تفسير مجمع البيان جلد ۹

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۶ -


/ سوره انفال / آيه هاى 8 - 1

1 . يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ

3 . إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

3 . اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَمِمَّا رَزْقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

4 . اُو لئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرجاتٌ عِنْدَ رِبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَريمٌ.

5 . كَمآ اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَاِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ.

6 . يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ ماتَبَيَّنَ كَاَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ.

7 . وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ اِحْدَى الطَّآئِفَتَيْنِ اَنَّها لَكُمْ وَتَوَدُّونَ اَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُريدُ اللَّهُ اَنْ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ.

8 . لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْباطِلَ وَلَوْكَرِهَ المُجْرِمُونَ..

به نام خداوند بخشاينده مهربان

1 - [اى پيامبر!] ازتو درباره انفال [و غنائم جنگى و هر مال وثروت فاقد مالك مشخّص و معلوم ] مى پرسند. [در پاسخ آنان ] بگو: «انفال» از آنِ خدا و پيامبر [او ]است. از اين رو پرواى خداپيشه سازيد [و بر سر اين ثروت ها به كشمكش نپردازيد] و [روابط ]ميان خود را اصلاح كنيد و از خدا و پيامبر او - اگر [به راستى ]ايمان داريد - فرمان بريد.

2 - ايمان آوردگان تنها آن كسانى هستند كه هر گاه ياد [و نام ] خدا به ميان آورده شود قلبهايشان ترسان مى گردد، و هنگامى كه آيات [و نشانه هاى يكتايى و قدرت ]او بر آنان تلاوت شود [به آن گوش جان مى سپارند و كلام حق ] بر ايمان آنان مى افزايد و تنها بر پروردگار خويش اعتماد مى كنند.

3 - همانان كه نماز [و راه رسم آزادمنشانه آن ] را بر پا مى دارند و از آنچه روزى آنان ساخته ايم [در راه شايسته ] انفاق مى كنند.

4 - [آرى ] آن ايمان آوردگان راستين اينانند. براى آنان در پيشگاه پروردگارشان درجاتى [پرفراز] و آمرزش و روزى ارزشمندى خواهد بود.

5 - [خدا در مورد انفال به صلاح جامعه حكم كرد، گرچه براى برخى از آنان خوشايند نيست؛ درست ] همانگونه كه پروردگارت تو را [براى پيكار «بدر»] بحق [و براساس عدالت و مصلحت ] از خانه ات بيرون آورد در حالى كه گروهى از ايمان آوردگان [از اين رويداد ]سخت ناخشنودبودند.

6 - آنان درباره [گفتار درست و بر] حق [تو] پس از آن كه [درستى اش بر ايشان ]روشن گرديد [باز هم ستيز و ]جدال مى كردند، [وترس و دلهره به گونه اى آنان را فراگرفته بود كه ]گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و آنان [آن را از نزديك ]مى نگرند.

7 - و هنگامى را [به ياد آوريد] كه خدا يكى از آن دو گروه را، [كه كاروان تجارتى شرك گرايان يا سپاه آنان بود] به شما وعده مى داد كه [پيروزى بر] آن از آنِ شما گردد و شما دوست مى داشتيد كه [پيروزى بر گروه ] به سلاح نصيب شما گردد، امّا خدا مى خواست حق [و عدالت ]را به كلمات خود تحقّق بخشد و كفرگرايان را ريشه كن سازد.

8 - [او چنين كرد] تا حق را تحقّق بخشد و باطل را نابود سازد، گرچه گناهكاران [آن را] خوش نداشته باشند.

نگرشى بر واژه ها

انفال: اين واژه جمع «نفل» به مفهوم فزونى و زيادى است، و به همين تناسب از نمازهاى مستحبّ به «نافله» تعبير مى گردد، چرا كه افزون بر نمازهاى واجب است.

برخى نيز واژه «نفل» را به مفهوم بخشش گرفته و «نوفل» را بخشنده معنى كرده اند. امّا منظور از «انفال» در اين عبارت غنايم جنگى وثروت هايى است كه صاحب مشخصّ و مالك معلوم ندارد.

توكلّ: اعتماد به پروردگار در همه مراحل و نيازها.

وجل: بيم و ترس.

مجادله: كشمكشى كه براى اثبات درستى راه و رسمى انجام گيرد.

سوق: راندن.

شوكة: اين واژه در اصل از «شوك» به مفهوم «خار» برگرفته شده و آن گاه در مورد سرنيزه ها و پس از ان در مورد هرگونه سلاح و امكاناتى كه سمبل قدرت و شدّت است به كار رفته است. با اين بيان «ذات شوكة» به مفهوم سپاه مسلّح است همان گونه كه «غير ذات الشوكة» به مفهوم كاروان غير مسلح مى باشد.

دابر: دنباله.

حق: درست، راست، شايسته، و چيزى كه در جاى خود به كار مى رود، و در برابر آن باطل است.

تفسير

از تو در مورد انفال مى پرسند در سوره گذشته پرتوى از سرگذشت درس آموز پيامبران ترسيم گرديد و در آيات پايانى آن نيز از سالار آنان پيامبر گرامى اسلام سخن رفت، اينك اين سوره مباركه را با نام بلند آن حضرت و رويدادى كه ميان او و مردم رخ داد آغاز نموده و مى فرمايد:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْاَنْفالُ

اى پيامبر! از تو درباره انفال مى پرسند.

مفهوم «انفال» مفسّران و قرآن پژوهان در مورد انفال به گفتگو پرداخته اند.

1 - به باور گروهى منظور از «انفال» غنايم جنگ «بدر» است.

2 - امّا به باور برخى، منظور از آن، غنايمى است كه در «سريه ها» به دست جامعه اسلامى مى افتاد.

