تفسير مجمع البيان جلد ۹

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/ سوره اعراف / آيه هاى 147 - 138

138 . وَجاوَزْنا بِبَنى اِسْرائيل اَلْبَحْرَ فَاَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى اَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنآ اِلهاً كَما لَهُمْ الِهَةٌ قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.

139 . اِنَّ هُؤلآءِ مُتَبَّرٌ ماهُمْ فيهِ وَباطِلٌ ما كانُو يَعْمَلُونَ.

140 . قالَ اَغَيْرَ اللَّهِ اَبْغيكُمْ اِلهًا وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ.

141 . وَاِذْ اَنْجَيْناكُمْ مِنْ الِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُؤءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ اَبْنآئَكُمُ وَيَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَفى ذلِكُمْ بَلآءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ.

142 . وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَاَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّه اَرْبَعينَ لَيْلةً وَقالَ مُوسى لِاَخيهِ هرُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ.

143 . وَلَمَّا جآءَ مُوسى لِميقاتِنا وَكَلَّمَهُ رُبُّه قالَ رَبِّ اَرِنى اَنْظُرْ اِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانى وَلكِنِ انُظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانى فَلَمَّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسى صَعِقًا فَلَمَّآ اَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ اِلَيْكَ وَاَنَا اَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ.

144 . قالَ يامُوسى اِنِّى اْصطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتى وَبِكَلامى فَخُذْ مآاتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرينَ.

145 . وَكَتَبْنا لَهُ فِى الْاَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَىْ ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَاْمُرْقَوْمَكَ يَأْخُذُوا بَاَحْسَنِها سَاُورِيكُمْ دارَ الْفاسِقينَ.

146 . سَاَصْرِفُ عَنْ اياتِىَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الْاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَاِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَاِنْ يَرَوْا سَبيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ.

147 . وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَلِقآءِ الْاخِرَةِ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ اِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

ترجمه

138 - وفرزندان اسرائيل را از [امواج ] دريا عبور داديم پس [بر سر راه خويش ]به گروهى برخوردند كه به پرستش بت هايى كه داشتند روى مى آوردند. [با ديدن بت پرستان؛ آنان نيز به موسى روى آوردند و ]گفتند: اى موسى، همان گونه كه آنان [براى خود ]خدايانى دارند، [تو نيز ]براى ما خدايانى قرار ده [موسى ]گفت : به راستى كه شما گروهى هستيد كه جهالت مى روزيد.

139 - بى گمان آنچه اينان درآنند [و مى پرستند، سرانجام ]نابود شدنى است و آنچه انجام مى دهند [كارى احمقانه و ]نادرست است.

140 - [آن گاه ] گفت: آيا براى شما خدايى جز خدا [ى يكتا ]بجويم با اين كه او شما را بر جهانيان [عصرتان ] برترى داده است؟!

141 - و هنگامى را [به ياد آوريد] كه شما را از [اسارت و بيداد ]فرعونيان نجات بخشيديم. آنان هماره در انديشه آن بودند كه شما را به بدى [و سختى ] شكنجه كنند. پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را [براى بهره كشى هاى ظالمانه ] زنده مى گذاشتند، و در اين [گرفتاريها] براى شما آزمونى بزرگ از سوى پروردگارتان بود.

142 - و با [پيامبرمان ] موسى، سى شب وعده گذاشتيم [تا او به كوه طور بيايد] و [آنگاه ] آن [مدّت ] را با [افزودن ]ده شب [ديگر] كامل كرديم. پس زمان موعود پروردگارش كه چهل شب بود به سرآمد. و موسى [پيش از حركت به سوى وعده گاه ]به برادرش هارون گفت: [هان اى هارون! در غيبت من،] در ميان قوم من جانشين [و كارگزار] من باش، و [كار آنان را] به سامان آر و از راه تبهكاران پيروى مكن.

143 - و هنگامى كه موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، [وى رو به بارگاه خدا آورد و] گفت: پروردگارا! [خود را] به من بنماى تا به سوى تو بنگرم. فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد. امّا به اين كوه بنگر، پس اگر بر جاى خود استوار ماند مرا خواهى ديد امّا هنگامى كه [پرتوى از شكوه واقتدار ]پروردگارش بر كوه تجلّى كرد [به ناگاه ] آن را متلاشى و با زمين همسان ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد، گفت: [بار خدايا!] تو [پاك و] منزّهى، من به سوى تو بازگشتم و من نخستين [يكتا پرستان و] ايمان آورندگانم.

144 - [خدا] فرمود: اى موسى، من تو را با پيامهاى خويش و با سخن گفتنم [با تو ]بر مردم بر ترى بخشيدم؛ پس آنچه را به تو ارزانى داشتم فراگير و از سپاسگزاران باش.

145 - و براى او در آن لوح ها[ى آسمانى ]، از هر چيزى نوشتيم، كه پند و بيانى روشن براى هر چيزى بود [كه جامعه اش در آن شرايط و آن روزگار براى زندگى خويش به آنها نيازمند بود]، و [به او پيام داديم كه:] اينها را با [آمادگى و] نيرويى [تمام ] برگير و به جامعه خويش دستور ده تا بهترين آنها را بگيرند [و به آنها عمل كنند و بهوش باشند كه ] به زودى سراى نافرمانان [و بيدادگران ]را به شما نشان خواهم داد.

146 - به زودى كسانى را كه در زمين به ناروا تكبّر مى ورزند، و هر نشانه اى [از نشانه هاى يكتايى و قدرت مرا] بنگرند به آن ايمان نمى آوردند، و اگر راه هدايت [و رستگارى ] را ببينند آن را به عنوان راه [زندگى ] بر نمى گزينند، امّا اگر راه ضلالت را بنگرند آن را در پيش مى گيرند، [آرى اينان را] از آيات خود رويگردان خواهم ساخت. اين به كيفر آن است كه [اينان ] آيات [ونشانه هاى يكتايى ]ما را دروغ انگاشتند و از آنها غفلت ورزيدند.

