قلب قرآن (تفسير سوره يس)

شهيد محراب آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب (رحمه الله)

- ۷ -


جلسه بيستم: سلام خداوند بر مؤمنين‏

سَلاَمٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ * وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ‏ (254)

آن روزى كه هولها و سختيها و شدتهاست، بهشتيان سرگرم هستند در حالى كه متنعم‏اند در لذتها و سرورها. خوفى براى آنها نيست بلكه التفاتى است به آن هوسها ندارند:

هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلاَلٍ عَلَى الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ.

بر تختهايى الهى، خود و همسرانشان در زير سايه الهى تكيه زنندگانند:

لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ.

براى بهشتيان ميوه‏هاى بهشتى است؛ اشتراك در لفظ است و اختلاف در حقيقت. ميوه بهشتى را كسى در اين عالم نمى‏تواند تصور كند كه چگونه است؛ درك كردنى است، نه گفتنى. آنچه در اين عالم بخواهد توصيف كند، حقيقتش غير آن است.

وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ

آنچه بخواهند و آرزو كنند آماده است و برايشان فراهم است.

سلم قولاً من رب رحيم. سلام به تو است و خبرش لهم است. وجوه ديگرى نيز ذكر شده است: قولاً هم مفعول يا حال باشد. سلام بر بهشتيان در حالى كه اين سلام از طرف پروردگار مهربان است.

ظاهر آيه شريفه اين است كه سلام بلا واسطه از طرف رب‏العالمين است، سلام‏هايى كه براى اهل ايمان است با واسطه است. ساعت مرگ از طرف ملك‏الموت و اعوان او به مؤمنين سلام مى‏شود (255)؛ از آن جمله سلام با واسطه. پس از آنكه مؤمن بر تخت سلطنتى بهشتى قرار گرفت، دوازده هزار ملك از طرف رب‏العالمين براى منزل مباركى مى‏آيند.

مأمورين مى‏گويند مؤمن فعلاً با حور است. خواهش مى‏كنند اذن حضور بدهد. امروز روز عزت و ظهور عظمت مؤمن است. از هر درى ملائكه وارد مى‏شوند (256)، مى‏گويند: سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ؛ درود خدا بر شما باد به سبب صبرى كه در دنيا كرديد! صبر كرديد، تكاليف را انجام داديد، در برابر بلاها و سختيها صبر كرديد، در برابر گناهان، بردبارى نموديد، بهشت جاى صابرين است. بدون صبر، كسى به بهشت نمى‏رسد. اين مقام و درجه در برابر صبرهاى شما در دنياست كه خوب جايگاهى است. اى مؤمن منزل مبارك فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (مرد آخر بين، مبارك بنده‏اى است) به‏به! از اين دستگاه عظمت و جلال. از همه بالاتر بشارت خلود است. مژده كه اين دستگاه از بين رفتنى نيست و تو هم هميشگى هستى.

در دنيا اگر بهترين پاركها را هم به دست آورى، بالأخره از بين رفتنى است، يا آن زودتر از بين مى‏رود يا صاحبش، آن وقت سختى فراقش را هم در نظر بياور.

جهان آن به‏كه عاقل تلخ گيرد   كه شيرين زندگانى سخت ميرد (257)

در تفسير روح‏البيان نوشته:

يكى از سلاطين سابق بنا گذاشت كاخ عظيمى بسازد كه بى‏نظير باشد. پس از تمام شدن اين كاخ، دعوت عام از جميع طبقات نمود. دفترى هم نزد در خروجى گذاشت كه هركس نقصى مشاهده كرد، بنويسد تا برطرف نمايد.

وقتى كه دفتر را بررسى نمود، ديد همه مدح و ثناى اين قصر را كرده‏اند جزء دو نفر كه به آن ايراد گرفته‏اند. فرستاد دنبال اين دو نفر. از آنان پرسيد چه عيبى مشاهده كرديد؟

گفتند: اين ساختمان دو عيب دارد ولى چه سود كه علاج ندارد.

گفتند: مى‏ترسيم بگوييم سلطان ناراحت شود.

گفت: مانعى ندارد بگوييد.

گفتند: عيب اول اين است كه اين ساختمان، عاقبت خراب مى‏شود. ديگر آن‏كه صاحبش از آن جدا مى‏شود.

براى مدت اندكى دل به چه چيز مى‏بندى؟

غرضم آيه شريفه: فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ است؛ آن خانه‏اى كه راستين و خوب و بى‏عيب است تو را از آن جدا نمى‏كنند و خراب شدنى هم نيست.

زهى افتخار از سلام خداوند به مؤمن‏

سلم عليكم. اى مؤمن! سلام بلاواسطه براى تو است، پس از آن سلامهاى با واسطه، اعلى نعمت بهشتى نزد اهل فهم و معرفت، سلام با واسطه الهى است، نعمتهاى خدا يك طرف، نعمت مكالمه خدايى هم يك طرف. خداوند مستقيماً به بنده‏اش سلام كند. ياد كردن خدا آن هم ياد با تحيت و درود.

