جلسه چهاردهم: حضور اجبارى مردم
نزد خداوند
وَإِن كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا
مُحْضَرُونَ * وَآيَةٌ لَّهُمُ الأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا
مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ * وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ
وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ
وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ!
(166)
فرمود: ألم يروا أهلكنا...
(167)
آيا نمىبينيد چه اشخاصى را كه قبل از ايشان هلاك كرديم؟ عبرت بگيرند و راه و روش
آنان را دنبال نكنند. كلمه هلاك در ذهنها نيستى مىآورد
در حالى كه مقصود از دنيا رفتن و به عالم جزاء رسيدن است كه گفتيم موت به نظر سطحى
انسان، نيستى است ليكن از نظر عقل و شرع، مرگ براى هيچكس نيستى محض نيست بلكه جابه
جا شدن و تغيير لباس دادن است.
و ان كل لما جميع نيست هيچ فردى، همه
و همه، جز آنكه نزد ما حاضر شدگانند: لدينا محضرون.
يك نفر نمىتواند فرار نمايد و حاضر نشود؛ چنانچه در سوره الرحمن مىفرمايد:
اى گروه جن و انس!
اگر توانايى داريد از اقطار آسمانها و زمين در گذريد، پس در گذريد
(168).
مروى است در ضمن تفسير اين آيه شريفه، روز
قيامت ملائكه آسمان اول، دور تا دور صحراى محشر را صف ببندند. ملائكه آسمان دوم پشت
سر آنان به همين ترتيب تا ملائكههاى آسمان هفتم، اهل محشر را محاصره مىكنند. آن
وقت ندا بلند مىشود: يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ...؛
اى گروه جن و انس! اگر مىتوانيد از اين قطرههاى آسمانها و
زمين از اين افق فرار كنيد
(169).
همه در محكمه عدل الهى حاضر شوندگانند؛ يعنى هر
يك نفر، دو مأمور الهى همراه اوست
(170)،
نمىتواند اين طرف و آن طرف برود. مأمورين احضار با او هستند تا اشاره مىكنند
بىاختيار به راه مىافتد تا محل عرض على الله.
قربان كسى كه احتياج به سائق و مأمور نداشته
باشد، خودش حالا بيايد آماده باشد، حساب خودش را رسيده باشد.
محضرون؛ حاضر شدگان، جايى كه ميقات الهى است
(171)
قيامت و معادى كه در اين آيه ذكر شد، در چند آيه ديگر برهانش را ذكر مىفرمايد،
دليل بر معاد بلكه براى توحيد افعالى خداوند است.
زنده شدن
زمين و نشانه قيامت
و ءاية لهم الأرض الميتة.
آيه يعنى نشانه، دليل و برهان، نشانه معاد، دليل بر اينكه پس از مرگ، عالم ديگرى
در پيش دارى كه تمام سعادت تو آنجا ظاهر مىگردد چيست؟
گويند: اين بدن پوسيده
چطور دوباره زنده مىشود؟ نگاهى به زمين مرده زير پايت بكن، چطور خدا
زندهاش مىكند؟
موت و حيات هر چيزى نسبت به همان چيز است. زمين
هم به حسب خودش موت و حياتى دارد، موتش مراتب دارد؛ يكى از مراتب آن روييدن گياهان
و نروييدن گياهان است. فصل پاييز و زمستان، موت زمين است. اول بهار، حيات زمين است.
چه حياتى به او اضافه مىگردد؟ زمين خشكى كه جنبشى از آن ديده نمىشد، نسيم بهارى،
زمين محكم، شكاف بر مىدارد، دانه سر در مىآورد، نبات و گياه مىرويد. اين حيات را
كى داد؟ آيا خودش چنين شد؟ چرا در فصل زمستان و پاييز نشد، اين حيات تازه نشانهاى
براى معاد است.
قدرت نمايى
خداوند در زمين
و ءاية لهم الأرض الميتة
أخيينها و أخرجنامها حباً فمنه يأكلون.
حب به معنى دانه
است. حبوبات كه عمدهاش گندم و جو و عدس و ماش و برنج و غيره است از جهت تركيب، يك
دانه گندم خوشه مىشود و در برابر يك دانه، هفتاد تا هفتصد دانه پس مىدهد. قدرت
نمايى مىكند. مىفهماند عالم را قدرت بىنهايتى مدبر است.
يك هسته خرما كاشتى، شاخه و برگ و چند صد دانه
خرما كه هر كدام هم هستهاى دارد، نمايش قدرت؛ همانكس كه گندم را آفريد، دندان تو
را براى خوردن آن قرار داد. آنكس كه ذائقه در دهانت قرار داد، اين خرما را شيرين
قرار داد.
