مقايسه
كوتاهى ميان قرآن و تورات
ملاحظه فرموديد كه قرآن، چگونه از آگاهى و
احاطه عملى خدا گزارش داده و همه را در برابر او حاضر خوانده، ولى تورات در داستان
آدم و حوا علم و آگاهى خدا را آن چنان محدود و كوچك مىشمرد كه قلم از نقل آن شرم
دارد: وقتى آدم و حوا از ميوه آن درخت خوردند، ديدگان آنها باز گرديد و ديدند كه هر
دو برهنهاند. فوراً براى خود لنگى درست كردند. خداوند آدم و حوا را در حالى كه در
بهشت راه مىرفتند ديد. آدم و حوا فوراً پنهان شدند. خدا آدم را صدا زد كجايى؟ آدم
پاسخ دادراك من تا صداى تو را شنيدم فوراً پنهان شدم، زيرا عريان و برهنهام. خدا
گفت: چه كسى تو را آگاه ساخت كه برهنه هستى، مگر از ميوه آن درخت خوردهاى؟
(85)
آيا صحيح است بگوييم كه خدا از مخفى گاه آدم كه
در دو قدمى او قرار داشت آگاه نبود. به طور مسلم، تورات كنونى غير از تورات واقعى
است كه قرآن درباره آن مىگويد:
وفى نسختها هدى ورحمه
للذين هم لربهم يرهبون؛
(86)
تورات كتابى است كه سراسر
آن، هدايت و رحمت براى كسانى است كه از خداى خود بترسند.
هركارى عكس
العملى دارد
لقمان در نخستين پند خود، فرزند عزيزش را متوجه
عبادت و ستايش خدا نمود و او را از انواع شرك بازداشت و در دومين پند خود، مكتب
جزاى اعمال را به روى او باز كرد و يكى از صفات خداى بزرگ را متذكر مىگردد و
مىگويد: هر بشرى هر عملى را ولو به اندازه يك دانه خردل باشد،
انجام دهد و آن را در دل سنگها و يا فضاى لايتناهاى آسمانها پنهان سازد، خدا آن را
خواهد آورد.
مقصود از جمله يات
بهاالله (خدا آن عمل را مىآورد) چيست؟ اين جمله احتمالاتى دارد كه همه را
يادآور مىشويم:
1. هر عمل به صورت خاصى در روز رستاخيز در
برابر انسان مجسم مىگردد: نماز و روزه به يك صورت، اعمال ناشايست به صورتهاى
ديگر، چنان كه صريح آيه 35 سوره برائت بر اين مطلب گواهى مىدهد، آن جا كه صريحاً
مىگويد: طلا و نقرههاى اندوخته شده كه حقوق واجب آن پرداخته نشده و با احتياج
مسلمانان حبس گرديده است، روز رستاخيز به آتش مبدل شده و پيشانى و پهلوى صاحبان
آنها را به آنها داغ مىكنند، آن جا كه مىفرمايد:
يوم يحمى عليها فى نار
جهنم فتكوى بها جباههم وجنوبهم وظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ماكنتم تكنزون؛
(87)
به ياد آرند روزى را كه طلا و نقرههاى گنج شده
در آتش جهنم سرخ مىگردد و پيشانى و پهلو و پشتهاى آنها را به آن داغ مىكنند؛ اين
(آتشها) همان است كه آنها را گنجينه و ذخيره كرده بوديد؛ در اين صورت، زنج آن گنج
را بچشيد.
شايد مرادراك لقمان اين است كه هر عمل خوب و
بدى روز قيامت به فرمان خدا به صورت مخصوص آن، حاضر مىگردد و مجسم مىشود.
2. ممكن است مقصود اين باشد كه روز رستاخيز،
اعمال انسان با همان كم و كيف و خصوصياتى كه در دنيا داشته است، بدون كوچكترين
تفاوت در برابر ديدگان انسان، هنگام محاسبه حاضر مىگردد، اما طرز حاضر كردن اين
اعمال، بر ما پوشيده است.
اين حقيقت يعنى احضار اعمال از آيههاى زير نيز
استفاده مىشود:
الف) يوم تجد كل نفس ما
عملت من خير محضراً.
(88)
ب) ووجدوا ما عملوا
حاضراً ولايظلم ربك احداً؛
(89)
اعمال خود را حاضر
مىبينند و پروردگار تو به احدى ظلم نمىكند.
پ) فمن يعمل مثقال ذره
خيراً يره؛
(90)
هركس به سنگينى ذرهاى عمل
خير انجام دهد، آن را مىبيند.
3. احتمال ديگر، اين كه بشر دير يا زود به سزاى
كردار خود مىرسد و هر كردارى اثر مخصوص و عكس العملى دارد كه از آن، جدا نمىگردد؛
چه بسا اين عكس العملها در اين جهان، دامنگير او گردد.
