/ سوره نساء / آيه هاى 94 - 92
92 . وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ اَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا اِلّا خَطَئاً وَ مَنْ
قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئاً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ
اِلى اَهْلِهِ اِلّا أَن يَصَّدَّقُواْ فَاِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَ
هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِن كَانَ مِن قَوْمِ بَيْنَكُمْ
وَ بَيْنَهُم ميثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ
مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ
اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً.
93 . وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً
فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً.
94 . يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُواْ إِذا ضَرَبْتُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ
فَتَبَيَّنُواْ وَ لاتَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ
مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِندَ اللَّهِ مَغانِمُ
كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُم مِن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا
إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.
ترجمه
92 - و هيچ انسان با ايمانى را نرسد كه فرد با ايمانى را بكشد مگر [اين كه اين
كار ]از روى خطا [و ناخواسته از او سربزند]؛ و هركس انسان با ايمانى را از روى خطا
بكشد، بر اوست كه برده با ايمانى را آزاد سازد و خونبهايى به خانواده وى تسليم
گردد، مگر اين كه [خانواده كشته شده، خونبها را ]ببخشند؛ و اگر [قربانى ] از گروهى
بود كه با شما دشمن هستند و درهمان حال انسان با ايمانى بود، [بر كشنده او لازم است
كه برده اى با ايمان را آزاد سازد [و پرداخت خونبها لازم نيست ]؛ و اگر از گروهى
بود كه ميان شما و آنان پيمانى [براى عدم تعرض بسته شده ] است، [دراين صورت ]بر
اوست كه خونبهايى به خانواده وى بپردازد و بنده با ايمانى را [نيز ]آزاد سازد. و
هركس [بنده با ايمانى ] نيابد، [و يا از توان اقتصادى بر خوردار نباشد ]بر اوست كه
دو ماه پياپى روزه بگيرد. [اين ] توبه اى است از جانب خدا [كه به خاطر آمرزش شما
مقرر شده است ] و خدا هماره دانا و فرزانه است.
93 - و هركس انسان با ايمانى را از روى عمد بكشد، سزاى او دوزخ است كه در آن
ماندگار خواهد بود و خدا بر او خشم گرفته و از رحمت خود دورش ساخته و عذابى سهمگين
براى او آماده كرده است.
94 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا [براى جهاد ]سفر مى
كنيد [به هنگام رويارويى با ديگران ] به شايستگى بررسى نماييد و به آن كسى كه به
شما سلام كرد [و اعلان مسالمت نمود] نگوييد كه تو مؤمن [واقعى ] نيستى! كه [با اين
دستاويز] كالاى [بى ارزش ] زندگى اين جهان را بجوييد؛ چرا كه غنيمت هاى بسيارى نزد
خدا [براى شما] است؛ شما پيش تر چنين بوديد [كه براى غنيمت پيكار مى كرديد] و خدا
بر شما منّت نهاد [و شما را به حق و عدالت رهنمون گشت ]؛ بنابراين [از اين پس ]درست
بررسى كنيد [و شايسته عمل نماييد] كه خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.
نگرشى بر واژه ها
«خطا»: به كار نادرست و ناخواسته گفته مى شود.
«تحرير»: آزاد نمودن بردگان.
«عرض»: به كالاهاى اين جهان گفته مى شود.
شأن نزول
در داستان فرود نخستين آيه مورد بحث، گروهى از مفسّران آورده اند كه:
اين آيه شريفه در باره «عيّاش ابن ابى ربيعه»، برادر مادرى «ابوجهل» فرود آمد؛
چرا كه نامبرده پس از اين كه اسلام آورد، فرد مسلمانى به نام «حارث عامرى» را بى آن
كه از اسلام آوردنش آگاه باشد، نا خواسته كشت. انگيزه اين كار اين بود كه مقتول،
پيش از گرايش به اسلام و هجرت به مدينه و توبه و اظهار ندامت از شرك و آزار رساندن
به مسلمانان، «حارث عامرى» را بسيار اذيت نموده و از هجرت او به سوى مدينه جلوگيرى
كرده بود؛ اما پس از اين كارها توبه كرده و مسلمان شده بود. ولى «حارث» از گرايش او
به اسلام بى خبر بود؛ و در يك برخورد، در يكى از كوچه هاى مدينه او را به انتقام
آزار و شكنجه اى كه از او ديده بود، از پا در آورد. جريان را به پيامبر گزارش كردند
و در آن هنگام بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه: و ما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا الا
خطئاً...(1)
و برخى آورده اند كه آيه شريفه در مورد «ابو دردا» فرود آمد؛ چرا كه او در يكى
از ميدان ها براى انجام كارى از سپاه توحيد جدا شد و در آن جا به يكى از افراد دشمن
كه گوسفندانى را هدايت مى كرد بر خورد و به او يورش برد. آن مرد اظهار اسلام نمود و
گفت: لااله الاالله، اما نامبرده او را از پا در آورد و گوسفندانش را به غنيمت برد.
پس از آن به ناراحتى وجدان گرفتار شد و نزد پيامبر گرامى رفت و جريان را با آن حضرت
در ميان نهاد.
پيامبر فرمود: چرا با وجود اعلان اسلام و اقرار به يكتايى خدا، از سوى آن بنده
خدا، او را از پا در آوردى؟
او با ندامت پرسيد: اينك بايد چه كنم؟
پيامبر فرمود: با گوينده «لااله الاالله» چه مى توان كرد؟
نامبرده با ندامت بسيار گفت: كاش آن روز آغازين روز اسلام و ايمانم بود. و بدين
سان در انديشه جبران گناه ناخواسته و نا آگاهانه خويش بود كه اين آيه شريفه بر قلب
مصفاى پيامبر فرود آمد.