حركت كيفيه و حركت كميه؛ هر حركتى محرك
مىخواهد، نمىشود بدون تكان دهنده، چيزى تكان بخورد. هر خوشه انگور در ابتدا از
دانه گندم كوچكتر است ليكن به تدريج بزرگ مىشود. اين حركت كميه، محركش كيست كه به
ترتيب و نظم معين، آن را مىگرداند.
همين دانه انگور در ابتدا سخت ترش بود، به
تدريج رو به شيرينى مىرود كه گاهى شيرينىاش آدم را مىزند. هر حركتى محرك
مىخواهد، حركت انگور كمى و كيفى آن از كيست؟ جز از خدا؟ زمين خشك بىگياه را جان
مىدهد، گياه مىروياند. به قول سعدى شيرازى:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در
كارند |
|
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت
نخورى |
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
|
|
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
(172)
|
رويانيدن دانه نشانه معاد
اين توحيدى كه از آيه استفاده مىشد، اما از جهت معاد، آقايان زارع
مىدانند كه تخمى كه مىكارند در زمين، پس از چندى كه آب به آن مىرسد، متلاشى
مىشود. هسته خرما به آن سختى، وقتى در گل جا گرفت و آب به آن رسيد؛ متلاشى مىشود،
بعد سبزه شده سر از خاك در مىآورد، نصف آن رو به بالا و نصف ديگر رو به پايين.
نصفش ريشه مىشود و شالوده را تأمين مىنمايد و نصف ديگر رو به بالا و ساقه
مىگردد.
محل شاهد ما اينجاست كه پس از متلاشى شدن كه دوباره حيات به آن
داد؟ خدا. مثل بدن من و تو كه مىپرسى چه مىشود پس از اينكه پوسيده شد، شما كه
عالم دنيا را ديديد كه چگونه پس از مرگ حيات است، چرا يادآورد آخرت نمىشويد
(173)؟!
استخوانهايى كه متلاشى شده پس از اينكه اراده حق تعالى به قيام
قيامت تعلق گرفت، نفخه احيا كه دميده مىگردد، تمام ذرات دوباره جان پيدا مىكند
(174)؛
البته با تغييراتى كه پيدا مىكند.
اين بار بدن لطيف است مخصوصاً اگر بهشتى باشد. نسبت به زنهاى بهشتى
رسيده است كه حور به آن رشك مىبرد، از بس لطيف و زيبا هستند. ماده بدن همان ماده
است، صورت عوض مىشود؛ البته بايد كارهايش از سنخ كارهاى ملك باشد، جز خير ان شاء
الله از او سر نزند وگرنه اهل عذاب، بدنهاى ضخيمى پيدا مىكنند كه مناسب آن قسم
عذابهاى سخت باشد.
و جعلنا فيها جنت من نخيل و أعنب...
جلو چشمت اين بستانهاى نخل و انگور را ملاحظه كن، اين شيرينيها كجا بود؟ از كجا
آمد؟ بگو الحمدلله، الله اكبر، از لابلاى چوب خشك، از زمين، از آب، اين چه جوهر كشى
شده در اين شكل منظم و مرتب، در اين خوشه چطور دانه دانه چيده شده بين هسته و خود
ميوه پوسته ربط داده است:
انه على كل شىء قدير.
و فجرنا فيها من العيون؛
چشمهها را جارى كرديم در ميان اين بستانها.
ليأكلوا من ثمرهى و ما عملته أيديهم
تا اين بشر از ميوه اين درختان و حبوبات بخورد.
و ما عملته بنابراين كه
ما موصوله باشد؛ يعنى اشاره باشد به آنچه از اين
ميوهها درست مىكنند، انگور را خدا خلق كرده؛ ولى بشر آن را شيره مىكند، خوراك
بسيار لطيفى است و همچنين سركه كه خوراك پيغمبران است.
أفلا يشكرون؛ آيا
سپاسگزارى نمىنمايند؟
آى كفور! نمك به حرام! آيا نبايد منعم شناس گردى براى خدايى كه اين
قسم نعمت افشانى كرده؟ آيا نبايد از همه بيشتر مدح خدا كنى؟
مدح واسطه هم خوب است به شرطى كه واسطه بودنش را فراموش نكند؛ اما
آنكس كه اصل نعمت از او و به دست اوست، شكر او واجب است و در مقام سپاسگزارى او
شريك هم نبايد براى او قايل شد؛ چون منعم فقط اوست.
اگر آب براى شما ناپديد شد، كى براى شما آب گوارا مىآورد
(175).
