/ سوره مائده / آيه هاى 34 - 27
27 . وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا
قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْاخَرِ قالَ
لَاَقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ.
28 . لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنى ما اَنَا بِباسِطٍ يَدِىَ
اِلَيْكَ لِاَقْتُلَكَ اِنّى اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ.
29 . اِنّى اُريدُ اَن تَبُواَ بِاِثْمى وَ اِثْمِكَ فَتَكُونَ مِن اَصْحابِ
النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمينَ.
30 . فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ
الْخاسِرينَ.
31 . فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فى الْاَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِى
سَوْاَةَ اَخيهِ قالَ يَا وَيْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرابِ
فَاُوارِىَ سَوْاَةَ اَخِى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ.
32 . مِنْ اَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنى اِسْرائيلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ
نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فى الْاَرْضِ فَكَاَنَّمَا قَتَلَ النّاسَ
جَميعاً وَ مَنْ اَحْيَاهَا فَكَاَنَّمَا اَحْيَا النّاسَ جَميعاً وَ لَقَدْ
جاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فى
الْاَرْضِ لَمُسْرِفُونَ.
33 . اِنَّمَا جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ
فى الْاَرْضِ فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَّبُوا اَوْ تُقَطَّعَ
اَيْدِيْهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ اَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْاَرْضِ ذلِكَ
لَهُمْ خِزْىٌ فى الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ.
34 . اِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ اَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ
فَاعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
ترجمه
27 - و سرگذشت [درس آموز] دو پسر آدم را به درستى بر آنان بخوان؛ آن گاه كه [هر
يك ] براى نزديكى جستن به [خداى خويش ] چيزى به عنوان قربانى [و نشان بندگى به
پيشگاه او ]تقديم داشتند، امّا از يكى از آن دو پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد.
[آن كسى كه قربانى اش پذيرفته نشده بود با گستاخى و خيره سرى، به ديگرى ] گفت: بى
ترديد من تو را خواهم كشت. [ديگرى ] گفت: [گناه من چيست؟] خدا تنها از پرواپيشگان
[قربانى و يا هر كار درستى را ]مى پذيرد.
28 - اگر دست [تجاوزكار] خود را به سوى من بگشايى تا مرا بكشى، من دستم را به
سوى تو نمى گشايم تا تو را بكشم، چراكه من از خدا [ى عادل ]كه پروردگار جهانيان است
مى ترسم.
29 - من مى خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى آفريدگار هستى و پاى حساب ]
بازگردى، و آن گاه از دوزخيان [تيره بخت ]باشى؛ و اين است كيفر بيدادگران.
30 - پس نفس [سركش ] او، كشتن برادرش را براى وى آسان [و ساده ]جلوه داد و [آن
تبهكار] او را كشت و از زيانكاران [روزگار] گرديد.
31 - آن گاه خدا، زاغى را كه زمين را مى كاويد، برانگيخت تا به او بنماياند كه
چسان پيكر برادر خويش را [در دل خاك ] پنهان كند. او [پس از ديدن كار آن پرنده
]گفت: اى واى بر من! آيا من نتوانستم بسان اين زاغ باشم و پيكر برادرم را پنهان
نمايم؟ و سرانجام از پشيمانان گرديد.
32 - از اين رو بر فرزندان اسرائيل نوشتيم كه هر كس، فردى را جز در برابر [كشتن
]كسى، [و] يا [به كيفر] فسادى - كه در زمين كرده باشد - بكشد، [گناه و جنايتش ]چنان
است كه گويى همه مردم را كشته است؛ و هر كس او را زندگى بخشد، چنان است كه گويى همه
مردم را زندگى بخشيده است؛ و به يقين پيام آوران ما دليل هاى روشن براى آنان
آوردند، امّا پس از آن، [باز هم ]بسيارى از آنان در روى زمين گزافكارى مى كنند.
33 - كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش كارزار مى كنند و در زمين [و زمان ]به
تباهى مى كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند [و] يا بر دار آويخته گردند [و ]دست ها و
پاهايشان بر عكس يكديگر بريده شود [و] يا از آن سرزمين تبعيد گردند. اين، رسوايى
آنان در اين جهان است، و در [سراى ]آخرت [نيز] عذابى سهمگين خواهند داشت.
34 - مگر كسانى [از آنان ] كه پيش از دست يافتن شما [توحيدگرايان ] بر آنان،
توبه كنند، پس بدانيد كه [خدا توبه آنان را مى پذيرد، چراكه ] خدا بسيار آمرزنده و
مهربان است.
نگرشى بر واژه ها
«قربان»: اين واژه مصدر، و از ريشه «قرب» گرفته شده است؛ بسان «فرقان» كه از
«فرق» گرفته شده، و يا همانند «شكران» و «كفران» كه از «شكر» و «كفر» آمده اند، و
به معناى تقرب جستن به خدا و نزديك شدن به بارگاه او با انجام كارهاى شايسته است.
«بَسَطَ»: گشودن، گستردن، و دراز كردن.
«تبوء»: بازگردى.
«طوّعت»: فعل ماضى از باب تفعيل و به مفهوم «رغبت نشان داد» آمده است، امّا در
آيه شريفه متعدى شده است، چرا كه اَفعال، برخى به فاعل هم متعدى مى شوند و معناى آن
اين است كه: پس نفس سركش او وى را به كشتن برادرش ترغيب كرد.
«بَحَثَ»: در اصل به مفهوم كند و كاو و جست جوى در خاك آمده، امّا اينك به مفهوم
جست جو در همه ميدان ها به كار مى رود.
«سوأة»: به مفهوم ناپسندى و ناخوشايندى است امّا در آيه منظور، پيكر بى جان
برادر مى باشد.
«ويل»: واى. اين واژه به هنگام فاجعه و نابودى گفته مى شود.
«عجز: ناتوانى.
«اَجْل»: اين واژه بر سه معنا آمده است:
1 - از اين روى، به همين جهت،به خاطر اين كار.
