تفسير مجمع البيان جلد ۸

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۵ -


/ سوره اعراف / آيه هاى 64 - 59

59 . لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحاً اِلى قَوْمِه فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ اِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ.

60 . قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِه اِنَّا لَنَركَ فى ضَلالِ مُبينٍ.

61 . قالَ ياقَوْمِ لَيْسَ بى ضَلالَةٌ وَلكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ.

62 . أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَاَنْصَحُ لَكُمْ وَاَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مالا تَعْلَمُونَ.

63 . أَوَ عَجِبْتُمْ اَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

64 . فَكَذَّبُوهُ فَاَنْجَيْناهُ وَالَّذينَ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَاَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا اِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمينَ.

ترجمه

59 - ما نوح را به سوى [جامعه و] مردمش فرستاديم. پس [به آنان ]گفت: اى قوم من! خدا [ى يكتا] را كه جز او برايتان خدايى نيست بپرستيد؛ راستى كه من از عذاب روزى سهمگين بر شما بيمناكم.

60 - سردمداران جامعه اش گفتند: راستى كه ما تو را در گمراهى آشكارى مى نگريم.

61 - [او] گفت: اى قوم من! در [گفتار و عملكرد] من هيچ گونه [نشانى از ]گمراهى نيست، بلكه من پيام آورى از سوى پروردگار جهانيانم.

62 - پيامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و [نيك خواهانه و خستگى ناپذير ]اندرزتان مى دهم و از [عدالت و توانايى ] خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد.

63 - [آيا پذيرش رسالت من بر شما گران است؟!] و آيا شگفت زده شده ايد كه بر مردى از [جامعه و جنس ] خودتان [برنامه و ]اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما [فرود] آمده است تا شما را هشدار دهد و تا شما [در پرتو آن ] پروا پيشه سازيد و باشد كه مورد بخشايش [خدا] قرار گيريد؟!

64 - [امّا كفرگرايان ] سرانجام او را دروغگو انگاشتند، و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند نجات بخشيديم، و كسانى را كه آيات ما را دروغ انگاشتند غرق كرديم، چرا كه آنان گروهى كوردل بودند.

نگرشى بر واژه ها

«ملاء»: اين واژه بسان واژه هاى قوم و رهط، به گروهى گفته مى شود كه براى خود راه و رسمى دارند و شكوه و زرف و برق ظاهريشان ديدگان را پر مى كند و به هر محفل و مجلسى درآيند آنجا را آكنده مى سازند.

«ابلاغ»: رساندن پيام به فرد و يا گروهى را مى گويند. و «بلاغت» به مفهوم رساندن پيام به شيوه اى بهتر و مناسبت تر است.

«رسالت»: پيام و برنامه اى كه به وسيله پيام رسان براى مردم بيان مى گردد.

«نصيحت»: خيرخواهى و گفتارى كه از نيّت خالصى بر مى خيرد.

«فلك»: كشتى. اين واژه در اصل به مفهوم دايره بودن است و به همين تناسب به ميدانهاى دايره شكل نيز فلكه مى گويند.

تفسير

زنجيره اى از دعوتهاى توحيدى در آيات پيش سخن در مورد يكتايى خدا و دلايل آن بود، اينك در اين آيات قرآن شريف به رفتار پشينيان با پيامبران خدا پرداخته تا خاطر خطير پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله را آرامش بخشد.

در اين مورد با اشاره به رسالت و سرگذشت نوح مى فرمايد:

لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحاً اِلى قَوْمِه

در واژه «لقد»، «لام» براى سوگند، و«قد» براى استوار ساختن سخن آمده و منظور اين است كه: بى هيچ ترديدى اين واقعيت را به تو مى گوييم كه ما نوح را به سوى جامعه اش گسيل داشتيم تاپيام ما را به آنان برساند. با اين بيان كار نوح رساندن پيام خدا به بندگانش بوده و اين مقام به قدرى بلند مرتبه و پرشكوه است كه برگزيده به اين موقعيت و رسالت در خور برترين و شكوهبارترين تكريم و تجليل است.

