تفسير سوره فاتحة الكتاب

سيد جلال الدين آشتيانى

- ۲ -


اياك نعبد جامع انواع طاعت و عبادت است , اياك نستعين مستجمع اضافت توفيق و عصمت آنچه سـالـك را در طلب هدايت بايد و عارف را در تعظيم شريعت به كارآيد, در اهدنا معين است و آنچه در روش ايمان و پرورش صفت ايقان از دقايق كرامت و رقايق استقامت شايد در الصراط المستقيم موضح و مبين , تمامى انبيا و اوليا و اخيار و ابرار از صراطالذين انعمت عليهم بر حيطه فهم درآيند و هـمـگـى كفار و اشرار و اهل بدعت و ضلالت از غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين روى نمايد و به سبب اين جامعيت , فاتحه موسوم به ام الكتاب است .
ديگر از جمله اسامى او سبع المثانى است , يعنى هفت آيه است كه در نمازها به سوره اى ديگر مثنى مى گردد, يا آن كه هفت آيه است كه در نمازهاى واجبى و سنتى و حضرى و سفرى دوبار خوانده مى شود.
و بـعضى گفته اند كه : هفت آيه است به اتفاق صحابه , و دوبار نازل شده : دفعه اى به مكه و مره اى به مدينه .
و نـزد بعضى اين توجيه ضعيف است , زيرا كه مثانى جمع مثنى باشد, و مثنى دوباره دو است , پس بايد كه سه بار نازل شده باشد, مگر آن كه او را جمع منطقى گيرند و اقل او را دو دانند.
و در غـرايب آورده كه درو هفت لفظ باشد كه هريك دوبار تكرار يافته : اللّه , الرحمن الرحيم , اياك , صراط, عليهم , غير,لفظ لا را به جاى غير دانند.
و در تـفـسـيـر كـبير آورده كه : هفت آيه مثنى است بدان معنى كه نصفى ازو, ثناى بنده است بر خداوند و نصفى ديگر عطاى خداوندست بر بنده .
و در تيسير آورده كه : تمامى معانى كلماتش به دو چيز بازمى گردد: الحمدللّه , حمد دو است : يكى بر صفات الهى ويكى بر نعما و آلاى نامتناهى , يا يكى به واسطه و ديگرى بدون واسطه .
رب العالمين عالم دو است : يكى عالم فنا و يكى عالم بقا, يا يكى عالم علوى و ديگرى عالم سفلى .
الرحمنالرحيم رحمت دو است : يكى در دنيا و ديگرى در عقبى , يا يكى شامل همه خلقان و ديگرى خاص به مومنان .
مـالـك يـوم الـديـن جزاست , و جزا دو است : يكى بر وفا و يكى به رجا, يا يكى در رجعت صغرى و ديگرى در رجعت كبرى .
ايـاك نـعـبد عبادت دو است : يكى پوشيده و ديگرى پيدا, يا يكى عبادت اجرا و بندگان و ديگرى عبادت احرار ومخلصان .
ايـاك نـستعين استعانت دو است : يكى بر آداب امر و ديگرى بر تحمل قضايا, يكى استعانت در امور دنيا و ديگرى طلب اعانت در يوم نشور و جزا.
اهـدنـا هـدايـت دو است : يكى ابتداى آن و دوم ثبات بر آن , يا يكى هدايت صورى و ديگرى هدايت معنوى .
الـصـراط راه دو است : يكى راه اهل سعادت و دوم طريق ارباب شقاوت , كه اول راه منحنى و ثانى طريق مستوى است .
الـمـسـتـقيم مستقيم راه راست است و راه راست نيز دو است : يكى راه اصحاب شريعت و ديگرى ارباب طريقت , يا يكى راه كوتاه و آبادان , و ديگرى راه دور و بيابان .
انـعـمـت عـليهم سعدااند و ايشان دو فرقه اند: يكى انبيا و ديگرى اوليا, يا يكى سيد ابرار و ديگرى اهلبيت آن بزرگوار.
غير المغضوب عليهم ولاالضالين اشقيااند, و ايشان نيز دو گروهند: يكى يهود و ديگرى نصارى , يا يكى علماى معاندان و ديگرى مقلدان آن بيدينان .
و چون هريك از اينها به دو قسم انقسام يافته , بدين سبب او را مثانى گويند.
بدان كه علماى اماميه , حصر عدد آيات فاتحه را در سبعه كامله دانند, و بسمله را آيتى ازو شمرند و اكثر علماى عامه ,بسمله را آيتى از فاتحه ندانند و صراط الذين انعمت عليهم را تا آخر آيتى دانند.
عـلـما گفته اند كه فاتحه هفت آيه است , جهت آن كه اصول اهل بدعت هفت فرقه اند: كافران كه خـداى را نشناسند, خوارج كه بندگان را از رحمت حق نوميد گردانند, دهريه كه حشر و نشر را مـنـكـر بـاشند, قدريه كه خود را در عمل شريك بارى دانند, و ملاحده كه از راه راست كه ظواهر شريعت است منحرف كردند, فلاسفه كه ارسال رسل را مسلم ندارند.