2 - در شأن نزول دومين آيه مورد بحث آورده اند كه:
اين آيه شريفه در باره فردى به نام «مقيس» فرود آمد. نامبرده پيكر بى جان برادرش
را در منطقه زندگى قبيله «بنى نجار» يافت و به پيامبر شكايت برد. آن حضرت فردى به
نام «قيس بن هلال فهرى» را به همراه او به منطقه گسيل داشت و پيام داد كه قبيله ياد
شده بايد قاتل را نشان دهند تا به كيفر شقاوت خويش برسد و يا مورد عفو قرار گيرد، و
اگر نمى شناسند بايد خونبهاى مقتول را به برادرش بدهند. آنان بدان دليل كه
نتوانستند قاتل را شناسايى نمايند، خونبها را تسليم كردند و «مقيس» به همراه
فرستاده پيامبر باز گشت. اما در ميان راه بر اثر وسوسه شيطان و تعصب جاهلى كه در
برابر خون بايد خون ريخت، «قيس» را با سنگى از پا در آورد و با بازگشت به كفر، به
مكه گريخت و در آن جا با سرودن شعرى گفت:
من در برابر كشته شدن برادرم «هشام» خون «قيس بن هلال فهرى» را به زمين ريختم و
خونبهاى او را به گردن قبيله اى نهادم كه جسد برادرم در منطقه زندگى آنان پيدا شد؛
پس من، هم انتقام خود را گرفتم وهم خونبها؛ و هم اينك با باز گشت به سوى بت ها در
خانه و در بستر خويش آسوده ام.
جريان به پيامبر گرامى گزارش گرديد و آن حضرت فرمود: او در هيچ جا در امان
نخواهد بود، نه در حرم و نه خارج از آن. به همين دليل در فتح مكه به كيفر جنايت
خويش رسيد و كشته شد و اين آيه شريفه فرود آمد كه: و من يقتل مؤمنا متعمّدا فجزائه
جهنّم خالدا فيها...(2)
3 - در داستان فرود سومين آيه مورد بحث آورده اند كه:
اين آيه مباركه در مورد «اسامة بن زيد» و همراهان او فرود آمد. آنان به دستور
پيامبر به كار زار گسيل شدند و سر راه خويش به مرد مسلمانى بر خورد كردند كه
گوسفندانش را براى چرا به سوى كوهى هدايت كرد. او با ديدن «اسامه» و يارانش به آنان
سلام كرد و اظهار اسلام نمود، اما آنان بى توجه به اقرار او به يكتايى خدا و رسالت
پيامبر، وى را دشمن پنداشتند و از پا در آوردند و گوسفندانش را به غنيمت گرفتند.
اين موضوع به پيامبرگرامى رسيد و آن حضرت سخت ناراحت شد و «اسامه» را به شدت نكوهش
كرد و در آن هنگام بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه: يا ايّها الّذين آمنوا اذا
ضربتم فى سبيل اللّه...(3)
و برخى آورده اند كه: اين آيه مباركه در باره فردى به نام «محلم ليثى» فرود آمد.
نامبرده از جانب پيامبر به همراه گروهى براى انجام كارى گسيل شد و در سر راه خويش
به يكى از دشمنان پيشين خود به نام «عامر اشجعى» برخورد نمود. «عامر» به نشان اسلام
به آنان سلام كرد، اما «محلم» بى توجه به اظهار ايمان او، وى را هدف تير قرار داد و
از پا در آورد.
پس از بازگشت به سوى پيامبر، از كار خويش پشيمان گرديد و از آن حضرت تقاضا كرد
كه برايش آمرزش بخواهد؛ اما پيامبر گرامى ضمن نكوهش او فرمود: «لاغفراللَّه لك...»
خداى تو را نيامرزد؛ چرا كه بى گناهى را بر اثر كينه توزى خويش از پا در آورده اى.
او با چشمان گريان از حضور پيامبر بيرون آمد و پس از هفت روز از دنيا رفت، و
شگفت اين بود كه زمين از پذيرش پيكر بى جان او گويى سرباز زد! هنگامى كه جريان به
پيامبر گزارش شد، فرمود: زمين جسد بى جان عناصر پليدتر از او را نيز مى پذيرد، اما
خدا بدين سان خواسته است تا حرمت خونبها را به نمايش نهد. آن گاه دستور داد پيكر او
را در شكافِ كوهى افكندند و با سنگ و خاك مدفونش ساختند.
برخى از مفسرين از جمله ابن عباس آورده اند كه پس از فرود اين آيه شريفه «اسامه»
سوگند ياد كرد كه ديگر هركسى را كه «لا اله الا الله» به زبان آورد نكشد. از اين رو
در پيكار اميرالمؤمنين با تجاوز كاران، به اين بهانه پوچ از فرمان امام معصوم تخلّف
ورزيد؛ و اين تخلّف از فرمان امام راستينش در حالى بود كه هم به پوچى بهانه و
دستاويز خويش آگاه بود و هم از پيامبر گرامى شنيده بود كه به امير مؤمنان فرمود:
«حربك يا على حربى و سلمك سلمى» على جان! پيكار تو، بسان پيكار من و صلح تو همچون
صلح من است.