147 - و كسانى كه آيات ما و ديدار [سراى ] آخرت را دروغ انگاشتند، عملكرد شان تباه [و نابود] گرديد، آيا آنان [به چيزى ]جز آنچه انجام مى دادند كيفر داده مى شوند؟

نگرشى بر واژه ها

مجاوزة: خارج ساختن از حدّ و گذراندن از مرز.

بحر: اين واژه در اصل به مفهوم گشايش و گستردگى است و به همين تناسب به شترى كه گوش آن را بشكافند «بحيره» مى گويند؛ چراكه ميان دو قطعه از گوشش جدايى افتاده است، امّا در آيه شريفه به مفهوم دريا و يا رودخانه و آبگير بسيار بزرگ است.

عكوف: درنگ نمودن، روى آوردن، توجّه آميخته به احترام به چيزى و در اينجا به مفهوم همّت گماشتن به پرستش بت هاست.

متبّر: اين واژه از ريشه «تبار» به مفهوم هلاكت و نابودى است.

ميقات: به مفهوم زمان يا مكانى است كه براى كارى مقرّر و معلوم شده است، و تفاوت اين واژه با واژه «وقت» اين است كه واژه دوّم به مفهوم فرمانى است كه مقرّر شده و يا معلوم نشده است؛ به همين دليل به جايى كه براى احرام تعيين شده است «مواقيت حجّ» مى گويند، كه جمع ميقات است.

تجلّى: اين واژه به مفهوم جلوه نمودن، ظهور كردن، آشكار شدن و پديدار گشتن است، خواه پديدار شدن همان حقيقت و يا نشانى كه بر آن واقعيت دلالت نمايد.

لوح: صفحه اى كه براى نوشتن به كار مى رود.

موعظه: اندرز دادن و پند گفتن.

رشد: هدايت به سوى ارزش ها و پيمايش راه حق، درست در برابر واژه «غىّ» مى باشد كه به مفهوم گمراهى است.

حبوط: نابود شدن كار شايسته و آفت زده شدن آن.

تفسير

غرور و انحراف پس از نجات و پيروزى در اين آيات آفريدگار هستى از دوران پس از پيروزى و نجات بنى اسرائيل خبر داده و مى فرمايد:

وَجاوَزْنا بِبَنى اِسْرآئيل اَلْبَحْرَ فَاَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى اَصْنامٍ لَهُمْ

و ما درياى نيل را بر فرزندان اسرائيل گشوديم و با پديدارساختن راه هايى خشك، آنان را از آن گذرانديم، و فرعون و دار و دسته تبهكار او را به امواج آبها سپرديم و نابود ساختيم. آنان پس از عبور از دريا به گروهى برخوردند كه براى پرستش بت هاى خويش گرد آمده بودند.

«قتاده» در مورد آن گروه بت پرست مى گويد: آن گروه از «لحم» بودند كه در «رقه» سكونت داشتند؛ و «ابن جريح» مى گويد: آنان بتى به شكل گاو داشتند، و همان بت و پرستش آن «سامرى» را به انديشه ساختن گوساله و بنى اسرائيل را به گوساله پرستى افكند.

قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنآ اِلهاً كَما لَهُمْ الِهَةٌ

گروهى از آنان پس از ديدن بت پرستان، با فراموش ساختن خداى يكتا و آن همه نعمت هاى گوناگون و الطاف او، نزد موسى آمدند و نابخردانه گفتند: اى موسى! براى ما نيز خدا و معبودى آماده ساز تا بسان اين قوم به پرستش آن بپردازيم.

ممكن است اين گفتار كفر آميز و احمقانه را عناصر نادان و نابخرد آنان بر زبان آورده باشند، نه ايمان آوردگان آگاه و شايسته كردار شان. و دليل اين انحطاط آن است كه انسان به پديده هاى حسّى علاقمند است؛ ونيز به گونه اى است كه هر چه را ديد، به آن تمايل پيدا مى كند و آن را مى خواهد.

آيه شريفه نشانگر اين حقيقت است كه بنى اسرائيل پس از ديدن آن همه دليل و برهان روشن و معجزه هاى شگرف، هنوز هم بسيارى از آنان در نا آگاهى بودند و مى پنداشتند كه پرستش غير خدا رواست، و به اين نكته فكر نمى كردند كه بت در هر شكل و چهره اى مردود است و در خور پرستش نيست؛ گويى آنان بسان بت پرستان(27) بر اين پندار بودند كه از راه پرستش بت ها مى توانند به خدا تقرب يابند، وگرنه چنان نبود كه آنان به اين واقعيت نرسيده باشند كه خداى هستى يكتاست و براى او نظير و همتا و شريكى نمى توان برگرفت و بازهم توحيد گرا بود.

قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.

به باور «جبايى منظور اين است كه موسى در پاسخ آنان گفت: راستى شما مردمى نا آگاه و از عظمت و صفات خدا بى خبريد و باز هم جهالت مى ورزيد. اگر خدا را درست شناخته بوديد، چنين تقاضاى نادرست و احمقانه اى نمى كرديد. امّا به باور «ابن عباس»، موسى گفت: شما از نعمت هاى خدا بى خبريد.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

اِنَّ هُؤلآءِ مُتَبَّرٌ ماهُمْ فيهِ وَباطِلٌ ما كانُو يَعْمَلُونَ.

اين مردم بت پرست، از پرستش بت هاى ساخته و پرداخته خويش سودى نمى برند. واقعيت اين است كه آنچه اينان برآنند بى اساس و نابود شدنى است و خود با اين كار به هلاكت مى رسند و كارشان نيز بى فايده و باطل است؛ چرا كه نه سودى برايشان به بار مى آوردند و نه زيانى را از آنان برمى گرداند.

