/ سوره مائده / آيه هاى 86 - 82
82 . لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ
الَّذينَ اَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا
الَّذينَ قالُوا اِنَّا نَصارى ذلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْباناً وَ
اَنَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ.
83 . وَ اِذا سَمِعُوا ما اُنْزِلَ اِلَى الرَّسُولِ تَرى اَعْيُنَهُمْ تَفيضُ
مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا
فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ.
84 . وَ ما لَنا لانُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ
اَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ.
85 . فَاَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا
اَلْاَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ.
86 . وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا اُولئِكَ اَصْحابُ الْجَحيمِ.
1 جمه- 2ترجمه
82 - بيقين سرسخت ترينِ مردم را در [ستيزه جويى و] دشمنى نسبت به كسانى كه ايمان
آورده اند، يهوديان و كسانى كه شرك ورزيده اند، خواهى يافت، و بى ترديد نزديكترين
آنان را در دوستى با كسانى كه ايمان آورده اند، كسانى خواهى يافت كه گفتند: ما
مسيحى هستيم؛ اين از آن روست كه كشيشان وراهبان از آنانند [و برخى از آنان حقايق را
به مسيحيان مى گويند ]و اينكه آنان [در برابر حقّ و عدالت ] گردنكشى نمى كنند.
83 - و هنگامى كه آنچه را كه به سوى پيامبر فروفرستاده شده است، بشنوند، مى بينى
كه بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند، [از ]چشمهايشان [باران ] اشك [شوق ] مى بارد [و
]مى گويند: پروردگارا! ما [به قرآن و آورنده آن ] ايمان آورديم، پس [نام ]ما را با
گواهى دهندگان [به رسالت پيامبر] ثبت فرما!
84 - و [نيز در برابر سرزنش حق ستيزان مى گويند:] ما را چه شده است كه به خدا و
آن حقيقتى كه به سوى ما آمده است ايمان نياوريم در حالى كه اميد مى بريم كه
پروردگارمان ما را با گروه شايستگان [به بهشت ] درآورد.
85 - پس به پاس آنچه گفتند، خدا باغهايى [در بهشتِ پرطراوت و پرمعنويتش ]به آنان
پاداش داد كه از زير [درختان ] آن جويبارها روان است، در آنجا جاودانه مى مانند، و
اين است [بخشى از ]پاداش [خدا به ]نيكوكاران.
86 - و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات [و نشانه هاى قدرت ] ما را دروغ شمردند،
آنان دوزخيانند.
نگرشى بر واژه ها
«قسيس»: پيشوا و رهبر مذهبى مسيحيان.
«رهبان»: به عابدان و تاركان دنيا كه در معبدها و كليساها و صومعه ها به عبادت
مى پردازند و يا كارى را به عنوان عبادت و براى تقرّب به خدا انجام مى دهند، گفته
مى شود.
اين واژه از ريشه «رهبت» - كه به مفهوم ترس است - گرفته شده و مفرد آن «راهب»،
بسان «راكب» است.
«تفيض من الدمع»: جام ديدگانشان از اشك لبريز مى شود و باران اشك مى بارد.
«دمع»: اشك چشم.
«طمع»: در اصل به مفهوم دل بستن به چيزى پسنديده آمده امّا اينك بيشتر در طمع و
آز به كار مى رود و در آيه مورد بحث به مفهوم اميد، آرزو و دل بستن به چيزى شايسته
و پسنديده آمده است.
«صالح»: شايسته كردار و «مصلح» كسى است كه كار ديگران را به سامان آورد، به همين
جهت به خدا «صالح» نمى گويند امّا «مصلح» گفته مى شود.
«اثابهم»: به آنان پاداش ارزانى داشت.
«محسنين»: نيكوكاران، احسان كنندگان. و احسان به مفهوم سودرسانى به ديگران است.
«جحيم»: آتشى كه سخت شعله ور و برافروخته است. امّا در آيه شريفه، از نامهاى
دوزخ مى باشد.