يا رب ار يك بارگوئى بنده‏ام   بگذرد از عرش اعظم خنده‏ام

خدا، با تو اى مشت خاك! سخن گويد. واى به آن بدبختى كه در لجنزارهاى دنيا غرق شود و قابليت تكلم خدا با او را از دست بدهد! سلام نه تنها تحيت است بلكه داراى حقيقتى است بخصوص. سلام از طرف روحانيين، پيغمبر و امام و ملك تا چه رسد به خداوند، سلامتى مطلق است؛ سلامتى از هر ناراحتى و نابايستى، از هر مرضى از هر خستگى، حتى چرت و كسالت و ملال در كار نيست‏ (258)، عافيت مطلق است، هيچ‏گونه حقد و حسد و كينه‏اى در كار نيست. اگر كسى يك ذره حسد دارد، جايش در بيمارستان جهنم است تا پاك بشود، آن وقت در دارالسلام جا مى‏گيرد، نام بهشت دارالسلام است‏ (259). از هر ناراحتى و بيمارى از همه مهمتر، فنا و زوال در كار نيست.

نامه‏اى از خداوند به سوى بنده مؤمن‏

مروى است از خاتم انبيا محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) پس از قرار گرفتن مؤمن در بهشت؛ تحيت الهيه كه: سلم قولاً من رب رحيم است. در اين روايت به عنوان مكاتبه ذكر شده است. ملكى نامه‏اى به دستش از طرف رب‏العالمين براى مؤمن. نامه را باز مى‏كند: بسم الله الرحمن الرحيم من الحى القيوم الذى لا يموت الى الحى الذى لا يموت انى كنت اذا قلت لشى‏ء كن فيكون فقد جعلتك اليوم كذلك.

نامه‏اى است از طرف حى قيوم؛ خدايى كه زنده و نگهدارنده موجودات است و نمى‏ميرد، به سوى كسى كه او نيز زنده‏اى است كه ديگر نمى‏ميرد. من كه خدايم اراده‏ام كافى است در حصول چيزها. از امروز به تو چنين چيزى را دادم، هرچه بخواهى مى‏شود، در آن واحد هرچه اراده كنى، واقع مى‏گردد.

آيا از وصف بهشت كه اين دو سه روز گفتيم، شوقى در گوينده و شنونده پيدا شد يا نه؟ اشتاق الى قربك فى المشتاقين شديم يا نه؟ بايد كارت برسد به جايى كه بشوى شيعه على (عليه السلام) كه مى‏فرمايد: اگر نبود اجل الهى، از شوق بهشت و لقاى خدا مى‏خواستند قالب تهى كنند، به عالم اعلا بروند، به مهمانخانه الهى خودشان را برسانند (260).

نه اين‏كه آرزوى مرگ كنى، اين غلط است، نهى شده است؛ چه فايده، به خيالت وقتى مردى راحت مى‏شوى؟ شايد اول سختيها و عذابهايت باشد.

يك نفر در حضور امام تمناى مرگ كرد. حاصل روايت شريفه آن‏كه امام به او فرمود:

آيا تدارك كارت را كرده‏اى؟ بار سفرت را بسته‏اى؟ حالا فرض كن مرگ آمد آيا آماده‏اى؟ بلكه بخواه خدايا مهلتم بده تا بار سفرم را ببندم (261).

اين شبهاى ماه مبارك، العفوى بگويم؛ البته اين هم تعارف مى‏كند. كجا طلب حقيقى براى مرگ دارد، تا فشار و زحمت كم شود، پشيمان مى‏گردد (262).

اما اين طلب كه على (عليه السلام) مى‏فرمايد، از ناحيه شوق بهشت است، شوق لقاى خداست، از شدت علاقه به ثوابها و وعده‏هاى الهى است، چنانچه از خوف عقاب و ترس از عذاب الهى و فراق اولياى خدا نيز بيمناك است به قسمى كه مى‏خواهد از ترس قالب تهى كند. مى‏بيند شوق همه چيز هست جز بهشت و ثواب خدا، ترس از همه چيز هست جز ترس از عذاب و عقاب خدا.

شادمانى حضرت فاطمه (عليهما السلام) از شنيدن خبر مرگ خويش‏

شوق لقاى خدا نمونه‏اش را در فاطمه ببينيد. شنيده‏ايد همين قدر كه پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به او فرمود: تو نخستين كس از اهل‏بيت من هستى كه به من ملحق مى‏شوى، شادمان و خندان گرديد. اين است نشانه اولياى خد (263).