گمراهان كه از راه و روش محمدى ر بى بهره باشند, خداى تعالى بدين هفت آيه , رد اصول سبعه مـى كند, كافران رادعوت مى كند كه مرا بشناسيد كه مستحق ثناى لايق و پرورنده جميع خلايق منم كه : الحمدللّه رب العالمين .
خوارج را منع مى فرمايد كه بندگان مرا شربت نااميدى مچشانيد كه بخشنده و مهربان بر صغاير و كباير منم كه : الرحمن الرحيم .
دهـريـان را مى گويد روز بعث و جزا را منكر مشويد و به قيام قيامت اقرار كنيد كه پادشاه آن روز منم كه : مالك يوم الدين .
قدريان را سرزنش مى كند كه روى عبادت و سر تسليم بر زمين نهيد و استعانت از من طلبيد كه قادر مختار منم : اياك نعب د واياك نستعين .
مـلاحـده را تـوبـيـخ مى كند كه روى از باطل گردانيد و منهج مستقيم شرع را لازم گيريد كه نماينده اين راه منم : اهدناالصراط المستقيم .
فلاسفه را مى فرمايد كه فرستادن انبيا و بعثت اصفيا را منكر مشويد و دست ارادت در دامن طاعت ايشان زنيد كه نعمت دهنده برايشان منم : صراط الذين انعمت عليهم .
گمراهان را پند مى دهد و تهديد مى نمايد كه از باديه خذلان و هاويه طغيان به ظلال نوال عنايت و سايه اقبال حمايت انبياى برگزيده و اوصياى پسنديده من , استظلال كنيد كه انتقام كشنده از بيراهان و غضب كننده برايشان منم : غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين .
و بدان كه عدد هفت كه آيات سوره موافق آن افتاده , عددى است كامل و اقسام اعداد را شامل , چه عـدد در اصل يا زوج باشد يا فرد, و زوجش يا زوج الزوج بود كه تا مبدا سلسله اعداد با زوج منقسم شود يازوج الفرد كه آخر انقسامش به افراد كند و مجموع اين اقسام در تحت عدد هفت هست , سه و پـنـج فـردنـد و چـهار زوج الزوج , و شش زوج الفرد, دليلى ديگر بر كمال هفت آن است كه اكثر مـعـظمات عالم علوى وسفلى و بعضى از اوضاع شرعى و حكمى سباعى افتاده , اما از علويات اول اكـابـر ملائكه , هفت طايفه اند: فرقه اول كه در شهود جمال حيرانند و از غايت اشتغال به مشاهده حق به خلق آدم مطلع نشدند, و به سجده او مستحضر نگرديدند.
فرقه دوم حجاب بارگاه الوهيت و وسايط فيض ربوبيت كه در صف اول از ايشان روح اعظم است و در صف آخرروح القدس كه جبرئيل (ع ) را گويند, و اين دو طايفه كروبيانند.
سوم حمله عرش .
چهارم اهل ملكوت اعلى .
پنجم اهل ملكوت سفلى , و اين دو گروه روحانيانند.
ششم سفره و برره كه نويسندگان صحف منزله اند.
هفتم كرام الكاتبين كه مباشر كتابت افعال واقوال آدميانند.
دوم , از علويات آسمانها كه صوامع مقربان بارگاه عصمت است , هفت است .
سوم , كواكب سياره كه اول ايشان زحل است كه پاسبانى منظر هفتم مفوض بدوست .
دوم مشترى كه منشور سرورى منظره ششم منوط به اوست .
سوم , بهرام خون آشام كه مبارز منظره پنجم است .
چهارم آفتاب عالم تاب كه سردار لشكر انجم است .
پنجم زهره شهره كه خاتون حجله عشرت است .
ششم دبير پير ـتيرـ كه مستوفى ديوانخانه حكمت است .
هـفـتـم مـاه با جاه كه دايم شاهراه فلك را به قدم سر مى برد و هر شب بر منزلى از منازل والقمر قدرناه منازل ((10)) مى گذرد.
امـا از سـفـلـيات : اول زمينها كه بساط قدرت و مهاد مهد نفع و بركت است , به همين عدد معدد است .
دوم , دركات دوزخ كه زير هفتم زمين است , عددش به نص كلام الهى همين است .
سوم , درياهاى مشهوره كه منبع عجايب و مجمع غرايب است , هفت است .
چهارم , اقاليم كه مساكن عالميان و مواطن آدميان افتاده , بدين عدد آمده .
و بدان كه اول سوره اى كه به تمامى شرف نزول ارزانى فرموده , اين سوره گرامى و ديباچه سامى بـوده كـه دفـعه اى به مكه فرود آمد, در وقتى كه نماز فرض شد و به مدينه نازل شد, هنگامى كه قبله ازبيت المقدس به جانب كعبه تحويل يافت .
و علماى اماميه ـرضوان اللّه عليهم ـ در كتب اخبار از ائمه اطهار ـعليهم صلوات اللّه الملك الجبارـ خواص اين سوره مباركه را زياده از حصر و شمار بر ذمت قلم فرخنده , رقم ثبت و ضبط نموده اند و ايـن جـا چند خاصيت از مجموع اين خواص كه به تجربه پيوسته , ياد كرده مى آيد: اول شفاى همه دردهـا گـويند, شفاى هر مرض از امراض نفسانى وروحانى و دواى هر دردى از دردهاى قلبى و قالبى ازو توان يافت .
