جلسه بيستم: سلام خداوند بر
مؤمنين
سَلاَمٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ *
وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ
(254)
آن روزى كه هولها و سختيها و شدتهاست، بهشتيان سرگرم هستند در حالى
كه متنعماند در لذتها و سرورها. خوفى براى آنها نيست بلكه التفاتى است به آن هوسها
ندارند:
هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلاَلٍ عَلَى
الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ.
بر تختهايى الهى، خود و همسرانشان در زير سايه الهى تكيه
زنندگانند:
لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ.
براى بهشتيان ميوههاى بهشتى است؛ اشتراك در لفظ است و اختلاف در
حقيقت. ميوه بهشتى را كسى در اين عالم نمىتواند تصور كند كه چگونه است؛ درك كردنى
است، نه گفتنى. آنچه در اين عالم بخواهد توصيف كند، حقيقتش غير آن است.
وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ
آنچه بخواهند و آرزو كنند آماده است و برايشان
فراهم است.
سلم قولاً من رب رحيم. سلام به تو است
و خبرش لهم است. وجوه ديگرى نيز ذكر شده است: قولاً
هم مفعول يا حال باشد. سلام بر بهشتيان در حالى كه اين
سلام از طرف پروردگار مهربان است.
ظاهر آيه شريفه اين است كه سلام بلا واسطه از طرف ربالعالمين است،
سلامهايى كه براى اهل ايمان است با واسطه است. ساعت مرگ از طرف ملكالموت و اعوان
او به مؤمنين سلام مىشود
(255)؛
از آن جمله سلام با واسطه. پس از آنكه مؤمن بر تخت سلطنتى بهشتى قرار گرفت، دوازده
هزار ملك از طرف ربالعالمين براى منزل مباركى مىآيند.
مأمورين مىگويند مؤمن فعلاً با حور است. خواهش مىكنند اذن حضور
بدهد. امروز روز عزت و ظهور عظمت مؤمن است. از هر درى ملائكه وارد مىشوند
(256)،
مىگويند: سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ؛ درود
خدا بر شما باد به سبب صبرى كه در دنيا كرديد! صبر كرديد، تكاليف را انجام داديد،
در برابر بلاها و سختيها صبر كرديد، در برابر گناهان، بردبارى نموديد، بهشت جاى
صابرين است. بدون صبر، كسى به بهشت نمىرسد. اين مقام و درجه در برابر صبرهاى شما
در دنياست كه خوب جايگاهى است. اى مؤمن منزل مبارك فَنِعْمَ
عُقْبَى الدَّارِ (مرد آخر بين، مبارك بندهاى است) بهبه! از اين دستگاه
عظمت و جلال. از همه بالاتر بشارت خلود است. مژده كه اين دستگاه از بين رفتنى نيست
و تو هم هميشگى هستى.
در دنيا اگر بهترين پاركها را هم به دست آورى، بالأخره از بين
رفتنى است، يا آن زودتر از بين مىرود يا صاحبش، آن وقت سختى فراقش را هم در نظر
بياور.
جهان آن بهكه عاقل تلخ گيرد
|
|
كه شيرين زندگانى سخت ميرد
(257) |
در تفسير روحالبيان نوشته:
يكى از سلاطين سابق بنا گذاشت كاخ عظيمى بسازد
كه بىنظير باشد. پس از تمام شدن اين كاخ، دعوت عام از جميع طبقات نمود. دفترى هم
نزد در خروجى گذاشت كه هركس نقصى مشاهده كرد، بنويسد تا برطرف نمايد.
وقتى كه دفتر را بررسى نمود، ديد همه مدح و ثناى اين قصر را
كردهاند جزء دو نفر كه به آن ايراد گرفتهاند. فرستاد دنبال اين دو نفر. از آنان
پرسيد چه عيبى مشاهده كرديد؟
گفتند: اين ساختمان دو عيب دارد ولى چه سود كه علاج ندارد.
گفتند: مىترسيم بگوييم سلطان ناراحت شود.
گفت: مانعى ندارد بگوييد.
گفتند: عيب اول اين است كه اين ساختمان، عاقبت خراب مىشود. ديگر
آنكه صاحبش از آن جدا مىشود.
براى مدت اندكى دل به چه چيز مىبندى؟
غرضم آيه شريفه: فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
است؛ آن خانهاى كه راستين و خوب و بىعيب است تو را از آن جدا نمىكنند و خراب
شدنى هم نيست.
زهى افتخار از سلام خداوند به
مؤمن
سلم عليكم. اى مؤمن! سلام بلاواسطه
براى تو است، پس از آن سلامهاى با واسطه، اعلى نعمت بهشتى نزد اهل فهم و معرفت،
سلام با واسطه الهى است، نعمتهاى خدا يك طرف، نعمت مكالمه خدايى هم يك طرف. خداوند
مستقيماً به بندهاش سلام كند. ياد كردن خدا آن هم ياد با تحيت و درود.
