قلب قرآن (تفسير سوره يس)

شهيد محراب آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب (رحمه الله)

- ۶ -


توجيه ناروا

...إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ... (202). وقتى به آنها مى‏گويند از آنچه خدا به شما روزى كرده است در راه خدا انفاق كنيد؛ مثلاً خمس، يك پنجم آنچه زياد آوردى پس از مخارج يك ساله، راستى كه خيلى سهل است؛ اما پاسخ مى‏دهد: اگر خدا مى‏خواست خودش به آنها مى‏داد!

آقاى دكاندار! مى‏فهمى شاگردت كسر خرج دارد، بايد به او همراهى كنى.

...قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا... (203) كافران به آن مؤمنين كه واسطه شدند براى كمك جهت فقرا گفتند: ...أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ... (204)؛ آيا به كسى اطعام كنيم كه اگر خدا مى‏خواست به او اطعام مى‏كرد، خدا خواسته او گرسنه و فقير باشد.

...إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ‏ (205) شما هم گمراهيد. نمى‏دانيد چه كنيد گدا پرورى مى‏كنيد و از اين قبيل حرفها. نيستيد شما مگر در گمراهى آشكار.

مشيت تكوينى و تشريعى‏

مشيت يعنى اراده خدا دو قسم است؛ مشيت تكوينى و تشريعى؛ مشيت تكوينى يعنى خداوند اراده فرمود كه حتماً بايد فلان وقت باران بيايد. فلان كس عمرش تمام شود كه تخلف‏پذير نيست.

مشيت تشريعى آن است كه خدا خواسته كه بشر به ميل خودش رو به خير برود، نماز بخواند، روزه بگيرد.

مشيت تكوينى، خدا خواسته كه الاغ و گاو هميشه خميده و در حال ركوع باشد؛ اما ركوع بشرى را خواسته با اراده خود بشر به ميل و خواست خودش عظمت خدا را درك كرده ركوع كند و بگويد: سبحان ربى العظيم و بحمده.

خزندگان به خاك افتاده‏اند، جز اين هم نمى‏تواند باشد؛ اما بشر را خواسته از روى علم و اراده سجده كند تا ثواب ببرد. مستحق مقام گردد. خدا خواسته كسى كه فقير است، آنان كه بى‏نيازند به او اطعام كنند و رفع نيازش نمايند.

آزمايش ثروتمندان توسط فقرا

خداوند بشر را يكنواخت نيافريده، در هر زمان يك عده فقير، عده‏اى ثروتمند هستند براى آنكه مردمان امتحان گردند (206). آقاى ميليونر! خدا به تو داد تا هزاران بيچاره را از اين مال خدا بهره‏مند كنى، مرضهاى نفس خودت اصلاح شود، اگر پرده عقب رود، هركس از بيمارى‏هاى خودش ناله‏اش بلند مى‏شود. با انفاق كردن، بيماريهايت علاج مى‏شود، سخاوت پيدا مى‏كنى.

براى فقير هم خوب است به بركت فقرش اگر با عفت همراه باشد خود همين خوددارى، نعمت بزرگى است. صبر پيدا مى‏كند؛ اجرهاى باقى نصيبش مى‏شود. فقير به اختيار خودش صبر مى‏كند، غنى هم به اختيار خودش انفاق مى‏كند، به هر كدام خيراتى مى‏رسد، اين خواست خدا تشريعى است كه فقير و غنى بهره ببرند.

آدم بخيل، از بهشت محروم است. مضمون روايت: كافر سخى به بهشت نزديك‏تر است از مؤمن بخيل.

به چنين مؤمن بخيل اميدى نيست. اگر با اين صفت حيوانى بميرد، اميد نجاتى برايش نيست.

سگى كه از محله‏اى خواست رد شود، از ترس اينكه نكند در استخوانهاى اين محله شركت كند، سگهاى اين محله چه مى‏كنند.

آى همكارها! با همكار چه مى‏كنيد؟ علاج بخل به عطاست. مكرر گفته‏ام نه از چيزهايى كه خودتان بى‏ميليد، از آنچه دوست مى‏داريد در راه خدا بدهيد (207) نه از آنچه خودتان از آن رويگردانيد (208).

