/ سوره انعام / آيه هاى 37 - 27
27 . وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ
وَلا نُكَذِّبَ بِاياتِ رَبِّنا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤمِنينَ.
28 . بَلْ بَدالَهُمْ ماكانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا
لِما نُهُوا عَنْهُ وَاِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.
29 . وَ قالُوا إِنْ هِىَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَما نَحْنُ
بِمَبْعُوثينَ.
30 . وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ اَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ
قالُوا بَلى وَرَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.
31 . قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتّى اِذا جاءَتْهُمُ
السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيها وَهُمْ
يَحْمِلُونَ اَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ اَلا ساءَ مايَزِرُونَ.
32 . وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ
خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونُ اَفَلا تَعْقِلُونَ.
33 . قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ فَاِنَّهُمْ لا
يُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظَّالِمينَ بِاياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.
34 . وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ماكُذِّبُوا
وَاُوذُوا حَتّى اَتيهُمْ نَصْرُنا وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَلَقَدْ
جاءَكَ مِنْ نَبَائِ الْمُرْسَلينَ.
35 . وَاِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ اِعْراضُهُمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ
تَبْتَغِىَ نَفَقاً فِى الْأرْضِ اَوْسُلَّماً فِى السَّماءِ فَتَاْتِيَهُمْ
بِايَةٍ وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ
الْجاهِلينَ.
36 . اِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ
ثُمَّ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.
37 . وَ قالُوا لَولا نُزِّلَ عَلَيْهِ ايَةٌ مِنْ رَبِّه قُلْ اِنَّ اللَّهَ
قادِرٌ عَلى اَنْ يُنَزِّلَ ايَةً وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ.
ترجمه
27 - و اى كاش [اين كفر گرايان حق ستيز را] آنگاه كه بر آتش [شعله ور دوزخ
]نگاه داشته مى شوند، بنگرى كه مى گويند: اى كاش [به دنيا] باز گردانده مى شديم و
هرگز آيات پروردگارمان را دروغ نمى انگاشتيم و از ايمان آورندگان [به او] مى بوديم.
28 - [امّا اين گونه نيست و باز هم راست نمى گويند] بلكه [زشتى ]آنچه پيش از اين
پوشيده مى داشتند بر ايشان آشكار گرديده است [كه اين گونه آرزو مى كنند]. و اگر باز
هم به دنيا باز گردانيده شوند، بى گمان به آنچه از آن هشدار داده شده بودند، باز مى
گردند [و دگر باره به گناه روى مى آورند ]و بى ترديد آنان دروغگويانند.
29 - و آنان [همان كسانى هستند كه ] گفتند: جز اين زندگانى دنياى ما، زندگانى [و
حيات ] ديگرى نيست. و ما هرگز بر انگيخته [و زنده ]نخواهيم شد.
30 - و اگر آنان را - آنگاه كه در برابر پروردگارشان نگاه داشته مى شوند بنگرى
[شگفت زده خواهى شد، خدا به آنان ]مى فرمايد: آيا اين [بر انگيخته شدن ]حق نيست؟!
مى گويند: چرا به پروردگارمان سوگند باد [كه حق است ]. مى فرمايد اينك به كيفر آنكه
كفر مى ورزيديد، [طعم تلخ ]اين عذاب [دردناك ]را بچشيد.
31 - كسانى كه ديدار خدا را دروغ انگاشتند، به يقين زيان ديدند [و به اين راه
زيانبار مى روند] تا آنگاه كه رستاخيز به ناگاه بر آنان فرا رسد. [آنجاست كه ]مى
گويند: اى دريغ بر ما بر آنچه در مورد آن كوتاهى كرديم! [و آنان در آنجا ]بارهاى
گرانِ [گناهان ]خويش را بر پشت خود مى كشند، به هوش باشيد كه چه بد بارى است آنچه
[بردوش كشيده و] بر مى دارند.
32 - و زندگى اين جهان جز بازى و سرگرمى، [چيز ديگرى ]نيست؛ و سراى باز پسين، بى
گمان براى كسانى كه پروا پيشه مى سازند بهتر است؛ پس چرا خرد خويش را به كار نمى
گيريد؟
33 - [اى پيامبر!] مى دانيم كه آنچه [شرك گرايان در باره تو ]مى گويند، تو را
اندوهگين مى سازد، امّا آنان [در حقيقت ]تو را دروغگو نمى انگارند، بلكه اين بيداد
پيشگان آيات خدا را انكار مى كنند.
34 - و بى گمان پيش از تو [نيز] پيام آورانى دروغگو شمرده شدند، امّا بر آنچه
تكذيب شدند و آزار ديدند، شكيبايى ورزيدند تا [سر انجام ] يارى ما به آنان رسيد؛ و
براى سخنان [و وعده هاى ]خدا دگرگون كننده اى نخواهد بود، و بى ترديد بخشى از
گزارشهاى پيامبران [ما] به تو رسيده است.
35 - و اگر روى برتافتن آنان [از پيام خدا و توحيد و تقوا ]برتو گران است، اگر
مى توانى راهى در درون زمين [و] يا نردبانى در [بلنداى ]آسمان بجويى تا [بدينوسيله
]براى آنان نشانه [و معجزه ]اى [ديگر ]بياورى [چنين كن!]، و اگر خدا مى خواست آنان
را بر [راه حق و ]هدايت گرد مى آورد، پس [هرگز ]از نادانان مباش!