3 - از ديدگاه پاره اى منظور كالا يا بردگانى است كه بدون پيكار با شرك گرايان به دست مردم مسلمان مى افتاد.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور ثروت هايى است كه ويژه مقام رسالت است و هر گونه كه مصلحت بداند مى تواند هزينه كند.

5 - به بيان برخى منظور از انفال چيزهايى همچون زره، اسب و نيزه است كه پس از تقسيم غنائم بر زمين مى ماند.

6 - و به بيان «ابن عباس» منظور لباس رزم و اسب است كه پيامبر به هركس خواست مى دهد.

7 - و به باورپاره اى منظور از انفال همان خمس است.

در روايت صحيح از دو امام نور حضرت باقر و صادق عليهما السلام آورده اند كه:

اِنّ الأَنْفال كلّ ما اخذ من دار الحرب بغير قتال، و كل ارض انجلى اهلها عنها بغير قتال، و يُسميها الفقهاء فيئاً، و ميراث مَن لا وارث له، و قطايع الملوك اذا كانت فى ايديهم من غير عقب، و الا جام و بطون الأدوية و الارضون الموات....(79)

«انفال» آن مال و ثروتى است كه بدون پيكار و درگيرى مسلّحانه از اردوگاه دشمن كفر گرا و تجاوز كار به دست مى آيد؛ و نيز زمينى است كه صاحبانش از آن كوچ كنند و بروند كه به آن «في ء» مى گويند: و نيز ميراث فردى است كه وارث ندارد، و همچنين زمين و بوستان واموالى است كه در دست شاهان است و به اين و آن مى بخشند و صاحب معلوم ومعين ندارد؛ و نيز بيشه ها و جنگلها، دره ها و سرزمين هاى باير و موات و... كه همه اينها از آن خدا و پيامبر و جانشينان راستين اوست و آنها را در هر راهى كه مصلحت خود و جامعه ديد هزينه مى كند و كسى در آنها حقى ندارد.

و نيز از امام باقر و صادق عليهما السلام آورده اند كه:

اِنّ غنائم بدر كانت للنّبى خاصّة فسألوه أن يعطيهم...(80)

غنايم پيكار «بدر» از آن پيامبر بود و ياران از او درخواست كردند كه به آنان نيز بدهد و آن حضرت همه را بهره ور ساخت.

قلِ الأَنفالُ لِلّه و الرسول

بگو: انفال از آنِ خدا و پيامبر است.

به باور برخى منظور اين است كه آنان از پيامبر تقاضا كردند كه انفال به آنان واگذار شود كه با اين بيان آنان خودِ انفال را مى خواستند و نه احكام آن را، و «عن» در آيه شريفه زايد است. و ادامه آيه شريفه كه آنان را به پرواى از خدا توصيه مى كند، اين نظر را تأييد مى كند.

فَاتَّقُوا اللَّهَ

در مورد آيه شريفه بحث ديگرى است:

1 - به باور برخى آيه مورد بحث با آيه خمس نسخ شده است؛ چرا كه از ديدگاه آيه خمس تنها يك پنجم غنائم از آن خدا و پيامبر است و نه همه آن.

2 - امّا به باور برخى ديگر اين آيه نسخ نشده و نسخ آيه نياز به دليل دارد، و اين آيه باآيه خمس ناسازگار نيست.

3 - از ديدگاه گروهى آنان حكم انفال را خواستند و پرسيدند كه انفال از آن كيست؟ به همين دليل در پاسخ آنان آمد كه از آنِ خدا و پيامبر اوست.

4 - امّا از ديدگاه گروهى ديگر آنان از حكم غنائم پرسيدند كه آيا تقسيم آن رواست يا ناروا؟ از اين رو پاسخ آمد كه تقسيم آن حلال است.

انگيزه اين پرسش

در مورد انگيزه طرح اين پرسش نيز بحث است؛ براى نمونه:

1 - ابن عباس آورده است كه در روز «بدر» پيامبر گرامى ضمن بيان روشنگرانه اى فرمود: مردم! هركس در ميدان جهاد اين گونه عمل كند، چنين پاداشى خواهد داشت، و هر كس فردى از تجاوز كاران را به اسارت گيرد، به خود او واگذار خواهد شد... از اين رو جوانها در هنگامه پيكار شتاب ورزيدند و سالخوردگان زير پرچمها ماندند و از سنگر حراست كردند.

هنگامى كه جنگ پايان يافت، جوانها حقوقى را كه پيامبر وعده فرموده بود خواستند و سالخوردگان گفتند: درست است كه شما به قلب سپاه شرك فرو رفتيد امّا ما پناهگاه شما بوديم و از شما پشتيبانى نموديم.. وشما به هنگامه سختى و عقب نشينى به ما پناه مى آورديد. در اين ميان، ميان «ابويسر» و «سعد بن معاذ» گفتگو ادامه يافت و آنگاه بود كه آيه مورد بحث فرود آمدو غنايم به پيامبر واگذار گرديد تا طبق مصالح جامعه هزينه كند و آن حضرت نيز آن را به طور مساوى ميان مجاهدان تقسيم كرد.

2 - «عبادة بن صاحت» در اين مورد آورده است كه در جنگ «بدر» در مورد غنايم گفتگو و درشتى پيش آمد و رفتار ما به نادرستى گراييد؛ از اين رو خدا آن را به پيامبرش واگذار ساخت تا هزينه كند و آن حضرت نيز آن را ميان ما تقسيم كرد.

3 - «سعد بن ابى وقّاص» مى گويد: روز «بدر» برادرم «عمير» كشته شد و من با به هلاكت رساندن «ابن عاصم» شمشير گران قيمت او را گرفتم و نزد پيامبر آوردم تا آن را به من ببخشد، امّا او فرمود: اين غنايم نه از آنِ من است و نه تو، تا خدا چه دستور دهد.

