/ سوره نساء / آيه هاى 14 - 11
11. يُوصيكُمُ اللَّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ
فَاِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ اِنْ كانَتْ
واحِدَةً فَلَهَاالنِّصْفُ وَ لِاَبَوَيْهِ لِكُلِ ّ واحِدٍ مِنْهُما السُّدُسُ
مِمّا تَرَكَ اِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَاِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ
اَبَواهُ فَلِاُمِّهِ الثَّلُثُ فَاِنْ كانَ لَهُ اِخْوَةٌ فَلِاُمِّهِ السُّدُسُ
مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها اَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ اَبْناؤُكُمْ
لاتَدْرُوُنَ اَيُّهُمْ اَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعَاً فَريضَةً مِنَ اللَّهِ اِنّ الله
كانَ عَليمَاً حَكيمَاً.
12. وَ لَكُمْ نِصْفُ ماتَرَكَ اَزْواجُكُمْ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ
فَاِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ
وَصِيَّةٍ يَوصينَ بِها اَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ اِنْ
لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَاِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَ الثُّمُنُ مِمّا
تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها اَوْ دَيْنٍ وَ اِنْ كانَ رَجُلٌ
يُورَثُ كَلالَةً اَوِامْرَاَةٌ وَ لَهُ اَخٌ اَوْ اُخْتٌ فَلِكُلِ ّ واحِدٍ
مِنْهُمَاالسُّدُسُ فَاِنْ كانُوا اَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِى
الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها اَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضارٍّ وَصِيَّةً
مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَليمٌ حَليمٌ.
13. تِلْكَ حُدُودُاللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ
جَنّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَاالْاَنْهارَ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ
الْفَوْزُالْعَظيمُ.
14. وَ مَنْ يَعْص ِاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حَدُودَهُ يُدْخِلْهُ
نارَاً خالِدَاً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ.
ترجمه
11. خدا درباره فرزندانتان، به شما سفارس مى كند كه: براى پسر [ از دارايى برجاى
مانده، بهره اى ] برابر دو دختر است؛ پس، اگر [ همه فرزندان شما دو دختر و يا]
دخترانى بيش از دو تن باشند، دوسوّم دارايى برجاى مانده براى آنان است؛ و اگر يكى
باشد، نيمى [ از آن دارايى ] از آنِ اوست؛ و براى هر يك از پدر و مادر او [كه از
دنيا رفته است ]، اگر فرزندى [نيز] داشته باشد، 16 از آن دارايى است كه برجاى نهاده
است؛ امّا اگر فرزندى نداشته باشد و [تنها ]پدر و مادرش از او ارث برند، [در
اينصورت ] يك سوّم [ از ميراث ] براى مادرش خواهد بود؛ و اگر او برادرانى داشته
باشد، يك ششم، از آنِ مادرش مى باشد و [پَنج ششم باقيمانده، براى پدر است. بهوش
باشيد كه همه اينها ]بعد از انجام وصيتى است كه او بدان وصيت مى نمايد يا [پس از
پرداخت ]وامى است كه برعهده دارد. شما نمى دانيد كه از پدران و پسرانتان، كداميك
براى شما سودمندترند. [اين ] دستورى است بايسته ازجانبِ خدا؛ و بى ترديد خداوند
دانا و فرزانه است.
12. و نيمى از ميراث همسرانتان - اگر فرزندى نداشته باشند - از آنِ شما [شوهران
] است؛ امّا اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم از ثروتى كه برجاى نهاده اند، از آنِ
شما خواهد بود؛ [ اينها نيز ]پس از [عمل به ]وصيتى [ است ] كه به آن وصيت مى
نمايند، يا [ پس از پرداخت ] وامى است كه به عهده دارند. و [نيز ]يك چهارم از ثروتى
كه شما برجاى نهاده ايد -اگر فرزندى نداشته باشيد- براى آنان است؛ امّا اگر فرزندى
داشته باشيد، يك هشتم آنچه برجاى نهاده ايد، از آنِ آنان است؛ [ اينها هم ]پس از
[عمل به ] وصيتى است كه به آن سفارش مى نماييد يا [پس از پرداخت ]وامى است كه
برعهده داريد؛ و اگر مرد يا زنى كه از او ارث مى برند، كلاله باشد(254) و داراى
برادر يا خواهرى [ مادرى ] باشد، يك ششم [ ارث ] از آنِ هر يك از آن دو خواهد بود؛
و اگر بيش از يك تن باشند، آنان در يك سوّم [ميراث بطور برابر ]شركت خواهند داشت؛
[اينها نيز ]پس از [عمل به ]وصيتى است كه به آن سفارش شده، يا [ پس از پرداخت ]
وامى است كه برعهده دارد؛ [و اين ]در صورتى است كه [ در وصيت خويش، به ورثه ] زيانى
نرساند. [آنچه آمد،] سفارشى [است ] ازجانبِ خدا؛ و خداوند دانا و بردبار است.
13. اينها مرزهاى [مقرّرات ] خداست؛ و هر كه از خدا و پيامبر او فرمان برد، [و
مقرّرات او را رعايت كند، خدا] وى را [ در بهشت پر طراوت و زيبا،] به باغهايى درمى
آورد كه از زير [ درختان ]آنها نهرها روان است؛ در آنجا جاودانه خواهد بود. و اين
است آن كاميابى پرشكوه!
14. و هر كه خدا و پيام آورش را نافرمانى كند و از مرزهاى [ دين ]او بگذرد، وى
را به آتشى [شعله ور] درخواهد آورد؛ در آنجا ماندگار خواهد بود و برايش عذابى خفّت
بار است.