36 - تنها كسانى [به فرا خوان و دعوت تو] پاسخ [مناسب و مثبت ]مى دهند كه [سخنان
تو را به گوش جان ] بشنوند و [دل ] مردگان [آنگاه گوش شنوا پيدا مى كنند كه ] خدا
آنان را بر مى انگيزد؛ سپس به سوى او باز گردانده مى شوند.
37 - و [كفر گرايان و بهانه جويان ] گفتند: چرا نشانه [و معجزه ]اى [كه دلخواه
ماست ] از سوى پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟! [اى پيامبر ]بگو: خدا
تواناست كه [معجزه و ]نشانه اى [ديگر] فرو فرستد! امّا بيشتر شان [اين واقعيت را
]نمى دانند.
نگرشى بر واژه ها
«وقف»: اين واژه به مفهوم نگهداشتن است و هنگامى كه گفته مى
شود «وقفت الدّابه» منظور اين است كه اسب را متوقف ساختم و نگهداشتم.
«بدا»: پديدار شد.
«بغتة»: به فرا رسيدن مرگ ناگهانى گفته مى شود.
«حسرة»: نهايت دريغ و ندامت.
«تفريط»: كوتاهى و سستى.
«وزر»: بار گرانى كه به دوش كشيده مى شود.
«عقل»: خود دارى از كار زشت.
«نفق»: به شكاف و پناهگاه و راههاى زيرزمينى گفته مى شود. اين واژه در اصل به
مفهوم بيرون رفتن است و به همين مناسبت به كسى كه در حقيقت از ايمان بيرون رفته و
در ژرفاى جان او عقيده و ايمانى نيست، «منافق» گفته مى شود؛ و واژه «نفقه» نيز از
همين ريشه است و به مفهوم هزينه زندگى ديگرى است كه از دست انسان خارج مى شود.
«سلّم»: وسيله درستى براى صعود، بسان نردبان.
«استجابت»: به مفهوم پاسخ مثبت دادن و پذيرفتن دعوت و خواسته و دعاى ديگرى است
برخى اين واژه را با واژه «اجابت» هم معنا گرفته اند و پاره اى نيز بر آنند كه واژه
نخست به مفهوم پذيرش خواسته است امّا واژه دوّم به مفهوم پذيرش و يا ردّ خواسته و
دعوت است.
تفسير
آرزوهاى بيهوده و بى اثر در اين آيه شريفه، قرآن در مورد ندامت و حسرتى كه
در روز رستاخيز دامانگير كفرگرايان و ظالمان مى گردد، و آرزوى بازگشت به دنيا و
جبران زشتى ها مى كنند، سخن مى گويد و مى فرمايد:
وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ
و اى كاش اين كفر گرايان را آنگاه كه بر آتش شعله ور دوزخ نگاه داشته مى شوند
بنگرى!
در تفسير اين فراز سه نظر مطرح است:
1 - به باور برخى ممكن است منظور اين باشد كه آنان آتش را مى نگرند...
2 - امّا به باور برخى ديگر ممكن است منظور اين باشد كه آنان بر روى آتش قرار مى
گيرند و يا افكنده مى شوند...
3 - و «زجاج» بر آن است كه: آنان وارد آتش مى گردند و به چگونگى عذاب پى مى
برند. درست بسان اين جمله كه وقتى كسى مى گويد بر ديدگاه او آگاهى يافتم و پى بردم،
منظور اين است كه به ديدگاه او پى بردم و نظرش را دريافت داشتم.
به هر حال خدا در آغاز اين آيه شريفه به پيام آورش مى فرمايد:
هان اى پيامبر! روزى كه شرك گرايان و ظالمان وارد آتش مى گردند، اگر به آنها
بنگرى خواهى ديد كه بسى هول انگيز و وحشتناك است.(81)
فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِاياتِ رَبِّنا وَنَكُونَ مِنَ
الْمُؤمِنينَ.
هنگامى كه آتش شعله ور دوزخ را مى نگرند، از عملكرد زشت و ظالمانه خويش پشيمان
شده و مى گويند: اى كاش به دنيا باز گردانده مى شديم تا ديگر كتابهاى آسمانى و پيام
آوران خدا را دروغ و درغگو نشمرده و در زمره ايمان آوردگان قرار مى گرفتيم.
بَلْ بَدالَهُمْ ماكانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ
در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاهها يكسان نيست:
1 - به باور برخى منظور اين است كه: آنچه دانشمندان از مفاهيم كتابهاى آسمانى
كتمان كرده بودند، براى آنان آشكار مى گردد و در مى يابند كه رهبران آنان حق ستيز
بوده و با واقعيت دشمنى مى ورزيده اند.
2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: كارهاى ناروا و كردار زشتى كه در
زندگى داشتند و از ديگران پوشيده و محرمانه نگاه مى داشتند، در آنجا براى همه آشكار
مى گردد، چرا كه همه اعضاء و اندامهايشان بر ضد آنان گواهى مى دهند.
3 - پاره اى از جمله «زجاج» برآنند كه: اينان از كسانى پيروى نموده اند كه روز
رستاخيز و حساب و كتاب و پاداش و كيفر... را از اينان پوشيده داشته اند و در روز
رستاخيز همه چيز براى آنان آشكار مى گردد، چرا كه در ادامه آيه شريفه پندار بى اساس
آنان را ترسيم مى كند كه مى گفتند: جز زندگى دنياى ما، زندگى ديگرى نيست و ما بر
انگيخته نخواهيم شد.
