وظيفه اصلى پيامبر
40. «وَ إِنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ
فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسَابُ؛
اگر برخى از چيزهايى را كه به آنان وعده مىدهيم، به تو نشان دهيم يا تو را (پيش
از آن) بميرانيم، (تفاوتى نمىكند) زيرا وظيفه تو تبليغ و بيان است و محاسبه كار
آنها با ماست».
41. «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصها مِنْ أَطْرافِها وَ
اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ؛
آيا نمىبينيد كه پيوسته اقدام به كاستن جوانب زمين مىكنيم. خدا حكم مىكند.
امر او را رد كنندهاى نيست (فرمان او در جهان نافذ) و او سريعالحساب است».
دعوت عمومى پيامبر(ص) با يك رشته وعدههاى الهى مبنى بر فراگير شدن آيين او در
جهان و نابودى دشمنان، آغاز شد. گروهى از شنيدن اين اخبار، انگشت تعجب به دندان
گرفته و به پيامبر اصرار مىورزيدند كه در ارائه اين وعدهها، كه آيات الهى بودند،
تعجيل ورزد، تا آنان اين وعدهها را با ديدگان خود مشاهده كنند.
وحى الهى نازل شد كه به اصرار آنان درباره رؤيت اين وعدهها اعتنايى نكند؛ زيرا
قسمتى از اين وعدهها در طول حيات پيامبر و قسمتى بعد از او تحقق مىيابد و در
هرحال تأثيرى در وظيفه او ندارد و وظيفه پيامبر جز اين نيست كه رسالت خود را انجام
دهد و محاسبه افراد را به خدا واگذارد.
قرآن براى بيان اين حقيقت (وظيفه خطير پيغمبر، تبليغ است و محاسبه افراد با
خداست) در نخستين آيه مورد بحث چنين مىفرمايد:
«وَ إنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ
فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ؛
اگر برخى از چيزها را كه به آنان وعده مىدهيم به تو نشان دهيم، يا تو را پيش از
آن بميرانيم (تفاوتى نمىكند) وظيفه تو تبليغ و بيان است و محاسبه افراد با ماست».
بهطور مسلم اين وعدهها مربوط به انتشار اسلام و شكست دشمنان آن بوده است.
اكنون نمونههايى از اين وعدهها را، كه در سورههاى مكى وارد شدهاند، در اينجا
منعكس مىكنيم و بايد توجه نمود اين كه پيامبر در مدينه چه وعدههايى داده است، از
هدف آيه بيرون مىباشد؛ زيرا آيه مورد بحث ما مكى است و طبعاً ناظر به آن دسته از
وعدههاى الهى است كه در مكه وارد شدهاند:
1. قرآن مجيد در همان آغاز دعوت عمومى با بيان رسايى، از حفظ و حراست پيامبر از
شرّ دشمنان خبر داد و فرمود:
«فَاصْدَعْ بِمَا تُؤمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ اِنَّا كَفَيْنَاكَ
الْمُسْتَهْزِئِينَ؛(1)
آيين خود را آشكارا ابلاغ كن و از گروه مشرك روى برگردان. ما تو را از شر دشمنان
حفظ مىكنيم».
2. در همين سوره (رعد) پس از ذكر تشبيه بديعى درباره حق و باطل، نويد قطعى داده
است كه كفر و شرك بهسان كف آب محو و نابود مىشود و آيين اسلام چون آبى كه در زمين
فرو مىرود، در قلوب مردم جاى مىگيرد(2).
3. قرآن به صورت يك نداى عمومى پيروزى پيامبران را در صحنه مبارزه با دشمنان،
امرى قطعى اعلام نموده و مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ
الْمَنْصُورُونَ؛(3)
اراده ازلى ما درباره فرستادگان خود، بر اين تعلق گرفته است كه آنان در پيكارهاى
خود پيروز باشند».
4. گاهى قرآن گام فراتر نهاده انگشت روى افراد معينى گذارده و از سرانجام بد
آنان خبر مىداد؛ مثلا از بدبختى سر سختترين دشمن خود ابولهب و همسر او گزارش داد
كه با همان حالت كفر و شرك جان مىسپارند(4)
و درباره وليد بن مغيره خبر داد كه بر صورت او علامتى مىگذاريم(5)
چيزى نگذشت كه ابولهب و همسر وى با حالت كفر درگذشتند و وليد در نبرد بدر شركت كرد
و شمشيرى بر بينى او وارد آمد و اثر آن روى بينى او باقى ماند.
