جلسه بيست و ششم: لزوم عبرت
گرفتن از سرنوشت پيشينيان
هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ
* اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ * الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى
أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا
يَكْسِبُونَ
(333)
آى انسان! آيا از شما عهد نگرفتيم كه شيطان را نپرستيد؟ يا مراد
عهد عالم ذر هست يا عهد عالم فطرت
و عقل است، يا مراد عهدى است كه به لسان پيغمبران و كتابهاى آسمانى خصوصا
خاتم انبيا محمد (صلىاللهعليهوآله) توسط قرآن عهد گرفته شده است. هركس قرآن را
مىپذيرد، شرطش اين است كه يكتاپرست باشد
(334).
مسلمان يعنى كسى كه تعهد كرده تنها خدا را
بپرستد. شيطان و هواى نفس را نپرستد. اطاعت نكند مگر امر خداى را.
اين است راه راست. صراط مستقيم يعنى توحيد و
يكتاپرستى: وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً....
براى اين كه شنونده متنفر شود از شيطانپرستى، مىفرمايد: هر آينه گمراه كرده است
گروه كثيرى پيش از شما را، آيا عبرت نمىگيريد، تعقل نمىكنيد، نگاه جلوتان
نمىكنيد كه چه خلق كثيرى را اين شيطان گمراه كرده است. پيش از اسلام قوم عاد و
ثمود و لوط و فرعون و نوح را يادآورى كنيد.
هركس در مدت عمرش چه اشخاصى را سراغ داشته و
دارد كه در دام شيطان افتادند و بىايمان مردند، عمرشان را صرف هوا و هوس كردند،
خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ
(335)
شدند. يك عمر حمالى و مال روى هم گذاشتن و سپس خفه شدن. عوض اين كه عمرش را در
بندگى خدا صرف كند، ملكات فاضلهاى كسب كند، از مالش استفاده كند، تو عبرت بگير اى
عاقل!
هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي
كُنتُمْ تُوعَدُونَ.
اين همان دوزخى است كه
وعده داده شده بوديد.
مهار دوزخ در
دستان ملائك
مطابق روايتى كه از امام صادق (عليه السلام)
رسيده است:
جهنم يكصد هزار مهار دارد.
هر مهارى به دست هزار ملك است
(336)يكصد هزار ملك جهنم را رو به
صحراى محشر مىكشانند؛ چه منظره هولانگيزى است؟! شعلههايى كه بلند مىشود مانند
قطعات كوه است كه همه از ترس به زانو مىافتند؛
(337)
حتى خوبان جز خاتم انبياء محمد (صلىاللهعليهوآله) همه وانفسا دارند.
اگرچه در روايات و آيات ديگر بشارتهايى داده شده كه بعضى هستند از اين هول و فزع در
امانند
(338).
ولايت آل
محمد امنيت از فزع قيامت
كسى كه ولايت آل محمد (صلىاللهعليهوآله) را
پذيرفته باشد، اگر مأمنى در مدت عمرش كسب كرده باشد، تحت حكومت مولاهايش بود، حالا
در امان است. منادى ندا مىكند اين دوزخى است كه وعده داده شده بوديد. مىگفتند
بترسيد حالا رسيديد:
اصْلَوْهَا الْيَوْمَ
بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ
اصلو از
صلوة به معنى دخول يا به معنى چشيدن است؛ داخل شويد يا
بچشيد عذاب قهر خدا را به آنچه كافر شديد.
بعضى از بزرگان در كلمه اصلوها (كه در قرآن
زياد است، مثل آيه: لاَ يَصْلاَهَا إِلَّا الأَشْقَى)
نكتهاى بيان كرده است: فرق است بين اصلوها و
ادخلوها چنين برمىآيد كه اصلوها يعنى داخل شدن خاصى كه
در آن چسبيدگى است؛ يعنى خروج ندارد.
به جهنم رفتن دو جور است؛ دخولى كه آخرش خروجى
و نجاتى دارد. اصلوها يعنى بچسبيد در جهنم كه بيرون شدن ندارد. هركس كافر بميرد
براى او اصلوهاست: لاَ يَصْلاَهَا إِلَّا الأَشْقَى *
الَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّى
(339)
نمىچسبد به جهنم به قسمى كه بيرون شدن برايش نباشد، جز كسى كه تكذيب كرده است خدا
را و پشت كرده است.
