/ سوره مائده / آيه هاى 120 - 116
116 . وَ اِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى بْنَ مَرْيَمَ ءَاَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ
اتَّخِذُونى وَ اُمِّىَ اِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ مايَكُونُ لى
اَنْ اَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ اِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ
تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَلا اَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ اِنَّكَ اَنْتَ عَلاَّمُ
الْغُيُوبِ.
117 . ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاَّ ما اَمَرْتَنى بِهِ اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّى
وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً مادُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنى
كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ اَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهيدٌ.
118 . اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَاِنَّهُمْ عِبادُكَ وَاِنْ تَغْفِرْلَهُمْ فَاِنَّكَ
اَنْتَ الْعَزيزُ الحَكيمُ.
119 . قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ
جَنَّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً رَضِىَ اللَّهُ
عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ.
120. لِلَّه مُلْكُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ
شَىْ ءٍ قَديرٌ.
ترجمه
116 - و هنگامى را [به ياد آور] كه خدا مى فرمايد اى عيسى پسر مريم! آيا
تو به مردم گفتى: غير از خدا، من و مادرم را نيز بعنوان دو خدا، [به پرستش ]بگيرند؟
[او] مى گويد: [خدايا، پاك و ]منزّهى تو! مرا نزيبد كه [درباره خود ]چيزى كه شايسته
من نيست [بر زبان آورم و] بگويم، اگر من آن [گفتار آكنده از كفر و شرك ]را گفته
بودم، بى گمان [خودت ] از آن آگاه بودى، تو هر آنچه در نهان من است مى دانى و من
آنچه را در ذات [پاك و بى همتاى ] تو است نمى دانم؛ چرا كه تو خود داناى [رازها و
]نهانهايى.
117 - من جز آنچه را به من فرمان دادى، [چيز ديگرى ]به آنان نگفتم، [فرمان و
پيام تو اين بود]كه: [هان اى مردم! ]خدا را كه پروردگار من وپروردگار شماست
بپرستيد! و تا زمانى كه در ميان [جامعه ] آنان حضور داشتم، بر [عملكرد ]آنان گواه
[و برايشان راهنما ]بودم؛ امّا آنگاه كه مرا بر گرفتى [و به آسمان بالا بردى ]،تو
خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چيزى گواهى.
119 - [اينك ]اگر [ آنان را بخاطر تحريف دين و شرك گرايى و بيدادشان ]عذابشان
كنى، آنان بندگان تو هستند [و با اين انحرافشان سخت در خور كيفرند ]و اگر بر آنان
ببخشايى تو خود پيروزمند و فرزانه اى.
119 - خدا مى فرمايد: اين است روزى كه راستگويان [و درست كرداران ] را راستى شان
سود [شان ] مى بخشد، براى آنان بوستانهايى است كه از زير [درختان ] آن جويبارها
روان است. هماره، در آن ماندگارند، [هم ] خدا از آنان خشنود است و [هم ]آنان از خدا
خشنودند. [و] اين است همان كاميابى پرشكوه.
120 - فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه در [كران تا كران ]آنهاست، از آنِ
خداست، و او بر هر چيزى تواناست.
نگرشى بر واژه ها
«نفس»: اين واژه داراى مفاهيم گوناگونى است:
1 - «روح انسانى و حيوانى» يا همان حقيقتى كه با خروج آن از بدن، مرگ جاى زندگى
را خواهد گرفت.
قرآن در اين مورد مى فرمايد: هر نفسى چشنده طعم مرگ است. كلُّ نفسٍ ذائقة
الموت(47)
2 - «حقيقت و ذات انسان»، كه گاه گفته مى شود «فعل ذلك فلان نفسه» اين كار را
فلان شخصيت خودش انجام داد.
3 - «اراده»
4 - «چشم بد»، پيامبر در دعاى خويش از جمله فرمود:.... و نفس نافس و حسدِ حاسد.