گفتنى است كه باطل بودن چيزى به اين است كه نابود گردد و يا نادرست و بيهوده باشد.

موسى پس از نكوهش تقاضاى نا بخردانه و رفتار زشت بت پرستان به قوم خود گفت:

قالَ اَغَيْرَ اللَّهِ اَبْغيكُمْ اِلهًا

آيا جز خداى يكتا، خداى ديگرى براى شما بجويم تا آن را بپرستيد؟!

وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ.

با اين كه او شما را بر جهانيان برترى داده است.

به باور برخى از جمله «جبايى» منظور اين است كه: خداى يكتا شما را بر مردم زمانتان برترى داده است. امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: خداى يكتا به شما اين امتياز را داد كه دو پيامبر از خود شما در ميان جامعه و مردمتان برگزيد تاگفتار آنان را بهتر دريافت داريد و بپذيريد، و نيز اين امتياز را، كه شما را به طور شگفت انگيزى از چنگال فرعونيان نجات داد و سرزمين و امكانات و اقتدار آنان را يكسره به شما بخشيد، و اينها برتريهايى است كه به كسى ارزانى نداشته است.

آن روزهاى تلخ را به ياد بياوريد!

در اين آيه شريفه روى سخن با يهوديان عصر پيامبر است كه به آنان مى فرمايد:

وَاِذْ اَنْجَيْناكُمْ مِنْ الِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُؤءَ الْعَذابِ

و هنگامى را به ياد آوريد كه شما را از بند و زنجير فرعونيان رهايى بخشيديم. آنان هماره شما را سخت شكنجه مى كردند و ذلّت و خفّت را بر شما تحميل مى نمودند.

يُقَتِّلُونَ اَبْنآئَكُمُ وَيَسْتَحْيُونَ نِسآءَكُمْ

پسران شما را مى كشتند و دختران و زنانتان را براى بردگى و خدمتگذارى وا مى گذاشتند.

وَفى ذلِكُمْ بَلآءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ

و آنچه از سوى خدا براى نجات و رهايى شما انجام شد و خدا به لطف خود شما را از بند اسارت آنان رهايى بخشيد، به راستى نعمتى بزرگ بود.

به باور برخى منظور اين است: در اين كه مدتى در اسارت فرعونيان بوديد، براى شما آزمونى بزرگ بود.

آن چهل شب تاريخى و تاريخ ساز

آفريدگار هستى در ترسيم نعمت هاى گرانى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشت، از جمله مى فرمايد:

وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَاَتْمَمْناها بِعَشْرٍ

و ما با موسى سى شب وعده گذاشتيم و آن گاه آن را با افزون ده شب ديگر كامل نموديم.

در دومين سوره از قرآن شريف آفريدگار هستى از اين وعده به صورت : «اربعين ليلة»(28) تعبير مى كند و در اينجا به اين صورتى كه آمده، چرا؟ در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از «فرّاء»، «مجاهد»، «ابن جريح»، «مسروق» و بيشتر مفسّران پيشين آورده اند كه اين شتافتن موسى به كوه طور و اقامت آن حضرت در آنجا براى دعا و عبادت و نيايش، سى روز «ذى قعده» و ده روز نخست «ذى حجه» بود؛ از اين رو اگر مى فرمود: «اربعين ليلة» نه، آغاز آن، كه از نخستين روز ماه شروع مى شد، روشن مى گرديد و نه پياپى بودن آن مدت تاريخى وتاريخ ساز، و نه اين واقعيت كه اين عبادت ويژه در ماه مشخصى از سال انجام گرفت.

2 - امّا به باور برخى منظور اين است كه آفريدگار فرزانه با پيامبر برگزيده اش موسى، سى شب وعده گذاشت كه روزه بدارد و نيايش كند و از راه اين عبادت ويژه به خدايش تقرّب جويد؛ و او چنين كرد و هنوز آن مدت به پايان نرسيده بود كه آن را با ده شب ديگر كامل گردانيد و چهل شب گرديد.

3 - از ديدگاه پاره اى اين ده روز، همان روزهاى پربركتى است كه تورات در آن بر موسى فرود آمد، و از اين رو جدا گانه آمده است.

4 - از حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه فرمود: موسى به قوم خود گفت كه تصميم دارد به مدت سى روز از آنان دورى گزيند، وآن گاه در آخرين روزهاى آن مدّت، ده روز ديگر بر آن افزود. روشن است كه اين سبك سخن گفتن، نه تخلّف از وعده است ونه گفتار ناسنجيده، بلكه او با آنان اين گونه سخن گفت تا دورى وى بر مردم گران نيايد؛ و زمانى كه روشنگرى كرد كه تا چهل روز از آنان دور خواهد بود، طبيعى است كه به گفتار نخست خويش كه دورى او سى روز خواهد بود نيز عمل كرده است.

5 - و «حسن» مى گويد: موسى در اصل چهل شب وعده نيايش و عبادت گذاشته بود و اين هر دو آيه، بيانگر يك حقيقت است كه در آنجا سر بسته و به اجمال آمده و اينجا به صورت باز و روشن تر؛ به عبارت ديگر اين، تفصيل همان اجمال است.

فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّه اَرْبَعينَ لَيْلةً

و به اين ترتيب وقت مقرّر پروردگارش با او در چهل شب به سرآمد.

با اين كه از جمله پيش، چهل شب بودن دوران ميقات موسى بخوبى دريافت مى گردد، باز هم قرآن شريف قرار مورد بحث را مى آورد، و اين همان چيزى است كه نويسندگان از آن به «فذلكه» يا بيان فشرده و چكيده بحث تعبير مى نمايند. آرى، قرآن با بيان چكيده مطلب روشنگرى مى كند كه آن مدت تاريخى و تاريخ ساز نيايش موسى چهل شب بود، تا كسى چنين نپندارد كه سى شب يا ده شب به پايان رسيد.