اين گنبد نيلگون، اين طاق برافراشته آسمان،
بسان طاقهاى ساخته بشر است كه هر گونه صداى زير آن، انعكاس مخصوصى دارد و در اين
جهان مادى آثار اعمال ما به خود ما بازگشت مىكند. هرگز ذيل ندارد كه ما فقط در
انتظار روز رستاخيز بنشينيم كه در آن جا مجازات شويم، بلكه پيش از آن روز، هر فردى
ميوه نهال اعمال خود را در اين سراى خواهد چيد.
خداوند، نهال اعمال نيك هر زن و مردى را در اين
جهان، پرورش مىدهد و او را از اعمال خود بهرهمند مىسازد، چنان كه مىفرمايد:
من عمل صالحاً من ذكر
اوأنثى وهومومن فلنحيينه حيوه طيبه ولنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون؛
(91)
هر فرد با ايمانى عمل
صالحى انجام دهد، خواه مرد باشد يازن، او را زندگى پاكيزه مىبخشيم و پاداش آنها را
بهتر از اعمالى كه انجام دادهاند عطا خواهيم كرد.
درست است كه مركز اصلى مكافات و كيفر اعمال و
پاداش كردارهاى نيك، روز رستاخيز است و از اين جهت، نام اين روز،
يوم الدين (روز جزا است، ولى پارهاى از اعمال در همين
جهان، عكس العمل شديدى دارد كه پيش از آن كه گام در آن جهان بنهيم، با واكنش برخى
از اعمال خوب و بد خويش، رو به رو مىگرديم و به قول مولوى:
اين جهان، گواه است و فعل ماندا
*** سوى ما آيد نداها را صدا
گرچه ديوار افكند سايه دراز
*** باز گردد سوى او، آن سايه باز
از اين جهت بعيد نيست كه بگوييم: مقصود از جمله
يات بها الله يك معناى اعم و وسيعى است كه چه بسا همين
جهان را نيز شامل مىباشد و گروهى از ستمكاران و يا مردان نيك، نتيجه اعمال خود را
در همين جهان باز مىيابند.
در تاريخ بشر به قدرى گواههاى زنده بر اين مطلب وجود دارد كه ما
از بيان آن همه مشاهده، دو سرگذشت را نقل مىكنيم:
1) يكى از صفات برجسته پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)
اين بود كه خدمات افرادراك و حقوق اشخاص را هر قدر هم كوچك و ناچيز بود، ناديده
نمىگرفت و اگر كسى درباره وى نيكى مىكرد، آن را با چند برابر جبران مىنمود.
پيامبر اسلام دوران كودكى خود را در ميان قبيله
بنى سعد كه تيرهاى از قبيله هوازن
بودند كذرانيده و زنى به نام حليمه سعديه او را شير
داده و پنج سال در دل قبيله خود به پرورش او پرداخته بود.
قبيله بنى سعد كه در نبرد با اسلام شركت كرده و گروهى از زنان و
كودكان و مقدارى از اموال آنان در نبرد حنين به دست مسلمانان افتاده بود، سخت از
كرده خود پشيمان بودند، ولى به خاطر داشتند كه محمد در ميان آنان پرورش يافته و با
شير زنان اين قبيله، بزرگ شده است و پيامبر اسلام، كانونى از عواطف و جوانمردى و
حقشناسى است و اگر او را متوجه موضوع سازند، بدون ترديد اسيران آنها را آزادراك
نموده و به كسان خود باز مىگرداند.
چهارده تن از سران قبيله كه همگى اسلام آورده بودند (در راس آن
هيات، زهيربن صردو ابوبرقان عمودى رضاعى پيامبر قرار
داشت) شرفياب محضر پيامبر شده و چنين گفتند:
در ميان اسيران، عمهها و خالهها و خواهران رضاعى و خدمتگزاران
دوران طفوليت شما وجود دارند و لازمه كرم و عطوفت، اين است كه به پاس حقوقى كه برخى
از زنان اين قبيله در گردن شما دارند، كليه اسيران ما را از زن و مرد و كودك
آزادراك فرماييد و اگر ما از نعمان بن منذر و يا حارث بن ابى شمر، سرداران عراق و
شام، چنين تقاضايى مىنموديم، اميد پذيرفتن آن را داشتيم تا چه رسد به شما كانونى
از لطف و مهر مىباشيد.