نجات يافتن
مؤمن گنهكار
اما ديگران كه منكر نيستند و تكذيب ندارند؛ ولى
در راه و روششان غلط كارى هم دارند، از حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) رسيده
در كتاب عيون اخبار الرضا مىفرمايد:
گنهكاران اهل توحيد؛ يعنى
كسانى كه با ايمان هستند؛ اما گناهانى هم دارند، انكار ندارند، ايمان هم دارد ولى
لاابالى است، اينها در جهنم مىروند ولى ماندنى نيستند، عاقبت بيرون مىآيند به
بركت شفاعت
(340).
خدا قادر است به فضل و كرمش، با ايمان ما را از
دنيا ببرد.
اصْلَوْهَا الْيَوْمَ؛
بمانيد در آتش كه ديگر بيرون آمدنى نيست به سبب كفرى كه داشتيد.
الْيَوْمَ نَخْتِمُ
عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا
كَانُوا يَكْسِبُونَ
امروز كه قيامت كبرى است،
شما اى كافران! دهانتان را مهر مىكنيم و دستهايشان با ما سخن مىگويد و پاهايشان
به آنچه كه انجام دادهاند گواهى مىدهد.
بسته شدن
دهان دروغگو
در آيه شريفه نكاتى است. يكى راجع به
نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ است. امام صادق (عليه
السلام) مىفرمايد: راجع به كفار است. كسانى كه با كفر
مردهاند زبانشان بند است؛ چون هركس كافر است زبانش راست نيست. نه در دنيا و نه در
آخرت. زبانش رهاست. دروغ مىگويد. منكر مىشود. مدعى مىگردد. هيچ چيز زبان بشر را
درست نمىكند جز ايمان قلبى وگرنه خودش را تزكيه مىكند. ادعاها دارد. طبع
بشر چنين است، ضربالمثل فارسى: كس نگويد كه دوغ من ترش است. زبان كسى درست است كه
ايمان قلبى پيدا كرده باشد.
مروى است از خاتم انبيا محمد مصطفى
(صلىاللهعليهوآله).
سوگند به حق آنكس كه جان
من به دست اوست! ايمان كسى از شما درست نمىشود تا وقتى كه زبانش درست شود و زبانش
درست نمىشود مگر وقتى كه دلش درست گردد
(341).
مادامى كه دل بيمار است، كبر دارد، خشوع ندارد،
نادرست است، با دل نادرست زبان هم صحيح نيست. غير از ادعا و تزكيه خود، پاك جلوه
دادن خود، هنرى ندارد: ...وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ
الْقَوْلِ...
(342)
كسى كه اينجا كج است، در قيامت هم كج است، تا نامه عملش را نشانش مىدهند،
مىگويد: اين مال من نيست.
در قيامت كشف حق است:
يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ
(343)
است. روزى كه باطنها آشكار مىگردد. الحاقه است. حقيقت محض است؛ لذا زبانى كه باطل
و كج است، مهرش مىكنند و براى اقامه عدل و آشكار شدن حق، اعضا و جوارحش را گويا
مىكنند؛ دست و پا بگويد چه كردم و كجا رفتم؛ چشم به چه چيزها نگريسته؛ دل چه چيزها
را جا داده است
(344).
به قدرى كشف مىشود و آشكار مىگردد كه به هيچ وجه نمىتواند تكذيب كند؛ پاى خودش
مىگويد من چنين جاهايى رفتم؛ حتى زبان خودش نيز بر عليه خودش گواهى مىدهد.
گواهان متعدد
در محكمه عدل الهى
روز ظهور عدل، تام و اتم الهى است، كوچكترين
عمل خيرش محو نمىگردد: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ
خَيْراً يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ
(345).
اعضا براى ظهور عدل و اتمام حجت، گويا مىشود.
در اسلام امر پروردگار است كه اثبات هر موضوعى
به دو شاهد عادل مىشود؛ بينه حجت شرعى است؛ يا اقرار خودش يا دو گواه عادل بىغرض
با شرايطش؛ اما فرداى قيامت با اينكه خود اين بشر آگاه است
(346)،
اقرار نمىكند ليكن اين قدر گواه از در و ديوار مىبارد كه تسليم مىشود، چارهاى
ندارد. نخستين گواهش اعضا و جوارحش هست، آيا مىتواند تكذيب اعضا و جوارحش كند؟
دومين گواه زمين است؛ هر گوشهاى از زمين گناه كردى، گواهى مىدهد؛ چنانچه اگر
عبادت كردى، شهادت مىدهد
(347).