ولادت و رسالت «نوح» حضرت نوح فرزند زاده حضرت ادريس است. آن بزرگوار پس از نياى خويش ادريس نخستين پيام آور بزرگ خداست. او در سالروز رحلت آدم كه در هزاره نخست از فرودش به زمين روى داد - ديده به جهان گشود و پس از رشدو كمال حرفه نجّارى را برگزيد، و در هزاره دوّم - به باور برخى در پنجاه سالگى، و به باور برخى ديگر هنگامى كه عمرش به مرز چهارصد سالگى رسيد - به رسالت برگزيده شد، و در پرتو پايمردى و پايدارى و ايمان وصف ناپذيرش، نهصد و پنجاه سال مردم را به توحيد و تقوا فراخواند.

آن حضرت در سه قرن اوّل تا سوّم رسالت خويش، شبانه روز بسان مربّى دلسوز و آموزگار خير خواه و طبيب پرمهرى هموطنان خويش را با بهترين شيوه ها به حق و عدالت فراخواند، امّا واكنش آنان خيره سرى بود و سركشى، و جز بر حق ستيزى و حق گريزى آنان افزون نشد.

كارشان در سنگدلى و شقاوت به جايى رسيد كه افزون بر نشنيدن سخنان آسمانى آن بزرگوار، دست بيداد و جهالت به سوى او گشودند و به اهانت و اذيّت جسمى و زدن او پرداختند. گاه آن آموزگار آسمانى را تا مرز بيهوشى كتك مى زدند و رها مى كردند، امّا آن بزرگمردِ ايمان و شهامت هنگامى كه بهوش مى آمد دگرباره زبان مهر مى گشود و آنان را دعا مى كرد، و رو به بارگاه خدا مى برد كه بارخدا يا! جامعه و مردم مرا هدايت فرما كه نمى دانند. امّا سرانجام از حق شنوى و حق پذيرى آنان نوميد شد و شرارت و شقاوت آنان به نقطه تحمّل ناپذيرى رسيد، و او به ناگزير شكايت آنان را به آفريدگارشان برد و آنگاه بود كه آن تبهكاران به كيفر زشتكرداريشان غرق شدند و نوح و ياران و رهروان راه توحيدى اش كه شمارى اندك بودند از آن طوفان تاريخى نجات يافتند و آن حضرت حدود نود سال ديگر در اين جهان زيست.

دعوت و هشدار او پس از برانگيخته شدنش از جانب خدا، رو به مردم نمود و گفت: هان اى قوم من! خداى يكتايى را كه جز او برايتان خدايى نيست بپرستيد:

فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ

و به آنان هشدار داد كه:

اِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ.

راستى كه من از عذاب روزى سهمگين بر شما بيمناكم.

نوح بدان دليل از فزود عذاب بر آنان مى ترسيد و فرود آن را نمى خواست كه بر هدايت آنان اميد بسته بود.

قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِه اِنَّا لَنَركَ فى ضَلالِ مُبينٍ.

به باور «جبايى» واژه «ملاء» به مفهوم گروه و دسته اى از جامعه و مردم است؛ امّا به باور «ابو مسلم» منظور سردمداران و اشراف جامعه مى باشند كه به نوح گفتند: ما بر اين انديشه ايم كه تو از راه راست به دور افتاده و با اين دعوت و هشدارت گمراه شده اى؛ چرا كه ما را به وانهادن پرستش بتها فرا مى خوانى. برخى بر اين باورند كه انان مى گفتند: تو را در گمراهى مى نگريم. و از ديدگاه برخى ديگر، منظورشان اين بود كه تو را در گمراهى مى پنداريم.

نوح در برابر حق ستيزى و پرخاشگرى آنان خيرخواهانه و دلسوزانه رو به آنان آورد و گفت:

قالَ ياقَوْمِ لَيْسَ بى ضَلالَةٌ وَلكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ.

من از راه درست به بيراهه نرفته ام كه شما مرا گمراه مى پنداريد، بلكه من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيان هستم؛ از سوى آفريدگارى كه پديد آورنده و گرداننده هستى و مالك هرپديده اى است.