خدا تو را از هر چشم بد و از حسد هر حسادت ورز شفا خواهد بخشيد.
5 - «غيب و باطن»، هنگامى كه گفته مى شود:«و الله لا اعلم نفس فلانٍ» منظور اين
است كه من باطن و درون او را نمى شناسم و از نهان آن آگاهى ندارم.
6 - «كيفر»، كه برخى اين آيه را اينگونه معنا كرده اند:
و يحذركم الله نفسه...(48)
و خدا شما را از كيفر خود هشدار مى دهد...
«رقيب»: حافظ، نگهبان و مراقب.
«شهيد»: گواه، و گاه به مفهوم دانا و آگاه هم آمده است.
تفسير
آيا تو آنان را به شرك فرا خواندى؟ در ادامه سخن باز هم به وصف مسيح و
سيماى حقيقى و توحيدگراى او پرداخته و روشن مى سازد كه شرك و سه گانه پرستى كه پس
از او ساخته و پرداخته شد و در ميان پيروانش رواج يافت، با دعوت توحيدى آن حضرت سخت
ناسازگار و در تضّاد است و او بسان همه پيامبران، انسانها را به توحيدگرايى و يكتا
پرستى فرا مى خواند.
وَ اِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى بْنَ مَرْيَمَ ءَاَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ
اتَّخِذُونى وَ اُمِّىَ اِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ
و هنگامى را به ياد آور كه خدا به عيسى فرمود:
هان اى عيسى! اى پسر مريم! آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را جز خداى يكتا
به عنوان دو خداى ديگر به پرستش برگيريد و به جاى توحيد گرايى و يكتاپرستى، به سه
گانه پرستى و شرك باز گرديد؟
اين فراز از آيه مباركه گرچه به صورت پرسشى است، امّا در حقيقت به منظور هشدار
به كسانى است كه مدّعى خدايى مسيح ومام گرانمايه اش مريم، آن بانوى شايسته كردار و
بنده برگزيده خدا هستند.
اين سخن، درست به شيوه سخن خردمندى است كه به بزرگِ گروهى كه گزافه مى گويند و
ادعاى بى اساس دارند، مى گويد: آيا تو به آنان چنين دستورى داده، و گفته اى كه چنين
گزافه اى بگويند؟
و آنگاه او پاسخ دهد كه هرگز! من چنين نگفته ام واز گزافه گويى آنان هم بيزارم!
آرى چنين بيانى در حقيقت به منظور نشان دادن زشتى ادّعا و گزافه گويى كسانى است كه
گمراه شده و مسيح عليه السلام و مادرش را كه هر دو بنده برگزيده خدا بودند، به
خدايى گرفته و آنان را خدا پنداشتند.
برخى از دانشوران نيز بر آنند كه: خداى فرزانه مى خواهد بدين وسيله به مسيح خبر
دهد كه پاره اى از مردم پس از او درباره اش اين گونه غلو كردند و اين گزافه ها را
بافتند، چرا كه ممكن است آن حضرت از اين بافته هاى شرك آلود بى خبر باشد.
به باور ما ديدگاه نخست بهتر است.
چرا؟
برخى اين پرسش را طرح كرده اندكه گروههايى از مسيحيان خودِ عيسى را خدا و پسر
خدا پنداشته و در مورد او بسيار گزافه گفته اند، امّا كسى از آنان را نديده ايم كه
«مريم» را خدا بداند، بنابر اين چرا قرآن دراين آيه شريفه واژه «الهين» را به كار
برده و مى فرمايد آنان مسيح و مادرش را به خدايى گرفتند؟
پاسخ
در اين مورد سه پاسخ داده شده است:
1 - از آنجايى كه مسيحيان براى «مسيح» ومادرش «مريم» گزافه ها بافتند و آنان را
بسان خدا وصف كردند، خدا، از ديدگاه آنان آن دوبنده خود را، دو معبود و دو خداى
آنان تعبير كرد، همانگونه كه درمورد راهبان و دانشوران آنان نيز كه از آنان
كوركورانه پيروى مى نمودند به «ارباب» آنان تعبير فرمود، و آنان را به باد نكوهش
گرفت كه: اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه...(49)
آنان دانشوران و راهبان خودومسيح پسر مريم را به جاى خدا به خدايى بر گرفتند...