نگرشى بر واژه ها
كلاله: در اصل، به معناى « فرا گرفتن و احاطه كردن» است؛ و همانگونه كه «كلّ»
اجزايش را فرا مى گيرد، «كلاله» نيز «نسب» را كه از رابطه پدرى و فرزندى است شامل
مى شود؛ و امّا منظور از «آن» در آيه شريفه، خواهران و برادران كسى هستند كه از او
ارث مى برند.
برخى نيز اين واژه را «كلّ» گرفته اند؛ چرا كه به اعتقاد آنان، «كلاله»ى ميّت
درحقيقت «كلّ» بر ورثه مى شوند... و عدّه اى نيز آن را از «اكل» به معناى «پشت»
گرفته اند.(255)
حدود: جمع «حدّ» به معناى «فاصله ميان دو چيز است؛ امّا در آيه شريفه بمعناى
«مرز» دين و مقرّرات خداست.
فوز: كاميابى.
شأن نزول
در مورد شأن نزول نخستين آيه مورد بحث، سه روايت آورده اند:
1. از جابر بن عبداللّه روايت كرده اند كه گفت: يكبار بيمار شده بودم كه
پيامبرگرامى به همراه جمعى به عيادت من آمد. هنگامى كه آن حضرت نزد من بود، بر اثر
شدّت بيمارى بيهوش شدم. رسول خدا آبى خواست؛ با آن وضو ساخت و بر آن دعا خواند و از
آن بر سر و روى من افشاند كه به لطف خدا بهوش آمدم. به آن حضرت گفتم: «اى پيامبر
خدا! مرا رهنموان باش كه با دارايى خويش چه كنم؟» پيامبر سكوت كرد و در انديشه فرو
رفت كه اين آيه مباركه فرود آمد، يوصيكم فى اولادكم...
2. گروهى از مفسّران گفته اند كه اين آيه شريفه بعد از رحلت «عبدالرّحمان»
-برادر «حسان»، شاعر نامدار عصر رسالت- فرود آمد. او يك همسر و پنج برادر داشت كه
بعد از مرگش ، بردارانش آمدند و همه دارايى او را بردند و همسرش را محروم ساختند.
آن زن به پيامبر شكايت برد. و آنگاه اين آيه فرود آمد.
3. به اعتقاد «ابن عبّاس»، پيش از نزول اين آيه، همه دارايى ميّت را فرزندانش به
ارث مى بردند و پدر و مادر و نزديكان ديگر او تنها به موجب وصيّت ميّت مى توانستند
بهره اى از دارايى ميّت داشته باشند؛ خداوند با فرود اين آيه شريفه آن قانون را نسخ
كرد و اين آيه و مقرّرات برخاسته از آن را جايگزين حكم پيشين ساخت.
پيامبر گرامى در اين باره فرمود:
«انّ اللّه لم يرض بملك مقرّب و لا بنى مرسل حتّى تولى قسم التّركات و اعطى كلّ
ذى حقٍ حقّه»(256)
خداى پر مهر راضى نشد كه قانون تقسيم ارث را هيچ فرشته يا پيام آورى بر عهده
گيرد؛ بلكه خود تقسيم اين حقوق و حدود را عهده دار شد و حقّ هر كسى را به او واگذار
كرد.
تفسير
مقررات ارث
آفريدگار هستى در آيات گذشته بطور سربسته به اين موضوع اشاره فرمود كه: مردان و
زنان، هركدام از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان آنان پس از مرگ برجاى مى گذارند،
بهره اى دارند... ؛و اينك اين بحث را بطور روشن و با همه حدود آن بدينصورت ترسيم مى
كند:
«يوصيكم اللّه فى اولادكم»
خدا به شما در مورد فرزندانتان سفارش مى كند.
واژه «وصيّت» و مشتقات آن كه از سوى خدا در بيان مقرّرات بكار رفته، بسان فرمان
است؛ و در آيات ديگر نيز آمده است، براى نمونه: در سوره انعام پس از دعوت به توحيد
و هشدار از شرك و تباهى كشتار انسانها مى فرمايد:
«ذلِكُمْ وَ صَّاكُمْ بِهِ»(257)
اينهاست كه خدا شما را به انجام دادن آن سفارش مى كند، باشد كه خرد خويش را بكار
گيرد.
در ادامه آيه، به موضوع مورد سفارش مى پردازد و مى فرمايد:
«للذّكر مثل حظِّ الانثبين»
بهره و سهم پسر از ميراث، برابر سهم دو دختر است.
«فان كنّ نساءً فوق انثتين فلهنّ ثلثا ماترك و ان كانت واحدةً فلها النّصف»
اگر فرزندان شما پس از مرگ، دخترانى بيشتر از دو نفر باشد، دو سوم دارايى برجاى
مانده از آنِ آنان خواهد بود؛ امّا اگر يكى باشد، نيمى از همه دارايى از آنِ اوست.
