مربى نمونه
تفسير سوره لقمان

آيت الله العظمی جعفر سبحانى

- ۸ -


قرآن و تسخير فضا

مفسران عالى قدر اسلام، اين آيه و مانند آنها را چنين معرفى كرده‏اند كه خداوند، آسمانها و زمين را براى بشر تسخير كرد، يعنى آنها را براى سود بردن بشر آفريده است و اين مطلب از تمام آيه‏هاى زير استفاده مى‏شود:

1. سخرلكم الانهار؛ (117)

چشمه‏ها را براى شما تسخير كرد.

2. الله الذى سخرلكم البحر؛ (118)

خداوند كه دريا را براى سود بردن شما مسخر ساخت.

3. وسخرلكم اليل والنهار و الشمس والقمر؛ (119)

آفريدگارى كه شب و روز و آفتاب و ماه را براى انتفاع شما آفريد.

شاهد گفتار آنها اين است كه در اين آيه‏ها خداوند خود را مسخر (با كسره) معرفى كرده است و منظور از تسخير به گواه لام (لكم) سود بردن بشر مى‏باشد و اين معنا با مساله تسخير فضا، كه روزى بشر به كرات آسمانى دست مى‏يابد، تفاوت زيادى دارد و نمى‏توان گفت: قرآن از اين قدرت عظيم به طور غيب خبر داده است.

تسخير فضا، پديده تازه‏اى است كه بشر در عصر حاضر با آن رو به رو شده است و پس از به هم آميختن صنعت و جسارت، آرزوى افسانه‏اى او جامه هستى به خود پوشيد و فضانوردان در تيرماه 1348 گام بر ماه نهادند و انسان خاكى با صرف مبلغ سرسام آورى در حدود 000/000/000/200 (دويست هزار ميليون تومان) به كمك سيصد هزار تكنيسين، مهندس، دانشمند، كارشناس و كارگر توانست گوشه بس كوچكى از فضا را تسخير كند، و پرچم قدرت خويش را بر بلنديهاى آن نصب نمايد.

اين كه گفته شد گوشه بس كوچكى، براى اين است كه از نظر مقياسهاى فلكى، ماه عضو وابسته و تقريباً چسبيده به كره زمين است و نور ماه به فاصله يك ثانيه و نيم به زمين مى‏رسد و با توجه به عظمت جهان بالا، اين فاصله، بسيار كم و ناچيز است.

نكته شايان توجه، اين جاست كه براى نخستين بار، تنها فضانوردان امريكا يا شوروى نبودند كه درهاى آسمانها را به روى بشر گشودند و راه تسخير ديگر كرات را در نظر آنان جلوه دادند يا به عبارت صحيحتر، اين چند صدهزار مهندس و تكنيسين نبودند كه با علوم و دانشهاى خويش به فضانوردان توان بخشيدند كه اين طرح را اجرا كنند و از اين راه، نام و نشان و افتخارى براى خود كسب نمايند؛ آنان نخستين پيروان اين راه نبودند، بلكه نخستين گروهى كه درهاى آسمانها را به روى بشر گشود، انبيا و پيامبران آسمانى بودند و قرآن مجيد، كتاب آسمانى ما، از تسلط آنان بر فضا و آسمانها گزارش داده است.

در قدرت سليمان، همين بس كه باد به فرمان او حركت مى‏كرد و راهى را كه مراكب آن روز در ظرف يك ماه مى‏پيمودند، وى در نيم روز طى مى‏كرد و در ظرف يك روز، مسافت دو ماه را مى‏پيمود. معمولا كاروآنهابا وسايل نقليه آن روز، روزانه هشت فرسنگ راه مى‏پيمود و در ظرف يك ماه 240 فرسنگ را طى مى‏كرد و در ظرف دو ماه، مسافت 480 فرسنگ را زير پا مى‏نهاد.

سليمان بر اثر تسخير مركبى تندرو كه خدا در اختيار او نهاده بود، مى‏توانست مسافت 480 فرسنگ را در ظرف يك ماه در هوا بپيمايد، ولى روشن نيست كه صعود وى در ضا چقدر بود و تا چه اندازه از سطح زمين بالا مى‏رفت.

قرآن مجيد اين حقيقت را در آيه زير بيان مى‏كند:

ولسليمان الريح غدوها شهر ورواحها شهر؛ (120)

باد را براى سليمان مسخر ساختيم. مسير آن در هر نيم روز، مسافت يك ماه بود.

