نكات پنج گانه
1. «... تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَالَّذى أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ
الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايؤمِنونَ؛
اين است آيههاى كتاب(1)،
و همه آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديده، حق و استوار است، ولى بيشتر مردم
به آن باور ندارند».
2. «اللّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَواتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ
اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّر الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لأََجَلٍ
مُسَمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الْاياتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ
تُوقِنُونَ؛
خدايى كه آسمانها را بدون ستونى كه ببينيد، برافراشت، سپس بر عرش (قدرت) استيلا
يافت. آفتاب و ماه را (براى شما) مسخر ساخت. هر يك تا مدت معلومى به حركت خود ادامه
مىدهند. خدا امور جهان آفرينش را تدبير مىكند، آيات خود را تشريح مىنمايد؛ باشد
كه به (روز رستاخيز) و لقاى پروردگار خود يقين پيدا كنيد».
مقدمه
همانطور كه در بخش اول كتاب گفته شد هدف سوره، تشريح دلايل توحيد خدا و طرح
براهين يگانگى وى، از طريق بيان نظام آفرينش و رموز جهان هستى است. از اين نظر، پس
از آنكه خداوند در آيه نخست همه آيات قرآن را صحيح، متقن و استوار معرفى مىنمايد،
براى اثبات اتقان آن و در عين حال اثبات توحيد خود، در آيه بعدى به شرح برخى از
قوانين عظيم جهان خلقت، كه امروز از محيط فرضيه، قدم به جهان قوانين علمى گذارده و
احياناً جنبه حسى به خود گرفته است، مىپردازد. تنها مضامين همين آيه دوم كافى است
كه ثابت كند كه آورنده قرآن، با جهانى مافوق ماده و عالم غيب ارتباط داشته و اين
حقايق علمى را كه در آن روز براى كسى روشن نبوده و قرنها پس از نزول قرآن كشف شده،
از جهان ديگر اخذ كرده است.
نكات پنجگانهاى كه در آيه دوم وارد شده است، يك رشته نكات برجسته علمى را در
بردارد كه از اين نظر، شايسته است درباره هر يك بهطور مشروح بحث نماييم و ما فهرست
همه را در اينجا بهطور اجمال مىآوريم سپس درباره هر كدام جداگانه بحث مىكنيم:
1. جاذبه عمومى؛
2. استيلا بر عرش قدرت؛
3. تسخير خورشيد و ماه؛
4. حركت عمومى كرات آسمانى؛
5. تدبير جهان آفرينش.
هماكنون به تفسير نخستين قسمت آيه - كه يكى از معجزات علمى قرآن است -
مىپردازيم.
قرآن و جاذبه عمومى
صفحه نيلگون آسمان، همواره با اجرام شفاف و درخشنده خود مورد توجه انسان بوده
است و هر دورهاى به نحوى مورد تفسير واقع شده و نظريات گوناگونى در مورد آن ابراز
گرديده است: روزگارى هيأت ذيمقراطيس و دورانى هيأت فيثاغورث افكار دانشمندان جهان
را به خود مشغول ساخته بود و سپس فرضيه بطلميوس - كه يك قرن و نيم پيش از ميلاد
پديد آمد - حدود پانزده قرن بر جوامع علمى جهان از شرق و غرب حكومت كرد و در نهضت
اخير علمى غرب، اساس آن به وسيله چهار دانشمند غربى متزلزل گرديد و معلوم شد كه آن
همه تفسيرها و دقتها درباره آسمانها و زمين، پندارى بيش نبوده است.
كپرنيك لهستانى، مركزيت زمين را تكذيب كرد. كپلر آلمانى ثابت نمود كه هر
سيارهاى در گردش خود به دور خورشيد يك مدار بيضى شكل را طى مىكند. گاليله
ايتاليايى با اختراع دوربين، ستارگان نامريى بسيارى كشف كرد. نيوتون با كشف قانون
جاذبه عمومى ثابت نمود كه بر خلاف پندار بطلميوس كه تصور مىكرد كه ستارگان مانند
ميخ بر پيكر جسمى بىرنگ(فلك) كوبيده شدهاند، ميليونها منظومه شمسى و كهكشانها و
سحابىها در فضا معلقند و در پرتو قانون جاذبه و قانون نيروى گريز از مركز - كه بر
سرتاسر جهان آفرينش، در تمام كرات و سيارات و كواكب و كهكشانها و حتى ميان دو ذره
بسيار كوچك و ناچيز حكمفرماست - از سقوط و اصطكاك مصون و محفوظ ماندهاند.
خلاصه اين دو قانون اين است كه تمام اجسام حالتى دارند كه يكديگر را جذب مىكنند
و هيچ موجودى از جاندار و غيره از اين قانون مستثنا نيست. نيروى جاذبه با فاصله دو
جسم، نسبت معكوس دارد؛ يعنى هر چه اجسام به هم نزديكتر باشند نيروى جاذبه آنها
بيشتر مىشود و اگر تنها قانون جاذبه بر جهان حكومت مىكرد اجرام آسمانى به هم
خورده و انتظام از بين مىرفت؛ ولى قانون نيروى گريز از مركز، موجب برقرارى تعادل
در ميان اجسام گرديده است و اين قوه در همه اجسامى كه حركت دورانى دارند موجود است.
هنگامى كه آتشگردان را مىچرخانيم احساس مىكنيم كه دست ما را مىكشد و اين، همان
نيروى گريز از مركز است.در سايه اين دو قانون ميليونها موجود در فضا معلق است و
بدون ستون، به حركت خود ادامه داده و كوچكترين اصطكاك و سقوطى در آنها رخ نمىدهد.
شيوه بزرگان
متفكران بزرگ اين اختصاص را دارند كه هيچ مطلبى را بيهوده و نامربوط نمىانگارند
و به هيچ موضوعى سرسرى نمىنگرند و از مسائل و نمودهاى بسيار ساده و عادى درسهاى
بزرگ مىگيرند. چه بسيارند كسانى كه حس كردهاند بدنشان در آب سبك مىشود. يا سيبى
از... سقوط مىكند.يا چلچراغى در بالاى سرشان به تموج در مىآيد. اما فقط ارشميدس
پيدا مىشود كه از آن، اصول«تعادل مايعات» را نتيجه بگيرد و تنها نيوتون مىتواند
قانون «جاذبه عمومى» را كشف كند و فقط گاليله بود كه قانون سقوط اجسام را از روى آن
به دست آورد.(2)
شك نيست كه همه، وجود نيروى مرموزى را در درون زمين كه همه اجسام را به سوى خود
مىكشد، پيش از نيوتن احساس كرده بودند؛ اما اينكه اين قانون عمومى در سرتاسر جهان
آفرينش مىباشد، ظاهراً كسى پيش از نيوتن از آن آگاهى نداشت و تنها او بود كه براى
نخستين بار در قرن هفدهم ميلادى با الهام گرفتن از سقوط يك سيب به زمين، پرده از
روى اين قانون بزرگ برداشت. مىخواهيد شما هم مسأله سقوط سيب را افسانه و ساختگى
بدانيد آنچنان كه هوپ (HOP) دانشمند معروف تصور كرده است يا براى آن واقعيت قائل
باشيد؛ در هر دو صورت اين را نمىتوان انكار كرد كه كاشف قانون جاذبه عمومى نيوتن
است.
اهميت اين قانون به قدرى است كه بعضى، قرن هفده را «قرن نيوتن» ناميدهاند.
نيوتن ساعتهاى طولانى در سكوت و انديشه فرو رفت، تا توانست اين قانون پيچيده را
كشف كند و اين جمله را اثبات نمايد كه «هر دو جسم، يكديگر را به نسبت مستقيم جرمها
و به نسبت معكوس فاصلهها، جذب مىكنند»(3).
قرآن مجيد متجاوز از ده قرن قبل از نيوتن به اين حقيقت علمى در دو جاى قرآن(4)
تصريح كرده و مىفرمايد:
«اللّهُ الّذى رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؛
خداوندى كه آسمانها را بدون ستون مريى برافراشته است».
توضيح اينكه مفسران در جمله «بغير عمد ترونها» دو احتمال دادهاند:
1. جمله «ترونها» صفت «عمد» جمع «عمود»، باشد و ضمير در «ترونها» به «عمد» بر
گردد نه به «سماوات». در اين صورت معناى جمله چنين خواهد بود: خداوندى كه آسمانها
را بر افراشت بدون ستونى كه ديده شود. و در حقيقت، آيه ستون مريى را نفى مىكند، نه
اصل ستون را. اين نظر رإ؛هه بسيارى از مفسران مانند ابن عباس و غيره اختيار
كردهاند(5)
و احاديثى كه از پيشوايان ما رسيده كاملاً آن را تأييد مىكند.
حسين بن خالد از امام هشتم على بن موسى الرضا(ع) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود:
«أليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ فقلت: بلى. قال: ثم عمد، لكن لاترونها؛(6)
آيا خداوند نمىفرمايد كه بدون ستونى كه ديده شود؟ گفتم: آرى چنين است. فرمود:
در آسمانها ستونهايى وجود دارند، ولى ديده نمىشوند».
مؤيد اين نظر روايتى است كه از امام اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه فرموده است:
«هذِهِ النُّجُوم الَّتى فى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتى فى
الْأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدينةٍ إِلى عَمُودٍ مِنْ نُورٍ؛(7)
اين ستارگان شهرهايى هستند مانند شهرهاى روى زمين و هر شهرى با شهر ديگر، با
ستونى از نور پيوند داده شده است».
روى اين نظر بايد ديد، منظور از ستونهاى نامريى كه ستارگان را از سقوطواصطكاك
حفظ مىنمايد چيست؟ آيا جز آن نيروى مرموز ناپيدايى است كهنيوتن و دانشمندان ديگر
نام آن را «جاذبه عمومى» نهادهاند؟ ودراينصورتعبارتى رساتر و همگانىتر از «ستون
نامريى» مىتوان پيداكرد؟!
قرآن در رساندن اين حقيقت علمى تعبيرى بر گزيده كه در تمام ادوار،براى بشر قابل
درك و فهم باشد، حتى در آن دورانى كه بشر به واقعيت اين ستونناپيدا پى نبرده بود،
از اين عبارت مىفهميد كه اين كاخ بىستون، ستونهايى نامريى دارد كه بهسان
ستونهاى عمارت، اين كاخ برافراشته را حفظ مىنمايد.