2 - هنگامى كه آنان در مورد مسيح آن گزافه ها را بافتند و او را تا سر حد الوهيت
بالابردند، بناگزير بايد مادر او را نيز از جنس او گرفته و او را نيز به خدايى
بگيرند، چرا كه فرزند از جنس مادرش خواهد بود.
3 - افزون بر آنچه آمد، ممكن است در ميان مسيحيان كسانى باشند كه چنين پندارى
داشته باشند، يا همانگونه كه «شيخ ابو جعفر» از برخى از همانان آورده است در ميان
آنان گروهى بودند كه خود را پيروان «مريم» ناميده و آن زن شايسته كردار را خدا مى
پنداشتند.
اعلان بيزارى مسيح از شرك و شرك گرايى
در ادامه آيه شريفه به ترسيم پاسخ مسيح مى پردازد و مى فرمايد:
قالَ سُبْحانَكَ
مسيح گفت: پروردگارا، تو پاك و منزّهى، از اين سخنان ناروا !
در اين مورد سه نظر است:
1 - به باور برخى منظور اين است كه مسيح عليه السلام گفت:پروردگارا تو پاك و
منزهى كه همتا و شريك و وزير و فرزندى داشته باشى.
2 - امّا به باور برخى منظور اين است كه آن حضرت گفت: بار خدايا من تو را پاك و
منزه مى دانم و از اين بافته هاى شرك آلود بيزارى مى جويم.
3 - و پاره اى مى گويند: منظور عيسى اين است كه گفت: بار خدايا تو برتر از اين
هستى كه پيامبرى را به سوى بندگانت گسيل دارى كه كفران نعمت كند و به جاى دعوت به
توحيد و يكتا پرستى و بندگى خدا، مردم را به پرستش خويش فراخواند.
و بدين سان مسيح نخست خدا را به فرزانگى و عدالت و يكتايى ستود و آنگاه از بافته
هايى پوچ و بى اساس پيروان دروغين اش بيزارى جست و گفت:
مايَكُونُ لى اَنْ اَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ
براى من زيبنده نيست كه چيزى را درباره خود بگويم، كه در خور آن نيستم، و در
حالى كه بنده اى بسان ديگربندگان خدايم، ديگران را به پرستش خويش فراخوانم. بار
خدايا، من بر اين باور عميق و ايمان استوار هستم كه تنها تويى كه شايسته پرستش و
عبادتى، چرا كه آفريدگار هستى و تدبيرگر امور جهان و انسانى، و همه نعمتها را تو
ارزانى داشته اى.
آنگاه ميسح عليه السلام خداى را بر بيزارى خويش از شرك و شرك گرايان به گواهى
گرفته و مى گويد:
اِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ
بار خدايا: اگر من چنين گفتارى را به زبان آورده، و يا چنين ادّعايى را نموده
بودم، تو مى دانستى و بر تو نهان نمى ماند، چرا كه تو هستى كه داناى به رازهاى
نهانى و چيزى در آسمان و زمين از تو پوشيده نمى ماند.
تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَلا اَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ
تو از آنچه در روح و جان من است آگاهى و اسرار درونى مرا مى دانى، امّا من از
آنچه در ذات پاكِ توست آگاه نيستم و از عيب و سرّ تو بى خبرم.
در اين فراز بدان دليل «نفسِ» من و تو به كار رفته است كه هماهنگى و برابرى و
زيبايى در آيه رعايت شود و روشن است كه خداى يكتا و بى همتا پاك و منزّه از آن است
كه داراى نفس و يا قلب تصور گردد. ادامه آيه شريفه اين نكته را تأييد مى كند كه مى
فرمايد:
اِنَّكَ اَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ.