تفسير
در راه تضمين حق حيات
در آيات پيش سخن از رويارويى با كفرگرايان و تجاوزكاران و پيكار با آنان بود؛
اينك در اين آيه شريفه براى تضمين حق حيات انسان ها مى فرمايد:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ اَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً اِلاَّ خَطَأً
خدا به هيچ انسان ايمانى اجازه نداده است كه فرد با ايمانى را بكشد، مگر اين كه
اين كار نا خواسته از روى خطا پيش آيد. به باور برخى منظور اين است كه همان طورى كه
انسان اينك حق كشتن انسان با ايمانى را ندارد، پيش تر نيز اين كار، تجاوز و ناروا
بوده است. پاره اى نيز بر آنند كه معناى آيه اين است كه: هيچ انسان با ايمانى كسى
را به ناروا نمى كشد مگر اين كه ناخواسته پيش آيد؛ و تقدير آيه را اين گونه تصور
كرده اند كه: «و ما كان لمؤمن ليقتل مؤمنا»؛ بسان اين آيه شريفه كه فرمايد: «ما كان
للّه ان يتّخذ من ولد...»(4) كه در تقدير اين گونه است: «ما كان اللّه ان يتخذ
ولدا...»، و نظير اين آيه مباركه كه مى فرمايد: «...ما كان لكم ان تنبتوا
شجرها...»(5) كه در اصل اين گونه است: «... ما كنتم لتنبتوا شجرها...». و بدان دليل
اين آيات را اين گونه معنا مى كنيم كه نه امر و نهى خدا براى انسان ممكن است و نه
روياندن درخت در توان انسان است. كارى كه از توان انسان خارج است نمى توان و او را
از آن نهى كرد. با اين بيان، استثنا در آيه مورد بحث، استثناى متصل خواهد بود.
برخى استثنا را منطقع دانسته و بر آنند كه جمله پيش از آن پايان يافته، و پس از
آن مى فرمايد: اگر از روى اشتباه، قتل صورت گرفت، حكم آن اين گونه است ... و دليل
اين كه «الاّ خطأً» را از واقعيت استثنا خارج مى سازيم اين است كه اگر آن را
استثناى حقيقى تصور كنيم، مفهوم آن دستور به كشتن ناخواسته و يا روا شمردن آن است؛
و مى دانيم كه چنين چيزى خلاف نظر قرآن است. و كشتن از روى اشتباه و ناخواسته اين
است كه انسان به كارى بر خلاف نيّت خويش دست يازد؛ به طور مثال تيرى به سوى شكار
رها سازد و به انسانى اصابت كند، و يا فردى را با تصور اين كه تجاوز كار است از پا
در آورد و آن گاه در يابد كه انسانى درست انديش و با ايمان بوده است.
وَ مَنْ قَتَلَ مُوْمِنًا خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُوْمِنَةٍ
و هركس فرد با ايمانى را ناخواسته و از روى اشتباه بكشد، بايد برده با ايمانى را
كه بالغ و اهل نماز و روزه است، در راه خدا آزاد سازد. بنا براين، آزاد ساختن كودك
و يا برده كافر بسنده نيست. اما پاره اى بر آنند كه آزاد ساختن برده اى كه بر اسلام
ولادت يافته باشد، خواه كودك باشد يا به سن رشد رسيده باشد، كافى است. به باور ما
ديدگاه نخست بهتر است؛ چرا كه واژه «مؤمن» جز در مورد فرد رشد يافته اى كه پاى بند
به مقررات دينى باشد به كار نمى رود؛ گرچه كودكى كه در خانواده اى مسلمان ولادت
يابد، با او بر اساس مقررات اسلامى رفتار مى گردد و از حقوق اسلامى بهره مند است.
وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى اَهْلِهِ اِلّا أَن يَصَّدَّقُواْ
و خونبهايى به خانواده او تسليم مى گردد، مگر اين كه آن را ببخشند.
منظور آيه شريفه اين است كه قاتل خطاكار يا عاقله بايد خونبهاى مقتول را به
بازماندگان او به طور كامل تسليم دارند و آنان مى توانند آن را به صورت ميراث ميان
ورثه تقسيم كنند. اين حكم قطعى است مگر اين كه بازماندگان مقتول خونبها را ببخشند و
نگيرند.
فَإِن كانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَ هُوَمُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ
مُؤْمِنَةٍ
و اگر مقتول از گروهى باشد كه با شما سرجنگ دارند و قاتل با اين پندار كه او نيز
از تجاوزكاران و شرك گرايان است، او را كشته است، در اين صورت خونبها لازم نيست،
بلكه تنها آزاد ساختن يك برده با ايمان بسنده است؛ چرا كه خونبها به منزله ميراث
است و خانواده مقتول به خاطر كفرشان از او ارث نمى برند.
وَ إِن كانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم ميثاقٌ فَدِيَةُ مُسَلَّمَةٌ
اِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ
و اگر مقتول از گروهى است كه ميان شما و آنان پيمان عدم تعرض منعقد شده است، در
اين صورت عاقله قاتل بايد خونبهاى او را به بازماندگانش بدهند و خودِ قاتل لازم است
كه برده با ايمانى را آزاد سازد.
از حضرت صادق عليه السلام نيز اين ديدگاه روايت شده است.
در مورد «مقتول» در اين فراز از آيه شريفه ديدگاه ها يكسان نيست.
1 - به باور گروهى، از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه مقتول گرچه مسلمان هم
نباشد بايد به خاطر پيمان عدم تعرض آنان با مسلمانان، به دين و خون او احترام شود،
و اين كه نا خواسته كشته شده است بايد خونبهاى او را بپردازند.