سخنى جاودانه از مولا على (عليه السلام)

يك نفر وارد شد بر خانه مولا على (عليه السلام)، در خانه حضرت وسايل زندگى حضرت را نامرتب و خيلى مختصر يافت. گفت: يا على! شما خليفه مسلمين هستيد اين چه وضعى است؟.

فرمود: عاقل در ملك عاريه، تأسيس اساس نمى‏كند و ما هرچه داريم براى بعد فرستاده‏ايم. جايى كه عاريه است، اهميت دادنش خلاف عقل است‏ (209).

نمى‏گويند خانه و زندگى نداشته باش بلكه به آخرت بيشتر اهميت بده. دنيا برايت مهم نباشد. دلت براى دنيا نرود. نگاه بالا دستت نكن. خيال نكن اين‏جا ماندنى هستى.

روزى جناب بهلول عاقل در قبرستان بود. وزير هارون رد شد، صدا زد: بهلول! مثل اين‏كه قبرستان را رها نمى‏كنى؟.

گفت: بلى! اين‏جا راحت‏تر است. كسى به من كارى ندارد. اگر به شهر و بازار بيايم بچه‏ها و نادانان مرا اذيت مى‏كنند.

وزير گفت: با اين مرده‏ها مكالمه هم دارى؟.

گفت: آرى. گفت: سر هر قبرى مى‏ايستم مى‏گويم: متى ترحلون؛ كى حركت مى‏كنيد؟ پاسخ مى‏دهند منتظر شماييم تا به ما ملحق شويد و با هم حركت مى‏كنيم.

نمونه‏اى از انفاق امام حسن و امام رضا (عليه السلام)

مالى عاريه به تو رسيد كه به بركت اين مال بتوانى كارى براى پس از مرگت كنى. به قدرى مهم است كه اگر دارايى شخص بيش از يك دانه خرما نباشد، خوب است نصف آن را بدهد. حضرت مجتبى (عليه السلام) سه مرتبه تمام داراييش را نصف كرد و نصف آن را در راه خدا داد. همچنين على ابن موسى الرضا (عليه السلام) سر سفره كه مى‏نشست، ظرفى بر مى‏داشت از هرچه در سفره بود مقدارى از آن را به فقير مى‏داد و مى‏خواند:

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (210)

جلسه هجدهم: سخنان غيرمنطقى كفار

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ * وَيَقُولُونَ مَتَى‏ هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلاَ إِلَى‏ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ * وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَى‏ رَبِّهِمْ يَنسِلُون * قَالُوا يَاوَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ‏ (211)

وَإِذَا قِيلَ... وقتى به اين كفار گفته مى‏شود بياييد از اين مالى كه خدا به شما داده بهره ببريد و به گرسنگان و ضعفا بخورانيد از آنچه خدا به شما روزى فرموده است، مى‏گويند: اگر خورانيدن به آنها خوب كارى بود، خدا آنان را سير مى‏كرد، اطعام مى‏فرمود كه در حقيقت (اين سخن) به نوعى جبر بر مى‏گردد.

بعضى اوقات حتى از برخى متدينين هم شنيده مى‏شود بنايشان بر اين است كه هرچه خوبى و خير است از خودش مى‏بيند يا سببى مثل خودش. هرچه جنبه عدمى و ضرر دارد، آن را نسبت به خدا مى‏دهد. موقعى كه مال مى‏آيد نعمت خدا را نمى‏بيند؛ اما وقتى از او گرفته شد از خدا مى‏بيند.

به تعبير ديگر، موقع آمدن نعمت، تفويضى است و هنگام گرفته شدن نعمت، جبرى مى‏شود. مال كه مى‏آيد از زور بازو و فن خودش مى‏بيند نه خدا؛ چنانچه اگر همان مال گم شد يا دزد برد، آن را از خدا مى‏بيند، چطور موقع عطا از خدا نديدى؟

ديروز گفتم فقر و غنا هر دو نعمت خداست، براى غنى تا به بركت انفاق، بخلش كم شود، سخى گردد و فقير هم به بركت صبر، به درجات عالى برسد.