آنگاه در ترسيم هدف رسالت خويش افزود:

أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَاَنْصَحُ لَكُمْ وَاَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مالا تَعْلَمُونَ.

من پيامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم، و آنچه به من رسيده است همان را بدون ذره اى فزونى و كاستى و يا تغيير و تحريف به شما باز مى گويم، و از يكتايى و عدالت و فرزانگى و ديگر صفات خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد.

به باور برخى: من از دين و آيين خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد.

و به باور برخى ديگر: من از قدرت و فرمانروايى و سخت كيفرى او چيزهايى را مى دانم كه شما نميدانيد.

پاره اى آورده اند كه آن حضرت بدان دليل اين مطلب را بيان مى كرد كه جامعه و مردم او هنوز نه عذاب خدا را ديده و نه در آن مورد چيزى شينده بودند، و شايد به همين جهت است كه هود به قوم خويش هشدار داد كه: شما پس از قوم نوح جانشين آنان هستيد؛ و شعيب به هموطنانش هشدار داد كه در صورت حق ستيزى از همان كيفرى بهراسيد كه به قوم نوح رسيد.

و در هشدار به آنان افزود:

أَوَ عَجِبْتُمْ اَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

گفتنى است كه همزه پرسشى است كه بر سر «واو» عطف آمده و مفهوم آن نفى پندار شرك گرايان است. بااين بيان آيه شريفه را مى توان مربوط به آيه پيش يا متّصل انگاشت و منظور اين است كه: شما نبايد شگفت زده شويد كه خدا آيات و پيامهاى خود را بر مردى از خود تان فروفرستاده تا شما را - اگر ايمان نياوريد و به راه حق گام نسپاريد - هشدار دهد و از كيفر پروردگارتان بترساند.

مفهوم سخن آن حضرت اين است كه: اگر مردى براى ارشاد و هدايت جامعه و اصلاح مردم خويش، با دلسوزى و صفا به پا خيزد جاى شگفتى ندارد، بلكه تعجّب در اين است كه جامعه اى به خود رحم نكند و باندانم كارى و زشت كردارى شرايط انحطاط و بدبختى خويش را فراهم آورد. افزون بر اين، رسالت، به سود و صلاح مردم و بر اساس حكمت و هماهنگ با مصلحت است و خرد و انديشه درست آن را تأييد مى كند.

به هر حال، هدف از آمدن نوح اين بود كه مردم از شرك و كفر دورى جويند و به توحيد و تقوا آراسته گردند تا مهر و رحمت خدا بر آنان فرود آيد.

«حسن» مى گويد: منظور اين است كه پرواى خدا را پيشه سازيد، بدان اميد كه مورد مهرخدا قرار گيريد.

و در آخرين آيه مورد بحث در اشاره به نجات آن حضرت و ياران توحيدگرا و آزاديخواه او و نابودى مردم سركش و حق ستيز مى فرمايد:

فَكَذَّبُوهُ فَاَنْجَيْناهُ وَالَّذينَ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَاَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا اِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمينَ.

امّا آنان نوح را دروغگو انگاشتند و ما او و ايمان آوردگان به همراه او را كه در كشتى نشسته بودند، نجات داديم وحق ستيزانى را كه رسالت او را دروغ قلمداد مى كردند غرق ساختيم؛ چرا كه آنان مردمى كور دل و از راه حق و عدالت بدور بودند.

پرتوى از سرگذشت نوح «ابن بابويه» در كتاب «نبوّت» از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: هنگامى كه نوح از سوى خدا به رسالت برگزيده شد و به دعوت مردم به سوى توحيد و تقوا پرداخت، نسل و تبار «هبة الله» فرزند شايسته كردار آدم كه دعوت «نوح» را بر اساس اسناد ومداركى كه در دست داشتند هماهنگ با تعاليم آسمانى آدم ديدند، آن را تصديق كردند و به آن حضرت ايمان آوردند؛ امّا فرزندان «قابيل» او را دروغگو انگاشتند وگفتند؛ خدا براى هدايت و ارشاد گروه «جنّ»، فرشته اى را برانگيخت، اگر مى خواست براى مانيز پيام آورى گسيل دارد، يكى از فرشتگان را هم به سوى ما مى فرستاد.