من شمشير را در ميان غنايم افكندم و بازگشتم و در ذهن خود پنداشتم كه شايد پيامبر گرامى بر آن است كه ثمره تلاش مرا به ديگرى واگذارد، امّا چيزى نگذشته بودكه آن حضرت به وسيله كسى مرا خواست و دريافتم كه آيه مورد بحث فرود آمده است... هنگامى كه بر او وارد شدم، فرمود: «سعد!» تو چيزى از من خواستى كه از آنِ من نبود، واينك خدا آن را به من واگذار فرمود، برو و شمشير را برگير كه از آنِ تو باشد.

4 - «على بن طلحه» آورده است كه غنايم، ويژه پيامبر بود و اگر كسى يك سوزن و يا نخى آز آن بر مى داشت خيانت ورزيده بود. مردم از آن حضرت تقاضا كردند كه بهره اى هم به آنان واگذارد كه اين آيه شريفه فرود آمد.

5 - «ابن جريح» مى گويد: دو گروه مهاجر وانصار در جنگ «بدر» در مورد غنايم به كشمكش پرداختند؛ از اين رو خدا آن را به پيامبر واگذار كرد تا طبق فرمان او تقسيم نمايد:

6 - و «مجاهد» بر آن است كه منظور از «انفال» خمس است؛ چرا كه مهاجران برآن بودند كه از پرداخت خمس سرباززنند و جلوگيريى كنند كه خدا فرمود: اين مال از آن خدا و پيامبر است و او هرگونه كه مصلحت بداند هزينه و تقسيم مى كند، و بر شماست كه از نافرمانى خدا بپرهيزيد و از او فرمان بريد.

وَاَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ

و از كشكمش با يكديگر دست برداريد و صلح و آشتى و سازندگى و صفا را ميان خود بر قرار سازيد و در راه انجام مقررات الهى با هم، همدست و همداستان شويد. اين فراز از آيه شريفه بسان اين دعاست كه «اللّهم اصلح ذات البين»؛ بار خدايا، حال و روز مردم مسلمان را اصلاح كن تا روح همدلى و هماهنگى و سعادت در ميانشان شكوفا گردد. و بدين سان خدا مردم را از پراكندگى و كشمكش هشدار داد.

وَاَطيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

و مقررات و فرمانهاى خدا را در مورد غنايم وديگر امور اگر به راستى ايمان داريد اطاعت كنيد؛ چرا كه ايمان به خدا و گواهى به رسالت پيامبر در گرو همين فرمانبردارى است.

در تفسير كلبى در اين مورد آمده است كه موضوع خمس و مقررات آن در جنگ «بدر» نيامده بود بلكه در «احد» آمد.

و نيز آمده است كه: با فرود اين آيه شريفه مردم در يافتند كه براى آنان از غنايم بهره اى نيست؛ از اين رو گفتند: اى پيامبر خدا، ما فرمانبرداريم، شما در مورد هزينه غنايم به هر صورتى كه مصلحت مى دانيد عمل كنيد. و پس از آن بود كه آيه خمس فرود آمد و روشنگرى كرد كه غنايمى را كه پس از جنگ «بدر» به دست مى آوريد از آنِ خدا و پيامبر اوست.

و در روايت است كه پيامبر غنايم «بدر» راميان مجاهدان به گونه مساوى تقسيم نمود و خمس آن را برنداشت.

ويژگى هاى اساسى مردم با ايمان آيه پيش با نام و يادى از ايمان و ايمان آوردگان پايان يافت، اينك به وصف آنان پرداخته و مى فرمايد:

اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ

ايمان آوردگان راستين تنها كسانى هستند كه چون نام و ياد خدا به ميان آورده شود دل هايشان ترسان گردد و از عدالت و دادگرى و حسابرسى و كيفر و قدرت او بترسند، و هرگاه آيات او بر آنان تلاوت گردد و از نعمت ها و فزون بخشى ها واحسانها و بخشايش و پاداش پرشكوه وى ياد شود به آرامش خاطر پركشند و بر ايمانشان بيفزايد؛ درست همانگونه كه مى فرمايد: «ألا بذكر الله تطمئن القلوب».(81) آگاه باش كه با ياد و نام بلند خدا، دل ها و قلب ها به ساحل آرامش مى رسد.

با اين بيان آن گونه كه برخى پنداشته اند، ميان اين دو آيه ناسازگارى نيست؛ چرا كه ترس از خدا به مفهوم ترس از كيفر اوست و اطمينان و آرامش دل، در پرتو ياد نمودن بخشايش و مهر اوست؛ و اين دو باهم سازگارند.

نكته ديگر اين كه ايمان آوردگان هنگامى كه به ياد نعمت ها و آمرزش خدا مى افتند، با حسن ظنّ به او، آرامش خاطر مى يابند و زمانى كه به ياد گناهان خويش مى افتند ناراحت و پريشان خاطر مى شوند. به هرحال واژه «وجل» به مفهوم ترسى است كه با اندوه همراه است.

وَاِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ اياتُهُ زادَتْهُمْ ايمانًا

و هنگامى كه قرآن بر آنان تلاوت گردد بر يقين و ايمانشان مى افزايد.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه بر ايمان و باور آنان نسبت به آياتى كه به تدريج از سوى خدا فرود مى آيد، مى افزايد.

وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

اينان در فراز و نشيب هاى زندگى به خدا اعتماد مى كنند و كارشان را به او وامى گذارند.

به باور پاره اى، آنان به خدا اميد مى بندند كه پاداش آنان را مى دهد.

در ادامه سخن در وصف مردم با ايمان و شايسته كردار مى فرمايد:

اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَمِمَّا رَزْقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.

آنان كسانى هستند كه نماز را برپا مى دارند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند.