در كشكول شيخ بهائى است يك نفر از حضرت مجتبى مى‏پرسد چرا ما از مرگ بدمان مى‏آيد؟ حاصل روايت شريف فرمود:

لأنكم عمرتم الدنيا...

چون شما دنيايتان را آباد كرده‏ايد، معلوم است كسى مايل نيست از جاى آباد به خرابه برود. كسى كه آخرتش خراب است، سر و سامانى ندارد؛ البته ناراحت مى‏شود، مايل نيست به آن‏جا برود.

جدا شدن گناهكاران در قيامت‏

وامتزوا اليوم أيها المجرمون.

امتازوا از ميز و جدا شدن است. امر تكوينى است، نه اختيارى. اول محشر ندا مى‏رسد: امروز بايد جدا شويد اى گنهكاران!. در دنيا سرپوش روى كار بود، هيچ معلوم نبود. هيچ‏كس از باطن ديگرى خبر نداشت؛ چه رياكارها و منافقين كه خودشان را داخل مؤمنين مى‏انداختند؛ ولى امروز كشف حقايق است‏ (264).

الحآقة* ما الحآقة.

اين‏جا جاى ادعا نيست، جز حق و حقيقت و واقعيات چيزى نيست. از هر جهت بايد گنهكار جدا شود. صورة، قولاً، مكاناً، زماناً، گنهكاران على حده مى‏شوند تا نداى قهرى و تكوينى مى‏رسد هرچه گنهكار است فوراً صورتش سياه و هرچه بهشتى است، صورتش درخشان است؛ لذا گنهكاران به صورتهايشان شناخته مى‏شوند (265).

ميمون را ديده‏ايد. شكل خوك و ميمون نزد بعضى از گنهكاران زيباست:

يحشر الناس على صورتحسن عندها القردة و الخنازير

يعنى صورت سگ دارند؛ برخى به صورت مورچگان محشور مى‏شوند؛ چون متكبر بودند، هركس ذلتش در ذاتش بيشتر است، كبرش بيشتر است‏ (266). اين معنى اين‏جا معلوم نيست، كى معلوم مى‏شود؟ فرداى محشر كه مثل مورچه پست و ذليل و كوچك محشور مى‏گردد. هركس به وضعش شناخته مى‏گردد كه چكاره بوده است. شكم بزرگ، به قدرى باد كرده كه نمى‏تواند تكان بخورد از بزرگى شكم، همه مى‏فهمند كه رباخوار است، آتش است‏ (267)؛ لذا يكى از معانى آيه شريفه: امروز از كسى از جن و انس از گناهش پرسيده نمى‏شود (268)؛؛ يعنى سؤال استفهام نمى‏شود تا بفهمند چكاره است؛ چون آشكار است، به انواع آشكار است، به انواع آشكارى، مخصوصاً خود اعضا گواهى مى‏دهد؛ چنانچه گذشت:

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى‏ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ... (269).

روايتى هم مرحوم فيض در عين‏اليقين نقل كرده است كه:

هر شرابخوارى وارد محشر كه مى‏شود، شيشه شراب به دستش است. هر طنبور زنى طنبورش به دستش هست و به سرش مى‏خورد.

در قرآن مجيد هم به اين موضوع اشاره‏اى دارد: هركس هر كار زشتى داشته آرزو مى‏كند با آن فاصله بگيرد (270). اين ظرف شراب و قمار از او فاصله بگيرد؛ ولى نمى‏گيرد.

عجيب است اوضاع قيامت و آخرت. هر سوره‏اى از قرآن مجيد را ملاحظه مى‏كنى، گوشه‏اى از آن عالم را يادآورى مى‏فرمايد تا بلكه خوفى پيدا شود.

اين چند شبى كه از ماه رمضان مانده، اين مناجات على (عليه السلام) را زمزمه كن:

مولاى مولاى! الأمان الأمان

خدايا! امانى به ما عنايت كن از اين وضع دهشتناك قيامت.

نامه عملها كه پراكنده مى‏شود، هركس مجرم است، نامه عملش به دست چپش داده مى‏شود، هركس بهشتى است به دست راستش. از آن جمله جدا شدنهاى مجرمين، هركس سر از قبر در آورد مى‏گويد:

...يَاوَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا... (271).

واى! چه كسى ما را از گور بر انگيخت؟.

اين نشانه مجرم بودنش هست. در مقابلش كسانى هستند كه وقتى سر از گور در آوردند مى‏گويند: شكر خدايى را كه وعده‏اش را با ما وفا فرمود و ما را وارث زمين قرار داد؛ هر جاى بهشت بخواهيم، جا كنيم، پس نيك است پاداش كاركنان براى خد (272).