و در تفاسير مذكور است كه اين سوره بزرگوار را بر سر هر بيمارى كه به اخلاص بخوانند, اگر در اجلش تاخير بود, شفا يابد.
و امام به حق ناطق , جعفربن محمدالصادق (ع ) فرمايد كه : هركه فاتحه او را به نسازد, هيچ دوايى و دارويى چاره درد او ننمايد.
و ايضا از آن حضرت روايت كنند كه : هرگاه اين سوره را چهل نوبت بر قدح آب خوانند و قدرى از آن آب را بر روى صاحب حمى ريزند, از تب خلاص شود.
ابوسعيد خدرى روايت كند كه با جمعى از مسافران به قبيله اى عرب گذر كرديم , يكى از ايشان را ديـديـم كـه مـارگزيده بود و به هيچ دوايى علاج او نمى شد, يكى از آنها از ما طلب چاره نموده و گـلـه اى گوسفند قبول كرد كه به ما دهدتا چاره آن بيچاره نماييم , يكى از ياران فاتحه را بر آن مارگزيده خواند و دست بر آن عضو نهاد, فى الحال شفا يافت وگله گوسفند را به ما داد.
اى عـزيـز ايـن سـوره , چـنـانـچه دفع امراض و عللى كه ظاهر مزاج را واقع شود كند و از امزجه , جـسمانى را از عوايق عروج به مراقى اعتدال انسانى حمايت كند, همچنين قلوب و ارواح را نيز از مـوانـع تـرقـى بـرمـدارج رتبه , كه قبله توجه او بودى , محافظت مى نمايد و شفاى بيمارى ايمان مـى كـنـد و بـيمارى ايمان مرد, مردن نور اوست به واسطه خواهش نفس تا وقتى كه او را ضعيف گرداند و ضعف ايمان بدترين بيماريهاست , پس علاج ضعف او به تفكر آيات اين سوره بايدنمود.
دوم , سـبـب حـفـظ و سـلامـتـى در سفر, چنانچه دررياض الجنان از اميرمومنان ـعليه وعلى آله صلوات اللّه الملك المنان ـروايت مى كند كه چون سفرى خواهى كرد, سه نوبت فاتحه الكتاب بخوان تا در آن سفر محفوظ باشى و به سلامت به مقصد برسى .
سوم , ازدياد قوت حافظه , در خواص تميمى آورده كه هر كه بنويسد اين سوره را به مشك خالص بر جـام زجـاجـى و به گلاب بشويد و هر روز بامداد به ناشتا بياشامد, حافظه بر وجهى قوت يابد كه هرچه شنود يادگيرد.
چـهارم , هركه در شبانروزى دويست و چهل و هشت نوبت , بر قرائت اين سوره مداومت كند, دفع غل و حسد و كبر و جميع آفات نفس او نمايد.
پنجم , جهت درد گوش بنويسد و به روغن گل , نوشته را محو ساخته , قطره اى از آن , در گوش چكاند, درد را ساكن گرداند.
ششم , جهت دفع نقرس و فالج و عرق النسا و لغوه و امثال آنها به ظرفى پاكى نويسد و به روغن به لسان خالص شسته , هفتاد نوبت بر آن روغن خواند و به وقت حاجت در آن عضو مالد, البته ان شااللّه تعالى و تقدس شفا يابد.
هفتم , بعد از هر فريضه جهت سعت روزى صد بار تلاوت نمايد, ابواب معيشت بر وى فراخ گردد و از خلق مستغنى شود.
از جـنـاب امـيـرمومنين ـصلوات اللّه عليه ـ مروى است كه حق تعالى پيغمبر ما را از همه بندگان برگزيد و او را به فاتحه الكتاب مكرم و بزرگوار ساخت , و هيچ پيغمبرى را درين بزرگوارى به او شـريك نساخت , مگر سليمان بن داوودـعلى نبينا وآله وعليهماالسلام ـ كه او را از جمله اين سوره بسمله عطا فرمود.
چـنـانكه به زبان بلقيس از آن خبر داد كه : انى القى الى كتاب كريم* انه من سليمان وانه بسم اللّه الرحمن الرحيم ((11)) .
حسنه اى به او كرامت فرمايد كه بهتر ازجميع دنيا و مافيها باشد.
حذيفه يمانى روايت كرده كه قومى نزول عذاب برايشان واجب شده بود, طفلى از ايشان در مكتب , الحمد قرات كرد, حق تعالى به بركت آن , عذاب را از ايشان مدت چهل سال به تاخير انداخت .
اى عـزيـز هـرگاه طفلى بر سبيل تعلم و حفظ, قرات فاتحه كند و اين فايده بخشد كه مستحقان عـذاب بـه بـركت وى ايمن مانند, پس مومن موفق كه اين سوره را از روى اخلاص تلاوت فرمايد, اگر كرم الهى او رااز عذاب نجات دهد موجب استبعاد نخواهدبود و اين سوره را با نماز نسبت تامه و خصوصيتى كامله است , زيرا كه قرات فاتحه در نماز, فرض عين است و تركش بى عذرى , موجب فساد نماز است , چنانچه ازجناب مستطاب نبوى ر ر بفاتحه الكتاب .