2 - به مفهوم مدّت و پايان زمان مقرّر.
3 - به معناى آرى، كه در دو صورت اخير حرف دوم هم مفتوح است.
«اسراف»: گزافكارى و زياده روى - در برابر سختگيرى است و ميان اين دو شيوه
ناپسند، اعتدال و ميانه روى قرار دارد كه شيوه اى انسانى و اسلامى است.
«نفى»: اين واژه در اصل به مفهوم اعدام و نابود ساختن است، امّا به مفهوم تبعيد
نيز به كار رفته است.
«خزى»: رسوايى.
شأن نزول
در شأن نزول و داستان فرود هفتمين و هشتمين آيه مورد بحث ديدگاه ها متفاوت است:
1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، اين دو آيه در مورد كسانى فرود آمد كه
پيمان هاى خود با پيامبر را شكستند و در تباهى كوشيدند.
2 - امّا به باور برخى از جمله «حسن»، در مورد شرك گرايان فرود آمده است.
3 - و گروهى از جمله سعيد بن جبير بر آنند كه اين دو آيه در مورد «عرينيان» فرود
آمد. آنان گروهى بودند كه وارد مدينه شدند و اسلام آوردند، امّا بدان دليل كه آب و
هواى آن جا برايشان سازگار نبود دچار بيمارى شدند و پيامبر به آنان دستور داد تغيير
آب و هوا دهند و از شير شتر بهره گيرند... تا بهبود يابند. آنان از مدينه بيرون
رفتند و به راهنمايى پيامبر عمل كردند و بهبود يافتند، امّا كارشان به غارت و هجوم
شبانان كشيد و راه ارتداد در پيش گرفتند و جنايت ها كردند و اين دو آيه در مورد
آنان فرود آمد كه: انّما جزاء الّذين يحاربون اللّه و رسوله...
تفسير
حق حيات و زندگى انسان
روى سخن در آيه مباركه با پيامبر خداست و مى فرمايد:
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا قُرْباناً
هان اى پيامبر! سرگذشت دو پسر آدم را به راستى و بر اساس حق براى مردم بازگو
نما؛ هنگامى كه هر يك از آن دو تن كارى انجام دادند و هر كدام يك قربانى به بارگاه
خدا هديه كردند تا به وسيله آن كار شايسته و آن قربانى به خدا تقرب جويند.
از ديدگاه همه مفسّران، منظور از فرزندان آدم - هابيل و قابيل - مى باشند؛ امّا
برخى بر آنند كه منظور، دو تن از فرزندان اسرائيل اند.
فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْاخَرِ
پس قربانى و يا كار شايسته يكى از آن دو پذيرفته شد، و از ديگرى پذيرفته نشد.
در اين مورد آورده اند كه نشانه پذيرفته شدن اين بود كه آتشى شعله ور پديدار مى
شد و قربانى پذيرفته شده را فرا مى گرفت و آن را كه پذيرفته نشده بود، آن را رها مى
ساخت؛ و برخى نيز برآنند كه پذيرفته شده را رها مى ساخت و پذيرفته نشده را مى
سوزانيد؛ امّا به باور ما ديدگاه نخست بهتر به نظر مى رسد.
قالَ لَاَقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ
آن كسى كه قربانى اش پذيرفته نشده بود، به ديگرى گفت: بى گمان تو را خواهم كشت.
پرسيد: چرا؟
پاسخ داد: به اين خاطر كه كار تو پذيرفته شد، امّا از من پذيرفته نشد.
او گفت: گناه من چيست؟ خدا كار شايسته را تنها از پرواپيشگان مى پذيرد؛ از كسانى
كه با نيّتِ خداپسندانه و هدف و شيوه خداپسندانه كار شايسته انجام دهند و از گناه و
زشتى بپرهيزند.
گرچه در آيه شريفه تصريح نشده است كه از چه چيز و چه كارى پروا شود، و واژه
«تقوا» قيدى نخورده، امّا موضوع روشن است، چراكه زيبنده ترين چيزى كه بايد از آن
پروا گردد، گناه و نافرمانى خداست.
«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه خدا قربانى را از انسان هاى پاكدل مى
پذيرد و نه آلودگان، و تو از آن جايى كه در دل پاك انديش نيستى، قربانى ات پذيرفته
نشد.
برداشت نادرست
برخى به اين آيه استدلال كرده اند كه گويى اطاعت و فرمانبردارى انسانِ نافرمان و
گناهكار پذيرفته نيست، و اگر كار شايسته اى انجام دهد، ديگر كيفر ترك آن را ندارد و
نه فراتر از آن كه در خور پاداش گردد؛ امّا به باور ما اين برداشت از آيه شريفه
نادرست است، چرا كه آنچه از اسلام دريافت مى گردد، اين است كه هر كس با نيّت و
انگيزه اى خدايى و براى تقرب به او كارى انجام دهد در خور پاداش مى گردد، و نه با
انگيزه و هدفى ديگر. با اين بيان اگر گناهكارى عمل شايسته را تنها براى خدا انجام
دهد، چرا در خور آن كار نگردد؟
نظم و پيوند آيه
چگونگى نظم و پيوند آيه شريفه به آيات پيش اين گونه است كه خداى فرزانه روشنگرى
مى نمايد كه جريان يهود و پيمان شكنى و زشت كردارى آنان، بسان گناهكارى و بيدادگرى
فرزند آدم است كه خودخواهانه به جاى اصلاح درون و اخلاق خويش، برادرش را كشت و
فرجام شوم برادركشى گريبانگيرش گرديد.
آرى، بر اين اساس بود كه پيامبر فرمان يافت تا سرگذشت فرزندان آدم را براى همه
به ويژه يهوديان حق ستيز بازگويد و بخواند تا هم خود از شرارت آنان اندوهگين نگردد
و هم به آنان هشدارى داده باشد كه كارهاى زشت و ناپسندشان بدون كيفر نخواهد ماند.