وَقالَ مُوسى لِاَخيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى وَاَصْلِحْ

و موسى هنگام حركت به سوى طور به برادرش هارون گفت: اينك تو در ميان مردم، جانشين من باش و كار آنان را به سامان آور و در راه اصلاح و تربيت مردم گام بردار.

به باور برخى منظور اين است كه: هنگام دورى من نابسامانى ها و به هم ريختگى امور آنان را اصلاح كن.

و برخى بر آنند كه: آنان را به توحيد گرايى وپرستش خداى يكتاى و فرمانبردارى از او وادار نما.

وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ.

و راه گناهكاران و تبهكاران را گام مسپار و يار بيدادگران مباش.

يادآورى مى گردد كه اگر چه روى سخن آن حضرت با برادر است، امّا اين توصيه ها به مردم مى باشد.

آيه شريفه نشانگر آن است كه موسى برادرش هارون را، با اين كه پيامبر خداست، به عنوان جانشين خويش معرفى مى كند و به سوى كوه طور مى رود، و اين بدان دليل است كه فرمانروايى بر جامعه و بر هارون از سوى خدا، به موسى واگذار شده بود واو بايد در غيبت خويش هارون را به فرمان خدا به جانشينى خويش برگزيند. از آيه شريفه دريافت مى گردد كه مقام امامت و تدبير امور جامعه، از مقام رسالت كه بيان حلال و حرام خداست، جدا مى باشد.

از اين روست كه گروهى از پيامبران افزون بر مقام رسالت، مقام امامت و تدبير امور را نيز داشته اند، و گروهى تنها داراى مقام رسالت بوده اند؛ و اگرهارون افزون بر رسالت داراى مقام امامت هم بود، لازم نبود از سوى موسى به عنوان جانشين او برگزيده شود.

داستان ميقات اينك در اين آيه شريفه قرآن به ترسيم داستان ميقات موسى پرداخته و مى فرمايد:

وَلَمَّا جآءَ مُوسى لِميقاتِنا وَكَلَّمَهُ رُبُّه قالَ رَبِّ اَرِنى اَنْظُرْ اِلَيْكَ

و هنگامى كه موسى به وعده گاه ما آمد، وپروردگارش با او سخن گفت و تورات را بر او فروفرستاد، وى رو به بارگاه خدا كرد و گفت: پروردگارا، خود را به من بنماى تا به سوى تو بنگرم.

واژه «ميقات» به مفهوم وعده گاه و جايگاهى است كه خدا براى او مقرّر فرموده بود؛ و نيز ممكن است به مفهوم زمان ومدت مقرّرى باشد كه خدا براى رفتن موسى به كوه طور برايش تعيين كرده بود؛ چرا كه اين واژه، هم براى زمان به كار مى رود و هم براى مكان.

هنگامى كه موسى به آنجا رفت، آفريدگار هستى بدون واسطه با او سخن گفت. در اينجا روشن نساخته است كه او سخن خدا را از كجا شنيد، امّا در آيات ديگر آمده است كه آن پيامبر برگزيده، پيام خدا را از درخت شنيد. با اين بيان درخت وسيله رساندن صدا بود؛ چرا كه ندا و صدا عرضى است و بايد قائم به جسم باشد.

پاره اى بر آنند كه خدا صدا را به وسيله ابر به گوش موسى رسانيد، و او با بهره ورى شايسته از فرصت، رو به بارگاه خدا آورد و گفت: بار خدايا خود را به من بنماى تا تو را بنگرم.

چگونه؟

با اين كه آن پيامبر بزرگ مى دانست كه ذات پاك خدا ديدنى نيست و نمى توان با اين ابزار و حوّاس مادى خدا را ديد، چگونه از بارگاه او اين تقاضا را نمود؟

پاسخ

در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى، موسى اين تقاضا را، نه از سوى خويش براى خود، بلكه براى قوم نمود؛ چرا كه آنان مى گفتند: تا خدا را آشكارا ننگريم به تو ايمان نخواهيم آورد؛ به همين جهت است كه پس از هلاكت و كيفر آنان، گفت: پروردگارا، ما را به سبب كردار نا بخردانه و سبك مغزانه نابود مى سازى...؟(29)

چرا؟

اگر چنين تقاضايى از سوى قوم و براى آنان با آگاهى به امكان ناپذير بودن ديدار خدا درست باشد، پس چرا خواستن ديگر تقاضاهاى نابخردانه آنان، كه بيشتر از همين قماش بود، ممكن نباشد؟

پاسخ

تفاوت اين دو گونه خواسته و تقاضاى بهانه جويان اين است كه گاه آنان در درستى و امكان ديدار خدا ترديد مى كردند و گاه در جسم بودن ذات پاك او، طبيعى است كه در مورد نخست با دريافت پاسخ از سوى خداى فرزانه كه گفتارش راست و حكيمانه است، ترديد آنان بر طرف مى گردد و در مى يابند كه خدا ديدنى نيست و اين تقاضا وپاسخ آن كار ساز است؛ امّا ترديد در جسم بودن ذات پاك او، از اين راه برطرف نمى گردد؛ چرا كه كسى كه جسم است نمى تواند هم بى نياز باشد و هم دانا و آگاه به همه چيزها؛ و پاسخى كه در برابر اين تقاضا ممكن است برسد كار ساز نيست.