پيامبر در پاسخ آنان گفت: زنان و فرزندان خود را بيشتر دوست داريد
يا ثروت خود را؟ همگى در پاسخ پيامبر گفتند: ما زنان و كودكان خود را با هيچ چيز
عوض نمىكنم. پيامبر فرمود: من حاضرم سهم خود و فرزندان عبدالمطلب را به خود شما
ببخشيم، ولى سهم مهاجر و انصار و مسلمانان ديگر مربوط به خود آنهاست و بايد شخصاً
از حق خود در گذرند. پس از آن كه من نماز ظهر را گزاردم، شما در ميان صفوف بر خيزيد
و رو به مسلمانان كنيد و چنين بگوييد: ما پيامبر را پيش مسلمانان شفيع مىسازيم و
مسلمانان را پيش پيامبر واسطه قرار مىدهيم كه فرزندان و زنان ما را به خود ما
بازگردانند، در اين لحظه من بر مىخيزم و آنچه مربوط به من و فرزندان عبدالمطلب است
به خود شما مىبخشم و از ديگران نيز تقاضا مىكنم كه قسمت خود را ببخشند.
نمايندگان هوازن پس از نماز ظهر،
سخنانى را كه پيامبر به آنها تعليم كرده بود گفتند و پيامبر سهم خود كسان خويش را
به آنها بخشيد. مهاجر و انصارهم از پيامبر پيروى كرده، قسمت مربوط به خود را به
آنها بخشيدند. در اين ميان، چند نفر انگشت شمارى، مانند اقرع بن حابس و عييبه بن
حصين از واگذار كردن قسمت خود ابا ورزيدند. پيامبر به آنها فرمود: اگر شماها اسيران
خود را بدهيد، من در برابر هر اسير، شش تن از اسيرانى كه در نخستين جنگ به دست من
مىافتد، به شما مىدهم.
اقدام عملى پيامبر و سخنان دلنشين آن آن حضرت، سبب شد كه تمام
اسيران هوازن، جز يك پيرزن كه عييه از دادن آن امتناع
ورزيد آزاد گرديدند و يك عمل صالح و نيك كه نهال آن، شخصيت سال پيش در سرزمين قبيله
بنى سعد به دست حليمه سعديه غرس شده بود، پس از يك مدت
طولانى بارور شد و ثمر داد و كليه اسيران متعلق به هوازن در سايه اين درخت از بند
بردگى آزاد شدند و پيامبر خواهر رضاعى خود شيما را به
حضور طلبيد و عبادى خود را پهن كرد و او را روى آن نشاند و از وى و زندگانى خاندان
او تفقد نمود(92)
و پيامبر با آزاد ساختن اسيران هوازن علاقه آنها را به اسلام دو چندان كرد (همگى از
صميم دل اسلام آوردند) و بدنى وسيله طائف آخرين متحد خود را از دست داد.
2) منصور، خليفه عباسى از ابى ليلى كه قاضى القضات بغداد بود،
پرسيد كه در پيش شما افراد كه عمرى در محاكم و داوريها و فصل خصومتها به سر
بردهاند، داستانهاى آموزندهاى پيدا مىشود، من درخواست مىكنم كه براى من نقل
كنى. و گفت: روزى نشسته بودم، پيرزنى كوژپشت نزد من آمد و مرا سوگند داد كه حق او
را بگيرم. پرسيدم: طرف تو كيست؟ گفت: دختر برادرم. او را احضار كردم، ديدم زنى است
بسيار زيبا كه تا كنون زنى به آن زيبايى نديده بودم. آن دختر داستان خود و عمهاش
را چنين نقل كرد: من كودكى بودم يتيم و در دامان همين عمه بزرگ شدم و عمهام مرا
خوب تربيت كرد، سپس با رضايت خويش و رضايت عمهام با جوانى زرگر ازدواج كردم. من و
شوهرم بسيار خوش بوديم. عمهام بر اين زندگى خوش ما رشك برد و دختر خود را آراست تا
شوهرم با او ازدواج كند. شوهرم خواست با او ازدواج كند. عمهام حاضر شد كه دختر خود
را به تزويج او در آورد، مشروط بر اين كه اختيار طلاق من در دست عمهام باشد. سپس
با ازدواج كرد. عمهام مرا طلاق داد، زيرا وكيل شوهرم بود.
پس از مدتها شوهر عمهام از سفر آمد، مرا تسليت گفت: بعد من خودم
را آراستم و از گذشته نيز از زيبايى من آگاه بود، خواست با من ازدواج كند گفتم:
حاضرم مشروط بر اين كه اختيار طلاق عمهام در دست من باشد. او راضى شد و من با او
ازدواج كردم و عمهام را طلاق دادم، ولى پس از اندكى شوهر دوم من درگذشت. وقتى عده
من به سر آمد، شوهر سابقم سراغ من آمد و گفت: تو عزيزترين مردم پيش من هستى، بيا
بار ديگر، زندگى مشترك خود را آغاز كنيم. من حاضر شدم، مشروط بر اين كه اختيار طلاق
دختر عمهام در دست من باشد. او پذيرفت. از اين جهت، من دختر عمهام را طلاق دادم و
با او ازدواج كردم. آيا من جز اين كه تلافى ستم عمهام را كردهام، كار ديگرى انجام
دادهام؟
قاضى گفت: تو انتقام خود را از عمهات گرفتهاى.