البته هركس در دنيا زبانش رها بود، هرچه بر زبانش جارى مى‏شد مى‏گفت. در جهنم هم جهنميها از زبان يكديگر در اذيت هستند؛ چنانچه در روايت رسيده از ترس شماتت و سرزنش جهنميهاى هم زنجيرش، از عذاب ناله نمى‏كند.

در مقابل، هر آتش فتنه خاموش كنى، مقابل جهنميهاست، از هم جدا مى‏شوند ...فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ... (273). همين‏طور مى‏آيند تا از صراط رد شوند. تعبيرى كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏فرمايد مانند شب پره چگونه برابر آتش مى‏ريزد، همين طور در آتش جهنم، مجرمين مى‏ريزند. هركس سر جاى خودش قرار مى‏گيرد؛ بهشتيان نيز در بهشت، مقعد صدق جاى مى‏گيرند (274).

خدايا! تو ايمانى بده كه اين معانى را باور كنيم. از رسوايى فرداى قيامت بترسيم. جلو اولين و آخرين، مفتضح نشويم. اى كسانى كه آبرويتان را دوست داريد، غفلت را از خودتان دور كنيد. دلتان قساوت نگيرد. هوا و هوسها، آرزوها و غفلتها، ايمان را كم مى‏كند، آن ايمانى كه تو را به جايى برساند.

حكايتى شگفت از علامه شيخ مهدى مازندرانى‏

در اسرار الصلوة تبريزى در حالات علامه شيخ مهدى مازندرانى مجتهد مسلم نوشته است:

اين بزرگوار، گاهى در خودش غفلت حس مى‏كرده است به اتفاق پسرش و خادمش، به خارج شهر در بيابان مى‏رفته است. شيخ عليه‏الرحمه به اين دو مى‏گفته آيا لازم است دستور مرا اجرا كنيد يا نه؟ پس از اين‏كه مى‏گفتند آرى، مى‏فرمود من هيزم جمع مى‏كنم شما هم هيزم جمع كنيد، آنگاه آتش مى‏زد، دستور مى‏داد او را كشان‏كشان به سوى آتش بكشانند و بگويند: اى پير گنهكار! خيال كن روز قيامت برپا شده است. با تو سرى مرا به آتش بكشانيد تا بلكه سوزش آتش مرا بيدار كند.

على (عليه السلام) وقتى تنور زن يتيم را آتش كرد، صورتش را كنار آتش آورد و فرمود: على! بچش حرارت آتش را، تو تاب آتش آخرت را ندارى‏ (275).

ياد مرگ و درمان غفلت‏

غفلت نمى‏گذارد ايمانى پيدا شود، ايمان ضعيف و غفلت زياد تا بتوانيد هركس در حد خودش غفلتش را كم كند، اسباب تذكر را براى خودش فراهم آورد.

آنچه مانع پيشرفت معنوى است، همين آمال و آرزوهاست‏ (276) تا پا روى هوسها گذاشته نشود، كجا شوق لقاءالله پيدا مى‏شود.

على (عليه السلام) مى‏فرمايد: دو چيزى كه خيلى بر شما مى‏ترسم از آنها پيروى هوا و درازى آرزوهاست‏ (277). اگر مرگ را نزديك گرفتى، آرام مى‏گيرى.

شب عاشورا حسين (عليه السلام) ديد زينب (عليها السلام) خيلى ناراحت است، يگانه دوا را براى زينب به كار برد و او را آرام كرد، ياد مرگ؛ جدم از من بهتر بود، از دنيا رفت، پدرم... .

جلسه بيست و يكم: عهد بزرگ الهى از بندگان‏

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ‏ (278)

پس از اين‏كه امر به امتياز و جدا شدن شود اى شيطان پرستها! هوا پرستها! شما جدا شويد. جاى شما گودال جهنم است. امروز سر فرازى براى بندگان خداست؛ البته كسانى كه مجرمند ناراحت مى‏شوند، اعتراضى در آنها پيدا مى‏شود، براى اين است كه هيچ‏گونه ايرادى نداشته باشند گفته مى‏شود: ما با شما در دنيا پيمان بستيم، تذكر داديم كه شيطان را نپرستيد.

عهد خدا با بشر در سه مرحله ذكر شده است؛ يكى: مرحله عالم ذر و ديگر: نسبت به آدم ابوالبشر و سومش: - كه عمده همين است - به وسيله پيغمبران از بشر عهد گرفت كه شيطان را نپرستند، پيروى نكنند إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ؛ زيرا اين دشمن آشكار شماست وَأَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛ سفارش كرديم كه تنها خدا را بپرستيد، راه راست، پرستش رحمان است نه شيطان:

وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً... (279)؛

(شيطان) پيش از شما خيلى از جمعيتها را گمراه و هلاك كرد.

أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ‏ (280)؛ آيا نمى‏فهميد؟ درك نمى‏كنيد كه چگونه شيطان آنها را هلاك كرد؟ ما اتمام حجت بر شما كرديم. نمى‏توانيد بگوييد خدايا! ما نمى‏دانستيم، پس كتابهاى آسمانى و عهدهاى خدا كدام است.

نكاتى چند در اين آيات بايد دقت كرد. يكى مراد از پرستش شيطان چيست؟ ديگر سبب دشمنى شيطان با بشر چيست؟ سوم آن‏كه راه نجات از اين دشمن آشكار كدام است؟

اولاً: شيطان مخلوقى است مانند ساير مخلوقات. خدا در دستگاه خلقت، انواع موجوداتى دارد كه يك ميليونم آن را ما درك نكرده و نمى‏كنيم. يك قطره آب را زير ميكروسكوپ مى‏گذارند، چند ميليون جانور ذره بينى كه داراى حس و حركت و جان هستند در اين قطره آب، موجود است در حالى كه قابل ادراك با چشم غير مسلح نيست.

يكى از موجودات خدا شيطان است. انسان جنبه خاكى‏اش غالب است، شيطان جنبه هوا و آتش او غالب است، پس از چند سال كه قبر ما را بشكافند، جنبه خاكى كه غلبه داشت مشاهده مى‏شود و ساير جنبه‏ها مغلوب و از بين رفته است. شيطان جنبه آتشى و هوايى آن چيره است؛ لذا سايه انداز نيست و قابل رؤيت به چشم مادى نيست.

در قرآن مجيد مى‏فرمايد: او و قبيل او از شياطين و اجنه شما را مى‏بينند از جايى كه شما او را نمى‏بينيد (281).

چشم حيوانى، جسم لطيف را نمى‏بيند. ديگر آن‏كه مثل بشر توالد و تناسل دارد. در روايتى دارد: سه شيطان در برابر هر بشرى پيدا مى‏شود حالا چطور تناكح و تناسل دارد معلوم نيست ممكن است مخلوق دفعى باشد.

تنها حسد و كبر موجب عداوتش با انسان شده است؛ مثلاً هرگاه شيطان به يكى از دو غلام خودش انعامى كند، لطفى كند، بدون اين‏كه از او چيزى كم كند، آن غلام اعتراض كند چرا به او بيشتر دادى؟ اين كفر است، اعتراض به صاحب نعمت و اختياردار است. حسد ورزيهايى كه ميان همكارها هست، مگر از مال تو كم كردند و به او دادند؟

شيطان ديد به موجود خاكى كه آدم و ذريه او باشند، خداوند مزيت زيادى داده، مى‏فهمد به مقامى مى‏رسد كه ملك خدمتگزار او مى‏شود. مسجود ملائكه گرديده است. اشرف مخلوقات است، تا اين مطلب را مى‏فهمد (و امر شد همه بايد براى اين مخلوق سر تعظيم فرود آوريد) كبر و حسد در او طغيان كرد، به خداى عالم اعتراض نمود.

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود

شيطان در اول، مقامى داشت بلكه مروى است: خطيب ملائكه بوده . در عالم اعلا محترم بود. عده‏اى تابع داشت. مع‏الوصف، حسد ورزى و كبر و نخوت او را بدبخت هميشگى كرد، گفت: من از آتش (كه برتر است) هستم بايد من به مقام قرب برسم نه آدم كه از خاك است (282). اعتراض به قضاى الهى كفر است. تا كفرش را آشكار كرد، نداى قهر الهى رسيد چون در خانه خدا و كبريا هم حسد دارى پس برو بيرون، تو از كوچك شدگانى (283).

هركس در اين درگاه گردنكشى كرد، كوچك مى‏شود. هركس خودش را چيزى ديد ناچيزترين افراد است. در خانه خدا عجز و انكسار مى‏خواهد.

سعديا من ملك‏الملك غنيم تو فقيرى   چاره درويشى و عجز است و گدائى و فقيرى‏ (284)

بايد جورى براى خدا خاضع باشى كه غير خدا را در نظر نياورى. عظمتى براى كسى قائل نشوى. تو كيستى كه بگويى من اشرف يا اعلم يا اورع هستم. اين من من كردنها هيچ ارزشى ندارد. شخص اول عالم ايجاد محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏فرمايد:

الفقر فخرى و به افتخر (285)

نسبت به على (عليه السلام) هم دارد:

نيازمندى به خدا افتخار من است، و من به آن نيازمندى افتخار مى‏كنم.

زين العابدين (عليه السلام) در دعاى عرفه عرض مى‏كند:

انا اقل الأقلين بل انا اقل من الذرة (286)

من كوچكترين كوچكها بلكه از ذره هم كوچكترم (هركس دم از برترى زد، با شيطان در اين جهت يكى است).