از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه با آن همه دعوت نوح و دلسوزى و خيرخواهى او، هشت نفر به او ايمان آوردند.

و نيز آورده اند كه نوح پس از ادريس نخستين پيام آور خدا بود.

او به مدت نهصد سال جامعه خويش را آشكار و نهان به حق و عدالت فراخواند، امّا آنان سركشى كردند و هر چه مى گذشت بر حق ستيزى آنان افزون مى گشت. كار شرارت آنان به جايى رسيد كه برخى فرزندان خود را مى آوردند و بر سر آن حضرت مى نشاندند و مى گفتند: اگر بزرگ شدى، مباد از اين مرد ديوانه پيروى نمايى. گاه او را زير شكنجه مى گرفتند و به گونه اى مى زدند كه سرا پاغرق در خون مى شد و از هوش مى رفت و وى را به همان حال مى آوردند و به درخانه اش مى افكندند و مى رفتند.

سرانجام آفريدگار پرمهر به او پيام فرستاد كه جز همان ايمان آوردگان كه شمارشان اندك است، ديگران حق را نخواهند پذيرفت و ايمان نخواهند آورد و دست از شرارت نيز بر نخواهند داشت؛ بنابر اين آنان را نفرين كن.

او كه تا آن زمان به جامعه گمراه روزگارش نفرين نكرده بود، دست به بارگاه خدا گشود و گفت: پروردگارا، از اين كفرگرايان و بيداد پيشگان، كسى را بر روى زمين وامگذار اگر آنان را واگذارى، نسل و تبارشان نيز همچنان كفرگرا خواهند بود و جز شرارت و بيداد و نا سپاسى و طغيان از آنان انتظار نمى رود.(283)

بخاطر نفرين آن آموزگار خير خواه و ستمديده، زن و مرد آن جامعه بيدادگر و گمراه عقيم شدند، و چهل سال كودكى در ميانشان ولادت نيافت. خشكسالى وقحطى همه جا را فراگرفت و آنان هرچه داشتند از دست دادند و به فقر و بدبختى بيشترى گرفتار شدند.

در اين هنگام نوح به آنان اندرز داد و دگرباره گفت: هان اى مردم! از خدا آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده گناهان است. امّا آنان به جاى حق پذيرى، بر حق ستيزى خويش اصرار ورزيدند و آن حضرت نيز ديگر لب فرو بست و از دعوت بيشتر آنان خود دارى كرد. آنان در اين فرصت به جاى به خود آمدن و درست فكر كردن، به يكديگر توصيه مى نمودند كه دست از خدايان خرافى خويش برندارند و بتهاى «ودّ» و «سواع» را از دست ندهند. امّا سرانجام آفريدگار فرزانه آنان را با بتهايشان غرق ساخت و زمين را از وجودشان پاك كرد.

پس از طوفان نوح، مردم ديگرى پديد آمدند كه بت پرستى را از سرگرفتند و بتهاى ساخته ذهن بيمار خويش را به نام بتهاى قوم نوح نام نهادند. مردم «يمن» بتهاى «يعوق» و «يغوث»، مردم «دومة الجندل» بت «ودّ»، مردم «حمير» بت «نسر» و مردم منطقه «هذيل» بت «سواع» را دگرباره تراشيدند و بت پرستى را رواج دادند و اين پرستش ذلّت بار تا ظهور اسلام ادامه يافت.(284)