يا رب ار يك بارگوئى بندهام
|
|
بگذرد از عرش اعظم خندهام
|
خدا، با تو اى مشت خاك! سخن گويد. واى به آن بدبختى كه در
لجنزارهاى دنيا غرق شود و قابليت تكلم خدا با او را از دست بدهد! سلام نه تنها تحيت
است بلكه داراى حقيقتى است بخصوص. سلام از طرف روحانيين، پيغمبر و امام و ملك تا چه
رسد به خداوند، سلامتى مطلق است؛ سلامتى از هر ناراحتى و نابايستى، از هر مرضى از
هر خستگى، حتى چرت و كسالت و ملال در كار نيست
(258)،
عافيت مطلق است، هيچگونه حقد و حسد و كينهاى در كار نيست. اگر كسى يك ذره حسد
دارد، جايش در بيمارستان جهنم است تا پاك بشود، آن وقت در دارالسلام جا مىگيرد،
نام بهشت دارالسلام است
(259).
از هر ناراحتى و بيمارى از همه مهمتر، فنا و زوال در كار نيست.
نامهاى از خداوند به سوى بنده
مؤمن
مروى است از خاتم انبيا محمد (صلىاللهعليهوآله) پس از قرار
گرفتن مؤمن در بهشت؛ تحيت الهيه كه: سلم قولاً من رب رحيم
است. در اين روايت به عنوان مكاتبه ذكر شده است. ملكى نامهاى به دستش از طرف
ربالعالمين براى مؤمن. نامه را باز مىكند: بسم الله الرحمن
الرحيم من الحى القيوم الذى لا يموت الى الحى الذى لا يموت انى كنت اذا قلت لشىء
كن فيكون فقد جعلتك اليوم كذلك.
نامهاى است از طرف حى قيوم؛ خدايى كه زنده و نگهدارنده موجودات
است و نمىميرد، به سوى كسى كه او نيز زندهاى است كه ديگر نمىميرد. من كه خدايم
ارادهام كافى است در حصول چيزها. از امروز به تو چنين چيزى را دادم، هرچه بخواهى
مىشود، در آن واحد هرچه اراده كنى، واقع مىگردد.
آيا از وصف بهشت كه اين دو سه روز گفتيم، شوقى در گوينده و شنونده
پيدا شد يا نه؟ اشتاق الى قربك فى المشتاقين شديم يا
نه؟ بايد كارت برسد به جايى كه بشوى شيعه على (عليه السلام) كه مىفرمايد:
اگر نبود اجل الهى، از شوق بهشت و لقاى خدا مىخواستند قالب
تهى كنند، به عالم اعلا بروند، به مهمانخانه الهى خودشان را برسانند
(260).
نه اينكه آرزوى مرگ كنى، اين غلط است، نهى شده است؛ چه فايده، به
خيالت وقتى مردى راحت مىشوى؟ شايد اول سختيها و عذابهايت باشد.
يك نفر در حضور امام تمناى مرگ كرد. حاصل روايت شريفه آنكه امام
به او فرمود:
آيا تدارك كارت را كردهاى؟ بار سفرت را
بستهاى؟ حالا فرض كن مرگ آمد آيا آمادهاى؟ بلكه بخواه خدايا مهلتم بده تا بار
سفرم را ببندم
(261).
اين شبهاى ماه مبارك، العفوى بگويم؛ البته اين هم تعارف مىكند.
كجا طلب حقيقى براى مرگ دارد، تا فشار و زحمت كم شود، پشيمان مىگردد
(262).
اما اين طلب كه على (عليه السلام) مىفرمايد، از ناحيه شوق بهشت
است، شوق لقاى خداست، از شدت علاقه به ثوابها و وعدههاى الهى است، چنانچه از خوف
عقاب و ترس از عذاب الهى و فراق اولياى خدا نيز بيمناك است به قسمى كه مىخواهد از
ترس قالب تهى كند. مىبيند شوق همه چيز هست جز بهشت و ثواب خدا، ترس از همه چيز هست
جز ترس از عذاب و عقاب خدا.
شادمانى حضرت فاطمه (عليهما
السلام) از شنيدن خبر مرگ خويش
شوق لقاى خدا نمونهاش را در فاطمه ببينيد. شنيدهايد همين قدر كه
پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) به او فرمود: تو نخستين كس از
اهلبيت من هستى كه به من ملحق مىشوى، شادمان و خندان گرديد. اين است نشانه
اولياى خد
(263).
در كشكول شيخ بهائى است يك نفر از حضرت مجتبى مىپرسد چرا ما از
مرگ بدمان مىآيد؟ حاصل روايت شريف فرمود:
لأنكم عمرتم الدنيا...