يك پرسش فقهى:
از ظاهر آيه شريفه چنين دريافت مى شود كه ارث يك دختر و چند دختر روشن است، امّا
ارث دو دختر به صراحت نيامده و گويى دو دختر، دو سوم دارايى پدر و مادر را به ارث
نمى برند و اين در حالى است كه مسلمانان بر اين اعتقادند كه مقرّرات ارث در مورد يك
دختر و دو يا چند تن از آنان، بسان هم است؛ بنابراين، چرا اين مطلب بصراحت در آيه
نيامده است؟
پاسخ
در پاسخ به اين پرسش، نظرهايى ارائه شده است:
1. جمعى معتقدند كه آيه شريفه در مقام بيان قانون ارث در مورد دو يا چند دختر
است؛ و معناى آن، چنين است: «اگر فرزندان شما دو دختر و يا دخترانى بيش از دو تن
باشند، دو سوم دارايى برجاى مانده از آن آنان است». تنها نكته اى كه در اين تفسير
وجود دارد، بكار رفتن واژه «فوق» پيش از واژه «اثنين» است كه تغييرى در معناى آيه
نمى دهد و در ادبيات عرب نمونه دارد:
پيامبر گرامى در روايتى مى فرمايد:
«لاتسافرالمرأة سفراً فوق ثلاثة ايّام الاّ و معها زوجها اوذو محرم لها.»(258)
زن بيشتر از سه روز مسافرت نخواهد رفت، مگر اينكه همسر يا محرمى؛ همراهش باشد كه
منظورِ روايت، سه روز و بيشتر از آن است و در حقيقت روايت اين گونه است: «لاتسافر
سفراً ثلاثة ايام فما فوقها!»
2. «مبرّد» گفته است: از آيه شريفه، سهم دو دختر نيز دريافت مى شود؛ و آن، دو
سوم است، چرا كه وقتى قرآن تصريح مى كند كه بهره پسر از ارث، برابر دو دختر است و
از آنجا كه نخستين اعداد در اين دستور نيز يك پسر ويك دختر است، همچنين براى پسر
دوسوم و براى دختر يك سوم از ارث مقرّر مى شود، پس، مى توان دريافت كه سهم دو دختر
از ارث نيز دوسوم خواهد بود؛ به عبارت ديگر، آيه شريفه، حكمِ فراتر از دو را توصيه
مى كند.
3. اين واقعيت كه بهره دو دختر از ارث، دوسوم است از آخرين آيه همين سوره نيز
دريافت مى شود كه مى فرمايد:«...اِنِ اَمْرُءُ هَلَكَ لَيَسَ لَهُ وَلَدُ وَ لَهُ
اُخْتُ فَلَها نِصْفُ ماتَرَكَ...»(259)
اگر مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد، و خواهرى برايش باشد، نيمى از
دارايى برجاى مانده از او، از آنِ خواهرش مى باشد...). و در ادامه مى فرمايد
«فَاِنْ كاتَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُما الثُّلثانِ...» (و اگر براى او، دو خواهر
باشد، دوسوم ميراث متعلّق به آن دو است.) و از اين حكم چنين برمى آيد كه سهم دو
دختر از ارث نيز همان دوسوم خواهد بود.
4. افزون بر آنچه آمد، اجماع فقها نيز گواه اين واقعيت است كه حكم دو دختر در
ارث، با حكم دو خواهر يكسان است، بعلاوه، منابع فقه و حديث هم بر آن دلالت دارند؛
تنها از «ابن عباس» روايت شده كه بهره دو دختر از ارث، نصف است و دوسوم، سهم سه
دختر مى باشد.
«و لابويه لكلّ منهما السّدس ممّا ترك ان كان له ولدُ»
سومين فراز شريفه، در ترسيم ارث پدر و مادر است و با توجّه به اينكه ضمير در
واژه «لِأَبويه» به ميّت اشاره دارد، معناى آن چنين مى شود كه: پدر و مادر ميّت، در
صورتيكه او فرزند يا فرزندانى داشته باشد، يك ششم از دارايى وى را به ارث مى برند.
پس از اين مرحله و كنار نهادن بهره پدر و مادر از ارث، اگر فرزندان ميّت پسر
باشند، باقيمانده مال بطور برابر ميان آنان تقسيم مى شود، امّا اگر فرزندان پسر و
دختر باشند، بهره پسر دو برابر دختر خواهد بود. اگر وارث ميّت، پدر و مادر او و يك
دخترش باشد، آن دو هر كدام يك ششم ارث را مى برند و دختر نيمى از آن را؛ و
باقيمانده مال به نسبت سهام ميان آنان تقسيم مى شود. اين ديدگاه پيشوايان نور است
كه از آيه شريفه نيز دريافت مى شود:
«وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللَّهِ...»(260)
و خويشاوندان بر اساس كتاب خدا، برخى نسبت به برخى ديگر نزديكتر و مقدم است.
و اين نكته در جاى خود ثابت شده كه خويشاوندى و پيوند پدر و مادر و فرزند با
«ميّت» يكسان است؛ چرا كه هر دو، طبقه اوّلِ ارث به شمار مى روند و فاصله و واسطه
اى در پيوند با او ندارند.
گفتنى است كه فرزندزاده جاى فرزند را مى گيرد و با پدر و مادر ميّت شريك مى شود
و از نظر سهم و بهره نيز هر فرزند جانشين كسى مى شود كه بخاطر او با ميّت نزديگى و
خويشاوندى يافته است.(261)
«فان لم يك له ولدُ و ورثه ربوده فلأمّه الثّلث»
و اگر فرزندى نداشته باشد و تنها پدر و مادرش از او ارث برند، در اين صورت سهم
مادرش يك سوّم است. در اين حالت، در بيشتر موارد بقيه مال از آن پدر خواهد بود؛ و
اگر ميّت شوهر داشته باشد، از ديدگاه امامان نور، نيمى از مال از آنِ او ، يك سوّم
نيز از آنِ مادر و باقيمانده از آنِ پدر مى شود. امّا پاره اى در اين شرايط، نظرى
بر خلاف ظاهر آيه شريفه دارند و معتقدند كه سهم مادر يك سوم از باقيمانده مال است و
نه يك سوّم از اصل آن. و باز در همين صورت، اگر ميّت، همسرى داشته باشد، سهم آن زن
يك چهارم، و بهره مادر يك سوّم مى شود و باقيمانده مال به پدر مى رسد.