2 - اما به باور گروهى ديگر منظور، مقتول مسلمان است كه خونبهاى او به بستگان
مشرك او تسليم مى گردد؛ چرا كه قبيله و گروه او با مسلمانان هم پيمانند. ديدگاه
دانشمندان ما نيز همين است، امّا مقرر داشته اند كه خونبها بايد تنها به بستگان
مسلمان او پرداخت گردد، و نه ورثه كافر او.
گفتنى است كه واژه «ميثاق» در آيه شريفه هم شامل عهد و پيمان است و هم «ذمّه» با
اين بيان، مقتول چه از گروه مشركين باشد كه با مسلمانان پيمان بسته اند، و چه از
پيروان كتاب هاى آسمانى پيشين كه جزيه مى پردازند و در پناه اسلامند، بايد خونبهايش
را بپردازند.
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فِصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ
و هركسى كه برده اى براى آزاد ساختن نيافت و يا امكانات مالى نداشت، بايد دو ماه
به صورت پياپى روزه بگيرد.
تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً
اين توبه پذيرى، از جانب خداست و براى اين است كه مى خواهد به وسيله اين روزه،
توبه شما را بپذيرد و خدا هماره دانا و فرزانه است.
پاره اى مى گويند: منظور از «توبه» در اين جا يك نوع تخفيف است؛ چرا كه خدا
پذيرفته است كه قاتل از آزاد ساختن برده، در صورتى كه نيافت، و يا امكانات مالى
نداشت، روزه بگيرد؛ و اين همان تخفيف براى قاتل است.
از اين گونه آيات در قرآن هست. براى نمونه، در آيه ديگرى فرمايد: «علم ان لن
تحصوه فتاب عليكم...»(6) او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را به دقّت براى
عبادت اندازه گيرى كنيد، پس شما را بخشيد و به شما تخفيف داد.
مقدار خونبها
از ديدگاه دانشمندان مقدار خونبها - در صورتى كه «عاقله» داراى شتر باشد - يكصد
شتر است و تنها در مورد چگونگى آنها بحث است:
1 - به باور گروهى، در پرداخت خونبها بايد چهار نوع شتر به اين صورت بدهد:
الف - بيست عدد ماده شتر يك ساله كه وارد دو سال شده باشند.
ب - بيست عدد شتر نر، كه دو سال آنها تمام شده و وارد سومين سال شده باشند.
ج - سى عدد ماده شتر كه دو سال آنها تمام و در سومين سال وارد شده باشند.
د - و سى عدد ماده شترى كه سه سال آنها تمام و وارد چهارمين سال شده باشند. اين
ديدگاه در روايات ما نيز آمده است.
2 - و در دسته اى از روايات آمده است كه بايد در پرداخت خونبها چهار نوع شتر با
اين خصوصيات داد:
الف - بيست و پنج ماده شتر كه به سال دوم وارد شده باشند.
ب - بيست و پنج ماده شتر كه به سال سوم وارد شده باشند.
ج - بيست و پنج ماده شتر كه به سال چهارم وارد شده باشند.
د - بيست و پنج ماده شتر كه به سال پنجم وارد شده باشند.
3 - گروهى از جمله «ابن عباس» بر آنند كه بايد پنج نوع شتر بدين صورت به عنوان
خونبها بدهد:
الف - بيست عدد ماده شتر كه به چهارمين سال عمر خود وارد شده باشند.
ب - بيست عدد ماده شتر كه به پنجمين سال وارد شده اند.
ج - بيست عدد ماده شتر كه به سال دوم وارد شده باشند.
د - بيست عدد شترنر، كه به سومين سال عمر خود وارد شده باشند.
ه - بيست عدد شتر ماده كه به سال دوم وارد شده باشند.
4 - ابوحنيفه، ديدگاه سوم را پذيرفته است و تنها به جاى بيست شترنر كه به سومين
سال وارد شده باشند، بيست شتر نر را كه به دومين سال وارد شده اند پيشنهاد مى كند.
از «نخعى» و «ابن مسعود» نيز همين ديدگاه روايت شده است، و به باور «طبرى» اين
روايات باهم در حال تعارض اند و بهتر تخيير است.
طلا و نقره
اگر مقرر شد كه خونبها به صورت طلا و نقره پرداخته شود، در صورت نخست يك هزار
دينار، و در صورت دوم، ده هزار درهم است. پاره اى نيز در طلا، همان يك هزار دينار
را پيشنهاد كرده اند، اما در نقره، دوازده هزار درهم گفته اند. به باور ما همان
ديدگاه نخست بهتر است.
مدت پرداخت
خونبها را مى توان به صورت نقد و فورى پرداخت و مى توان به مدت سه سال به ورثه
داد. در مورد خونبها در قتل خطا از ظاهر آيه چنين دريافت مى گردد كه به عهده قاتل
است؛ اما از سنت پيامبر و اجماع دريافت مى گردد كه به عهده «عاقله» است، و «عاقله»
عبارتند از برادران، برادر زادگان، عموها، عموزادگان، عموهاى پدر و فرزندان آنان و
آزاد كننده برده، در صورتى كه قاتل پيش تر برده بوده است.
شافعى نيز در مورد «عاقله» همين ديدگاه را دارد؛ و «ابوحنيفه» بر آن است كه پسر
و پدر نيز در شمار «عاقله» هستند.
«ابن مسعود» از پيامبرگرامى آورده است كه پدر و پسر به جرم يكديگر باز خواست نمى
گردند.