5. گاهى خود پيامبر، شخصاً درباره نابودى برخى از دشمنان خود سخن مىگفت: ابى بن
خلف از دشمنان سر سخت پيامبر بود، روزى در مكه به پيامبر گفت: ما تو را خواهيم كشت.
پيامبر در پاسخ وى فرمود: بلكه من تو را خواهم كشت. چيزى نگذشت كه در درگيرى «احد»
اين مرد از پاى درآمد، با اين كه زخم وى سطحى بود و دوستان وى او را دلدارى
مىدادند؛ با وجود اين از وحشت و ترس، جان سپرد و مىگفت: «محمد به من گفته است من
تو را خواهم كشت و او فردى نيست كه دروغ بگويد»(6).
آيه مورد بحث حاكى است كه پيامبر، مشركان مكه را از برخى از وعدههاى الهى آگاه
ساخته بود و آن وعدهها يا همينها هستند كه گفته شد يا قريب و مشابه اينهايند.
دشمنان ديرباور پيامبر، اصرار مىورزيدند هر چه زودتر اين وعدههاى الهى را
باديدگان خود مشاهده كنند، در اين موقع نخستين آيه مورد بحث، يادآور مىشود كه تحقق
يافتن تدريجى اين وعده، در هدفى كه پيامبر براى آن اعزام گرديده است تأثيرى
نمىگذارد؛ وظيفه پيامبر، همان تبليغ و بيان حقايق است و هرگز نبايد در انتظار آثار
گفتار خود بنشيند. اين كار خداست كه به محاسبه افراد رسيدگى كند و هر فردى را به
پاداش و يا كيفر اعمال خود برساند آن جا كه فرمود:
«فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسَابُ؛
برتوست ابلاغ حقايق و بر ماست رسيدگى به حساب افراد».
اين جمله مىگويد: وظيفه رهبر اين نيست كه در انتظار نتايج كار خود باشد و اگر
در كار خود پيشروى نديد، فوراً دست از كار بكشد. او بايد با تمام قوا وارد كار شود
و وظيفه مقدس رهبرى را به شايستگى انجام دهد و نتايج كار و محاسبه افراد را به خدا
واگذارد.
آيه ديگر مورد بحث براى رفع تعجب دشمنان درباره وعدههاى الهى (نابودى دشمنان
اسلام) موضوع مرگ و ميرهايى را كه در اطراف جهان انجاممىگيرد يادآور شده و
مىفرمايد: آيا آنان نمىبينند كه ما پيوسته اقدامبهكاستن جوانب زمين مىكنيم و
در هر زمانى گروههايى را به ديار مرگمىفرستيم! مقصود از كاستن، همان نابود كردن
ساكنان آن منطقه است.
بنابر اين خود اين كار، روشنگر آن است كه خداوند مىتواند به وعدههاى خود
درباره دشمنان اسلام، جامه عمل بپوشاند؛ زيرا خداوند توانا و اراده او نافذ است كه
هيچ عاملى نمىتواند جلو اراده او را بگيرد چنان كه مىفرمايد: «لَامُعَقِّبَ
لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُالْحِسَابِ».
امام صادق(ع) در حديثى، كاهش اطراف زمين را «مرگ عالم» تفسير نموده است(7).
زيرا وجود عالم از نظر تأثير، به اندازه تأثير جمعيتى بزرگ و انبوه است بهطورى كه
مرگ يك دانشمند معادل با مرگ يك جمعيت بهشمار مىرود.
در حقيقت اين تفسير نوعى تطبيق كلى بر مصداق است كه امام از آن پرده برداشته
است.
در برابر خدا، نقشهها نقش بر آب است
42. «وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً
يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى
الدَّارِ؛
كسانى كه پيش از آنان بودند مكر و حيله ورزيدند؛ در حالى كه خداوند، هرگونه مكر
و حيله را مىداند و از كار هر كسى كه انجام مىدهد، آگاه است و كافران به زودى
مىفهمند كه سرانجام خانه آخرت از آن كيست».