نعمت به هركس برسد، از اوست، نيست نعمتى براى شما مگر اينكه از
خداست
(176).
نعمتپرستى يا منعم پرستى
تمثيل هر چند زشت است ولى عيبى ندارد. سگ با آن پستىاش به نعمت
بيشتر اهميت مىدهد يا به منعم؟ اين قدرى كه منعمپرست است، نعمت پرست نيست. اين
قدرى كه به صاحبخانه مىرسد به خوراكش نمىرسد.
چه بسا صاحبخانه فراموش مىكند و به او خوراك نمىدهد ليكن سگ دست
بر نمىدارد، تواضع مىكند، تملق مىگويد، تبصبص مىكند، دم تكان مىدهد.
حيوان است بيش از اين شعورش نمىرسد. تو اى انسان با آن عقلى كه
خدا به تو داده است، چرا منعم را فراموش كردى، تو كه صاحبت را شناختى، فهميدى
لا اله الا الله حالا با منعمت بيشتر سر و كار دارى يا
با نعمت. نعمتپرستى يا منعم پرست؟
نعمت محترم است چون از خداست، مدح و ثناى خدا كن تا نعمتت را زياد
فرمايد
(177)؛
حتى نهى شده است بگويى فلان خوراك ضررم زد بلكه بگو با مزاجم سازگار نبود؛ البته
خوراكهاى متضاد را نبايد با هم خورد.
مروى است: از جمله موجبات عذاب قبر و فشار
گور، كفران نعمت است
(178).
مبادا كفران نعمت شود، نان را ببوس و محترمدار، در زير دست و پا نيفتد.
بايد از كفرانهايى كه كردهايم توبه كنيم. نعمتهاى خدا را نديديم
تا شكر كنيم؛ مثلا شخصى پسر را نعمت خدا نديد؛ ولى وقتى مرد گفت:
خدا فرزندم را از من گرفت. اينها كفران است.
اللهم ما بنا من نعمة فمنك لا اله الا انت
وحدك لا شريك لك
خدايا! هرچه داريم تنها از تو است. جز تو خدايى نيست. ما اهل
توحيديم. اهل شكريم و از گذشتههاى خود شرمساريم كه نعمتهايت را از تو ندانستيم.
استغفرك و اتوب اليك
جلسه پانزدهم: وجوب سپاسگزارى
نعمتهاى الهى
وَآيَةٌ لَّهُمُ الأَرْضُ الْمَيْتَةُ
أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ * وَجَعَلْنَا
فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ *
لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ
(179)
آيات، راجع به توحيد ربالعالمين و معاد است؛ برهان هر دو آشكار
است. مىبينيد كه زمين خشك چگونه حيات در آن دميده مىگردد:
...و أخرجنا منها حباً.... انواع حبوبات، از آن بيرون آورده و شما مىخوريد.
از خرما و انگور كه از ميان آنها جويها روان مىكنند. از خرما و انگور بخوريد و
تدبر كنيد. عبرت بگيريد. بخوريد و خداشناس و خداپرست شويد. به دنبال اصلش بگرديد؛
يعنى اى انسان! آنچه مىبينى قطره است. نمايش قدرت است. اصل قدرت است. در جهان پس
از مرگ است
(180).
رطب و خرما يك ذره از اصل شيرينى است كه در عالم اعلا ذخيره شده.
پس از مرگ بر آن بساط وارد مىشوى، آن وقت حقيقت شيرين را مىفهمى. تمام گياهان،
تمام بوهاى خوش را خزينهاى است نزد پروردگار عالم.
سپاسگزارى، وجه تمايز انسان با
حيوان
...أفلا يشكرون..... حيوان از نعمتهاى
خدا مىخورد و كارى هم به خدا ندارد. كارش جو و يونجه خوردن است و بس؛ اما بشر بايد
بخورد و دنبال خورانندهاش بگردد و از او سپاسگزارى نمايد و الا فرقش با حيوان
چيست
(181)؟
به حكم عقل بايد براى منعم، خداى عظيم خاضع شد، انسان نبايد كافر
باشد. كفر به معنى ستر است؛ يعنى پوشانيدن. آى كسى كه نعمت خدا را مىپوشانى و از
خدا نمىبينى؛ خدا بىنياز است
(182).
شكر خدا براى خودت خوب است؛ چنانچه در قرآن مجيد مىفرمايد:
اگر سپاس نعمت كرديد، خدا نعمتش را بر شما
زياد مىكند، اگر نعمت را از خدا نديديد، آنچه خدا داده قدردانى نكرديد، عذاب خدا
سخت است
(183).