و قالوا إن هى إِلاّ حياتنا الدّنيا...(82)
4 - و پاره اى ديگر مى گويند: منظور اين است كه: كيفركفرگرايى و بى پروايى خويش
را كه در دنيا نهان مى داشتند براى آنان آشكار مى گردد.
به هر صورت منظور اين است كه آنان در روز رستاخيز رسوا مى گردندو اسرارشان برملا
مى شود.
وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَاِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.
و اگر به دنيا هم باز گردانده شوند رفتار و عملكردشان بهتر نمى شود، بلكه بازهم
در پى همان رفتار ناپسند و ظالمانه گذشته خواهند بود و كفرگرايى و دروغ شمردن آيات
و نشانه هاى خدا را از سر خواهند گرفت. آرى آنان دروغگويانند و اين آرزوى آنان نيز
دروغ و بى اساس است.
يك پرسش
هر خبر و گزارشى، ممكن است راست و يا دروغ باشد، امّا آيا مى توان آرزو را به
آرزوى راست و دروغ تقسيم نمود و گفت: آرزوى آنان دروغ و بى اساس است؟
پاسخ
1 - پاره اى از دانشمندان خواسته هاى آنان را آرزو پنداشته و مى گويند آنان در
زندگى دنيا دروغ مى گفتند، امّا آرزوهايشان دروغ نيست. بلكه منظور اين است كه آنان
ادّعا مى نمايند كه در دنيا كار شايسته انجام داده و در راه و رسم و انديشه و عقيده
خويش، راه خطا نرفته اند؛ امّا دروغ مى گويند:
2 - ممكن است منظور اين باشد كه: آنان دروغ مى گويند كه اگر به دنيا باز گردانده
شوند شايسته كردار و درست انديش خواهند شد، بلكه اگر باز گردند همانگونه خواهند بود
كه در گذشته بودند.
3 - و به باور برخى ممكن است منظور اين باشد كه آرزوى آنان ناشدنى است و بازگشتى
در كار نخواهد بود كه به آرزوى دروغ تعبير مى گردد.
چرا؟
كفرگرايان كه در روز رستاخيز با روشن شدن حقايق مى دانند كه به دنيا باز گردانده
نمى شوند، با اين وصف چرا آرزوى بازگشت مى كنند؟
پاسخ
در اين مورد چند پاسخ آمده است:
1 - نخست اين كه، از كجا كه در روز رستاخيز آنان همه چيز را بدانند و همه حقايق
برايشان آشكار گردد؟ تنها چيزى كه قطعى است با پديدار شدن روز رستاخيز، خدا و
بسيارى از آيات و نشانه ها و وعده هاى او را باور مى كنند و در مى يابند كه حساب و
كتابى در كار است و در همان شرايط نيز ممكن است بخود آيند و براى نجات خويش چاره
انديشى كنند و روى نياز به بارگاه آن بى نياز برند.
2 - ممكن است انسان كارى انجام ناپذير را آرزو كند، بر اين اساس است كه گاه مى
گويد: كاش آن گونه نبود و كاش اين گونه مى شد و در نتيجه چيزى را كه انجام شده،
آرزوى انجام نشدن آن را مى كند و كارى را كه نشده است، آرزوى انجام آن را مى نمايد.
3 - و نيز مانعى ندارد كه آنان آرزوى بازگشت و ايمان نمايند و بخشى از اين
خواسته آنان آرزو باشد و بخشى خبر، آنان به باور برخى آرزو مى كنند كه به دنيا باز
گردند آنگاه ادّعا مى نمايند كه اگر باز گرديم، هم ايمان مى آوريم و هم شايسته
كردار مى گرديم! امّا آفريدگار هستى مى فرمايد: آنان دروغ مى گويند، اگر به دنيا
باز گردانيده شوند، نه ايمان خواهند آورد و نه شايسته كردار خواهند شد.
يادآورى مى گردد كه اين معنا در صورتى درست است كه براى آن تقدير بگيريم...
اينك آيا رستاخيز واقعيت دارد؟ درادامه سخن از كفرگرايان، سخن را به انكار روز
رستاخيز بوسيله آنان سوق مى دهد و مى فرمايد:
وَ قالُوا إِنْ هِىَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ.
و اينان همان تبهكارانى هستند كه در زندگى دنيا، معاد و زنده شدن مردگان و حساب
و كتاب را دروغ مى شمردند و مى گفتند:
زندگى، همين زندگى دنياست و بس، ديگر نه زنده شدنى خواهد بود و نه برانگيخته مى
شويم.
وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ
آنچه در نخستين آيه مورد بحث در تفسير واژه «وقفوا» بيان شد، در اينجا درست به
نظر نمى رسد، بلكه تنها يك معنا درست به نظر مى رسد و آن اين است كه:
هنگامى فرا مى رسد كه كفرگرايان خدا را به خوبى بشناسند. با اين بيان معناى واژه
«وقوف» به مفهوم شناخت و دريافت درست و معرفت صحيح است. و معناى «وقوف» كفرگرايان
در برابر پروردگارشان اين است كه آن روز ديگر او را مى شناسند.
به باور برخى منظور اين است كه وقتى آنان بر درستى وعده هاى خدا معرفت پيدا مى
كنند و در مى يابند كه خدا چگونه كفرگرايان را گرفتار كيفر كفرشان مى سازد و مردم
با ايمان و شايسته كردار را چگونه پاداش مى دهد، به خوبى در مى يابند كه هر آنچه
فرموده بود، بر اساس حق و راستى بود.
امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: كفرگرايان را در برابر خدا نگاه مى
دارند تا فرمان او در مورد آنان صادر گردد...
قالَ اَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَرَبِّنا
خدا و يا فرشتگان او به آنان مى گويند: آيا همانگونه كه پيامبران مى گفتند، روز
رستاخيز و كيفرو پاداش خدا درست است يانه؟
كفرگرايان زبان به اعتراف باز نموده و مى گويند: به پروردگارمان سوگند باد كه حق
است.
قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.
باز هم خدا و يا فرشتگان به آنان مى گويند: پس طعم تلخ عذاب خدا را به كيفر آنكه
كفر مى ورزيديد، بچشيد!
تعبير به چشيدن عذاب، بسيار زيبا و رساست، چرا كه آنان به گونه اى سختى عذاب را
احساس مى كنند كه گويى در كام خويش مى چشند.
زيانكاران واقعى و روز ديدار در ادامه سخن در اين مورد مى فرمايد:
قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ
آنان كه ديدار خدا را دروغ شمردند بى گمان زيان ديدند و زيانكارند.
به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور از ديدار خدا، ديدار پاداش و كيفر
اوست...
امّا به باور برخى منظور جزا و كيفر خداست؛ كه در آيه ديگرى نيز مى فرمايد:
فاعقبهم نفاقاً فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه...(83)
پس به سزاى آنكه با خدا عهد شكنى و خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى
گفتند، در دلهايشان - تا روزى كه او را ديدار مى كنند - پيامدهاى نفاق را باقى مى
گذارد.
حَتّى اِذا جائَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما
فَرَّطْنا فيها
هنگامى كه روز رستاخيز بطور ناگهانى فرا رسد، كفرگرايان با ديدن آن روز سهمگين و
جدايى سرنوشت شايستگان از گناهكاران، مى گويند: اى افسوس بر ما كه در زندگى دنيا
عمر گرانمايه و فرصتهاى ارزنده و نعمت هاى خدا را نابود ساختيم و براى سراى آخرت
كارى نكرديم!
وَهُمْ يَحْمِلُونَ اَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ
و آنان در همان حال بارگران گناهان خويشتن را بر دوش مى كشند.
برخى از جمله «قتاده» آورده اند كه: هنگامى كه در روز رستاخيز انسان با ايمان و
شايسته كردار سر از گور برمى دارد، چهره اى زيبا و عطر آگين در برابرش قرار مى گيرد
و با نهايت ادب به او مى گويد: هان اى بنده خدا من عملكرد شايسته تو در زندگى دنيا
هستم. تو هماره مرا بردوش كشيدى اينك وقت آن است كه من تو را بردوش گيرم.
شايد اين سخن اشاره به آن آيه شريفه باشد كه مى فرمايد:
و روزى را به ياد آور كه پرواپيشگان را در آن روز گروه گروه و به صورت سواره به
سوى خداى مهربان محشور مى كنيم.
يوم نحشر المتّقين إلى الرّحمن وفداً(84)
و نيز آورده اند كه: امّا كفرگرايان و ستمكاران پس از بيرون آمدن از گورهاى
خويش، هركدام با چهره اى بسيار زشت و عفن زده روبرو مى گردند كه به آنان مى گويد:
من عملكرد زشت و ظالمانه تو هستم. تو در دنيا سوار بر دوش من بودى، و اينك من بردوش
تو خواهم نشست.
آرى اين است كه خدا مى فرمايد: و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم
«زجاج» بر آن است كه ممكن است منظور از اين سنگينى و گرانى، سنگينى عذاب و كيفر
باشد، چرا كه سنگينى همانگونه كه در وزن حساب مى شود و به كار مى رود، در شرايط و
حالات نيز به كار مى رود؛ همانگونه كه گاه گفته مى شود: گفتار او بر من گران آمد.
با اين بيان كيفر گناه به گونه اى بر آنان گران مى آيد كه از تحمل آن ناتوان مى
گردند.
اميرمؤمنان عليه السلام در اين مورد مى فرمايد:
تخفّفوا تلحقوا فانّما ينتظر بأَولكم آخركم(85)
خويشتن را سبك سازيد تا به نيكان و شايستگان بپيونديد، چرا كه سرانجام شما در
انتظار آغاز شماست.
اَلا ساءَ مايَزِرُونَ
به هوش باشيد كه بدبارى به دوش مى كشند.
به باور برخى منظور اين است كه: بد كيفرى در برابر گناهان خويش براى خود فراهم
ساخته و آن را به جان مى خرند.
زندگى اين جهان و آن جهان در ادامه سخن به پاسخ كفرگرايانى مى پردازد كه زندگى
را تنها زندگى اين جهان مى دانستند و سراى آخرت و زندگى پس از مرگ را انكار مى
كردند. در اين مورد مى فرمايد:
وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ
زندگى دنيا - كه شما كفرگرايان آن را تنها زندگى مى پنداريد - جز بازى و سرگرمى
نيست، مگر اينكه وسيله و راهى براى رسيدن به نيك بختى و انجام كارهاى شايسته باشد.
روشن است كه منظور از زندگى دنيا در آيه شريفه، كارهاى دنيوى است، چرا كه خود
دنيا و زندگى شايسته و بايسته آن را نمى توان بازيچه و بيهوده دانست. و نيز كارهاى
شايسته هم بازيچه و بيهوده نخواهند بود، چرا كه كارهاى شايسته باعث خشنودى خدا مى
گردند.