شرط پذيرفته شدن كارها
گروهى از مفسّران در اين مورد آورده اند كه: همسر حضرت آدم هر بار پسرى و دخترى
به دنيا آورد كه مرتبه نخست «قابيل» و خواهرش ديده به جهان گشودند، و مرتبه دوّم
«هابيل» و همزادش كه خواهر او بود.
هنگامى كه هر چهار تن به اوج جوانى رسيدند، فرمان رسيد كه قابيل با همزاد برادرش
«هابيل» ازدواج كند، و او نيز با همزاد و خواهر «قابيل»؛ امّا «قابيل» نپذيرفت
چراكه بر اين باور بود كه خواهر و همزاد خودش بسيار زيبا و همزاد برادرش زشت است، و
خدا اين فرمان را نداده، بلكه اين برنامه، ساخته انديشه و اراده اصلاح طلبانه و
خيرخواهانه پدرش آدم است.
به همين جهت آدم به آن دو دستور داد هر كدام يك قربانى شايسته به بارگاه خدا
ببرند تا شايستگى و يا نادرستى آنان روشن شود و آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند.
«هابيل» كه گوسفندان بسيارى داشت، بامداد روز موعود بهترين گوسفند خود را برگزيد
و با قلبى آكنده از ايمان و اخلاص به بارگاه دوست تقديم داشت؛ امّا «قابيل» كه
مزرعه اى گسترده داشت بخشى از دانه هاى وامانده و غير مرغوب را براى قربانى و هديه
انتخاب كرد و هر كدام قربانى خود را در جايگاه آن قرار دادند و در انتظار نشستند.
درست در اين هنگام بود كه آتشى فرود آمد و در دم، قربانى «هابيل» را فرا گرفت و
سوزانيد و به قربانى «قابيل» نزديك نشد.
«قابيل» به جاى اصلاح خويشتن، با گستاخى بسيار نعره كشيد كه: اينك كه چنين است
تو را خواهم كشت و اجازه نخواهم داد كه با خواهر زيباروى من پيمان زندگى ببندى.
«هابيل» آرام و شكيبا پاسخ داد: گناه من چيست؟ اين خداست كه قربانى و اطاعت
پرواپيشگان را مى پذيرد، تو هم بيا و پرواى خدا پيشه ساز!
در اين شرايط بود كه «قابيل»، ديوانه وار سنگى از زمين برداشت و با كوبيدن آن بر
سر برادرش، او را نقش زمين ساخت.
و نيز آورده اند كه دليل پذيرفته شدن قربانى «هابيل» و پذيرفته نشدن قربانى
«قابيل» آن بود كه وى پاكدل و درست انديش نبود و بى ارزش ترين بخش از دارايى خويش
را به عنوان قربانى آورده بود، در حالى كه برادرش، هم بهترين ثروت خويش را براى
قربانى برگزيده بود و هم پرواى خدا پيشه ساخته و به داورى خدا خشنود بود.
و پاره اى نيز آورده اند كه بدان دليل قربانىِ پذيرفته شده را آتش فرا گرفت و
سوزانيد كه در آن جا بينوا و نيازمندى نبود تا از آن بهره ور گردد.
قرآن در ترسيم ادامه اين سرگذشت، منطق انسانى و خداپسندانه «هابيل» را در برابر
گستاخى و تهديد برادرش ترسيم مى كند كه:
لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنى ما اَنَا بِباسِطٍ يَدِىَ اِلَيْكَ
لِاَقْتُلَكَ
اگر تو براى كشتن من دست به سوى من بگشايى، من دست خويش به آهنگ كشتن تو به سوى
تو دراز نخواهم كرد.
در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه ها يكسان نيست:
1 - به باور مفسّران، در آن روزگاران، كشتن مهاجم و متجاوز به عنوان دفاع از حقّ
حيات نيز روا نبود؛ بلكه افراد موظّف به اندرزگويى و شكيبايى بودند و خدا انتقام
ستمديدگان را مى گرفت.
2 - امّا به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، معناى آيه شريفه اين است كه: اگر تو
از راه ستم و بيداد بخواهى مرا بكشى، من از اين راه تو را نخواهم كشت. به باور اين
گروه، «قابيل» برادرش را به طور ناگهانى و هنگامى كه او در خواب بود مورد حمله قرار
داد و با سنگى كه بر سر او زد، وى را از پاى درآورد.
3 - مرحوم «سيد مرتضى» در اين مورد آورده است كه: اين دو ديدگاه با ظاهر آيه
مباركه هماهنگى ندارد؛ چراكه قرآن منطق «هابيل» را ترسيم مى كند كه گفت: اگر برادرش
بخواهد حقّ حيات او را پايمال سازد، وى به كشتن او برنخواهد خاست و آهنگِ كشتن او
نخواهد كرد، چراكه قصد كشتن نيز گناه است؛ و كسى كه براى دفاع از خويشتن و با رعايت
همه مقررات ناگزير به كشتن متجاوز مى گردد، قصد كشتن او را ندارد، او تنها از خود
دفاع مى كند و براى حفظ جان و ناخواسته گاه كار به كشتن مهاجم مى انجامد. بنابراين
«هابيل» مى گويد: اگر تو در حقّ من ستم كنى، من در حقّ تو ستم روا نخواهم داشت.
اِنّى اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ
من از خدا، پروردگار جهانيان مى ترسم و دست تجاوز به سوى تو نخواهم گشود.
در ترسيم ادامه اين سر گذشت مى افزايد:
اِنّى اُريدُ اَن تَبُواَ بِاِثْمى وَ اِثْمِكَ فَتَكُونَ مِن اَصْحابِ النّارِ
وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمينَ
من مى خواهم كه تو با گناه من و گناه خودت به سوى خدا بازگردى و همه گناهان را
به دوش خود بكشى. امّا به باور برخى، منظور اين است كه مى خواهم تو گناه كشتنِ من و
كشتن همه كسانى كه در آينده كشته خواهند شد، همه را تو به گردن بگيرى، چراكه تو اين
شيوه بيدادگرانه را پى مى نهى و تو بنيانگذار ترور و شقاوت و خشونت مى گردى.