لقمان و ياد خدا
17. يا بنى اقم الصلوه و امر بالمعروف و انه
عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور؛
نماز را به پا دار! مردم را به كارهاى نيك دعوت بنما! آنان را از
كارهاى بد بازدار! در برابر مصائب، شكيبا و بردبار باش! اينها از كارهاى بزرگ و
شايسته است.
لقمان حكيم، مكتب تربيتى و اخلاقى خود را به طرز مبتكرانهاى پايه
گذارى نموده است. سخنان و مواعظ خود را بسان مسائل رياضى تنظيم كرده كه يكى پايه
ديگرى است.
نخست گفتار خود را با توحيد خداوند جهان، آغاز نمود و فرزند گرامى
خود را به وحدانيت و يگانگى پروردگار كه اساس همه معارف اخلاقى و روشتهاى تربيتى
است، آشنا ساخت و فرمود: لا تشرك بالله. ... .
سپس در بخش دوم، درباره صفات خداوند بحث نمود و از ميان صفات كمال،
صفت احاطه علمى خدا را و اين كه آفريدگار هستى بر تمام ذرات جهان احاطه دارد و از
حساب آنها آگاه است، پيش كشيد و فرمود: آنهاان تك مثقال... .
ناگفته پيداست، تنها اعتقاد به خداى يگانه و عقيده به اين كه او بر
همه چيز آگاه است، در تهذيب روح و روان كافى نيست، بلكه بايد به دنبال اين عقايد،
يك رشته وظايف عملى و بدنى باشد كه با انجام دادن آنها روش صحيح تربيت پايان پذيرد؛
از اين نظر، لقمان وظايف مربوط به عمل را يادآور شده و در اين آيه، سه دستور عملى
مىدهد:
1. نماز را به پا داريم؛
2. با فساد مبارزه كنيم (امر به معروف و نهى از منكر)؛
3. در برابر شدايد، استقامت ورزيم (صبر).
نماز، يگانه رابطه قلبى و عملى انسان است با خداوند بزرگ؛ از اين
نظر، لقمان اين وظيفه را پيش از دو وظيفه ديگر يادآور شده است و هم اكنون ما در
خصوص نماز سخن مىگوييم و شرح تفسير آن دو وظيفه را به بخش بعد موكول مىنماييم.
نماز كهنترين نيايش خداست
ابراهيم خليل الرحمن، كه قهرمان توحيد و يكتا بت شكن جهان است،
كعبه را به فرمان خدا ساخت. در پايان عمل رو به درگاه خداوند كرد و چنين گفت:
بارالها، من فرزندانم را از آن سرزمين سرسبز به اين نقطه خشك و بد آب و هوا
آوردهام تا در اين محيط آزاد، دور از حكومتهاى بت پرستى، تو را پرستش كنند و در
كنار خانه تو نماز بگزارند. قهرمان توحيد (ابراهيم) مطلب خود را با اين جمله بيان
كرده است: ربنا ليقيموا الصلوه.
(93)
اين آيه نشان مىدهد كه نماز در دوران ابراهيم، جزء وظايف بوده و
هدف از ساختن كعبه همين بوده است. قرآن درباره حضرت عيسى مىفرمايد: عيسى در
گهواره، لب به سخن گشود و يادآور شد كه چند چيز از طرف پروردگار جهان به من سفارش
شده است، از آن جمله، يكى نماز است، چنان كه مىفرمايد:
واوصانى بالصلوه ولزكوه.
(94)
قرآن حضرت اسماعيل را چنين معرفى كرده است:
وكان يامر اهله بالصلوه والزكوه.؛
(95)
يعنى اسماعيل به فرزندان خود نماز و زكات را توصيه مىنمود.
البته نمىتوان ادعا كرد، نمازى كه اكنون ميان مسلمانان داير است،
از هر نظر مانند همان نمازى است كه در دوره ابراهيم و يا حضرت اسماعيل و حضرت عيسى
رايج بوده است؛ به طور مسلم از نظر كم و كيف با هم فرق دارند، ولى اين آيهها
مىرسانند كه نماز كهنترين نيايش است كه پيامبران، بشر را متوجه آن ساختهاند، اگر
چه به مرور زمان و تكميل شرايع، اجرا و شرايط آن كاملتر شده است.
اسرار نماز
اسرار و رموز نماز، يكى و دو تا نيست كه بتوان در اين صفحات منعكس
نمود، بلكه نماز معجونى است كه اسرار اجتماعى و سياسى و اخلاقى و بهداشتى آن فزونتر
از آن است كه در اين جا بياوريم؛ از اين نظر، دانشمندان اسلام، نوشتههاى زيادى
درباره آداب و وظايف نمازگزار، نوشته و گروهى گامى فراتر نهاده و درباره اسرار و
رموز آن، كتابهايى تاليف نمودهاند. گاهى اين دو سنخ بحث به هم اشتباه مىشود. بحث
پيرامون آداب و وظايف نمازگزار با بحث درباره اسرار و رموز نماز بسيار فرق دارد، چه
بسا كتابهايى به نام اسرار صلات و رموز نماز معروف شده، ولى در حقيقت، توضيح آداب
نماز است، نه اسرار آن.