همسر، نعمت خداوند
از نعمتهاى خدا همسر است كه در چند
جاى قرآن اين نعمت را تذكر فرموده است.
در اصول كافى روايت شده است كه: پس از ايمان،
هيچ نعمتى بالاتر از همسرى كه ايمان شخص را نگهدارد نيست.
اين زن، آيت خداست كه اسباب آرامش و انس مرد
است
(184).
زندگى با زنى كه مهربان باشد، نعمت بزرگى است؛ اما بعضى از كفران
كنندگان، نعمت را از خدا نديده و از همان اول كفران مىكنند. در مجلس عقد و همچنين
عروسى كه محل دعا و اجابت آن است؛ چون هنگام ريزش نعمت خداست، اما با گناهانى كه
مرتكب مىشوند، نعمت خدا را كفران مىكنند.
رفاقت سپاسگزار با حضرت داوود
(عليه السلام) در بهشت
داستان كوتاهى در باب شكر در روايت رسيده است:
داوود (عليه السلام) از خدا خواست رفيق خودش
را در بهشت نشانش دهند از اهل ايمان كه خدا او را دوست مىدارد، ندا رسيد فردا
بيرون دروازه برو او را مىبينى.
فردا كه جناب داوود از دروازه خارج شد، با متى پدر يونس پيغمبر
برخورد كرد كه مقدارى هيزم به دوش گرفته است دنبال مشترى مىگردد. يك نفر آمد و
خريد. داوود جلو رفت با او مصافحه و معانقه كرد و گفت امروز ممكن است ميهمان شما
باشم؟ متى گفت: زهى سعادت بفرماييد برويم. جناب متى از همان پول هيزم؛ آرد، و نمك
خريد به مقدار سه نفر؛ خودش و داوود و سليمان، بالأخره نان تهيه كرد. پيش از خوردن،
متى سر به آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! هيزمى كه من كندم، درختش را تو رويانده
بودى، نيرو و قدرت بازو تو به من عنايت كردى، توانايى حمل آن را تو دادى، مشترى را
تو فرستادى، آردى كه جلومان هست، گندمش را تو آفريدى، دستگاهى به راه انداختى كه
حالا ما بتوانيم نعمت تو را مصرف كنيم. مىگفت و اشك از گوشههاى چشمانش مىريخت.
داوود رو به سليمان كرد و گفت: همين است شكر كه انسان را به مقامات
عالى مىرساند.
به قول يكى از بزرگان مىفرمود: همهاش نگو
خدايا! بده بده، بگو خدايا! منعم شناسم كن، نعمت شناسم كن، تا قدردانى كنم.
الان اين ساعات ماه رمضان نعمت است. از اموات بپرس آرزو دارند در
دنيا باشند و بهره باقى ببرند.
راستى كه بايد اين ليالى قدر، از كفرانهاى خود توبه كنيم؛ از
اينكه نعمتهاى خدا را نديديم، منعم را نشناختيم، پامال كردن نعمت و در غير محل صرف
كردهايم. پول روى هم گذاشتن، كفران نعمت است. بايد بخورى و بخورانى، نه روى هم
بگذارى. يا خرجهاى زيادى، اسراف و تبذير، پلههاى خانه را هم فرش قالى كردن اسراف
است، به رحم فقيرت كه ندارد بده، از اين مال نعمت خدا بايد استفاده ببرى نه ضايع
كنى.
شكر مال، انفاق آن در راه خداست
داستانى را در دارالسلام حاجى نورى ذكر كرده است كه:
يك نفر عابد چندين سال مشغول عبادت بود. در
عالم رؤيا به او خبر دادند كه خداوند مقدور فرموده است نصف عمرت فقير باشى، نصف
ديگر غنى، اختيارش با خودت كه نصف اول را انتخاب كنى يا دوم را. در عالم رؤيا گفت:
زن صالحه عاقلهاى دارم با او مشورت كنم؛ البته زنى كه به كمال عقل رسيده باشد،
مورد مشورت واقع شود، مانعى ندارد نه آنانكه چون بسيارى از مردان، اسير هوا و
اميال نفسانى هستند.
زن گفت: نصف اول را غنى انتخاب كن. از فردا شروع به زياد شدن نعمت
شد. زن گفت: اى مرد! وعده خداست، همين طور كه خدا نعمت مىدهد، تو هم انفاق كن، از
اين طرف مىآمد از آن طرف مىداد. نصف عمرش گذشت و منتظر است فقير بيايد؛ اما فرقى
نكرد، همين طور نعمت خدا بر او جارى است. عرض كرد: پروردگارا! چطور شد. به او خبر
دادند تو شكر كردى، ما هم زياد كرديم: لئن شكرتم لأزيدنكم
شكر مال، انفاق آن است؛ چنانچه كفرانش روى هم گذاشتن هست.