شأن نزول
مفسّران در شأن نزول و داستان فرود پنجمين آيه مورد بحث و آيات پس از آن، آورده
اند كه اين آيات در وصف «نجاشى» و يارانش فرود آمد كه داستان آنان اين گونه است:
در آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و درخشش اسلام، استبداد حاكم بر
«مكّه» بر آن بود تا پيامبر گرامى و پيروان او را زير فشار بى رحمانه قرار دهد تا
بدين وسيله از گسترش نور خدا جلوگيرى گردد. از اين رو شرك گرايان حاكم مقرّر كردند
كه هر تيره و قبيله اى آن گروه از افراد خود را - كه به قرآن و پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم ايمان آورده اند - سخت زير فشار و شكنجه قرار دهند؛ واين شيوه
بيدادگرانه، آغاز شد و گروهى از پيروان پيامبر سخت گرفتار شدند، امّا گروهى نيز از
شرارت قريش رستند. و خدا، پيامبر گرامى را بوسيله عموى گرانقدرش «ابوطالب» از شكنجه
و شرارت آنان مصون داشت.
با آغاز شرارتِ برنامه ريزى شده استبداد حاكم، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم
كه هنوز فرمان جهاد نيافته بود، آن گروه از پيروان خويش را كه بيشتر زير فشار
بودند، موظّف به هجرت ساخت تا تحمّل ستم نكنند و خود را به اين وسيله - كه نوعى
دفاع از خويشتن مى باشد - نجات دهند.
پيامبر به آنان فرمود: ياران من! با شرايط شرارت بارى كه شرك گرايان پديد آورده
اند، اينك جاى ماندن نيست، شما دست به هجرت بزنيد و به سرزمين «حبشه» كه فرمانروايى
خردمند و شايسته كردار بر آن حكومت مى كند(1) كوچ كنيد كه آنجا دست بيدادگرى به شما
نخواهد رسيد، و آنجا بساط زندگى را بگسترانيد تا خداى پرمهر گشايشى پديد آورد.
پس از دستور پيامبر گرامى نخستين گروه از توحيدگرايان مهاجر، به سال پنجم از
بعثت بود كه خويشتن را مخفيانه و با دقّت تمام از قلمرو قدرت شرك گرايان رهايى
بخشيده، و پس از رساندن خود به ساحل دريا و پرداخت نيم دينار كرايه، سوار بر كشتى
شدند و راه «حبشه» را در پيش گرفتند و به سلامت به آنجا وارد شدند.
ابن گروه كه نخستين گروه از مسلمانان مهاجر را تشكيل مى داد شمارشان به شانزده
نفر مى رسيد، و نامشان از اين قرار است:
1 - عثمان،
2 - همسر عثمان «رقيه» كه دختر پيامبر بود،
3 - زبير بن عوام،
4 - عبداللّه بن مسعود،
5 - عبدالرّحمان بن عوف،
6 - ابوحذيفه،
7 - همسرش «سهله»،
8 - سهل بن عمر،
9 - مصعب بن عمير،
10 - ابوسلمه،
11 - همسرش «ام سلمه»،
12 - عثمان بن مظعون،
13 - عامر بن ربيعه،
14 - همسرش «ليلى»،
15 - حاطب بن عمرو،
16 - سهل بن بيضاء.
يادآورى مى گردد كه اين هجرت در سال پنجم از بعثت روى داد.
پس از هجرت نخستين گروه، جناب «جعفر بن ابى طالب» به اشاره پيامبر به «حبشه»
هجرت نمود و از پى او ديگر مسلمانانى كه زير فشار بودند به تدريج رفتند تا در آنجا
شمار آنان به 82 نفر رسيد و با تدبير «جعفر» از دولت «حبشه» حق پناهندگى دريافت
داشتند.
شرك گرايان حاكم بر «مكّه» پس از دريافت خبر هجرت مسلمانان به آن سرزمين و
استقرار آنان در آنجا، دو تن از سركردگانِ خود به نامهاى «عمرو بن عاص» و «عمارة بن
وليد» را با هدايايى بسيار به دربار شاه حبشه گسيل داشتند تا مهاجران مسلمانان را
با جلب نظر دولت آن كشور به حجاز بازگردانند.