بيان معنى استعاذه

بـدان كه علماى ربانى قبل از تفسير آيات قرآنى , ابتدا به تفسير استعاذه نموده اند, زيرا كه يكى از حـقـوق فرقانى آن است كه چون قارى متوجه قرات قرآن شد, بايد ابتدا به استعاذه نمايد, تا از شر وسـوسـه شـيـطـان ايـمن باشد, لهذا اولا مترجم , در اين ترجمه شريفه اشاره به معنى استعاذه و اختلاف قرات آن مى نمايد.
نـافـع و ابـن عـامـر و كـسـائى گـفته اند كه : لفظ استعاذه , اعوذباللّه من الشيطان الرجيم , ان اللّه هوالسميع العليم , وارد است .
وحمزه بر اين شده كه : نستعيذ باللّه من الشيطان الرجيم , است .
و ابـن كثير و عاصم و ابوعمرو, چنين دانسته اند كه : اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم است , و ظاهرا كـه مـختار از همه قراآت اين است ,زيرا كه نظم اين كلمات با فحواى آيه استعاذه فاذا قرات القرآن فـاسـتعذباللّه من الش يطان الرجيم ((12)) موافق افتاده , و ارباب تفسير نيز متعرض تحقيق همين كـلمات شده اند و به روايات ديگر تعرض ننموده اند و تفسير اين كلمات را چنين ادا فرموده اند كه اعـوذ باللّه من الشيطان الرجيم يعنى پناه مى گيرم به معبود يكتا و خداوند بيهمتا, ومى گريزم و الـتجا مى نمايم به او كه پناه دل نيازمندان و ملجا ضعيفان وبى كسان است , از شر وسوسه شيطان گـمراه ازفرمان عزت , يا نااميد از رحمت كه رانده شده از روضه هاى جنت به تير لعنت , يا رميده گشته از طبقات آسمان به واسطه شهاب درخشان دروقت استماع كلام فرشتگان .