صحيه آسمانى و گرفتن جانها

وَيَقُولُونَ مَتَى‏ هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

اين آيه راجع به معاد است و مى‏گويند: اين وعده قيامت كى هست اگر راست گويانند. وعده پيغمبران به معاد، ثواب و عقاب، مورد دعوت همه انبيا بود. همه به مبدأ و معاد مى‏خواندند. از روى استبعاد مى‏گويند: كى عالم جزاء برپا مى‏شود؟.

خداوند در پاسخ مى‏فرمايد:

مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ

دهانه عالم جزا اول مرگ است. طليعه عالم برزخ و قيامت ما ينظرون يعنى ما ينتظرون، ايشان انتظار نمى‏برند جز نفخه، اماته را صيحه‏اى كه در اين آيه است، صيحه اول كه اماته است مى‏باشد. نفخه اماته يعنى ميراندن و جان گرفتن، احيا كه نفخه دوم است، زنده شدن مرده‏هاست‏

براى گرفتن جان اين بشر، يك صيحه بس است. يك فرياد ملك‏الموت كافى است. زحمتى براى او نيست.

در روايات معراجيه دارد: در آسمان چهارم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به ملكى رسيد در نهايت گرفتگى در حالى كه هر ملكى را پيغمبر مى‏ديد با چهره باز بود. خلاصه جبرئيل گفت: اين ملك‏الموت است.

فرمود: اين لوح جلوش چيست؟

عرض كرد: اسماى همه جانداران در اين لوح است. آن وقت خودش به پيغمبر گفت هرگاه اجل كسى برسد، اسمش محو مى‏شود و فوراً من جانش را مى‏گيرم و تمام عالم نسبت به من مانند سفره است، هر نوع خوراكى را چگونه شخص با كمال سهولت مى‏تواند بردارد، من هم هر موجودى را موقع مرگش به آسانى مى‏ميرانم. صيحه مرگ مى‏آيد در حالتى كه در جنگ و منازعه‏اند وَهُمْ يَخِصِّمُونَ.

مروى است: وقتى صيحه اماته مى‏رسد، مردم در بازار مشغول كسب و كارند، فروشنده فروخته و هنوز خريدار تحويل نگرفته كه صيحه اماته مى‏آيد، ديگر كارى از هيچ‏كدام بر نمى‏خيزد (212).

فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلاَ إِلَى‏ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ. پس توانايى وصيت كردن نداشته و نمى‏توانند به سوى خانواده‏هايشان برگردند.

آرزو مى‏كند بتواند به خانه‏اش نزد اهلش برگردد، بتواند وصيتى كند.

چندى قبل در بازار وكيل شيراز قبل از ظهر با كمال صحت و سلامتى بدون سابقه بيمارى، سر مغازه مرد. آيا يك نفر از بازاريهاى شيراز به فكر افتاد كه شايد من هم بروم بازار و برنگردم، پس فكر خودم باشم؟

گرگ اجل يكايك از اين گله مى‏برد   وين گله را نگر كه چه آسوده مى‏چرند (213)

ديگر تا يك زن لختى مى‏رسد، نگاه خيانت نكند، خانم بفرماييد، خانم بفرماييد نگويد.

يخصمون يعنى يختصمون ينازعون؛ صيحه اماته مى‏آيد در حالى كه اين بشر در مجادله و نزاع و گفتگو هستند. مواردى در نظر دارم كه در حال نزاع سكته كردند، خون به جوش مى‏آيد و سكته مى‏كند. واى از آن بدبختى كه در حال گناه بميرد! آيا در آن حال ايمانى هست يا نه؟ راستى بايد ترسيد در آن وقتى كه شياطين از هميشه بيشتر مواظبند كه ذره ايمانى هم اگر هست بربايند، حملاتشان را تشديد مى‏كنند؛ البته اگر ايمان در دل جاى گرفت، شيطان نمى‏تواند آن را بربايد. خدا وعده داده است. خدا ايمان شما را ضايع نمى‏فرمايد (214)، بلى اگر ايمان بر سر زبان باشد، آن جداست‏ (215)؛ لذا دعا كنيد: اسئلك ايماناً لا اجل له دون لقائك؛ خدايا! به من ايمانى بده كه با خود ببرم.

اسئلك ايماناً تباشر به قلبى؛ آن ايمانى كه هميشه با من بوده، در قلبم جا گرفته باشد.