واژه «لعب» به مفهوم كار بى ثمر و بى فايده است؛ و واژه «لهو»، كارى است كه به
شوخى تا به جدى نزديكتر است. اين گونه كارها بيشتر گناه آلود است چرا كه نابودى
فرصت هاى زندگى و تباه ساختن عمر، بخشى از ره آورد آن است.
پاره اى نيز هردو واژه را به مفهوم زودگذر و فانى بودن لذّتها و خوشى هاى زندگى
معنا كرده اند.
وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونُ اَفَلا تَعْقِلُونَ.
و زندگى سراى آخرت و جهان ديگر با نعمت هاى شكوهبارش براى كسانى كه پروا پيشه
سازند بهتر است، آيا خرد خويش را به كار نمى گيرند؟ چرا كه آنجا جاودانه است و
شايستگان هماره از لطف و نعمت هاى خدا بهره ور خواهند شد.
با اين بيان شما اى بندگان خدا ! چرا خرد خود را به كار نمى گيريد تا با دريافت
اين واقعيت، دنيا و زيباييهاى آن در نظرتان حقير و زودگذر جلوه كند و به نعمت هاى
شكوهبار و جاودانه سراى آخرت شيفته گرديد و در نتيجه به كارهاى شايسته روى آوريد تا
در خور پاداش خدا گرديد؟
پيام و رهنمود آيه
آيه شريفه، از سويى به توده هاى محروم آرامش خاطر مى دهد كه اگر شايسته كردار
باشند سر انجام به نعمت هاى خدا خواهند رسيد و از دگر سو به لذت جويان و شيفتگان
ثروت و قدرت هشدار مى دهد كه اين نعمت ها جاودانه نيست پس بينديشند و درست عمل
كنند.
در اين آيه مباركه آفريدگار هستى روى سخن را به پيامبر گرامى ساخته و بدين وسيله
با ترسيم يكى از سنت ها و واقعيت هاى تاريخى و اجتماعى، آن حضرت را در برابر اذيّت
و آزار و شرارت كفرگرايان و حق ستيزان آرامش خاطر مى بخشد و مى فرمايد:
قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ
ما نيك مى دانيم كه كفرگرايان تو را شاعر و ديوانه مى خوانند و تو از اين شرارت
و آزار اينان اندوهگين مى گردى.
فَاِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ
پس اگر از گفتار نارواى آنان اندوهگين مى گردى، بدان كه آنان، تو را دروغگو و
پيام تو را دروغ نمى شمارند بلكه در حقيقت خدا و آيات او را دروغ مى شمارند...
در مورد تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاهها يكسان نيست:
1 - به باور بيشتر مفسّران منظور اين است كه: كفرگرايان در ژرفاى دل و جان بر
راستگويى تو و درستى پيام و دعوت آسمانى ات عقيده دارند و به ظاهر و به انگيزه حق
ستيزى و لجاجت و سركشى تو را تكذيب مى كنند. آنان مى دانند كه تو پيام آور خدايى و
با اين آگاهى به رسالت و دعوت تو، باز هم تو را دروغگو مى شمارند.
اين ديدگاه را روايتى كه در اين مورد رسيده است تأييد مى نمايد و آن اين است كه:
روزى «ابوجهل» با پيامبر گرامى ديدار كرد و به آن حضرت دست داد و دست مبارك او را
به نشان ارادت فشرد.
از او دليل اين كارش را پرسيدند كه گفت: به خداى سوگند من مى دانم كه محمدصلى
الله عليه وآله وسلم راستگوست، امّا ما، چه زمانى پيرو تيره و تبار «عبدمناف» بوده
ايم كه اينك از او پيروى كنيم؟
و آنگاه بود كه اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر فرود آمد كه:
قد نعلم إنّه ليحزنك الّذى يقولون...(86)
هان اى پيامبر! مى دانيم كه آنچه شرك گرايان در باره تو مى گويند، تو را
اندوهگين مى سازد.
و نيز «سدى» در اين مورد آورده است كه «اخنس بن شريق» با «ابوجهل» برخورد نمود و
به او گفت: بگو ببينم تو محمدصلى الله عليه وآله وسلم را در دعوتش راستگو مى دانى
يا دروغگو؟ حقيقت را برايم بازگو كه در اينجا من و تو هستيم و هيچ كس ديگر نيست كه
صدايمان را بشنود.
او پاسخ داد: واى بر تو! به خداى سوگند محمدصلى الله عليه وآله وسلم راستگوست،
او هرگز زبان به دروغ و ناروا نيالوده است، امّا درد من اين است كه اگر تيره و
تبارى كه «محمد» از آن است، از سويى پرچمدار مردم باشند و از دگر سو پرده دار كعبه،
و از طرف سوّم آب دادن به زائران خانه را به كف داشته باشند و از طرف چهارم تدبير
امور و تنظيم شئون جامعه به دست آنان باشد و اينك از همه برتر و بالاتر رسالت و
نبوت نيز در دست آنان قرار گيرد، پس ديگران چكاره اند؟!
2 - امّا به باور برخى منظور اين است كه كفرگرايان براى آزار و تكذيب تو و پيام
آسمانى ات دليل و برهانى ندارند و ياوه مى سرايند.