چون شما دنيايتان را آباد كردهايد، معلوم است
كسى مايل نيست از جاى آباد به خرابه برود. كسى كه آخرتش خراب است، سر و سامانى
ندارد؛ البته ناراحت مىشود، مايل نيست به آنجا برود.
جدا شدن گناهكاران در قيامت
وامتزوا اليوم أيها المجرمون.
امتازوا از
ميز و جدا شدن است. امر تكوينى است، نه اختيارى. اول
محشر ندا مىرسد: امروز بايد جدا شويد اى گنهكاران!. در
دنيا سرپوش روى كار بود، هيچ معلوم نبود. هيچكس از باطن ديگرى خبر نداشت؛ چه
رياكارها و منافقين كه خودشان را داخل مؤمنين مىانداختند؛ ولى امروز كشف حقايق
است
(264).
الحآقة* ما الحآقة.
اينجا جاى ادعا نيست، جز حق و حقيقت و واقعيات
چيزى نيست. از هر جهت بايد گنهكار جدا شود. صورة، قولاً، مكاناً، زماناً، گنهكاران
على حده مىشوند تا نداى قهرى و تكوينى مىرسد هرچه گنهكار است فوراً صورتش سياه و
هرچه بهشتى است، صورتش درخشان است؛ لذا گنهكاران به صورتهايشان شناخته مىشوند
(265).
ميمون را ديدهايد. شكل خوك و ميمون نزد بعضى
از گنهكاران زيباست:
يحشر الناس على صورتحسن
عندها القردة و الخنازير
يعنى صورت سگ دارند؛ برخى به صورت مورچگان
محشور مىشوند؛ چون متكبر بودند، هركس ذلتش در ذاتش بيشتر است، كبرش بيشتر است
(266).
اين معنى اينجا معلوم نيست، كى معلوم مىشود؟ فرداى محشر كه مثل مورچه پست و ذليل
و كوچك محشور مىگردد. هركس به وضعش شناخته مىگردد كه چكاره بوده است. شكم بزرگ،
به قدرى باد كرده كه نمىتواند تكان بخورد از بزرگى شكم، همه مىفهمند كه رباخوار
است، آتش است
(267)؛
لذا يكى از معانى آيه شريفه: امروز از كسى از جن و انس از
گناهش پرسيده نمىشود
(268)؛؛
يعنى سؤال استفهام نمىشود تا بفهمند چكاره است؛ چون آشكار است، به انواع آشكار
است، به انواع آشكارى، مخصوصاً خود اعضا گواهى مىدهد؛ چنانچه گذشت:
الْيَوْمَ نَخْتِمُ
عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ...
(269).
روايتى هم مرحوم فيض در عيناليقين نقل كرده
است كه:
هر شرابخوارى وارد محشر كه
مىشود، شيشه شراب به دستش است. هر طنبور زنى طنبورش به دستش هست و به سرش مىخورد.
در قرآن مجيد هم به اين موضوع اشارهاى دارد:
هركس هر كار زشتى داشته آرزو مىكند با آن فاصله بگيرد
(270).
اين ظرف شراب و قمار از او فاصله بگيرد؛ ولى نمىگيرد.
عجيب است اوضاع قيامت و آخرت. هر سورهاى از
قرآن مجيد را ملاحظه مىكنى، گوشهاى از آن عالم را يادآورى مىفرمايد تا بلكه خوفى
پيدا شود.
اين چند شبى كه از ماه رمضان مانده، اين مناجات
على (عليه السلام) را زمزمه كن:
مولاى مولاى! الأمان
الأمان
خدايا! امانى به ما عنايت
كن از اين وضع دهشتناك قيامت.
نامه عملها كه پراكنده مىشود، هركس مجرم است،
نامه عملش به دست چپش داده مىشود، هركس بهشتى است به دست راستش. از آن جمله جدا
شدنهاى مجرمين، هركس سر از قبر در آورد مىگويد:
...يَاوَيْلَنَا مَنْ
بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا...
(271).
واى! چه كسى ما را از گور
بر انگيخت؟.
اين نشانه مجرم بودنش هست. در مقابلش كسانى
هستند كه وقتى سر از گور در آوردند مىگويند: شكر خدايى را كه
وعدهاش را با ما وفا فرمود و ما را وارث زمين قرار داد؛ هر جاى بهشت بخواهيم، جا
كنيم، پس نيك است پاداش كاركنان براى خد
(272).
البته هركس در دنيا زبانش رها بود، هرچه بر
زبانش جارى مىشد مىگفت. در جهنم هم جهنميها از زبان يكديگر در اذيت هستند؛ چنانچه
در روايت رسيده از ترس شماتت و سرزنش جهنميهاى هم زنجيرش، از عذاب ناله نمىكند.