لزوم راضى نمودن ذوى الحقوق‏

نكته‏اى بعضى از مفسرين در توصيه نقل نموده‏اند، به قدرى عاجز و بيچاره شده است كه يك كلمه وصيت هم نمى‏تواند بكند تا چه رسد به كارهاى ديگر؛ لذا عاقل عمل به احتياط مى‏كند. پيش از آن‏كه در چنين روزى - كه قطعاً خواهد آمد - گرفتار شود، ذوى الحقوق را از خود راضى مى‏كند، نمى‏گذارد به آخرت برسد:

تا كه دستت مى‏رسد كارى بكن   پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار (216)

اينها طليعه قيامت بود. اينها نفخه اماته و ميراندن بود. مرتبه دوم نفخه احياست.

زنده شدن مردگان با نفخه احيا

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ. نفخه احيا چطور است؟ ندانيم. روايتى نقل شده راجع به صور اسرافيل كه دو سر دارد؛ يكى رو به بالا، يكى رو به پايين. صدا مى‏زند: ايتها العظام البالية و الشعور المتخدرة...؛ اى استخوانهاى پوسيده شده، گوشتهاى از بين رفته، برخيزيد براى موقف حساب (217).

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَى‏ رَبِّهِمْ يَنسِلُون.

تا در صور دميد، بدون معطلى همه از قبرها بر مى‏خيزند به سوى پروردگارشان براى موقف حساب. به سرعت حركت مى‏كنند مى‏گويند:

يَاوَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ

يعنى: واى بر ما! چه كسى ما را از قبرهايمان برانگيخت؟ اين همان وعده الهى بود (حالا يا خودشان مى‏گويند يا از قول ملائكه نقل مى‏فرمايد) كه اين همان وعده الهى است و پيغمبران راست گفتند.

نكته‏اى درباره مرقد و برزخ‏

نكته‏اى در كلمه مرقد است؛ مرقد اسم مكان به معنى محل رقود يعنى محل خواب و خوابگاه است. روز قيامت پس از آن‏كه از قبرها سر در آوردند گويند: چه كسى ما را از خوابگاهمان بلند كرده است در حالى كه در برزخ معذب بوده‏اند (218).

هركس از دنيا رفت، در برزخ مورد ثواب و عقاب است تا برسد به بهشت و جهنم اصلى در قيامت. گناهانى كه كرده، وبالش دامنش را مى‏گيرد و چه بسا در همان برزخ، پاك مى‏شود، مع‏الوصف مى‏گويد مرقد با اين‏كه در برزخ بوده است.

جوابى كه داده شده و درست است، گويند: عوالم به حسب پيش آمدش، قوه و ضعفش مثل خواب و بيدارى است.

حيات روى خاك نسبت به عالم برزخ، اين‏جا خواب هستى، آن‏جا بيدارى است؛ چون قوت اثر برزخ به مراتب بيشتر از دنياست. مردم همه خوابند، وقتى مردند بيدار مى‏شوند (219). اين روايت از على (عليه السلام) مروى است. كسانى كه رؤياهاى صادقانه از اموات دارند، اين عرض را تصديق مى‏نمايند. در كتاب داستانهاى شگفت در اين‏باره، نمونه‏هايى ذكر شده، همچنين در دارالسلام حاجى نورى شواهدى ذكر فرموده است.

تفاوت قيامت با برزخ‏

چنان‏كه قيامت هم نسبت به برزخ، بيدارى نسبت به خواب است. قوت تأثير اصلش در قيامت است. در برزخ چه ثواب و چه عقابش حد وسط است. هر چيز نسبت به دنيا بيدارى است؛ ولى نسبت به حيات پس از مرگ، خواب است؛ لذا وقتى سر از قبر بر مى‏دارد، مى‏گويد: كى مرا بيدار كرد؟ چشمش به جرقه جهنم مى‏افتد كه چون كوهى زبانه مى‏كشد. مأمورين غلاظ و شداد يك طرف، مأمورين براى احضار خلايق جهت حساب، يك طرف مى‏بيند روها سياه‏ (220).

چيزهايى عجيب و غريبى مى‏بيند كه در برزخ هم اين اوضاع نبود؛ چنان تكان مى‏دهد كه همه به زانو در مى‏آيند (221).