بيان معناى لغوى استعاذه

اسـتـعـاذه در لغت به معنى استجاره است , يعنى پناه گرفتن و شيطان عبارت از هر متمردى از انـس و دواب و جـان , واشـتـقـاق او يا از شطون گرفته اند كه به معنى بعد است , چنان كه عرب گويد: شطت الدار اى بعدت , و بعد از درگاه عزت ,مجمع همه مذلهاست , شعر:.
چه گفتم كه دورم زخاك درت ----- همه رنجهاى جهان گفته شد.
و يـا از شـيط دانسته اند كه عبارت از طغيان است , پس ترجمه شيطان ناپاك و بى باك بود و عرب اسب سركش را شيطان گويد, و اين وزن مبالغه است در صفت شيطنت و اين بدترين صفتهاست از اين جامعلوم مى شود كه حكمت در اختيار اين اسم در استعاذه با آن كه حق تعالى ابليس خبيث را صريح در قرآن به هفتاد اسم و صفت قبيح ياد كرده , تنبيه بندگان است كه از آنچه موجب بعد و حـرمـان بـاشـد, احـترازنمايند و تا آن كه از صفت شيطنت پاك نشوند, ايشان را استحقاق قرب درگاه عزت روى ننمايد.
و رجيم فعيل به معنى مفعول است از رجم كه به معنى رمى است , در اين جا كنايه از لعن است .
نـكـتـه در ايـن كه اختصار بر يك اسم ننموده و ذكر رجيم را رديف او ساخته , آن است كه موجب تـنبيه عباد شود اى بنده , ابليس چندين هزار سال خدمت كرد, به يك نافرمانى رانده درگاه شد, برحذر باش و به فرمان او كار مكن كه اگر لحظه اى به او درسازى , نيز مثل خود سازد, شعر:.
ازين دشمن مشو غافل كه ناگاه كمين ----- بگشوده آيد بر سر راه .
بدامش افتى و بدنام گردى ----- چه بدنامى كه دشمن كام گردى .
بدان ايدك اللّه تعالى كه هرگاه كسى سوال نمايد كه حق سبحانه , بنده را به استعاذه امر فرموده , او چـرا بـه لـفظ اعوذ كه خبر است استعاذه مى نمايد و حال اين كه از دايره امتثال امر خارج است , بايستى گفتى اعذنى تا به امر الهى كاركرده باشد.
جـواب گـويـيـم : اگرچه لفظ اين كلمه خبر است , اما معنى او دعا است , چنانچه استغفراللّه , اى اغفرلى .
و دعـا بـه لفظ خبر واقع مى شود براى فايده چندى كه در علم معانى , بيان كرده اند و يكى از آنها تفال به وقوع است ,مى شايد كه اين جا اين نكته را منظور گرفته باشد, يعنى گوييا كه من استعاذه كـرده ام به حق تعالى و او اجابت فرموده ومرا در پناه خود آورده و خبر مى دهد كه حال در پناه او مـى آيـم و بدو التجا مى نمايم , واين نيز مى شايد كه امتثال رعايت ادب نموده باشد از صورت امر به خبر, چنانچه مملوك در وقت عرض احوال با مالك مى گويد كه خواجه در من نگاه كند, اين جا نيز بـنـده بـه مـقـتـضـى حرمت , خبر در موقع انشا ايراد مى كند و از روى ادب , كن مكن خود را در توقف مى دارد, شعر:.
من كه بوم كز دل شوريده راى ----- كن مكن خويش برم بر خداى .
و اگـر كسى پرسد كه : حكمت در تخصيص استعاذه به اسم اللّه از جمله اسامى سامى خداوند يكتا چـيـست ؟
گوييم : اين اسم ابلغ است در زجر شيطان از ساير اسما و صفات , جهت آن كه اللّه آن را گـويـنـد كـه مستحق عبادت باشد و استحقاق عبادت ثابت نيست , الا كسى را كه قادر و عليم و حكيم بود و اين سه صفت با هم جمع بايد, تا كمال زجر حاصل آيد.
و تـوضـيـح اين سخن آن است كه قدرت مجرد كافى نيست در زجر, براى آن كه مثلا شخصى به دزدى قصد مال سلطان مى كند, با آن كه قدرت وى بر قتل و قطع يد مى داند, به جهت آن كه آن قـدرت بـا عـلـم جـمـع نـيست , يعنى سلطان نمى داند كه آن سرقت از كه واقع شده , اين جرات مـى نـمـايد و اگر دانستى كه مى داند و انتقام كشيدن مى تواند, مباشراين عمل نشدى و با آن كه سـارق دانـد, تـعرض نرساند و نهى از منكر نكند, اما حكمت كه مانع است از قبايح , چون به آن دو صفت ديگر انضمام يابد, زجرى كامل وجود گيرد.
پس استعاذه باللّه كه متضمن معنى قدرت و علم و حكمت است , در زجر شيطان انسب باشد.
و هـرگاه احدى شبهه نمايد كه استعاذه از شيطان , اظهار خوف است از غير خداى و آن در روش عبوديت خالى ازخللى نيست , چه بنده بايد كه جز از خداى نترسد.
مـحـققين دفع اين شبهه به اين طريق نموده اند كه از دشمن تبرا نمودن , نشانه فرار است از غير دوسـت بـه دوسـت وپـناه بردن به حق از غير حق در طريق بندگى موجب كمال است , نه سبب نقصان .
مخفى نماناد كه استعاذه سبب معرفت آفريدگار است , زيرا كه استعاذه اقرار است از بنده به عجز نفس انسانى واعتراف به قدرت كامله ربانى و متيقن شدن كه به خود هيچ كار نمى توان ساخت و از حق سبحانه در هيچ حال مستغنى نمى توان بود.
پـس نفس خود را به عجز و انكسار موسوم دانستن و پروردگار خود را به اقتدار و اختيار موصوف شناختن , كمال معرفت است .
ايـن جـا بعضى از اسرار من عرف نفسه فقد عرف ربه ظهور يابد و جمال استغناى واجب و احتياج ممكن از وراى نقاب واللّه الغنى وانتم الفقرا ((13)) جلوه نمايد, شعر:.
توراست ناز كه سلطان حسن و تمكينى ----- مرا هزار نياز و هزار مسكينى .
بدان كه استعاذه سبب رستگارى دنيوى و اخروى است و كمال مرتبه , نزدحضرت بارى و انتساب بـه احـبـاب , جـهـت آن كه دوستان رب الارباب از اكابرانبيا و اوليا, چون نوح و ابراهيم و يوسف و مـوسى و عيسى و حضرت خاتم الانبيار استعاذه فرموده اند و به وسيله استعاذه , به مقام قرب الهى رسيده اند و بر همه كفار غالب گشته اند, چنانچه كتاب كريم از آن خبر مى دهد.
نـوح وقـتى كه عرض كرد: رب انى اعوذ بك ان اسالك ماليس لى به علم ((14)) حق تعالى خلعت سلامت و بركت دروپوشانيد و فرمود: يانوح اهبط بسلام منا وبركات عليك ((15)) و ابراهيم خليل وقـتى كه نمرود ضليل او را به آتش انداخت گفت : اعوذ باللّه الذى خلقنى فهدانى من شر ماعصاه فاذانى حق تعالى , به آتش امر كرد كه : يا نار كونى برداوسلاما على ابراهيم ((16)) و او را خليل خود ساخت كه واتخذاللّه ابراهيم خليلا ((17)) .