دليل اين ديدگاه روايتى است كه مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام آيه را
«لايكذبونك» مى خواند و مى فرمود: منظور اين است كه آنان نمى توانند حقيقتى را
بياورند و نمونه اى را نشان دهند كه از قرآن، اين سند جاودانه رسالت تو استوارتر و
پر محتواتر و در قالب ها و مفاهيم زيباتر و رساتر باشد.
3 - پاره اى بر آنند كه منظورِ آيه شريفه اين است كه: آنان تو را دروغگو نخواهند
يافت و اين سبك گفتار در شعر و نثر و در فرهنگ عرب رواج دارد. براى نمونه هنگامى كه
گفته شود: «قاتلنا كم فما اجبنّاكم» منظور اين است كه ما با شما كارزار كرديم امّا
شما را ترسو نديديم.
و در شعر عرب نيز نمونه ها بسيار است كه از آن مى گذريم ...
4 - و پاره اى مى گويند منظور اين است كه كفرگرايان تو را آراسته به ويژگى
ارجدار امانت و درستكارى مى دانند و هدفشان تكذيب تو نيست، بلكه بر آنند كه پيام
خدا و آيات او را دروغ شمارند.
اين ديدگاه را ادامه آيه شريفه تأييد مى كند كه مى فرمايد:
وَلكِنَّ الظَّالِمينَ بِاياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.
امّا ستمكاران در حقيقت آيات خدا را دروغ مى شمارند و انكار مى كنند.
و نيز اين آيه شريفه، كه مى فرمايد:
و كذّب به قومك و هو الحقّ.(87)
و قوم تو آن [قرآن ] را دروغ شمردند در حالى كه آن كتاب آسمانى برحق است...
و در روايت نيز آمده است كه «ابوجهل» به پيامبر گرامى مى گفت ما تو را دروغگو
نمى شماريم و بر راستى و درستى تو خرده نمى گيريم، امّا آنچه را آورده اى پيام خدا
نمى دانيم و اين را تكذيب مى كنيم.
5 - و برخى نيز بر اين عقيده اند كه منظور اين است كه: كفرگرايان تو را دروغگو
نمى شمارند و تكذيب نمى كنند، بلكه در حقيقت مرا كه آفريدگار آنان هستم تكذيب مى
كنند، چرا كه دروغگو شمردن تو و بى اساس پنداشتن پيام و دعوت تو، در حقيقت تكذيب من
است كه تو را به سوى آنان بر انگيخته ام. آرى، واقعيت اين است كه هركس دعوت تو را
نپذيرد در حقيقت پيام مرا نپذيرفته است و هركس تو را تكذيب كند، مرا تكذيب نموده
است.
و بدينسان آفريدگار پر مهر خاطر خطير پيامبر خويش را آرامش مى بخشد.
وَلكِنَّ الظَّالِمينَ بِاياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.
امّا مردم بيدادگر بى هيچ دليل و برهان و سند و مدركى، از روى نادانى و كينه
توزى قرآن و معجزات تو را انكار مى كنند.
سنّت هاى خدا تغيير ناپذيرند در ادامه سخن، قرآن در راه آرامش خاطر بخشيدن به
پيامبر، به ترسيم نكات درس آموزى از راز صعودها و سقوطها پرداخته و مى فرمايد:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ماكُذِّبُوا
وَاُوذُوا حَتّى اَتيهُمْ نَصْرُنا
و پيش از تو نيز پيام آورانى از سوى حق ستيزان تكذيب شدند، امّا در برابر تكذيب
و اذيّت و آزار مردم شكيبايى قهرمانانه پيشه ساختند تا يارى ما به آنان رسيد و
آنگاه بود كه بيدادگران و حق ستيزان سقوط كردند و ايمان آوردگان پيروز شدند.
وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ
و هيچ كس و هيچ چيزى نمى تواند سنّت هاى خدا را دگرگون نمايد و يا گفتار و وعده
او را دروغ و بى اساس سازد. هر آنچه خدا در مورد حق ستيزان و بيدادگران وعده فرموده
است، به آن جامه عمل خواهد پوشاند و آنچه را نيز دريارى تو و توحيدگرايان وعده داده
است، به آن نيز عمل خواهد كرد، چرا كه اينها، سنت هاى خداست و سنت هاى او،
تغييرپذير نيست و بر ذات پاك او روا نيست كه از وعده اش تخلّف ورزد و يا سخنى دروغ
بگويد.
به باور برخى از جمله «كلبى»، منظور از «كلمات الله»، همان آياتى است كه در آنها
به پيامبران وعده يارى داده شده است. آياتى نظير:
«كتب اللَّه لاغلبنّ انا و رُسلى».(88)
خدا مقرّر فرموده است كه بى ترديد من و پيامبرانم چيره [و پيروز ]خواهيم گرديد.
چرا كه خدا توانا و شكست ناپذير است.
و نظير اين آيه مباركه كه مى فرمايد:
... إنهم لهم المنصورون(89)
... كه آنان بر [حق ستيزان و بيدادگران ] بطور قطع پيروز خواهند شد.(90)
وَلَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَائِ الْمُرْسَلينَ.
و بى ترديد سرگذشت و اخبار پيامبران به تو رسيده است و تو به خوبى مى دانى كه ما
چگونه آنان را يارى كرده و از مشكلات و بن بستها نجات داده ايم.