به واسطه آدم پر و بالش سوخت، او را رد كردند. مطرود ابدى گرديد. شش هزار سال در آسمان عبادت مى‏كرد، به يك كبر و حسد، عبادتهاى شش هزار ساله‏اش از بين رفت. معلوم است دشمنى با آدم و ذريه او قهرى است. شيطان رفيق تو نخواهد شد. دشمن سرسخت تو است. شما هم بايد او را دشمن بگيريد (287). پشت سرش نرو. او دشمن قطعى تو است. از دشمنت به هر زحمتى است، كناره بگير.

جوانهايى كه در اين هواى گرم در صف سينما ايستاده‏اند، جز عبادت شيطان در اين آفتاب سوزان كه معطل مى‏شود، چيست تا تو را هلاك نكند رها نمى‏سازد. خواستم معنى دشمن بودن شيطان با آدم و بچه‏هايش روشن شود.

علت عداوت شيطان با انسان‏

هدف از دشمنى‏اش آن است كه تا بتواند نگذارد از اولاد آدم كسى به قرب رب‏العالمين برسد. از همان اول تا قيام قيامت اگر توانست اصل ايمان را مى‏گيرد وگرنه كارى مى‏كند كه ايمان كمتر شود. اگر از راه ايمان نتوانست در باب عمل، فساد خودش را مى‏كند، عبادت شيطان اطاعت اوست. به حرف شيطان گوش نده. با او مخالفت كن. راه مخالفت با شيطان، عبادت رحمان است: أَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ‏ (288) شرع مقدس، واجبات و مستحبات، محرمات و مكروهات اين راه راست است. شيطان كه از راه راست منحرف مى‏كند؛ يعنى وسوسه‏ات مى‏كند، به حرامى تو را وادارد يا واجبى از تو فوت شود. سازش با دشمن يعنى گناه. هر وقت گناهى مى‏كنى، اگر پرده عقب برود، باطنت را مشاهده مى‏كنى كه براى شيطان به سجده افتاده‏اى. صورت ملكوتى آن همين است. لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ شيطان را نپرستيد دشمن شماست، تا شما را بى‏ايمان نبرد رها نمى‏كند.

پاسخ شيطان به نداى بندگانش‏

داستانى بگويم. در آخر كتاب منتخب‏التواريخ نقل نموده است از يكى از علماى بزرگ اصفهان كه فرمود: در قريه‏اى از قراى اصفهان، يكى از اهالى در حال جان دادن بود. مرا دعوت نمودند به بالينش بروم. رفتم و به او گفتم بگو: لا اله الا اله. محتضر هم گفت. ناگهان از سمت چپ، گوشه حجره صدايى بلند شد: صدق عبدى؛ بنده من راست مى‏گويد. به او گفتم بگو: يا الله صداى بلند شد: لبيك عبدى. كسى هست كه پاسخ مى‏گويد. جواب محتضر را مى‏دهد. گفتم: تو كيستى؟ گفت: اين شخص يك عمر غلام من بوده، خادم من بوده است، بنده خالص و مخلص من است، پرسيدم تو كيستى؟ گفت: من شيطان هستم.

اين شخص كه مى‏گويد: يا الله! يعنى اى معبود من! خاك بر سر آن كسى كه صداى دشمنش بزند و او را به معبوديت بخواند.

رفيقها و قرينهايى كه در قرآن مى‏فرمايد (289) و در دعاى سحرهاى ماه مبارك رمضان مى‏خوانيد: و مع الشياطين فلا تغل لنا، مى‏خواهى با شيطان قرين نباشى و در يك غل نباشى، فرمانبردارش نباش. بندگى‏اش نكن. انسان در حال غضب نوعاً برده شيطان است؛ زيرا زبان رها مى‏شود، فحش و تهمت و هتك آبرو و افشاى سر و غيره شروع مى‏گردد. مبادا مهارت را به دست شيطان بسپارى. حيف نباشد كسى كه خدايى چنين مهربان و منعم دارد، از او رو برگرداند، آن هم كجا رو بياورد؟ رو به دشمن خودش.

خدا و پيغمبر و امام مى‏گويند با شيطان دشمنى كنيد. مخالفتش كنيد. آيا سزاوار است كه شما ضديت كنيد و با او رفاقت نماييد، فردا چگونه سرت را بلند مى‏كنى؟ به تو گفتند: ...فاتخذوه عدواً... به جاى اين‏كه او را دشمن بگيرى، او را فرمان بردى.

سلاح نبرد با شيطان‏

مروى است از خاتم انبيا محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود:

الصوم يسود وجهه‏ (290)

يعنى: مؤمن با اسلحه روزه گرفتن، صورت شيطان را سياه مى‏كند (صورت ملكوتى آن چنين است).

والصدقة تكسر ظهره

صدقه، كمرش را مى‏شكند.