پاره اى بر آنند كه موسى با آگاهى به نا ممكن بودن ديدار خدا، بازهم مى توانست براى قوم تقاضاى ديدار كند؛ چرا كه اين كار به صلاح آنان بود و پاسخى كه مى رسيد براى آگاهى آنان كار ساز بود. آرى، تنها چيزى كه لازم است در اينجا باشد، آگاهى آن حضرت به امكان ناپذير بودن تقاضاى آنان است و هدفش اين باشد كه از راه مهر و لطف، از سوى خدا و پاسخى براى آنان دريافت دارد.

2 - «بلخى» مى گويد: هدف موسى اين نبود كه آفريدگار هستى را با چشم ظاهر بنگرد، بلكه هدف اين بود كه پاره اى از نشانه هاى سراى آخرت به او نمايانده شود، تا بدين وسيله ترديدهاى قوم زدوده شود و آگاهى و عرفان او براى آگاهى بخشى به مردم افزون گردد و از استدلالهاى رنگارنگ و پيچيده براى قوم بى نياز گردد.

به عبارت ديگر مى توان گفت: درخواست موسى بسان تقاضاى ابراهيم بود كه ديدن نمونه اى از چگونگى زنده شدن مردگان در روز رستاخيز را از بارگاه خدا خواست، تا آنچه را با دليل و برهان پذيرفته بود و به آن ايمان داشت، به وى نمايانده شود و دلش به اوج آرامش و اطمينان پركشد. با اين بيان منظور موسى نه ديدن با چشم و ديدار ظاهرى، كه ديدار معنوى و حقيقى و كسب آگاهى و يقين افزون تر بود.

3 - «حسن» و «ربيع» و «سدى» بر اين باورند كه هدف موسى از اين درخواست اين نبودكه ذات پاك و بى همتا را به موجودات مادّى و جسمانى تشبيه كند؛ چرا كه او توحيدگرا بود و براى يك توحيدگرا نيز ممكن است كه در مورد ديدار خدا پرسش كند و از راه دريافت پيام و شنيدن حقيقت، دريابد كه خدا ديدنى نيست.

ياد آورى مى گردد كه اين ديدگاه با توجّه به مقام والاى رسالت و پيام آوران خدا درست نيست؛ چرا كه آنان آفريدگار هستى را آن گونه كه بايد مى شناسند، و نا آگاه بودن آنان به اين مطلب را نمى توان پذيرفت، و اين درخور موقعيّت والاى علمى و عرفانى وعقيدتى و معنوى آنان نيست.

به هرحال در برابر تقاضاى موسى از بارگاه خدا پيام آمد كه:

قالَ لَنْ تَرانى

هرگز مرا نخواهى ديد.

گفتنى است كه «لن» براى نفى ابدى است و روشن مى سازد كه چنين چيزى نشايد و چنين خواسته اى پذيرفته نيست.

وَلكِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانى

امّا به اين كوه بنگر، پس اگر در جاى خود استوار و بى تزلزل ماند، آن گاه مرا خواهى ديد.

آيه نشانگر آن است كه شرط ديدن خدا، استوار ماندن آن كوه بوده است و از آنجايى كه كوه استقرار نيافت، روشن مى گردد كه ديدن خدا امكان پذير نيست.

گفتنى است كه مردم هرگاه بخواهند چيزى را امكان ناپذير نشان دهند، آن را به يك كار ناشدنى و امكان ناپذير مشروط مى سازند.

يك پرسش

اگر هدف، نمايش ناممكن بودن رؤيت خدا است، بايد تحقّق اين رؤيت به چيزى مشروط گردد كه تحقّق آن ناممكن باشد؛ درست همان گونه كه ورود كفر گرايان و بيداد پيشگان را به بهشت، در گرو وارد شدن طناب يا شتر به سوراخ سوزن قرار داده كه نشدنى است.

پاسخ

آفريدگار هستى امكان ديدار ذات پاك خود را در گرو استوارماندن كوه در آن حال قرار داد، كه درهم كوبيده شد. با اين بيان، هدف تأمين است؛ چرا كه امكان پذير نخواهد بود كه هم كوه درهم كوبيده شده باشد و هم استوار بماند.

فَلَمَّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: هنگامى كه فرمان خدا بر آن كوه فرود آمد و تجلّى كرد، آن كوه را به گونه اى متلاشى ساخت كه با زمين يكسان نمود و آن را به خاك تبدل كرد. امّا به باور «حسن» منظور اين است كه آن را متلاشى ساخت و به زمين پراكند.

برخى بر آنند كه آن كوه به صورت چهار بخش در آمد كه بخشى به سوى خاور پرتاب شد و بخشى به سوى باختر، سوّمين بخش آن به دريا افكنده شد و چهارمين بخشش به صورت توده اى از شن در آمد.

و برخى ديگر مى گويند: اين كوه بر شش بخش تقسيم گرديد كه سه بخش آن به مدينه افكنده شد و به صوت كوه هاى سه گانه «اُحُد»، و «رقان» و «رضوى» در آمد، و سه بخش آن نيز به مكّه هدايت شد و سه كوه «ثور»، «ثبير» و «حراء» را تشكيل داد.

گفتنى است كه آخرين ديدگاه را از پيامبر روايت كرده اند.

به هرحال منظور اين است كه آفريدگار هستى، آيات و نشانه هاى قدرت خود را پديدار ساخت، كه در پرتو آنها همه كسانى كه در نزديكى آن كوه بودند، به روشنى دريافتند كه ديدن خدا ناممكن است. با اين بيان منظور از تجلّى خدا، تجلّى آيات و نشانه هاى قدرت اوست؛ چرا كه هر نشانه اى كه خدا از شكوه و قدرت خويش به مردم بنماياند، درست بسان تجلّى ذات پاك او بر مردم خردمند است. در آنجا نيز هنگامى كه آفريدگار هستى پرتوى از قدرت خود را بر كوه ظاهر ساخت، درست بسان اين بود كه حضور و وجود خود را به آنان نماياند.