زمان نيز گواهى مىدهد، عالم قيامت كه عالم جمع
است، عدد ايام عمر، مرحلهاى از هستى پيدا مىكند و گواهى مىدهد چطور است. در دعاى
روزهاى هفته از حضرت سجاد (عليه السلام) مىخوانيد:
اى روز! تو تمام شدى و
گواه من خواهى شد به آنچه انجام دادهام.
از آن جمله كرام الكاتبين
هم شاهدند؛ چنانچه امام هر زمانى، گواه است به اعمال اهل آن زمان؛ قرآن مجيد هم
مىفرمايد
(348)
و در زيارت جامعه هم مىخوانيد و شهداء دارالفناء گواهان دنيايند. ائمه نسبت به اهل
زمان خود گواهند بر اعمال اهل آن زمان، گواه محكمه عدل الهى بايد حجة بن الحسن (عج)
باشد. زمين و زمان، ملك بايد باشد. از همه گذشته، اعضا و جوارح خود گنهكار بايد
باشد. واى اگر در اين محكمه بنا شد من و تو بلند شويم.
عدم گواهى
گواهان براى تائب از گناه
بشارتى از امام صادق (عليه السلام) رسيده. در
اصول كافى در باب توبه مىفرمايد: هرگاه بندهاى گناهى كرد و
سپس توبه كرد (توبه خاص از اين گناه؛ چنانچه بعضى فرمودهاند) امر مىشود به كرام
الكاتبين كه ديگر فرداى قيامت دربارهاش گواهى ندهيد؛ چون توبه كرده است. به زمين
كه در آن اين گناه را كرده است امر مىشود ديگر گواهى به گناهش نده. شهود به امر
پروردگار مأمور مىشوند به ترك گواهى
(349).
اگر سعى در انابه كرد، مأمور به گواهى بر پاكى
او مىشوند، گواهى مىدهند پروردگارا! اين شخص العفوها داشت، استغفارها داشت، اعضا
همه گواهى به خير او مىدهند
(350).
اما اهل ايمان دهانشان باز است. بستن دهانها
مال كسى بود كه زبانش از گفتن ياالله گنگ بود؛ اما كسى كه يك عمر مىگفت:
ياالله، لا اله الا الله حقا حقا تعبدا ورقا ايمانا و تصديقا،
اينجا هم دهانش باز است. فوق همه شهدا، ذات بىزوال احديت جل و علاست.
الْيَوْمَ نَخْتِمُ
عَلَى أَفْوَاهِهِمْ يكى از وجوهش اين است كه اثبات و انكارى كه مورد
اختيار باشد، گواهى اختيار نيست، هر چيزى را كه دلش بخواهد اثبات كند يا انكار كند،
دهانها مهر مىشود، جز گواهى حق مطابق واقع، غير از صدق، چيزى در كار نيست و صدق از
اعضا و جوارحش آشكار مىشود، از خود زبان هم صدق آشكار مىشود، مهر از دروغ به آن
مىخورد.
كيفيت گواهى
اعضا و جوارح
برخى تأويل بردهاند و گفتهاند:
مراد، گواهى حال است، هر فردى، فرداى قيامت كه وارد محشر
مىشود و جنات و حالات وضعش گواهى مىدهد
(351)كه
چكاره بوده است؛ مثلا از زبانش آتش بيرون مىآيد، يا زبانش را بيرون آورده است با
دندانش، زبانش را مىجود و چرك و خون از آن بيرون مىآيد، مىفهمد كه او واعظ غير
متعظ و عالم بىعمل بوده است. و همچنين اين وضع گواه شاهد دروغ است. يا يك نفر شكمش
به قدرى بزرگ است كه نمىتواند از سنگينى تكان بخورد، اين شخص، رباخوار است
(352).
قيافهها گواهى دهنده است به اينكه چه گناهى
داشته است؛ چنانچه اگر پيشانى نورانى بود، مىفهمند جاى سجده است:
الغر المحجلين؛ سفيد پيشانيان در اثر سجده براى خدا،
يا نامه عمل به دست راست، گواه است بر اينكه خيرش غالب بوده است.
خلاصه، عدهاى معنى:
تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم را به گواهى حال
گرفتهاند، به گواهى آيه: يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ
بِسِيَماهُمْ
ولى تحقيق همان است كه بيشتر مفسرين فرمودهاند
كه علاوه بر گواهى حال، ظاهر آيه شريفه اين است كه سخن مىگويند اعضا:
و تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ. از اين واضحتر، آيه
شريفه: وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا
قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ...
(353)
است.