يـوسـف صـديـق (ع ) بـا حـق تـعـالى مناجات كرد كه معاذ اللّه ((18)) , حق تعالى او را از مكر زنان نگاهداشت , چنان كه فرمود:كذلك لنصرف عنه السؤ والفحشا ((19)) .
مـوسى (ع ) با حق تعالى مناجات كرد كه انى عذت بربى وربكم ان ترجمون ((20)) , حق تعالى او را كليم نام نهاد كه وكلم اللّه موسى تكليما ((21)) .
و مريم در وقتى كه گفت : انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا ((21)) حق تعالى , عيسى (ع ) را به او داد و بـه جـهـت رفـع تـهمت او به روح اللّه امر فرمود كه در وقت تولد گفت : انى عبد اللّه آتانى الكتاب وجعلنى نبيا ((22)) .
وحـضـرت خـاتـم الانـبـيـار وقتى كه گفت : اعوذ بك من همزات الشياطين* واعوذ بك رب ان يحضرون ((23)) , حق تعالى اورا به مقام قرب رسانيده , در حق او فرمود: ثم دنا فتدلى* فكان قاب قوسين او ادنى ((24)) , و به جهت استعاذه او بود كه ذريه طاهره او را از ائمه معصومين گردانيد و در حق ايشان فرستاد: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا ((25)) .
پـس بـنـده مومن بايد كه استعاذه نمايد تا به مقام ولايت ايشان رسيده , مقرب درگاه الهى شود, شعر:.
هرچه با خود مى كشى آن جنس تست ----- وآن تو را هم مى كشد با خود درست .
جزوها را رويها سوى كلست ----- بلبلان را عشقبازى با گل است .
بدان كه حضرت خاتم انبيار در وقت تجلى انوارتوحيد افعال , بدين لفظ استعاذه نموده اند كه اعوذ بـعـفوك من عقابك و در زمان طلوع اشعه توحيد صفات , چنين اشاره فرموده اند كه اعوذ برضاك مـن سخطك و به هنگام ظهور عظمت ذات اين كلمات را افاده كرده اند كه اعوذ بك منك ولمعه ايـن كـلـمه سوم جز در زمان وحدت نشان آن حضرت درخشان نشده , چه هر مستعيذى از اعاظم انـبيا[ استعاذه از آن جا كردند كه ايشان بودند و حضرت ختمى منقبت ,اعوذ از آن جا گفت كه نه او بـود, هـمـه مـى گـفـتـنـد پـنـاه بـر تـو از غـير تو و آن صاحب همت , ديده غيرت از غير فرو بسته مى گفت : پناه بتو از تو.
گفتم اعوذ هم به تو بردم زتو پناه عارف سالك داند كه استعاذه , پناه گرفتن و پناه گرفتن عمل دل بـاشـد, و زبـان در اداى ايـن سـخن ترجمان دل باشد ((26)) , چه قول به زبان بى حضور دل , صـدايـى بـاشـد و شـيطان به مجرد صدا دور نشود, بلكه از نور باطن و صفاى دل و شعاع معرفت مـنـهـزم گـردد, پـس تـا استعاذه قولى با فعلى كه عبارت از ترك شهوات و لذات و ارتكاب انواع مجاهدات است , جمع نگردد و دل با تمامى جوارح و اركان بر وفق زبان استعاذه نكند, هيچ نتيجه بر آن متفرع نشود.
تا زهر بد عنانت كوته نيست يك اعوذت , اعوذ باللّه نيست .
بلكه آن پيش صاحب قرآن نيست الا اعوذ بالشيطان .
گاه گويى اعوذ و گه لاحول ليك فعلت بود مكذب قول .
سوى خويشت دو اسبه مى راند بر زبانت اعوذ مى خواند.
طرفه حالى كه دزد بيگانه گشته همراه صاحب خانه .
مى كند همچو او فغان و نفير در بدر كو بكو كه دزد بگير.
بـدان كـه تـا نقش وسوسه نفس كه نتيجه وسواس شيطان است , از لوح سينه به آب خشيت محو نـگـردد, مـسـتـعـيذ را ازخطرات شيطانى , امان كامل حاصل نشود و اين مرتبه نباشد الا از براى صاحبان رياضات و مجاهدات , زيرا كه شيطان ,هميشه از دل عارف و پرتو عرفان , ترسان و گريزان اسـت , چون وقتى كه شهاب ثاقب معرفت , از آسمان دل كامل درخشان گردد, با شعشعه آن , تاب نياورد ورعبى و هيبتى براو مستولى شود.
حضرت مولوى از اين معنى خبر مى دهد, شعر:.
شهر را بفريبد الا شاه را ----- ره نداند زد شه آگاه را.
چون به نزديك ولى اللّه شود ----- آن زبان صد گزش كوته شود.
اسـتـعـاذه عـوام آن است كه از وسوسه شيطان , پناه به حق جويند و استعاذه عرفا آن كه از احوال شيطان پناه به حق برند,يعنى از صفت عجب كه موجب طعن ولعن ابليس شد و او را از اوج قرب و عـزت بـه حـضـيـض بعد و مذلت افكند, تعوذوالتجا كنند به حضرت ذى الجلال , از خيال پندار و كمال و تصور حسن و جمال كه نتيجه انانيت است , و انانيت سبب اتصاف به صفات شيطنت , شعر:.
حق تعالى گفت با موسى به راز ----- كاخر از ابليس رمزى جوى باز.
چون بديد ابليس را موسى به راه ----- گشت از ابليس موسى رمز خواه .
گفت دايم ياد دار اين يك سخن ----- من مگو تا تو نگردى همچو من .
و از فحواى كلام بهترين انام در آن جا كه مى فرمايد:.
نعوذ باللّه من شرور انفسنا, چنان مفهوم مى شود كه نفس را با شيطان اتحادى است كامل و به مدد هم , علم غوايت برافراخته و به معاونت يكديگر, فرزندان آدم را در باديه جفا و هاويه هوا سرگردان سـاخـتـه , يـكـى فـرمـانفرمايى اقليم صورت را در ميان بسته و ديگرى در مملكت درون بر سرير حكومت نشسته , شعر:.
نفس و شيطان هر دو يك تن بوده اند ----- در دو صورت خويش را بنموده اند.
بـيـچـاره فـرزند آدمى كه به دست مكروكيد اين دزد خانگى و اين طرار بازارى درمانده نفس , از درون كارگر شيطان است و هوادار او و شيطان از بيرون كارفرمايى نفس است و مددكارى او:.
نفس از درون و ديو زبيرون زند رهم از مكر اين دو رهزن پرحيله چون رهم ؟
.
پس آدمى را چاره احتراز ازين دو ديودنى به جز التجا و تعوذ به خداوند غنى نخواهدبود, بايد ظاهر را بـه آداب شريعت آراسته گرداند و نهال باطن را از ثقه هاى تعلقات پيراسته نمايد, تا از غايله اين دو ديو رهزن , فراغتى حاصل آيد, شعر:.