گفتنى است كه اين ياد آورى از نماز و زكات و رعايت آن دو، نشانگر احترام به حقوق خدا و خلق خداست و بدان دليل است كه مردم در انجام شايسته و بايسته آنها دقّت بيشترى داشته باشند.

و مى افزايد:

اُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً

كسانى كه داراى اين اوصاف و ويژگيها باشند، به راستى مردمى با ايمان هستند.

لَهُمْ دَرجاتٌ عِنْدَ رِبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَريمٌ.

به باور «عطا» منظور اين است كه اينان در بهشت پرطراوت و زيبا داراى مقامات و درجات والايى هستند وخداى پرمهر آنان را از آمرزش و رزقى بزرگ و هميشگى بهره ور خواهد ساخت.

گفتنى است كه آن گروه از دانشورانى كه به باور شان ايمان قابل فزونى و كاستى است و نيز كارهايى كه به وسيله اعضا و اندامها انجام مى شود جز ايمان است، به اين گونه آيات استدلال مى كنند.

به باور اينان، از اين آيات چنين دريافت مى گردد كه تنهاكسانى داراى ايمان واقعى هستندكه به اين ويژگيها آراسته باشند.

با اين بيان اگر كسى با ياد خدا دلش ترسان نگردد، و باشنيدن آيات او ايمانش افزون نشود و از انجام شايسته نماز و برپاداشتن راه و رسم آن بهره ور نباشد و حقوق مالى خويش يا زكات را نپردازد و برخداى يكتا توكّل و اعتماد نكند و... چنين كسى از نعمت ايمان بى بهره است.

امّا پاسخ اين است كه اين ويژگيها و اوصاف از آنِ ايمان آوردگان برجسته و ممتاز است نه همه ايمان آوردگان. با اين بيان ممكن است مردم باايمان از نظر ايمان و باور باهم يكسان و از نظر عمل و فرمانبردارى از خدا متفاوت باشند، چرا كه ترس قلبى يك امر واجبى نيست بلكه پسنديده و مسحتب است، و نماز و انفاق نيز شامل واجب و غير واجب مى گردد پس به نظر مى رسد اين آيات به ايمان آوردگان ممتاز و برجسته نظر دارند و نه همه مؤمنان. و اين آيات نشانگر اين مفهوم و معنى نيستند كه هركسى از نظر ايمان و عمل در مرحله اى فروتر از اينان باشد از ايمان آوردگان نيست.

«ابن عباس» مى گويد: از اين آيات دريافت مى گردد كه كُفرگرايان از آفريدگار هستى ترس و هراسى ندارند و از اين صفات و خصوصيات بى بهره اند.

پيكار سرنوشت ساز و درس آموز «بدر» قرآن پس از بيان حكم انفال و غنايم جنگى، با عنايت به ناخشنودى برخى تازه مسلمانان از چگونگى تقسيم غنايم، اينك مى فرمايد:

كَمآ اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِ

در مورد پيوند اين فراز به پيش يا پس از خود، دو نظر است:

1 - اگر آيه شريفه به پيش از خود پيوند داشته باشد منظور اين است كه: اى پيامبر به آنان بگو: انفال از آنِ خدا و پيامبر است و با اين كه اين را ناخوش مى داريد از آن چيزى به شما نمى دهد؛ چرا كه او مصلحت شما را بهتر مى شناسد؛ همچنان كه با همه ناخشنودى گروهى از ايمان آوردگان، پروردگارت تو را از مدينه و از درون خانه ات به وسيله وحى حركت داد و رهسپار پيكار «بدر» نمود؛ زيرا رفتن به «بدر» از ماندن در شهر برايتان بسيار بهتر و آينده ساز تربود.

امّا اگر به پس از خود پيوند بخورد منظور اين است كه: در مورد حق و عدالت و گفتار درست تو، از روى ناخشنودى كه نسبت به آن دارند با تو ستيزه مى كنند؛ درست همان گونه كه در مورد بيرون آمدن از مدينه به سوى «بدر» باتو به بحث و مجادله پرداختند؛ چرا كه آنان مى گفتند: ما چگونه از شهر بيرون رويم با اين كه از نظر شمار و سلاح در برابر دشمن ناتوانيم؟!

و برخى نيز مى گفتند چگونه حركت كنيم در حالى كه نمى دانيم كه به سوى كاروان تجارتى خواهيم رفت و يا سپاه مسلح؟!

در روايت «ابو حمزه ثمالى» آمده است كه: خداى توانا يار و ياور توست؛ همان گونه كه تو را از خانه وكاشانه ات بيرون آورد.

درباره واژه «بالحق» سه نظر است:

1 - به باور برخى اين واژه در اينجا به مفهوم وحى است.

2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: خدا تو را از مدينه به سوى «بدر» خارج ساخت در حالى كه حق با تو بود.

3 - و از ديدگاه برخى منظور اين است كه: خدا تو را بدان دليل كه جهاد بر شما واجب بود از مدينه بيرون آورد.

وَاِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ.

و گروهى از ايمان آوردگان به خاطر مشكلاتى كه بيرون آمدن از مدينه و شتافتن به سوى «بدر» داشت، اين كار بر ايشان سخت ناخوشايند بود.

و مى افزايد:

يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ ماتَبَيَّنَ

آنان با اين كه مى دانستند كه تو درست مى گويى، و نيز از راه ديدن معجزه ها دريافته بودند كه ديدگاه تو و گفتارت بر اساس حق و راست است باز هم در مورد آنچه مى گويى باتو ستيزه و جدال مى كنند.

بحث مجادله آنان اين بود كه: چرا به ما دستور حركت دادى و گفتى كه بر كاروان تجارتى قريش و سپاه ابوسفيان چيره خواهيد شد؟ و اين بگومگو در حالى بود كه مى دانستند كه آن حضرت جز به حق نمى گويد و وعده نمى دهد و فرمان حركت صادر نمى نمايد.