همه، رب نفسى گويانند جز محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه (گويد:) رب أمتى و گويد: پروردگارا! به فرياد امتم برس. همه از پا در مى‏آيند از هول. زنهاى باردار، بچه مى‏اندازند و زنهاى بچه شيرده، از بچه خود غافل مى‏شوند. مردمان را مى‏بينى مست‏اند ولى مست نيستند؛ اما عذاب خدا سخت است‏ (222)، از قيامت خبرى مى‏شنويم. هرچند در برزخ هم معذب بوده است ليكن عذاب برزخ كجا! عذاب قيامت كجا! نيش پشه در برابر نيش عقرب چيزى نيست؛ آرى، اين همان وعده پيغمبران است كه ديدند راست گفتند.

ان كانت الا صيحة وحدة (223)

صيحه احضار، يكى بيش نيست. هيچ‏كس نتواند تخلف بورزد؛ چنانچه صيحه اماته يكى بيش نبود.

به قول على (عليه السلام) در بين بشر، قدرت ظاهرى و باطنى مثل سليمان نداشته و نخواهيم داشت. سلطنت جن و انس و طيور و وحوش مع‏الوصف در برابر مرگ، نفخه اماته، ضعيف و ناتوان بود. چه كسى مى‏تواند تخلف نمايد (224)؟

جلسه نوزدهم: برپا شدن قيامت پس از دو نفخه‏

إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ * فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ * هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلاَلٍ عَلَى الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ * لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ‏ (225)

از روى انكار و استهزا مى‏گويند: وعده پيغمبران چه وقت است؟.

پاسخشان اين است كه دو صيحه در پيش داريد؛ صيحه اماته كه همه خواهند مرد و صيحه احيا كه همه زنده مى‏شوند. فاصله اين دو صيحه هم خدا داند چقدر است؛ العلم عندالله. و روايات در اين‏باره مختلف نقل شده است. صيحه، توسط ملك مقرب الهى اسرافيل است. بوقى دارد كه يك سرش به زمين و يك سرش به آسمان، با دميدن در آن، اهل زمين و آسمان مى‏ميرند (226)، پس خداوند به او امر مى‏فرمايد بمير؛ خودش هم مى‏ميرد، جز خدا كسى باقى نمى‏ماند.

اندر دو جهان خداى مى‏ماند و بس   باقى، همه كل من عليها فان

ندا مى‏رسد: ...لمن الملك اليوم... (227)؟؛ امروز كجايند كسانى كه دعوى ملك داشتند؛ مال من، سلطنت من، كسى نيست پاسخ دهد، خودش پاسخ مى‏فرمايد:

...لله الوحد القهار... (228).

براى خداوند يكتا كه چيره شونده است.

امام (عليه السلام) مى‏فرمايد:

در اين فاصله دو نفخه - كه صاحب نفسى باقى نمانده - زمين متلاشى مى‏شود؛ كوهها ريزه‏ريزه مى‏شود (229)؛ آسمانها و زمين دگرگون مى‏گردد و (230) ديگر درختى، كوهى، پستى و بلندى باقى نمى‏ماند، وضع ديگرى است (231).

ظهور عدل خداوند در محشر

نفخه احيا كه دميده مى‏شود، همه زنده شده براى محكمه عدل الهى محضرون؛ حاضر شدگانند. هر فردى با دو مأمور سآئق و شهيد مى‏آيند (232). يك نفر نتواند تخلف از حضور پيدا كند. روز ظهور عدل حقيقى الهى است. در عالم ماده، عدل ظاهر نمى‏شد؛ اما اين‏جا كوچكترين عمل، هموزن ذره از قلم نمى‏افتد.

امروز هيچ كافر و مؤمن، فاسق و عابد، به او ستم نمى‏شود (233)؛ اگر كار بد كرده بيش از استحقاقش به او جزا نمى‏دهند. كار خيرش ملاحظه مى‏شود، ثواب داده مى‏شود و گناه نكرده عقوبت نمى‏بيند و عقوبت هر گناه مربوط به خودش هست؛ يعنى شخص گناهكار نه ديگرى‏ (234).