چرا عاقله ؟
اينك جاى اين پرسش است كه چرا خونبها را بايد عاقله بپردازد؟
پاسخ اين است كه اين دستور نه به اين دليل است كه آنان گناهى كرده اند تا بدين
وسيله كيفر گردند، بلكه به دليل آن است كه مصالح و منافع جامعه در نظر گرفته شده و
نوعى تعاون و هميارى خانوادگى و فاميلى است و جنبه كيفرى ندارد.
نظم و پيوند آيه
نظم آيات بدين صورت است كه خداوند نخست فرمان كيفر كافران تجاوزكار را داد، و از
پى آن از تعرض به جان و مال كسانى كه با مسلمانان پيمان عدم تعرض بسته اند، هشدار
داد. به دنبال آن از منافقان و شرارت آنان سخن رفت و كيفرشان خاطر نشان گرديد. اينك
در اين آيه روشن مى سازد كه كشتن انسان مؤمن و بى گناه حرام است و اگر ناخواسته و
از روى خطا پيش آمد چه بايد كرد؟
كيفر سهمگين قتل عمد
در اين آيه شريفه سخن از كيفر كسى است كه انسان با ايمانى را به نا روا بكشد. در
اين مورد مى فرمايد:
وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها
و هركسى كه انسان با ايمان و بى گناهى را از روى عمد و قصد بكشد كيفر او دوزخ
است كه در آن ماندگار خواهد بود.
به باور گروهى از مفسران منظور اين است كه هركس دانسته و آگاهانه و با علم به
اين كه اين انسان، بى گناه و با ايمان و خونش محترم است، او را بكشد، كيفرش دوزخ
است...
اما به باور برخى ديگر، منظور اين است كه هركس انسان با ايمانى را با حلال
شمردنِ كشتن او به قتل برساند، كيفرش دوزخ است. و پاره اى مى گويند: منظور اين است
كه هركس انسان با ايمانى را به خاطر توحيد گرايى و دين باورى اش بكشد كيفر او دوزخ
است و در آن جا جاودانه خواهد ماند.
وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً
و خدا بر او خشم گرفته و از رحمت خود دور ساخته و براى او عذابى سهمگين آماده
كرده است.
مفهوم قتل عمد
«قتل عمد» به اين معناست كه انسان با آهنگ كشتن ديگرى و با استفاده از ابزار و
وسايلى بسان سلاح و سمّ، يا سوزانيدن و غرق ساختن، و يابا چوب وسنگ و ديگر
ابزارهايى كه به طور عادى كشنده است، ديگرى را بكشد، اين را «قتل عمد» مى گويند و
قاتل در برابر آن قصاص مى گردد. پاره اى نيز بر آنند كه «قتل عمد» آن است كه به
وسيله ابزار و وسايلى انجام گيرد كه از آهن باشد.
و قتل شبه عمد آن است كه آهنگ كشتن، نيست و با چوب يا ابزار ديگرى كه به طور
طبيعى و عادى باعث قتل نمى گردد به كسى بزند و او بميرد. كيفر اين نوع قتل،
خونبهايى است كه از خود قاتل گرفته مى شود.
هشدار سخت به تجاوزكاران به حق حيات انسان ها
در آيه اى كه گذشت، قرآن شريف به كسى كه حق حيات ديگرى را مورد تهاجم قرار داده
و او را از پا در آورده، سخت هشدار مى دهد، و اين هشدار و كيفرى كه براى «قتل عمد»
در نظر مى گيرد نشانگر اين واقعيت است كه اين گناه در پيشگاه خدا بسيار بزرگ است؛
چرا كه خدا، افزون بر مقرر ساختن قصاص براى آن، قاتل عمد را از دوزخ ابدى، خشم خدا،
دورى از رحمت او، و عذاب سهمگينى كه برايش آماده شده است بر حذر مى دارد.
گروهى از «تابعين» بر آنند كه پس از آن كه اين آيه شريفه قاتل عمد را به سخت
ترين كيفر دنيا و سخت ترين كيفر آخرت هشدار داد اين آيه شريفه كه در بردارنده موجى
از رحمت و بخشايش و مهر خدا بر بندگان است فرود آمد كه: «إن اللّه لا يغفر ان يشرك
به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء...»(7) خدا هرگز شرك رانمى بخشد و فرو تر از آن را
براى هركه بخواهد و شايسته بداند، مى بخشد.
يكى از مفسّران در مورد «فجزاؤه جهنّم خالداً فيها» مى گويد: منظور اين است كه
اگر خدا، قاتل را كيفر كند، كيفرش ماندگار شدن در آتش دوزخ خواهد بود؛ و «ابوصالح»
نيز همين ديدگاه را آورده است.
«عياشى» هم طبق اسناد خويش از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه پيامبر گرامى
مى فرمود: «هو جزائه ان جازاه». اگر خدا كيفرش نمايد، كيفر او همين است.
و از «ابن عباس» آورده اند كه در اين مورد گفت: كيفر قاتل عمد همين است، مگر اين
كه خدا بخواهد بر او ببخشايد.
از «ابوصالح» و «بكر بن عبد الله» آورده اند كه: همان گونه كه اگر انسان فرزانه
اى در مقام هشدار به كسى بگويد: اگر از مرز قوانين و مقررات گذشتى، كيفرت كشته شدن
و يا تازيانه خوردن است، و آن گاه پس از گناه او، اگر وى را بخشيد دروغى نگفته است.
هشدار سخت آيه شريفه نيز اين گونه است.