باد كه در تسخير او بود، او و گروهى از همراهان او را حركت مى‏داد، به هر نقطه‏اى كه او مايل بود مى‏برد، چنان كه مى‏فرمايد:

ولسليمان الريح عاصفه تجرى بامره؛ (121)

يعنى باد وزنده مسخر سليمان بود و به فرمان او حركت مى‏كرد.

پس از سليمان، حضرت مسيح (عليه السلام) دومين شخصيت آسمانى است كه درهاى آسمان را به روى بشر گشود، آن جا كه قرآن درباره وى مى‏گويد:

وماقتلوه و ما صلبوه ولكن شبه لهم... بل رفعه الله اليه؛ (122)

او را نكشتند و به دار نياويختند، بلكه براى آنان مشتبه شد... بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد.

گروهى از مفسران، جمله بله رفعه الله را چنين تفسير مى‏كنند كه او را از اين كره خاكى بالا برده و در ديگر كرات آسمانى جاى داد؛ ولى از همه روشن‏تر معراج و سير جسمانى و روحانى پيامبر خاتم است كه در قرآن در سوره‏هاى اسراء و النجم آمده است و از سير او در عوالم بالا به صراحت كامل خبر داده است.(123)

خلاصه، پيامبران نخستين كسانى بودند كه درهاى آسمانها را از طريق اعجاز به روى بشر گشوده و امكان عقلى آن را عملا ثابت كرده‏اند. در قرآن مجيد از برخى از آيات مى‏توان امكان تسخير كرات بالا را استفاده كرد، ولى استفاده اين مطلب نياز به لطف قريحه دارد.

بيان مطلب‏

شكى نيست كه نيروى روحى و فكرى بشر از روزى كه گام به پهنه هستى نهاده رو به تكامل است. روزى نمى‏گذرد، مگر اين كه قدمهاى برجسته‏اى به سوى تكامل و به منظور كشف رازهاى نهفته در عالم آفرينش برمى‏دارد؛ از اين رو، هيچ گونه بعيد نيست روزى فرا رسد كه انسان، با نيرو و قدرت خدادادى، دامنه زندگى خود را در كرات آسمانى نيز پهن كند.

آياتى كه در قرآن كريم، درباره مسخر نمودن زمين و آسمان براى بشر وارد شده است، شايد خالى از اشاره به اين مطلب نباشد، زيرا درست است كه خورشيد و ماه و آنچه در آسمانهاست، اگر چه از روز اول براى بشر مسخر ورام شده‏اند، ولى تسخير يا بهره بردارى از اين تسخير نيز درجاتى دارد كه كاملتر آن، اين است كه مهد زندگى گردند. اينك پاره‏اى از آياتى كه در اين باره نازل گرديده است:

1. وسخرلكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعاً منه ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون؛ (124)

يعنى آفريدگار جهان به نفع شماها (بشر) آنچه در آسمانها و زمين است كه تمام از آن اوست، رام و مسخر نموده است و اين مطلب براى مردم متفكر، وسيله هدايت و ايمان است.

2. الم تروا ان الله سخرلكم مافى السماوات وما فى الارض واسبع عليكم نعمه ظاهره وباطنه؛ (125)

آيا نمى‏بينيد كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است، براى شما رام و تسخير كرده است و نعمتهاى باطنى و ظاهرى خود را به طور رايگان در اختيار شما گذارده است؟

3. وسخرلكم الشمس والقمر؛ (126)

خورشيد و ماه را براى شماها رام نمود.

و اين جمله در قرآن در سوره‏هاى مختلفى وارد شده است.