كان پرده صد هزار عابد بدريد ----- وين توبه صد هزار عابد بشكست .
در تفسير بصاير آورده كه ابتدا به استعاذه در وقت قرات به جهت آن است كه تابنده از حول و قوه خود تبرا كند و به حق سبحانه التجا نموده , بداند كه در خواندن قرآن كه عنوان نامه نيكوئيهاست , از ديـو وكـيـد او ايـمن نمى توان بود و جزبه فضل و رحمت او آن را دفع نمى توان كرد, پس بدان اعتبار گرفته ديگر كارها را بدان قياس كند و به هيچ وقت در هيچ كار برين دشمن نابكار اعتماد و استفاده ننمايد, او از خصم قديم , دوستى چشم ندارد, شعر:.
مجو محبت تازه زدشمنان كهن ----- كه شاخ بيدگلى ياسمين نيارد بار.
در جـواهـر الـتـفـسـيـر فرموده كه : استعاذه مصباح ظهور مرادت است و مفتاح حصول بركات و سـعادات است , زاد روندگان راه است بدرقه قافله يقظه و انتباه است , تباشير صبح هدايت از افق تلقين الهى ظاهرشده , تا ظلمت فريب نفس و هوا را كه كارگران شيطانند منتفى گرداند, لمعه شـهـاب ثاقب محبت است از آسمان ايمان درخشان گشته تا ديو دنى را به شعله افتراق در كوره احتراق بسوزاند, نقاب اسرار غيرت است تا جمال حال قارى قرآن بدان محتجب شده , از چشم زخم وسـوسـه شـيـطان محفوظ ماند و صيقل انوار مكاشفت است تا آينه سينه را از زنگ غفلت مصفى سـاخـتـه , قـابـل انـعـكـاس انوار كلام گرداند, بدرقه راه سلامت است تا سالك منهاج قرات را از كـمـيـن گـاه نـزعـات نفسانى و همزات شيطانى , به دارالامان فوز و فلاح رساند, صداى پاسبان مـراقـبـت است تا دزد وساوس از حوالى خزانه جوهر معرفت كه عبارت از دل است به واسطه آن , رميده شود و دورباش چاوشان ايوان عظمت است تا آن بيگانه ابى واستكبر ((27)) به سبب صولت حـمـله ايشان , پيرامن حريم دل آشنايان طوف ننمايد, لشكر هوا و هوس كه حزب شيطانند, جز به صدمت فارسان ميدان استعاذه منهزم نشوند, شعر:.
چون نور رحمان در رسد شيطان چسان تاب آورد ----- خورشيد چون گردد عيان شب را نهان بايد شدن .
يحيى بن معاذ گفته : اى پسر آدم همواره شيطان به قصد تو مشغول است و تو از او فارغ و دايم تو را يـاد مى كند و تو او را فراموش كرده اى , پس آدمى را چاره ايمنى از مكر اين ديودنى لازم است , و اكابر دين به دو طريق در تدبير دفع او انديشيده اند:.
اول مـجـاهـده و هـمـواره به مخالفت و مدافعت او متوجه بودن , و اين راهى به غايت دراز است و سلوك در آن بى صعوبتى ميسر نشود, چه اگر سالك يك چشم زدن غافل گردد, شيطان مقصود خود از او حاصل تواند كرد.
طـريـق دوم كه اسهل است و خاطر به كلى از مكايد او ايمن مى شود, استعاذه است , چه مجادله و محاربه با شيطان , مانع است از خدمت رحمان .
پـس چون بنده به استعاذه اشتغال نمايد و از شر شيطان پناه به حضرت سبحان برد, ايزد تعالى به محض عنايت وصرف حمايت , شرور شيطان را از او دور سازد.
از ايـن جـا گـفـته اند كه : حقيقت استعاذه تسليم شدن است و كار خود را به حق گذاشتن و به حـقـيـقـت شـيـطـان سـگـى است بر درگاه عزت بر كمين نشسته و هركه متوجه آستانه كبريا مـى گـردد, به قصد او مشغول است , پس اگر كسى به محاربه يابه تدارك مجادله اشتغال نمايد, باوجود رنج بسيار فرصت عمر, بدان وفا نمى كند و اغلب آن است كه او ظفر يافته , به چنگال فريب و اضـلال و انـيـاب وسـوسـه و خـيـال , سالك را مجروح و مغلوب مى سازد, درين حال , رجوع به خداوندسگ نمودن و از ضرر او به صاحبش كه بر دفع او قادر است پناه بردن , مناسب مى نمايد.
پس طريق استعاذه و استغاثه به رحمان , از روش مجاهده و محاربه با شيطان انسب است و نياز به درگاه خداوند بنده نواز, به ايمنى از ضرر آن فريبنده دغا اولى , شعر:.
خدايا دركف شيطان زبونم ----- زحيرانى نمى دانم كه چونم .
زچنگ اين سگم آزاد گردان ----- به آزادى دلم را شاد گردان .
از حضرت رسالت ر مروى است كه هركه در وقت صبح سه بار گويد: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم و چهار آيه آخرسوره حشر را به آن ضم كند, حق تعالى هفتاد هزار فرشته را بر او موكل گرداند كه بـر او صـلوات فرستند و مكايد شيطان را از او دور نمايند و اگر در آن روز بميرد, اززمره شهيدان محسوب گردد و اگر در وقت شام به اين طريق استعاذه كند,اين ثواب يابد.
اى عزيز چون قارى مرآت دل را از غبار فريب شيطان به مصقل استعاذه تجليه دهد, صورت زيبايى بـسمله در او جلوه نمايد و حرم دل , چون از لوح وسوسه شيطان پاكيزه گردد, مدد اعانت يزدان , قاذورات مكايد شيطان را از حاشيه بساط فواد كه محل مشاهده است , منتفى سازد, شعر:.
تا نشود پاك دل عيب ناك ----- بهره نيابد زسخنهاى پاك .
مـحـقـقـان گـفـته اند كه استعاذه احتراز است از ملاحظه نفس و مشاهده خلق كه محل القاى شيطان , ايشانند و تسميه استعانت است به رحمت حق سبحانه و اسماى حسناى او, بر حفظ معانى و فـهـم اسـرار قـرآنـى و رعـايت حقوق الهى ازاوامر و نواهى , پس استعانه را تالى استعاذه داشتن مناسب مى افتد.
از ابن عباس مروى است كه حق تعالى و تقدس اول رسول ر را به استعاذه امر كرد, بعد از آن فرمود كه افتتاح كلام به نام نامى و اسم سامى او به اين وجه كند كه بسم اللّه الرحمن الرحيم .
يـعـنـى بـه نـام واجـب الـوجـود كه جامع جميع صفات كمالات ومستحق عبوديت است و بسيار بخشاينده است بر خلقان در دنيا به دادن وجود و حيات و ارزاق و ساير نعمت , و نيك بخشاينده بر بندگان در آخرت به مغفرت .