«عمّاره» كه نقش وزير خارجه شرك گرايان را بعهده داشت جوانى زيبا و عياش بود،
هنگامى كه بر كشتى نشستند، باده گسارى را آغاز كرد و چنان بدمستى كرد كه به معاون
خويش گفت: از همسرش بخواهد كه او را ببوسد، و زمانى كه درخواست احمقانه اش پذيرفته
نشد معاون خويش را به دريا افكند، امّا «عمرو بن عاص» نجات يافت. و از همانجا آتش
دشمنى و كينه در ميان آنان برافروخته شد و مقدّمه شكست مأموريت ظالمانه آنان پديد
آمد.
از ما چه مى خواهند؟
پس از ورود به دربار «حبشه»، «عمرو بن عاص» گفت:
پادشاها! گروهى از مردم ما بر ضدّ دين و آيين رسمى كشورمان بپاخاسته اند و به
خدايان ما اهانت نموده و به كشور شما پناهنده شده اند. تقاضاى ما آن است كه آنان را
به كشورمان بازگردانى ...
«نجاشى» مسلمانان را خواست و به نماينده آنان «جعفر» گفت: اينان چه مى گويند؟
«جعفر» با درايت و شهامت به پاخاست و گفت: پادشاها! از اينان بپرسيد كه آيا ما
برده آنان هستيم؟
«عمرو» گفت: هرگز!
«جعفر» گفت: بپرسيد كه آيا به آنان بدهكاريم؟
«عمرو» پاسخ داد: هرگز!
جعفر گفت: بپرسيد آيا در جامعه آنان خونى بر زمين ريخته ايم و عادلانه تحت تعقيب
هستيم؟
«عمرو» پاسخ داد: هرگز!
«جعفر» خروشيد كه: هان اى فرمانرواى خردمند «حبشه»! پس از اين بى خردان بپرس كه
از ما چه مى خواهند؟
آنان به اذيّت و آزار ما پرداختند و ما از شرارت آنان خانه و كاشانه خويش را رها
كرده و به اينجا آمده ايم؛ شاها! واقعيّت اين است كه خداى پرمهر در ميان ما پيامبرى
برانگيخته كه ما را از شرك و بيداد و قمار و فحشا و زشتى و تباهى هشدار داده است و
به نماز و ياد خدا و پرداخت حقوق محرومان و پيوند با نزديكان و عدالت و احسان فرمان
مى دهد، و اين سياهكاران به مخالفت با حقّ و عدالت كمر بسته و به شكنجه و آزار او و
پيروانش برخاسته اند ...
«نجاشى» پرسيد: هان اى جعفر! آنچه تو مى گويى همان ارزشهاى آسمانى است كه خدا،
مسيح را نيز بر دعوت بدانها برانگيخت، اينك بگو ببينم آيا از آياتى كه او از جانب
خدا آورده است، چيزى بخاطر دارى؟
جعفر گفت: آرى؛ چرا كه نه؟ و آنگاه به تلاوت سوره مباركه مريم پرداخت و از آغاز
تا آيه 25 با ندايى دلنشين تلاوت كرد، و هنگامى كه به اين آيه رسيد كه:
وَ هُزّى اِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبَاً
جَنِيَّاً.(2)
و تنه درختِ خرما را به سوى خويشتن برگير و تكان ده! آنگاه است كه بر تو خرمايى
تازه و پرطراوت فرو مى ريزد ...
درست در اينجا بود، كه نه تنها محفل شاه كه خود او نيز با همه وجود تحت تأثير
قرآن قرار گرفتند، به همين دليل هم فرياد برآورد كه: به خداى سوگند كه اين آيات و
مفاهيم آنها، حق است و از سوى پروردگار جهان فرود آمده و آورنده اين مفاهيم يك
انسان عادى نيست.
«عمرو بن عاص» كه آن منظره را نگريست گفت: شاها! جعفر و يارانش مخالفان حكومت ما
هستند، آنان را بازگردانيد؛ امّا «نجاشى» بر چهره او نواخت و گفت: خاموش! اگر پس از
اين نام پيامبر اينان را به بدى ياد كنى تو را به كيفر مى رسانم. و آنگاه به
درباريان خويش دستور داد كه هداياى اين مردك را پس دهيد! و به جعفر و يارانش گفت: و
شما از اين پس تا هر گاه كه در كشور ما بمانيد در امنيّت خواهيد بود. و دستور داد
تا وسايل رفاه و آسايش مهاجران را فراهم سازند.