طبق اين آيات، قرآن مى‏فرمايد: ما آنچه در زمين است از روز اول در اختيار شما گذارده‏ايم، در صورتى كه منابع تحت الارضى يكجا و يك مرتبه، بشر بر آنها دست نيافته است، بلكه تدريجا و در هر عصرى، يك طبقه ممتاز تا حدودى از اين دفاين آگاهى يافته و آن را استخراج كرده است. از اين جا معلوم مى‏شود، مقصود قرآن از اين كه مى‏فرمايد: ما آنچه در زمين است در اختيار بشر نهاده‏ايم آن نيست كه تمام ذخاير زمين در اختيار تمام افراد بشر قرار داده شده است، زيرا بسيارى از اين معادن با مرور زمان، كشف شده و در هر قرن، يك طبقه ممتاز، موفق به كشف منابع تحت الارضى شده‏اند، بلكه مقصود، مجموع اجتماع بشرى است كه در طول زمان به وجود مى‏آيند، اگر چه بعضى از آنها فقط به برخى از معادن پى برده‏اند و بعيد نيست كه در آينده بشر به كشف منابع تازه‏اى در زمين موفق گردد كه در قرن حاضر از آن، كوچكترين اطلاعى در دست نيست؛ بنابراين چه مانعى دارد، در عين اين كه سيارات از روز اول براى بشر رام بود، ولى طبقه ممتازى از بشر در طول زمان استفاده بيشترى بنمايند و به كرات آسمانى دست يابند و آنچه قرآن فرموده وسخرلكم ما فى السموات به طور اتم واكمل مصداق پيدا كند.

به علاوه در سوره الرحمن (آيه 34) امكان نفوذ در فضا با تكيه به قدرتها و استفاده از نيروهاى اين جهان پيش بينى شده، آن جا كه مى‏گويد:

يا معشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات والارض فانفذوا لاتنفذون الا بسطان؛

اى گروه جنيان و انسانيان اگر مى‏توانيد از اقطار آسمانها و زمين به خارج رخنه كنيد، پس بكنيد (ولى) جز با (به دست آوردن) تسلطى رخنه نمى‏كنيد.

همان طور كه در ادبيات مى‏خوانيم استثناى از نفى، اثبات است؛ در اين آيه، نخست نفى قدرت انسان از نفوذ در فضا مى‏كند و سپس با استثناى الابسلطان اثبات مى‏كند كه اين كار با استفاده از قدرتها امكان‏پذير است.(127)

نعمتهاى ظاهرى و باطنى چيست؟

نعمتهاى ظاهرى عبارتند از موجوداتى كه با قواى حسى و ظاهرى درك شوند و به عبارت روشنتر به موجودات مادى و نمودهاى طبيعى، نعمتهاى ظاهرى مى‏گويند، ولى منظور از نعمت باطنى، همان امور معنوى است كه اساس زندگى صحيح بشر روى آن استوار است، مانند خرد و هوش، حتى مى‏توان شرايع آسمانى و برنامه‏هاى پيامبران رانير جزء نعمتهاى باطنى شمرد.

از اين بيان، معناى آيه كه مى‏فرمايد: واسبغ عليكم نعمه ظاهره وباطنه روشن گرديد، يعنى او بشر را غرق نعمت كرده و همه نوع نعمت در اختيار او نهاده است. جهان آفرينش طورى آفريده شده كه بسيارى از موجودات جهان خدمتگزار بشر بوده و قسمتى را نيز خود او استخدام نموده و از آنها بهره مى‏كشد.

ولى انسان با اين همه قدرت و نيرو، با اين همه دانش و بينش، به قسمتى از نعمتهاى مادى و معنوى پى برده، اما قسمت زيادى از اسرار آفرينش هنوز براى او روشن نشده است. چه بسا تا پايان دوران عمر بشر، قسمت مهمى از آنها كه وسايل حيات و زندگى به شمار مى‏روند، براى او مكشوف نشود، زيرا نعمتهايى كه هميشه ملازم با ماست و هرگز از ما جدا نمى‏شود، به طور مسلم مورد غفلت قرار گرفته و در افق فكر و تصور مانمى آيند.

آرى نعمتى كه گاهى هست و گاهى نيست، چون فقدان آن، عكس العمل مخصوصى در ما مى‏گذارد، از اين نظر، پيوسته مد نظر بوده و كمتر مورد بى توجهى قرار مى‏گيرد، ولى نعمتهاى ملازم كه هميشه با انسان هست، چون با چنين عكس العملى رو به رو نيست، از اين جهت مورد توجه قرار نمى‏گيرد.

يك مثال روشن: اگر انسان، يك سلسله امواج صوتى را از آغاز زندگى تا پايان عمر، بدون كوچكترين وقفه‏اى بشنود، ممكن است اصلا وجود آن را تشخيص ندهد و در صورتى مى‏تواند آن را تشخيص بدهد كه لااقل لحظه اى توقف در آن پيدا شود.