جلسه شانزدهم: قدرت خداوند در
خلقت ازواج
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ
الأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ
يَعْلَمُونَ * وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم
مُّظْلِمُونَ * وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ
الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ
كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ
وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ
(185)
در بيان شواهد قدرت و حكمت، هم خداشناسى و هم
معادشناسى، دانستن قدرت و علم و حكمت الهى و هم دانستن از دوباره زنده كردن
مردههاست.
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ
الأَزْوَاجَ. ظاهر آيه يعنى منزه و پاك است از هر عيب و نقصى آن خدايى كه
آفريد جفتها را از آنچه از زمين مىرويد از انواع گياهها و از خودشان، از نفوس خود
آن ازواج و از آنچه نمىدانند و هنوز ادراك بشر به آن نرسيده است.
قدماى از مفسرين ازواج را تأويل مىبردند و به
معنى اصناف و انواع مىگرفتند، صنفها و نوعها را اين چنين آفريده است.
بعضى ديگر مىگفتند: به معنى تركيب جوهر و عرض
ماده با صورت است.
اين تعبيرات در اثر بىخبرى از مطلب مهم دستگاه
خلقت است كه تاكنون بشر از آن بىخبر بود كه مسأله ازدواج كاينات است. سابق در غير
حيوان تنها درخت نخل را مىشناختند كه نر و ماده دارد و لذا بايد بر داده شود از
درخت نر به ماده تا بارور گردد و خرما دهد ليكن اخيراً مسلم و قطعى گرديده است كه
نه درخت نخل بلكه همه درختان نياز به تلقيح دارند.
اولاً: ازدواج به معنى اصناف و انواع درست نيست
بلكه فارسى زوج، جفت است؛
مذكر و مؤنث. نر و ماده را زوجين گويند. خداوند
مىخواهد در اين آيه شريفه اعلام بفرمايد همه دستگاه آفرينش زوج است، اختصاص به
حيوان يا درخت نخل ندارد بلكه تمام درختها بايد از نر اثر به ماده برسد. بادها
واسطه لقاح هستند
(186).
از روى درخت نر، ذراتى كه سبب بارگيرى درخت ماده مىشود به آن مىرساند. از جمله
لواقح حشرات هستند، با نشستن روى درخت نر، ذرات لقاح را گرفته به درخت ماده
مىرسانند.
و مما لا يعلمون
شايد اشاره باشد به آنچه اخيراً از دستگاه اتم آگاه شدهاند. اتم كه به آن جزء لا
يتجزى و در سابق به آن جوهر فرد مىگفتند، اخيراً انسان با دستگاههاى علمى آن را
شكافت و كشف كرد.
اين اتم هم زوج است، فاعل و منفعل دارد،
الكترون و پروتون است. پس يكى از معجزات علمى قرآن است كه بشر نمىتوانست باور كند
كه تمام اشيا زوج است تا چه رسد به جوهر فرد (اتم) و لذا ازواج را به اصناف و انواع
تأويل مىبرند ليكن اخيراً اين حقيقت آشكار شد كه: سبحن الذى
خلق الأزوج كلها همه زوجها را يعنى همه اشياء را؛ چون همه چيز زوج است از
آنچه تصور كنيد ما جفت آفريديم
(187).
و من أنفسهم راجع
به مذكر و مؤنث خيلى قابل تأمل و فكر است. امام صادق (عليه السلام) در يكى از
مجالسش با مفضل همين مطلب را يادآور مىشود كه در آلات تناسلى و طرز جفتگيرى و
انعقاد نطفه دقت كن. آنچه بيشتر تأمل شود، حيرت زيادتر مىگردد.
عظمت شب و
منافع آن
و ءاية لهم اليل نسلخ منه
النهار فاذا هم مظلمون.
در آيات و شواهد قدرت الهيه دقت كنيد، روز و شب
حاصل از چيست؟ به حسب حس، حاصل از حركت آفتاب به دور كره زمين و به حسب واقع، از
حركت وضعى زمين به دور خودش شب و روز پيدا مىشود. نكات زير را توجه بفرماييد:
و ءاية لهم اليل.
شب كه مىشود، شب را آورد و روز را از بين برد تا امن و آسايش براى جنبندهها باشد،
به بركت تاريكى شب، استراحت مىكنند.
نسلخ. بعضى از
مفسرين گفتهاند: به معنى نخرج هست؛ چون
منه دارد و اگر سلخ به معنى كندن باشد، بايد
عن استعمال شود، پس نخرج منه
النهار است، روشنايى را گرفته تاريكى مىآوريم. نورانيت فضا را گرفتيم، ظلمت
آمد.