2. «ترونها» را جمله مستقل گرفته مرجع ضمير را «سماوات» بدانيم. در اين صورت
معناى آيه چنين مىشود: آسمانها را بدون ستون برافراشت و شما نيز آن را به همين
وضع مشاهده مىكنيد.
اين نظر علاوه بر اين كه با احاديثى كه از پيشوايان ما وارد شده مخالف است؛ خلاف
قواعد ادبى است زيرا تا آنجا كه امكان داشته باشد بايد ضمير به نزديكترين مرجع
(يعنى عمد) برگردد؛ و ارجاع آن به مرجع دور (يعنى سماوات) خلاف ظاهر است. قرآن مجيد
در آيات ديگر نيز، به وضع آسمانها و زمين اشاره كرده آنجا كه مىفرمايد:
«إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَواتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا...؛(8)
خداوند آسمانها و زمين را از اينكه از محل خود بيرون بروند، نگاه مىدارد».
و اين كه خداوند نگاهدارنده آسمانها و زمين است، مانع از آن نيست كه يك رشته
عوامل طبيعى، به فرمان خدا، در حفاظت آنها مؤثر باشد.امام اميرمؤمنان(ع) در برخى از
خطبهها به اين حقيقت علمى درباره زمين تصريح كرده و مىفرمايد:
«أرساها على غير قرار و أقامها بغير قوائم و رفعها دعائم؛(9)
زمين را بدون تكيهگاه استوار ساخت و آن را بدون پايه، به پا داشت و بدون ستون
برافراشت».
استيلا بر عرش قدرت؛
مقصود از استيلاى بر عرش چيست؟
2. «ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ؛
سپس بر عرش استيلا يافت و آن را مسخر ساخت».
قرآن در سورههاى متعددى، درباره عرش و استيلاى خداوند بر آن، سخن گفته است و
اين خود علاوه بر اينكه از عظمت موضوع حكايت مىكند، گواه بر عنايت قرآن، به طرح
معارف عقلى مىباشد. ولى جاى تأسف است كه معارف عقلى قرآن و اصول عقيدهاى آن، كمتر
مورد توجه صحابه پيامبر و تابعين و مفسران بوده است.
در اين نوع از مسائل، هيچ نوع تجزيه و تحليلى از آنان نقل نشده و جز تعبد به
ظواهر و تفسير مفردات كارى انجام ندادهاند: سفيان بن عيينه در اين قسمت به
اندازهاى افراط ورزيده كه درباره تفسير اوصافى كه خدا در قرآن براى خود ذكر نموده
است مىگويد: تفسير آن، قرائت و سپس سكوت مطلق در برابر آن است. اين طرز تفكر حاكى
از نوعى جمود و ركود فكرى است واگر دانشمندانيك جامعه دچار چنين طرز فكرى گردند،
از قافله دانش و تمدن باز مىمانند.
شخصى كه در مجلس پيشواى فرقه مالكى حاضر بود نقل مىكند مردى بهوى گفت: مقصود
خداوند از «استوا» بر عرش چيست؟ راوى مىگويد: در اين موقع خشم و غضب سراسر بدن
مالك را فرا گرفت و عرق خشم بر پيشانى او نشست، سپس سر به زير افكند و پس از لحظاتى
گفت:
«الكيف غير معقول و الاستواء غير مجهول و الإيمان به واجب و السؤال عنه بدعة؛
كيفيت، غير معقول و معناى استيلا روشن و ايمان به آن واجب و پرسش از آن حرام
است».
سپس افزود: من از آن مىترسم كه تو يك فرد گمراه باشى. از اينرو دستور داد او
را از مجلس بيرون كنند.(10)
قرآن با دستورهاى مؤكد خود به تدبر و دقت، با اين طرز تفكر سرسختانه مبارزه كرده
و اعلام مىدارد قرآن هدفى جز روشن ساختن اذهان و راهنمايى مردم به امورى كه راه
درك آنها منحصر به وحى است، ندارد. بنابراين بايد براى درك اين حقايق عالى قرآنى در
خود آيه دقت نمود و از آيات ديگر كه از جهاتى مشابه آيه مورد بحث است استمداد جست و
به كمك خود قرآن، قرآن را تفسير نمود.
عرش از نظر لغت و قرآن
بررسى موارد استعمال «عرش» به ثبوت مىرساند كه يك معنا، بيشتر ندارد و همه
معانى متعددى كه لغت نويسان براى آن ذكر كردهاند، همگى به يك ريشه برگشته، در
حقيقت از مصاديق آن معناى اصيل هستند.
ابن فارس در المقاييس(11)
مىنويسد: «عرش» از نظر معنا ريشه واحدى دارد و عرب، سقف ساختمان و هر نوع
سايهبانى را عرش مىگويند از اين نظر مىبينيم كه «عرش» و «عريش» در موارد زير به
كار رفتهاند:
1. عريش: سايبانى است كه از چوب و شاخ و برگ درخت ساخته مىشود و انصار در جنگ
بدر به پيامبر گفتند: «ألانبنى عليك عريشا؛ آيا اجازه مىدهيد براى شما سايبانى به
پا كنيم؟»
2. عريش: كجاوه و محمل زنان كه شبيه به داربست انگور است.(12)
3. عرش: داربست انگور. عرب به بالا بردن شاخههاى تاك و بستن آن به داربست
مىگويد: «تعريش الكرم».
4. عرش: سقف خانه. سپس مىگويد: هر بنايى كه اثر سايبانى داشته باشد، به آن عرش
مىگويند. دقت در معانى آياتى كه لفظ عرش در آنها به كار رفته اين نظر را تأييد
مىكند؛ زيرا در آيات زير، لفظ عرش در سقف و بناهاى بلند به كار رفته است، مانند
«وَ دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمَهُ وَ مَا كَانُواْ
يَعْرِشُونَ؛(13)
آنچه را فرعون و قوم او مىساختند و خانههايى را كه بالا مىبردند نابود
كرديم».
«... أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا
يَعْرِشُونَ؛(14)
به زنبور عسل الهام كرديم كه از كوهها و درختان و آنچه مردم مىسازند براى خود
لانه گيرد».
«أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا...؛(15)
يا به سان كسى كه از دهكدهاى عبور كرد كه خانههاى آن فرو ريخته بود».
دو معناى ديگر عرش
با اينكه معناى اصلى عرش همان بود كه گفته شد، ولى روى مناسبتهايى در دو معناى
زير نيز به كار رفته است:
1. سرير حكومت و تخت سلطنت كه از آن زمامداران مىباشد. مانند «وَ رَفَعَ
أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ...؛(16)
يوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشانيد».
«... وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ؛(17)
(ملكه سبا) از هر نعمتى برخوردار است و تخت با عظمت و بزرگى دارد».
ابن فارس مىگويد: استعمال عرش در سرير روى مناسبتى است كه تخت زمامداران و
حكمرانان از نظر بلندى واقعى و يا اعتبارى، با معناى اصلى عرش(ارتفاع و بلندى)
داشته است.
2. سلطه و حكومت و ملك و مملكت؛ مانند
إذا مابنوا مروان ثلت عروشهم
و أودت كما أودت أياد و حمير؛
هنگامى كه سلطنت فرزندان مروان رو به زوال نهاد و به سان حكومتهاى اياد و حمير
نابود گرديد.
عرب مىگويد: «أظننت عرشك لايزول؛ تو تصور مىكنى كه حكومت و سلطه تو سپرى
نمىگردد؟».(18)
بررسى معناى استوا
1. لفظ «استوى» اگر با دو فاعل استعمال شود؛ مانند «استوى زيد و عمرو» به معناى
مساوات و برابرى خواهد بود؛ مانند «لَايَستَوُونَ عِندَاللَّهِ؛(19)
پيش خدا برابرنمىباشند».
2. اگر با يك فاعل به كار رود به معناى اعتدال و كمال خواهد بود؛ مانند
«وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوى اتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً؛(20)
هنگامى كه موسى نيرومند گرديد و به حد كمال رسيد، حكمت و علم به او داديم».
3. در صورتى كه با حرف «على» مفعول بگيرد در اين موقع به معناى استيلا و احاطه و
تسلط و تمكن خواهد بود و در تمام آيات زير مقصود از آن استيلاست.
«فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَ مَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ...؛(21)
هنگامى كه تو با كسان خود در كشتى به طرز كامل قرار گرفتى».
«... فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلَى سُوقِهِ...؛(22)
هنگامى كه گياه درشت و ضخيم گشت و توانست روى ساق خود بايستد».
«لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ...؛(23)
به طرز كامل بر روى آنها قرار گيريد».
هرگز لفظ استوا در اين آيات به معناى نشستن نيست، بلكه به معناى تمكن و تسلط
است؛ چيزى كه هست هرگاه مدخول لفظ «على» مركب و كشتيى باشد، در اين صورت استيلاى بر
آن، ملازم با جلوس و قرار گرفتن روى آن خواهد بود، نه اينكه جلوس و نشستن يكى از
معانى «استوى» است از اين رو در سوره زخرف دستور مىدهد هنگامى كه بر روى مركب قرار
گرفتيد بگوييد:
«سُبْحانَ الَّذى سَخَّرلَنا هذا؛
منزه است خدايى كه اين مركب را براى ما رام نمود و ما را بر آن مسلط ساخت».
4. هر موقع پس از لفظ «على» نام كشور و يا يكى از مظاهر قدرت و استيلا، مانند
سرير قدرت، سرير عدالت، سرير سلطنت بيايد منظور از آن، تسلط و احاطه قدرت خواهد
بود؛ چنانكه شاعر عرب زبانى مىگويد:
قد استوى بشر على العراق
من غير سيف و دم مهراق؛
بشر بر كشور عراق مسلط گرديد در حالى كه نه شمشيرى كشيد و نه خونى ريخت.