يكى از اساتيد بزرگ ما مىگفت: كتابهاى اسرار صلات مرحوم شهيد ثانى
و اسرار نماز مرحوم ملكى در حقيقت، بحث در آداب نمازند، نه در اسرار آن، سپس
مىفرمود: نغزترين كتابى كه درباره اسرار نماز نوشته شده، نگارش گرانبهاى مرحوم
قاضى سعيد قمى است.
ما اكنون به برخى از جنبههاى معنوى و روحى و اجتماعى نماز اشاره
مىنماييم و گرد مسائل و مطالب پيچيده و مشكل نمىگرديم، اميدواريم كه صاحبدلان ما
را در اين قسمت معذور دارند.
قرآن يكى از اسرار نماز را ياد خدا مىداند، كه آن جا كه
مىفرمايد: اقم الصلوه لذكرى؛
(96)
نماز را براى ياد من به پا دار!
جاى گفتگو نيست، ياد خدا بسيارى از فضايل را در انسان زنده مىكند.
ريشه واقعى خيلى از روشهاى اخلاقى و تربيتى، ياد خداست، بلكه مىتوان گفت: ضامن
اجرى واقعى براى بسط عدالت و گسترش حق و حقيقت و اجتناب از هر گونه تجاوز به حقوق
فرد و اجتماع، همان ايمان به خدا و ياد خداست.
ياد خدا بسان زنجيرى است كه انسان را از بسيارى از كارهاى ناشايست
كه موجب خشم و نا خشنودى اوست، باز مىدارد.
جوانى كه به انواع وسايل هوسرانى مجهز است، پايههاى حكومت غرايز
طغيانگر در كانون وجود او مستحكم و پاى برجاست و براى تمايلات جنسى و هوسهاى نفسانى
خود مرزى نمىشناسد، يگانه وسيله براى كنترل كردن او همان ياد خدا و تذكر آفريدگار
جهان است.
ياد خدا، ياد مقام اوليا، ياد درجات مردان خدا، ياد عذاب الهى و
كيفر خطا كاران، ياد حسابهاى دقيق و بى اشتباه روز رستاخيز، به خودكامگى و هوسرانى
اعتدال مىبخشد.
شما مىتوانيد مثال ديگرى را فرض كنيد: ثروت اندوزى را فرض نماييد
كه براى غريزه مال اندوزى خود، حد و مرزى نمىشناسد و ستمگرى را در نظر بگيريد كه
غريزه مقام خواهى و توسعهطلبى او روز افزون است و چيزى را در برابر اراده خود رادع
و مانع نمىداند. به طور مسلم، ياد رحمت خدا و كيفر خدا در تعديل اين افراد بى اثر
نيست.
آيين اسلام، پيوسته خواهان سعادت بشر و جامعه انسانى است، از اين
نظر هر فردى را مواظف ساخته است كه در هر 24 ساعت، پنج بار با تشريفات خاصى نماز
بگزارد، يعنى در طول اين ساعات، پنج بار به ياد خدا باشد؛ اوقاتى را كه براى اين
عمل معنوى انتخاب نموده از هر نظر حساس است:
انسان از لحظهاى كه سر از خواب بر مىدارد، سرگرم كارهاى دنيايى
است، به طورى كه روح و روان، فقط به ماده و ماده پرستى، ثروت و ثروت اندوزى، مقام و
مقام خواهى، توجه دارد.
هنگام ظهر كه نداى موذن در چنين محيطى، طنين مىافكند، چنان دلها
را تكان داده و به قلوب، نورانيت مىبخشد كه تا مدتى اثر معنوى آن در روح و روان
باقى مىماند.
اقامه نماز در اين لحظه كه وسايل غفلت و بى خبرى از هر نظر فراهم
است، روح و روان را جلا مىدهد، عواطف انسانى و سجاياى اخلاقى در سايه توجه به خدا
زنده مىگردند و نفس اماره را از تجاوز و تعدى باز مىدارد.
اسرار اجتماعى نماز
البته نماز علاوه بر آنچه گفته شد، يك سلسله اسرار اجتماعى ديگرى
دارد كه هر كدام در خور بحث گستردهاى است:
1. نماز در اوقات معين، نمودارى از وحدت و يگانگى ملت بزرگ اسلامى
است. همه مسلمانان در وقتهاى مخصوصى رو به قبله ايستاده و با تشريفات خاصى، خداوند
جهان را مىپرستند. اين خود نمونه بزرگى از اتحاد و يگانگى اين ملت است كه با
ريسمان عبادت، همه را به هم پيوسته و متحد كرده است.