بدينسان، «عمرو بن عاص» و «عمّاره» سرافكنده و خوار به «مكّه» بازگشتند و
مسلمانان در آنجا زندگى آزاد منشانه و برخوردار از حقوق بشر را آغاز كردند و تا
تأسيس جامعه نوبنياد اسلامى در «مدينه» بوسيله پيامبر، و شكوه و اقتدار يافتن
مسلمانان و فتح «خيبر»، در آنجا ماندند و درست در روز فتح «خيبر» بود كه وارد مدينه
شدند.
پيامبر گرامى در استقبال از «جعفر» فرمود: امروز در اين انديشه ام كه به فتح
«خيبر» بيشتر شادمان باشم و يا به باز آمدن «جعفر» از «حبشه»؟
لا أَدْرى أَنَا بِفَتحِ خِيْبَرْ اَسُرُّ اَمْ بِقُدومِ جَعْفَر؟!
«جعفر» به همراه هفتاد نفر كه همگى آنان از مردم «حبشه» و شام بودند، و چهره
سرشناسى چون «بحيراى راهب» در ميان آنان بود، به محضر پيامبر شرفياب شدند؛ و پيامبر
گرامى سوره مباركه «يس» را براى حاضران تلاوت فرمود و آنان با شنيدن آيات قرآن، اشك
شوق ريختند و پس از ايمان به خدا و پيامبر و قرآن، گفتند: اى پيامبر خدا! چقدر اين
آيات از نظر واژه ها و مفاهيم، به آياتى شباهت دارد كه بر مسيح عليه السلام فرود
آمده است؟! و درست در آنجا بود كه آيات 82 تا 85 از سوره مائده، بر قلب مصفّاى
پيامبر، و در مورد آنان فرود آمد.
تفسير
سرسختى و آشتى ناپذيرى يهود در اين آيات آفريدگار هستى از كينه توزى و دشمنى
يهود با پيروان قرآن پرده برداشته و مى فرمايد: بيقين سرسخت ترين مردم را در دشمنى
با مؤمنان، يهوديان و شرك گرايان خواهى يافت.
لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ
الَّذينَ اَشْرَكُوا
در بخش نخست آيه شريفه، يهود و شرك گرايان را بدترين و كينه توزترين دشمنانِ
مردم باايمان عنوان مى سازد؛ چرا كه يهود براى شكستِ مسلمانان با شرك گرايان و حق
ستيزان، همدل و همكار بودند. و اين در حالى بود كه آنان مى بايست نسبت به پيروان
قرآن نزديكتر و پرمهرتر باشند و اينان را در برابر شرك و كفر يارى رسانند؛ چرا كه
اينان به رسالت موسى ايمان داشتند و كتاب او را از سوى خدا مى شناختند؛ و كفرگرايان
نه به خدا ايمان داشتند و نه به رسالت و كتابهاى آسمانى. و روشن است كه اين دشمنى،
برخاسته از آفت ويرانگر حسد بود.
خردمندان و شايسته كرداران مسيحى و در ادامه سخن به موضع برخى از خردمندان و
شايسته كرداران مسيحى اشاره نموده و مى فرمايد:
وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا
اِنَّا نَصارى
و نزديكترين دوستان به مردم مسلمان و با ايمان را كسانى خواهى يافت كه مى گويند:
ما مسيحى هستيم.
به باور گروهى از جمله «ابن عبّاس»، آيه شريفه در مورد هجرت مسلمانان به سرپرستى
جعفر بن ابى طالب به حبشه فرود آمده است و منظور از اين گروه خردمند و حقجو و
باانصاف، «نجاشى»، پادشاه «حبشه» و ياران او مى باشد. امّا به باور «مجاهد»، منظور
كسانى هستند كه به همراه «جعفر» به محضر پيامبر شرفياب شدند و ايمان آوردند.
ذلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْباناً
چرا كه بعضى از ايشان كشيشان و راهبانند.
در اين مورد سه نظر آمده است:
1 - به باور برخى، منظور اين است كه دوستى مسيحيان با پيروان اسلام بخاطر آن است
كه گروهى از آنان بندگان خردمند خدا و پرستشگران او در كليساها و معابد هستند.