«فان كان له اخوةُ فلأُمه السّدس»
و اگر براى او برادرانى باشد، سهم مادرش يك ششم از دارايى او است.
از ديدگاه اصحاب ما، با وجود برادران، در صورتى به مادر يك ششم ارث مى رسد كه
پدر ميّت زنده باشد؛ با اين بيان، تقدير آيه شريفه چنين است: (فان كان له اخوة و
ورثه ابواه فلأُمّه السّدس) (و اگر براى او برادرانى باشد و پدر و مادرش نيز هر دو
از او ارث برند، در اين صورت بهره مادرش يك ششم از مال خواهد بود).
جمعى از اصحاب ما بر اين اعتقادند كه در صورت نبودن پدر نيز، سهم مادر همان يك
ششم است. فقهاى اهل سنّت نيز همين ديدگاه را دارند.
اينكه وجود دو برادر، بهره مادر را از ارث، از يك سوم به يك ششم كاهش مى دهد، يك
موضوع مورد اتفاق است. از «ابن عبّاس» نقل كرده اند كه: سهم مادر با بودن كمتر از
سه برادر و خواهر، به يك ششم كاهش نمى يابد. و از ظاهر آيه نيز همين برمى آيد. چرا
كه واژه «اخوة» جمع است و كمترين شمار آن سه عدد است.
علماى ما معتقدند كه دو برادر يا سه خواهر و برادر و يا چهار خواهر -در صورتيكه
با ميّت از يك پدر و مادر و يا از يك پدر باشند- حاجب مى شوند و سهم مادر را از
ميراث به يك ششم كاهش مى دهند.
با اين بيان، منشاء ديدگاههاى متفاوت، همين واژه «اخوة» است و هم از اين روست كه
«ابن عبّاس» مى گويد: اگر برادران سه تن باشند، حاجب بحساب مى آيند. امّا برخى بر
اين عقيده اند كه دو برادر نيز حاجب مى شوند و بهره مادر را از ميراث به يك ششم
كاهش مى دهند، چرا كه در قرآن شريف واژه جمع و ضمير جمع، در مورد دو پيامبر خدا -
سليمان و داود - بكار رفته است.
«وَ لَنا لِحُكْمِهِمْ شاهِدينَ»(262)
و ما گواه داورى آنان بوديم.
«قتاده» گفته است: برادران مورد اشاره در آيه شريفه با اينكه خود ارثى از ميّت
نمى برند، مانع ارث بردن مادر مى شوند و به پدر يارى مى رسانند؛ چرا كه هزينه زندگى
و تشكيل خانواده براى آنان برعهده پدر است، نه مادر. و از اين بيان، چنين دريافت مى
شود كه به عقيده ا نامبرده، برادران مادرى حاجب نمى شوند؛ و ديدگاه دانشمندان ما
نيز همين است، زيرا پدر، عهده دار تأمين مخارج برادران مادرى ميّت نيست.
نخست عمل به وصيت و پرداخت بدهى
در ادامه آيه شريفه به بيان نكته ديگرى مى پردازد و مى فرمايد:
«من بعد وصيّه يوصى بها او دينٍ»
همه اينها، پس از انجام وصيتى است كه ميّت در آستانه مرگ يا پيش از آن بدان
سفارش كرده و بعد از اداى وام و بدهى اوست كه بايد پرداخت شود و در اين موضوع - هيچ
نظر مخالفى نيست كه پرداخت بدهى ميّت، بر ميراث مقدّم است، اگر چه همه دارايى او در
اين راه برود-
عدّه اى نيز معتقدند كه عمل به وصيّت، بر ميراث، مقدّم است و برخى مى گويند كسى
كه به سود او وصيت شده، تايك سوم مال از آنِ اوست و دوسوم ديگر از آن ورثه،
بنابراين با آنان شريك است.
از اميرمؤمنان(ع) نقل كرده اند كه فرمود: شما در اين آيه شريفه، واژه «وصيت» را
پيش از بدهى ميّت تلاوت مى كنيد؛ امّا پيامبر گرامى در تفسير و روشنگرى اين موضوع،
شش دستور داد كه بر مقدّم بودن انجام وصيت دلالت دارد.
بايد يادآور شد كه دليل تقدّم «وصيت» بر «دِين» در آيه شريفه اين است كه واژه
«اَوْ» به مفهوم «يا»، براى اشاره به يكى از دو، يا چند چيز بكار مى رود و بر ترتيب
آنها دلالتى ندارد. و مفهوم آيه شريفه اين است كه: ارث را بايد پس از تحقّق يكى از
اين دو -انجام وصيت و يا پرداخت بدهى ميّت- تقسيم كرد، خواه دين و وصيت هر دو باشند
يا تنها يكى باشد. و اين بسان آن مثال عربى است كه مى گويد: «جالس الحسن او ابن
سيرين»؛( با «حسن» و يا اين سيرين» و يا هر دو نفر آنان نشست و برخاست كن).
آگاهى محدود انسان
در اين فراز از آيه شريفه در اشاره به آگاهى محدود انسان مى گويد:
«آباؤُكم و ابناءُكم لاتدرون ايهم اقرب لكم نفعاً»
شما نمى دانيد كه پدران و فرزندانتان، كداميك براى شما سود بخش ترند
در تفسير اين جمله ديدگاهها متفاوت است:
1. به اعتقاد «مجاهد» منظور اين است كه «شما نمى دانيد كه از ميان پدر و مادر و
فرزندان، كداميك براى شما سودمندتر خواهند بود تا بر اساس آن، بهره اى از دارايى
خويش را براى آنان قرار دهيد؛ و اين آفريدگار هستى است كه با علم و فرزانگى خويش،
بهره هر كدام را مقرّر مى دارد».