پس از گواهى دادن اعضا و جوارح، آدم بيچاره به
اعضايش اعتراض مىكند چرا بر عليه من گواهى داديد؟ گويند: خدا ما را گويا كرد (كه
برهان مطلب همين قسمت از آيه است كه خداوندى كه همه چيز را گويا فرموده است، ما را
گويا فرمود)
نطق، امتيازى
براى بشر
علت اينكه برخى از آقايان مفسرين تأويل بردند،
صرف استعجاب است. خيال كردهاند نطق، علت تامهاش زبان است كه نطق دارد؛ اما دست و
پا چگونه حرف مىزنند؛ لذا تأويل بردهاند به گواهى حال.
پاسخ اين است كه: نطق زبان نه به واسطه علت
بودن زبان است بلكه خداوند به قدرت قاهرهاش چنين قرار داده است كه با خوردن زبان
به مخارج حروف با كمك هوا، حروفى صادر گردد. صرف قرارداد خدا و صنع اوست نه اينكه
علت و معلولى در كار باشد. اگر اين است، كه زبان الاغ و گاو خيلى بزرگتر است، پس
معلوم مىشود كه نطق، قرارداد خدايى براى زبان انسان است، امتيازى براى بشر است
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ...
(354).
از جمله گرامى داشتنهاى خداست كه عظمت خدا را
كه با عقلش درك كرده، زبان ترجمان فهمش شود. گويا شود به مدركاتش
الله اكبر و سبحان الله بگويد، حيوان كه اين ادراكات
را ندارد تا بخواهد آشكارش كند.
هر عاقلى مىفهمد كه اصل نطق، اختصاص به زبان
ندارد بلكه بگو عطاى خداست نسبت به بشر. همين رب العالمين كه اينطور قدرت نمايى
كرده، فرداى قيامت به انگشت تو نيز همين كار را مىتواند بكند. چه فرقى است ميان
اين تكه از بدن با قطعه ديگر؟ يادت بيايد با همين انگشت، اشاره به فلان مىكردى و
مسخره مىنمودى. يا با قلمت چه مىكردى!؟ مشتت را پر كردى بر سر مؤمنى زدى. مروى
است: موهاى بدن نيز گويا مىشوند و گواهى مىدهند.
برهان ديگرى در قرآن مجيد ذكر فرموده است، همان
آيهاى كه اشاره كرديم، به اعضا و جوارحشان اعتراض مىكنند چرا بر عليه ما گواهى
مىدهيد؟ گويند: خدايى كه همه موجودات را گويا فرموده ما را
نيز گويا كرده است
(355).
نطق، ملكوتى جميع كاينات است؛ ملك يعنى ظاهر
ملكوت يعنى سر و نهان. تمام اجزاى عالم هستى كه به نظر ما ساكت و صامتند از نظر
ملكوت، گويا هستند
(356).
بعد از مرگ، شخص به ملكوت مىرود. اگر حالا
مىفهميد، غلغلهاى در عالم هستى مشاهده مىكرد. در و ديوار سبحان الله گويانند.
اعضاى بدن خودت هم تسبيح گويانند؛ البته مال عالم حس نيست؛ لذا بشر نمىفهمد
(357)؛
چون در عالم ماده هستيد، ادراك نمىكنيد:
يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا
فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ...
(358)
فرداى قيامت، همان خدايى كه تمام اجزاى عالم را
در ملكوت گويا قرار داده است، اعضاى بدن را نيز به حسب ظاهر گويا مىفرمايد كه هرچه
انجام داده است بگويد.
كوچكترين عمل، محو نخواهد شد و در مقام گواهى
هم گواهان تخلف نخواهند نمود. شهادت خود را درست و كامل ادا مىكنند مگر نسبت به
گناهانى كه از آنها توبه شده باشد، به حسب روايات گواهى ندارند.
سخنى از رسول
خدا (صلىاللهعليهوآله) پيرامون تسبيح خداوند
روايتى در تفسير روح البيان نقل كرده است.
خلاصهاش اين است كه:
رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) به زنها فرمود: عليكن بالتسبيح
(359)؛
زياد سبحان الله بگوييد.
و در روايت ديگر فرمود:
در ليلة المعراج ديدم ملكى
مشغول ساختن (ساختمان) است. خشتى از طلا و خشتى از نقره مىگذارد، گاهى توقف
مىكند. پرسيدم چرا واقف مىشوى؟ عرض كرد: هرگاه مؤمن سرگرم تسبيح است، اينجا
برايش ساختمان مىكنيم، هر وقت ساكت مىشود، ما هم مىايستيم
(360).