برگهاى زيادى از صفحات تاريخ بشر، گواهى مىدهند كه وى بر اثر جهل و نادانى، و
يا خودسرى و خودخواهى گاهى در برابر نداهاى حياتبخش آسمانى، به مقاومت مىپرداخت و
مىكوشيد كه با ستيزگى خاصى مشعلهاى هدايت را فرو نشاند.
تاريخ مبارزه پيامبران، با گروههاى گوناگون كه بزرگترين مانع براى پيشرفت آيين
آسمانى بودند، گواه زنده و سند گفتار ماست. گاهى بشر با دانش و بينش محدود و قدرت
ناچيز خود، به فكر الوهيت و دعوى خدايى افتاده و خود را خداى جهان و انسانها معرفى
مىكرد: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»(8)
و با سحر و مكر و نيرنگ، به فكر مبارزه با يكى از بزرگترين رسولان خدا، موسى بن
عمران مىافتاد، تا از اين طريق حكومت خود را بر ملتهاى ضعيف و تودههاى ناتوان
استوار سازد؛ ولى غافل بود كه ناتوانتر از آناست كه با قدرت محدود و نارساى خود،
در اين مبارزه كارى از پيش ببرد و در برابر اراده نافذ خدا، كه به پيروزى حتمى
رسولان خود تعلق گرفته است،(9)
مانعى پديد آورد. انسان با تمام انديشههاى خام و حيله و فريبهاى خود، به سان پر
كاهى است بر كف امواج كوبنده آب، كه در هر لحظهاى فنا و نابودى وى امكان دارد.
جادو و نيرنگ ساحران فرعون، كه مظهر مكر و حليه فرعون به شمار مىرفت، نه تنها
لطمهاى به موسى وارد نساخت؛ بلكه گردانندگان اين صحنه، سرانجام به صف خداپرستان
پيوستند و چوبه دار را بر بردگى و بشردوستى ترجيح دادند.
دشمنان معاصر پيامبر اسلام كه با او به مبارزه برخاسته بودند، خاطره تلخ سرگذشت
ابرهه (مرد خودخواهى كه به فكر محو آثار توحيد و ويرانى كعبه در سرزمين مكه افتاد)
را به ياد داشتند و با ديدگان خود ناظر بودند كه چگونه سپاه پيل او، در برابر
سنگريزههاى ناچيزى از پاى درآمد و انديشههاى باطل و نيرنگهاى نظامى او به نابودى
گراييد.
سرانجام مبارزه ناتوان با قدرت نامحدود، جز شكست و نابودى چيز ديگرى نيست. مكر و
فريب در صورتى مؤثر مىافتد كه طرف از نقشه دشمن آگاه نباشد؛ ولى در برابر خدايى كه
پنهان و آشكار، برون و درون، براى او يكسان است و از تمام كارها و فعاليتهاى
پنهان و آشكار آگاهى دارد و به موقع، پرده از روى كار برمىدارد و نقشهها را نقش
بر آب مىسازد، تأثيرى ندارد.
از آنچه گفتيم مفاد آيه مورد بحث، به خوبى روشن گرديد آنجا كه مىفرمايد:
«قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مَا
تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ...».
هدف از جمله «يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ» اشاره به اين نكته است كه، مكر
و حليه درباره كسى مؤثر مىافتد كه از پنهانكارىهاى دشمن آگاه نباشد، در صورتى كه
خدا از انديشهها و كارهاى ما كاملا آگاه است .
مقصود از جمله «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً؛ براى خداست همه مكرها» اين نيست
كه خداوند نيز براى كوبيدن طغيانگران و نابود كردن آنها از در مكر وارد مىشود؛
زيرا فريب و نيرنگ كار افراد عاجز و ناتوان است و ساحت قدس او از آن پيراسته است،
بلكه از آنجا كه او از تمام نقشههاى دشمنان دين، بهخوبى آگاهى دارد و هر لحظهاى
كه بخواهد همه را محو و نابود مىسازد، مىفرمايد: «براى خداست همه مكرها» يعنى
اوست كه مىتواند تمام توطئههاى بندگان گردنكش را از اثر بيندازد.
گواهان رسالت پيامبر اسلام
43. «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ
شَهِيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ؛
كسانى كه كافرند مىگويند: تو فرستاده خدا نيستى. (در پاسخ آنان بگو:) همين بس
كه خدا و آن كس كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما گواه است».