آنچه عقوبت است از كار خود شخص است نه اين‏كه از خارج چيزى بياورند. به زبانت فحش و دروغى گفتى، در گند زبان خودت هستى؛ چنانچه اگر صلوات فرستادى در عطر زبان خودت هستى، جزا داده نمى‏شود مگر به آنچه كرده‏ايد (235).

بعد گزارشاتى از بهشتيان و چند جمله از جهنميان ذكر مى‏فرمايد. مؤمنين بايد هر دو را بشنوند، شوق ثواب و خوف عقاب. غرض اين است كه از آيات بهشت، شوق پيدا شود، چرا از مردن بدمان مى‏آيد؟ چون شوق بهشت نداريم؛ چون خيال كرديم مرگ اژدهايى است مخوف:

ان أصحب الجنة اليوم فى شغل فكهون.

سرگرمى به نعمتهاى بهشت و بى‏خبرى از دوزخ‏

نخستين مدحى كه از بهشتيان است مى‏فرمايد: آنان در شغل هستند. شغل در لغت عرب عبارت از كارى است كه آدمى را از غير آن باز مى‏دارد. سرگرم كردن آن از غير آن؛ مثلاً اگر كسى مشغول بنايى شد، تمام وقت و حواسش را صرف آن كرده التفاتى به غير آن ندارد، شغل گويند. خدا براى بهشتيان شغل قرار مى‏دهد كه سر و صداهاى محشر، نعره جهنم، ضجه گنهكاران، زلزله‏ها و... هولها و ترسها كارى به آنها ندارد؛ حتى اگر بستگانش هم در جهنم باشند چنان سرگرم نعمت خداست كه متوجه آنان نمى‏شود.

پس شغل از جهنم و ناراحتيها و ناملايمتها يادى از جهنميان نمى‏كنند مگر وقتى كه خدا خواسته و در قرآن خبر مى‏دهد و آن وقتى است كه روزنه‏اى باز مى‏شود و بهشتيان را مشاهده مى‏كنند، صدا مى‏زنند منتى بر ما گذاريد از اين آب يا از نعمتهايى كه خدا به شما عنايت فرموده است به ما هم بدهيد (236)، پاسخشان مى‏دهند كه خدا آنها را بر كافرها حرام فرموده است‏ (237)، هركس بى‏ايمان از دنيا رفت، بهره‏اى از اين نعمتها ندارد.

شغل كه انسان را از چيزهاى ديگر باز مى‏دارد، گاهى از هول و ترس است و گاهى از شوق. بهشتيان فكهون در خوشى و ناز و نعمت هستند، متنعم‏اند كه شغل از غير نعمت پيدا كرده‏اند.

همسران بهشتى نعمتهاى بزرگ الهى‏

بعضى از مفسرين گفته‏اند دو آيه بعد، بيان قسمتى از شغل بهشتيان است:

هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلاَلٍ عَلَى الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ * لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ

ايشان و همسرانشان در سايه، بر تختها تكيه زنندگانند، بر ايشان در آن بستان ميوه و هرچه بخواهند مى‏باشد.

استيناس با همسران بهشتى، شغل و سرگرمى بهشتيان است، حالا با حوريان يا زنهاى مؤمنه كه بهشتى هستند كه مكرر گفته‏ايم هر زنى كه بهشتى شد، در بهشت با شوهرش اگر بهشتى شده يا به شفاعت ديگرى بهشتى گردد، ازدواج مى‏كند؛ حقيقت وصال و مواقعه در بهشت است. حورالعين كه خداوند او را مدح فرموده‏ (238)، چشمهايشان از غير شوهرانشان كوتاه است؛ يعنى نظرى به غير شوهر ندارند، شوهر دوست و شوهر خواه و شوهر شناسند، همچون ياقوت و مرجان مى‏درخشند (239).

نكاح در بهشت و يادآورى نعمت خداوند

نكته مهم ديگر، فرق است بين ازدواج در بهشت و دنيا؛ كسى خيال نكند مثل هم است، كاملاً متفاوت است. اولين تفاوت، مواقعه در دنيا علاوه بر كثافت دفع شهوت؛ غفلت‏آور است؛ اما مواقعه در بهشت، ذكر و يادآور است. غنا و آواز خوانى در بهشت، ذكر و تسبيح خداست؛ از پيغمبر مى‏پرسند آواز خوانى در بهشت هست؟ مى‏فرمايد: بلى اعلايش (240).