براستى كه تو از همه اسرار، و از آن جمله، رازهاى درونى من آگاهى؛ امّا «عيسى»
از آنچه در ذات پاك توست بى خبر مى باشد، چرا كه تو داناى نهانها و رازهايى؛ امّا
من از غيب آگاه نيستم.
در ادامه ترسيم سخن «مسيح» مى فرمايد:
ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاَّ ما اَمَرْتَنى بِهِ اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّى وَ
رَبَّكُمْ
من جز آنچه را كه تو به من فرمان داده بودى، چيزى به آنان نگفتم، من به آنان
گفتم كه يكتا خدايى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست. بدينسان از آنان
خواستم كه به يكتايى تو ايمان آورند وتو را پروردگار من و خودشان بشناسند و به
توحيدگرايى و يكتا پرستى دل سپارند و هيچ كسى ديگر را همتا ونظير و شريك تو نسازند.
وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً مادُمْتُ فيهِمْ
و من تا آنگاه كه در ميان جامعه آنان بودم، مراقب عملكرد و گواه رفتارشان بودم.
فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنى كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ
امّا هنگامى كه مرا از ميان آنان بر گرفتى، تو خود مراقب و محافظ آنان بودى.
در تفسير اين جمله برخى بر آنند كه منظور اين است كه: هنگامى كه روح مرا گرفتى،
تو خودت بر آنان نگهبان و مراقب بودى، امّا به باور گروهى از جمله «سدى» و «قتاده»
و «حسن» منظور اين است كه: امّا هنگامى كه مرا به آسمانها بردى، تو خود نگاهبان و
مراقب آنان بودى.
وَ اَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهيدٌ.
و تو بر هرچيزى گواه و دانايى، و چيزى از تو پوشيده و نهان نمى ماند.
«جبايى» در تفسر آيه شريفه بر آن است كه: خداى يكتا روح مسيح را بر گرفت و آنگاه
او را به آسمانها برد، چرا كه مى گويد: تا من در ميان جامعه آنان بودم، گواه رفتار
و مراقب عملكردشان بودم، امّا هنگامى كه روح مرا برگرفتى و مرا ميراندى، خودت گواه
رفتار آنان بودى.
به باور ما اين پندار و دريافت از آيه شريفه ضعيف است چرا كه از واژه «توفّى»
مفهوم مرگ و ميرانيدن دريافت نمى گردد چنانكه در آيه ديگرى مى فرمايد:
اللّه يتوفّى الا نفس حين موتها و الّتى لم تمت فى منامها...(50)
خدا روح مردم را به هنگامه مرگشان به تمامى باز مى گيرد ونيز روحى را كه به
هنگام خوابش نمرده است، آن را نيز بر مى گيرد.
با اين بيان واژه «توفّى» در مورد خواب نيز به كار رفته است و نمى توان آن را
همه جا به مفهوم مرگ و ميراندن معنا كرد.
اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَاِنَّهُمْ عِبادُكَ وَاِنْ تَغْفِرْلَهُمْ فَاِنَّكَ
اَنْتَ الْعَزيزُ الحَكيمُ.
بار خدايا! اگر آنان را كيفر كنى، بندگان تو هستند و از عذاب و كيفر تو نمى
توانند بگريزند، و يا به جايى پناه برند؛ و اگر آنان را مورد آمرزش و بخشايش قرار
دهى، تو خود هستى كه توانا و فرزانه اى.
و اين گونه مسيح عليه السلام خويشتن را بنده اى فرمانبردار در برابر خدا و فاقد
قدرت و توان در برابر او معرّفى نموده و آمرزش و بخشايش بندگان و يا كيفر و عذاب
آنان را به اراده و خواست خدا مى نگرد و روشنگرى مى كندكه هان اى مردم! من در اين
مورد نه قدرتى دارم و نه توان و تأثيرى. و اين ذات پاك خداست كه فرمانروا و
آفريدگار بندگان است...