در مقابل، هر آتش فتنه خاموش كنى، مقابل
جهنميهاست، از هم جدا مىشوند ...فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ
لَهُ بَابٌ...
(273).
همينطور مىآيند تا از صراط رد شوند. تعبيرى كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
مىفرمايد مانند شب پره چگونه برابر آتش مىريزد، همين طور در آتش جهنم، مجرمين
مىريزند. هركس سر جاى خودش قرار مىگيرد؛ بهشتيان نيز در بهشت، مقعد صدق جاى
مىگيرند
(274).
خدايا! تو ايمانى بده كه اين معانى را باور
كنيم. از رسوايى فرداى قيامت بترسيم. جلو اولين و آخرين، مفتضح نشويم. اى كسانى كه
آبرويتان را دوست داريد، غفلت را از خودتان دور كنيد. دلتان قساوت نگيرد. هوا و
هوسها، آرزوها و غفلتها، ايمان را كم مىكند، آن ايمانى كه تو را به جايى برساند.
حكايتى شگفت
از علامه شيخ مهدى مازندرانى
در اسرار الصلوة تبريزى در حالات علامه شيخ
مهدى مازندرانى مجتهد مسلم نوشته است:
اين بزرگوار، گاهى در خودش
غفلت حس مىكرده است به اتفاق پسرش و خادمش، به خارج شهر در بيابان مىرفته است.
شيخ عليهالرحمه به اين دو مىگفته آيا لازم است دستور مرا اجرا كنيد يا نه؟ پس از
اينكه مىگفتند آرى، مىفرمود من هيزم جمع مىكنم شما هم هيزم جمع كنيد، آنگاه آتش
مىزد، دستور مىداد او را كشانكشان به سوى آتش بكشانند و بگويند: اى پير گنهكار!
خيال كن روز قيامت برپا شده است. با تو سرى مرا به آتش بكشانيد تا بلكه سوزش آتش
مرا بيدار كند.
على (عليه السلام) وقتى تنور زن يتيم را آتش
كرد، صورتش را كنار آتش آورد و فرمود: على! بچش حرارت آتش را،
تو تاب آتش آخرت را ندارى
(275).
ياد مرگ و
درمان غفلت
غفلت نمىگذارد ايمانى پيدا شود، ايمان ضعيف و
غفلت زياد تا بتوانيد هركس در حد خودش غفلتش را كم كند، اسباب تذكر را براى خودش
فراهم آورد.
آنچه مانع پيشرفت معنوى است، همين آمال و
آرزوهاست
(276)
تا پا روى هوسها گذاشته نشود، كجا شوق لقاءالله پيدا مىشود.
على (عليه السلام) مىفرمايد:
دو چيزى كه خيلى بر شما مىترسم از آنها پيروى هوا و درازى
آرزوهاست
(277).
اگر مرگ را نزديك گرفتى، آرام مىگيرى.
شب عاشورا حسين (عليه السلام) ديد زينب (عليها
السلام) خيلى ناراحت است، يگانه دوا را براى زينب به كار برد و او را آرام كرد، ياد
مرگ؛ جدم از من بهتر بود، از دنيا رفت، پدرم... .
جلسه بيست و
يكم: عهد بزرگ الهى از بندگان
أَلَمْ أَعْهَدْ
إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ
عَدُوٌ مُّبِينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ
(278)
پس از اينكه امر به امتياز و جدا شدن شود اى
شيطان پرستها! هوا پرستها! شما جدا شويد. جاى شما گودال جهنم است. امروز سر فرازى
براى بندگان خداست؛ البته كسانى كه مجرمند ناراحت مىشوند، اعتراضى در آنها پيدا
مىشود، براى اين است كه هيچگونه ايرادى نداشته باشند گفته مىشود: ما با شما در
دنيا پيمان بستيم، تذكر داديم كه شيطان را نپرستيد.
عهد خدا با بشر در سه مرحله ذكر شده است؛ يكى:
مرحله عالم ذر و ديگر: نسبت به آدم ابوالبشر و سومش: - كه عمده همين است - به وسيله
پيغمبران از بشر عهد گرفت كه شيطان را نپرستند، پيروى نكنند
إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ؛ زيرا اين دشمن آشكار شماست
وَأَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛ سفارش
كرديم كه تنها خدا را بپرستيد، راه راست، پرستش رحمان است نه شيطان:
وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ
جِبِلاًّ كَثِيراً...
(279)؛
(شيطان) پيش از شما خيلى
از جمعيتها را گمراه و هلاك كرد.