تا اينجا معناى عرش و استوا بهطور كلى از نظر لغت و قرآن روشن گرديد و اينكه
اگر لفظ «استوى» با حرف «على» استعمال شود(24)
ناچار مقصود از آن همان استيلا و احاطه خواهد بود؛ يعنى خدا بر عرش خويش استيلا و
تسلط يافت، ولى بايد ديد مقصود از عرش چيست؟ درباره حقيقت عرش احتمالاتى دادهاند
كه از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانيم:
الف) عرش همان فلك نهم است كه بر تمام افلاك احاطه دارد، ولى چون افلاك نه گانه
مولود انديشه ناقص بشرِ دوران بطلميوس بوده است، ديگر نبايد در بىپايگى اين نظر
سخن گفت.
ب) سراسر جهان هستى - اعم از مجرد و مادى -(25)
و نتيجه استيلاى بر سراسر جهان هستى موجب تدبير و تنظيم جهان وجود و اطلاع به آنچه
در آنجا مىگذرد مىباشد و معناى «ثم استوى على العرش» اين است كه، بر سراسر هستى،
كه ملك خداوند و مهد سلطنت و حكومت اوست، استيلا يافت و قدرت وى بر تمام عوالم محيط
گرديد.
اگر در برخى از آيات، «عرش» در مقابل آسمانها واقع شده؛ مانند «مَنْ رَبُّ
السَّمَواتِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعظيمِ» از باب عطف عام بر خاص است.
ج) موجود مجردى كه از قيد و بند ماده و شرايط زمان و مكان رهاست و تدبير جهان
ماده از آنجا سرچشمه گرفته و استيلاى بر آن موجب علم به تفصيل حوادثى است كه در
اين جهان مىگذرد.
د) آسمانها و زمين و به عبارت ديگر، مجموع عالم ماده از كهكشانهاى عظيم و
سحابىها و آنچه در جهان ماده از ريز و درشت وجود دارد؛ به گواه اينكه جمله
«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» و يا جمله «الرَّحمنُ عَلَى الْعَرشِ اسْتَوى»
در شش سوره(26)
پس از بيان آفرينش آسمانها و در يك مورد(27)
پس از برافراشتن آسمانها، وارد شده است از اين نظر مىتوان حدس زد كه مقصود از اين
جمله اين است كه خداوند پس از آفريدن آسمانها و زمين، بر ملك خود استيلا يافت و
نتيجه استيلا بر آن جز تدبير و تنظيم امور آنها چيزى نيست و لذا در بسيارى از موارد
پس از جمله مورد بحث، لفظ «يدبر» و يا چيزهايى مانند مسخر كردن آفتاب و ماه كه از
مصاديق روشن تدبير است، وارد شده اينك به عنوان نمونه در دو آيه زير دقت بفرماييد:
«... ثُمَ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ...؛(28)
بر عرش استيلا يافت و امور جهان را تدبير و تقدير مىنمايد».
«... ثُمَ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ...؛(29)
بر عرش مستولى شد و ماه و آفتاب را تسخير و رام نمود».
بلكه از برخى از آيات استفاده مىشود كه نتيجه استيلاى بر عرش، علاوه بر تدبير،
اطلاع از امورى است كه در جهان خلقت مىگذرد. به گواه اينكه در سوره حديد، آيه 4،
پس از جمله مورد بحث چنين مىفرمايد:
«... يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا
يَنْزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا...؛(30)
از آن چه در زمين فرو مىرود، يا از آن بيرون مىآيد و از آنچه از آسمان نازل
مىگردد و يا به سوى آن بالا مىرود، آگاه است».
در پايان بايد توجه نمود كه هر گاه منظور از عرش آن نقطه از وجود مجرد باشد كه
رشته تدبير جهان خلقت به آنجا منتهى مىگردد و آيينه تمامنماى جزئيات عالم آفرينش
است در اين موقع استعمال لفظ «عرش» در آيه به مناسبت معناى اول (بلندى) است؛ زيرا
يك چنين مقام و نقطهاى از وجود از نظر رتبه در درجه عالى و مرتبه بالاتر از عوالم
ديگر قرار گرفته است.
و اگر مقصود از آن، مجموع عوالم مجرد و مادى و يا خصوص آسمانها و زمين باشد، به
مناسبت معناى سوم(ملك و مملكت) استعمال شده است؛ زيرا جهان آفرينش بهطور مطلق و
همچنين همه كهكشانها و سحابىها ملك خدا و كشور وى بوده و حكمران بىمعارض كشور
وجود و يا آسمانها و زمينها و مدبر واقعى همه آنها، خداست كه همواره با قدرت
بىپايان خود بر آن استيلاى مطلق دارد.
در هر حال اين كه برخى كوته نظران، آيه را گواه بر تجسم و يا جسم بودن خدا
گرفتهاند، علاوه بر اينكه مخالف دلايل قطعى عقلى و آيات ديگر قرآن است، از نظر
بررسى مفردات و ظاهر آن نيز صحيح نيست.(31)
قرآن و تسخير خورشيد
2. «.. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ...؛
آفتاب و ماه را مسخر(شما) ساخت».
آيا تنها خورشيد و ماه مسخر بشر است، يا اين كه دايره تسخير وسيعتر و بزرگتر
مىباشد؟ حقيقت اين تسخير چيست؟ و كى تحقق مىپذيرد و در زندگى بشر چه تأثيرى دارد؟
هدف نهايى از اين تسخير كه موجودات زيادى كمر خدمت به ميان بسته و خدمتگزار بشر
شدهاند، چيست؟
اينها سؤالاتى است كه در اين بخش، به آنها پاسخ گفته مىشود و از خواننده گرامى
درخواست مىكنيم كه اين فصول پنج گانه را، كه مربوط به تفسير يك آيه در سوره رعد
است، به دقت مطالعه كند.
دايره تسخير وسيعتر است
از آيات متعددى استفاده مىشود كه موجودات جهان و يا بسيارى از آنها تحت تسخير
بشرند و خورشيد و ماه از جمله موجوداتى به شمار مىروند كه براى بشر مسخر شدهاند.
آنجا كه مىفرمايد:
«أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى
الأَرْضِ...؛(32)
آيا نمىبينيد كه خداوند آنچه در آسمانها و زمين است مسخر شما نموده است».
«... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ؛(33)
شب و روز را براى شما مسخر ساخت».
«... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ؛(34)
چشمهها را در اختيار شما قرار داد».
«وَ هُوَالَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأكُلُواْ مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً...؛(35)
اوست كه دريا را مسخر(شما) ساخت تا از گوشت تازه آن بهرهمند گرديد».
و هم چنين است آيات ديگر.
ولى بر اثر اهميتى كه خورشيد و ماه دارند و فايده عظيمى كه از تسخير اين دو كره
آسمانى عايد بشر مىگردد، قرآن تسخير اين دو منبع قدرت و مشعل فروزان آسمانى را در
سورههاى مختلفى يادآور شده و آن را بزرگترين گواه توحيد و استوارترين دليل قدرت و
روشنترين سند بر لطف و مهربانى خدا مىداند.(36)
حقيقت تسخير و تاريخ آن
از آنجا كه تسخير كننده واقعى اين موجودات خداست، حقيقت تسخير جز اين نخواهد
بود كه موجود مسخَّر، مطيع و فرمانبردار اراده خدا باشد و در برابر خواست و سنن و
قوانين خلقت او، خاضع گردد و جمله «كُلٌّ يَجْرى لِأَجَلٍ مُسَمًّى» كه در ذيل آيه
مورد بحث وارد شده، مبين حقيقت تسخير است و چون اين تسخير، براى انتفاع و استفاده
بشر انجام گرفته است، صحيح است كه گفته شود آفتاب و ماه مسخر بشر است و در حقيقت
خدا، آن را به نفع بشر تسخير نموده است.
تاريخ اين تسخير را مىتوان از لفظ «سخر» كه فعل ماضى است و بر انجام فعل در
زمان گذشته دلالت دارد به دست آورد. اين نوع آيات به تسخير فضا و دستيابى بشر بر
كرات آسمانى ارتباطى ندارد و يا لااقل اين آيات در اين باره خيلى صريح نيست.
عظمت خورشيد
خورشيد بايد نخستين كره آسمانى باشد كه در آغاز پيدايش تمدن، توجه خاكيان را به
خود جلب نموده است. اين كره آتشين منبع اسرارآميزى است كه شگفتىهاى آن در وهم و
فكر انسان نمىگنجد. اكنون به برخى از اسرار اين مشعل فروزان و عجايب آفرينش او، كه
همگى حاكى از قدرت آفريننده آن است، اشاره مىنماييم:
حجم خورشيد يك ميليون و سيصد و نود و يك هزار (1/391/000) برابر حجم زمين است؛
يعنى اگر زمين به اندازه 1/391/000 برابر از نظر حجم بزرگ شود، به اندازه سلطان
اقليم منظومه ما (خورشيد) خواهد بود و اگر با حجم كره زمين از طريق ارقام و اعداد
آشنا گرديم در اين موقع عظمت حجم خورشيد براى ما روشن خواهد بود. حجم كره زمين يك
هزار و هشتاد و سه ميليارد و سيصد و بيست ميليون (1/083/320/000/000) كيلومتر مكعب
است(37)
با توجه به اينكه قطر زمين 12756 كيلومتر است قطر خورشيد 109 برابر قطر كره زمين،
يعنى 1/391/000 هزار كيلومتر است.(38)
وزن خورشيد
دانشمندان از روى اصولى علمى توانستهاند وزن خورشيد را معين كنند و سرانجام به
دست آوردند كه وزن خورشيد و به اصطلاح فيزيكدانان، جرم آن سيصد و سىهزار برابر
زمين است.(39)
علت اختلاف روشن حجم خورشيد و وزن آن نسبت به زمين - كه حجم آن يك ميليون و سيصد
و نود هزار برابر حجم زمين است ولى وزن آن سيصد و سىهزار برابر وزن زمين مىباشد -
اين است كه وزن مخصوص خورشيد كه به حالت گاز است از وزن مخصوص زمين سبكتر مىباشد؛
زيرا مىدانيم اگر تكاثف و پيوستگى ذرات يك جسم كمتر باشد، حجم آن بزرگتر و وزن آن
سبكتر خواهد بود؛ ولى هر چه ذرات جسم فشرده و پيوستگى آنها شديدتر باشد، وزن آن
سنگينتر و حجم آن كوچكتر خواهد بود.