«ابن بابويه» از ديگران، و آنان از حضرت عبد العظيم، و او از دهمين امام نور آورده است كه: حضرت «نوح» دو هزار و پانصدسال زيست. روزى در كشتى خوابش برد، و درست درخواب بود كه بادى وزيدن گرفت و لباس او را جابه جا نمود و بخشهايى از بدن او برهنه شد. از اين منظره، دو فرزندش «حام» و «يافث» خنديدند، امّا فرزند ديگرش «سام» به آنان اعتراض كرد و به باد نكوهششان گرفت و جامه پدر را بر روى بدنش افكند نوح بيدار شد و از دليل خنده آنان جويا گرديد و موضوع را دريافت. دو دست خويش را به جانب آسمان گشود و آن دو را نفرين كرد و بر اثر آن نفرين، خدا نطفه آن دو را تغيير داد، از اين رو سودانيها از نژاد «حام» هستند و ترك ها و چينى ها... از نژاد «يافث». و همه سفيد پوست ها از نژاد «سام». نوح به آن دو گفت: خدا فرزندان شما را بردگان فرزندان سام گردانيد؛ چرا كه او نيك انديشى و حق شناسى پيشه كرد و به من نيكى نمود، امّا شما راه نافرمانى در پيش گرفتيد. بدانيد كه اين نشان نافرمانى شما در نسل و تبارتان پديدار خواهد شد، و درست انديشى و نيكى او نيز در نسلش آشكار خواهد گرديد.

«ابن بابويه» پس از آوردن اين خبر مى افزايد: آمدن نام «يافث» در اين روايت غريب به نظر مى رسد و من نام او را در اين طريق روايت نموده ام؛ چرا كه در همه رواياتى كه در اين مورد آورده ام، تنها نام «حام» آمده است. در اخبارى كه در اين مورد آمده است، خاطرنشان مى گردد كه پس از جابه جاشدن لباس نوح و پديدار شدن اندام جنسى او «حام» خنديد، اما «سام» و «يافث» به رفتار بى ادبانه او اعتراض كردند و لباس پدر را بر روى پا و ديگر اعضاى پيكرش افكندند، و زمانى كه نوح بيدار شد، خدا شيوه عملكرد آنان را به وى وحى فرمود، و نوح «حام» را نفرين كرد.

ونيز «ابراهيم بن هاشم» از «على بن حكم» واو از برخى از اصحاب ما از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: نوح دو هزار و پانصد سال زندگى كرد كه هشتصد و پنجاه سال آن پيش از رسالتش از جانب خدا بود، و نهصد و پنجاه سال مردم را به توحيد گرايى و عدالت و تقوا فراخواند. دويست سال كشتى خويش را ساخت و پانصد سال نيز پس از فرونشستن طوفان روزگارش زيست.

او در كره زمين شهرها و روستاهاى بسيارى بينادكرد ودر هر كدام گروهى از فرزندان و رهروانش را سكونت داد و با گذشت از مرز دو هزار و پانصدمين سالروز ولادتش، فرشته مرگ نزد او آمد و درودى گرم نثارش كرد. ثمّ اِنّ ملك الموت جاء به و هو فى الشّمس و قال السّلام عليك! فردّ عليه نوح و قال له: ما جاء بك يا ملك الموت؟

از فرشته مرگ دليل آمدنش را پرسيد كه پاسخ داد: براى دريافت جان پاك او آمده است.

نوح كه در برابر خورشيد نشسته بود، به فرشته وحى گفت فرصت ده تا به سايه آرام بخشى بروم و آنگاه روح مرا دريافت دار.

فقال جئتك لِأقبض روحك، فقال له: أتدعنى اتّحول من الشمس الى الظلّ؟ او گفت به ديده منّت... و مهلت داد، فقال له نعم! و زمانى كه نوح به سايه مورد نظرش رفت و آماده رحلت شد، گفت: يا ملك الموت كأنّ ما مر بى من الدنيا مثل تحولّى من الشّمس الى الظلّ فامض لما امرت به. هان اى فرشته مرگ! گويى اين دو هزار و پانصدسال كه در اين جهان زيسته ام بسان همين آمدن از برابر نور و حرارت خورشيد به سايه آرام بخش بود و نه بيشتر، اينك به آنچه فرمان يافته اى اقدام كن كه آماده ام، فرشته مرگ روح پاك او را دريافت داشت. وبدين سان زندگى پر از حوادث گوناگون و درس آموز و پر فراز و نشيب نوح در اين جهان به پايان رسيد.