بيان آن كه بسمله آيتى است جز سوره فاتحه

بـدان كه علماى اماميه ـرضوان اللّه عليهم ـ اتفاق نموده اند بر اين كه بسمله آيتى است از فاتحه و جميع سور قرآنى ,سواى سوره توبه و ترك او در نماز واجبى و سنتى موجب بطلان صلات است , و در نمازهاى جهريه , جهر به بسمله واجب است و در اخفاتيه مستحب است .
و در تـفـسير امام حسن عسكرى (ع ) از حضرت امير مومنان (ع ) مروى است كه تسميه در اول هر سـوره , آيـتـى اسـت از آن سـوره و اختتام هر سوره بر حضرت رسالت ر در نزد نزول بسمله ظاهر مى شد و تابسمله فرود نمى آمد, فتح سوره لاحق و ختم سوره سابق معلوم نمى گشت .
و از ابن عباس ـرضى اللّه عنه ـ منقول است كه هركه در وقت تلاوت فرقان بسمله را ترك كند, صد و سيزده آيه از قرآن را ترك كرده باشد.
و جمعى برآنند كه بسمله آيتى است از فاتحه و بس , و در ساير سور براى فصل است .
بـا حرف جر است , و حروف جاره موضوعند براى معنى مفعوليت , به جهت آن كه مى كشانند معانى افـعـال را به سوى اسما و متعلقش محذوف است و محلش نصب به مفعوليت است , و قرينه حاليه دلالـت كـنـنده است بر ناصب وتقديرش ابدووا, بسم اللّه الرحمن الرحيم او قولوا, بسم اللّه الرحمن الرحيم , است .
و بـرخـى چنين دانسته اند كه محل با رفع است بر تقدير مبتدا محذوف , و متعلقش خبر محذوف است , و تقديرش چنين است كه ابتدايى ثابت او ثبت بسم اللّه , پس حذف شد خبر و اقامه نمود با در مـقام او, پس بنابراين توجيه جايزنيست كه متعلقش ابتدايى محذوف باشد, زيرا كه ابتدايى مصدر اسـت وهرگاه , با متعلق او باشد, مى گردد از صله او وباقى مى ماند مبتدا بلاخبر, وظاهرا هرگاه نـاصـب مـحذوف را, اقر قصد نماييم و بعد از بسمله چنين تقديركنيم كه ,بسم اللّه اقر, بهتر باشد, چون كه متلو بعد از بسمله مقرؤ است , وتقديرناصبى كه تسميه مبدا آن است , اولى و انسب است و تـقـديـم مـعـمـول در ايـن مقام اهم و ادل بر اختصاص و ادخل در تعظيم و اوفق در وجود است وتـمـامـيـت فـعـل منوطاست بر تصدير اسم اللّه چنان كه منقول است : كل امرذى بال لم يبد فيه بسم اللّه , فهو ابتر و حركت با, با آن كه اصل در حروف بنابرسكون است , از جهت تعذر ابتدا به ساكن و امـتـناعش است و علت كسره با, با آن كه اصل در حروف مفرده فتحه است , جنسيت عملش كه جر باشد و لزوم حرفيت است .
علماى ظاهر را در باب افتتاح اين كلام حقايق فرجام به حرف , سخنان بسياراست و از آن جمله آن است كه با, ازحروف شفويه است و مخرج حروف شفويه در مبدا طور نزول , مبدا مخارج واقع شده و ايـن حرف را براين مخرج اشتمالى زياده از شفوات ديگر هست , چنانچه از التصاق شفتين مفهوم مى گردد, پس تقديم حرف مشتمل بر مخرج اول در آغاز قرات اولى مى نمايد.
و ايـن نـيز گفته اند كه حروف سه قسمت است : شفوى كه اظهارش بر شفه متقوم باشد و مخرج ايـن قـسم ظاهر است , وحلقى كه قيام او به حلق و حنجره متعلق بود, و مخرج اين قسم مخفى و وسـطـانى كه زبان و دندان را در صدور آن ,مدخل باشد بى شفه و حلق , و مخرج اين قسم متوسط است در ظهور و خفا, وچون قرات مضمار اظهار واقع شده هر آينه افتتاح او به حرفى كه مصدرش مـخرج ظاهر است , اعنى شفويات لايق افتد و از مجموع آن به حرف با, كه احاطه او به مخرج اتم و اكمل و اظهر است , مناسب باشد.
و بـعـضى گفته اند كه افتتاح كلام ربانى به با و اختتامش به حرف سين بود, و اين دو حرف , بس باشد, عرب گويد:بسك , اى حسبك و از نوادر اتفاقات آن است كه اين دو حرف در لغت پارسى به همان معنى حسب مى آيد و حكيم غزنوى اين معنى را باز نموده , شعر:.
اول و آخر قرآن زچه با آمد و سين يعنى اندر ره دين رهبر تو قرآن بس .
جمعى از محققان برآنند كه تقدم وى به واسطه علو همت است , چه از جميع نقاط كه بر او عرض شـده , جـز يـكـى قبول نكرده و آن را نيز به تحت قدم همت درآورده , هركه دولت سبقت جويد به حـكـم سبق المفردون , تا هرچه دارد در تحت قدم ننهد و بى خود روى به خلوت خانه قدم نياورد, حصول مقصود و وصول مطلوب ميسر نخواهدشد.
صاحب بحرالحقايق گويد كه : اول لفظى كه ذرات موجودات بدان تلفظ نمودند, لفظ بلى بود كه درجـواب الـست بربكم از ايشان صادر شد, و افتتاح آن به لفظ باست , اين جا نيز ابتداى كلام به با, مصدر ساخت تابنده ياد از جواب الست كند و داند كه قرآن عهدنامه روز ميثاق است , شعر:.
دست وفا در كمر عهد كن ----- تا نشوى عهد شكن جهد كن .
از ابـن عـبـاس مـروى اسـت كـه حـضـرت امـيـر(ع ) از اول شـب تا آخرشب , از براى من تفسير فـاتـحه الكتاب مى گفت , هنوز ازتفسير با بسم اللّه نگذشته بود, بعد از آن فرمود كه من آن نقطه ام كه در تحت با بسم اللّه است .
وايـضا از آن حضرت منقول است كه : آنچه در جميع كتب الهى است در قرآن است و آنچه در همه سـور فـرقـانـى منطوى است , در بسمله محتوى است , و آنچه در بسم اللّه الرحمن الرحيم مندرج اسـت , بـا بسم اللّه بر آن مشتمل است وآنچه كه در با بسم ثابت است , نقطه با برآن دال است و منم آن نقطه اى كه در تحت با بسم اللّه است .

بيان معناى اسم و سر ابتدا به اسم الهى

امـا اسـم در نزد بصريين مشتق از سمو است كه به معنى رفعت باشد و اصلش سمو است , زيرا كه جمعش اسما است ,مثل قنو واقنا و مصغرش سمى , و از سما محذوفه الاعجاز است به جهت كثرت استعمال , و مبنى بر سكون است وعلت وصل همزه , تعذر ابتدا به ساكن است .
و در نزد كوفيين اشتقاقش از وسمه است كه به معنى علامت باشد.
و قول اول اصح است , زيرا كلمه اى كه فاالفعل او محذوف باشد و همزه وصل متصل به او شده , در كلام عرب مستعمل نشده , چون صله و وصل و عده و وعده .

 

next page

fehrest page

back page