درجه حرارت خورشيد
درجه گرماى سطح خارجى خورشيد تقريباً 11000 درجه فارنهايت است؛ ولى حرارت مركزى
آن هفتاد ميليون درجه فارنهايت تخمين زده مىشود.(40)
و از نظر سانتىگراد درجه حرارت سطح خورشيد، 6000 درجه سانتىگراد و حرارت اعماق آن
را 20 ميليون درجه سانتىگراد تعيين مىنمايند.(41)
از اين كانون حرارت، هر ثانيه چهار ميليون و در هر دقيقه 240 ميليون تن انرژى
نور و حرارت و در هر روز 350000 ميليون تن انرژى توليد و به سوى فضا سرازير مىشود.
عقل در عظمت اين كانون نور و حرارت متحير و مبهوت است و با اين كه ميليونها سال
است اين كره فروزان در حال اشتعال و پخش نور و حرارت است، هنوز قدرت و توانايى او
به قوت خود باقى مىباشد.
به عقيده دانشمندان، انرژيى كه در مدت يك ثانيه از خورشيد بيرون مىآيد بيشتر از
تمام انرژيى است كه بشر در دوران تاريخ خود مصرف كرده است. پروفسور مورن محاسبه
كرده است كه در يك سال چه مقدار حرارت به زمين مىرسد.
اين كره فروزان بهسان كارخانهاى است كه در ثانيه چهار ميليون تن و در دقيقه
240 ميليون تن انرژى توليد مىكند و در نتيجه كليه اعضاى خانواده خود را، از عطارد
گرفته تا پلوتون با تمام اقمار كوچك و بزرگ آنها قرين روشنايى و حرارت خود مىسازد
و به شش هزار ميليون كيلومتر شعاع فرمانروايى خويش، روشنى و گرمى مىبخشد و زمين ما
كه از نظر فاصله، سومين سياره آن است، از مقدار مختصرى از اين انرژى توليد شده
استفاده مىكند.(42)
لابد خواهيد پرسيد كه اين كارخانه انرژىساز، براى توليد يك چنين انرژى زياد، از
چه موادى براى توليد خود استفاده مىكند و سوخت آن براى اين كار چيست؟
تحقيق دانشمندان به اينجا رسيده كه سلطان اقليم منظومه ما براى توليد انرژى از
ماده ئيدروژن استفاده مىكند و براى هر چهار ميليون تن انرژى در ثانيه، 660 ميليون
تن ئيدروژن و 240 ميليون تن انرژى در دقيقه، 39600 ميليون تن ئيدروژن مصرف مىكند.
در اينجا بايد ديد ماده اوليه اين كره (ئيدروژن) تاچه اندازه است كه با اين همه
ولخرجى، با اين كه مدت چهار يا پنج هزار ميليون سال در حال فعاليت و توليد است،
تغيير محسوسى در فعاليت و توليد انرژى در آن ديده نشده است.
سنّ خورشيد
آخرين نظر درباره سن خورشيد اين است كه سن خورشيد مانند برخى از همجواران آن از
4000 ميليون تا 5000 ميليون سال تخمين زده مىشود(43)
و براى به دست آوردن عمر سياره، اصولى وجود دارد كه براى اهل فن مخفى و پنهان نيست.
حركت وضعى خورشيد
براى نخستينبار گاليله با تلسكوپ خود در سطح خورشيد چند لكه سياه ديد و خيلى هم
تعجب نمود. در صورتى كه ما خورشيد را موقع غروب در هواى غبارآلودى ملاحظه كنيم يا
در ميان روز با شيشه تار به آن نگاه كنيم آن را كاملاً بىلكه مىبينيم.
با يك تلسكوپ بزرگ سطح خورشيد چون توده ابر به نظر مىرسد. اينها ابرهاى برف و
باران نيستند، بلكه توده هايى از بخارات ملتهبى هستند كه گازهاى آهن و سرب و قلع و
مواد ديگرى كه از اين كوره بزرگ بر مىخيزد، در آن موجود است.
لكه سياهى كه گاليله ملاحظه نمود چيزى شبيه دهانه آتشفشان است كه اگر روز به روز
خورشيد را رصد كنيم ملاحظه خواهد شد اين لكهها تغيير مكان داده، به سمت مشرق
خورشيد متوجه مىشوند و در نتيجه همين مراقبتها بود كه براى نخستينبار پى بردند
خورشيد مانند زمين به دور محور مىگردد. همانطور كه از چنين جسم عظيمالجثهاى (كه
قطر آن قريب يك ميليون و ششصد هزار كيلومتر است) انتظار مىرود حركت دورانى آن خيلى
كندتر از زمين بوده و هر دور آن تقريباً 25 روز طول مىكشد.(44)
خورشيد به دور محور خود به همان سمت مىپيچد كه زمين به دور خورشيد حركت مىكند.(45)
علت اينكه تمام سيارات منظومه از مغرب به سمت مشرق حركت مىكنند اين است كه چون
حركت خورشيد از سمت مغرب به سمت مشرق مىچرخد؛ نيروى جاذبه آن، همه آنها را در اين
مسير به حركت وامىدارد.
حركت انتقالى
مركز بودن خورشيد مانع از آن نيست كه خود نيز با تمام اعضاى خانواده نهگانه
خويش داراى يك حركت انتقالى با سرعت 19 كيلومتر و نيم در هر ثانيه باشد.
طبق تحقيقات دانشمندان، منظومه شمسى ما با تمام سيارات و اقمار خود به سوى نقطه
شمال با سرعت مزبور در حركت است و دانشمند نجومى معروف هرشل در سال 1790 ميلادى
توانست مقصد منظومه را از اين حركت به دست آورد. وى پس از زحمات زياد اظهار نظر كرد
كه منظومه شمسى به سوى صورت فلكى «الجاثى على ركبتيه»(46)
در حركت است و در مدت يكسال، 615 ميليون كيلومتر از مكانى كه امروز قرار دارد دور
مىشود.
حركت خورشيد به دور مركز كهكشان
هر كهكشانى مركب از ميليونها ستاره است و همگى بر گرد و مركز كهكشان در حال
حركتند و سرعت حركت آنها يكسان نيست، بلكه به نسبت نزديكى و دورى كه از مركز دارند
تفاوت مىكند.
خورشيد ما جزو مجموعه كهكشان ماست كه در فاصله 30 هزار سال نورى از مركز قرار
گرفته است و بهسان ساير ستارگان اين كهكشان با سرعت ساعتى 972 هزار كيلومتر گرد
مركز كهكشان مىچرخد و مدار گردش خورشيد به قدرى وسيع است كه در 220 ميليون سال اين
مدار را طى مىكند.
شايد همين مقدار درباره درك عظمت خورشيد و نظام شگفتانگيز و فعاليتهاى ثمربخش
آن، كافى باشد. اكنون به برخى از خدمات آفتاب در استقرار حيات در روى زمين اشاره
مىنماييم:
1. بزرگى اين كره درخشان كه هر روز 350000 ميليون تن به حرارت تبديل مىشود،
بايد چقدر باشد كه كاسته شدن اين مقدار حرارت اثر محسوسى در آن نمىگذارد؟
به قول برخى از دانشمندان، اين ستاره بسيار ولخرج است و حرارت خود را بدون حساب
خرج مىكند گويا از علم اقتصاد خبر ندارد.
2. آفتاب بزرگترين منبع نور و روشنايى است و هيچ جاندار و نباتى جز در پرتو نور
آن نمىتواند زندگى كند، حتى ماهيانى كه در اعماق درياها و اقيانوسها زندگى
مىكنند به نورش نيازمندند و ساختمان بدن آنها نور لازم را در آنجا تأمين مىنمايد
و در اعماق پانصد تا ششصد متر كه ظلمت حكمفرماست، از بدن خود موجودات زنده دريايى،
برق توليد مىگردد و از سطح بدن آنها نورى بر سطح زندگى آنها مىتابد.(47)
نور نه تنها مايه حيات و وسيله روشنايى و بينايى است، بلكه تمام رنگها از نور
است. «امروزه توانستهاند در لابراتوارها به كمك وسيلهاى بسيار پيچيده ولى
استادانه، كشف كنندكه تنها تفاوت ميان رنگهاى سرخ و بنفش در تعداد امواج
ميكروسكوپى نور است كه در ثانيه وارد چشم ما مىشود؛ هرگاه امواج نورى آنقدر به هم
نزديك باشند كه در يك ثانيه 756 ميليارد آن، وارد چشم ما شوند، توليد احساسى
مىنمايند كه نامش را «بنفش» مىگذاريم، براى اين كه امواج نور توليد احساسى در ما
كنند كه آن را «آبى» بگذاريم بايد 55000 موج در 2/5 سانتىمتر فضا باشد و همچنين
است رنگ سبز و قرمز كه هر كدام بايد تعداد خاصى از موج نور در 2/5 سانتيمتر فضا
داشته باشد».(48)
3. عامل اصلى و اوليه پديدههاى جوى، آفتاب است: گرماى خورشيد و اختلاف درجه
حرارت، سبب اختلاف فشار و وزش بادها مىشود. باد به نوبه خود، باعث و حامل ابر
مىگردد و از ابر، باران يا برف و تگرگ به زمين مىريزد؛ زيرا كره زمين با گرماى
فوقالعاده استوا و سرماى شديد قطبين، كه نتيجه طرز خاص تابش آفتاب بر اثر تمايل
محور زمين نسبت به سطح مدار آن است، مظهر يك اختلاف درجه حرارت دايم و محل اختلاف
فشار و ايجاد بادهاى دامنهدار منظم مىباشد.(49)
باد نه تنها به نوبه خود حامل ابر و ابر مبدأ باران و تگرگ مىشود، بلكه تلقيح
بسيارى از نباتات و گياهان با باد انجام مىگيرد و ريشه همه اين بركتها خورشيد
است.
4. خورشيد عامل اصلى تبخير است. اگر آب به صورت عادلانه در سراسر زمين تقسيم
نشود؛ زندگى حيوانات و گياهان به مخاطره مىافتد. قسمتى از اين بخارها در لابهلاى
امواج هوا نقش يك وسيله آبيارى نامريى دايمى را بازى مىكند و قسمت ديگر به صورت
ابرهاى باران زا آشكار مىگردد.