2. نماز در اوقات معين، عامل برانداختن
فاصلههاى طبقاتى است كه در اجتماع ماديگرى پديد مىآيد و بر عموم طبقات با فاصله
هايى حكومت مىكند؛ در لحظات مخصوصى بايد اين وظيفه خطير را انجام دهند و كوچكترين
فرقى در اين باره ميان عالى و دانى، غنى و فقير آنها نيست.
هرگاه اين نمازها به صورت جماعت برگزار گردند،
اسرار و رموز ياد شده به صورت روشنترى جلوه مىكنند و سيماى وحدت و اتحاد و چهره
مساوات و برابرى، از صفهاى فشرده نمازگزاران، توجه هر فرد خودى و بيگانه را به خود
جلب مىكند.
3. شخص نمازگزار ناچار است براى صحت و قبولى
نماز خود از بسيارى از گناهان اجتناب ورزد، ناچار است مكان نماز و لباسى را كه در
آن نماز مىگزارد، از طريق حلال تهيه كند، مجبور است پول آب غسل و وضو را از مال
حلال بپردازد؛ اين گونه تقيد، باعث مىشود كه انسان در كار و كسب خود، تجديد نظر
نمايد و آنها را بر طبق موازين شرع انجام دهد.
ممكن است گاهى تصور شود كه ميان نماز گزاردن و
اجتناب از بسيارى از محرمات، ملازمهاى نيست، زيرا مرد نماز گزار مىتواند، مكان و
جامه نماز را از مال حلال تهيه كند و به نماز اختصاص دهد و در باقى امور به
كوچكترين وظايف شرعى پاى بند نباشد، ولى اين تصور درست نيست، زيرا در هزاران نفر
شايد فقط يك نفر مىتواند به اين طرز زندگى كند، يعنى فقط در مكان و جامه نماز و در
پول آب غسل و وضو، مقيد به حلال بودن باشد، والا افراد لاابالى و بى بند و بار كه
حلال و حرام را از هم نمىشناسند، نمىتوانند خود را در امور نماز مقيد سازند و در
قسمتهاى ديگر دست خود را باز بگذارند.
شايد اين آيه به همين مطلب اشاره مىكند و
مىفرمايد:
ان الصلوه تنهى عن
الفحشاء والمنكر؛
(97)
نماز از كارهاى زشت و
ناپسند باز مىدارد.
در اين جا وجه ديگرى را نيز مىتوان گفت و آن
اين كه مقصود از اين كه نماز، انسان را از گناه باز مىدارد، اين نيست كه نماز، علت
تام و قطعى براى دورى از گناه است، بلكه اثرى كه نماز در روح و روان ما مىگذارد،
همان تقويت روح ايمان و توجه به خداست و اين توجه، درجاتى دارد و درباره افرادى كه
از ارتكاب بسيارى از گناهان پروايى ندارند، ياد خدا نسبت به ترك گناهان تنها به
صورت يك زمينه است، نه علت تامه.
به عبارت ديگر، مقصود قرآن كه مىفرمايد:
نماز انسان را از گناه باز مىدارد اين نيست كه هر فرد
نمازگزار در برابر تمام گناهان، معصوم مىگردد، بلكه مقصود اين است كه نماز، موجب
ياد خدا و سبب توجه به مقام ربوبى مىشود و اثر طبيعى يك چنين توجه، اين است كه در
انسان، زمينه روح اطاعت و ترك گناه پديد مىآورد، ولى در عين حال چه بسا ممكن است
بر اثر ضعف توجه به خدا، عوامل نيرومندترى اثر آن را خنثى سازد.
(98)
خلاصه اگر نماز، نماز باشد، در همه كس، در
برابر گناه تاثير خواهد كرد، گاهى اين تاثير، بسيار نيرومند است و زمانى كمتر و
اين، با تفاوت نمازها تغيير پيدا مىكند، هر قدر نماز با روحتر و كاملتر باشد، اثر
تربيتى و بازدارى آن از گناهان نيرومندتر خواهد بود.
4. نماز حس اطاعت را در انسان زنده مىكند. حس
اطاعت و يا ملكه اطاعت از بزرگان، يكى از فضايل بزرگ انسانى است.
اين خصلت بسان ديگر ملكات فاضله، با تمرينهاى
پى گير، در انسان پديد مىآيد. مدتها افسران رنج مىكشند تا حس انضباط را در
سربازان ايجاد كنند و در حقيقت، بسان عادت ثانوى، فطرى و يك اثر طبيعى گردد.
نماز در هر شبانه روز با فاصلههاى مختلف، اين
حس را به طور واضح در انسان به وجود مىآورد و انسان در سايه اين حس به طور خودكار
از فرمانهاى بزرگ و نصايح حكيمانه پيروى كرده و رنجى در خود حس نمىكند.