و نظير آن درباره آواز خوانى درختان بهشتى از حضرت صادق (عليه السلام) نيز رسيده است‏ (241). اگر صداى مرغان بهشتى را اين‏جا بشنوى، غش مى‏كنى.

ويژگى خوراكى بهشتى‏

شنيده‏ايد حضرت داوود (عليه السلام) وقتى زبور مى‏خواند، مرغان، پرنده‏ها و چرنده‏ها در صحرا اطرافش جمع مى‏شدند و بعضى مى‏افتادند و ديگر بلند نمى‏شدند، طاقت نمى‏آوردند، جناب داوود خواننده بهشتى بوده است.

برگهاى درختهاى بهشتى نيز نغمه سر مى‏دهند، چه نغمه‏اى؟ سبحان الله و الحمدلله راستى كيف‏آور است، در و ديوار و تمام جوانب بهشت ياد خداآور است، همسرش نيز چنين است.

چنانچه در خوراك خوردن نيز همين است، در دنيا با زحمت تهيه و بعد رنج هضم و سپس دفع فضولات دارد؛ اما در بهشت اين زحمتها ديگر در كار نيست؛ لذا بعضى از بزرگان تصريح كرده‏اند كه: بهشتيان دبر ندارند؛ زيرا مدفوعى در كار نيست، خوراك بهشت، زائد و تفاله ندارد كه از مجرا بيرون رود.

حور، مظهر رحمت رحمان و رحيم‏

روايتى مروى است از خاتم انبيا محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه:

يك نوع حور، خدا آفريده بر لبانش بسم الله الرحمن الرحيم نقش بسته است؛ البته نور است، بر پيشانى‏اش محمد رسول الله و بر چانه او على ولى الله، گونه راست و چپش الحسن و الحسين‏ (242).

چه جمالى دارد و براى چه كسانى است؟ معلوم است از اين جملات و اسماء حسنى، براى كسى است كه اهل توحيد و خداشناس باشد، صفات رحمان و رحيم را فهميده باشد، مراتب تقوا را طى كرده باشد، لذا پرسيدند: يا رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اين حور براى كيست؟.

فرمود: لمن يقول بالحرمة و التعظيم بسم الله الرحمن الرحيم (243).

هركس با احترام و بزرگداشت بسم الله الرحمن الرحيم گويد.

من درباره بسم الله مانده‏ام تا برسد به اسماء الله و رحمان و رحيم. باء استعانت است، انقطاع من به پروردگارم كجاست؟ نشانه عبوديتم چيست؟

هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلاَلٍ عَلَى الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ

بهشتيان و همسرانشان (مخصوصاً اگر همسر دنيائى‏اش هم باشد؛ چنانچه خدا وعده داده است، همسران مؤمن به يكديگر مى‏رسند و از بعضى روايات چنين بر مى‏آيد كه هرچند زن و فرزند در مقام پايين‏تر باشند، آنان را به شفاعت مؤمن به او ملحق مى‏كنند) بهشتيان و همسرانشان در سايه‏ها (اگر ظلال جمع ظل باشد يا جمع ظله به معنى تحت است) يا بر روى تختها تكيه زنندگانند.

در بهشت، خيمه‏هايى است، هر خيمه چهار فرسخ در چهار فرسخ طول و عرض آن است كه در آن تختهاى بهشتى است كه آسايشگاه مؤمن و همسرانش مى‏باشد.

مروى است از پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله): كه مؤمن در يك روز صد دختر باكره را در بهشت تصرف مى‏نمايد و عجب اين است كه بلافاصله باكره مى‏شود، بدون اين‏كه براى دختر ناراحتى باشد (244).

چنانچه نسبت به خوراكش مى‏فرمايد: برابر صد نفر در دنيا اشتها دارد، بدون ناراحتيهاى دنيوى‏ (245) كه مكرر عرض كردم.

حسن صد يوسف جمال ذوالجلال‏

روايت دارد: اگر حورى در دنيا بيايد، همه مردمان بى‏هوش مى‏شوند؛ زيرا طاقت ديدن چنين جمالى را در دنيا ندارند (246).

