءن باشد و در حـالـت رفـع , يا عطف بر محل اءن و معمول آن است و در تقديرچنين است : ولو ثبت كون الا شـجـار اقـلاما و ثبت البحر ممدودا, و اگر قلم بودن درختان و مركب بودن درياها ثابت شود.
و يا مـرفوع است بنابراين كه مبتدا باشد وواو (والبحر) حاليه باشد به اين معنا كه : اگر درختان قلم شوند در حالى كه دريا هم مركب شود.
و اين از مواردى است كه حكم آن مانند حكم ظروف است و به اين سبب ضميرى به صاحب حال برنمى گردد مانند شعر امرءالقيس : و قد اغتدى والطير فى وكناتها----- بمنجرد قيد الا وابد هيكل ((17))

در اين آيه خداوند درياى بزرگتر را به منزله دوات قرار داده و هفت دريا را پر ازمركب فرض كرده است كه آنها هميشه بدون انقطاع مركبهاى خود را به آن دريامى ريزند, بنابراين معنا اين است كه اگـر درخـتـهاى زمين قلم شوند و درياى بزرگ ازهفت درياى ديگر مركب شود و با اين قلمها و مركبها كلمات خدا را بنويسند, قلمهاو مركبها تمام مى شوند ولى كلمات خداوند تمام نمى شود و حـضرت صادق (ع ) والبحر مداده خوانده است و اين قرائت وجه دوم را تاييد مى كند كه واو حاليه بـاشـد وبـهـتر اين است كه كلمات خدا را عبارت از تواناييها و دانشها (مقدورات و معلومات )خدا بـدانـيم , زيرا چون اينها تمام نشدنى است , كلماتى هم كه بخواهند آنها را بيان كنند تمام نخواهند شد.
ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة , آفريدن و زنده كردن تمامى شما نيست مگرمانند آفريدن و زنـده كـردن يك نفر يعنى در برابر قدرت خداوند, كم و زياد و فرد وجمع يكسان و مساوى است , زيرا كارى و مشغوليتى او را از كار و مشغوليت ديگربازنمى دارد.
ان اللّه سميع بصير, خداوند در آن واحد هر شنيدنى را مى شنود و هر ديدنى رامى بيند و هيچ كدام مـانع از ديگرى نيست و همچنين است آفريدن و دومرتبه زنده كردن (كه هيچ يك مانع از ديگرى نيست ).
ترجمه : اى رسول ما آيا نديدى كه خدا شب را در روز و روز را درشب داخل مى كند؟ و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخته ؟ و هر كدام تا وقت معينى به حركت خود ادامه مى دهند؟ خداوند به آنچه انـجام مى دهيد آگاه است (29) اينها همه دليل بر آن است كه خدا حق است و آنچه را غير از او, به خـدايى مى خوانند, باطل است و خداوندبلندمرتبه و بزرگوار است .
(30) آيا نمى بينى كه چگونى كـشتى در دريابه لطف و بركت نعمت او حركت مى كند؟ تا بعضى از آيات قدرتش را به شما نشان دهـد, كـه در اينها آيات و نشانه هايى است براى كسانى كه شكيبا و شكرگزارند (31) و هرگاه كه موجى همچون توده هاى ابرآنها را فروگيرد, خدا را با اخلاص مى خوانند و هنگامى كه آنها رانجات داده به خشكى رسانيد, بعضى راه ميانه روى پيش گيرند [و به ايمان خود باقى مانند و بعضى ديگر كـافـر شوند] و آيات ما را انكارنمى كنند جز پيمان شكنان ناسپاس (32) اى مردم از خدا بپرهيزيد وبترسيد از روزى كه نه پدر جزاى اعمال فرزند را تحمل مى كند و نه فرزند چيزى از جزاى پدر را, بـى شك وعده الهى حق است , مبادازندگانى دنيا شما را بفريبد, و مبادا شيطان شما را, به عفو و بـخـشش خدا, مغرور كند (33) آگاهى از زمان قيامت مخصوص خداست واوست كه باران را فرو مى فرستد و آنچه را در رحم مادران است مى داند و هيچ كس نمى داند فردا چه مى كند و هيچ كس نمى داند درچه سرزمينى مى ميرد, تنها خداوند دانا و آگاه است .