و علت كشمكش آنان نيز اين بود كه اين كار بر آنان گران و ناخوشايند جلوه مى كرد و در انديشه اين بودند كه اجازه بازگشت بگيرند و به خانه بازگردند و يا روز حركت را تغيير دهند.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه : آنان در مورد پيكار «بدر» با تو مجادله مى كنند، با اين كه مى دانند كه اين كار پسنديده اى است.

و برخى مى گويند: منظور اين است كه: آنان پس از آن كه دريافتند كه تمام كارهاى تو به فرمان خدا و در پرتو وحى و رسالت انجام مى گيرد باز هم با تو به ستيزه و جدال مى پردازند.

كَاَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ.

آنان با تو ستيزه مى كنند و مى خواهند از به دوش كشيدن بار مسؤوليت جهاد شانه خالى كنند، چنانكه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ را در برابر خود آشكارا نظاره مى كنند.

در هفتمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ اِحْدَى الطَّآئِفَتَيْنِ اَنَّها لَكُمْ

و هنگامى را به ياد آوريد و خدا را سپاس گزاريد كه به شما وعده داد كه يكى از دوكاروان تجارتى يا سپاه اعزامى قريش از آنِ شماخواهد بود و شما بر يكى از آن دو چيره خواهيد شد.

وَتَوَدُّونَ اَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ

و شما دوست مى داشتيد كه كاروان تجارتى كه بدون ساز و برگ نظامى است و چيره شدن بر آن آسان است، از آنِ شما باشد و نه رويارويى با سپاه شرك.

«حسن» مى گويد: پيامبرخواهان رويارويى با سپاه بود، امّا مردم خواهان رفتن به سوى كاراون تجارتى. ياد آورى اين نكته لازم است كه واژه «شوكة» كنايه از شدت و قدرت و پيكار است، چرا كه در پيكار، سختى و رنج است، امّا به باور برخى «ذات الشوكة» به مفهوم مسلح و «غير ذات الشّوكة» به معناى غير مسلح است.

وَيُريدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ

و خداى دانا به مصالح شما و دين و آيين شما داناتر است؛ او مى خواهد به لطف خود حق را به طور آشكار تحقق بخشد و اسلام را عزت ارزانى دارد و در برابرش باطل و بيداد و قريش را كه در اين رويارويى قطب باطل اند به دست شما نابود سازد.

خدا اين حقيقت را در ديگر آيات خويش بيان كرده و پيروزى حق را نويد داده است: و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انّهم لهم المنصورون و إِنّ جندنا لهم الغالبون(82)

و بى گمان فرمان ما در مورد بندگان فرستاده شده ما به سوى مردم از پيش چنين رفته است كه آنان بر دشمنان حق و عدالت پيروز خواهند شد و سپاه ما بى ترديد همان چيره شوندگان بر سپاه باطل و بيدادند.

و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْباطِلَ وَلَوْكَرِهَ المُجْرِمُونَ.

خدا اين كارها را بدان جهت انجام مى دهد تا اسلام را سرفراز و پيروز و كفرگرايان و تاريك انديشان را نابود سازد، گرچه اينها براى مردم كفرگرا و بيداد پيشه سخت ناخوشايند باشد.

«بلخى» آورده است كه آيه شريه «و اذ يعدكم اللّه...» پس از آيه «كما اخرجك» فرود آمده است.

رويداد «بدر» يا نخستين رويارويى رزمى اسلام و كفر در اين مورد آورده اند كه: ابوسفيان با كاروان تجارتى قريش كه چهل سوار آن را همراهى مى كرد، از شام به سوى مكّه حركت كرد، و پيامبر گرامى به ياران دستور داد تا سر راه آن قرار گيرند و كالاى تجارتى را به غنيمت بياورند.

گروهى از ياران با شوق و رغبت براى انجام فرمان به راه افتادند، امّا گروهى حركت از مدينه برايشان خوشايند نبود، چرا كه آنان چنين مى پنداشتند كه منظور پيامبر يك يورش ناگهانى و غافگير ساختن كاروان دشمن و زدن آن است نه پيكار تمام عيار. از اين رو به اميد متوقّف ساختن كاروان و زدن ابوسفيان و به غنميت گرفتن كالاى تجارتى حركت كردند.

ابوسفيان با آگاهى از جريان، كسى را به سوى مكه گسيل داشت تا موضوع را بى درنگ به سران شرك و استبداد گزارش كند و آنان را براى دفاع از كاروان تجارتى و رويارويى با مسلمانان به حركت آورد، امّا پيش از رسيدن پيك او كه «ضمضم» نام داشت، «عاتكه» دختر عبدالمطلب در خواب ديد كه سوارى به مكّه وارد شده و به مردم اعلام خطر مى كند از اين رو آن زن بر فراز كوه «ابوقبيس» رفت و سنگى افكند كه گويى پاره اى از آن به تمامى خانه هاى قريش برخورد نمود و موجى از هراس و دلهره پديد آورد؛ و آن گاه عباس جريان اين خواب را به آگاهى مردم رسانيد و «عتبه» پس از دريافت خبر آن رؤيا گفت: هان بهوش باشيد كه سوگى بزرگ و فاجعه اى سهمگين بر سر راه قريش است.

خبر خواب «عاتكه» در شهر مكّه پخش شد و به گوش ابوجهل رسيد. و گفت: شگفتا! اين زن دومين پيامبر از فرزندان عبدالمطلب است. اينك كه چنين است سه روز شكيبايى پيشه سازيد، اگر خواب او درست از كار درآمد كه هيچ، و اگر دروغ و بى اساس بود، بر يك تابلو بزرگ سنگى بنگاريد كه در جامعه و جهان عرب خاندانى دروغ پردازتر از زنان ومردان هاشمى وجود ندارد.