2. از ديدگاه «حسن» مقصود اين است كه: «شما نمى دانيد كدامين اينان در سعادت
دنيا و آخرت شما نقش سازنده ترى دارند؛ بلكه، تنها خداست كه مى داند و هموست كه بر
اساس دانش و حكمت و مصلحت خود، دارايى شما را ميان آنان تقسيم مى كند».
3. «جبايى» مى گويد: شما نمى دانيد كه آيا سود رسانى پدر و مادرى كه شما را
تربيت مى كنند برايتان مفيدتر است، يا خدمتگذارى شما به آنان.
4. و «ابن عباس» در تفسير آن گفته است: هر يك از پدر و مادران و فرزندان كه
بيشتر فرمانبردار خدا باشند، در روز رستاخيز مقامى والاتر دارند و از آنجايى كه خدا
مقام بعضى از ايمان آوردگان را به وسيله برخى ديگر بالا مى برد تا روشنى چشم او
باشد، در روز رستاخيز نيز گاه مقام و موقعيت فرزندان را به خاطر جايگاه شكوهمند
معنوى پدران و مادران ارتقا مى دهد تا هديه و پاداش خوبى به آنان داده باشد و گاه
به عكس.
5. و «ابومسلم» در اين مورد گفته است: منظور اين است كه شما نمى دانيد كداميك
زودتر جهان را بدرود مى گوييد و كدامتان از ديگرى ارث مى بريد؛ پس، در آرزوى مرگ
يكديگر مباشيد و براى مرگ ديگرى شتاب مورزيد.
«فريضةً من اللّه انّ اللّه كان عليماً حكيماً»
اين دستورى است بايسته ازجانب خدا و بى ترديد خداوند هماره دانا و فرزانه است.
در مفهوم واژه «كان» در آيه شريفه كه فعل ماضى است، سه نظر آمده است:
1. بعضى مى گويند: منظور اين است كه مردم با تعمّق در پديده هاى آفرينش درمى
يافتند كه خدا داراى دانش و حكمت و آمرزش و فزونبخشى وصف ناپذيرى است؛ و به همين
جهت به آنان گفته شد كه دريافت شما درست است و آفريدگار هستى همانگونه بوده است.
2. و برخى معتقدند: خدا پيش از آفرينش پديده ها، از هستى و سرنوشت و اندازه گيرى
و تدبير پديده ها آگاه بوده و ايجاد و تدبير همه و همه، براساس دانش و فرزانگى
اوست.
3. و گروهى بر اين اعتقادند كه براى پروردگار گذشته و حال و آينده يكسان است؛ از
اين رو بايد گفت او هماره دانا و فرزانه بوده، هست و خواهد بود.
ارث همسران از يكديگر
در آيه شريفه آفريدگار هستى، شوهران را مخاطب مى سازد و سهم آنان را از اموال
زنانشان و برعكس، سهم زنان را از اموال آنان مشخّص مى كند.
«و لكم نصف ماترك ازواجكم ان لم يكن لهنّ ولدٌ فان كان لهنّ ولدٌ فلكم الرّبع
ممّا تركن من بعد وصيّةٍ يوصين بها او دين و لهنّ الرّبع ممّا تركتم ان لم يكن لكم
ولدٌ فان كان لكم ولدٌ فلهنّ الثّمن ممّا تركتم من بعد وصيّةٍ توصون بها او دينٍ»
و نيمى از ميراث زنانتان - اگر فرزندى نداشته باشند - از آنِ شما است؛ امّا اگر
فرزند داشته باشند، يك چهارم از دارايى برجاى مانده از آنِ شما خواهد بود. البته
اين، پس از عمل به وصيتى است كه مى كنند يا پرداخت وامى است كه ممكن است برعهده
آنان باشد. همچنين يك چهارم از ثروتى كه شما برجاى مى گذاريد - اگر فرزندى نداشته
باشيد - براى آنان است؛ امّا اگر فرزندى داشته باشيد، يك هشتم دارايى برجاى مانده
از آنِ آنها خواهد بود؛ و روشن است كه اينها نيز بعد از عمل به وصيتى است كه به آن
سفارش مى كنيد يا پرداخت بدهيهايى است كه برعهده داريد.
سهم برادر و خواهر
در ادامه آيه، درمقام بيان ميراث فرزند مادرى برمى آيد و در اين مورد مى فرمايد:
«و ان كان رجلٌ يورث كلالةً اَوامراَةٌ و له اخٌ او اختٌ فلكلّ واحدٍ
منهماالسّدس»
و اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران وى از او ارث برند، يا زنى از دنيا
برود و برادر و يا خواهرى براى او باشد، براى هر كدام از آنان يك ششم دارايى او
خواهد بود؛ اين در صورتى است كه ميت يك برادر و يك خواهر داشته باشد امّآ اگر آنان
بيشتر باشند يك سوم دارايى بر جاى مانده از او را به ارث مى برند و بايد آن را ميان
خود تقسيم نمايند؛ اين نيز پس از عمل به وصيت و پرداخت بدهى ميّت مى باشد، و اين
عمل به وصيت زمانى خواهد بود كه در وصيت خويش زيانى به حقوق ورثه نرسانده باشد.
در مفهوم واژه «كلاله» در آيه شريفه، ديدگاهها متفاوت است:
1. به اعتقاد عدّه اى از مفسّران، «كلاله» به ورثه اى كه جز پدر و مادر باشد،
گفته مى شود.
2. جمعى معتقدند كه اين واژه درمورد همه ورثه ها جز پدر بكار مى رود.
3. دسته اى ديگر برآنند كه اين واژه به معناى كسى است كه از او ارث مى برند.