(34) تفسير: كـل يـجرى الى اجل مسمى , هر يك از خورشيد و ماه در مدار و فلك خود به يك نحو حركت و آن مـدار را تـا مـدت معلومى طى مى كنند, خورشيد در مدت يك سال و ماه در مدت يك ماه , حسن [بـصـرى ] گفته است : زمان معين , روز قيامت است ,زيرا اينها از حركت بازنمى ايستند مگر همان روز.
ذلك بان اللّه هو الحق , اين مواردى را كه خداوند از صنعت و حكمتش شرح داد, به سبب اين است كه او بر حق و الوهيتش ثابت است .
و ان مـا يـدعـون من دونه الباطل , و آنچه را كه غير از او, به خدايى , بخوانند باطل وبرخلاف حق است .
و ان اللّه هو العلى الكبير, و او بلندمرتبه و بزرگوارتر از آن است كه به او شرك آورند.
بنعمت اللّه , به نيكيها و رحمت خداوند.
ليريكم من آياته , تا به شما نشان دهد بعضى از چيزهايى را كه بر كمال قدرت اودلالت دارد.
ان فـى ذلـك لايـات لـكـل صـبـار شكور, يعنى براى هر مؤمنى كه در بلاها شكيبايى و درنعمتها شكرگزارى مى كند, اينها نشانه است .
كالظلل اين كلمه جمع ظله است و آن هر چيزى است كه سايه افكند چه كوه و چه ابر...
.
فـمنهم مقتصد, بعضى از آنها در اخلاصى كه بودند باقى ماندند.
بعضى از مفسران گويند: منظور مؤمنانى هستند كه به آن عهد و پيمانى كه در دريا با خدا بستند, ثابت وپايدار ماندند.
الا كـل خـتـار كـفـور, كلمه ختار به معناى غدار, بسيار مكر كننده است .
و واژه ختربدترين و زشت ترين مكر است .
لايجزى والد عن ولده , كفايت و بى نياز نمى كند پدرى از پسرش چيزى را.
و اصل عبارت , لايجزى فيه بوده است و فيه حذف شده است .
باللّه الغرور, مقصود از كلمه غرور شيطان است .
ان اللّه عـنده علم الساعة , خداوند علم روز قيامت را به خود اختصاص داده و احدى را بر آن مطلع نكرده است .
و ينزل الغيث , و باران را در زمان خودش فرو مى فرستد و زمان و مكان نزول آن رامى داند.
و يـعـلـم ما فى الارحام , و فرزندى را كه در رحم زنان حامله است مى داند كه كامل است يا ناقص , پسر است يا دختر, يكى است يا بيشتر.
و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا, و هيچ فردى نمى داند كه فردا از بدى يا خوبى چه به دست خواهد آورد و چه سرنوشتى خواهد داشت .
و ما تدرى نفس باى ارض تموت , و هيچ فردى نمى داند كه در كجا و چه وقت خواهد مرد.
سـبـب اين كه كلمه علم را براى خدا قرار داد و كلمه درايت را براى بندگان , اين است كه در مـفهوم درايت معناى حيله و نيرنگ هم هست .
يعنى هيچ فردى هر چندحيله و نيرنگ به كار برد, درباره آنچه مخصوص خداوند است مانند كسب و عاقبت آن , نمى تواند چيزى بفهمد يا بداند, پس چگونه مى تواند معرفت به چيزهاى ديگرغير از اين دو را پيدا كند.
پيامبر(ص ) فرمود: مفاتيح الغيب خمس , كليدهاى غيب پنج است و اين آيه راتلاوت فرمود.

سوره سجده

اين سوره در مكه نازل شده و مكى است به جز سه آيه و آن از اءفمن كان مؤمنا كمن فاسقا تا آخر سه آيه , مى باشد.
عدد آيه هاى اين سوره از نظر اهل بصره 29 آيه و از نظر ديگران 30 آيه است .