فاذا هم مظلمون.
اگر آن قدرت قاهره، كره زمين را حركت نمىداد؛ مثلاً هميشه روز و روشن بود، منافعى
كه شب دارد حاصل نمىگرديد. ديگر آنكه آفتاب اگر 24 ساعت بر يك نقطه بتابد به يك
نحو، مىسوزاند.
حركت خورشيد
به سوى جايگاه خود (ستاره وكا)
والشمس تجرى لمستقر.
بعضى گفتهاند لام در لمستقر به معنى الى يعنى
الى مستقر است. آفتاب در حركت است نه اين حركت حس كه
به دور زمين مىچرخد و برخلاف واقع است. آفتاب با منظومهاش رو به كوكب عظيمى است
كه آن را نسر گويند و اخيراً وكا
نامند در حركت است. وقتى به آن كوكب رسيد، عمر منظومه شمسى هم به پايان مىرسد.
مستقر يعنى قرارگاه شمس آن كوكب عظيم است. آن وقت است كه قيامت بر پا مىگردد.
در هيئت جديد هم گفته شده كه منظومه شمسى در سن
پيرى است. اقتربت الساعة. وقتى از جريان افتاد، نورش
تمام مىشود؛ مثل ما عمرمان كه سر آمد، آثار حيات هم تمام مىشود. اين جريان ابدى
نيست تا آفتاب به قرارگاه خودش برسد.
ذلك تقدير العزيز العليم.
اين است تقدير و تنظيم (خداوند) چيره بسيار دانا، بر تمام مقدرات و تنظيم امور
مخلوقات غالب و بسيار آگاه است.
جاذبه عمومى
سبب حفظ كاينات
لا الشمس ينبغى لهآ أن
تدرك القمر. دقت كنيد در نظم شب و روز. در پنجاه سال عمرت آيا شب و روز
تغييرى كرده است در نظم آن. بدون اينكه يك دقيقه از نظم خودش خارج شود، زودتر يا
ديرتر از مقرر؛ نه آفتاب غالب بر ماه و نه ماه غالب بر آفتاب، جاذبه عظيم مستقيم
آفتاب كه از ميليونها فرسخ كره زمين و غير آن را جذب كرده است، كره ماه مقهور كره
زمين است و تعادل در اين كره و مدارش پيدا شده است، چرا؟
حكمت تغيير
ماه
شب اول، ماه مانند ريسمانى هلال است. شب دوم دو
برابر تا شب سيزدهم و چهاردهم تمام قرص نمايان مىگردد. از شب شانزدهم به تدريج كم
مىشود تا شبهاى آخر ماه كه به اصطلاح محاق مىشود، ماه ناپديد مىگردد تا حساب
ايام ماه دانسته گردد
(188).
...كالعرجون القديم....
خوشه نخل در جهت قوسى زرد و ضعيف، آخر ماه نيز نگاه به ماه كنيد رو به زوال است مثل
آخر عمر من و تو، توبه حالا ارزش دارد نه وقتى كه ديگر اميدى به زندگى نيست.
والقمر قدرنه منازل.
27 منزل براى ماه است. جريان ماه را شب به شب دنبال كنيد.
زمخشرى در ربيعالأبرار نوشته و در شرح صحيفه
از او نقل مىكند كه: شب چهاردهم ماه بود، حضرت سجاد (عليه
السلام) وقت سحر براى تهجد برخاست. دست مبارك را در ظرف آب كرد براى وضو. سر بلند
كرد چشمش به ماه افتاد، همين طور سرش را بالا بود تا وقتى مؤذن گفت: الله اكبر
(189).
يا من فى السماء عظمته.
بزرگى خدا را در آسمانها ببين؛ كرههاى عظيم مخصوصاً به ضميمه كشفيات جديد، راستى
حيرتآور است.
پيچيده شدن
عالم اكبر در وجود انسان
اشارهاى درباره تطابق آفاق و انفس، به فرموده
على (عليه السلام):
اتزعم انك جرم صغير |
|
و فيك انطوى العالم الأكبر
(190)
|
آيا گمان كردى، چثه كوچكى هستى، در حالى كه
عالم اكبر در تو پيچيده شده است.