اگر درجه رطوبت هوا از ميزان معينى، پايين آيد، پوست بدن ما مىخشكد، برگهاى
درختان پژمرده شده از بين مىروند و تنفس مشكل مىشود و بسيارى از مسائل ديگر پديد
مىآيد.
آفتاب نه تنها عمل تبخير را انجام مىدهد، بلكه تصفيه آب درياها نيز به وسيله آن
انجام مىگيرد؛ زيرا آب درياها آميخته با املاح زيادى است كه براى انسان و حيوان
قابل شرب نيست، ولى همين املاح در پرتو تبخير، تصفيه شده و آب از هر نظر، قابل
استفاده مىشود.(50)
5. نور آفتاب به خاطر داشتن اشعه ماوراى بنفش نقش بهداشتى و درمانى فوقالعاده
مهمى در زندگى و حيات دارد. راستى اگر آفتاب از انجام اين نقش مهم خود سرباز مىزد
چه مىشد؟ هيچ! دنيا، به بيمارستانى بزرگ تبديل مىگرديد كه در ميان آن موجوداتى
ناتوان و بيمارگونه در ميان مرگ و زندگى دست و پا مىزدند.(51)
اين همه لطف و محبت، اين همه نعمت و بركت، اگر چه به ظاهر مربوط به خورشيد است؛
ولى مشعل فروزان منظومه ما، كوچكترين شعور و ادراك حسى ندارد، تا خود را در مسير
خدمت بشر قرار دهد، بلكه اين مواهب همگى از آن خداست كه اين منبع نور و حرارت را
براى زندگى بشر رام و تسخير نموده است چنانكه مىفرمايد: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ
وَ...».
تسخير ماه
2. «... وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَر؛
آفتاب و ماه را مسخر (شما) ساخت».
نزديكترين همسايه كره زمين، ماه است كه با زمين تقريباً 390000 كيلومتر فاصله
دارد. ماه در آسمان تقريباً به بزرگى خورشيد ديده مىشود؛ زيرا به مراتب از خورشيد
به ما، نزديكتر است. ماه حتى به بزرگى زمين هم نيست.
اگر زمين ميان تهى بود پنجاه ماه را در خود جاى مىداد و در خورشيد پنجاه ميليون
ماه جا مىگيرد. ماه ذاتاً فاقد نور است و اگر خورشيد بر آن نتابد از خود روشنى
ندارد و شايد از اين جهت كه نور ماه مربوط به خورشيد است، قرآن خورشيد را به «ضياء»
و يا «سراج» و قمر را به «نور» توصيف فرموده است، آنجا كه مىفرمايد:
«... جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَآءاً وَ الْقَمَرَ نُوراً...؛(52)
اوست خدايى كه خورشيد را درخشان و ماه را روشن گردانيد».
و در آيه ديگر مىفرمايد:
«... وَ جَعَلَ فيهَا سِراجَاً وَ قَمَراً مُنِيراً...؛(53)
خدايى كه در آسمانها چراغ روشن و ماه نورافشان آفريد».
هنگامى كه دانشمندان نخستين بار با تلسكوپ ماه را تماشا كردند؛ دشتهاى آن را
دريايى پنداشتند و به آنها نامهايى دادند، در صورتى كه در ماه ما جز سنگ چيز ديدنى
ديگرى وجود ندارد.ماه نيز مانند زمين، شب و روز دارد، ولى طول هر يك از روز و شب آن
نزديك دو هفته زمين است. وزن هر كس در ماه، يك ششم وزن او در زمين است. مثلا موجود
42كيلوگرمى در زمين در ماه 7 كيلو گرم وزن دارد.
اكنون در اينجا به برخى از آثار بارز ماه در زندگى بشر اشاره مىنماييم:
1. يك تاريخ صددرصد طبيعى و عمومى. مىدانيم كه شكل ماه از شبى به شب ديگر تغيير
مىكند؛ يك شب به شكل هلال باريكى است و آن شب، اول ماه است؛ چند شب بعد نيمى از
قرص ماه (تربيع اول) روشن ديده مىشود، حدود يك هفته پس از آن ماه تمام است و به
شكل دايره تمام روشن ديده مىشود؛ اين ماه را «بدر» يا ماه شب چهارده مىنامند، پس
از آن، شب به شب، كوچكتر مىشود تا دوباره به صورت نيم ماه (تربيع آخر) در آيد
آنگاه باز هم باريكتر مىشود و در مدت يك يا دو شب اصلا ديده نمىشود پس از آن
بار ديگر ماه نو يا هلال پديدار مىگردد. البته ماه واقعاً تغيير شكل نمىدهد.(54)
بلكه سمتى كه رو به خورشيد است هميشه روشن و طرف ديگر تاريك است. از آنجا كه ماه
در ظرف 29 روز و 12 ساعت يك مرتبه به دور زمين مىگردد؛ گاهى تمام سطحى را كه رو به
خورشيد است مىبينيم و اين هنگامى است كه ما ميان ماه و خورشيد قرار گيريم و در غير
اين صورت فقط قسمتى از ماه كه رو به زمين است، روشن مىشود.
بنابراين، گردش ماه به دور زمين در ظرف مدت مزبور تقويمى همگانى و جهانى است كه
همه افراد مىتوانند خطوط اين تقويم را بخوانند(55)
و بهسان ماههاى شمسى نيست كه آشنايى به آنها از آنِ دانشمندان نجومى مىباشد؛
زيرا تنها از راه رصدهاى نجومى مىتوان تعيين نمود كه خورشيد در كدام برج و به
عبارت صحيحتر، در نظر ما خاكيان، در مقابل كدام برج هست.
ماه نه تنها تقويمى طبيعىِ «ماه شمار» است، بلكه مىتوان از آن به عنوان يك عامل
«روز شمار» و اينكه امروز چه روزى از ماه است، استفاده نمود؛ زيرا «براثر تغيير
وضع مقابله زمين و ماه و خورشيد، قيافه ماه هر شب در آسمان بهگونه خاصى، غير از شب
قبل يا بعد است بهطورى كه دو شب در تمام ماه، وضع و قيافه آن در آسمان يك سان
نيست. حتى نيمه دوم ماه، هرگز تكرار مناظر نيمه اول نيست؛ زيرا طرف ناقص ماه در
نيمه اول، با طرف ناقص در نيمه دوم فرق دارد؛ در نيمه اول طرفى به سمت غرب قرار
دارد كامل و طرفى كه رو به سمت شرق است ناقص است، ولى در نيمه دوم ماه، مطلب به عكس
است.
به عبارت ديگر، نوكهاى هلال در آغاز ماه، به سمت شرق است، در حالىكه نوكهاى
آن در اواخر ماه به سمت غرب مىباشد. به اين ترتيب مىتوان از شكلماه (بااين
تغييرات تدريجى ) به عنوان يك «روز شمار» استفاده كرد و بادقت مىتوان روزهاى ماه
را دقيقاً يا لااقل به طور تقريب از شكل ماه به دستآورد».(56)
از اين نظر مىتوان گفت بشر به ماه و سال قمرى جلوتر از سال و ماه شمسى توجه
پيدا كرده و دومى زاييده تمدن است و بشر پس از پيدايش نجوم و رصدخانه، به آنها دست
يافته است.
2. سمت نما و چراغ شب. درست است كه ماه در حركت انتقالى خود به دور زمين مانند
سيارات و ثوابت ديگر، از سمت مغرب به مشرق متوجه مىگردد، ولى بر اثر حركت وضعى
زمين، آن چه حس مىكنيم اين است كه ماه از سمت مشرق طلوع و در مغرب غروب مىنمايد.
بنابر اين طلوع و غروب ماه مىتواند سمت نماى كامل و براى گروهى راهنما باشد.
اين نه تنها خصيصه ماه است، بلكه نوع ستارگان داراى چنين خصيصهاىاند، چنان كه
مىفرمايد:
«وَ عَلاماتٍ وَ بَالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ؛(57)
با علايم و ستارگان پى به مقصد مىبرند».
گذشته از اين كه چهره نورانى ماه در شبها، خيال پرور و شاعرانه و براى گروهى
الهام بخش است، ماه با نور ملايم و كم رنگ خود، ساليان درازى است به جامعه بشرى
خدمت كرده، سطح زمين را شبها روشن مىسازد. با اين كه بشر با استخراج نفت و گاز، و
تسخير نيروى برق، از نياز خود به نور ماه در شبها كاسته است، ولى در سفرهاى
طولانى، مانند مسافرتهاى دريايى و جهانگردى، ماه بزرگترين خدمت را به مسافران
انجام مىدهد.
3. عامل مهم آبيارى. يكى از خدمات ارزنده ماه به بشر، همان جزر و مدى است كه در
هر 24ساعت، دوبار در درياها انجام مىگيرد؛ جزر و مد درياها در پارهاى از نقاط تا
60پا مىرسد و حتى قشر خاكى زمين هر روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه به قدر چند اينچ
كشيده مىشود. همه اين اتفاقات بهطورى منظم و آرام رخ مىدهد كه ما هرگز متوجه
قدرت قاهر و عظيمى كه آب درياها را اينقدر بالا مىبرد و حتى سطح زمين را با همه
سختى و صلابت آن خم مىكند، نمىشويم.
جالب توجه اين است كه فاصله ماه با زمين - همانطور كه گفته شد - 390/000
كيلومتر است و اگر اين فاصله به اندازه نصف آن و يا كمتر بود، ارتفاع جزر و مد
بهقدرى زياد مىشد كه همه دشتهاى پنج قاره زمين را روزى دوبار آب فرامىگرفت و
فشار آب در هر نوبت به قدرى شديد مىشد كه كوهها را به زودى مىشست.(58)
فايده جزر و مد آب درياها اين است كه بر اثر بالا آمدن آب درياها، آبهاى
رودخانهها را كه به دريا مىريزند، به عقب رانده و طبعاً آب رودخانهها تا شعاع
وسيعى چندين متر بالا مىآيند و كاملا بر بسيارى از زمينهاى مجاور رودخانه كه در
حال عادى آب بر آنها نمىنشيند، مسلط مىشود.