منظور از به دوش گرفتن بار گناه، پذيرش كيفر آن است، چراكه كسى نمى تواند براى
ديگرى نيّت گناه كند و گناه به حساب او نوشته شود، امّا مى تواند اراده كيفر ديگرى
را بخاطر ارتكاب گناهش بنمايد.
چگونه؟
«هابيل» به برادرش گفت: اگر مرا بكشى گناه پايمال نمودن حقّ حيات مرا به دوش
خواهى كشيد و كيفر آن را خواهى ديد. اينك جاى اين پرسش است كه چگونه مى توان بار
گناهى را كه انجام نشده است به دوش كشيد و كيفر آن را پذيرفت؟
پاسخ
در آيه شريفه پذيرش كيفر و به دوش كشيدن بار گناه، در گرو انجام آن است. به
عبارت ديگر هنگامى كه «هابيل» احساس كرد كه برادرش به طور جدّى در انديشه كشتن
اوست، به او هشدار داد كه اگر دست ستم و تجاوز به سوى من دراز كنى و زندگى مرا به
خطر افكنى، در برابر اين جنايت كيفر خواهى شد. اين هشدار و گفتار چه مانعى دارد؟
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخيهِ
در تفسير اين جمله نيز دو نظر آمده است:
1 - به باور برخى منظور اين است كه نفس سركش او كشتن برادرش را در نظرش آراست.
2 - امّا به باور برخى ديگر، نفس سركش او، وى را در ريختن خون برادر يارى كرد.
بنا بر اين ديدگاه، حرف جرّ حذف و مجرور، منصوب شده است و در اصل اين گونه بوده
است: «على قتل اخيه».
فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ
و وى را كشت و آن گاه از زيانكاران گرديد.
«مجاهد» مى گويد: قاتل آماده كشتن برادرش شده بود، امّا نمى دانست چگونه او را
از پاى درآورد. درست در اوج حيرت بود كه شيطان به صورت مرغى پديدار شد و پرنده اى
را آورد و سرش را در ميان دو سنگ قرار داد و كوبيد و كشت. «قابيل» نيز شيطان را
سرمشق قرار داد و برادر را از پا درآورد و بدين سان «هابيل» نخستين ستمديده و
قربانى تاريخ بشر گرديد.
برخى با توجّه به واژه «اصبح» پنداشته اند كه اين جنايت در سياهى شب اتفاق افتاد
كه اين پندار درست نيست؛ چراكه در فرهنگ عرب هرگاه كسى كار زيانبارى انجام دهد، اين
گونه تعبير مى گردد و اين واژه نشانگر زمان جنايت نيست.
نخستين جنايت در تاريخ بشر
در ادامه داستان مى فرمايد:
فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فى الْاَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِى
سَوْاَةَ اَخيهِ
«هابيل» نخستين قربانى جنايت بشر بود. به همين جهت «قابيل» نمى دانست اينك پس از
جنايت، چگونه پيكر او را از نظرها پنهان كند. او سرگردان بود كه آفريدگار هستى دو
كلاغ برانگيخت و يكى از آنها در برابر چشم او، همنوع خود را كشت و آن گاه زمين را
گود كرد و به خاكش سپرد، و «قابيل» اين درس را نيز از آن پرنده آموخت و پيكر برادرش
را به خاك سپرد؛ امّا به باور برخى، خداى فرزانه پرنده اى را برانگيخت تا با
افشاندن خاك بر پيكر بى جان «هابيل» به قابيل آموزش دهد كه مى تواند پيكر مقتول را
در خاك نهان سازد و او كه با پذيرفته شدن قربانى برادر در بارگاه خدا و مأموريت
پرنده بر خاكسپارى پيكرش به مقام معنوى برادرش در بارگاه پروردگار پى برد، فرياد سر
داد كه اى واى بر من! و برخى بر آنند كه آن پرنده در حقيقت فرشته اى بود كه به صورت
كلاغ پديدار شد.
از آيه شريفه اين نكته به روشنى دريافت مى گردد كه كار آن پرنده يك رويداد
تصادفى و بى هدف نبود بلكه يك كار هدفدار و درس آموز بود و آن پرنده به الهام از
جانب آفريدگارش به اين كار دست يازيد.
«ابو مسلم» از برخى آورده است كه اين كار نظير داستان «هدهد» و رساندن نامه
سليمان به فرمانرواى «يمن» و آوردن پاسخ نامه او بود، كه به خواست خدا و به صورت
اعجاز انجام گرفت. و هيچ مانعى ندارد كه آفريدگار هستى، درك و فهم آن پرنده را به
گونه اى رشد بخشيده باشد كه خودش اين كار را انجام داده باشد، درست همان گونه كه ما
وقتى كودكان خويش را براى انجام كارى برمى انگيزيم، خود راه انجام درست آن را مى
يابند.
ليريه كيف يوارى سوأة اخيه
از ديدگاه برخى از مفسّران، منظور اين است كه مأموريت آن پرنده اين بود كه به
قابيل نشان دهد كه چگونه فراز و نشيب هاى بدن برادر را بپوشاند؛ امّا به باور برخى
ديگر، آن پرنده مى خواست نشان دهد كه چسان پيكر برادر را كه در حال متلاشى شدن و
تباه گشتن بود، به خاك سپارد. كه با اين بيان به پيكر بى جان «سَوأَة» گفته شده
است.
قالَ يَا وَيْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرابِ فَاُوارىَ
سَوْاَةَ اَخِى
هنگامى كه آن پرنده چگونگى به خاكسپارى جسد را به او آموخت، از ژرفاى دل فرياد
برآورد كه: واى بر من! آيا به اندازه اين پرنده هم دانش و آگاهى ندارم تا بتوانم
پيكر بى جان برادرم را به خاك سپارم؟
فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ
و آن گاه از ريختن خون برادر ندامت زده گرديد.