هرچه در عالم خارج است، در نفس انسانى هست. در وجود خود انسان هم
روز و هم شب است. امثالش را توجه بفرماييد:
در بدن و روح: در بدن، مفسر مصرى طنطاوى خوب تشريح مىكند. دستگاه
جريان خون در تمام بدن، از مغز سر تا نوك پا جريان خون متصل به قلب است؛ در دل
تصفيه مىگردد. خون پاك در رگها جريان پيدا كرده به تمام اجزاى بدن مىرسد؛ ولى به
هرجا رسيد، ماده پليد بر مىگردد و به قلب مىريزد و تصفيه مىگردد. نصف بدن دائماً
خون سياه است و نصف بدن خون لطيف. در هر دقيقهاى شانزده مرتبه اين دور قمرى در بدن
است. خون سياه به منزله شب و خون پاك، به منزله روز است.
روز روح، ياد خدا و شبش، غفلت
است
روح تو نيز روز و شب دارد، شبش غفلت از خداست. تاريك است حق و
حقيقت را نمىبيند. واى! اگر گناه باشد كه ظلمات محض چون شبى كه كاملاً ابرى است؛
چنانچه روزش ياد خداست آن مقدار از عمرت كه به ياد خدا گذراندى روشن است:
شب مردان خدا روز جهان افروز است
|
|
روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست
(191)
|
از ساعت مرگ اين جريان واضح مىگردد؛ حقيقتش بعد واضح مىشود. واى
به آنكس كه شبش متصل به قيامت باشد! ظلمات اخلاق زشتش؛ عقايد نادرستش به قدرى او
را در تنگنا قرار مىدهد كه به تعبير قرآن مجيد، دستش را كه بيرون مىآورد
نمىتواند ببيند
(192)؛
چنانچه مقابلش، روزى كه مؤمنين و مؤمنات نورشان از پيش رو و سمت راستشان نورافشانى
مىكند
(193).
وجود حق و باطل در تمام انسانها
شيخ شوشترى (رحمة الله عليه) در اينباره كه هرچه در عالم كبير است
در عالم صغير هم هست، يعنى در وجود خود شخص است، مىگويد:
در وجود خودت محمد است و ابوجهل است. در وجود خودت هابيل و قابيل
است. تطبيقهايى جالب مىكند. ابوجهل تو، همان نادانى و غرور تو است. خضوعت براى حق
در وجود محمد است، مبادا ابوجهل را به محمد مسلط كنى. على يعنى عدل و حق، معاويه
يعنى ظلم و ناحق، مبادا ستم را بر عدل و حق مسلط كنى.
لزوم پرهيز از شغل حرام
يك نفر از رفقا خوابى از خودش نقل مىكرد. گفت:
ديدم امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف
چشم راستش كور است. اولاً خواب امام زمان غير امام زمان خارجى است، چه بسا خيالات و
اوهام باشد و يا ممكن است تعبير نداشته باشد.
ديدم اگر پاسخش ندهم ممكن است گمان كند امام زمان (عج) در كار است؛
لذا گفتم اين امام زمان در وجود خودت هست؛ دين خودت كور است، اين كار حرامى كه در
دست دارى و صلاح نيست روى منبر بگويم تو را كور كرده است، لذا رفت از آن شغل حرام
كناره گرفت.
گاه مىشود اين بشر بدبخت، جهلش غالب مىگردد و ابن ملجم ثانى
مىگردد، بغض و نفرت از حق، سر تا پايش را مىگيرد.
جلسه هفدهم: مسخر شدن دريا براى
انسانها
وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا
ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * وَخَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا
يَرْكَبُونَ * وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاَ صَرِيخَ لَهُمْ وَلاَ هُمْ
يُنقَذُونَ * إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَمَتَاعاً إِلَى حِينٍ
(194)
از جمله آيات داله بر نعمتهاى خدا، مسخر شدن درياست براى بشر.
خداى عالم، دريا با اين عمق و حيوانات مهيب را مسخر بشر قرار داده
است؛ دريايى كه راستى آدمى وقتى نگاهش مىكند، هول او را مىگيرد. امواج كه به حركت
مىآيد، واقعاً وحشتآور است؛ اما آن را مسخر بشر كرد تا بر روى آب حركت كند؛ براى
تجارت و سياحت آن را طى نمايد. كشتى ساخته با قوت قلب سوار شود. فرسنگها حركت كند.
صيد ماهى و غيره كند. مرجان بيرون بياورد. حالا كه معدنها از دريا بيرون مىآورد
..الفلك المشحون... كشتى پر از سكنه را از روى آب رد
مىكند.
شتر، كشتى صحرا و هواپيما هر دو
مخلوق خداوند
و خلقنا لهم من مثلهى ما يركبون. از
مثل كشتى در درياها براى شما آفريديم؛ مثل شتر كه سفينةالبراست؛ كشتى صحراست.