به باور برخى منظور اين است كه، بار خدايا! اگر آنان را كيفر كنى، بخاطر كفر
گرايى آنان و ادامه نا سپاسى و كفران آنهاست و اگر ببخشايى و آنان را بيامرزى بخاطر
توبه و باز گشت آنان به بارگاه تو و جبران لغزش هاست.
با اين بيان، شرط آمرزش و بخشايش خدا، توبه است، اگر چه اين شرط در آيه شريفه
بيان نشده است.
چرا
چرا «مسيح»عليه السلام در وصف آفريدگار هستى در آخر آيه مورد بحث فرمود:
فَاِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الحَكيمُ.
و اگر بر آنان ببخشايى، تو خود شكست ناپذير و فرزانه اى؛ و نفرمود كه:
فإنّك انت الغفور الرحيم
و اگر بر آنان ببخشايى تو خود آمرزنده و مهربانى؟ چرا؟
پاسخ
1 - بدان دليل دو تعبير نخست را بكار برد، و نه دو تعبير دوّم را، كه اگر چنين
مى گفت، چه بسا اين پندار پديد مى آمد كه «مسيح» در مورد گناهكاران دعا مى كند و
خدا آنان را مورد بخشايش قرار مى دهد. و آيه شريفه بر آن است كه اين پندار نيز پديد
نيايد و بخوبى روشن شود كه كارها، همه و همه در كف قدرت يكتا آفريدگار هستى است.
2 - افزون بر اين نكته، وصف آفريدگار هستى به دو تعبير اوّل كه دو واژه «عزيز» و
«حكيم» باشد، از ديدگاه فصاحت و بلاغت، يا زيبايى واژه ها و محتوا، جالب و مناسب تر
است، چرا كه آمرزش، هماره بر اساس حكمت و فرزانگى نيست؛ امّا قدرت و حكمت، افزون بر
بار و محتواى خودش، آمرزش و مهرى را نيز كه از روى حكمت و فرزانگى باشد در بر مى
گيرد، و در همان حال مفهوم كامل تر و جامع ترى نيز دارد، چرا كه واژه «عزيز» به
مفهوم قدرت والا و بى همتايى است كه هماره شكست ناپذير است و واژه «حكيم» نيز به
مفهوم قدرتى است كه كارها را بجا و شايسته و حكيمانه انجام مى دهد و جز نيكى و
شايستگى و فرزانگى از او سر نمى زند، و اين مفاهيم بلند از دو تعبير دوّم دريافت
نمى گردد.
با اين بيان آمرزش و مهر حكيمانه، در مفهوم كامل تر و جامع ترِ دو واژه «عزيز» و
«حكيم» نهفته است.
كاميابى پرشكوه قرآن پس از ترسيم سخنان جانبخش «مسيح» و گفتگوى خدا با او در روز
رستاخير كه نشانگر پوچى بافته ها و پندارهاى كسانى است كه ادّعاى پيروى از او را
دارند، اينك مى فرمايد:
قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُمْ
امروز روزى است كه هر كسى در دنيا راست گفت و راستى پيشه ساخت، از آن بهره ور مى
گردد و راستىِ راستگويان و درست كرداران به آنان سود مى بخشد، چرا كه روز رستاخيز
روز تكليف و عمل نيست كه راستى در آنجا سود بخش باشد.
افزون بر آن، آن روز ديگر كسى دروغ بر زبان نمى آورد، چرا كه در آنجا حقايق رو
مى گردد و چهره ها و باطن انسانها را نشان مى دهد. در آنجا راستگويى و اعتراف
كافران و بيدادگران به زشتى كردارشان نيز سود بخش نيست و به كارشان نمى آيد، چرا كه
آنجا و آن روز، سراى پاداش و كيفر است و نه سراى عملكرد.
به باور برخى، منظور از «صدق» در آيه شريفه تصديق پيامبران است.