در نخستين آيه اين سوره(10)
خداوند با صراحت هر چه تمامتر، تصديق كرد كه قرآن كتابى است كه از طرف پروردگار
جهان به پيامبر نازل شده است چنانكه فرمود: «وَالَّذِى أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ
رَبِّكَ الْحَقُّ» و در پايان سوره مىفرمايد: همين بس كه خدا و كسىكه علم كتاب
پيش اوست بر رسالت تو گواهى مىدهد.
مشكلى كه در گواهى دادن خدا به نظر مىرسد اين است كه چگونه مىتوان اطمينان
پيدا كرد كه خداوند بر حقانيت مدعى نبوت گواهى داده است.
با بررسى دقيقى مىتوان پرده از روى اينگونه شهادتها - كه در قرآن مكرراً وارد
شده است - برداشت؛ زيرا اولاً، داورى جامعه بىغرض عرب، بر اين بود كه قرآن كلام
خداست و از نظر فصاحت و بلاغت، حلاوت و شيرينى، جاذبه و كشش، جمال و زيبايى در
درجهاى است كه هرگز نمىتوان با آن مبارزه نمود. با توجه به اين موضوع كه آنان
مىدانستند قرآن كلام خداست و همگى از زبان قرآن مىشنيدند كه خداوند باصراحت،
رسالت او را تصديق مىكند، مسأله گواهى دادن خداوند بر صدق گفتار او روشن مىگردد.
ثانياً، دليل نبوت پيامبر به قرآن منحصر نبود؛ بلكه خداوند رسالت او را با انواع
دلايل و معجزات همراه ساخته بود و هرگز خداوند حكيم اين معجزات را در اختيار فرد
ناصالح نمىگذارد. اينكه او را با اين اسناد مجهز نموده است، خود نوعى شهادت عملى
بر رسالت اوست.
در اين دو وجه و يا دو تفسير شهادت، مقصود از «گواهى دادن خدا» همان تصديق نبوت
و رسالت اوست كه گاهى بهطور لفظى و زبانى است و گاهى به صورت عملى .
شاهد ديگر براى رسالت
در ذيل آيه، شاهد ديگرى را نيز ياد آور شده و مىفرمايد: «وَ مَنْ عِنْدَهُ
عِلْمُ الْكِتَابِ» يعنى علاوه بر خدا، شخصى كه علم كتاب نزد اوست به رسالت من نيز
گواهى مىدهد. اكنون بايد ديد مقصود از اين شخص كه گواهى مىدهد و علم كتابى كه در
نزد اوست، چيست؟!
اعجاز و انجام كارهاى خارج از قدرت بشر، از طرق شناسايى پيامبران واقعى و تشخيص
آنها از مدعيان دروغين نبوت است، البته راه منحصر به فرد نيست؛ زيرا تصريح پيامبر
قبلى، كه نبوت خود او با دلايل قطعى ثابت شده است، به نبوت و پيامبرى فردى كه پس از
وى به رسالت مىرسد، يكى ديگر از طرق شناسايى پيمبران واقعى از مدعيان قلابى است.
هر گاه خصوصيات و مشخصات دقيق پيامبرى در كتابهاى انبياى پيشين، بهطور روشن
بيان شود و آورندگان آن كتابها با صراحت، علايم و نشانههاى پيامبر بعدى را كه پس
از آنان خواهد آمد، براى مردم بازگو كنند و پس از مدتى، شخصى با داشتن تمام آن
علايم و مشخصات، ادعاى نبوت و رهبرى نمايد، طبعاً افراد بىغرض مطمئن مىشوند كه
اين فرد، همان موعود آسمانى است كه در كتابهاى پيامبران پيشين، گزارشهايى از او
وارد شده است.
قرآن مجيد در آيات فراوانى، نبوت پيامبر گرامى اسلام را از اين راه ثابت مىكند
و مىگويد نام و نشان و خصوصيات پيامبر اسلام در كتابهاى تورات و انجيل وارد شده
است شما مىتوانيد با مراجعه به آن كتابها حقيقت مطالب را به دست آوريد؛ مثلاً آن
جا كه مىفرمايد:
«اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذِى
يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجيلِ؛(11)
آنان كه از پيامبر درسنخواندهاى، كه نام و خصوصيات او را در تورات و انجيل
مىيابند پيروى مىكنند».