«جبايى» مى گويد: اين ندامت، به گونه اى كه بتوان آن را توبه شمرد نبوده است. او
بسان كسى بود كه پس از خوردن شراب بر اثر ناراحتى برخاسته از آن، از خوردنش پشيمان
مى گردد و به همين دليل هم اين ندامت و پشيمانى برايش سودبخش نبود.
پاره اى بر اين عقيده اند كه او از به دوش كشيدن پيكر بى جان برادر پس از آموختن
راه به خاكسپارى آن پشيمان گرديد؛ و پاره اى نيز بر آنند كه از ريختن خون برادر
ندامت زده شد و نه از گناه و كيفر سهمگين جنايت خويش.
داستان به خاكسپارى پيكر «هابيل»
محدثان اهل سنّت از ششمين امام نور در اين مورد آورده اند كه «قابيل» پس از كشتن
«هابيل» پيكر بى جان او را در روى خاك رها كرد و درندگان و پرندگان براى دريدن و
خوردن آن جسد بى جان گرد آمدند و او به ناگزير جسد را در كيسه اى قرار داد و بر دوش
خويش افكند و همچنان سرگردان بيابان ها بود تا جسد بى جان برادر رو به تباه شدن
نهاد و او نمى دانست كه با آن چه كند؟ اين جا بود كه خدا دو پرنده را برانگيخت و آن
دو در برابر چشم او به پيكار برخاستند و يكى ديگرى را از پاى درآورد و آن گاه با
منقار خود گودالى حفر نمود و جسد پرنده را در آن گودال پنهان كرد و «قابيل» نيز
چگونگى به خاكسپارى پيكر بى جان را از پرنده آموخت.
«ابن عباس» در اين مورد آورده است كه:
پس از ريخته شدن نخستين خون بر زمين، هوا مه آلود و زمين تيره و تار گرديد،
درختانِ سرسبز و پرطراوت به خزان نشستند و طعم ميوه ها و غذاها دگرگون شد. «آدم» كه
دور از منطقه وقوع جنايت بود، گفت: به باور من در روى زمين رويدادى ناگوار روى داده
است... و آن گاه پس از آگاهى از مرگ «هابيل»، در سوگ او مرثيه اى سرود و گريست، و
به بيان برخى، به مدّت يك سال خنده بر لبانش ننشست.
«آدم» در سوگ فرزندش بود و عمرش به يكصد و سى سال مى رسيد كه خدا فرزند شايسته
كردارى به او ارزانى داشت كه نام او را «شيث» نهادند و همو بود كه پس از رشد و
رسيدن به كمال، جانشين پدر شد و «قابيل» به خاطر آن جنايت مورد لعن و نفرت قرار
گرفت و رانده شد.
او از پدر و مادر جدا شد و به منطقه «عدن» رسيد و آن جا با وسوسه شيطان و فريب
به انگيزه احترام به آتش، آتشكده اى ساخت و كيش آتش پرستى را پى نهاد چراكه شيطان
به او گفت: علّت پذيرفته شدن قربانى برادرت كه آتش قربانى او را فراگرفت اين بود كه
او آتش را مى پرستيد؛ بنابر اين تو هم براى تقرّب به خدا، آتش پرستى را رواج ده.
بدين سان او گمراه شد و نسل او نيز به گناه و زشتى و هوسبازى روى آوردند و افزون بر
بى بند و بارى و هرزگى، آتش پرستى را به جاى يكتاپرستى و توحيدگرايى، راه و رسم
خويش ساختند، تا سرانجام در طوفان نوح نسل تبهكار «قابيل» نابود شد و نسل «شيث »
باقى ماند.
گناه آدمكشى
اينك در اين آيه شريفه، آفريدگار هستى در اشاره به گناه سهمگين آدمكشى و تجاوز
به حقّ حيات مى فرمايد:
مِنْ اَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنى اِسْرائيلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساٍ
بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فى الْاَرْضِ
از اين رو، و يا به بيان «زجاج» از اين جنايت سهمگين كه به دست «قابيل» پديد
آمد، ما بر فرزندان اسرائيل نوشتيم كه: هر كس ديگرى را بى آن كه كسى را كشته باشد
تا سزاوار كشته شدن گردد، و يا بى آن كه فسادى در روى زمين نموده باشد تا در خور
كشتن شود، از پا درآورد، گناهش در بارگاه خدا بسان كسى است كه همه انسان ها را كشته
است.
منظور از «فساد» اين است كه به جنگ با خدا و پيامبرش برخيزد و يا در ميان مردم
بى گناه، وحشت و ناامنى پديد آورد.
فَكَاَنَّمَا قَتَلَ النّاسَ جَميعاً وَ مَنْ اَحْيَاهَا فَكَاَنَّمَا اَحْيَا
النّاسَ جَميعاً
در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه ها متفاوت است:
1 - به باور گروهى از جمله «مجاهد»، منظور اين است كه همه انسان ها به خاطر
جنايت سهمگين آدمكشى، با قاتل دشمن مى گردند و كار به گونه اى جلوه مى كند كه گويى
آن تبهكار آهنگ كشتن همه انسان ها را نموده، و در نتيجه همه بسان قربانى جنايت و
نزديكان او، از جنايت قاتل پريشان و ناراحت شده و او را دشمن همه انسان ها مى
پندارند. امّا در برابر آن، كسى كه انسانى را از خطر غرق شدن در آب يا سوختن در
آتش، يا افتادن در زير آوار يا هر خطر مرگبارى نجات دهد و يا او را از سرگشتگى و
گمراهى به راه درست راه نمايد، پاداش كارش بسان اين است كه همه انسان ها را زندگى
بخشيده است و خدا پاداش احياگر انسانيت را به او ارزانى مى دارد. به هرحال چنين كسى
در نظر همه انسان ها نيز بزرگ مى نمايد، چراكه با حفظ برادر نوعى آنان، گويى همه
آنان را حرمت كرده است.