اكنون در خوزستان و عراق و مناطق ديگر، بسيارى از نخلستانها و باغها از طريق
جزر و مد آبيارى مىشوند و همه نهرهاى بزرگى كه كنار رودخانه عظيم كنده شدهاند بر
اثر بالا آمدن آب دريا و رودخانه پر از آب شده و شعاع وسيعى را پر از آب شيرين
مىكند، بدون اين كه هزينهاى براى صاحب باغ و نخل بهبارآورد.
حركات مختلف ماه
ماه علاوه بر حركت به دور خود، يك حركت انتقالى به دور زمين در مدت 29روز و 12
ساعت دارد و در ضمن حركت به دور خود، به دور خورشيد نيز مىچرخد و در حركت دسته
جمعى با مركز منظومه و سيارات ديگر، هماهنگى دارد و در هر ثانيه مانند ساير اعضاى
اين كاروان، نوزده كيلومتر و نيم به سوى شمال رهسپار است.
جمله «كُلٌّ يَجْرِى لِاَجَلٍ مُسَمًّى» اشاره به اين حركات مختلفى است كه
خورشيد و ماه دارد و بسيارى از اين حركات در روز نزول قرآن براى بشر مجهول بود و پس
از قرنها سر پنجه علم، پرده از روى آنها بر داشته است. ولى احتمال دارد اين جمله،
به محدود بودن عمر اين دو جرم آسمانى اشاره داشته باشد كه در بخش بعد به توضيح آن
مىپردازيم.
حركات محدود كرات آسمانى
2. «... كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُسَمًّى؛
هر يك از اينها (خورشيد و ماه) تا مدت معينى به حركت خود ادامه مىدهند».
يكى از معارف عقلى قرآن كه بارها روى آن تكيه و با عبارات لطيف و شيرين بيان
شده، اين است كه نظام شمسى ما، بلكه مجموع نظامات مادى، به تدريج افسرده و كم فروغ
گرديده، سر انجام نابود خواهند شد و بقا و ابديت فقط از آن پروردگار جهان است. قرآن
چهارده قرن پيش، خبر داده است روزى فرا مىرسد كه شمع بزم انسان به خاموشى مىگرايد
و ستارگان پراكنده و محو خواهند شد، آن جا كه مىفرمايد:
«إِذَاالشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَالنُّجُومُ انْكَدَرَتْ؛(59)
هنگامى كه خورشيد پيچيده شود و ستارگان تيره و تار گردند».
در آيه ديگر مىفرمايد:
«فَإِذَاالنُّجُومُ طُمِسَتْ؛(60)
هنگامى كه ستارگان محو شوند.»
هر گاه آيات مربوط به قيامت را مورد بررسى قرار دهيم به خوبى معلوم مىشود كه سر
نوشت منظومه شمسى ما چيست؟ قرآن از سرنوشت آنچنين خبر مىدهد:
«يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرضُ غَيْرَالأَرْضِ وَ السَّمواتُ وَ بَرَزُوالِلّهِ
الواحِدِ القَهَّارِ؛(61)
روزى كه زمين و آسمانها دگر گون شوند و مردم در پيشگاه خداى يگانه و قادر حاضر
گردند».
«يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَة فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ
الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الْشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُالْإِنْسانُ يَوْمَئَذٍ
أَيْنَ الْمَفَرُّ؛(62)
مىپرسد، روز رستاخيز كى مىرسد (بگو:) هنگامى كه ديده خيره شود و ماه بگيرد و
خورشيد و ماه جمع شوند، آن روز انسان مىگويد: گريزگاه كجاست؟».
حافظ اين نظام، همان جاذبه عمومى است. تأثير شگفتانگيز اين نيرو در اين است كه
مانند رشتهاى بسيار محكم همه اجزاى اين جهان را از اتم گرفته تا ستاره به يكديگر
پيوند مىدهد و حركات آنها را كنترل مىكند، در نتيجه يك نظم عمومى در سراسر جهان
بر قرار مىشود، هنگامى كه پيوند جاذبه قطع گرديد آن وقت ستارگان مانند دانههاى يك
گردن بند كه رشته آنها گسسته باشد، حيران و سر گردان شده پا به فرار خواهند گذارد(63).
امروز بر اثر پيشرفت فن «طبايع النجوم»(64)
و بررسى زياد در ماهيت ستارهها و تركيب و درجه حرارت آنها، روشن گرديده است كه
خورشيد ما كرهاى مشتعل و سوزانى است كه هر روز مقدار 350/000 ميليون تن از حجم خود
را تبديل به انرژى و حرارت مىكند و بد نيست بدانيم كه براى به دست آوردن حرارتى كه
خورشيد در يك دقيقه مصرف مىكند لازم است 679 ميليون ميليارد تن زغال سنگ سوزانده
شود.(65)
بهطور مسلم، همانطور كه مشاهدات فيزيكى آن را تأييد مىكنند روزى فرامىرسد كه
حرارت خورشيد سپرى گردد و حرارت تمام اجسام مساوى و برابر شود؛ زيرا به حكم قانون
دوم «ترموديناميك» هر روز قسمتى از نيروى قابل استفاده، به نيروى غير قابل استفاده
تبديل مىگردد و هيچگاه نيروى غير قابل استفاده به نيروى قابل استفاده تبديل
نمىشود.
خلاصه، جهان رو به وضعى است كه در آن تمام اجسام به درجه پستمشابهى مىرسند و
ديگر انرژى قابل مصرف پيدا نمىشود و زندگى غيرقابل امكان مىگردد و اين همان قانون
معروف علمى است كه مىگويند«انتروپى» و حالت يك نواختى و پيرى جهان رو به تزايد
است. دراينهنگام پيوند موجودات (جاذبه) از بين رفته و گرما در تمام جهانيكسان و
روز افسردگى و خاموشى مطلق و بر چيده شدن زندگى آغازمىشود، خورشيد و ماه از حركت
در مدار معين باز مىمانند و روى همينجهت، قرآن حركت عمومى ماه و خورشيد و همه
كرات آسمانى رامحدود به «اصل معين» نموده آن جا كه مىفرمايد: «كُلٌ يَجْرى
لِأَجَلٍ مُسَمًّى».
پايانپذيرى حركات كرات
اين آيه بر خلاف انديشههاى(66)
رايج زمان نزول و قرآن، كه فلك و آن چه را در آن جاى گرفته بود، ابدى و غير قابل
زوال مىپنداشتند، حركت ماه و خورشيد و حركت هر آن چه در آسمانهاست(67)
را به مدت معينى محدود مىنمايد و از آن مدت، با «اجل مسمى» تعبير مىآورد.
پيش از آن كه درباره محدود بودن اين حركات سخن بگوييم لازم است درباره «اجل
مسمى» از نظر قرآن، توضيحاتى بدهيم:
1 - «اجل» در لغت عرب، به معناى مدتى است كه براى انجام عمل و يا قراردادى تعيين
مىنمايند. گاهى اين لفظ در خود مجموع مدت به كار مىرود؛ مانند:
«... أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلاعُدْوانَ عَلَىَّ...؛(68)
هر يك از اين دو مدت را به سر ببرم نبايد تجاوزى بر من شود».
گاهى به معناى پايان مدت مىآيد؛ مانند:
«مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لأَتٍ...؛(69)
هر كس لقاى خداوند را آرزو مىنمايد، اجل خداوند فرا مىرسد».
از آن جا كه در آيه مورد بحث، «اجل» با لفظ «مسمى» همراه آمده است مقصود پايان
مدت خواهد بود.
2 - اجل معين، اجلى است كه عمر طبيعى را با ملاحظه ساير عوامل، در حدّ معينى
مشخص كرده و آن را از هر نظر محدود و معين مىسازد. بنابر اين هر موجودى از نظر
استعداد، يك اجل طبيعى دارد، ولى رسيدن به آن قطعى نيست و از نظر بر خورد با موانع،
اجل محدود و معينى دارد كه قابل تغيير و تبديل نيست. چهبسا قيافه ظاهرى يك فرد
حاكى از عمر طولانى اوست، ولى با در نظر گرفتن عواملى كه بر سر راه عمر او پديد
خواهد آمد، عمرى كوتاهتر از آن خواهد داشت و آيه زير به اين نكته اشاره مىنمايد:
«إِذا جآءَ أَجَلُهُمْ فَلايَسْتَأخِرُونَ ساعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ...؛(70)
هنگامى كه اجل آنان فرا رسد نه لحظهاى تأخير مىكنند و نه لحظهاى پيش
مىروند».
اطلاع از يك چنين «اجل» كه حقيقت آن آگاهى از عمر دقيق هر موجودىبادر نظر گرفتن
شرايط و موانع و تصادفهاى غير قابل پيشبينىاست، مخصوص خداوند است؛ زيرا تمام
موجودات جهان در اثر يكپارچگى و پيوستگى، در يكديگر تأثير دارند، حتى نسيمى كه در
يكمنطقهمىوزد، با اوضاع و روىدادهاى دورترين نقطه، وابستگى مستقيمدارد.
روى اين نظر، تحديد عمر موجودى، فرع اين است كه انسان از اوضاع و حوادث بى نهايت
جهان، كه در عمر آن موجود دخالت مستقيم دارد اطلاع داشته باشد و يك چنين اطلاع كه
در حقيقت احاطهاى علمى بر مجموع عوالمهستى است، جز براى خدا ميسر نيست از اين جهت
مىفرمايد: «وَ اَجَلٍ مُسَمًّى عِنْدَهْ».
ولى اختصاص چنين علمى به آفريدگار جهان، مانع از آن نيست كه خدا گروهى از بندگان
مخصوص خويش را از «اجل معين» خود آنها و يا ديگران آگاه سازد و آگاه ساختن آنان از
چنين اجل، با اختصاص علم آن به خدا منافاتى ندارد؛ زيرا علمى كه اختصاص به خدا
دارد، علم لدنى و ذاتى و غيراكتسابى است و هرگز چنين علمى در نزد افراد ديگر يافت
نمىشود؛ آنچه ديگران دارند، تنهاعلم اكتسابى محدود است كه نمىتواند با علم نخست،
معادل و هم سنگگردد.