أَفَلَمْ تَكُونُوا
تَعْقِلُونَ
(280)؛
آيا نمىفهميد؟ درك نمىكنيد كه چگونه شيطان آنها را هلاك كرد؟ ما اتمام حجت بر شما
كرديم. نمىتوانيد بگوييد خدايا! ما نمىدانستيم، پس كتابهاى آسمانى و عهدهاى خدا
كدام است.
نكاتى چند در اين آيات بايد دقت كرد. يكى مراد
از پرستش شيطان چيست؟ ديگر سبب دشمنى شيطان با بشر چيست؟ سوم آنكه راه نجات از اين
دشمن آشكار كدام است؟
اولاً: شيطان مخلوقى است مانند ساير مخلوقات.
خدا در دستگاه خلقت، انواع موجوداتى دارد كه يك ميليونم آن را ما درك نكرده و
نمىكنيم. يك قطره آب را زير ميكروسكوپ مىگذارند، چند ميليون جانور ذره بينى كه
داراى حس و حركت و جان هستند در اين قطره آب، موجود است در حالى كه قابل ادراك با
چشم غير مسلح نيست.
يكى از موجودات خدا شيطان
است. انسان جنبه خاكىاش غالب است، شيطان جنبه هوا و آتش او غالب است، پس از چند
سال كه قبر ما را بشكافند، جنبه خاكى كه غلبه داشت مشاهده مىشود و ساير جنبهها
مغلوب و از بين رفته است. شيطان جنبه آتشى و هوايى آن چيره است؛ لذا سايه انداز
نيست و قابل رؤيت به چشم مادى نيست.
در قرآن مجيد مىفرمايد:
او و قبيل او از شياطين و اجنه شما را مىبينند از جايى كه شما او را نمىبينيد
(281).
چشم حيوانى، جسم لطيف را نمىبيند. ديگر آنكه
مثل بشر توالد و تناسل دارد. در روايتى دارد: سه شيطان در
برابر هر بشرى پيدا مىشود حالا چطور تناكح و تناسل دارد معلوم نيست ممكن
است مخلوق دفعى باشد.
تنها حسد و كبر موجب عداوتش با انسان شده است؛
مثلاً هرگاه شيطان به يكى از دو غلام خودش انعامى كند، لطفى كند، بدون اينكه از او
چيزى كم كند، آن غلام اعتراض كند چرا به او بيشتر دادى؟ اين كفر است، اعتراض به
صاحب نعمت و اختياردار است. حسد ورزيهايى كه ميان همكارها هست، مگر از مال تو كم
كردند و به او دادند؟
شيطان ديد به موجود خاكى كه آدم و ذريه او
باشند، خداوند مزيت زيادى داده، مىفهمد به مقامى مىرسد كه ملك خدمتگزار او
مىشود. مسجود ملائكه گرديده است. اشرف مخلوقات است، تا اين مطلب را مىفهمد (و امر
شد همه بايد براى اين مخلوق سر تعظيم فرود آوريد) كبر و حسد در او طغيان كرد، به
خداى عالم اعتراض نمود.
من ملك بودم
و فردوس برين جايم بود
شيطان در اول، مقامى داشت بلكه مروى است:
خطيب ملائكه بوده . در عالم اعلا محترم بود. عدهاى
تابع داشت. معالوصف، حسد ورزى و كبر و نخوت او را بدبخت هميشگى كرد، گفت:
من از آتش (كه برتر است) هستم بايد من به مقام قرب برسم نه آدم
كه از خاك است
(282). اعتراض به قضاى الهى
كفر است. تا كفرش را آشكار كرد، نداى قهر الهى رسيد چون در
خانه خدا و كبريا هم حسد دارى پس برو بيرون، تو از كوچك شدگانى
(283).
هركس در اين درگاه گردنكشى كرد، كوچك مىشود.
هركس خودش را چيزى ديد ناچيزترين افراد است. در خانه خدا عجز و انكسار مىخواهد.
سعديا من ملكالملك غنيم تو فقيرى
|
|
چاره درويشى و عجز است و گدائى و
فقيرى
(284)
|
بايد جورى براى خدا خاضع باشى كه غير خدا را در نظر نياورى. عظمتى
براى كسى قائل نشوى. تو كيستى كه بگويى من اشرف يا اعلم يا اورع هستم. اين من من
كردنها هيچ ارزشى ندارد. شخص اول عالم ايجاد محمد (صلىاللهعليهوآله) مىفرمايد:
الفقر فخرى و به افتخر
(285)
نسبت به على (عليه السلام) هم دارد:
نيازمندى به خدا افتخار من است، و من به آن
نيازمندى افتخار مىكنم.
زين العابدين (عليه السلام) در دعاى عرفه عرض مىكند:
انا اقل الأقلين بل انا اقل من الذرة
(286)
من كوچكترين كوچكها بلكه از ذره هم كوچكترم
(هركس دم از برترى زد، با شيطان در اين جهت يكى است).