بر اين اساس، چه بسا احتمال مى‏دهيم كه بسيارى از نعمتهاى الهى، بسان همان اصوت ممتدى باشند كه از روز نخستين با ما همراه بوده و تا پايان زندگى نيز با ما همراه خواهند بود، در اين صورت، اين گونه مواهب هرگز مورد توجه قرار نخواهد گرفت. ولى شايسته يك چنين انعام بزرگ چيست؟ جز اين است كه در برابرر پديد آرنده نعمت، سپاسگزار باشيم و شايستگى خويش را ثابت كنيم، ولى متاسفانه برخى از مردم به جاى شكر و سپاس، راه كفر ورزيده و درباره خدا و حدانيت او به سفسطه و مغالطه و مجادله بر مى‏خيزند، چنان كه مى‏فرمايد: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم ولاهدى ولاكتاب منير.

بشر در برابر آيات يگانگى خداوند بر دو گروهند:

گروهى، آيات وحدانيت او را ناديده گرفته و بر اثر تعصب كور و كر، از روش نياكان پيروى مى‏كنند، هر چند سرانجام چنين پيروى، آتش دوزخ باشد، چنان كه مى‏فرمايد: واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله... .

در برابر آنان، گروه ديگر، آيات وحدانيت و نعمتهاى سرشار او را به دقت بررسى كرده و با تمام قوا به سوى او متوجه مى‏گردند و در برابر او تسليم مى‏شوند؛ چنين افرادى به قلعه رصين ودژ استوارى پناه برده و به دستاويز محكم و ريسمان ناگسستنى چنگ زده و در ظل عنايات خداى بزرگ جهان قرار گرفته‏اند؛ چنان كه مى‏فرمايد: ومن يسلم وجهه الى الله... .

كفر و ضلالت هر كسى، فقط به زيان خود او تمام مى‏شود و هر فردى در جهان ديگر به نتايج اعمال خود مى‏رسد و پيامبر الهى كه پيام رسانى بيش نيست، نبايد از انحرافها و روگردانيها ناراحت گردد، چنان كه مى‏فرمايد: نمتعهم قليلاثم نضطرهم الى عذاب غليظ..

روح بت پرستى‏

25. ولئن سالتهم من خلق السماوات والارض ليقولن الله قل الحمدلله بل اكثرهم لايعلمون؛

اگر از آنها (بت پرستان) بپرسى كه آسمان و زمين را چه كسى آفريد، مى‏گويند: خدا. بگو: ستايش مخصوص خداست، ولى بيشتر آنها نمى‏دانند.

26. لله ما فى السماوات والارض ان الله هو الغنى احميد؛

براى خداست آنچه در آسمانها وزمين است. به راستى خدا بى نياز و ستوده است.

اعتقاد به خداى جهان، سازنده نظام هستى، اصيلترين و كهنترين فكرى است كه در ميان بشر به وجود آمده، ولى سرچشمه اين فكر چيست و چگونه به وجود آمده است؟ مادى و الهى در اين باره اختلاف دارند.

نظريه ماديها در پيدايش بت پرستى‏

ماديها مى‏گويند: انسان در اعصار گذشته با بدن ناتوان در برابر امواجى از بلاها و حواث خطرناك، قرار مى‏گرفت. بادهاى شديد، طوفانهاى ويرانگر، سيلهاى سهمگين، زمين لرزه‏هاى مخرب، شعله‏هاى كوه آساى آتش فشانيها، روشنايى خيره كننده برقها، نعره مهيب رعدها، قحطى‏ها و خشك ساليهاى جانكاه و...

همگى دهان باز كرده و مى‏خواستند اين موجود ناتوان را ببلعند.

ناتوانى او در برابر اين عوامل نابود كننده، او را بر آن داشت به موجود نيرومندتر از خود پناه برد، از اين نظر، گاهى به موجودات آسمانى و اجرام كيهانى كه برترى محسوسى داشتند و از تيررس اين حوادث كه وجود او را تهديد مى‏كردند فراتر بودند، پناه مى‏برد.

گاهى روح بلند پرواز او به اين حد قانع نمى‏شد و به موجودات دور از حس و فكر از قبيل ارباب انواع فرشته وجن و پرى متوجه مى‏شود و روى علاقه‏اى كه به آنها داشت، صورتهاى خيالى آنها را با تراشيدن بتها و سنگها مجسم مى‏ساخت و آنها را به جاى خداى و يا خدايان واقعى مى‏پرستند.