به قول مفسرين جديد، اين طيارات و هواپيماها هم ساخته خداست. مثل
كشتى است. برق و بخارش از خداست. بشر تنها ختم و تركيبش را عهدهدار است. هوش و
قدرتش را هم خدا داده است.
و ان نشأ نغرقهم فلا صريخ لهم و لا هم ينقذون
اگر ما بخواهيم كشتى نشستگان را با يك موج غرق كنيم، خدا حافظ است
نه كشتى. ماشين و هواپيما هم همين است، چه در دريا و چه در صحرا؛ چه در هوا. حافظ
خداست اگر او هلاك خواست، نخات در كار نيست: الا رحمة منا و
متعاً الى حين؛ مگر رحمت از ما تا اجلش هنوز نرسيده خدا نگهش مىدارد.
بندگى كردن با بدن و مال
در اين آيات، همه شواهد قدرت و حكمت و ربوبيت و الوهيت بود.
لازمهاش اين است كه اى انسان خدايى كه بر و بحر را مسخر تو كرد، بايد بنده
فرمانبردارش باشى؛ خدايى كه اين همه انواع نعمتها، خوراكيها و آشاميدنيها
...و فجرنا فيها من العيون
(195)
انواع حبوبات براى تو آفريد. اين همه سبزيها و ميوهها را براى تو خلق كرد، بايد
سپاسگزارش باشى. بندگى خدا را از لحاظ بدن و مال فروگذارى نكنى.
شكر بدنى به زبان و اعضا: نماز و روزه و حج و امر به معروف و نهى
از منكر، عبادات بدنى، شكر است.
بخش دوم: عبادت مالى است و آنچه متعلق به علاقههاى شخص است:
-وَأَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا
الْزَّكَاةَ...
(196)
-...وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ
الزَّكَاةَ...
(197)
-...َأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ
مَادُمْتُ حَيّ
(198)
در جمع اديان الهى، نماز و زكات متصل به هم است. اگر بدن عبادت
داشته باشد؛ ولى عبادت مالى نباشد، ناقص است. روزه به جاى خود؛ اما افطارى و سحرى
دادن هم لازم است. هرچند پروردگار عالم درباره اهل مكه اين آيات را فرستاده؛ ولى تا
قيامت اين رشته ادامه دارد.
لزوم جبران گناهان حال و گذشته
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ
أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ
(199)
اهل مكه به قدرى بدبخت بودند كه نسبت به عبادت بدنى وقتى كه
مىگفتند به آنان از خدا بترسيد، اصلاح كنيد، اهل نماز شويد، استهزا مىكنند. هنوز
هم هستند افرادى كه مسخره مىكنند؛ به آنها مىگويند چرا نماز نمىخوانيد، روزه
نمىگيريد؟ مسخره مىكنند. فوقش مىگويد: خدا چه احتياجى به نماز و روزه من دارد،
بلى؛ اما تو احتياج دارى به عبادت، تا خدا در عوض تو را مورد انعامهاى اخروى قرار
دهد.
و اذا قيل لهم اتقوا ما
بين أيديكم... وجوهى ذكر شده، بهترين وجه براى ... ما
بين أيديكم... آنچه جلو شماست، از كشاف حقايق جعفر بن محمد الصادق (عليه
السلام) مروى است؛ يعنى گناهان ما خلفكم عذاب و عقوبت،
به آنها مىگويند نگاه گناهانتان كنيد؛ نگاه آنچه براى گورتان فرستاديد بكنيد.
ما بين ايديكم من الذنوب
و ما خلفكم من العقوبة
(200)
عوض اينكه براى آخرتت روح و ريحان بفرستى، آتش
مىفرستى.
وجه ديگر نيز گفته شده:
ما بين أيديكم گناهان حالا و ما خلفكم گناهان
گذشته است.
لعلكم ترحمون شايد
مورد ترحم گرديد.
هرچند جوابش به واسطه وضوح ذكر نشده؛ ولى از
آيه بعد به خوبى معلوم مىشود.
روى گرداندن
برخى از مردم از نشانههاى خداوند
وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ
آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ
(201)
كسى آيه قرآن برايش مىخوانند رو بر مىگرداند.
مىگويند از عذاب برزخ بترس، چه آيات تشريعى كه قرآن باشد، چه آيات تكوينى همه آيات
خدا، همه كلمات و نعمتها و موجودات خدا در او تأثيرى ندارد. از جهت عبادت مالى
چطور؟ البته بايد خودمان تطبيق كنيم مبادا راجع به ما هم باشد. خصوصيتى براى اهل
مكه ندارد، هرچند درباره آنها نازل شده است.