4. و مطابق روايات رسيده از امامان نور خواهران و برادران ميّت را «كلاله» مى
گويند. از متن آيه نيز برادران و خواهران مادرى ميّت دريافت مى شود؛ امّا از آخرين
آيه همين سوره مباركه چنين برمى آيد كه «كلاله» به خواهران و برادران مادرى و پدرى
ميّت يا خواهران و برادران پدرى تنها گفته مى شود.
واژه «أوامرأةٌ» در آيه شريفه، عطف به «و ان كان رجلٌ» است؛ به عبارت ديگر، خود
ميّت را «كلاله» مى گويند و منظور اين است كه «اگر دارايى مردِ «كلاله» يا زنِ
«كلاله»، به ارث رود، ...»؛ امّا به عقيدهُ كسانى كه «كلاله» را به معناى «ورثه»
گرفته اند، تفسير آيه اين است كه: « اگر مردى يا زنى از دنيا برود و پدر و مادر و
فرزند نداشته باشد و دارايى او را برادران و خواهران او ارث برند...».
«ابن عمر» و برخى از دانشمندان كوفه نيز آيه را همين گونه تفسير كرده و واژه
«كلاله» را معادل برادران و خواهران كسى گرفته اند كه خود از دنيا رفته است و وارث
طبقه اوّل - يعنى پدر و مادر و فرزند - ندارد تا از او ارث برند؛ و اينان وارث او
محسوب مى شوند.
روايتى از پيامبر گرامى بوسيله «جابر» رسيده است كه اين ديدگاه را تأييد مى كند
و آن روايت اين است كه نامبرده مى گويد:
در بستر بيمارى بودم كه پيامبر به عيادتم آمد. از او پرسيدم: «اى پيامبر خدا! من
ورثه طبقه اوّل ندارم و ورثه ام «كلاله» هستند. اينك مرا راه نما كه با دارايى ام
چه كنم؟» و اينجا بود كه آيه مورد بحث بر قلب پاك رسول اكرم فرود آمد و موضوع ارث
«كلاله» را روشن ساخت.
با اين بيان، «كلاله» به كسانى گفته مى شود كه ميّت را دربر گرفته و بسان
برادران و خواهران به گونه اى او را احاطه كرده اند؛ و طبق اين ديدگاه، به ورثه
طبقه اوّل، يعنى پدر و مادر و فرزند ميّت «كلاله» نمى گويند، چرا كه اصل خويشاوندى
و پيوند، همان پيوند پدر و مادرى از يك سو و پيوند فرزندى از سوى ديگر است و اين دو
گروه از دو سو به انسان پيوند مى خورند. امّا جز اين دو گروه، نزديكان ديگر از اصل
پيوند خويشاوندى دورند و به همين جهت است كه پيوند برادر و خواهر، نه از نوع پيوند
پدرى و مادرى است و نه از نوع ارتباط فرزندى و از راه ولادت؛ و تنها با نبودن اين
دو نوع پيوند، اينان انسان را احاطه مى كنند و از او ارث مى برند. از اين رو اين
واژه «كلاله» بسان واژه «اكليل» به مفهوم «تاج» است كه سر را فرا مى گيرد، نه به
معناى سر. در آيه شريفه نيز واژه «كلاله» به آن نوع پيوند خويشاوندى اطلاق مى شود
كه ميّت پدر و مادر و فرزندى - كه طبقه اوّل بشمار مى آيند - نداشته باشد تا از او
ارث برند، درنتيجه دو سوى پيوند خويشاوندى او خالى باشد؛ كه همين خالى بودن دو طرف
را «كلاله» گويند. و از او به سبك ميراثبرى از «كلاله» ارث مى برند.
«فان كانوا اكثر من ذلك فهم شركاء فى الثّلث»
امّا اگر تعداد برادران و خواهران از يك تن بيشتر باشد، يك سوّم مال به گونه
مساوى ميان آنان تقسيم مى شود؛ چرا كه از ديدگاه امّت، خواهران و برادران مادرى در
ارث برابرند.
«من بعد وصيّةٍ يوصى بها او دين غير مضارٍ...»
اين حكم پس از عمل به وصيت ميت و پرداخت بدهى او خواهد بود و عمل به وصيّت نيز
زمانى لازم است كه او در وصيت خويش به حقوق ورثه زيانى نرسانده باشد...
درمورد زيان رسان نبودن وصيت، بعضى گفته اند مقصود اين است كه انسان نبايد طورى
وصيت كند كه در حال حيات و در آستانه مرگ يا پس از مرگ خويش، به اموال و درنتيجه به
ورثه خود زيان برساند. و برخى ديگر برآنند كه منظور آيه شريفه اين است كه نبايد به
بدهى غيرواقعى اقرار كند تا بدانوسيله به ورثه زيان وارد آورد يا در حال بيمارى و
در آستانه مرگ دستور هزينه و تصرّفى در مال بدهد كه چيزى براى ورثه باقى نماند. در
روايتى آمده است كه: «انّ الضّرار فى الوصيّه من الكبائر.» زيان رساندن به ورثه با
وصيّت، از گناهان بزرگ است.
«واللّه عليمٌ حليمٌ»
و خدا دانا و بردبار است.
آرى؛ او از مصالح بندگانش آگاه است و مقرّراتش درباره ميراث و وصيّت و هر بُعدى
از ابعاد زندگى هماره حكيمانه است. و نيز ذات پاك او بردبار است و در كيفر
گناهكاران شتاب نمى ورزد، بلكه با دادن مهلت به آنان - براى جبران و توبه و اصلاح -
بر آنان منّت مى گذارد.