والحب فى الله يقطع دابره

اگر مى‏خواهى شيطان كاملاً منكوب گردد، دوستى در راه خداست كه او را خفه مى‏كند كه به اين زوديها نمى‏تواند جان بگيرد؛ حتى اولادت، همسرت، رفيقت را براى خدا دوست بدارى و بخواهى نه براى اغراض شخصى و هواى نفس. بچه‏ات را دوست بدار كه نعمت خداست. وقتى كه مردى جاى تو نماز بخواند، يا الله! بگويد، تو بهره ببرى براى خدا. شوهرت را براى خدا دوست بدار كه به واسطه او عفت و دينت را نگاهداشت و همچنين مرد نسبت به زن.

والاستغفار يقطع و تينه‏ (291).

اى كسانى كه مى‏خواهيد با اين دشمن سخت بجنگيد، اسلحه ديگر چيست؟ پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) عملى ياد مى‏دهد كه و تين شيطان را پاره مى‏كند؛ وتين؛ بند دل است، دل به يك بندى لطيف بند است، بند دل شيطان را استغفار پاره مى‏كند. ملكوت استغفار اينست. اسلحه كارى كه راستى شيطان را از پاى در مى‏آورد.

كدام يك از ما هستيم كه فرمانبردارى شيطان نكرديم؟ غالباً حال نزاع، پرستش شيطان است. قهر يكديگر، قطع رحمها همه چنين‏اند. بياييد و گذشته‏هايتان را تا وقت نگذشته جبران كنيد. بياييد حرف خدا را بشنويد. سجده اطاعت براى رحمان كنيد. تو را از كنگره عرش مى‏زنند صفير. تو بايد رفيق پيغمبران و شهدا و صالحين شوى (292). اى خانم! تو بايد رفيق زهرا (عليهاالسلام) گردى! آقا! تو بايد آزاد مرد گردى‏ (293).

جلسه بيست و دوم: عداوت ديرينه ابليس با انسان‏

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ * وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ * هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ‏ (294)

آيا با شما عهد نكرديم از آدم تا خاتم، همه پيغمبران به شما اخطار نكردند، هشدار ندادند كه شيطان را نپرستيد كه دشمن آشكار و سرسخت شماست، او را دشمن بگيريد، مبادا او را دوست بگيريد و دنبال كنيد، شما را بد جايى مى‏برد....

آى بنى آدم! مبادا گامهاى شيطان را پيروى كنى. پا، جاى پاى شيطان نگذاريد؛ چون دشمن شماست‏ (295).

مقدارى راجع به عداوت ابليس صحبت شد، حال بقيه مطالب.

اگر كسى بگويد دشمن ناشناخته و ناديده چگونه از او فرار كنيم؟

مى‏فرمايد: ...فاتخذوه عدواً... (296)؛ او را دشمن بگيريد. خوب او را به ما نشان بدهيد تا مخالفتش كنيم. جوابش را بشنويد:

قبلاً مثلى عرض كنم و سپس تطبيق به مقصود نمايم؛ اگر مؤمن صادقى خبر دهد امشب قشون مسلحى به شهر مى‏ريزند، در هر خانه‏اى كه باز است، در هر مغازه‏اى كه باز است، آن را غارت مى‏كنند. عقل مى‏گويد احتياط كن. در خانه و مغازه را محكم ببند و قفل كن.

آن‏كس كه جاهل است مى‏گويد: ترك تا لرند؟ عربند يا عجم؟ اسلحه دارند يا نه؟. اين پرسشها چه فايده دارد؟ بالأخره تو در مغازه و خانه‏ات را ببند هرچه مى‏خواهد باشد، تا بخواهى بفهمى ترك بوده يا لر، غارت شده‏اى.

خواه حقيقت دشمن را بشناسى يا نه، مواظب باش كه در دام نيفتى. غارت نشوى. شيطان يكى است يا متعدد؟ چگونه وسوسه مى‏كند؟ قشونش چگونه است؟ يا مثل آن احمقى كه به شعبى رسيد.

حكايت شعبى و شخص احمق‏

آن احمق به شعبى - كه از علماى مشهور زمانش بود - گفت: من مسأله مشكلى دارم برايم حل كنيد. فرمود: چه مى‏گويى؟

پاسخ داد شيطان زن است يا نه؟

شعبى يادش افتاد به آيه قرآن: ...وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ‏ (297) كه قرآن مجيد براى او اولاد اثبات مى‏فرمايد؛ لذا گفت: بچه دارد و چه بسا ازدواج هم بكند و زن هم داشته باشد.

گفت: اسم زنش چيست؟

فرمود: من مجلس عقدش نبودم كه اسم زنش را بدانم.

تو مواظب باش از راهى كه مى‏خواهد بر تو تسلط پيدا كند آن راه را ببند، راه دشمنى شيطان و تسلط او، بندگى خداست:

أَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.