سومّين روز از راه رسيده بود كه فرستاده ابوسفيان به مكّه رسيد و هشدار داد كه اگر سپاهى گران از قريش هرچه زودتر به يارى ابوسفيان و كاروان تجارتى مكه نشتابد همه چيز از دست خواهد رفت.

جوّ ترور و وحشت پديد آمد. و همه را به سوى پيكار با اسلام و پيامبر آزادى حركت دادند و اعلان شد كه هر كس همراه سپاه نيايد خانه اش غارت خواهد شد. كار به جايى رسيد كه «عباس بن عبد المطلب» و «نوفل بن حرث» و «عقيل» نيز ناگزير به حركت شدند و سپاه گرانى با همه تجهيزات و امكانات گوناگون حتى با گروه نوازندگان و رامشگران به راه افتاد.

پيامبر گرامى نيز به همراه سعيد و سيزده نفر به سوى «بدر» حركت كرد و پس از رسيدن به منطقه، دستور داد تا از موقعيت كاروان تجارتى قريش جستجو كنند و برايش گزارش آورند. درست در آن شرايط بود كه فرشته وحى فرود آمد و جريان حركت سپاه شرك از مكّه را به آگاهى پيامبر رسانيد. آن حضرت با ياران به تبادل نظر پرداخت و نظر آنان را خواست كه چه بايد كرد؟ آيا بايد به سوى كاروان تجارتى رفت يا آماده رويارويى و پيكار سرنوشت ساز با سپاه تجاوزكار شرك گرديد؟

هان اى مردم نظر دهيد! پيامبر گرامى با ياران به مشورت پرداخت و از آنان خواست تا نظر دهند.

ابوبكر به پاخاست و گفت: حقيقت اين است كه قريش مردمى گردنكش و پرتوانند؛ از آن روزى كه كفرورزيده اند، ايمان نياورده اند و از روزى كه مزه پيروزى و چيرگى را چشيده اند تن به شكست و خوارى نسپرده اند با اين وصف پيكار با آنان سخت است. افزون بر اين شما هم براى پيكار سهمگين آماده نشده و براى جنگ از مدينه حركت نكرده ايد.

از پى او «عمر» به پاخاست و گفتار او را تكرار كرد وهر دو به دستور پيامبر نشستند.

از پى آن دو «مقداد» به پاخاست و گفت: اى پيامبر خدا! درست است كه اين سپاه قريش است و قريش نيز مردمى گردن فراز و سركش و حق ستيزند، اما ما به رسالت تو ايمان آورده ايم؛ از اين رو اگر به ما دستور دهى كه خود را به شعله هاى سركش آتش افكنيم و يا پيكر خود را به خارهاى تند وتيز صحرا بسپاريم، درنگ نخواهيم كرد. ما بسان بنى اسرائيل نيستيم كه به پيامبرشان گفتند: «فاذهب انت و ربك فقاتلا»...(83) تو وخدايت برويد و با دشمنان حق پيكار كنيد كه مادر اينجا نشسته ايم، نه، هرگز، بلكه منطق ما اين است كه: إمض لامر ربّك فانّا معك مقاتلون... تو به دستور پروردگارت عمل كن كه ما به همراه تو خواهيم بود و در هركجا كه فرمان دهى پيكار خواهيم كرد.

پيامبر براى او از خدا طلب خير و پاداش نمود و ضمن شادمانى از منطق و موضوع شجاعانه ودرست او، رو به مردم كرد و فرمود: هان اى مردم! ديدگاه خود را بازگوييد و نظردهيد اينك چه بايد كرد؟

روى سخن پيامبر بيشتر با ياران «مدنى» خويش يا «انصار» بود؛ چرا كه بدنه سپاه اسلام از آنان بود، و آنان بودند كه در بيعت با پيامبر و دعوت آن حضرت به شهر خود عهد بسته بودند كه با همه وجود از ان حضرت دفاع كنند.

وعده خدا پس از سخن دگرگون ساز پيامبر و تدبير انسان ساز و درس آموز او، «سعد بن معاذ» كه از بزرگان انصار بود به پاخاست و گفت: اى پيامبر خدا! گويى روى سخن شما با انصار است؟

فرمود: آرى!

گفت: پدر وماردم فدايتان باد، ما به شما و راه و رسم آسمانى شما ايمان آورده ايم؛ از اين رو ثروت و امكانات و جان و تن ما تحت فرمان شماست؛ به گونه اى كه اگر دستور دهى كه خود را به امواج سهمگين دريا بيفكنيم، درنگ نخواهيم كرد. ما بر آن اميد هستيم كه خدا به ما توفيق و لياقتى ارزانى دارد كه مايه چشم روشنى شما باشيم. قال: بأبى أنت و امّى يا رسول اللّه، اِنّا قد آمنّا بك و صدقناك و شهدنا انّ ما جئت به حقّ من عند الله، فمرنا بما شئت و خذ من اموالنا ما شئت... و اللّه لو امر تنا اَن نخوض هذا البحر لخضناه معك...(84)

پيامبر از موضع شجاعانه و آكنده از ايمان آنان شادمان گرديد و دستور حركت داد، و به مردم نويد بخشيد كه خداى پرمهر به او وعده فرموده است كه به يكى از دو گروه كاروان تجارتى قريش و يا سپاه تجاوزكار آنان چيره خواهد شد و به آنان قوت قلب بيشترى داد كه وعده خدا تخلّف ناپذير است. و من هم اكنون گويى سران شرك و شرارت، ابوجهل، عقبه، شيبه و... را برخاك هلاكت مى نگرم.