2 - امّا به باور برخى ديگر، واژه «قسّيسين»، عبارت از دانشوران و دانشمندان حق
طلب آنان است.
3 - و پاره اى نيز بر آنند كه منظور، يكى از علماى بزرگ آنان است كه به پيروان
او «قسيس» مى گفتند. و اين بدان دليل است كه پيروان مسيح عليه السلام، كتاب او را
تحريف كردند و تنها اين مرد بود كه در برابر انحراف آنان پايدارى ورزيد و به راه
حقّ و عدالت رهنمون شد.
وَ اَنَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ.
و بدان دليل است كه اين گروه حقگرا كه به قرآن وپيامبر ايمان آوردند، از اطاعت
وفرمانبردارى از حق سرباز نمى زنند وتكبّر نمى ورزند.
بدينسان آفريدگار هستى به پيامبر گرامى خبر داد كه همسايگان او كه آن حضرت را به
راستى و درستى شناخته اند و بايد با او همدل وهمداستان گردند و به راه و رسم او و
پيروانش مهر ورزند، با آن حضرت به دشمنى برمى خيزند امّا «نجاشى» و درباريان و
ياران او از كشور «حبشه»، راه ايمان را در پيش مى گيرند و با مسلمانان و پيامبرشان
راه دوستى و محبّت را مى گشايند. چرا كه گروهى از پيروان پيامبر به رهبرى «جعفر» و
به دستور خود آن حضرت به حبشه هجرت كردند و خود پيامبر به فرمان خدا به «مدينه». و
آنگاه واكنش شايسته و خردمندانه «نجاشى» و يارانش، و نيز واكنش زشت و ظالمانه يهود
در برابر اين دو هجرت واين دو گروه مهاجر روشن گرديد.
واكنش خردمندانه در اين آيه شريفه قرآن به وصف آن خردمندان باانصاف پرداخته، مى
فرمايد:
وَ اِذا سَمِعُوا ما اُنْزِلَ اِلَى الرَّسُولِ تَرى اَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ
الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِ
و هنگامى كه اين حقجويان، قرآن شريف را مى شنوند كه بر پيامبر گرامى فرود آمده،
بخاطر آنكه آيات خدا و مفاهيم آسمانى را مى شناسند، جام ديدگانشان لبريز از اشك شوق
مى گردد و باران اشك مى بارد.
يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ.
و مى گويند: پروردگارا! ما به پيامبرت و آياتى كه فروفرستاده اى ايمان آورديم و
بر آسمانى بودن قرآن گواهى مى دهيم، پس ما را در زمره گواهى كنندگان به اين واقعيت،
يعنى محمّد و امت او قرار ده و نام ما را در كنار نام آنان ثبت فرما!
به باور پاره اى منظور اين است كه: نام ما را در لوح محفوظ در رديف نام گواهان
قرار ده. امّا به باور پاره اى ديگر يعنى: نام ما را با ايمان آوردگان به قرآن و
آورنده اش ثبت فرما.
و به باور «جبايى» منظور اين است كه نام ما را در شمار كسانى قرار ده كه به
درستىِ رسالت پيامبر و آسمانى بودن قرآن گواهى مى دهند.
وَ ما لَنا لانُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِ
چرا و با چه عذرى به قرآن و فروفرستنده آن، آفريدگار هستى ايمان نياوريم؟!
به باور برخى، آنان اين سخن را در برابر كسانى به زبان آوردند كه اين خردمندان
را به خاطر ايمانشان به خدا و پيامبر و قرآن به باد سرزنش گرفتند؛ امّا به باور
برخى ديگر، آنان نزد خود بر اين باور بودند كه بايد حق را بپذيريم و اگر كسى هم
سرزنش كرد اين گونه پاسخ خواهيم داد.
روشن است كه منظور از واژه «حق» در آيه شريفه، قرآن است. و اين پندار كه بگوييم
منظور آن است كه از جانب حق فرود آمده، درست نيست، چرا كه فرود آينده فرشته بود و
نه قرآن.