به باور پاره اى، «واژه «تجلّى» به مفهوم «جلى» آمده ومنظور اين است كه خدا فرمان خود را بر آن كوه پديدار ساخت و كوه از هم پاشيد. و اين ديدگاه را روايتى تأييد مى كند كه مى گويد: خدا عرش را به اندازه يك بند انگشت ساخت و كوه را به لرزه درآورد.

در اين مورد«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه نور خدا بر كوه جلوه كرد. و «حسن» بر آن است كه وحى الهى بر كوه فرود آمد.

وَخَرَّ مُوسى صَعِقًا

به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، موسى بيهوش بر زمين افتاد، و پس از ساعتى بهوش آمد، امّا آن گروه هفتاد نفرى كه با او به كوه طور آمده بودند، همگى جان سپردند؛ چرا كه در مورد موسى مى فرمايد: پس هنگامى كه او بهوش آمد...،امّا در مورد آن گروه مى فرمايد: سپس شما را پس از مرگتان برانگيختم...(30)

از «ابن عباس» در اين مورد آورده اند كه موسى عصر روز پنجشنبه كه روز عرفه بود بيهوش بر زمين افتاد و روز جمعه بهوش آمد، و آن گاه بود كه تورات بر او فرود آمد. امّا از «قتاده» آورده اند كه موسى نيز در آن جريان از دنيا رفته بود و خدا دگر باره او را به دنيا باز گرداند.

فَلَمَّآ اَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ

هنگامى كه بهوش آمد گفت: پروردگارا، تو از همه آنچه در خور مقام والا و ذات پاك تونيست، منزّهى.

به باور برخى منظور اين است كه: تو پاك و منزّهى كه مرا به خاطر تقاضاى مردمى سبك مغز كيفر نمايى.

تُبْتُ اِلَيْكَ

من از طرح خواسته اى كه بر آن اجازه نداشتم، روى توبه به بارگاهت آورده ام.

پاره اى بر آنند كه آن حضرت اين جمله را نه به خاطر احساس گناه و نياز به توبه، بلكه به منظور توجّه به ذات پاك خدا بر زبان آورد؛ درست همان گونه كه انسانهاى بزرگ و خردمند به هنگامى ديدن پديده هاى شگرف و يا كارهاى حيرت انگيزى، «سبحان الله» مى گويند.

وَاَنَااَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ.

در مورد اين فراز سه نظر آمده است:

1 - به باور برخى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: من نخستين كسى هستم كه به ذات پاك تو و يكتايى ات ايمان دارم، و نيز بر اين عقيده ام كه ديدن تو امكان پذير نيست، گفتنى است كه در تفسير آيه شريفه نظير اين بيان از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

2 - امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه من در ميان جامعه خويش نخستين كسى هستم كه به بزرگى و خطير بودن اين خواسته ايمان دارم.

3 - و «مجاهد» و «سدى» نيز مى گويند منظور اين است كه: من در ميان بنى اسرائيل نخستين ايمان آورنده به خداى يكتايم.

پرتوى از نعمت هاى خدا به موسى قرآن پس از داستان ميقات، اينك در اين آيه شريفه به ترسيم پرتوى از نعمت هاى خدا به موسى، پرداخته و پس از بيان آنها به او دستور سپاسگزارى و حق شناسى مى دهد و مى فرمايد:

قالَ يامُوسى اِنِّى اْصطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتى وَبِكَلامى

خدا فرمود: هان اى موسى! من تو را به وسيله پيام هاى خويش و سخن گفتنم با تو، برگزيدم و بر مردم برترى بخشيدم.

آرى، اين امتياز از آن موسى است؛ چرا كه خدا با هيچ انسانى بدون واسطه سخن نگفته بود. امّا برخى بر آنند كه خدا در كوه طور با موسى سخن گفت و در «سدرة المنتهى» با پيامبر گرامى اسلام.

فَخُذْ مآاتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرينَ.

بنابر اين، مقرّرات تورات را به كار بند و با اعتراف به نعمت هايى كه به تو ارزانى داشته ام، سپاس آنها را به جا آور و از سپاسگزاران باش. روشن است كه نعمت هر چه گران تر و ارزشمندتر باشد، به حكم خرد و وجدان سپاس نهادن از ارزانى دارنده آن نيز بايد بهتر و عارفانه تر و پر شورتر و پر اخلاص تر باشد.

دليل اين نكته كه شرافت و عظمت موسى در اينجا افزون مى گردد آن است كه خدا با او سخن مى گويد، و بى هيچ واسطه اى، خود به آن پيامبر بزرگ، دانش و حكمت مى آموزد؛ وروشن است كه هر كس دانش و آگاهى را از دانشور ترين ها و از سرچشمه همه دانش ها و بينش ها و فرزانگى ها فراگيرد، مقام او والاتر است.

در ادامه آيات در ترسيم ديگر موهبت ها و نعمت هاى خود به موسى مى افزايد:

وَكَتَبْنا لَهُ فِى الْاَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَىْ ءٍ

و براى او در آن لوح ها و صحيفه هاى آسمانى از هر چيزى كه براى دين و دين باوران لازم بود - از پند و اندرز گرفته تا مسائل عقيدتى و حقوق و مقرّرات - همه و همه را به طور روشن و شيوا نگاشتيم و بر او فروفرستاديم.

آن لوح ها به باور برخى از چوب بود، و به باور برخى ديگر از زمرّد؛ و اندازه آنها ده زراع بود.

پاره اى نيز آنها را از زبرجد سبز و يا قوت سرخ دانسته اند، و برخى شمار آنها را دو عدد گفته اند.

فَخُذْها بِقُوَّةٍ

پس اين لوح ها را با نيرو و قدرت كامل و تلاش و كوشش، و به بيان برخى، با تصميم جدّى برگير.