به واسطه آدم پر و بالش سوخت، او را رد كردند. مطرود ابدى گرديد.
شش هزار سال در آسمان عبادت مىكرد، به يك كبر و حسد، عبادتهاى شش هزار سالهاش از
بين رفت. معلوم است دشمنى با آدم و ذريه او قهرى است. شيطان رفيق تو نخواهد شد.
دشمن سرسخت تو است. شما هم بايد او را دشمن بگيريد
(287).
پشت سرش نرو. او دشمن قطعى تو است. از دشمنت به هر زحمتى است، كناره بگير.
جوانهايى كه در اين هواى گرم در صف سينما ايستادهاند، جز عبادت
شيطان در اين آفتاب سوزان كه معطل مىشود، چيست تا تو را هلاك نكند رها نمىسازد.
خواستم معنى دشمن بودن شيطان با آدم و بچههايش روشن شود.
علت عداوت شيطان با انسان
هدف از دشمنىاش آن است كه تا بتواند نگذارد از اولاد آدم كسى به
قرب ربالعالمين برسد. از همان اول تا قيام قيامت اگر توانست اصل ايمان را مىگيرد
وگرنه كارى مىكند كه ايمان كمتر شود. اگر از راه ايمان نتوانست در باب عمل، فساد
خودش را مىكند، عبادت شيطان اطاعت اوست. به حرف شيطان گوش نده. با او مخالفت كن.
راه مخالفت با شيطان، عبادت رحمان است: أَنِ اعْبُدُونِي هذَا
صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ
(288)
شرع مقدس، واجبات و مستحبات، محرمات و مكروهات اين راه راست است. شيطان كه از راه
راست منحرف مىكند؛ يعنى وسوسهات مىكند، به حرامى تو را وادارد يا واجبى از تو
فوت شود. سازش با دشمن يعنى گناه. هر وقت گناهى مىكنى، اگر پرده عقب برود، باطنت
را مشاهده مىكنى كه براى شيطان به سجده افتادهاى. صورت ملكوتى آن همين است.
لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ شيطان را نپرستيد دشمن
شماست، تا شما را بىايمان نبرد رها نمىكند.
پاسخ شيطان به نداى بندگانش
داستانى بگويم. در آخر كتاب منتخبالتواريخ نقل نموده است از يكى
از علماى بزرگ اصفهان كه فرمود: در قريهاى از قراى اصفهان،
يكى از اهالى در حال جان دادن بود. مرا دعوت نمودند به بالينش بروم. رفتم و به او
گفتم بگو: لا اله الا اله. محتضر هم گفت. ناگهان از
سمت چپ، گوشه حجره صدايى بلند شد: صدق عبدى؛ بنده من
راست مىگويد. به او گفتم بگو: يا الله صداى بلند شد:
لبيك عبدى. كسى هست كه پاسخ مىگويد. جواب محتضر را
مىدهد. گفتم: تو كيستى؟ گفت: اين شخص يك عمر غلام من بوده، خادم من بوده است، بنده
خالص و مخلص من است، پرسيدم تو كيستى؟ گفت: من شيطان هستم.
اين شخص كه مىگويد: يا الله! يعنى اى
معبود من! خاك بر سر آن كسى كه صداى دشمنش بزند و او را به معبوديت بخواند.
رفيقها و قرينهايى كه در قرآن مىفرمايد
(289)
و در دعاى سحرهاى ماه مبارك رمضان مىخوانيد: و مع الشياطين
فلا تغل لنا، مىخواهى با شيطان قرين نباشى و در يك غل نباشى، فرمانبردارش
نباش. بندگىاش نكن. انسان در حال غضب نوعاً برده شيطان است؛ زيرا زبان رها مىشود،
فحش و تهمت و هتك آبرو و افشاى سر و غيره شروع مىگردد. مبادا مهارت را به دست
شيطان بسپارى. حيف نباشد كسى كه خدايى چنين مهربان و منعم دارد، از او رو برگرداند،
آن هم كجا رو بياورد؟ رو به دشمن خودش.
خدا و پيغمبر و امام مىگويند با شيطان دشمنى كنيد. مخالفتش كنيد.
آيا سزاوار است كه شما ضديت كنيد و با او رفاقت نماييد، فردا چگونه سرت را بلند
مىكنى؟ به تو گفتند: ...فاتخذوه عدواً... به جاى
اينكه او را دشمن بگيرى، او را فرمان بردى.
سلاح نبرد با شيطان
مروى است از خاتم انبيا محمد (صلىاللهعليهوآله) فرمود:
الصوم يسود وجهه
(290)
يعنى: مؤمن با اسلحه روزه گرفتن، صورت شيطان
را سياه مىكند (صورت ملكوتى آن چنين است).