تدبير جهان خلقت با خداست
2. «... يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِرَبِّكُمْ
تُوقِنُونَ؛
امور جهان آفرينش را تدبير مىكند و آيات خود را براى شما تشريح مىنمايد تا شما
براى (رستاخيز) و لقاى پروردگار خود يقين پيدا كنيد».
اين بخش از آخرين قسمت آيه است و در اين قسمت روى دو مطلب تكيه شده است:
1. تدبير جهان آفرينش از آن خداست.
2. هدف از تشريح آيات خلقت، توجه دادن مردم به روز رستاخيز است.
درباره قسمت نخست، نظر قرآن اين است كه تدبير جهان خلقت از آن خداست. گاهى اين
مطلب را با جمله «يُدَبِّرُ الْأَمْر؛(71)
تدبير امور خلقت با اوست» بيان مىنمايد و گاهى با جمله «لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ
الاَْرْضِ يُحْيى وَ يُمِيتُ وُ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ؛(72)
حكومت آسمانها و زمين در دست او (خداوند) است. زنده مىكند و مىميراند و بر همه
اشيا قادر است» به مسأله تدبير اشاره مىكند.
ظاهر اين آيات كه تدبير جهان خلقت را به خدا نسبت مىدهد، روشن است ولى كنه و
حقيقت آن شايد براى گروهى مبهم و نامفهوم باشد.
گروهى تصور كردهاند كه هدف از اين آيات اين است كه فاعل مستقيم و بلاواسطه همه
روىدادهاى طبيعى خود خداست و خدا بهطور مستقيم و بدون وساطت اسباب و علل، آنها را
ايجاد مىكند. بنابر اين، نزول برف و باران، شكفتن درختان، گردش مهر و ماه، وزش
بادها، پديد آمدن طوفانها و زمين لرزهها و... همگى فعل و اثر مستقيم خود خداست و
هيچ نوع علت و سبب طبيعى در پديد آمدن اين حوادث در كار نيست.
روى اين نظر، خداوند جانشين علل و اسباب طبيعى است. اعتقاد به چنين خدايى كه همه
كارها را بهطور مستقيم خود او انجام مىدهد، ما را از اثبات هر نوع علت طبيعى و
سبب مادى بى نياز مىسازد.
در ميان فلاسفه و متكلمين جز اشاعره كسى چنين عقيدهاى ندارد. آنان منكر و نفى
كننده هر نوع سبب مادى بوده و پديده گرمى به دنبال آتش را اثر بلاواسطه فعل خدا
مىدانند و آتش را كوچكترين دخالتى در آن نمىدهند جز اين كه مىگويند عادت الهى
بر اين جارى شده كه پس از پديده آتش، حرارت به وجود آيد نه اين كه آتش در آن دخالتى
دارد. انكار تأثير هر نوع سبب مادى، گذشته از اين كه مخالف وجدان و صريح آيات قرآن
مىباشد(73)
موجب آن است كه گروهى از مادىها آن را دستاويز قرار داده و به خدا پرستان چنين
حمله كنند كه،
اعتقاد به خدا مولود جهل ونادانى بشر به علل طبيعى است. بشر روزى كه روابط علل و
معلولات طبيعى را كشف نكرده بود فوراً دست به دامن اوهام زده و براى حوادث جهان
علتهاى غير مادى در عالم پندار خود مىساخت؛ ولى اكنون كه روابط موجودات جهان، يكى
پس از ديگرى كشف شده و قواى غيبى جاى خود را به قوانين علمى دادهاند، عقيده به
مبدأ، كم فروغتر گرديده است.(74)
ناگفته پيداست چنين طرز تفكرى كه مادىها به خدا پرستان نسبت مىدهند افترايى است
كه كتاب آسمانى مسلمانان و فلسفه اسلامى و كتابهاى علوم طبيعى آنان، بر خلاف آن
گواهى مىدهند و اگر چند نفر انگشت شمار، روى اشتباه به آن گرايش پيدا نمودهاند،
هرگز نمىتوان آن را به حساب خدا پرستان جهان گذارد.
البته بايد توجه داشت كه اعتماد به تأثير علل طبيعى در ميان موجودات جهان و اين
كه هر پديده طبيعى يك علت مادى دارد و جهان آفرينش به هم پيوسته و متصل و مملو از
علتها و معلولهاى مادى است، هرگز مانع از آن نيست كه حافظ و نگهبان دستگاه
آفرينش، پديد آرنده اين كيان، قدرت و توانايى بخش جهان هستى، خدا باشد كه حكومت
مطلقه خلقت در دست اوست و لذا در آيه مورد بحث پس از بيان مظاهر قدرت آفرينش در
آسمانها و گردش اجرام آسمانى مىفرمايد: «يُدَبِّرُالْأَمْرَ».
به عبارت روشنتر يك فرد الهى در عين اين كه به تمام قوانين علمى كه در علوم
طبيعى به رسميت شناخته شده، ايمان دارد، به اين حقيقت نيز ايمان راسخ دارد كه جهان
ماده با اين قوانين و خصوصيات، با اين اسباب و علل، منتهى به آفريدگارى مىگردد كه
تنظيم كننده اين جهان و پديد آرنده اين اسباب و مسببات است و تمام مظاهر هستى از
علل و معلولات طبيعى از او الهام گرفته و طبق مشيت و اراده او انجام وظيفه مىكنند؛
او هر چه را كه اراده كند با آفريدن علت مادى آن، به آن جامه عمل مىپوشاند و هرگز
منافات ندارد كه مدبر جهان خدا باشد و در عين حال، عوامل طبيعى نيز در تدبير جهان
به فرمان خدا مؤثر گردند؛ زيرا عوامل طبيعى، فعل خدا و وسيلهاى هستند كه به امر
خدا كار مىكنند. هر گاه كسى آشنايى مختصرى با قرآن داشته باشد، مىداند كه قرآن
گاهى پديدهاى را به خدا نسبت مىدهد و در جاى ديگر همان «پديده» را به فرشتگان كه
مأموران خدايند، منسوب مىداند؛ مثلا در جايى مىفرمايد:
«اَللَّهُ يَتَوَ فَّى الْأَنَفُسَ حِينَ مَوْتِهَا...؛(75)
خدا جانها را موقع مرگ اخذ مىكند و مىگيرد».
در اين آيه، گيرنده جان را - كه خود پديدهاى است - فعل خود خدا دانسته و به او
نسبت داده و در آيه ديگر، همين پديده را به فرشتگان نسبت داده است. چنان كه
مىفرمايد:
«قُلْ يَتَوفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ...؛(76)
بگو: شما را فرشته مرگ كه مأمور گرفتن جانهاى شماست مىميراند».
اين نوع اختلاف در نسبت، در قرآن مجيد فراوان است و راه جمع آن، همان است كه
بيان گرديد. در حقيقت مجموع نظامات گيتى، با تمام علل و معاليل خود، فعل خدا و مظهر
اراده حكيمانه اوست.
هدف از تشريح آيات چيست؟
دومين قسمت از اين بخش، جمله «يُفَصِّلُ الاياتِ» است. نخست بايد توجه نمود كه
مقصود از «آيات» آيههاى قرآنى و يا عموم آنچه در كتب ديگر آسمانى وارد شده است
نيست، بلكه مقصود همان آيات تكوينى خلقت از قبيل بر افراشتن آسمانها، استيلاى بر
عرش قدرت، رام ساختن آفتاب و ماه، گردش محدود اجرام آسمانى است، كه پيش از اين
جمله، در همين آيه بيان شدهاند. به عبارت ديگر، مقصود آيات تكوينى است نه آيات
تشريعى؛ ولى مقصود از تفصيل، همان تشريح و بيان قولى و كتابى است؛ يعنى خداوند آيات
و عجايب جهان آفرينش را در اينجا بيان و تشريح مىكند تا شما را از اين رهگذر به
روز رستاخيز و لقاى پروردگار، مؤمن و معتقد گرداند.
چگونه اين آيات ما را به روز رستاخيز راهنمايى مىكنند؟
اين مطلب را با دو راه مىتوان بيان نمود:
1. هر گاه اين كاخ بىستون و گردش ماه و مهر، براى هدفى آفريده شدهاند و هدف و
يا يكى از اهداف خلقت، امكان استقرار حيات انسان در روى زمين باشد، در اين صورت
خلقت انسان نيز بايد داراى هدفى باشد، زيرا چگونه مىتوان تصور كرد كه خداوند حكيم،
جهان را براى انسان آفريده باشد، ولى در خلقت انسان هدفى وجود نداشته باشد.
از اين جهت، خداوند پس از بيان و تشريح شگفتىهاى كاخ خلقت، چنين نتيجه مىگيرد:
«يُفَصِّلُ الاياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛
ما با بيان و تشريح رموز خلقت، مىخواهيم شما را به روز رستاخيز - كه روز تحقق
هدف از خلقت انسان است - مؤمن و معتقد سازيم».
2. تفكر و انديشه در اين نظام شگفتانگيز، هر نوع شك و ترديد را در امكان زنده
كردن مردگان بر طرف مىسازد؛ زيرا خدايى كه نمونه قدرت او كاخ عظيم بىستون و تسخير
ماه و مهر است و همواره بر عرش قدرت استيلا دارد، بدون ترديد مىتواند مردگان را
زنده نمايد. در برخى از آيات به اين طرز استدلال تصريح شده است چنان كه مىفرمايد:
«لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ الْنَّاسِ وَ لكِنَّ
أَكْثَرَ الْنَّاسِ لَايَعْلَمُونَ؛(77)
خلقت آسمانها و زمين از خلقت مردم مهمتر است؛ ولى بيشتر مردم از آن خبر
ندارند».
پىنوشتها:
1. منظور از «كتاب» در اين آيه، قرآن است و «الف و لام» اشاره به معهود بودن آن
است؛ يعنى اين آيات، كتاب معهود است كه در انجيل و تورات به نزول آن نويد داده شده
است و يا آيات آن، كتابى است كه پيامبر اسلام مدعى نزول آن مىباشد و روى همين دو
جهت، لفظ «كتاب»، به صورت معرفه «الكتاب» آورده شده است و مفاد آيه اين است: آنچه
در اين سوره بيان شده از آيات آن كتاب با عظمت است. سپس براى اينكه درباره آيههاى
سورههاى ديگر، تصور ديگرى نشود، با جمله «وَالَّذى أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ
رَبِّكَ الْحَقُّ» هر نوع احتمال تبعيض در عظمت را نفى نموده و همگى را حق و ثابت
خوانده است.