وَاْمُرْقَوْمَكَ يَأْخُذُوا بَاَحْسَنِها

و به جامعه و مردم خويش دستور ده كه بهترين اندرزها و مقررات آن را كه بيانگر واجبات و مستحبّات است برگيرند و به آنها كه بهتر از مباحات مى باشند عمل نمايند.

به باور «جبايى» منظور اين است كه به ناسخ آن عمل نمايند و نه منسوخ آن؛ امّا اين ديدگاه ضعيف به نظر مى رسد؛ چرا كه منسوخ ديگر حكمت خود را از دست داده و بر اين اساس نمى توان به عمل به آن سفارش كرد.

ياد آورى مى گردد كه واژه «احسن» در آيه شريفه به مفهوم نيكوست و نه نيكوتر؛ چرا كه همه مفاهيم و مقررات و پند و اندرزهاى آن، براى عصر و زمان خود نيكو بود؛ و آيه مورد بحث، بسان اين آيه است كه مى فرمايد: «ولذكر الله اكبر»(31) و ياد خدا بزرگتر و پرشكوه تر است.

سَاُورِيكُمْ دارَ الْفاسِقينَ.

به باور گروهى از جمله «مجاهد»، «جبايى» و «حسن» منظور اين است كه به زودى دوزخ را به شما نشان خواهم داد. و بدين وسيله هشدار مى دهد كه شما بكوشيد تا از فاسقان وگناهكاران نباشيد كه در دوزخ خواهيد بود.

«عطيّه عوفى» در اين مورد مى گويد: منظور از جايگاه فاسقان، جايگاه فرعون و فرعونيان در مصر است. امّا «قتاده» مى گويد: منظور اين است كه من شما را به شام خواهم برد و خانه هاى مردمى را به شما نشان خواهم داد كه گرفتار بلا شدند تا عبرت گيريد.

در تفسير «على بن ابراهيم» است كه سرانجام مردمى نزد شماخواهند آمد كه حكومت و دولت از آن آنهاست.

فرجام سياه تاريك انديشان دراين آيه شريفه در مورد سرنوشت شوم حق ستيزان وسركشان مى فرمايد:

سَاَصْرِفُ عَنْ اياتِىَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الْاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ

به زودى كسانى را كه در زمين به ناروا تكبّر مى ورزند، و هر نشانه اى از نشانه هاى يكتايى و قدرت مرا بنگرند به آن ايمان نمى آوردند، و اگر راه هدايت و رستگارى را ببينند، آن را به عنوان راه زندگى بر نمى گزينند، امّا اگر راه ضلالت را بنگرند آن را در پيش مى گيرند، آرى اينان را از آيات خود رويگردان خواهم ساخت.

در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور «جبايى» منظور اين است كه: من مردم سلطه جو و خود بزرگ بين را از اين كه به وسيله آيات من كسب عزّت و احترام نمايند، محروم مى سازم، و اين كسب عزّت و احترام ويژه مردم توحيد گرا و با ايمان است؛ درست همان گونه كه خدا به موسى كه پرچمدار توحيد و تقوا بود قدرتى بخشيد كه فرعونيان را به كيفر بيداد گرى هايشان رسانيد، و ذلّت آنان به جايى رسيد كه از ترس اقتدار و معجزه موسى و اژدهاى او جرأت جسارت به آن حضرت را نداشتند و او بنى اسرائيل را از دريا عبور داد و فرعون و فرعونيان را به امواج آب ها سپرد.

با اين بيان و اين تأويل، ممكن است منظور از آيات در آيه شريفه ساير دلايل و يا معجزه هاى پيامبران باشد. و نيز بر اين تفسير، «ذلك بانّهم كذّبوا باياتنا» بيانگر اين واقعيت است كه آنان به خاطر دروغ انگاشتن آيات ما درخور اين محروميت شدند.

2 - امّا به باور «قاضى» منظور اين است كه مامردم سلطه جو و حق ستيزى را كه در برابر آيات ما به ناروا سركشى مى كنند، از ارائه معجزه هايى كه براى ديگر پيامبران پديد مى آوريم محروم خواهيم ساخت؛ چرا كه به آنان آن اندازه از معجزه ها كه براى انسان حق جو يقين بياورد، دليل و معجزه ارائه كرديم. آرى، معجزه و دليل و برهان هنگامى نشان داده مى شود كه بينندگان، آن را منصفانه بنگرند وايمان آورند؛ و اگر آنان در انديشه حق ستيزى باشند، ارائه آن بى ثمر خواهد بود.

با اين بيان منظور از «رويگردان ساختن آنان از آيات» اين است كه معجزه ها را براى آنان پديدار نمى سازد، و يا آنان را از ديدن آنها محروم مى سازد و آنها را تنهابراى كسانى پديدار مى سازد كه از آنها درس گيرند و بهره برند. گفتنى است كه ادامه آيه، اين ديدگاه را تأييد مى كند.

3 - از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه : ما آيات و معجزه ها را به دروغگويان و سركشان ارزانى نخواهيم داشت؛ چرا كه اينها را به پيامبران اختصاص داده ايم. و اين تعبير به اين مى ماند كه گفته شود: ما آيات ونشانه ها و معجزات خود را از سركشان و دروغ پردازان دريغ خواهيم داشت.

از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه خداى توانا هرگز «نيل» را به فرمان فرعون در نياورده بود؛ و پندار برخى كه گفته اند خدا «نيل» را به فرمان اودرآورده، بى اساس است.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور اين است كه: ما سركشان را از توان رويارويى و باطل ساختن آيات و معجزات پيامبران خود باز مى داريم؛ چرا كه حراست و نگهبانى از آنها را خود به عهده داريم. و اين تعبير به اين مى ماند كه گفته شود: او با كارهاى شايسته و بايسته اش زبان بدانديشان و عيبجويان را بسته است.