[فضيلت قرائت اين سوره ] حـديثى است از ابى بن كعب كه هر كه سوره الم تنزيل و سوره الملك را بخواند,گويا شب قدر را احياء كرده است . ((18))

و از امـام صادق (ع ) روايت شده كه فرمود: هر كه سوره سجده را در هر شب جمعه بخواند خداوند روز قـيـامـت نامه عملش را به دست راستش مى دهد و كارهاى گذشته اش را حساب نمى كند و دوست محمد(ص ) و اهل بيتش (ع ) خواهدبود. ((19))

تـرجـمـه : الم (1) هيچ شك و ترديدى نيست كه نازل شدن اين كتاب ازسوى پروردگار جهانيان اسـت (2) ولـى آن كـافران مى گويند:محمد(ص ) آن را به دروغ به خدا بسته است , اما اين سخن حقى است از جانب پروردگارت تا گروهى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذاركننده اى براى آنها نيامده است , شايد هدايت شوند (3) خدا است كه آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است در شـش روزآفـريـده , سـپـس بـه خلقت عرض پرداخت , هيچ يار و شفاعت كننده اى جز او براى شما نـيست , آيا متذكر نمى شويد (4) امور اين جهان را ازآسمان تا زمين تدبير مى كند سپس روزى كه مقدارش به حساب شمابندگان هزار سال است , به سوى خود بالا مى برد.
(5) تفسير: تـنـزيـل الـكتاب لاريب فيه من رب العالمين , كلمه تنزيل مبتدا, و خبر آن من رب العالمين و ولاريب فيه جمله معترضه است .
ابـتـدا ثـابت مى كند كه اين كتاب از سوى پروردگار جهانيان فرستاده شده است و دراين مطلب هـيچ ترديدى نيست .
سپس از اين موضوع به مطلب ديگرى توجه مى كندو مى فرمايد: اءم يقولون افتريه , اين فراز از آيه هم رد بر گفتار مشركان است و هم شگفتى از خداوند است كه آشكار شد كه آنـهـا از آوردن سـوره اى بلكه آيه اى مانندقرآن , عاجز و ناتوان بودند.
سپس از انكار, به اثبات توجه مى كند و مى فرمايد: انه الحق من ربك , قرآن حقى است از طرف پروردگارت .
لـتـنذر قوما ما آتيهم من نذير من قبلك , مقصود از قومى كه انذاركننده اى براى آنهانيامده است , قريش هستند, زيرا قبل از پيغمبر ما(ص ) براى آنها پيامبر و رسولى نيامده بود.
لعلهم يهتدون , لفظ لعل كه به معناى ترجى و اميد است , بطور استعاره براى اراده وخواستن به كار برده شده است .
مـا لـكـم من دونه من ولى و لاشفيع , اين عبارت داراى دو معناست , يكى آن كه اگرشما رضايت خـدا را از دست بدهيد و او را اطاعت نكنيد براى خودتان ياورى كه شما را يارى كند و شفيعى كه شـمـا را شـفاعت كند, نمى يابيد.
ديگرى آن كه خداى سبحان ولى شماست , آن خدايى كه متولى كارهاى شما و شفيع شماست , يعنى شمارا يارى مى كند و كلمه شفيع مجازا به معناى يارى كننده است , زيرا شفيع , مشفوع له را (كسى كه از او شفاعت مى شود) يارى مى كند.
يـدبـر الامـر, مـقصود از امر, امر وحى است و خداوند وحى را به وسيله جبرئيل ازآسمان به زمين مـى فرستد, سپس آنچه از وحى قبول شده يا رد شده با جبرئيل به سوى خدا برمى گردد و اين در مـدتـى اسـت كـه در حقيقت هزار سال است , يعنى مسافت نزول وحى و صعود آن جمعا به اندازه مـسـيـر هـزار سال است زيرا ميان زمين و آسمان مسافت پانصد سال است و اين نزول و صعود به انـدازه يـك روز ازروزهـاى شـماست .
بنابراين جبرئيل مسيرى را كه پيش افراد انسانى , هزارسال است ,در يك روز طى مى كند.
بـرخى از مفسران گويند معنا اين است كه تمام امور دنيا را از آسمان به زمين , درمدت هزار سال كه يك روز از ايام اللّه است اداره و تبدير مى كند.
ثـم يـعـرج الـيـه , سـپس امور به سوى او بالا مى رود, يعنى به سوى او برمى گردد و پيش او ثبت مى شود و در دفترهاى فرشتگان هر مدتى از اين اوقات , آنچه از امور بالارفته است , نوشته مى شود تـا آخر اين مدت (يكهزار سال ).