5. نمازگزار بايد در مواقع مخصوص، همه بدن را
بشويد و بيشتر اوقات بايد وضو بگيرد و نظافت بدن و مواضع وضو را از هر نظر مراعات
كند، اگر در اين راه، مستحبات وضو را از شستن دهان (مضمضه) و بينى (استنشاق) و
نظافت لباس و سجده گاه و... مراعات نمايد، موجبات سلامت بدن را فراهم نموده است.
6. شرط پذيرفته شدن نماز، اين است كه شخص
نمازگزار در انجام دادن اين كار، بايد اخلاص داشته و از انگيزههاى پست مادى مانند
جلب كردن ديگران (ريا) به دور باشد. مقصود از اخلاص، جز اين نيست كه انگيزه عبادت و
پرستش جز اجراى فرمان خدا - يا بالاتر از آن، جز شايستگى ذات او براى عبادت - چيز
ديگرى نباشد.
وجود اخلاص باعث
پرورش روحيه عبوديت به عنوان يك صفت متعالى در انسان مىگردد و اين روحيه، خود مبدأ
بسيارى از فضايل اخلاقى و سجاياى ارزندهاى مىباشد. اجتماع با اخلاص كه كار را
براى خدا و به منظور تامين مصالح جامعه انجام مىدهد، به عمق كار، بيش از ظاهر
مىپردازد و به جاى آرايش ظاهرى به اتفاق كار و نتايج ارزنده آن فكر مىكند.
سخنى از امام
صادق (عليه السلام) در خصوص نماز
در اهميت نماز همين بس كه ابوبصير مىگويد: پس
از درگذشت امام صادق (عليه السلام) براى عرض تسليت به خانه امام رفتم.
تا چشم ام حميده
مادر امام كاظم به من افتاد، اشكهاى وى جارى گشت، من نيز گريه كردم. سپس ام حميده
جريان زير را نقل كرد و گفت:
ابوبصير! تو در آخرين لحظات زندگى امام صادق
(عليه السلام) نبودى، قضيه عجيبى افتاد. موقعى كه پلكهاى امام روى هم بود، ما كم كم
از او قطع اميد مىكرديم. ناگهان امام ديدگان خود را باز نمود و دستور داد
خويشاوندان وى را حاضر كنيم. ماهمت كرديم و همه را در كنار بستر امام حاضر نموديم.
همه منتظر بودند كه امام چه سخنى پراهميت در
اين لحظات خواهد گفت. وقتى امام، اجتماع را فشرده ديد، فرمود: شفاعت ما نصيب كسانى
كه به نماز اهميت نمىدهند نمىشود.
(99)
پاسخ يك سوال
گاهى در اين مورد، سوال مىشود كه اصولا چرا
بشر بايد خدا را عبادت كند؟ خداوند چه نيازى به پرستش ما دارد؟ پاسخ اين پرستش از
بيان پيش روشن گرديد، زيرا عبادت خدا، مايه تكامل خود ماست و هدف اصلى از پرستش او
همين است و بس؛ به عبارت ديگر، اين سوال را از دو راه مىتوان پاسخ داد: يكى
اجمالى؛ ديگرى تفصيلى.
پاسخ اجمالى آن، اين است كه هرگاه هدف از
عبارت، اين باشد كه نيازمنديهاى خدا را بر طرف كنيم و از پرستش خود بهرهاى به او
برسانيم، اين پرسش، پيش مىآيد كه خداوند، وجود نامحدود و نامتناهى است و پيراسته
از هرگونه نقص و نياز است چه احتياجى به پرسش ما دارد، ولى هرگاه هدف از پرسش او
تكامل خود ما باشد، در اين موقع، عبادت وسيله تكامل و سعادت ماست و دستور او به
عبادت، يك نوع لطف و مرحمت و راهنمايى خواهد بود كه ما را به كمال شايسته برساند.
و اما پاسخ تفصيلى آن، اين است كه عبادت و
نيايش و هرگونه كارى كه براى رضاى خدا انجام گيرد، داراى يك سلسله آثار گرانبهاى
فردى و اجتماعى است و در حقيقت از عاليترين ارزشهاى تربيتى و اخلاقى مىباشد، زيرا:
اولا: پرستش خدا و عبادت وى، حس تقدير و شكر
گزارى را در انسان زنده مىكند. قدردانى از مقامى كه نعمتهاى بزرگ و پرارزشى را در
اختيار انسان نهاده است، نشانه لياقت و شايستگى شكر گزار نسبت به الطافى است كه در
حق او انجام گرفته است.
تشكر و سپاسگزارى از مقام خداوند، اين نتيجه را
دارد كه فرد سپاسگزار با عرض تشكر و اداى وظيفه، بندگى خود را نسبت به خوبيهايى كه
درباره او انجام گرفته است، آشكار و هويدا مىسازد.