با اين بيان، جمله «ذلك بانّهم كذّبوا باياتنا...» به پيش از خود پيوند مى خورد، و نه به «سأصرف».

5 - و برخى مى گويند منظور اين است كه: ما با نابود ساختن سركشان و يا ديگر راهها و وسايل، آنان را از بى اثر ساختن آيات و جلوگيرى از رساندن پيام ما به بندگان به وسيله پيامبرانمان، باز مى داريم، و آنان نخواهند توانست زيانى به آيات و پيام آوران برسانند.

اين ديدگاه بسان اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى دارد: و اللّه يعصمك من النّاس...(32)

با اين بيان، منظور از «آيات» در آيه مباركه، قرآن شريف و ديگر كتاب هاى آسمانى است، و جمله «ذلك بانّهم...» نيز به پيش از خود پيوند دارد.

گفتنى است كه واژه «تكبّر» به مفهوم خود بزرگ بينى و برتر پنداشتن خود از ديگران و باز داشتن آنان از گزينش راه خدا و پيروى از پيامبران است، و قيد «بغيرالحق» براى تأكيد آمده و نشانگر اين حقيقت است كه آفت تكبّر و بيمارى خود بزرگ بينى نارواست و از راه ظالمانه و ناحق دامان انسان را مى گيرد.

وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها

و اگر هر دليل و نشانه اى بر يكتايى خدا و رسالت پيامبران بر سركشان ارائه گردد، ايمان نخواهند آورد.

اين جمله نشانگر آن است كه خدا از ژرفاى جان و حال آنان آگاه است و آنان را به كيفر عملكرد زشت و ظالمانه اى كه دارند از پذيرش آيات باز داشته است.

وَاِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً

و اگر راه حق را بنگرند آن را بر نمى گزينند تا راه و رسم آنان باشد.

وَاِنْ يَرَوْ سَبيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً

و اگر راه باطل و نادرست را ببينند آن را براى خود بر مى گزينند.

به باور برخى منظور از راه رشد، راه ايمان، ومنظور از «غىّ» راه كفر وناسپاسى است؛ امّا به باور پاره اى واژه «رشد» به مفهوم هر كار شايسته و زيبنده است و واژه «غىّ» به مفهوم هركار ناپسند و ناروا و زشت آمده است.

ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِاياتِنا

دليل باز داشتن و محروم ساختن آنان از آيات، و يا دليل تمايل و گرايش آنان به راه باطل و انحراف اين است كه آنان آيات و نشانه ها و معجزات ما را دروغ مى انگارند و با حق مى ستيزند.

وَكانُوا عَنْها غافِلينَ

و در مورد آيات نمى انديشند و از آنها غفلت ورزيده و خود را به ناآگاهى و بى خبرى مى زنند.

اين جمله نشانگر آن است كه آنان غافل نيستند، بلكه نمى انديشند و بسان غافل رفتار مى كنند؛ درست بسان اين آيه شريفه كه حق ستيزان و ناسپاسان را كر و گنگ مى خواند و منظور آن است كه بسان كرها و گنگ ها رفتار مى كنند: صمٌ بكمٌ عُمْىٌ فَهُمُ لا يَعْقِلُون.(33)

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَلِقآءِ الْاخِرَةِ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ

و آن كسانى كه آيات و نشانه هاى ما و ديدار روز رستاخيز را دروغ پنداشتند، كارهايى كه انجام داده اند دچار آفت گرديد و برايشان سودى نبخشيد؛ چرا كه آن گونه كه از آنان خواسته شده بود انجام ندادند.

هَلْ يُجْزَوْنَ اِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين جمله گرچه به صورت پرسشى است، امّا منظور انكار و نكوهش است و بيانگر اين حقيقت كه آنان هرچه انجام داده اند، پاداش همان عملكرد خودشان را دريافت خواهند داشت. با اين بيان اگر كارهاى شايسته انجام داده اند پاداش شايسته خواهند داشت، و اگر كارهاى ناروا كرده اند كيفر عملكرد خود را خواهند ديد.

نظم و پيوند آيات

در چگونگى پيوند اين آيه با آيات گذشته، ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور برخى، چون در آيات پيش سخن از نشانه ها و معجزات و تلاش ابلهانه اى بود كه فرعون در راه بى اثر ساختن آنها به عمل آورد، اينك ادامه مى دهد كه: من از بى اثر ساختن آيات و معجزات خود به وسيله سركشان جلوگيرى مى كنم. با اين بيان آيه شريفه به داستان موسى و سركشى فرعون در برابر دعوت او پيوند مى خورد.

2 - امّا به باور برخى ديگر، چون در آيات گذشته سخن در مورد معجزات موسى بود، اينك در اين آيه شريفه روشنگرى مى كند كه خدا معجزات خود را به دست كسى كه پيامبر او نباشد آشكار نمى سازد.

با اين بيان، موسى عليه السلام و محمدصلى الله عليه وآله وسلم بدان دليل كه معجزه داشته اند، پيامبران خدا بوده و در دعوت خويش راستگو هستند.

3 - از ديدگاه پاره اى، روى سخن در اين آيات با موسى بوده و منظور از آيات نيز آيات تورات است، و خدا بر آن است كه بدين وسيله پيامبرش موسى را دلگرم سازد تا از مشكلات و شرارت دشمنان، در راه دعوت خويش نهراسد.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر، روى سخن در اين دو آيه با پيامبر گرامى است، كه در ميان آيات مربوط به دعوت موسى و سركشى فرعون آمده و پيامش اين است كه اى پيامبر! همان گونه كه آفريدگار هستى شرارت و شقاوت فرعون را از موسى دفع كرد و سرانجام پيامبرش پيروز شد، همو شرّ اين سركشان و حق ستيزان را نيز از تو و قرآن شريف دفع نموده و اينان را به كيفر خواهد رساند.