وقال سيروا على بركة اللّه، فانّ اللّه قد و عدنى احدى الطائفتين ولن يخلف الله و عده... و الله لكأنى انظر الى مصرع ابى جهل و...(85)

چرا خشونت و بد رفتارى؟! سپاه توحيد به فرماندهى پيامبر بر سرچاه «بدر» رسيد و در آنجا شمارى از گماشتگان قريش را كه براى بردن آب آمده بودند توقيف كرد.

پيامبر گرامى به نماز ايستاده بود و برخى از ياران، از افراد دستگيرشده موقعيت دشمن و قرارگاه و شمار آنان را مى پرسيدند و آنان پاسخ درست نمى دادند و در نتيجه پاره اى خشمگين شده و با آنها تندى مى نمودند.

نماز پيامبر به پايان رسيد و فرمود: چرا آنان را مى زنيد؟ آيا بدان دليل كه در برابر پرسش شما راست مى گويند بايد با آنها بد رفتارى كنيد؟ اگردروغ بگويند خوب است؟ آنان را نزدمن بياوريد!

آنان را نزد پيامبر آوردند و آن حضرت با مهر و ادب از نام و نشان و كار آنان پرسيد.

پاسخ دادند: ما گروهى از بردگان قريش هستيم.

پرسيد: شمار سپاه قريش را مى دانيد؟

پاسخ دادند: نمى دانيم.

فرمود: مى دانيد آنان هر روز براى آشپزخانه سپاه چند گوسفند سرمى برند؟

گفتند: آرى هر روز حدود ده گوسفند.

پيامبر فرمود: به نظر مى رسد شمار آنان ميان نهصد تا يكهزار تن باشد... و آنگاه فرمود: اينان را باز داشت نماييد.

دلهره در اردوگاه شرك خبر دستگيرى شمارى از سپاه شرك به گوش قريش رسيد و موجى از وحشت و نگرانى آنان را فراگرفت، به گونه اى كه بيشتر آنان از آمدن خويش پشيمان شدند.

«عقبه» كه يكى از سردمدران ستم بود، به «ابوالبخترى» برخورد نمود و به او گفت: اوضاع فاجعه بار ما را مى نگرى؟ ما آمديم تا از كاروان تجارتى حراست كنيم، امّا اينك گرفتار دشمنى بى مورد و جنگ ناخواسته شده ايم؛ به خداى سوگند كه مردم بيدادگر هرگز روى رستگارى نخواهند ديد. دوست من! به خدا دوست مى داشتم همه كالاهاى كاروان تجارتى از دست رفته بود و ما به اين راه كشيده نمى شديم.

او در پاسخ گفت: عقبه! تو يكى از سران قريش هستى، برو ميان مردم و با پذيرش خسارت كاروان و خونبهاى «ابن خضرمى» كه هم پيمان توست و به دست سپاه محمدصلى الله عليه وآله وسلم كشته شده است قريش را از شعله ور شدن آتش جنگ هشدار ده و باز دار.

«عتبه» كه سخنان او دو را مى شنيد گفت: ما با ديدگاه شما موافق هستيم. تنها مخالف ابوجهل است. اينك برو او را از ديدگاه ما آگاه ساز.

«ابوالبخترى» به خيمه «ابوجهل» رفت و او را از ديدگا «عقبه» و «عتبه» و ديگران آگاه ساخت؛ امّا او با بهانه جويى و شرارت بر موضع جنگ طلبانه خود پاى فشرد و گفت: ما تا مسلمانان را به اسارت نگيريم و يا «مدينه» را بر سر محمدصلى الله عليه وآله وسلم ويران نسازيم و اين خبر را به گوش عرب نرسانيم دست از سرشان برنخواهيم داشت.(86)

در اين شرايط بود كه ابوسفيان كاروان تجارتى را از بيراهه عبور داد و به سپاه قريش پيام فرستاد تا باز گردند و پيامبر را به حال خود گذارند... امّا آنان براى جنگ آماده شده بودند... وهنگامى كه خبر شمار بسيار سپاه دشمن و قدرت و امكانات گسترده آنان به مسلمانان رسيد برخود لرزيدند ونزد پيامبر آمدند و به او پناه آوردند كه چاره اى بينديشد... و آن گاه بود كه اين آيه بر قلب پاك آن حضرت فرود آمد كه: اِذْ تَسْتَغيثُونَ...(87)

پرتوى از قرآن

در آيات انسان سازى كه گذشت سه بحث مهم مطرح شد:

1 - بحث انفال.

2 - ويژگى هايى اساسى مردم آزادمنش و با ايمان.

3 - پيكار سرنوشت ساز «بدر».

كه در اينجا نگرشى فشرده به دومين بحث خواهيم داشت.

ويژگى هاى پنجگانه ايمان آوردگان واژه انسانساز ايمان به مفهوم «باو داشتن» است، و اين باور ژرف و عميق اثرات شگرفى در كران تا كران بينش و گرايش و عملكرد فرد و جامعه با ايمان برجاى مى گذارد.

اين باور، قدرت تحمل انسان را بالا مى برد، روح اميد و فداكارى به او مى بخشد، زندگى را شاداب و پرنشاط مى سازد، آفت تشويش ونگرانى را از دل وجان مى زدايد، ابرهاى تيره وتار دلهره ها و امواج شكننده خوف را از آسمان زندگى بشر محو مى كند، قدرت اراده را در انجام كار و يا خوددارى از گناه پولادين مى سازد، به انسان شجاعت و شهامت،

شور و حرارت،

شعور و احساس انسانى،

تعهّد و احساس مسئوليت در برابر خدا و خلق و طبيعت و خويشتن مى بخشد كه اساسى ترين اين ويژگى ها در چند آيه گذشته بدين صورت به تابلو قرآن رفته است:

1 - احساس مسئوليت در برابر خدا نخستين ويژگى انسان هاى با ايمان در اين آيات اين است كه در برابر آريدگار هستى احساس ترس مى كنند و از دانش بى كران، عدالت، حسابرسى، و كيفر و پاداش، بهشت و دوزخ، نام و ياد بلند و جاودانه او و فراتر از همه از عظمت و شكوه و اقتدار او سخت حساب مى برند و با همه وجود مى كوشند كه آن گونه كه او مى خواهد بينديشند و باور كنند، و آن چنان كه او مى پسندد دوست بدارند و مهرورزند و آن سان كه او خشنود مى گردد عمل نمايند، و به طورى كه او مقرر فرموده است زندگى كنند. إِنَّما المؤمنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم...