لذا فرمود: در هنگام شماره تسبيح. در صدر اسلام
كه تسبيح معمولى امروزه نبوده بلكه با انگشت مىشمردند. هر انگشت، سه بند دارد؛ لذا
سى عدد تسبيح را مىشود با بندهاى انگشتان شمرد.
مىفرمايد: با بند انگشتان
دستتان بشماريد. فرداى قيامت از همين سر انگشتها مىخواهند كه گواهى دهند. بند
انگشت هم گواهى مىدهد: پروردگارا! با من مىشمرد تسبيح و تحميد و تهليل تو را.
تسبيح خاص
خاك كربلا، پارهاى از بهشت
راجع به تسبيح، نخستين كسى كه تسبيح درست كرد،
صديقه كبرا (عليهماالسلام) است. از احد، خاك قبر جناب حمزه سيدالشهدا را گل كرد و
دانه تسبيح درست كرد و با آن ذكر خدا مىنمود.
در زمان حضرت صادق (عليه السلام) آقا سفارش
فرمود از خاك كربلا براى تسبيح برداريد، تسبيح از تربت حسين (عليه السلام) وقتى به
دست گردانده مىشود، هر چند ذكر هم نخواند، خودش اجر و ثواب دارد
(361).
چون خاك كربلاى حسين (عليه السلام) خودش تسبيح
مىكند، هر چند شخص خاموش باشد. شيخ شوشترى عليهالرحمه مىفرمايد: نه تسبيح عمومى
كه همه اشيا دارند بلكه تسبيح فوقالعادهاى و خاصى دارد؛ چون قطعهاى از بهشت است:
يا جابر! زر قبر الحسين (عليه السلام) بكربلا فانها قطعة من
الجنة
اى جابر! به كربلا به
زيارت قبر حسين (عليه السلام) برو، به درستى كه كربلا پارهاى از بهشت است.
جلسه بيست و
هفتم: آفت نابينايى و مسخ شدن مردم به اراده خداوند
وَلَوْ نَشَاءُ
لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ *
وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً
وَلاَ يَرْجِعُونَ
(362).
ظاهر آيه شريفه: لَوْ
نَشَاءُ...؛ اگر ما مىخواستيم هر آينه محو مىكرديم
چشمهايتان را.
طمس به معنى محو
است به طورى كه آثارش نيز از بين برود. گاهى بينايى چشم از بين مىرود گويند كور
شده است. طمس؛ يعنى صاف شود نه حدقه و نه چيزى از چشم
باقى نماند.
فَاسْتبَقُوا الصِّرَاطَ؛
پس پيشى مىگرفتند به راه راستى كه هيچ كجى ندارد و ليكن نمىبيند:
فَأَنَّى يُبْصِرُونَ كسى را كه چشمش را گرفتند كى
مىتواند راه راست را طى كند.
وَلَوْ نَشَاءُ
لَمَسَخْنَاهُمْ؛ اگر مىخواستيم مسخ مىكرديم ايشان
را، مسخ؛ يعنى تغيير دادن خلقت، به شكل زشت يا به حسب اصطلاح، صورت زيباى آدميتشان
را مىگرفتيم و صورت زشت حيوان را به آنها مىداديم: عَلَى
مَكَانَتِهِمْ؛ بر سر جايشان؛ يعنى بدون معطلى فورا اين كار را مىكرديم:
فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً وَلاَ يَرْجِعُونَ؛ راه
پس و پيش بر آنها بسته شده، نه مىتوانستند جلو بروند و نه برگردند.
تهديد كفار به عذاب قوم لوط
اين دو آيه، بزرگترين تهديد از طرف خداوند است براى عموم كفار. هر
چند به حسب ظاهر، موقع نزولش اهل مكه بودند؛ ولى مورد، مخصص نيست، عموم كفار هستند.
هركس خدا و آخرت را نپذيرفت، مسخره كرد و گفت: ...أَسَاطِيرُ
الأَوَّلِينَ
(363)؛
خرافات پيشينيان و كهنهپرستى است، هركس خدا و آخرت را
نپذيرفت، خدا اگر بخواهد كورشان مىكند، به قسمى كه جايش هم صاف شود؛ چنانكه نسبت
به قوم لوط چنين فرمود:
وقتى كه ملائكههاى عذاب آمدند و بر لوط وارد شدند، قوم به خانه
لوط مىريزند كه اين ميهمانها را تحويل بده، لوط هم هرچه نصيحت كرد. فايده نكرد؛
لوط ناله كرد و گفت:
...لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي
إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ
(364)
اى كاش! نيرويى داشتم مىتوانستم از خودم دفاع
كنم.