خلاصه، ترس بشر از علل خصمانه، طبيعت او را واداشت كه به موجودات برترى پناه ببرد و نام او را خدا بگذارد و اعتقاد به موجود بالاتر، علتى جز ترس و وحشت از آفات و بلاها علت ديگرى نداشت و اگر چنين عللى در كار نبود، هرگز انديشه خدا به مغز او راه نمى‏يافت.

نظر خدا پرستان‏

اين گفتار ماديهاست و آنان در اين طرح، حق و باطل را به هم آميخته‏اند. در اين كه بشر، پاره‏اى از اين موجودات را مى‏پرستد سخنى نيست، ولى علت توجه او به يك مبدا، ترس و وحشت او نبوده است، بلكه علت توجه، اين بود كه در درون خود، يك نوع جذبه و كشش باطنى نسبت به جهان ديگر احساس مى‏كرد، به عبارت ديگر، تقاضا و نداى فطرت بود كه او را در تمام احوال، خصوصاً در شدايد به يك قدرت مافوق متوجه مى‏ساخت، گويا مساله مذهب و اعتقاد به خداى جهان با وجود آدمى سرشته شده. خلاصه عقيده به خداى جهان، معلول حس مذهبى انسان است كه امروز دانشمندان روان شناس، آن را چهارمين حس بشر دانسته‏اند و با دلايل روشن، فطرى و نهادى بودن توجه به خدا را بر نبوت رسانيده‏اند.(128)

براى توجه به خدا علاوه بر فطرى بودن موضوع خداشناسى، علت ديگرى در كار است و آن مشاهده نظام خلقت كه انسان را به وجود نظم دهنده‏اى رهبرى مى‏كند كه اعتقاد به او با وجودش سرشته شده است.

گواه روشن بر اين كه اعتقاد انسان به خداوند، زاييده ترس و خوف و مولود نيازمنديهاى مادى او نيست، اين است كه اگر بشر در بهشت برين كه در آن جا اثرى از گرسنگى و تشنگى و ديگر عوامل مهلك و نابود كننده نيست، چشم به جهان مى‏گشود، باز حس كنجكاوى وى آرام نمى‏گرفت و بنابراين اصل مسلم كه هر دستگاه منظمى به نظم دهنده‏اى و هر اثرى به موثرى نياز دارد از خود سوال مى‏كرد: پديد آورنده اين نظام كيست؟ و اگر در آن محيط، كوچكترين نيازى به خدا نداشت، باز حس كنجكاوى وى، او را به سوى آفريدگار آن نظام، رهبرى مى‏نمود.

بشر موجودى نيست به ظاهر هستى بنگرد و از علت و پديد آورنده آن، تحقيق ننمايد و در كنار سفره سعادت بنشيند و تمام اسباب رفاه براى او فراهم گردد و از تحقيق و تحرى درباره قدرتى كه اين سفره را گسترده است خوددارى نمايد.

حس كنجكاوى است كه آدمى را به سوى حقايق و سرچشمه آنها يعنى خداوند سبحان سوق مى‏دهد و بر عطش او در كسب آگاهى عميقتر و بيشتر مى‏افزايد؛ بر همين اساس، كمتر كسى پيش از نهضت ما ديگرى در غرب، آفريدگار جهان را نكار مى‏كرد.

بنابراين، عقيده بشر به آفريدگار جهان، در درجه اول، معلول فطرت و سپس معلول حس كنجكاوى اوست از علل حوادث و موجودات جهان؛ آيه‏هاى مورد بحث، علاوه بر اين كه از يك مطلب علمى دقيق (بتها به عقيده بت پرستان معبودند، نه خالق) پرده برداشته كه شرح آن را در زير مى‏خوانيد، حقيقت ديگرى (وجود صانع يك امر مسلم بت پرستان بود) را نير بيان كرده است.

بتها معبود بودند نه خالق‏

انسان به عللى به سوى جهان مافوق طبيعت كشيده مى‏شود، ولى به جاى اين كه او را بپرستد و به جاى اين كه در برابر خداوند، خاضع گردد، در مقابل آفريده‏هايى، مانند خود خضوع مى‏كرد.