سپس همين تدبير اموربراى يك روز ديگر (هزار سال ديگر) انجام مى شود و همين طور اين كار تا پايان دنيا و روز قيامت تكرار مى شود.
بـرخى ديگر گويند: مقصود از امر, مامور به و دستورها و اطاعتهاست كه آنها با تدبيراز آسمان به زمـيـن فـرسـتـاده مى شود و اين عبادتها, به علت اين كه بندگان خالص كمند و در نتيجه عمل خـالـص كه بتواند بالا برود در مدت كم اندك است , به سوى خدا بالا نمى رود, زيرا مسلم است كه عملى به بالا رفتن و صعود توصيف نمى شودمگر اين كه خالص باشد (بنابراين اعمال خالص در اين مـدت (هـزار سال - يا يك روز) جمع مى شوند و در آخر اين مدت , كه طبعا بسيارند, به سوى خدا بالامى روند, نه در طول اين مدت كه كمند).
ترجمه : او خدايى است كه از پنهان و آشكار جهان باخبر است ومقتدر و مهربان است (6) او خدايى است كه هر چه را آفريد, نيكوآفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد (7) آن گاه نژاد نوع بشر را ازعصاره اى از آب ناچيز و بى مقدار قرار داد (8) بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خود در وى دمـيـد و بـراى شـمـا گـوشها و چشمها ودلها قرار داد, اما بسيار اندك شكر نعمتهاى او را به جا مـى آوريـد (9)كافران , از روى انكار, گفتند: آيا هنگامى كه ما, در زمين نابود شديم باز از نو زنده خـواهـيـم شد؟ بلكه آنها لقاى پروردگارشان را انكارمى كنند (10) اى رسول ما بگو: فرشته مرگ (عـزرائيل ) به قبض روح شما مامور است , جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خـود بازمى گرديد (11) اى رسول ما اگر مجرمان را بنگرى كه چگونه در حضور خداى خود, سر بـه زيـر افـكنده و مى گويند: آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم , ما را بازگردان تا كارهاى نيك انجام دهيم , ما به قيامت ايمان داريم .
(12) تفسير: كـل شـى ء خلقه , كلمه خلق هم با فتح لام و هم با سكون آن خوانده شده است ,بنابر اول صفت اسـت بـراى عبارت كل شى ء يعنى هر چه را كه آفريد نيكو آفريد وبنابر دوم , بدل است از عبارت كـل شـى ء, يعنى آفرينش هر چيزى را نيكو انجام داد وكلمه اءحسن به معناى حسن است , يعنى تمام آفريده هاى او نيكو هستند هر چنداز جهت خوب بودن و خوبتر بودن تفاوتى دارند, چنان كه خداوند مى فرمايد: لقدخلقنا الانسان فى اءحسن تقويم , بى ترديد انسان را به بهترين وجه آفريديم (تين /4).
بـعضى از مفسران گويند: مقصود اين است كه خداوند كاملا مى داند چگونه بيافريندو به آفرينش مـخلوقات از هر جهت بطور كامل معرفت نيكو دارد.
و از اين قبيل است فرموده معصوم : قيمة كل امرء ما يحسنه : ارزش هر مرد به اندازه اى است كه مى داند.
ثم جعل نسله : واژه نسل به معناى جدا شدن و انفصال است به همين سبب ذريه آدم , نسل ناميده شده است زيرا ذريه از آدم جدا و منفصل شده است .
ثم سواه و نفخ فيه من روحه , سپس اندام او را به بهترين وجهى آراسته و موزون گردانيد.
خـداوند روح را به ذات خود نسبت داد تا بفهماند كه بشر داراى آفرينش شگفتى است كه جز خدا كسى حقيقت و كنه او را نمى داند.
و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض , مقصود اين است كه ما جزء خاك و با آن آميخته مى شويم به طورى كه از آن هـيـچ فرقى و تميزى نداريم مانند آبى كه با شير مخلوطمى شود و يا معنا اين است كه ما به سبب دفن در زمين , در آن غايب و پنهان مى شويم چنان كه نابغه گفته است : و آب مضلوه بعين جلية ----- و غودر بالجولان حزم و نائل ((20))

كلمه ءاذا و ءانا هم با همزه استفهام و هم بدون همزه خوانده شده است .