به عبارت ديگر، گواه دومى كه آيه مورد بحث ياد آور مىشود گواهى دادن كسانى است
كه بر محتويات و مضامين كتابهاى آسمانى آگاهى و احاطه كامل و گستردهاى دارند. اين
افراد در موقع بررسى كتابهاى آسمانى، به نشانههاى بعدى آگاه مىگردند و اگر همه
اين مشخصات را در وجود پيامبر گرامى اسلام جمع ديدند، بر نبوت و راستگويى پيامبر
گواهى مىدهند و به حمايت از او برمىخيزند. از اين رو، در اين سوره يادآور مىشود
برخى از اهل كتاب، كه از پيروان حقيقت و دور از بيمارى تعصب هستند، از نزول قرآن بر
پيامبر خوشحال و شادمان مىشوند چنان كه مىفرمايد: «اَلَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ
الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ؛(12)
كسانى كه كتاب به آنها دادهايم، از قرآنى كه بر تو نازل شده است، شادمان مىگردند
زيرا محتويات آن را با آنچه در تورات و انجيل خواندهاند، مطابق و برابر مىيابند.
بنابر اين، مقصود از «كتاب» در جمله «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» همان
كتابهاى آسمانى است و مقصود از شخصى كه «علم كتاب» پيش اوست، كسى است كه از مضامين
آنها آگاهى كامل دارد، خواه نصرانى باشد يا يهودى و يا مسلمان.
در اين صورت تعجب نخواهيد كرد كه روايات شيعه(13)
اتفاق بر اين دارند كه مقصود از كسى كه «علم كتاب» نزد اوست اميرمؤمنان على بن ابى
طالب(ع) است و امام باقر گفتار خود را، كه مقصود از آن على(ع) است، چنين مدلل
مىفرمايد:
«إنه عالم هذه الاُمة بعد رسول اللّه(ص)؛(14)
او يگانه عالم و دانشمند بزرگ امت پس از پيامبر است».
مقصود امام، بيان فرد كامل از اين معناى وسيع و كلى است نه بيان فرد منحصر؛ زيرا
نه تنها على(ع) در اين معناى كلى داخل است؛ بلكه همه پيشوايان معصوم شيعه، كه آگاهى
كاملى از كتابهاى آسمانى دارند، در اين حقيقت شريكند. در ضمن حديثى تصريح فرموده و
مىگويد: «إيانا عنى و على أفضلنا و أولنا و خيرنا بعد النبي؛(15)
مقصود از جمله «كسى كه علم كتاب پيش اوست» همه ما هستيم و اميرمؤمنان نخستين پيشوا
و برترين ما و بهترين فرد پس از پيامبر گرامى است».
در اين صورت مىتوان براى جمله ياد شده معناى وسيعترى قائل شد كه نه تنها
دانشمندان طراز اول اسلام، يعنى پيشوايان بزرگ دين شامل شود بلكه دانشمندان و علماى
اهل كتاب را نيز دربرگيرد بهخصوص آن گروه كه بعدها روى همين اطلاعات كافى از
كتابهاى آسمانى به آيين اسلام گرويدند؛ مانند عبدالله بن سلام و تميم الدارى و
جارود.
در اين جا ممكن است گفته شود، چگونه مىتوان براى آيه، معناى وسيعى ياد نمود كه
علما و دانشمندان اهل كتاب را نيز شامل گردد در صورتى كه آيه در مكه نازل گرديده و
در محيط نزول آيه، اهل كتابى وجود نداشت كه مشركان و كافران به آنها رجوع كنند؟
پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا هر گاه ما مفاد آيه را به دانشمندان اهل كتاب
منحصر مىكرديم جاى اين سؤال بود كه در محيط نزول آيه چنين افرادى و جود نداشت و
مركز آنان در مدينه بود؛ ولى اگر گفته شود كه مقصود معناى وسيعى است كه برخى از
افراد آن، هنگام نزول آيه در مكه وجود داشتند و برخى ديگر در مدينه، كه با گذشت
زمان مىتوانستند به حقانيت رسالت پيامبر گواهى دهند، در اين صورت مكى بودن آيه،
اشكالى بهوجود نمىآورد.