«جبايى» در اين مورد بر آن است كه آنچه در مقام عمل انجام نشود كيفر به شمار نمى
آيد؛ براى نمونه، اگر كارگرى در خور دريافت مزد باشد، پولى كه نزد صاحب كار است و
به او نپرداخته است، پاداش عمل كارگر محسوب نمى شود. اما به باور ما اين سخن بى
اساس است، چرا كه كيفر عبارت از اين است كه فردى به خاطر عمل نادرست در خور كيفرى
مقرر گردد، خواه اين كيفر به مرحله عمل برسد يا فرد گناهكار مورد عفو قرار گيرد، و
به همين دليل است كه مى گويند: پاداش انسان نيكوكار نيكى است و كيفر تبهكار همانند
عملكرد او بدى است؛ خواه نيكو كار و بدكار معلوم باشند يا نه. و اين موضوع بدان
دليل در مورد پولى كه اجرت كارگر است گفته نمى شود كه كارگر پول خاصّى را از كار
فرما طلب ندارد، بلكه پول كلّى و نامشخّصى را طلب دارد وكار فرما مى تواند هر پولى
را خواست به او بدهد.
كيفر انجام دهنده گناهان كبيره
برخى با استدلال به اين آيه شريفه بر آنند كه انجام دهنده گناهان كبيره در آتش
دوزخ ماندگار خواهد بود. به باور ما نيز فردى كه هيچ پاداشى ندارد و در حقيقت
كافراست، و نيز كسى كه انسان با ايمانى را با روا شمردن ريختن خون او و يا به خاطر
ايمانش بكشد، در آتش دوزخ ماندگار خواهد بود؛ چرا كه خصلت كسانى كه بايد هميشه در
آتش بسوزند همين است. روايتى نيز كه در شأن نزول آيه شريفه آمده، و نيز روايات
رسيده از امامان راستين اهل بيت بيانگر همين واقعيت است، اما نبايد فراموش كرد كه
آيه مباركه سرنوشت تبهكارانى را بيان مى كند كه بدون توفيق توبه و جبرانِ زشتى و
گناه خويش از دنيا بروند. با اين بيان، كسانى كه موفق به توبه واقعى شوند، از عموم
آيه شريفه خارج هستند و در آتش شعله ور دوزخ ماندگار نخواهند بود؛ و روايت رسيده از
«ابن عباس» و همفكرانش را كه توبه قاتلِ انسانِ با ايمان را غير قابل قبول عنوان مى
سازند، بهتر است و بايد اصل را بر سخت گيرى و حساسيت آيات و روايات در مورد خون هاو
جان ها و پاسدارى از حق حيات انسان ها تفسير كرد و گفت به خاطر ارزش حق حيات از
ديدگاه اسلام است كه روايت مى فرمايد: توبه قاتلِ انسانِ با ايمان پذيرفته نيست،
مگر اين كه در حال شرك خويش دست به اين گناه زده و پس از آن ايمان آورده و توبه
نموده باشد.
از «سفيان ثورى»آورده اند كه در پاسخ پرسش در مورد قاتل انسان با ايمانى گفت: به
هنگام پرسش از اين موضوع، دانشمندان مى گويند توبه چنين كسى پذيرفته نيست، اما اگر
فردى به اين گناه گرفتار گردد به او گفته مى شود: برو توبه كن، اميد كه خدا برتو
ببخشايد.
و نيز از «ابن عباس» آورده اند كه مردى از او پرسيد: آيا توبه قاتلِ انسانِ با
ايمان پذيرفته است؟
او پاسخ داد: پذيرفته نيست. ديگرى همين پرسش را طرح كرد و او پاسخ مثبت داد. از
او دليل اين دو ديدگاه ناسازگار را پرسيدند، گفت: نفرنخست به چنين گناهى گرفتار
نشده بود، و پاسخ او همان است، تا بهوش باشد و گرد اين گناه نگردد. اما نفر دوم به
اين بلاگرفتار شده بود، وآن گونه پاسخ دادم تا از رحمت خدا نوميد نشده و به هلاكت
نيفتد.
رمز نويد و هشدار خدا
به باور برخى از دانشمندان ما، قاتل انسان با ايمان به توبه و باز گشت موفق
نخواهد شد، و اين نكته با بيان ما ناسازگار نيست، چرا كه اگر اين ديدگاه درست باشد
مفهوم آن اين است كه قاتل مؤمن توبه نمى كند؛ اما اگر به راستى توبه كرد، خدا او را
مى آمرزد. به عبارت ديگر، اگر مفهوم عام آيه شريفه به وسيله اصل توبه تخصيص پذير
باشد، چرا به وسيله اصل فضل و رحمت خدا تخصيص پذير نباشد؟
«واحدى» آورده است كه: «عمرو بن عبيد» بر «ابن علا» وارد شد و گفت: دوست عزيز!
آيا خدا در وعده اش تخلّف مى ورزد؟
او پاسخ داد: هرگز!
گفت: آيا خدا در كيفرهايى كه براى گناهان مقرر فرموده است، تخلف خواهد ورزيد؟
«ابن علا» گفت: دوست من! تو به رمز سخن عرب و نويد و هشدار خدا پى نبرده اى. آن
گاه افزود: «وعده» و «وعيد» يانويدِ پاداش و هشدارِ به كيفر باهم تفاوت دارند؛
هرگاه در فرهنگ عرب به كار زشت و ناپسندى وعده كيفرى مقرر دهند،؛ و آن گاه از
گناهكار بگذرند و با كرامت او را ببخشايند، اين نه تنها تخلّف از وعده و كارى
ناپسند نيست كه كرامت و بزرگوارى و گذشت است، اما اگر به كسى كه كارى شايسته انجام
داده وعده پاداش نيكى داده شود و آن گاه تخلّف گردد، اين كارى زشت و نا پسند است.