براى روشن‏تر شدن مطلب به داستان يوسف و زنان مصر - كه در قرآن مجيد بيان فرموده - توجه كنيد. با اين‏كه جناب يوسف بشر است و در دنيا و عالم ماده است، خداوند جمال بيشترى به او داد نه جمال بهشتى كه در اين دنيا نمى‏شود، مع‏الوصف دستهاى خود را به جاى ترنج بريدند هنگامى كه چشمشان به يوسف افتاد و عجب اين است كه متوجه نبودند دستشان را مى‏برند (247).

پس هرچه هست در زحمت كشيدن است كه طاقتى تحصيل كنيم بتوانيم اين جمال و يا بهتر از آن را كه جمال محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است درك كنيم:

شمس و قمر در زمين حشر نتابد   نور نتابد مگر جمال محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) (248)

و چه خوب سروده است:

كاش آنان كه عيب من گفتند   رويت اين دلستان بديدندى
تا به جاى ترنج در كف خود   دستها را همى بريدندى‏ (249)

شرح صدر براى درك جمال‏

در آيه شريفه مى‏فرمايد:

هركس خدا خواست او را هدايت فرمايد، سينه‏اش را براى اسلام توسعه مى‏دهد (250).

و از قول موسى نقل فرموده و در دعا نيز مى‏خوانيد: خدايا! شرح صدر به من عنايت فرم (251).

شرح صدر چيست؟ توانايى درك جمال است. قوتى پيدا كند بتواند جمال را ببيند بهره ببرد. در بهشت جمال اندر جمال است؛ اما كيست كه استفاده كند؟ آن‏كس كه شرح صدر يافته است، از علو على (عليه السلام) بهره‏اى برده باشد؛ لذا مى‏گويم خود را براى بهشت آماده كنيد. رشدى صفايى پيدا كنيد تا بتوانيد جمال را درك نماييد. كسى كه خودش از جمال بهره‏اى ندارد، كجا مى‏تواند جمال مجرد را بفهمد.

وصول به حوريان بهشتى پس از مرگ‏

در كتاب بحرالمعارف نقل كرده از يكى از بزرگان كه مى‏فرمايد:

حورى به من نشان دادند كه از جمالش مبهوت شدم.

گفتم: تو كيستى؟

گفت: خدا مرا براى تو آفريده. خواستم به او نزديك شوم، فاصله گرفت و گفت: وصل پس از مرگ است.

گفتم پس به من بگو گونه‏هايت چرا اين‏قدر مى‏درخشد؟

گفت: اين نتيجه اشكهاى چشم تو است.

پس هرچه هست در ايمان و عمل است‏ (252). خودت را لطيف كردى در دارالسلام بهشت هستى، اگر بيمار كردى خودت را در بيمارستان جهنم هستى (253).

سايه لطف خدا بر سر بهشتيان‏

بعضى هم گفته‏اند: ظل به معنى عزت است، وقايه و حفظ از آلام است، مثل سر سايه كه از زحمت گرما نگه مى‏دارد، هرچيزى كه سبب شد شخص از آلام و اندوه‏ها برهد، به آن ظل مى‏گويند؛ چنانچه در اصطلاح خودتان مى‏گوييم خدا سايه شما را كم نكند، يعنى شما مرا از آفات و آلام حفظ مى‏كنى، بهشتيان و ازواجشان در حفظ از آلام هستند.

به تعبير روايت، زير سايه عرش رحمان هستند. تحت سايه لطف حق مى‏باشند.

لهم فيها فكهة. شغل و سرگرمى دوم ايشان ميوه‏هاى بهشتى است؛ سيب و انار و رطب بهشتى است كه تمام اشتراك در لفظ است و حقيقت چيز ديگرى است، يك صد هزار مزه مى‏دهد.

و لهم ما يدعون هرچه خواسته باشند، مايل باشند، اشتها داشته باشند برايشان آماده است. كدام سلطان در دنياست كه هرچه بخواهد بشود، بلكه محروميتهايش بيشتر است از آنچه به آن رسيده است. تو را در اين عالم آورد و همه عالم را براى تو آفريد و تو را براى خودش و عالم آخرت. تو را براى ابديت آفريد نه براى از بين رفتن: خلقتم للبقاء لا للفناء. محروم كسى است كه خودش را به اين نعمتهاى الهى نرساند.