گذشته از اين، سران شرك و كفر در مكه پيش از مهاجرت پيامبر اكرم با دانشمندان
اهل كتاب، كه در مدينه مىزيستند، تماسهايى داشتند و همواره از آنها مىخواستند به
متون كتابهاى خود، مراجعه كنند و در باره صحت و عدم صحت نبوت پيامبر اسلام داورى
نمايند.
ابن هشام مىنويسد: در سال ششم بعثت پيامبر اكرم(ص) جمعيتى از طرف قريش، كه در
ميان آنها حارث بن نضر و عقبة بن ابى معيط وجود داشت، رهسپار مدينه شدند، تا رسالت
پيامبر اسلام را با دانشمندان يهود در ميان بگذارند. آنان به نمايندگان قريش گفتند
كه، از محمد سه موضوع زير را سؤال كنيد:
1. حقيقت روح چيست؟
2. سرگذشت جوانانى كه در روزگارهاى پيشين از انظار مردم غايب شدند به كجا منجر
گرديد (اصحاب كهف)؛
3. زندگى مردى كه در شرق و غرب جهان گردش كرد (ذوالقرنين) چيست؟
سپس افزودند: هر گاه وى به اين سؤالها پاسخ داد قطعاً پيامبر و برگزيده خداست.
در غير اين صورت، بايد با او مبارزه كرد. ابن هشام مىگويد: نمايندگان قريش پس از
ترتيب مجلسى، هر سه سؤال را در اختيار پيامبر گذاردند و وحى الهى پاسخ آنها را در
سورههاى اسراء، آيه 85 و كهف، طى آيههاى 9 - 28 و آيههاى 83 - 98 داد.(16)
اين بخش تاريخى حاكى است كه آنچنان نبود قريش با اهل كتاب هيچ گونه رابطهاى
نداشته باشند.
گواه اين حقيقت سى و ششمين آيه همين سوره است(17)
كه آشكارا گواهى مىدهد برخى از اهل كتاب از نزول قرآن بر پيامبر خوشحال و شادمان
مىگردند، بلكه گاهگاهى براى كشف حقيقت با آن حضرت تماس داشتند. بنابر اين، هيچ
مانعى نخواهد داشت كه آيه، متضمن معناى وسيعى باشد كه همه افراد آگاه از مضامين
كتابهاى آسمانى را در بر گيرد، اگر چه فرد كامل و برتر آنها اميرمؤمنان و پس از وى
پيشوايان ديگر، وارثان علم پيامبر هستند. در تفسير آيه نظرهاى ديگرى نيز هست كه
بيان آنها در اين جا نمىگنجد.
قم، حوزه علميّه، آية الله جعفر سبحانى
8 رجب 1394 / 5 شهريور 1353
پىنوشتها:
1. حجر (15) آيه 94 و 95.
2. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ
فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ» - رعد (13) آيه 17.
3. صافات (37) آيه 171 و 172.
4. ر.ك: تبت (111) آيات 1 - 5.
5. ر.ك: القلم (68) آيه 16.
6. سيره ابن هشام، ج2، ص 84؛ واقدى، مغازى، ج1، ص 244.
7. مجمع البيان، ج3، ص 200.
8. نازعات (79) آيه 24.
9. «انَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛
ما فرستادگان و افراد با ايمان را در اين جهان يارى مىكنيم» - غافر (40) آيه 51.
10. «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِى أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ
الْحَقُّ...» - رعد(13) آيه 1.
11. اعراف (7) آيه 157.
12. رعد (13) آيه 36.
13. مرحوم علامه مجلسى، بسيارى از اين روايت را در بحارالانوار (ج 35، باب 24، ص
429 - 436) گرد آورده است و همچنين مرحوم سيد هاشم بحرينى در تفسير برهان (ج 2، ص
302 - 304) و عياشى در تفسير خود (ج 2، ص 220 - 221) قسمتى از اين روايات را نقل
كردهاند.
14. بصائر الدرجات، ص 58؛ بحارالانوار، 35، ص 432.
15. تفسير عياشى، ج 2، ص220؛ بحارالانوار، ج 35، ص 433.
16. سيره ابن هشام، ج ا، ص 300 - 310.
17. «اَلَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ -
رعد (13) آيه 36.