ذكر اين نكته لازم است كه اين ديدگاه از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده
است و آن حضرت افزودند كه: از اين كار بهتر، كار كسى است كه انسان گمراهى را به راه
درست رهبرى نمايد. و افضل من ذلك ان يخرجها من ضلال الى هدى.(1)
2 - امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: هر كس پيامبر يا امام دادگرى را
بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته است و كيفر كشتار همه انسان ها را
خواهد چشيد. و اگر كسى از پيامبر و يا امام عدالت پيشه و آسمانى حمايت كند، از نظر
پاداش چنان است كه گويى همه انسان ها را زندگى بخشيده است.
3 - گروهى از جمله «طبرى» برآنند كه منظور آيه شريفه اين است كه هر كس، ديگرى را
به ناروا بكشد، گناه همه آدمكشان تاريخ بشر به گردن اوست؛ چراكه شيوه زشت آدمكشى و
تجاوز به حقّ حيات انسان ها را رواج داده و اين جنايت سهمگين را در نظرها آسان جلوه
داده است. آرى، چنين كسى در حقيقت در كشتار ديگر آدمكشان به نوعى شركت دارد، زيرا
او در اين راه گام سپرده و آن را هموار ساخته است. در برابر، هر كس جلوى شيوه زشت
آدمكشى و خشونت را بگيرد و روش و سنت پسنديده اى براى دفاع از حقّ حيات انسان ها و
جلوگيرى از كشتار، در جامعه پى افكند و رواج دهد و آن را فرهنگ مردم سازد، تا در
پرتو آن آدمكشى را گناهى سهمگين شمارند و به اين كار زشت دست نيازند و آدمكشان را
پليد و منفور شمارند، با اين كار پسنديده، او چنان است كه گويى همه مردم را زندگى
بخشيده است؛ چراكه اگر نيك بينديشيم حقّ حيات همگان را از آفت بزرگى حراست نموده
است، و همين كار بزرگ به مفهوم زنده ساختن همه انسانيت است.
از پيشواى گران قدر توحيد آورده اند كه فرمود:
«من سنّ سنّة حسنة له اجرها و اجر من عمل بها الى يوم القيامة، و من سنّ سنّة
سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى يوم القيامة.»(2)
هر كس سيره و شيوه خداپسندانه و شايسته اى را رواج دهد، پاداش آن و پاداش عمل
كنندگان به آن را تا روز رستاخيز دريافت مى دارد، و هر كس سيره و سياست زشت و
ناپسندى را پى نهد، گناه آن و گناه عمل كنندگانِ به آن تا روز رستاخيز به گردن
اوست.
4 - و گروهى ديگر از جمله «ابن مسعود» مى گويند: منظور اين است كه هر كسى ديگرى
را به ناروا بكشد، از ديدگاه قربانى و نزديكان او، بسان اين است كه همه انسان ها را
كشته است، و كسى كه فردى را زندگى بخشد، از ديدگاه كسى كه نجات يافته، چنان است كه
گويى همه را زندگى بخشيده است.
5 - و پاره اى نيز بر اين باورند كه منظور آيه شريفه اين است كه كيفر قاتل يك
انسان بى گناه لازم است؛ همان گونه كه اگر همه انسان ها را كشته باشد، لازم است كه
به كيفر جنايت سهمگين خود برسد. و كسى كه از قاتل و كشنده انسانى بى گناه، بجا و
سنجيده درگذرد، كارش چنان است كه گويى همه را مورد عفو قرار داده است.
ذكر اين نكته لازم است كه حيات بخش و زندگى ساز انسانها و ديگر موجودات زنده،
تنها خداست و جز او كسى نمى تواند اين موهبت و نعمت را به ديگران ارزانى دارد؛ و
نسبت دادن آن به ديگرى، يا همچون دجّالگرى «نمرود» دروغى سهمگين است و يا يك نسبت
مجازى است.
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ
بَعْدَ ذلِكَ فىِ الْاَرْضِ لَمُسْرِفُونَ
اين فرزندان اسرائيل كه نام و يادشان به ميان آمد، مردمى بودند كه پيام آوران ما
با دليل هاى روشن به سويشان آمدند، آن گاه بسيارى از آنان با شرك گرايى و آدمكشى و
تجاوزكارى، در روى زمين به زياده روى پرداختند و راه تجاوزكارى و اسراف و گزافكارى
را پيشه ساختند.
كيفر راهزنى
در آيه پيش، آفريدگار هستى به پديده شوم و گناه سهمگين آدمكشى اشاره كرد، اينك
در اين آيه مباركه، كيفر كار زشت راهزنان را ترسيم مى كند و مى فرمايد:
اِنَّمَا جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ
كيفر كسانى كه با بندگان واقعى و دوستداران راستين خدا پيكار مى كنند و با
پيامبرش به كارزار مى پردازند...
نظير اين آيه شريفه در سوره ديگر هم آمده است كه مى فرمايد:
انّ الّذين يؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدّنيا و الآخرة...»(3)
بى ترديد كسانى كه خدا و پيام آور او را اذيّت و آزار مى كنند، خدا آنان را در
دنيا و آخرت لعنت كرده و عذابى خفت بار برايشان آماده ساخته است.
وَ يَسْعَوْنَ فىِ الْاَرْضِ فَساداً
و در روى زمين به تباهى و فساد مى كوشند
«محارب» كيست؟
1 - از امامان اهل بيت روايت است كه «محارب» آن كسى است كه سلاح كشد و در شهر و
يا در راه ها و بيرون از شهر ناامنى پديد آورد؛ چراكه دزد مسلّح چه در شهر دست به
اين كار زند و يا خارج از شهر يكسان است. در اين مورد ديدگاه «شافعى» و «مالك» نيز
همين است.