او گفت: شما نمونه اى از اين مورد را در سخن عرب برايم بياور.
پاسخ داد: بشنو تا نشانت دهم و اين شعر را خواند:
وانى ان اوعدته او وعدته
لمخلف ايعادى و منجزى موعدى
من اگر به او هشدار يا وعده دهم، در هشدارم تخلف مى ورزم و با بزرگوارى او را مى
بخشم؛ اما به وعده ام در مورد او عمل خواهم كرد.
ونيز در نيايشى از دو امام راستين حضرت باقر و صادق - كه درود خداى بر آنان باد
- آمده است كه «يا من اذا وعد وفى و اذا توعّد عفا».
اى خدايى كه چون وعده دهى به آن وفا مى كنى، و هنگامى كه هشدار دهى و بترسانى
مورد عفو قرار مى دهى.
و سخن «يحيى بن معاذ» زيباست كه مى گويد: وعده و هشدار خدا هردو حق است؛ و عده
او از حقوق بندگان است كه در پرتو آن تضمين مى نمايد كه هركس كار شايسته اى انجام
داد، به او پاداش مى دهد، و هرگز در وعده اش تخلف نمى ورزد و كسى از او به وعده اش
وفا كننده تر نيست؛ اما هشدار خدا حق اوست و به وسيله آن به بندگانش هشداردهد كه
اگر گناه كنند و ستم ورزند، آنان را كيفر خواهد كرد. و آن گاه پس از آلوده شدن مردم
به گناه، اين حق اوست كه آنان را عادلانه كيفر كند و يا با كرامت از آنان بگذرد، و
روشن است كه او آمرزنده و پرمهر است و بر او زيبنده است كه عفو و آمرزشش همه را فرا
گيرد.
«اسحاق بن ابراهيم» دراين مورد از «قيس بن انس» آورده است كه: در خانه «عمروبن
عبيد» بوديم كه گفت: روز رستاخيز مرا مى آورند و در پيشگاه خدا قرار مى دهند و پيام
مى رسد كه: هان اى عمرو! تو گفتى كه قاتل انسان با ايمان در آتش ماندگار است؟
من پاسخ مى دهم: آرى، پروردگارا! مگر در قرآن نفرمودى: «و من يقتل مؤمنا متعمّدا
فجزاؤه جهنّم خالدا فيها...»؟(8) من كه در ميان حاضران از همه كوچك تر بودم گفتم:
دوست عزيز! اگر خدا بگويد: پس اين پيام من چه شد كه گفتم: «ان اللّه لا يغفر ان
يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء...»(9) خدا شرك را نمى بخشد و فروتر از آن را
براى هركه بخواهد و شايسته بداند مى بخشد؟ و با اين وصف تو از كجا دريافتى كه من
نمى خواهم قاتل توبه كار و پشيمان از گناه را بيامرزم؟ و او در پاسخ من درماند.
هشدار در مورد خون ها و جان ها!
در آيات گذشته، خداى فرزانه از كشتن انسان ها و كيفر انواع قتل سخن گفت و مقررات
هركدام را بيان فرمود؛ اينك در اين آيه شريفه به مردم مسلمان هشدار مى دهد كه مبادا
در مورد جان ها و خون ها داورى شتابزده كنند كه گرفتار حسرت و ندامت خواهند شد.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُواْ إِذا ضَرَبْتُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ
فَتَبَيَّنُوْا
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا به جهاد و يا مأموريت هاى
دفاعى مى رويد، در مورد مسائل و رويدادها تحقيق كنيد و عناصر كفر گرا و تجاوز كار
را از مردم با ايمان و كسانى كه خواهان زندگى مسالمت آميز هستند باز شناسيد و در
يابيد كه كدامين آنان در خور كيفرند و كدام يك بى گناه، تا مبادا خون كسى به ناحق
ريخته شود.
وَ لاتَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً
تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا
و به خاطر به دست آوردن سرمايه ناچيز و ناپايدار اين جهان و گرفتن غنايم يا غرض
و مرض، به كسى كه اعلان صلح و مسالمت نموده و دورد نثارتان مى كند نگوييد: تو
مسلمان نيستى و ايمان و اسلامت دروغين و تنها براى حفظ جان و امنيت است. برخى نيز
بر آنند كه نگوييد: تو در امان نخواهى بود.
فَعِندَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ
به باور گروهى از مفسران، منظور اين است كه: اگر خدا را فرمان بريد و دستوراتش
را به كار بنديد از قدرت بى كران او نعمت ها و رزق و روزى بيشترى مى توان اميد و
انتظار داشت. و برخى برآنند كه: اگر از كشتن عناصر صلح طلب و با ايمان خود دارى
كنيد، نزد خدا پاداش هاى پرشكوهى برايتان ذخيره شده است.
كَذلِكَ كُنْتُم مِن قَبْلُ
در مورد اين فراز ديدگاه ها يكسان نيست:
1 - «سعيدبن جبير» مى گويد: منظور اين است كه همان سان كه اين مؤمن مقتول ايمان
خود را از مردم پوشيده مى دارد تا مبادا از سوى آنان آسيبى به او برسد، شما نيز پيش
تر، از ترس شرك گرايان ايمان خود را پوشيده مى داشتيد.