يكى از ملائكهها اشاره كرد، همه آنها كور شدند؛ كور منطمس؛ يعنى
چشمهايشان صاف شد، جاى چشم باقى نماند؛ لَطَمَسْنَا عَلَى
أَعْيُنِهِمْ.
اى كسى كه بىباك در گناه كردن هستى! چشم چرانى مىكنى؟ خدا
مىتواند چشمت را طورى محو كند كه اثرى از آن نماند.
كور باد چشمى كه تو را نبيند
نكتهاى در اينجاست؛ چرا در ميان انواع بلاها
طمس را ذكر فرموده است؟
شايد سرش اين باشد كه بلا، مناسب گناه است. كسى كه حق را با اين
ظهور و آشكاريش، نديده قرار مىدهد، بايد كور شود. مىبينى قدرت خدا را، حيات و موت
را، چطور منكر قيامت مىشوى؟
روايتى در اصول كافى است، مىفرمايد از حكمتهاى لقمان اين است كه
مىفرمايد تعجب مىكنم از كسى كه منكر بعث و نشور قيامت است و حال آنكه هر شبانه
روز مىميرد و زنده مىشود النوم أخو الموت
(365)؛
خواب، برادر مرگ است، وقتى مىخوابى مرگ كوچك است و وقتى بيدار
مىشوى مثل اين است كه دوباره زنده شدى. تو هر شبانه روز، مرگ و حيات را مىبينى و
نديده قرار مىدهى. مىگويى آيا پس از اينكه مرديم دوباره زنده مىشويم
(366)آن
وقت پس از طمس، راه را نتواند تشخيص دهد:
فَأَنَّى يُبْصِرُونَ؛ چگونه
مىبينيد؟
تا اين نعمت از تو گرفته نشده، آيات قدرت خدا را ببين بهره ببر.
خداى خودت را بهتر بشناس. براى حساب قيامت كارى كن.
ديگر اشاره به تعجيل در عقوبت است. كسى كه در دنيا چشم دلش كور
است، فرداى قيامت چشم او كور است
(367).
بعضىها را اگر بخواهيم همين جا كور مىكنيم مثل چشم دلش.
شكر نعمت چشم، عبرت است. آدمى كه مىبيند، غير خر و گاو است، بايد
عبرت بگيرد.
مسخ شدن برخى از انسانها به صورت
خوك و ميمون
وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ....
مسخ كه تغيير شكل و خلقت به صورت زشت و مهيب است و در اصطلاح، تبديل صورت آدمى به
حيوانى است؛ ولى در لغت همان تغيير هيأت است به زشتى. روايت مىفرمايد:
يحشر الناس على صور تحسن عندها القردة و
الخنازير.
صورت خوك و ميمون و موش و مار يا بدتر از اينها به قدرى زشت است كه
در روايت مىفرمايد: بوزينه و خنزير نزد آن صورت، زيبا است.
اگر بخواهيم سرجايشان آنها را مسخ كنيم. اى كسى كه راه انسانيت و تربيت دينى را رها
كردى، راه حيوانيت نفس و هوا را پيش گرفتى، پيش از قيامت همينجا در جايى كه قرار
گرفتهاند آنها را مانند صورت باطنشان كنيم، مسخ نماييم.
خوك، در شكمپرستى نمونه است. هرچه به دست آورد، در هر نجاستى سر
مىكند و در شهوترانى نظير ندارد. گاه مىشود با مادهاش فرسخها در حال جمع شدن
حركت مىكند. كسى كه راه خوك را در جهت شكم و فرج دنبال مىكند، باك ندارد حرام
باشد، باطنش خوك است، صورتش هم فرداى قيامت خوك است. اگر خدا بخواهد همينجا هم
تعجيل در مسخ او مىشود.
مروى است از خاتم انبيا (صلىاللهعليهوآله) در آيه شريفه:
و نفرستاديم تو را مگر براى رحمت عالميان
(368).
يكى از جهات رحمت اين پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) اين بود كه در
امم سالفه، زشتيهاى باطن، زود آشكار مىشد. چه بسا اشخاصى كه شكلشان عوض مىشد؛ اما
در اين امت به بركت خاتم الانبياء (صلىاللهعليهوآله) خدا پرده روى كار انداخته
است.