2 - امّا «ابو حنيفه» و يارانش مى گويند: «محارب» كسى است كه در خارج از شهر به
سرقت و راهزنى بپردازد؛ و از «عطاء خراسانى» نيز همين ديدگاه رسيده است.
«زجاج» در اين مورد مى گويد: منظور از «انّما» در آغاز آيه شريفه اين است كه
كيفر كسانى كه با خدا و پيام آور او به كارزار برخيزند فقط اين است كه... چراكه اگر
فردى به شما بگويد پاداش شما دينارى خواهد بود، ممكن است افزون بر آن، چيز ديگرى
باشد؛ امّا هرگاه بگويد پاداش تو تنها دينارى خواهد بود، روشن است جز آن چيزى
نخواهد بود.
اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَبُّوا اَوْ تُقَطَّعَ اَيْدِيْهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ
مِنْ خِلافٍ
كيفر آنان تنها اين است كه كشته شوند يا بردار گردند و يا دست و پايشان به عكس
يكديگر بريده شود. از دو امام راستين حضرت باقر و صادق آورده اند كه: «انّما جزاء
المحارب على قدر استحقاقه، فان قتل فجزائه ان يقتل، و ان قتل و اخذ المال فجزائه ان
يقتل و يصلب، و ان اخذ المال و لم يقتل فجزائه ان تقطع يديه و رجله من خلاف، و ان
اخاف السّبيل فقط فانّما عليه النّفى لا غيره.»(4)
كيفر «محارب» به اندازه جنايتى است كه بدان دست يازيده است؛ از اين رو اگر كسى
را كشته، بايد كشته شود. و اگر افزون بر كشتار، مال مردم را نيز برده است بايد به
دار آويخته شود. و اگر تنها به مال مردم تجاوز نموده و برده است، بايد دست و پايش
به عكس يكديگر بريده شود. و اگر تنها راه ها را ناامن ساخته و در ميان مردم ترس و
دلهره به وجود آورده است، بايد تبعيد گردد.
گروهى از مفسّران و دانشوران، از جمله «سعيد بن جبير»، «ربيع»، «ابن عباس» و
ديگران نيز همين ديدگاه را انتخاب كرده اند.
با اين بيان، در آيه شريفه، «اَوْ» براى تخيير و يا اباحه نيست، بلكه بيانگر
مراحل چندگانه قانون خدا و تفاوت آن با تفاوت جنايت است.
«شافعى» در اين مورد مى گويد: كسى كه مال مردم را بربايد، امام مى تواند او را
به دار كشد و يا او را بكشد.
و مى افزايد: آيه نشان مى دهد كه هر جنايتكارى كيفرى در خور جنايت خود بايد
بچشد؛ از اين رو كسى كه هم به كشته شدن محكوم شده و هم به آويخته شدن بردار، نخست
كشته مى شود و آن گاه پيكرش را سه بار بر سر دار مى برند و فرود مى آورند.
«ابو عبيد» مى گويد: از «محمد بن حسن» در مورد به دار آويختن «محارب» پرسيدم، كه
گفت: منظور اين است كه او را زنده بر دار مى آويزند و آن گاه با شمشير و يا نيزه مى
كشند.
«ابو حنيفه» نيز در اين مورد همين ديدگاه را دارد. از او پرسيدند: آيا اين كار
«مثله» نيست؟
پاسخ داد: منظور اين است كه چنين كسانى اعضاى بدنشان بريده مى شود.
و گروهى، از جمله «مجاهد» بر آنند كه «اَوْ» در آيه شريفه براى تخيير و اباحه
است و منظور اين است كه پيشواى عدالت پيشه مى تواند چنين جنايتكارانى را بكشد، و يا
به دار آويزد و يا تبعيد نمايد.
اين ديدگاه از ششمين امام نور نيز روايت شده است.
اَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْاَرْضِ
در تفسير اين فراز دو نظر آمده است:
1 - دانشمندان مذهب اهل بيت برآنند كه بايد آنان را از شهرى به شهرى ديگر تبعيد
نمايند تا از كار زشت و ظالمانه خويش توبه نموده و به راه آيند.
بسيارى از دانشمندان همچون: «ابن عباس»، «سعيد بن جبير»، «سدى» «حسن»، «شافعى» و
ديگران نيز همين ديدگاه را پسنديده اند.
2 - «ابو حنيفه» و يارانش، بر اين باورند كه بايد آنان را به زندان فرستاد،
چراكه منظور از آن، زندان است.
ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فىِ الدُّنْيا وَ لَهُمْ فىِ الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ
اين رسوايى آنان در اين جهان است و در سراى آخرت نيز عذابى سهمگين خواهند داشت.
آيه شريفه، ديدگاه كسانى را كه «حدود» را كيفر گناهان مى پندارند و مى گويند كسى
كه به خاطر دست يازيدن به جنايتى، بر او اجراى حد شد، ديگر گناهش بخشيده شده است،
نادرست مى شمارد، چراكه مى فرمايد: چنين كسانى افزون بر كيفر اين جهان در آخرت نيز
عذابى سهمگين خواهند داشت. با اين بيان، پندار مورد اشاره درست نيست، گرچه ممكن است
چنين گناهكارانى مورد لطف خدا قرار گرفته و بخشوده شوند.
امّا توبه كاران آنان
در ادامه سخن مى فرمايد:
اِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ اَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ
مگر كسانى كه پيش از دست يابى بر آنان راه توبه پيش گيرند.
در اين فراز از آيه شريفه، قرآن پس از ترسيم كيفر «محارب»، اينك به سرنوشت كسانى
مى پردازد كه پس از كارزار با خدا و پيامبر و يا تلاش در راه تباهى و فساد - پيش از
دستگيرى و گرفتار آمدن - راه توبه در پيش گيرند و از عملكرد خود پشيمان شوند. در
مورد اينان است كه قرآن مى فرمايد: اينان از كيفرهايى كه ترسيم گرديد مصون هستند.