2 - و برخى بر آنند كه: همان گونه كه اين مقتول، كفرگرا بود و خدا او را به
ايمان و اسلام راه نمود، شما نيز پيش تر كافر بوديد و به وسيله قرآن و پيامبر و به
لطف خداوند به حق راه يافتيد.
3 - پاره اى نيز مى گويد: منظور اين است كه شما نيز روزگارى تنها و ناتوان و در
ذلّت بوديد، به گونه اى كه هرگاه تنها به جايى مى رفتيد در هراس بوديد كه مبادا به
اسارت دشمن رويد و خدا اين قدرت و شوكت و آزادى را به شما ارزانى داشت.
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ
به باور «سعيدبن جبير»منظور اين است كه: خدا بر شما منّت نهاد وبا پيروز ساختن
راه و رسم خود، به دين باوران، عزت و آزادى ارزانى داشت، واينك شما پس از مدت ها
مخفى داشتن عقيده و ايمان خود از شرارت شرك گرايان، آن را با آزادى و امنيت آشكار
مى سازيد. اما به باور برخى منظور اين است كه خدا توبه شما را پذيرفت.
فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً.
بنابراين، هم در مورد كسى كه اظهار اسلام و مسالمت مى كند، در صورت ترديد، به
طور شايسته تحقيق كنيد و هم در مورد ديگر رويدادها و مسائل؛ و هرگز دستخوش شتاب و
تصميم گيرى هاى حساب نشده مگرديد؛ چرا كه خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.
پرتوى از آيات
1 - حق حيات
در آياتى كه ترجمه و تفسير آنها ترسيم گرديد، افزون بر آنچه آمد، پيام ها و درس
هاى ارزنده و انسانساز ديگرى است كه به يكى از آنها كه تضمين كننده حق حيات يا
اساسى ترين حقوق بشر است اشاره مى رود.
از طبيعى ترين و ابتدايى ترين حقوق انسان حق حيات و زندگى است.
اين حق حيات موهبتى است الهى، و حقى است كه آفريدگار انسان براى تك تك بندگان
خود تضمين فرموده است. بر اين باور، بر هر فرد و جامعه و تمدن و نظامى لازم است از
اين حق طبيعى حمايت جدّى به عمل آورد و از بهترين ومؤثرترين راه ها آن را تأمين
نمايد.
اين حق، سرچشمه ديگر حقوق بشرى است، چرا كه اگر انسانى از حق زندگى بر خوردار
نباشد وحيات او تضمين نگردد، نه قدرت حركت و تكامل و ترقى خواهد داشت و نه شرايط و
امكانى براى بر خوردارى از ديگر حقوق خود، همچون: حق آزادى، تفكر و تعقل و انتخاب،
حق امنيت، حق رفاه و حق برابرى در برابر قانون.
2 - برخوردارى از حق حيات همگانى است
درنگرش قرآن و فرهنگ انسانساز اسلام، حق حيات جزء انفكاك ناپذير شخصيت و كمال و
تعالى و رشد انسان است، و تاريخ آن نيز به تاريخ زندگى بشر و آفرينش او گره خورده و
از اصول اساسى و خدشه ناپذير حقوق بشر به شمار مى رود. و اين پندار پوچ كه انسان
هنگامى مى تواند از اين حق اساسى بهره ور باشد كه توحيدگرا و يا پروا پيشه و با
ايمان باشد، پندارى است كه با روح دين و فرهنگ آن و خرد سالم بيگانه است.
يكى از اسلام شناسان در اين مورد مى گويد:
حق حيات مطلق است، و برخوردارى از اين حق بشرى به پذيرش هيچ عقيده و مكتب و
آرمانى مشروط نيست، چرا كه امير مؤمنان بزرگ آموزگار قرآن فرمود:
«و اشعر قلبك الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم و لا تكوننّ عليهم
سبعا ضارئاً تغتنم اكلهم، فانّهم صنفان امّا اخ لك فى الدّين و نظير لك فى
الخلق...».(10)
هان اى مالك! دل را سراپرده محبت توده هاى مردم ساز و بر آنان مهر و محبت بورز و
نرم و پرمهرباش! مباد بسان درنده اى شكار افكن به ريختن خون آنان بپردازى، چرا كه
آنان در قلمرو حكومت تو دو گروهند: يا در دين با تو برادرند، و يا در آفرينش با تو
برابر...
3 - تدابير اساسى براى تضمين حق حيات
قرآن به اين اساسى ترين حق بشرى بسيار بها مى دهد، و همگان به ويژه صاحب حق و
جامعه و حكومت راموظف مى سازد كه با ظريف ترين و دقيق ترين تدابير، و عادلانه ترين
و انسانى ترين مقررات، به حمايت از آن برخيزند و آن را از خطر تجاوز و تهاجم پاس
داشته و براى همگان تضمين نمايند.
قرآن شريف در اين راه نخست به احيا وجدان بشرى براى دفاع و حمايت از حقوق بشر و
از آن جمله حق حيات مى پردازد، آن گاه با ايمان به معاد و روز حساب و كتاب، به گناه
سهمگين آدمكشى و كيفر دردناك آن اشاره مى كند تا بدين وسيله هيچ انسان آينده نگرى
به كشتن انسان ديگرى دست نيازد، و آن گاه با اين زمينه سازى اخلاقى و وجدانى و
عقيدتى، مقررات عادلانه خويش را براى تضمين اين اساسى ترين حق بشرى ارائه مى كند.
با تعمق در آياتى كه در اين مورد گذشت، مى توان با پرتوى از اين تدابير ظريف و
دقيق در تضمين حق حيات آشنا شد.