روايت شده كه حضرت على (ع ) و ابن عباس - صللنا - با صاد و كسر لام خوانده اندكه يا از ماده صل و به معناى تغيير كردن و بدبو شدن است و هر گاه كه گوشت تغييركند و بدبو شود مى گويند: صل اللحم و اصل و يا از ماده صله است كه به معناى زمين خشك است .
ظرف اذا منصوب است به وسيله مفهومى كه عبارت اءءنا لفى خلق جديد بر آن دلالت دارد و آن يا فعل نبعث است و يا يجدد خلقنا مى باشد.
بـل هم بلقاء ربهم كافرون , مقصود از لقاء خداوند رسيدن به عاقبت و پايان تمام آن چيزهايى است كـه از مـلاقـات بـا مـلك الموت و بعد از آن وجود دارد.
(از حساب وپاداش و بهشت و دوزخ و جز آنـهـا...
) و چون خداوند كفر كافران را به ايجاد وخلقت اوليه از زبان خودشان , بيان فرموده از اين طـريقه روى گرداند و به روشى كه با بليغ ‌ترين وجه , كفر آنها را بيان مى كند روى آورد و آن اين اسـت كـه آنها نه تنها به خلقت اوليه خود كافر بودند, بلكه به تمام آنچه از مرگ تا سرانجام و پايان كـار است نيز كافرند.
آيا نمى نگرى كه خداوند با اين بيان - كه ملك الموت جان شما رامى گيرد و بـرگـشت شما به سوى خدا است , پس از آن كه دوباره براى پاداش زنده مى شويد - چگونه آنها را مورد خطاب قرار مى دهد و همين معناى لقاءاللّه است .
قـل يتوفيكم ملك الموت , واژه توفى به معناى استيفاى نفس و روح است و آن اين است كه تمام روح گرفته مى شود به طورى كه هيچ چيز از آن باقى نمى ماند چنان كه مى گويند: توفيت حقى واسـتـوفيته : تمام حق خودم را گرفتم و بازستاندم و از ابن عباس روايت شده است كه دنيا براى عزراييل مانند كاسه اى است كه هنگام مرگ هرچه بخواهد به آسانى از آن برمى دارد و از قتاده نقل شـده كـه براى عزراييل ازفرشته هاى رحمت و عذاب , اعوان و يارانى است , يعنى به همراه يارانش روحها رامى گيرد.
برخى گويند كه روحها را صدا مى زند و آنها جواب مى دهند, سپس به يارانش دستور مى دهد كه آنها را قبض كنند.
و لـو تـرى , خطاب به پيغمبر(ص ) است و جواب لو حذف شده و آن اين است :لراءيت اءمرا عظيما فظيعا و حالا سيئة : اگر مى نگريستى , مسلما امر بسيار زشت وحالت بد و ناگوارى را مى ديدى , و رواسـت كـه خـطـاب به هر فردى باشد, چنان كه مى گويند: فلانى فرد پستى است كه اگر به او احترام كنى به تو اهانت مى كند كه دراين موارد مخاطب مخصوصى اراده نشده است .
اذ المجرمون , كلمه اذ ظرف است براى رؤيت .
ناكسوا روسهم , از شدت شرم و ذلت , سرها را فرو انداخته اند.
(منظورگناهكارانند).
ربنا ابصرنا و سمعنا, فرياد مى زنند و استغاثه مى كنند و مى گويند: خدايا مى بينيم ومى شنويم , اما كسى به فرياد آنها نمى رسد.
مقصود اين است كه درستى و صدق وعده ها و وعيدهاى تو را ديديم و تصديق تو را نسبت به پيامبرانت شنيديم .
يا معنااين است كه ما نابينا و ناشنوا بوديم و اكنون بينا و شنوا شديم .
فارجعنا نعمل صالحا,ما را به دنيا برگردان تا كارهاى نيك انجام دهيم .
انا موقنون , ما امروز از يقين كنندگانيم و درباره دستورات تو هيچ ترديدى نداريم .