روشن است كه اگر پس از گرفتار آمدن، توبه نمايند كيفر خواهند شد و در دنيا سودى به
حال آنان نخواهد داشت.
فَاعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ
پس بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است؛ از اين رو توبه توبه كاران را مى پذيرد
و آنان را افزون بر نجات از آتش دوزخ، به بهشت وارد مى سازد.
پرتوى از آيات
1 - قرآن و اهميّت زندگى انسان
موضوع اصلى بعثت هاى توحيدى به ويژه اسلام، عبارت است از انسان و حقوق انسان و
تعالى و تكامل و سعادت او، و ترسيم چگونگى رابطه او با خدا،
با طبيعت،
با خويشتن،
و با ديگر انسان ها.
بر اين اساس است كه اسلام و قرآن در قوانين و مقررات خود، انسان را در نظر گرفته
و با محور و مدار قرار دادن او، مقررات و برنامه هاى ارجدار را براى رشد و تعالى و
اداره صحيح زندگى و تأمين حقوق او وضع كرده است. و باز از همين ديدگاه است كه به
حقّ حيات و زندگى او بهاى بسيار و ارج وصف ناپذيرى داده و براى حمايت و تأمين آن،
تدابير ظريف و دقيق و گوناگونى انديشيده است.
2 - تأمين حقّ حيات از راه احياى وجدان جهانى
اسلام در راه تضمين و تأمين حقّ زندگى براى بشر، نخست از راه احياى وجدان بشر
وارد مى گردد و با ظرافت و ريزه كارى هاى هنرمندانه و ويژه اش به ساختن و آراستن
درون و شكوفايى فطرت توحيدى و وجدان اخلاقى و انسانى او برمى خيزد؛ با كشش هاى عالى
وجود او را زنده و شاداب و پرطراوت و فعال مى سازد و شور و شعورى وصف ناپذير پديد
مى آورد و روح بشردوستى و مردم خواهى را به گونه اى مى پرورد كه وجدان جهانى راه را
براى جلوگيرى از تضييع حقّ حيات بيدار و زمينه را براى صيانت از آن فراهم مى سازد و
آن گاه مقررات خويش را به ارمغان مى دهد.
از اين ديدگاه است كه قرآن، وجدان جهانى را مخاطب ساخته و كشتن انسان ها را
تحريم مى كند: «... و لا تقتلوا النّفس التى حرّم اللّه الاّ بالحقّ...».(5)
و از ويژگى هاى بندگان خاصّ خدا را رعايت حرمت زندگى و حقّ حيات انسان ها اعلان
مى كند: «و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الارض هونا... و لا يقتلون النّفس التى
حرّم اللّه الاّ بالحقّ».(6)
و همه انسان ها به ويژه پدران و مادران را به رعايت حقوق كودكان و تأمين حقّ
حيات آنان موظّف مى سازد:
«و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم...»(7)
و تجاوز به حقّ حيات انسان ها و كشتن آنان را در شأن يك انسان توحيدگرا و با
ايمان نمى داند، مگر اين كه ناخواسته پيش آيد: «و ما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا
الاّخطأً...»(8)
و كشتن يك بى گناه را بسان كشتن همه انسان ها عنوان مى سازد: «... من قتل نفسا
بغير نفس او فساد فى الارض فكانّما قتل النّاس جميعا...»(9)
در روايات
پيامبر گرامى در راه تأمين حقّ حيات و احياى وجدان جهانى براى دفاع از آن فرمود:
«لزوال الدّنيا ايسر عند اللّه من قتل المؤمن.»(10)
انهدام و نابودى همه جهان در پيشگاه خدا از كشته شدن يك انسان بى گناه آسان تر و
بخشودنى تر است.
و نيز فرمود:
«اكبر الكبائر الشرك باللّه و قتل النّفس.»(11)
سهمگين ترين گناهان، شرك به خدا و كشتن انسان هاست.
و نيز در كنار خانه خدا و در مقدّس ترين روز و ساعت در برابر انبوهى فرمود:
«ايّها النّاس انّ دمائكم و اموالكم حرام عليكم الى ان تلقوا ربّكم كحرمة يومكم
هذا فى شهركم هذا فى بلدكم هذا.»(12)
هان اى مردم! بهوش باشيد كه خون ها و دارايى هاى شما تا روز رستاخيز و تا ديدار
با پروردگارتان، بسان حرمت اين روز و اين ماه و اين شهر امن و امان، بر يكديگر حرام
شده است، و بايد در امنيّت باشند و از تجاوز و تهاجم مصون بمانند.
امير مؤمنان عليه السلام بزرگ تفسيرگر حقوق انسان در بخشنامه رسمى دولت خويش و
در ميدان عمل به اين اصل سخت پاى بند بود و مى فرمود:
«ايّاك و الدّماء و سفكها بغير حلّها، فانّه ليس شى ء ادعى لنقمة و لا اعظم
لتبعة و لا احرى بزوال نعمة و انقطاع مدّة من سفك الدّماء بغير حقّها...»(13)
هان اى استاندار! پرواى خدا را درباره جان ها و خون ها و حقّ حيات انسان ها و
حقوق بشر سخت پيشه ساز! مباد در قلمرو مديريت و مسئوليتت خونى به ناحق ريخته شود و
حق حيات و زندگى انسانى پايمال گردد، چراكه هيچ جنايتى در نظام آفرينش به انتقام
نزديك تر و در كيفر سهمگين تر، و در زوال نعمت بر باددهنده تر، و در كوتاه ساختن
عمر قدرت و حكومت، مرگبارتر از خون هايى نيست كه به ناروا و با خودكامگى و استبداد
و خشونت به زمين ريخته شود...
و بدين سان قرآن و فرهنگ آن با احياى وجدان بشر به سود حقّ حيات از نظر فكرى و
فرهنگى و معنوى، راه را براى پايمال ساختن آن مسدود ساخته و شرايط لازم را براى
تضمين حقوق بشر فراهم مى سازد.