توجه آنان به بتان، بيشتر براى اين بود كه خداوند را دور از حس مى‏ديدند؛ از اين نظر با خود فكر مى‏كردند كه توجه به موجود دور از حس و عبادت مبدئى كه از افق ديد ما بيرون است بى‏ثمر مى‏باشد، ناچار بايد محسوس را عبادت كرد كه توجه به پرستش آن، پرستش خداوند حساب شود و يا لااقل، شفيع و واسطه ميان آنها و آفريدگار جهان گردد؛ بنابراين آنان هرگز بتها را خدا و آفريدگار زمين و آسمان نمى‏دانستند و خالقيت را از شوون خدا و از صفات منحصر به او مى‏شمردند و لذا هر موقع از آنان سوال مى‏شد و به آن ان گفته مى‏شد: من خلق السماوات والارض؛ آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است.

ليقولن الله؛ خدا آفريده است.

قرآن در اين موقع، مطابق اعتراف آنان، محكوميت آنها را صادر مى‏كند و مى‏فرمايد: اگر واقعاً خالق جهان اوست، پس چرا ديگرى را مى‏پرستيد؛ و به پيامبر دستور مى‏دهد كه بگويد الحمدلله ستايش و پرستش از آن خداست.

شعب بت پرستى در جهان، بيرون از حد و شمار است، از ميان فرقه‏هاى آن، صابيها، برهمائيها و بودائيان و بت پرستان شبه جزيره عربستان از برجستگى بيشترى برخوردارند و تمام اين فرق، بتان خود را معبود لايق ستايش و شفيع و مقرب مى‏دانستند، نه خالق زمين و آسمان؛ گروهى گام فراتر نهاده و آنها را مدبر جهان مى‏دانستند و بت پرستان شبه جزيره به اين مطلب نيز معتقد بودند.

بت پرستى در شبه جزيره‏

عربهاى پيشين، مانند قوم عاد و ثمود به طور مسلم، بت پرستى بودند و به وسيله بلاهاى مخصوصى هلاك شدند، ولى از زمانى كه ابراهيم با هاجر و اسماعيل در مكه فرود آمدند و سكونت گزيدند، دين توحيد و يكتاپرستى در آن نقطه منتشر بود تا آن كه يكى از فرزندان اسماعيل به نام عمروبن لحى حكومت مكه را در دست گرفت و پس از مدتى، سخت بيمار شد و براى معالجه به سرزمين شام رفت. مشاهده كرد كه آنان اشكال اجرام كيهانى و تمثالهاى شخصيتهاى بشرى را مى‏پرستند و معتقدند كه بر اثر عبادت اين اشكال و تمثالها، خود اجرام و روح آنها، آنان را يارى مى‏نمايند. وى اين مطلب را پسنديد و از آنها تقاضاى بت كرد و آنان بت هبل و بتهايى به نام اساف و نائله را كه به صورت دو جوان زيبا يا به شكل زن و شوهر بود، به وى دادند و او آنها را در خانه خدا (كعبه) جاى داد و مردم را به عبادت آنها دعوت كرد و اين دعوت، كه با روح جهل و نادانى بشر توام و با روح خضوع در برابر نيروى مافوق كاملا وفق مى‏داد، رواج كامل پيدا كرد.

روزى كه پيامبر مبعوث شد، عقيده آنان اين بود كه بتان معبودند نه خالق، شفيع و مقربند، نه آفريدگار جهان و لذا قرآن در رد آنان چنين مى‏گويد: اين بتان مانند شما بندگانند و اين بتها نه شما را مى‏توانند يارى كنند و نه خود را(129)و در آيه دوم مورد بحث در پاسخ آنها چنين مى‏گويد:

لله مافى السماوات والارض؛

آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست.

او شايسته پرستش است، يعنى اين اجرام آسمانى و زمينى بسان شما مخلوقند و بر شما برترى ندارند و پرستش آنها باعث تقرب نيست.

اين حقيقت، كه بتها معبود بودند، نه خالق، در قرآن در سوره‏هاى عنكبوت (آيه 16) و زخرف (آيه 87) و زمر (آيه 38) نيز وارد گرديده است.

علم و قدرت بى پايان‏

27. ولو انما فى الارض من شجره اقلام والبحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم؛

و اگر آنچه درخت در زمين است، قلم باشد و دريا و آب هفت درياى ديگر به يارى آيد (و نويسندگان معلومات و مخلوقات خدا را بنويسند) كلمات خدا تمام نمى‏شود. قطعاً خداست كه شكست‏ناپذير حكيم است.

28. ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحده ان الله سميع بصير؛

آفريدن و زنده كردن همه شما (از نظر سهولت) همانند خلقت و زنده كردن يك تن است.

خداوند شنوا و بيناست.

و سعت و عظمت خير كننده جهان آفرينش، بيش از آن است كه بشر بتواند به درك آنها موفق گردد. رموز و اسرار پيچيده پديده‏هاى طبيعى، بالاتر از آن است كه دانشمندان جهان بر آنها احاطه يابند.

هنوز به بسيارى از اسرار وجود خود پى نبرده است، همچنان وجود او مجموعه سراپا راز و ابهام است. آگاهى‏هاى او با همه پيشرفتى كه كرده است، محدود به كرده خاكى و قسمتى بالاتر از آن است، در صورتى كه محيط زندگى و تمام سيارات منظومه شمسى و اقمار آن در برابر عظمت خيره كننده جهان آفرينش، بسيار بسيار ناچيز است.

ما در جهانى به سر مى‏بريم كه صدها هزار كهكشان دارد منظومه شمسى ما با تمام اقمار و سياراتش جزء كوچك يكى از كهكشانهاست. اين جهان سحابيهايى دارد كه به صورت قطعه ابرى ديده مى‏شوند، ولى همين قطعه ابر، حتى در تلسكوپهاى كوچك به انبوه ستارگانى تبديل مى‏شود و يكى از اين سحابيها را كه قريب نهصد هزار سال نورى از ما فاصله دارد و عرض آن برابر 45 هزار سال نورى است، سحابى عظيم اندرومدا(130).andromeda(131) ستارگانى مانند دانه‏هاى برف، فاصله بين ما و اين سحابى را پوشانده است.

درك وسعت جهان هستى و قوانين و رموز عالم آفرينش از گنجايش عقل بشرى، بيرون است. او همين اندازه مى‏داند ميلياردها جاندار دريايى و زمينى و بيليونها گل و گلبرگ و نبات، نمونه بسيار بسيار كوچكى از اقيانوس عظيم بى كرانه، همان جمله‏اى است كه آيه مورد بحث آن را آورده و مى‏فرمايد:

ولو انما فى الارض من شجره اقلام...؛ اگر تمام درختان روى زمين، قلم شود و درياهاى روى زمين به كمك هفت‏(132) درياى ديگر براى نوشتن كلمات خدا مركب گردد هرگز كلمات (مخلوقات) تمام نمى‏شود، يعنى اين قلمها مى‏شكند و آن مركبها تا آخرين قطره تمام مى‏شود و شرح اسرار مخلوقات و رموز جهان آفرينش و شماره آنها پايان نمى‏پذيرد.

جمله ما نفدت كلمات الله بهترين جمله‏اى است كه مى‏تواند اين حقيقت را مجسم سازد و هيچ رقم رياضى ولو هر اندازه بزرگتر باشد، نمى‏تواند جاى اين جمله بنشيند. اگر مى‏فرمود: شماره موجودات و اسرار جهان آفرينش به اندازه عددى‏ست كه يك ميليون صفر همراه آن باشد، باز اين جمله مى‏رساند كه شماره آنها متناهى است، در صورتى كه جمله ما نفدت كلمات الله؛ كلمات خدا تمام نمى‏شود به صورت واضحترى نامتناهى بودن آن را مى‏رساند.

اين حقيقت را بار ديگر قرآن در سوره كهف يادآور شده و فرموده است:

قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولوجئنا بمثله مدداً؛

يعنى اگر دريا مركب گردد (و كلمات خدا را با آن بنويسند) آب دريا، پيش از آن كه كلمات خداوند تمام گردد، پايان پذيرد.

اگر طول زمانى را كه جهان از بدو پيدايش تاكنون داشته و در آينده نيز خواهد داشت و حوادث بى پايانى كه روى خواهد داد در نظر بگيريم، عظمت اين بيان روشنتر مى‏شود.