والصدقة تكسر ظهره
صدقه، كمرش را مىشكند.
والحب فى الله يقطع دابره
اگر مىخواهى شيطان كاملاً منكوب گردد، دوستى
در راه خداست كه او را خفه مىكند كه به اين زوديها نمىتواند جان بگيرد؛ حتى
اولادت، همسرت، رفيقت را براى خدا دوست بدارى و بخواهى نه براى اغراض شخصى و هواى
نفس. بچهات را دوست بدار كه نعمت خداست. وقتى كه مردى جاى تو نماز بخواند، يا
الله! بگويد، تو بهره ببرى براى خدا. شوهرت را براى خدا دوست بدار كه به واسطه او
عفت و دينت را نگاهداشت و همچنين مرد نسبت به زن.
والاستغفار يقطع و تينه
(291).
اى كسانى كه مىخواهيد با
اين دشمن سخت بجنگيد، اسلحه ديگر چيست؟ پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) عملى ياد
مىدهد كه و تين شيطان را پاره مىكند؛ وتين؛ بند دل است، دل به يك بندى لطيف بند
است، بند دل شيطان را استغفار پاره مىكند. ملكوت استغفار اينست. اسلحه كارى كه
راستى شيطان را از پاى در مىآورد.
كدام يك از ما هستيم كه فرمانبردارى شيطان نكرديم؟ غالباً حال
نزاع، پرستش شيطان است. قهر يكديگر، قطع رحمها همه چنيناند. بياييد و گذشتههايتان
را تا وقت نگذشته جبران كنيد. بياييد حرف خدا را بشنويد. سجده اطاعت براى رحمان
كنيد. تو را از كنگره عرش مىزنند صفير. تو بايد رفيق
پيغمبران و شهدا و صالحين شوى
(292). اى خانم! تو بايد رفيق زهرا
(عليهاالسلام) گردى! آقا! تو بايد آزاد مرد گردى
(293).
جلسه بيست و دوم: عداوت ديرينه
ابليس با انسان
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ
أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ * وَأَنِ
اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ * وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ
كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ * هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ
تُوعَدُونَ
(294)
آيا با شما عهد نكرديم از آدم تا خاتم، همه
پيغمبران به شما اخطار نكردند، هشدار ندادند كه شيطان را نپرستيد كه دشمن آشكار و
سرسخت شماست، او را دشمن بگيريد، مبادا او را دوست بگيريد و دنبال كنيد، شما را بد
جايى مىبرد....
آى بنى آدم! مبادا گامهاى شيطان را پيروى كنى.
پا، جاى پاى شيطان نگذاريد؛ چون دشمن شماست
(295).
مقدارى راجع به عداوت ابليس صحبت شد، حال بقيه مطالب.
اگر كسى بگويد دشمن ناشناخته و ناديده چگونه از او فرار كنيم؟
مىفرمايد: ...فاتخذوه عدواً...
(296)؛
او را دشمن بگيريد. خوب او را به ما نشان بدهيد تا مخالفتش كنيم. جوابش را بشنويد:
قبلاً مثلى عرض كنم و سپس تطبيق به مقصود نمايم؛ اگر مؤمن صادقى
خبر دهد امشب قشون مسلحى به شهر مىريزند، در هر خانهاى كه باز است، در هر
مغازهاى كه باز است، آن را غارت مىكنند. عقل مىگويد احتياط كن. در خانه و مغازه
را محكم ببند و قفل كن.
آنكس كه جاهل است مىگويد: ترك تا لرند؟
عربند يا عجم؟ اسلحه دارند يا نه؟. اين پرسشها چه فايده دارد؟ بالأخره تو در
مغازه و خانهات را ببند هرچه مىخواهد باشد، تا بخواهى بفهمى ترك بوده يا لر، غارت
شدهاى.
خواه حقيقت دشمن را بشناسى يا نه، مواظب باش كه در دام نيفتى. غارت
نشوى. شيطان يكى است يا متعدد؟ چگونه وسوسه مىكند؟ قشونش چگونه است؟ يا مثل آن
احمقى كه به شعبى رسيد.
حكايت شعبى و شخص احمق
آن احمق به شعبى - كه از علماى مشهور زمانش
بود - گفت: من مسأله مشكلى دارم برايم حل كنيد. فرمود: چه مىگويى؟
پاسخ داد شيطان زن است يا نه؟
شعبى يادش افتاد به آيه قرآن:
...وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
(297)
كه قرآن مجيد براى او اولاد اثبات مىفرمايد؛ لذا گفت: بچه دارد و چه بسا ازدواج هم
بكند و زن هم داشته باشد.
گفت: اسم زنش چيست؟
فرمود: من مجلس عقدش نبودم كه اسم زنش را بدانم.