اشاره اى به مقرّرات ارث
در دو آيه اى كه تفسير آنها گذشت، از مقرّرات ارث و بيانِ سهام ورثه سخن بميان
آمد و اصول مربوط به آن ترسيم شد. اينك ما باالهام از روايات رسيده از امامان نور
در اين مورد فهرست و فشرده اى از مقرّرات ارث را يادآور مى گرديم كه براى دريافت
كامل اين بحث، بايد به كتابهاى فقهى مراجعه كرد.
دو راه ارث برى
انسان از دو راه، در خور دريافت ارث مى گردد كه عبارتند از:
1. راه سبب.
2. و راه نسب.
راه سبب عبارت است از رابطه همسرى و ولاء؛ ارث زوجيت هميشه با نسب همراه است؛
امّا ارث ولاء در صورتى است كه نسبى موجود نباشد.
نسب بر دو بخش است:
1. پدر و مادر و كسانى كه با آنان نسبت دارند؛
2. فرزند، فرزندزادگان و ...
عوامل محروميت
سه چيز انسان را از ارث و ارثبرى محروم مى سازد، اين سه عامل محروميت عبارتند
از:
1. كفر،
2. بردگى،
3. كشتن كسى كه انسان از او ارث مى برد.
جز اين سه چيز، هيچ عامل ديگرى نمى تواند پدر و مادر و زن و شوهر را از اصل ارث
محروم سازد.
اقسام ورثه
ارث برندگان از دارايى برجاى مانده، سه گروه اند:
1. فرزند، كه از ارث برى فرزندزاده يا نواده و برادر و خواهرزاده جلوگيرى مى
نمايد؛ همچنانكه از ارث بردن خويشاوندان پدر، همانند عمو، عمّه، خاله و دايى
جلوگيرى مى كند. و نيز از ارث بردن پدر و مادر ميّت در بيشتر از يك ششم مال مانع مى
شود، مگر اينكه ميّت يك يا دو دختر داشته باشد كه در اينصورت از آنچه از سهام زياد
آمد، سهمى هم به پدر و مادر مى رسد.
2. پدر و مادر ميّت كه مانع از ارث برى خويشاوندان خويش، همچون برادر، خواهر و
پدر و مادر خود مى گردند.
3. زن و شوهر، از ارث برى ديگران جلوگيرى نمى كنند؛ و فرزندزاده، درصورتِ نبودِ
فرزند، جانشين او در ارث مى شود و نقش فرزند را در جلوگيرى از ارث برى ديگران دارد؛
و كسانى كه نزديكترند، از آنان كه دورترند، حقّ تقدّم دارند؛ و نيز فرزند برادر و
خواهر درصورتِ نبودِ خودِ آنان، جانشين آنان در ارث مى شود و با پدربزرگ و مادربزرگ
شريك مى شود.
ميراث نسب
ميراث نسب بر دو نوع است:
1. به فرض،
2. به قرابت.
1- ارث برخاسته از فرض ارثى است كه مقدار آن در قرآن مقرّر گرديده و ثابت است؛ و
كسانى از اين نوع ارث بهره مند مى شوند كه پيوند خويشاونديشان با ميّت يكسان است،
بسان دختر يا دخترانى كه با پدر و مادر و يا يكى از آن دو همراه باشند، چرا كه هر
يك بطور مستقيم و بيواسطه با ميّت پيوند دارند، از اين رو هرگاه يكى از آنان به
تنهايى وارث ميّت شود، همه دارايى برجاى مانده، از آنِ اوست كه، بخشى را به فرض مى
برد و بخشى را به قرابت. و هر گاه همگى با هم باشند، هريك سهم خويش را مى برد و
باقيمانده دارايى نيز به نسبت سهمشان ميان آنان تقسيم مى شود. و اگر دارايى بجا
مانده به سبب وجود زن يا شوهر از سهام كم بيايد، آن كاهش متوجّه دختر يا دختران مى
شود، نه پدر و مادر يا زن و شوهر.
ممكن است در موردى ورثه ميّت تنها از كلاله پدرى، يا مادرى، يا كلاله پدرى و
مادرى گردآيند، چرا كه خويشاوندى همه آنان با ميّت يكسان است؛ در اينصورت اگر
دارايى بر جاى مانده از سهام آنان زياد آمد، اضافه آن را به كلاله مادرى و پدرى يا
پدرى تنها مى دهند، نه به كلاله مادرى تنها.
از سهم زن و شوهر هيچگاه چيزى كم نمى شود؛ بنابر اين، هرگاه كلاله پدرى يا مادرى
گردآيند، سهم كلاله مادرى درصورتيكه يك تن باشد، يك ششم و اگر چند تن باشد، يك سوّم
است و باقيمانده دارايى ميّت از آنِ «كلاله» پدرى است؛ و با بودن كلاله پدرى و
مادرى، كلاله پدرىِ تنها ارث نمى برد.
2- ارث برخاسته از قرابت و نزديكى آن است كه انسان به تناسب پيوند خويشاوندى با
ديگران از آنان ارث برد، و كسانى كه به تناسب پيوند و قرابت ارث مى برند، به ترتيب
اهميت عبارتند از: پسر، و بعد از او فرزند يا فرزندانش كه جانشين وى مى شوند؛ و
بايد يادآور شد كه طبقه نخست، هميشه از ارث برى نسل بعد جلوگيرى مى كنند، و با
بودنِ اين نسل، يا كسى از آنان، ارث به نسل دوّم نمى رسد.
پس از پسر، پدر نيز درصورت نبودن فرزند، به قرابت ارث مى برد و همه دارايى
درصورتيكه تنها باشد، به او مى رسد.