امّا به باور برخى، منظور راستى و راستگويى در روز رستاخيز است كه اگر انسانها
در برابر حق راست بگويند، برايشان مفيد مى افتد و منظور از راستگويى نيز، اعتراف به
اين حقيقت است كه بگويند پيامبران خدا مقررات و احكام او را به بندگانش به خوبى
رسانيده اند.
لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً
براى آنان بوستانهايى است كه از زير درختان آنها جويبارها روان است و آنان هميشه
در آن جاودانه اند.
رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ.
خدا از كردار آنان خشنود است و آنان از پاداش پرشكوه خدا؛ و اين است آن كاميابى
بزرگى كه بر اثر عملكرد شايسته در زندگى و دريافت پاداش پرشكوه خدا، نصيب آنان مى
گردد.
«حسن» مى گويد:
منظور اين است كه آنان به خاطر رسيدن به بهشت زيبا و پرطراوت خدا و نجات از آتش
شعله ور دوزخ، كامياب مى گردند.
قلمرو فرمانروايى خدا و در آخرين آيه اين سوره مباركه، قرآن، در باره عظمت و
گستردگى قلمرو فرمانروايى و اقتدار آفريدگار هستى و به منظور پاك و پاكيزه شمردن او
از بافته ها و پندارهاى شرك آلود مسيحيان مى فرمايد:
لِلَّه مُلْكُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ ما فيهِنَّ
فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست، از آن خداست، با اين بيان چگونه
كسى مى تواند در آفريدگارى و فرمانروايى و تدبير امور هستى، همتا و نظير او گردد؟
به باور برخى اين فراز پاسخى است از يك پرسش نهفته و مقدّر، درست بسان اين پرسش
كه:
اين كاميابى پرشكوه را، چه كسى به بندگان شايسته كردار و توحيد گرا و پروا پيشه
خدا ارزانى داشته است؟
در برابر آن، اين پاسخ آمده است كه: همان خدايى كه فرمانروايى آسمانها و زمين و
آنچه در آنهاست، از آن اوست.
در آيه شريفه آسمانها را با واژه «جمع» و زمين را مفرد آورده است تا شكوه و عظمت
آسمانها بيشتر روشن گردد.
وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.
و او بر هر چيزى تواناست.
به باور برخى منظور اين است كه او قدرتى است كه پديده ها و كران تا كران هستى را
به تدريج پديد مى آورد و بر اساس تقدير حكيمانه اش همه را لباس مرگ مى پوشاند و
بسيارى را پس از مرگ، دگر باره، زندگى مى بخشد، آيا كسى مى تواند جز بر اساس اين
مقررات حكيمانه كارى انجام دهد؟
و به باور «جبايى» منظور اين است كه:
قدرت وصف ناپذير و بى پايان خدا اين گونه است كه او بر انجام هر كار و آفرينش
هرچيزى كه امكان عقلى داشته باشد، تواناست.
قلِ اللّهُ خالقُ كلِّ شى ءٍ ...(51)
هان اى پيامبر بگو خدا آفريننده هر چيزى است... و اوست آن قدرت وصف ناپذير و بى
پايان.
پرتوى از سوره مباركه و اينك به خواست خدا و در پرتو مهر او و توفيقى كه ارزانى
داشت از بوستان پر گل و لاله و عطر آگين پنجمين سوره قرآن نيز گذشته و در آستانه
ششمين سوره قرار گرفتيم.
در سوره اى كه گذشت از برابر گل ها و گل بوته هاى گوناگون پندها و اندرزهاى
آسمانى گذشتيم و از ميان بوستانهاى خرّم و پرطراوت و لبريز از انواع و اقسام ميوه
هاى دانش و بينش و هدايت و راهيابى به سوى حق و عدالت و خودسازى و ساختن ديگران
عبور كرديم و به دهها پيام جانبخش و صدها درس انسانساز و به بخشهايى از مقرارت
عدالت آفرين و جامعه پرداز قرآن گوش سپرديم كه اگر بخواهيم نمادى از آنچه را به
نظاره نشستيم، ترسيم كنيم بايد به اين عناوين و موضوعات گوناگون فردى، اجتماعى،
عبادى، اخلاقى، حقوقى، عقيدتى و انسانى بنگريم:
1 - به پيمانهاى خويشتن وفا كنيد.