تو مواظب باش از راهى كه مىخواهد بر تو تسلط پيدا كند آن راه را
ببند، راه دشمنى شيطان و تسلط او، بندگى خداست:
أَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.
اگر در خط ايمان و توكل بر خدا افتادى بر تو تسلطى ندارد
(298)؛
ولى اگر از خط بندگى خدا دور افتادى، گناه تو را در دام شيطان مىافكند. در دام
نيفت. دامش ترك واجبات حتى ترك سنتهاى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) است. هرچه مبغوض
خدا و رسول است، محبوب شيطان مىباشد. هرچه محبوب خدا و رسول باشد، مبغوض شيطان
است. شيطان از نماز و روزه و صدقه و تواضع و هرچه نيك و نيكى است بدش مىآيد. شيطان
راضى نيست ميان دو نفر كه شكر آب شده اصلاح شود
(299).
به طور كلى شيطان از هر عمل خيرى ناراحت مىشود؛ هرچه حرام است امر شيطان است، هرجا
واجب است، نهى شيطان است.
خدا مىفرمايد: انفاق كن؛ اما او وسوسه مىكند كه پيرى دارى، ضعف و
فقر در پيش است
(300).
هواهاى نفسانى راهى براى غلبه
شيطان بر انسان
اگر پرسيده شود دشمن پس از آنكه آدمى را شناخت، چطور عاقل
پيشنهادش را مىپذيرد؟ مسلمانى كه اهل قرآن است مىداند قرآن كلام خداست، مىفرمايد
شيطان تو را مىبيند و تو او را نمىبينى؛ چنانچه گذشت.
چگونه گول او را مىخورد. معصيت مىكند. سبب فريب خوردن از او
چيست؟ با اينكه دشمن و دامش را شناخته است.
پاسخ آن است كه دامهاى شيطان موافق با خوشى نفس است. علت اينكه
شيطان زورش به بشر مىرسد كلاه سر بشر مىگذارد، چون مطابق با هواى اوست، هرچه
فرمان رسول خداست، مخالف ميل نفس است.
مىبيند براى تهيه بليط سينما در صف در برابر آفتاب سوزان مىايستد
و معطل مىشود تا ساعتى مطابق ميل نفسش بگذراند؛ اما اوقات نماز هرچه مؤذن فرياد
بزند حى على الصلوة؛ بشتابيد به سوى نماز؛ به سوى
مسجد، مهمانخانه خدا بياييد، به سوى خدا، كسى اهميت نمىدهد.
آنجا چون مطابق با نفسش هست با اينكه مىداند جاى شيطان است،
فطرتش مىفهمد به ضررش تمام مىشود، هلاكش در آن است، يك عمر حسرت و نكبت ممكن است
به دنبال داشته باشد، چشمش به زنى يا دختر بيفتد چه دردسرها و نكبتها مىافتد. عمده
فسادها از مجالس لهو و لعب و شراب و قمار است؛ ولى از مجلس دعا و ذكر خدا هرچه
دوستى و محبت است بر مىخيزد، اين را مىداند ولى چون مطابق نفس و هواست با يقين به
هلاكت، باز هم مىرود.
كيفيت هلاكت عبدالملك مروان
مىگويند: عبدالملك مروان خليفه اموى وقتى
كوفه را گرفت، بلايى به جانش افتاد. مبتلا شد به داءالعطش (درد تشنگى). پناه بر
خدا! آتشى در جانش افتاد. آب مىخورد، تشنهتر مىشد. دكتر مخصوص به او گفت بايد تا
24 ساعت از آب خوردن خوددارى كنى؛ ولى اگر آب خوردى مىميرى، خطرناك است. خليفه هم
خيلى ترسيد. تصميم گرفت تا 24 ساعت آب نخورد ليكن تا چند ساعت بيشتر تحمل نتوانست
بكند. دستور داد آب برايم بياوريد، هر چند جانم هم در رود. گفت:
اسقونى رياً و ان كان فيه نفسى. آب خورد و مرد.
مىداند هلاك مىشود، ولى تحمل نمىكند.
مىفهمد يك عمر در چه زحمتها و دردسرها مىافتد. امر شيطان است؛
چون ميل نفس نيز همراه آن است دنبال مىكند. هر گناهى كه تصور كنيد، شيطان كوچكتر
از آن است كه به زور انسان را به آن وادارد. شيطان وسوسه مىكند. مىخواند. وا
مىدارد. نه اينكه مجبور مىكند
(301).
خود شخص است كه مطابق ميلش رفتار مىنمايد. آدمى با يقين به هلاكت چطور گناه
مىكند؟ بودند اشخاصى كه با يقين به عذاب خدا دست از مخالفت خدا بر نداشتند.
خداوندا! تو يار و ياور ما باش كه بر نفس خود و شيطان غالب شويم.