پرتوى از الطاف خاصّ خدا به پيامبر در اين آيه شريفه نيز روى سخن با پيامبر
گرامى است و قرآن پس از آرامش خاطر بخشيدن به آن حضرت مى فرمايد:
وَاِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ اِعْراضُهُمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ تَبْتَغِىَ
نَفَقاً فِى الْأرْضِ اَوْسُلَّماً فِى السَّماءِ فَتَاْتِيَهُمْ بِايَةٍ
اينان از كفر و حق ستيزى خويش دست بر نمى دارند و ايمان نمى آورند، اينك اگر
گمراهى و كفرگرايى و روى برتافتن آنان از قرآن برتو گران است، در صورتى كه مى توانى
راهى به درون زمين بزنى و يا نردبانى به سوى آسمان بگذارى و اعماق زمين و كران تا
كران آسمانها را جستجو نمايى و نشانه و معجزه ديگرى براى آنان بياورى كه آنان به
ايمان تن دهند و كفر را واگذارند، چنين كن.
به باور «ابن عباس» منظور اين است كه نشان و معجزه اى بهتر و برتر از قرآن
نخواهد بود، كسى كه در برابر قرآن سر تسليم و ادب فرود نياورد، در برابر هيچ آيه و
دليل ديگرى خضوع نخواهد كرد.
وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى
اگر خدا مى خواست، مى توانست آنان را مجبور سازد كه از كفر و حق ستيزى دست شسته
و ايمان بياورند، امّا چنين نخواهد كرد، چرا كه از شرايط انجام وظيفه و تكليف،
آزادى عمل و اختيار است. و اصل اكراه و اجبار با بندگى خدا و تكليف ناسازگار مى
باشد. و اگر كسى بر اثر فشار و اجبار، كارش را انجام دهد، نه پاداشى خواهد داشت و
نه كيفرى چرا كه زير فشار بوده است.
روشن است كه منظور آيه شريفه اين نيست كه خدا نمى خواهد آنان راه يابند و ايمان
بياورند، هرگز، بلكه منظور اين است كه ايمان اجبارى آنان را نمى خواهد و آنان را در
كفر و شرك خويش آزاد گذاشته است، نه اينكه آنان خدارا مغلوب ساخته اند. آرى خدا مى
تواند ميان آنان و آفت كفر و شرك جدايى افكند و آنها را از حق گريزى و حق ستيزى باز
دارد، امّا خواست او بر اين است كه انسانها با آگاهى و آزادى ايمان بياورند و كار
شايسته انجام دهند تا در خور پاداش پرشكوه او گردند.
فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ.
به باور برخى منظور اين است كه: در جايى كه بايد شكيبايى پيشه سازى، بى تابى و
بى قرارى مكن، چرا كه اين كار شيوه مردم نادان است، نه فرزانگان و دانشوران كه تو
سالار آنان هستى.
و به باور برخى ديگر منظور اين است كه از مقام والاى رسالت و نبوت نفى آفت جهل و
نادانى مى كند و روشن مى سازد كه تو اى پيامبر! بايد از و ضعيت آنان آگاهى داشته
باشى و در برابر كفرگرايى و حق ستيزى آنان، نبايد عنان شكيبايى از دست داده و دچار
رنج و ناراحتى گردى، چرا كه تو ديگر آنان را شناخته اى و مى دانى كه نور ايمان بر
دلهاى تيره و تار و زنگار گرفته آنان نخواهد تابيد.
لازم به ياد آورى است كه اين عتاب و هشدار به پيامبر، پرتوى از الطاف خاصّ خدا
به اوست و بدان دليل است كه وجود گرانمايه آن حضرت را از رنج و اندوه كفرگرايى و حق
ناپذيرى آنان دور سازد و غم و افسوس او را بزدايد.
چرا حق ستيزى؟ راستى دليل اين همه لجاجت و حق ستيزى چيست؟ و چرا كفر گرايان
ايمان نمى آوردند؟
در ادامه سخن به ترسيم اين چرا پرداخته و مى فرمايد:
اِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ
اى پيامبر! تنها كسانى دعوت توحيدى تو را مى شنوند و ايمان مى آورند كه گوش شنوا
داشته باشند و سخن بلند ومنطق جانبخش تو را بشنوند و آيات خدا در گوش جان آنان نفوذ
كند و در مورد آن بينديشند، امّا كسانى كه گويى گوش شنوا و قدرت تفكّر و تعقّل را
از دست داده اند، روشن است كه ايمان نخواهند آورد.
به بيان آن شاعر:
اگر زنده اى را صدا مى زدى، نداى تو را مى شنيد و پاسخ مى داد، امّا آن را كه
اينك صدا مى زنى مرده اى بيش نيست.
لقد اسمعت لوناديت حيّاً
ولكن لا حياة لمن تنادى
مردگان متحرّك
آرى، اينان مردگانند كه حركت مى كنند و اداى زندگان را در مى آورند و همان گونه
كه مردگان قدرت تفكّر و انديشه ندارند اينان نيز فاقد قدرت تفكّر و انديشه اند، پس
همانگونه كه از مردگان انتظار دريافت ندا و مفاهيم بلند و ايمان و تقوا را ندارى،
از اينان نيز بايد نداشته باشى. بگذار در نادانى و خيره سرى خويش بمانند كه خداى
توانا مى تواند مردگان را زنده كند و قدرت شنوايى و انديشه را به آنان باز گرداند.
وَالْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ
و مردگان را خدا درروز رستاخيز برخواهد انگيخت.