پاره اى نيز بر آنند كه واژه «حق» در اينجا به مفهوم «پديدار شد» آمده است، بسان
اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ...»(3)
و سكرات و نشانه هاى مرگ پديدار شد ...
وَ نَطْمَعُ اَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ.
و بدان اميد هستيم كه پروردگارمان ما را به خاطر ايمانمان، با مؤمنان و شايسته
كرداران امّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم وارد بهشت سازد.
پاداش پرشكوه حقگرايى و انصاف در ادامه سخن، آفريدگار پرمهر و حق شناس، به ترسيم
پاداش پرشكوه حقجويى و حقگرايى و حق پويى پرداخته، مى فرمايد:
فَاَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا اَلْاَنْهارُ
خالِدينَ فيها
پس به پاس آنچه گفتند و ايمان آوردند، خداى پرمهر و بنده نواز به آنان باغها و
بوستانهايى پاداش مى دهد كه از زير درختان آنها جويبارها جارى است؛ و در آن جاودانه
خواهند بود.
از آيه چنين دريافت مى گردد كه اين پاداش پرشكوه، به گفتار آگاهانه و خالصانه
آنان ارزانى شده است؛ چرا كه از آيات، اين واقعيت هويداست كه آنان در گفتار خويش
آگاهى و اخلاص داشتند و آنچه به زبان مى آوردند از ژرفاى جان و معرفت و اخلاص آنان
سرچشمه مى گرفت، و باران اشك ديدگانشان نشانگر آن بود كه در برابر قرآن و آيات آن
به حالت عشق روشنگر رسيده اند؛ و مگر ايمان واقعى جز اين است؟
به باور برخى، از جمله «ابن عبّاس»، منظور از گفتار آنان، نيايش پرشور آنهاست كه
مى گفتند: «پروردگارا! ما را از گواهان رسالت پيامبر و قرآن قرار ده!» و مى افزودند
كه «ما بدان اميد هستيم كه پروردگارمان ما را با گروه شايستگان وارد بهشت پرطراوت و
زيباى خود سازد ...»
«... فاكتبنا مَعَ الشّاهدين ... و نطمع اَن يدخلنا ربّنا...»
به هر صورت، از ديدگاه «ابن عبّاس»، منظور اين است كه آنان تقاضاى بهشت نمودند و
خدا خواسته آنان را برآورد.
وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ.
و اين است پاداش نيكوكاران و ايمان آوردگان. و به باور برخى ديگر، اين است پاداش
مؤمنان و توحيدگرايان.
كيفر سهمگين كفرگرايان و ناسپاسان و در اين آيه شريفه به كفرگرايان و همه تكذيب
كنندگان آيات خدا و پيامبران او، قرآن به سختى هشدار مى دهد و مى فرمايد:
وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا اُولئِكَ اَصْحابُ الْجَحيمِ.
و همه كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ شمردند، اهل دوزخ و همدم آتشند.
در آيه مباركه، هشدار به همه كفرگرايان است و نه كفرگرايان اهل كتاب؛ و با اينكه
هر كدام از دو آفت كفر و تكذيب آيات خدا، به تنهايى انسان را در خور دوزخ مى سازد،
بدان جهت در آيه هر دو آفت آمده است كه كافران اهل كتاب هم، كفر و ناسپاسى پيشه
ساخته بودند و آيات خدا را دورغ مى شمردند. با اين بيان پندار كسانى كه «او كذّبوا»
گرفته اند، درست نيست؛ چرا كه آنان به هر دو آفت كفر و تكذيب آيات گرفتار بودند.
و نيز روشن است كه در «تكذيب آيات» لازم نيست كه تكذيب كننده به درستى پندار خود
آگاه باشد؛ چرا كه همين اندازه كه باور داشت اين آيات دروغ است، مى توان او را
تكذيب كننده عنوان داد گرچه به پندار خود نيز اطمينان نداشته باشد. او با همين باور
بى اساس، در خور كيفر مى گردد؛ چرا كه خدا براى انسان راه هاى هدايت و رسيدن به حق
را قرار داده و مى تواند درست و نادرست بودن انديشه ها و عقايد و افكار را با آن
وسايل و راه ها بيازمايد و درست را از نادرست بيابد.