آيا موجودات جهان، كلام خداوند هستند؟

اگر ما به الفاظى كه از دهان ما بيرون مى‏آيد كلمه مى‏گوييم، از اين نظر است كه هر كدام، از يك سلسله حقايق خارجى مفاهيم ذهنى و تصورات عقلى متكلم حكايت مى‏كنند؛ بنابراين اگر يك چنين دلالت از يك موجود خارجى برآيد، يعنى هر موجودى با نظام دقيق خود، دال و گواه به علم و قدرت بى پايان خالق خود باشد، در اين صورت بايد آن را كلمه گفت؛ بر اين اساس، موجودات جهان هستى كلمات خداوند بزرگ است، زيرا سازمان وجودى هر ممكن از قدرتى عظيم حكايت مى‏نمايد. سازمان پيچيده يك سلول، نظام شگفت‏انگيز جانداران، ساختمان زيباى گلها، عظمت و بزرگى سحابيها و كهكشانها، جانداران بيشمار درياها و سازمان مرموز هر انسانى، حاكى از عظمت و قدرت بى پايان اوست، گويا هر كدام بازبان تكوينى، از قدرت و علم و جمال و جلال او سخن مى‏گويند.

قرآن در سوره نساء (آيه 171) و همچنين در سوره آل عمران (آيه‏هاى 39 و 45) حضرت مسيح را كلمه الله خوانده است؛ چنان كه فرموده:

انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته؛

عيسى بن مريم پيامبر خدا و كلمه اواست.

اميرمومنان مى‏فرمايد:

يقول لمن اراد كونه كن فيكون لابصوت يقرع و لابنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه؛ (133)

يعنى اين كه مى‏گويند: خداوند به موجودات مى‏گويد باش، آنها فورا موجود مى‏شوند، نه به اين معناست كه در اين ميان، صدا و آهنگ در كار است، بلكه سخن خدا كار و عمل اوست.

جايى كه كوه و كاه يكى است‏

نخستين آيه مورد بحث، معرف علم بى پايان خداوند است و آيه ديگر، يعنى آيه ما خلقكم ولا بعثكم... مبين قدرت بى پايان اوست و معناى آيه، اين است كه آفريدن تمام بشر و زنده كردن همه آنها از نظر سهولت و آسانى بسان آفريدن و زنده كردن يك تن از شماهاست و در حقيقت، منظور اين است كه سراسر جهان خلقت از كوچك و بزرگ، از زياد و كم در برابر قدرت بى پايان او يكسان است و براى چنين قدرت بى پايان كه به هر ممكن مى‏تواند در هر لحظه‏اى لباس وجود بپوشاند، مشكل و آسان مفهومى ندارد. اين دو مفهوم در مورد كسانى صدق مى‏كند كه قدرت آنها محدود باشد. در چنين وضع، حادثه‏اى كه يك مقدمه لازم دارد، با كارى كه با ده مقدمه درست مى‏شود، فرق پيدا خواهد نمود و اولى آسان و دومى مشكل جلوه خواهد كرد؛ ولى درباره صانع توانايى كه با اراده و مشيت خود به هر ممكن بخواهد وجود مى‏بخشد، اين دو سنخ كار، يكسان است، بنابراين خلق كردن و زنده كردن ميلياردها موجودات بسان آفريدن يك فرد و احياى يك تن است.

اين حقيقت به طور واضح در سخنان اميرمومنان چنين وارد شده است:

وما الجليل و اللطيف والثقيل والخفيف والقوى والضعيف فى خلقه الا سواء؛(134)

بزرگ و ريز، سنگين و سبك، نيرومند و ناتوان در برابر قدرت او يكسانند.

اين آيه پاسخ كسانى بود كه مى‏گفتند: خداوند ما را يك يك آفريده، چگونه به طور دسته جمعى زنده خواهد نمود.

نمونه‏هاى بارزى از علم و قدرت خدا

29. الم‏تر ان الله يولج اليل فى النهار ويولج النهار فى اليل و سخر الشمس والقمر كل يجرى الى اجل مسمى وان الله بما تعملون خبير؛

آيا نديده‏اى كه خداوند شب را در روز و روز را در شب وارد مى‏كند از يكى مى‏كاهد و به ديگرى مى‏فزايد و آفتاب و ماه را رام كرده و هر كدام به مدت معينى به سير خود ادامه مى‏دهند. خداوند از اعمال شما آگاه است.

30. ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلى الكبير؛

اين (هاهمه) دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مى‏خوانند باطل است و خدا همان بلند مرتبه بزرگ است.