به هر حال منظور اين است كه حق ستيزان كسانى هستند كه گوش شنواى حق ندارند و
دعوت توحيدى تو را پاسخ مناسب و مساعد نخواهند داد و ايمان نخواهند آورد، چرا كه
انسان مبتلاى به آفت كفر و ستم، بسان مرده اى است متحرّك، امّا از ويژگيهاى انسانى
و معنوى و فكرى و اخلاقى انسان زنده و حق گرا بى بهره است؛ بنابراين از آنان انتظار
حق گرايى و ايمان نداشته باش كه تا فرارسيدن روز رستاخيز ايمان نخواهند آورد و
آنجاست كه بناگزير به حقيقت اعتراف خواهند كرد، امّا ديگر بر ايشان سودى نخواهد
داشت.
ثُمَّ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.
و خداى توانا پس از آنكه مردگان را زنده ساخت همه و همه به سوى داورى و پاداش و
كيفر او باز گردانيده مى شوند.
پاره اى بر آنند كه: منظور اين است كه خدا آنان را از گورهايشان بر مى انگيزد و
آنگاه آنان را به جايگاه حساب و كتاب باز مى گردانند.
يك بهانه جويى ديگرِ كفرگرايان در اين آيه شريفه، بهانه ديگر حق ناپذيران را
ترسيم مى كند.
وَ قالُوا لَولا نُزِّلَ عَلَيْهِ ايَةٌ مِنْ رَبِّه
اين منطق سخيف آنان از زبان سردمداران سركش و بى خرد آنان است كه پس از احساس
شكست و زبونى در برابر منطق انسانساز قرآن و در مبارزه با كتاب خدا گفتند: چرا
معجزه اى بسان عصاى «موسى» و يا شتر «صالح» از سوى پروردگارش بر او فرو فرستاده
نشده است؟
در يك مورد آفريدگار هستى پاسخ آنان را اين گونه داد:
او لم يكفهم انّا انزلنا عليك الكتاب...(91)
آيا براى آنان بسنده نيست كه ما اين كتاب پرشكوه را كه بر آنان تلاوت مى گردد بر
تو فرو فرستاديم؟
و در اينجا به پاسخ ديگرى پرداخته و مى فرمايد:
قُلْ اِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى اَنْ يُنَزِّلَ ايَةً وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ
لايَعْلَمُونَ.
اى پيامبر! بگو خدا تواناست كه پديده اى شگرف و معجزه اى وصف ناپذير در برابر
خواسته آنان فرو فرستد، امّا چه سود كه بيشتر اينان نمى دانند كه اگر آن معجزه برسد
و باز هم گستاخى و خيره سرى كنند و ايمان نياورند، در آن شرايط گرفتار عذاب مرگبار
و نابودى عبرت انگيزى مى گردند و اين نيز با مصلحت و فرزانگى او، هماهنگ نيست.
به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان نمى دانند كه همين آيات جانبخش و
پرشكوهى كه فرو فرستاديم براى انديشوران و متفكران بسنده است و آنان را به رسالت
پيامبر قانع مى سازد.
دستاويز مخالفان برخى از حق ستيزان با دستاويز ساختن اين آيه شريفه مى گويند: به
صراحت اين آيه، خدا معجزه اى بر پيامبر اسلام فرو نفرستاد، چرا كه اگر جز اين بود
آن را ترسيم مى كرد و نشان مى داد.
امّا اين كج انديشان گويى نمى خواهند به آيه شريفه درست بنگرند كه نفى اعجاز از
آن حضرت نمى كند، بلكه معجزه خاصّى را كه بهانه جويان و حق ستيزان قريش مى خواستند،
آن را نفى مى كند، وگرنه قرآن و روايات و تاريخ و سيره پيامبر نشانگر اين واقعيت
است كه خداى پر مهر افزون بر قرآن شريف اين سند جاودانه رسالت - كه معجزه اى شگرف و
پر شكوه است - معجزات ديگرى نيز بر پيامبر خويش فرو فرستاد و كفر گرايان و حق جويان
به روشنى آنها را ديدند و بسيارى نور هدايت در دلشان پرتو افكند و به رسالت او
ايمان آوردند و اگر كفرگرايان نيز در انديشه شناخت حق بودند، برخى از آن معجزات و
يا همه آنها بر ايشان بسنده بود تا به رسالت پيامبر و آسمانى بودن دعوت او اعتراف
كنند، امّا مشكل آنان آفت حق ستيزى و بهانه جويى و شقاوتى بود كه دامانگيرشان شده و
قدرت تفكّر و انديشه درست را از آنان گرفته بود.
افزون بر آنچه آمد، قرآن در آيه ديگرى مى فرمايد: اگر آنچه را هم مى خواهند و
بهانه تراشى مى كنند بر تو فرو فرستيم كه آنان بنگرند، باز هم ايمان نخواهند آورد،
جز اينكه خدا بخواهد و آنان را مجبور سازد.(92)
و قالوا لولا نزّل عليه آيةٌ من ربّه قل انما الغيب عند الله...(93)
و مى گويند: چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او فرو فرستاده نمى شود؟ اى
پيامبر! بگو غيب فقط به خدا اختصاص دارد؛ و همه آيات و معجزات، تنها دركف قدرت اوست
و هرگاه مصلحت بداند و بخواهد هركدام را كه اراده فرمايد مى فرستد؛ كار او بر اساس
حكمت است و نه بر اساس بهانه جويى و تمايلات كودكانه اين و يا آن فرد و گروه بهانه
جو و حق ستيز.