مسخ شدن عالم مال پرست
روايت دارد: عالمى اهل تورات و مدرس آن، همراه
موسى بود. مدتى او را نديد. از جبرئيل احوالش را پرسيد. عرض كرد: دم در نگاه كنيد.
سگى را مىبينيد، عجيب است چه شده باطن اين طور آشكار شده است؟ جبرئيل گفت: اين كسى
بود كه طالب مال بود.
آدم پولپرست باطنش حيوان است، مورچه حريص به جمع كردن آذوقه است.
هركس همتش جمع مال باشد، صورت ملكوتىاش هم حيوانى است. حديثى عرض كنم.
در كتاب (رسائل، بخش) اسرار الصلوة شهيد ثانى - اعلى الله مقامى -
از خاتم انبيا نقل مىكند:
اما يخاف الذى يحول وجهه فى الصلوة ان يحول
الله وجهه وجه حمار
(369)
كسى كه در نماز نگاه اين طرف و آن طرف مىكند،
رويش را به اين طرف و آن طرف مىكند، آيا نمىترسد كه صورتش را خداوند مانند صورت
الاغ كند؟.
شهيد مىفرمايد: مراد، وجه قلب است. صورت
ملكوتىاش مانند الاغى مىگردد. نمىفهمد روبهروى چه كسى ايستاده است! چكار
مىخواهد بكند.
اقلا شباهتى با ائمه پيدا كنيد. اميرالمؤمنين (عليه السلام)، حسن
مجتبى (عليه السلام) موقع نماز بدنشان مىلرزيد. اقلا بىادب نباش. كسى كه هيچ
رعايت حضور نمىكند، با حيوان چه فرق مىكند.
اگر بخواهيم مىتوانيم صورت ملكوتىاش را همين جا ظاهر كنيم؛ ولى
در اين امت به پس از مرگ افتاده است.
يا من اظهر الجميل وستر القبيح
اى خدايى كه خوبى و جمال را آشكار مىفرمايى و
زشتى و بدى را مىپوشانى!.
خدايا! باطنم را مثل ظاهرم نيكو گردان. نكند يك عمر در دنيا مثل
آدم بودم پس از مرگ، جزء جانوران باشم.
در روايت مىفرمايد: بعضى صورتشان آدمى است،
ولى دلشان دل شيطان است.
جلسه بيست و هشتم: مهلت دادن
خداوند به تبهكاران
وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَى
أَعْيُنِهِمْ فَاسْتبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ * وَلَوْ نَشَاءُ
لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً وَلاَ
يَرْجِعُونَ * وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ
(370)
كلام در اين دو آيه شريفه رسيد به اينجا كه پروردگار، براى بيان
استحقاق كفار و كسانى كه منكر مبدأ و معادند، مستحق اين دو نوع عقوبتاند. تعبير
وَلَوْ نَشَاءُ؛ اگر بخواهيم،
مىفرمايد: اى كسانى كه خدا به شما چشم داد تا آيات خدا را ببينيد و عبرت بگيريد،
از نباتات و روييدنيهاى زمين، قدرتنمايى خدا را ببينيد و چنانچه آخر سوره ذكر
مىفرمايد، برهان براى معاد باشد؛ اما چه حيف كه معمولا در خود نعمت فرو مىروند و
نعمت ده را نمىبينند.
بشرى كه خدا چشم به او داده ولى آيه (و نشانههاى خدا را) نمىبيند
حقش اين است كه كورش كنند؛ لذا مىفرمايد: وَلَوْ نَشَاءُ
لَطَمَسْنَا.
اگر بخواهيم اينها سزاوارند كه چشمشان صاف شود، آنگاه چطور
مىتوانند راه را بپيمايند، چگونه مىبينند؟
ولى رحمت الهى مقتضى مهلت دادن است هر چند سزاوارند (كه در عذاب
آنان تعجيل شود. امام) زين العابدين (عليه السلام) در دعاى روز جمعه عرض مىكند:
خدايا! نسبت به كفار و فساق، تعجيل در
عقوبتشان نمىفرمايى، شايد برگردند
(371).
غرض، مهلت دادن خداست. كسى در عقوبت عجله مىكند كه محكوم از جكمش
بيرون رود: انما يعجل من يخاف الفوت
(372)؛
اما خدايى كه همه محكوم اويند، در عقوبت شتاب نمىفرمايد.
عذاب دوم: عذاب مسخ است:
وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى
مَكَانَتِهِمْ
سير قهقرا براى كفار
كسى كه از خدا دور است، صورت ملكوت و باطن او زشتترين صورتهاست.