اگر در خط ايمان و توكل بر خدا افتادى بر تو تسلطى ندارد (298)؛ ولى اگر از خط بندگى خدا دور افتادى، گناه تو را در دام شيطان مى‏افكند. در دام نيفت. دامش ترك واجبات حتى ترك سنتهاى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است. هرچه مبغوض خدا و رسول است، محبوب شيطان مى‏باشد. هرچه محبوب خدا و رسول باشد، مبغوض شيطان است. شيطان از نماز و روزه و صدقه و تواضع و هرچه نيك و نيكى است بدش مى‏آيد. شيطان راضى نيست ميان دو نفر كه شكر آب شده اصلاح شود (299). به طور كلى شيطان از هر عمل خيرى ناراحت مى‏شود؛ هرچه حرام است امر شيطان است، هرجا واجب است، نهى شيطان است.

خدا مى‏فرمايد: انفاق كن؛ اما او وسوسه مى‏كند كه پيرى دارى، ضعف و فقر در پيش است‏ (300).

هواهاى نفسانى راهى براى غلبه شيطان بر انسان‏

اگر پرسيده شود دشمن پس از آن‏كه آدمى را شناخت، چطور عاقل پيشنهادش را مى‏پذيرد؟ مسلمانى كه اهل قرآن است مى‏داند قرآن كلام خداست، مى‏فرمايد شيطان تو را مى‏بيند و تو او را نمى‏بينى؛ چنانچه گذشت.

چگونه گول او را مى‏خورد. معصيت مى‏كند. سبب فريب خوردن از او چيست؟ با اين‏كه دشمن و دامش را شناخته است.

پاسخ آن است كه دامهاى شيطان موافق با خوشى نفس است. علت اين‏كه شيطان زورش به بشر مى‏رسد كلاه سر بشر مى‏گذارد، چون مطابق با هواى اوست، هرچه فرمان رسول خداست، مخالف ميل نفس است.

مى‏بيند براى تهيه بليط سينما در صف در برابر آفتاب سوزان مى‏ايستد و معطل مى‏شود تا ساعتى مطابق ميل نفسش بگذراند؛ اما اوقات نماز هرچه مؤذن فرياد بزند حى على الصلوة؛ بشتابيد به سوى نماز؛ به سوى مسجد، مهمانخانه خدا بياييد، به سوى خدا، كسى اهميت نمى‏دهد.

آن‏جا چون مطابق با نفسش هست با اين‏كه مى‏داند جاى شيطان است، فطرتش مى‏فهمد به ضررش تمام مى‏شود، هلاكش در آن است، يك عمر حسرت و نكبت ممكن است به دنبال داشته باشد، چشمش به زنى يا دختر بيفتد چه دردسرها و نكبتها مى‏افتد. عمده فسادها از مجالس لهو و لعب و شراب و قمار است؛ ولى از مجلس دعا و ذكر خدا هرچه دوستى و محبت است بر مى‏خيزد، اين را مى‏داند ولى چون مطابق نفس و هواست با يقين به هلاكت، باز هم مى‏رود.

كيفيت هلاكت عبدالملك مروان‏

مى‏گويند: عبدالملك مروان خليفه اموى وقتى كوفه را گرفت، بلايى به جانش افتاد. مبتلا شد به داءالعطش (درد تشنگى). پناه بر خدا! آتشى در جانش افتاد. آب مى‏خورد، تشنه‏تر مى‏شد. دكتر مخصوص به او گفت بايد تا 24 ساعت از آب خوردن خوددارى كنى؛ ولى اگر آب خوردى مى‏ميرى، خطرناك است. خليفه هم خيلى ترسيد. تصميم گرفت تا 24 ساعت آب نخورد ليكن تا چند ساعت بيشتر تحمل نتوانست بكند. دستور داد آب برايم بياوريد، هر چند جانم هم در رود. گفت: اسقونى رياً و ان كان فيه نفسى. آب خورد و مرد. مى‏داند هلاك مى‏شود، ولى تحمل نمى‏كند.

مى‏فهمد يك عمر در چه زحمتها و دردسرها مى‏افتد. امر شيطان است؛ چون ميل نفس نيز همراه آن است دنبال مى‏كند. هر گناهى كه تصور كنيد، شيطان كوچكتر از آن است كه به زور انسان را به آن وادارد. شيطان وسوسه مى‏كند. مى‏خواند. وا مى‏دارد. نه اين‏كه مجبور مى‏كند (301). خود شخص است كه مطابق ميلش رفتار مى‏نمايد. آدمى با يقين به هلاكت چطور گناه مى‏كند؟ بودند اشخاصى كه با يقين به عذاب خدا دست از مخالفت خدا بر نداشتند.

خداوندا! تو يار و ياور ما باش كه بر نفس خود و شيطان غالب شويم.