ثانياً: عبادت و پرستش خدا مايه تكامل روحى
انسان است. چه تكاملى بالاتر از اين كه روح و روان ما با جهان بى كران كمال مطلق
(خدا) مرتبط گردد و در انجام دادن وظايف بندگى و كارهاى زندگى از قدرت نامتناهى و
نيروى نامحدود او استمداد بطلبد و به اندازهاى شايسته و لايق گردد كه بتواند با او
سخن بگويد.
آنچه در پاسخ تفصيلى بيان گرديد، در تمام
عبادتهاى اسلامى اعم از نماز و روزه و حج و... وجود دارد. گذشته از اين، هر يك از
اين عبادتها خوددارى مصالح و نكاتى است كه برخى در آغاز بحث در خصوص نماز بيان
گرديد و بيان فلسفههاى روزه و حج و ديگر عبادتهاى اسلامى به وقت ديگر موكول
مىگردد.
لقمان و
نظارت ملى
17. وامر بالمعروف وانه
عن المنكر واصبر على مااصابك ان ذلك من عزم الامور؛
فرزندم... مردم را به كارهاى نيك دعوت بنما و
از امور زشت بازدار! در برابر مصيبت و سختيها شكيبا و بردبار باش! اينها يك سلسله
سفارشهاى موكد و لازم است.
لقمان حكيم در اين آيه، پس از يادآورى نماز،
موضوع امر به معروف و نهى از منكر را پيش كشيده و بعدا دستور صبر و استقامت به
فرزند خود داده است. اكنون بحث ما درباره اصل دوم، تحت عنوان مبارزه با فساد و يا
نظارت ملى انجام مىگيرد و بعدا موضوع صبر و استقامت را مطرح خواهيم ساخت.
موضوع امر به معروف و به اصطلاح، نظارت ملى،
موضوع دامنه دارى است كه در تمام شوون زندگى ما دخالت دارد و نمىتوان حق آن را در
مقاله اى ادا نمود، از اين نظر بخشى از مسائل مهم آن را در اين جا مطرح مىسازيم و
بررسى كامل آن را به وقت ديگرى محول مىنماييم.
در جهان امروز، علاوه بر نظارت و مراقبتهاى
خصوصى كه بر عهده موسسههاى خاص و دواير مخصوص است، مانند شهردارى كه حق نظارت بر
عمران و آبادى شهر دارد، يك نظارت ملى و عمومى به تمام مردم واگذار شده كه حق نظارت
و راهنمايى و انتقاد در كليه امور داشته باشند تا با بيان و منطق، لغزشها و نقايص
را تذكر دهند.
نظارت ملى در اسلام واجب است
در ملتهاى زنده جهان امروز، نظارت ملى، يك امر
مشروع است، هر فردى مىتواند از اين حق بهره بردارى نمايد، ولى اگر همان فرد از اين
حق استفاده نكرد، او را مجازات نمىكنند، مثلا اگر گوينده و يا نويسندهاى در امور
اجتماعى، انحرافى را ديد، مىتواند با گفتن و نوشتن از حق مشروع خود استفاده نمايد،
ولى اگر نكرد، او را محاكمه نمىكنند، اما در اسلام امر به معروف و نهى از منكر به
صورت يك اصل لازم و واجب وارد شده و هيچ مسلمانى حق ندارد در برابر گناه و خطا سكوت
كند و مهر خاموشى بردهان بزند.
اسلام به قدرى به اين مطلب اهميت داده كه شخصيت
و ارزش هر ملتى را در سايه مبارزه با فساد دانسته است، ملتى كه در اجراى قوانين،
دقت كامل به عمل آورد، در برابر گناه و طغيان يك فرد و يا يك جمعيت، سكوت اختيار
نكند؛ قرآن اين حقيقت (شخصيت از آن ملتى است كه با فساد مبارزه نمايد) را در آيه
زير بيان فرموده است:
كنتم خير امه اخرجت للناس
تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر؛
(100)
شما در ميان ملتها در صورتى بهترين ملت و امت
هستيد كه مردم را به نيكى دعوت كنيد و از كارهاى زشت باز داريد.
اسلام به اندازهاى به اين مساله حياتى اهميت
داده كه كسانى را كه از اين اصل مسلم و حق مشروع خود بر اثر سستى و تنبلى و يا علل
ديگر، استفاده نمىنمايند، مردگان زنده نما خوانده است و چنين فرمود:
ذلك ميت الاحياء؛
(101)
او (عالم) مرده زنده نماست زيرا يك چنين فرد يا جمعيت بسان مرده از حق مسلم فردى و
اجتماعى استفاده ننمده و از حقوق خود دفاع نمىكنند و در برابر عصيان و طغيان
ديگران كه به طور مسلم، دود آن به چشم آنها نيز خواهد رفت، سكوت مىنمايند.