اگر در شهوت فرو رفته باشد، از خوك زشتتر و مهيبتر است. اگر در جهات تقليد باشد،
باطنش از ميمون زشتتر است. متكبر، باطنش از مور كوچكتر و ضعيفتر است.
خداوند مىفرمايد: اگر بخواهيم باطنشان را
آشكار كنيم مىتوانيم؛
عَلَى مَكَانَتِهِمْ در هر جايى كه
هستند، در هر حالى كه مىباشند مىتوانيم زشتىشان را آشكار كنيم؛ ولى مهلت مىدهيم
تا عبرت بگيرند، برگردند. در دنيا اگر نگرفت، در آخرت آشكار مىشود، چنان مسخشان
مىكنيم كه نتوانند پيش و پس بروند.
وجهى درباره مسخ ذكر شده، مراد تحجر است كه او را به پستترين
مراحلش برگردانيم. حالت جمادى مثل سنگ كه نتوانند حركتى كنند. روزى كه كافر آرزو
مىكند اى كاش! همان خاك نخستين بود
(373) و بشر نشده بود.
وجه ديگر همان زشتى باطن است، آن را آشكار مىكنيم به طورى كه
نتواند با آن وضع مضى؛ بگذرند، دنبال كارى بروند:
لا يرجعون الى حالة الأولى؛
نتوانند به خودى خود اين حال را از خود دور كنند.
عمر طولانى و بازگشت به حال
نخستين
آنگاه براى استدلال قدرت كه اگر بخواهيم اين كار را مىتوانيم
بكنيم، مىفرمايد:
وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ
أَفَلَا يَعْقِلُونَ
خدايى كه به تدريج تو را به حالت زشتى نخستين برگرداند، مىتواند
يكباره اين كار را بكند.
انسان از اول تولد، قوايش رو به نيرومندى و قوت است. اكثر تا سن
چهل، بعضى تا 33. از چهل به بعد رو به نكس و تنزل است تا اردل
العمر آخر كار كه ديگر، قوا از كار مىافتد؛ چشم از كار افتاده، گوشش
نمىشنود، دست و پا نيرو ندارد. خداوند براى نمونه بعضيها را نگه مىدارد تا همه
بدانند اگر بمانند چگونه به حال نخستين بر مىگردند
(374).
بچه يك روزه هنگام تولد نه چشمش مىبيند، نه گوشش مىشنود، نه فهمى
دارد، مثل كرم خاكى تنها حس ذائقه و لامسهاى دارد. حواس ديگر به تدريج نصيبش
مىگردد، آخر كار مىشود مثل بچه هنگام تولد اگر عمر طولانى پيدا كرد، بينايى چشم و
شنوائى گوش نيز از بين مىرود و حافظه كار نمىكند.
آن خدايى كه اين كار را به تدريج مىكند، هنگام پيرى، قوا را
مىگيرد، مىتواند اين كار را بكند؛ چشم و گوش و حافظه و غير ذلك را بگيرد، دليل
اينكه: لَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا...وَلَوْ نَشَاءُ
لَمَسَخْنَاهُمْ... اين است كه هنگام پيرى اين كارها را مىكنيم.
علاوه بر اينكه اين آيه برهان براى قبل است، موعظهاى براى
مسلمانان است.
بهره بردن از نعمت جوانى
اى جوانها! تا هنوز به نكس نرسيده از عمرتان، از نعمت جوانى، بهره
ببريد. بدنتان صحيح و قوا سالم است، تا گوش كار مىكند، معارف و مواعظ رابشنويد، تا
هنوز چشمت كار مىكند، آيات خدا را نگاه كن عبرت بگير. حديث و قرآن بخوان. تا هنوز
پا حركت مىكند به مجالس علم و حضور عالم و مساجد و مشاهد مشرفه، مشرف بشو، در هر
حالى از حالات ركوع و سجود و قيام همين است، از قوا استفاده كنيد.
مروى است: امام صادق (عليه السلام) در سجده
(پانصد مرتبه راوى شمرده) پانصد مرتبه سبحان الله و بحمده و
استغفرالله مىفرمود
(375).
در كشف الغمه مىنويسد:
حضرت سجاد (عليه السلام) هزار مرتبه غلامش
مىشمرد كه خواند: لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله
ايمانا و تصديقا لا اله الا الله تعبدا ورق
(376).
اما عمر كه رو به بالا رفت، ديگر اين قوا نيست. نمىتواند در سرما
نصف شب بلند شود، وضو بگيرد، ساعتى در سجده بماند.