گواه بر اينكه منظور از كتاب، قرآن است، همان آيات مشابهى است كه همه مفسران آن
را بر قرآن تطبيق نمودهاند؛ مانند آيههاى
«الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ»- يونس(10) آيه 1.
«الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبين»- يوسف(12) آيه 1.
«طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبين»- قصص(28) آيه 1 - 2.
و در برخى از تفاسير مانند (الميزان، ج 11، ص 314) نظر دادهاند كه ممكن است
مقصود از «الكتاب» كتاب آفرينش و نسخه هستى باشد، به گواه اينكه در آيه دوم، از
اسرار و رموز هستى بحث شده و منظور از جمله «والّذى أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ ربِّكَ
الْحقُّ» همان كتاب تشريعى است و قرآن؛ و اين نظر در الميزان تا حدى ستوده شده است.
2. تاريخ علوم، ص 188.
3. قرآن و آخرين پيامبر، ص 168.
4. يكى همين سوره و ديگرى لقمان(31) آيه 10.
5. تبيان، ج 6، ص 213.
6. برهان، ج 3، ص 278.
7. سفينة البحار، ج 2، ص 574، ماده «نجم». قريب به همين در مجمعالبحرين وارده
شده است و به جاى جمله «عمود من نور»، «عمودين من نور» است. ممكن است منظور از
عمودين (دو ستون) همان دو قانون نيروى جاذبه و گريز از مركز باشد. مجمع البحرين،
ماده «كوكب»، ص 132.
8. فاطر (35) آيه 41.
9. نهجالبلاغه، خ 228.
10. الميزان، ج 8، ص 165 - 166.
11. يكى از مشكلات هر زبان و به خصوص زبان عربى كه مملو از مجاز و كنايه است
شناسايى ريشه معانى مختلف يك لفظ است. چه بسا يك فرد غير وارد، در آغاز كار تصور
مىنمايد كه يك لفظ داراى معانى مختلف بوده و هر كدام وضع خاصى دارند، ولى پس از
بررسى ريشه آنها، روشن مىشود كه لفظ مزبور يك معنا بيش نداشته و معانى ديگر از
مشتقات آن هستند و به مناسبتهايى در آنها به كار رفتهاند. در ميان فرهنگهاى
زيادى كه براى لغت عرب نوشته شده است المقاييس بهترين كتابى است كه براى ريشهشناسى
و تشخيص معانى واقعى الفاظ عرب تأليف يافته است. مؤلف آن احمد بن فارس بن زكريا از
لغتشناسان بزرگ زبان عرب در قرن چهارم اسلامى بوده و در سال 395 درگذشته است. اين
اثر نفيس در شش جلد در مصر چاپ شده است و مطالعه آن را به كسانى كه علاقهمندند
معانى اصيل الفاظ قرآن را در روز نزول آن به دست آورند توصيه مىنماييم و به نظر ما
ريشهشناسى يكى از كليدهاى مهم براى فهم بسيارى از آيات قرآن است.
12. راغب، مفردات ، ص 339. راغب، معناى اصيل عرش را خانه سقفدار گرفته است نه
خود سقف و ارتفاع، سپس با آيه «وَ هِىَ خاوِيةٌ عَلى عُرُوشِها» استدلال نموده
است، ولى عبارت المقاييس دقيقتر است.
13. اعراف (7) آيه 137.
14. نحل(16) آيه 68.
15. بقره(2) آيه 259.
16. يوسف(12) آيه 100.
17. نمل(27) آيه 23.
18. راغب، مفردات، ص 329؛ شرح عقايد صدوق، ص 29.
19. توبه (9) آيه 19.
20. قصص(28) آيه 14.
21. مؤمنون (23) آيه 28.
22. فتح(48) آيه 29.
23. زخرف(43) آيه 13.
24. هر گاه پس از لفظ مزبور، كلمه «الى» وارد گردد، در اين صورت علاوه بر تسلط،
مفيد معناى «انتها» نيز خواهد بود؛ مانند «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَ هِىَ
دُخانٌ؛ سپس تدبير خود را متوجه آسمان نمود، در حالى كه به صورت گاز بود».
25. شرح اعتقادات صدوق، چاپ تبريز، ص 29.
26. اعراف (7) آيه 54؛ يونس (10) آيه 3؛ طه (20) آيه 5؛ فرقان (25) آيه 59؛ سجده
(32) آيه 4؛ حديد (57) آيه 24.
27. آيه مورد بحث.
28. يونس(10) آيه 3.
29. رعد (13) آيه 3.
30. حديد(57) آيه 4.
31. براى آگاهى بيشتر از نظر قرآن درباره عرش و صفاتى كه قرآن براى «عرش» ياد
نموده است ر. ك: آية الله جعفر سبحانى، قرآن و معارف عقلى.
32. لقمان(31) آيه 20.
33. ابراهيم(14) آيه 33.
34. ابراهيم (14) آيه 32.
35. نحل(16) آيه 14.
36. علاوه بر سوره مورد بحث ر. ك: ابراهيم(14) آيه 33؛ نحل(16) آيه 12؛
عنكبوت(29) آيه 61؛ لقمان(31) آيه 29؛ فاطر(35) آيه 13؛ زمر(39) آيه 5.
37. از جهانهاى دور، ص 229 - 294.
38. ساختمان خورشيد.
39. از جهانهاى دور، ص 229.
40. نجوم براى همه، ص 1. اين واحد در درجه حرارت از نام فارنهايت، فيزيكدان
آلمانى، مبتكر اين درجه بندى گرفته شده است. در سنجش فارنهايت آب در 32 درجه بالاى
صفر يخ مىبندد و در 212 درجه مىجوشد.
41. جهانهاى دور، ص 227. حدس مىزنند كه احياناً درجه حرارت اعماق خورشيد بيش
از آن چيزى است كه گفته شده است.
42. به عقيده برخى از دانشمندان، زمين از تشعشع كلى خورشيد كه در هر ثانيه چهار
ميليون تن است، تنها 1800 گرم را (كه در هر روز به 173 تن بالغ مىشود) دريافت
مىكند و باقى آن به سيارات ديگر مىرسد.
43. مرزهاى نجوم، ص 203.
44. در كتاب نجوم بىتلسكوب (ص 55) مدت حركت را 27 روز نوشته است و مىگويد:
لكهاى كه شما همين حالا ديديد چند روز بعد در لبه شرقى خورشيد محو مىگردد و
احتمال مىرود كه دو هفته بعد در لبه ديگر ظاهر گردد.
45. نجوم براى همه، ص 12 - 13.
46. در شبهاى صاف تودهاى از ستارگان ديده مىشد كه به شكل خاصى دور هم قرار
گرفتهاند و ابتدا به نظر مىرسد چند ستاره بيش نباشند... دانشمندان آنها را
نامگذارى كردهاند كه يكى از آنها «الجاثى على ركبتيه» است كه 36 هزار سال نورى با
ما فاصله دارد كه به ظاهر چند ستارهاى بيش نيست ولى با دوربينهاى قوى سىهزار
ستاره تخمين زده مىشود.
47. نگاهى به طبيعت و اسرار آن، ص 60.
48. نجوم براى همه، ص 93.
49. باد و باران، ص 26 - 30.
50. قرآن و آخرين پيامبر، ص 174.
51. همان، ص 175.
52. يونس(10) آيه 5.
53. فرقان(25) آيه 61.
54. فرهنگنامه، ماده «ماه»، ص 1297. قرآن براى توجه دادن مردم به مظاهر قدرت
الهى، اختلاف وضع ماه را چنين بيان مىفرمايد: «وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ
حَتَّى عادَ كَاالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ؛ براى سير ماه منزلهايى قرار داديم و ماه
پس از طى آن منازل، به صورت شاخه لاغر خشك (هلال) در مىآيد» - يس (36) آيه 39.
55. قرآن مجيد بهاين موضوع در ضمن آيهاى تصريح كرده مىفرمايد:
«يَسْئَلُونَكَعَنِ الْأَ هِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلناسِ...؛ از ماه
مىپرسند (كه چرا همواره در اختلاف است و يكنواخت نيست) بگو: اختلاف ماه براى وقت
شناسى است (تا مردم به وسيله آن به ماه و روز آشنا شوند)» - بقره (2) آيه189.
56. قرآن و آخرين پيامبر، ص 177.
57. نحل (16) آيه 16.
58. راز آفرينش، ص 17.
59. تكوير (81) آيه 1 و 2.
60. مرسلات (77) آيه 8.
61. ابراهيم(14) آيه 48.
62. قيامت(75) آيات 6 - 10.
63. كاميل فلاماريون، خدا در طبيعت(با تلخيص).
64. آستروفيزيك.
65. نجوم بىتلسكوب، ص 77.
66. هيأت بطلميوس بر اساس بقاى افلاك و امتناع خرق و التيام استوار بود.
67. در آيه، پس از لفظ «كُلٌّ» ضميرى مانند «منهما» و يا «منها» مقدر است. هر
گاه ضمير مقدر پس از لفظ «كل»، لفظ «منهما» باشد در اين صورت مرجع ضمير خورشيد و
ماه بوده و آيه، دليل بر محدود بودن حركت اين دو خواهد بود و اگر ضمير مقدر
«منها»باشد، مرجع ضمير «سموات» خواهد بود كه در آغاز آيه وارد شده و مقصود از محدود
بودن حركت عمومى، مجموع آن چيزى است كه در عالم بالا قرار گرفته است.
68. قصص (28) آيه 28.
69. عنكبوت (29) آيه 5.
70. يونس (10) آيه 49.
71. رعد (13) آيه 2؛ سجده(32) آيه 5.
72. حديد(57) آيه 2.
73. در تفسير آيه چهارم اين سوره، مشروح اين قسمت را خواهيد خواند.
74. ر.ك: ژرژ پوليستر، اصول مقدماتى فلسفه؛ تقى ارانى، عرفان و اصول مادى.
75. زمر (39) آيه 42.
76. سجده (32) آيه 11.
77. غافر (40) آيه 57.