مسئله عميق و درخور تدبّر و تفكر بسيار در اينجا اين است كه سر چشمه بيم و ترس، گاه ممكن است عدم انجام وظيفه و گناه و نافرمانى خدا و زشتى و زشت كردارى باشد، امّا سر چشمه ترس و خوف هماره اين نيست، بلكه در شايستگان و آگاهان و دانشوران راستين و با ايمان و پارسايان گاه سر چشمه ترس عمق آگاهى و شناخت عظمت، قدرت، شكوه، نعمت، مهر، بنده نوازى و ديگر اوصاف خداست و ترس و بيم آنان باز تاب اين شناخت و ايمان به اين اوصاف است، همان چيزى كه قرآن مى فرمايد:

انّما يخشى اللّه من عباده العلماء(88) تنها بندگان ودانشور و آگاه و شايسته كردار خدا از عظمت او حساب مى برند.

و مى فرمايد: لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله...(89) اى پيامبر! اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم، بى ترديد آن را از بيم و خوف خدا فروتن و از هم پاشيده مى ديدى.

2 - رشد ايمان و عمل در اين آيات مردم توحيد گرا بسان موجودى زنده و پرتلاش، هماره در مسير رشد و تكامل به پيش مى روند. بسان يك دانه كه جوانه مى زند و از ناتوانى و ضعف به توان و بارورى و شكوفايى مى رسد، بسان نهال كه به ميوه مى نشيند، بسان گل ها و گياهان و شكوفه ها و لاله ها هستند كه هر روز گل تازه اى از درست انديشى و گلبرگ لطيف و زيبايى از عمل شايسته و عطر و نسيمى از رشد فكرى و علمى و اخلاقى و انسانى از خود مى پراكنند و به نمايش مى نهند.

مردم با ايمان در جا نمى زنند. از تحرّك و تلاش و رشد و تكامل باز نمى ايستند. هدف بلند است و همت والا و راه تا به سوى خدا... آرى آنان در پرتو آيات خدا و شنيدن قرآن بر ايمانشان افزوده مى گردد: و إِذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً...

3 - اعتماد به خدا اگر در كنار خويش به عناصر چاپلوس و تملّق و حق كشى مى نگريم كه ناروا مى گويند و ظالمانه مى نويسند و غير انسانى عمل مى كنند و براى به دست آوردن دل بيدادگران رذالت پيشه تاريخ به هر خفّت و فرومايگى تن مى دهند، رمز و راز اين آفت شخصيت و آزادگى، كوتاه فكرى و بى ايمانى و خدا ناشناسى است. اگر افق فكر اينان كوتاه نبود و به زرداران و زورداران و فريبكاران تكيه نداشتند و خود را بسان علف هرزه اى در مزرعه دنيا نمى ديدند اين همه خفّت و خوارى چرا؟

توحيدگرايان راستين به بيان قرآن افق انديشه و فكر شان بلند و باز است و تنها به سر چشمه قدرتها، دانشها، بينش ها، عظمتها، شكوهها، و معنويت ها توكلّ مى كنند و ضمن آگاهى از مقررات او و باور قوانين و سنّتها، او را سرچشمه هستى مى نگرند و على ربّهم يتوكلّون...

4 - رابطه دوستانه با خدا وصف ديگر آنان اين است كه رابطه اى عاشقانه و پرمهر و دوستانه با خدا دارند و جز با راز و نياز و مناجات و نيايش با او در شبانه روز رندگى، دل بى قرار شان قرار نمى گيرد و قلب طوفان زده آنان به ساحل آرامش وامنيّت نمى رسد.

آرى، آنان نه تنها نماز مى خوانند، كه فرهنگ نماز و راه و رسم نماز را كه يكتاپرستى و آزادگى و آزادمنشى و آزاد خواستن و آزاد ديدن مردم است، آن را بر پاى دارند و خود را با هزاران فريب و نيرنگ، بت و بتخانه اى براى پرستش نمى سازند و مردم را به خفت و خوارى نمى كشند و آنان را قربانى جاه طلبى خود نمى نمايند: الّذين يقمون الصّلوة

5 - روابطه دوستانه با همنوعان اگر نماز سمبل رابطه دوستانه انسان با خداست، انفاق و پرداخت حقوق اقتصادى و مالى نيز سمبل ارتباط شايسته و عادلانه و انسانى با مردم است. انسانهاى باايمان خلق خدا را عزيز و گرامى مى نگرند و هر كدام را نهالى برومند از بوستان خدا ارزيابى مى كنند و در نتيجه نه آنان را مى شكنند و نه بر مى كنند بلكه مى پرورند و رشد مى بخشد: و مما رزقناهم ينفقون...

آرى، اين شايسته كردارانند كه سه پاداش پرشكوه و وصف ناپذير از بارگاه خدا دارند؛ پاداشهاى بزرگى چون:

1 - مقامات و درجات والا نزد خدا.

2 - آمرزش از سوى خدا.

3 - و نعمت هاى وصف ناپذير و جاودانه بهشت پرطراوت و پرنعمت و زيباى خدا.