2 - بخشى از مقررات خدا.
3 - ماههاى حرام.
4 - خانه پر معنويت و پر شكوه خدا.
5 - بخشى از احكام گوشت ها.
6 - غذاهاى پاكيزه و حلال.
7 - شكار و سگ شكارى.
8 - غذاى اهل كتاب.
9 - ازدواج با زنان اهل كتاب.
10 - ويژگى ارزشمند وفا و وفادارى.
11 - پاكسازى درون و برون يا برنامه وضو و طهارت.
12 - فراخوان همگانى براى عدالت.
13 - كيفر سهمگين كفرگرايى.
14 - نعمت هاى خدا را بياد آوريد.
15 - كيفر پيمان شكنى و تحريف.
16 - تحريف دين خدا.
17 - دعوت به ايمان و حق پذيرى.
18 - راههاى سلامت و نجات.
19 - بياد موهبت هاى خدا باشيم.
20 - سرزمين مقدّس.
21 - فاتح آن سرزمين.
22 - نخستين جنايت در تاريخ بشر.
23 - داستان خاكسپارى پيكر «هابيل».
24 - گناه آدمكشى.
25 - «محارب» كيست؟
26 - وسيله نجات.
27 - فرجام شوم حق ستيزى.
28 - كيفر دزدى.
29 - شرايط كيفر دزد.
30 - راه نجات گشوده است.
31 - داورى، تنها بر اساس عدالت.
32 - در انديشه وسايل نجات.
33 - همه سو نگرى اسلام.
34 - كيفر آدمكشى و جنايت.
35 - و آنگاه طلوع خورشيد رسالت.
36 - آيا شيوه جاهليت را مى جوييد؟
37 - با يهود ونصارى هم پيمان نشويد.
38 - نويد از آينده.
39 - اين سرفرازان چه كسانى هستند؟
40 - ولايت و امامت اميرمؤمنان.
41 - با اين سه گروه، طرح دوستى نريزيد!
42 - روشنگرى فكرى و فرهنگى.
43 - شتاب در گناه و تجاوز.
44 - پرتوى از سنت هاى تاريخى در قرآن.
45 - امامت و پيشوايى اميرمؤمنان عليه السلام.
46 - پندار پوچ سه گانه پرستى.
47 - راه نجات.
48 - شايسته كرداران و خردمندان مسيحى.
49 - احكام سوگندها و اقسام آنها.
50 - تحريم شراب و قمار.
51 - فرمانبردارى از خدا و پيامبر.
52 - دو شيوه سازنده تدريج و روشنگرى در تربيت.
53 - كيفر شكار در جامه احرام.
54 - شكار حلال و حرام.
55 - شكوه و عظمت كعبه.
56 - شايستگان و زشتكاران، يكسان نيستند.
57 - سه درس سرنوشت ساز براى جامعه ها و تمدّنها.
58 - هشدار از پرسشهاى بيهوده.
59 - از چه چيزهايى مى توان پرسيد؟
60 - آفت واپسگرايى و دنباله روى.
61 - اصل و صيت و پرتوى از مقررات آن.
62 - وصف رستاخيز.
63 - مواهب خدا بر مسيح عليه السلام .
64 - اعلان بيزارى از شرك و شرك گرايان.
65 - كاميابى پرشكوه.
66 - قلمرو فرمانبردارى خدا.
و دهها نكته ظريف و پيام درس آموز و رهنمود انسانساز در ابعاد گوناگون زندگى و
صحنه هاى متنوّع حيات...(52)
پايان سوره مائده
سوره انعام
ترجمه
تفسير مجمع البيان