بعد از پدر، كسانى چون فرزندِ پدر يا پدرِ پدر، يا عمو و عمّه كه ازجانب پدر با
ميّت قرابت مى يابند، ارثشان به قرابت است. بنابراين، پدرِپدر يا برادرى كه فرزندِ
پدر است، در يك رديف قرار مى گيرند؛ همچنين است مادربزرگ كه با خواهر در يك رديف
قرار مى گيرد. و دارايى برجاى مانده را طبق قانون به نسبت دو بهره براى پسر و يك
سهم براى دختر تقسيم مى كنند.
كسانى كه با ميّت دو سبب قرابت دارند، از كسانى كه تنها يك سبب قرابت دارند،
مقدّم مى باشند و از ارث برى آنان جلوگيرى مى كنند. فرزندان خواهر و برادر، جاى پدر
و مادرشان را مى گيرند و با پدر و مادر در تقسيم ارث شركت مى كنند. به همين ترتيب،
جدّ و جدّه گرچه دور باشند، و يا خواهران و برادران ميّت و فرزندان آنان در ارث
شريك هستند.
از خويشاوندان مادرى، پدربزرگ و مادربزرگِ مادرى و خويشان آنان همانند دايى و
خاله، به قرابت ارث مى برند؛ و فرزندان مادر به فرض، نه به قرابت. بنابراين، جدّ و
جدّه مادرى با برادر و خواهر مادرى هم سهمند؛ و هرگاه خويشاوندان پدرى و مادرى با
هم گردآيند و ازنظر درجه خويشاوندى مساوى باشند، يك سوّم دارايى برجاى مانده براى
خويشاوندان مادرى و بقيّه آن براى خويشاوندان پدرى خواهد بود و بهره پسران در
تقسيم، دو برابر دختران است.
و هر گاه يكى از خويشاوندان پدرى و مادرى از ديگرى دورتر باشد، آنكه نزديكتر
است، مانع ارث برى دورتر مى شود و او را از ارث محروم مى سازد، خواه ازطرف پدر
باشد، خواه ازسوى مادر. اين حكم تنها در يك جا استثنا شده و آن زمانى است كه
پسرعموى پدرى و مادرى با عموى پدرى جمع شوند كه در اينجا پسرعمو مقدّم بر عمو مى
شود و او ارث را مى برد.
اين بود اصول و چهارچوب مقررات ارث، براى دريافت شاخ وبرگهاى بسيار بحث بايد به
كتابهاى فقهى مراجعه گردد.
مرزهاى مقرّرات خدا
آفريدگار هستى پس از ترسيم مقرّرات ارث در دو آيه گذشته، اينك به كسانى كه در
اجراى مقرّرات، او را فرمانبردارى كنند، وعده پاداش مى دهد و به گناهكاران و پايمال
كنندگان حدود و مرزهاى مقرّراتش، وعده كيفر دردناك، و مى فرمايد:
«تلك حدوداللّه»
اينها مرزهاى مقرّرات خدا و احكام اوست كه درمورد ارث بيان گرديد، اينك هشدارتان
باد كه نبايد از اين مرزها گذشت.
در مفهوم واژه «حدود»، ديدگاهها متفاوت است:
1. جمعى برآنند كه منظور از «حدود»، شرايط و مقرّرات خدا براى يك زندگى شايسته
است.
2. دسته اى معتقدند كه مقصود، فرمانبردارى از خداست.
3. و بباور پاره اى منظور اين است كه: اين بيان خدا درباره ارث است.
ديدگاه سوّم بهتر بنظر مى رسد؛ و برطبق آن، منظور اين است كه آنچه خدا درمورد
مقرّرات ارث در دو آيه اى كه گذشت بيان فرمود و حقوق و حدود هر كس را روشن ساخت و
ميان فرمانبردارى و نافرمانى از او را بدينوسيله روشنگرى كرد، همه و همه مقرّرات
خداست. چرا كه، واژه «حدود» همان مرزهاى مقرّرات خداست كه به دليل روشن بودن موضوع،
به اختصار آمده است.
«و من يطع اللّه و رسوله يدخله جنّاتٍ تجرى من تحتهاالانهار خالدين فيها و ذلك
الفوزالعظيم»
و هر كه خدا و پيام آورش را در اجراى مقرّرات ازجمله قانون ارث فرمانبردارى كند،
خدا او را به بوستانهايى وارد مى سازد كه از زير درختان و كاخهاى پرشكوه آن
جويبارها روان است؛ و در آنجا جاودانه خواهد بود؛ و اين همان كاميابى بزرگ است.
آيه شريفه، كاميابى و رستگارى سراى آخرت را، به بزرگى و شكوهمندى وصف مى كند؛
امّا روشن نمى سازد كه اين بزرگى و شكوهمندى در مقايسه با چه چيزى است. امّا بنظر
مى رسد مقصود اين باشد كه كاميابى سراى آخرت از ثروت و دارايى دنيا كه از راههاى
گوناگون، ازجمله از راه ارث، روزى شما شده، بسيار پرشكوهتر و بزرگتر است، درست بسان
شكوه نعمتهاى سراى آخرت دربرابر نعمتهاى سراب گونه دنيا.
و بدان دليل فرمانبردارى از خدا را در موضوع ارث مورد تأكيد قرار مى دهد، كه
بدينوسيله اهميت مقرّرات ارث را روشن سازد و مردم را بر رعايت آن تشويق مى نمايد؛
وگرنه فرمانبردارى و اطاعت خدا در كران تا كران زندگى پسنديده و بشدّت مورد تشويق
است و نافرمانى او نيز همه جا و هميشه مورد نكوهش مى باشد و از آن هشدار مى دهد.
در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:
«و من يعص اللّه و رسوله و يتعدّ حدوده يدخله ناراً خالداً فيها و له عذابٌ
مهينٌ»
و هر كه از خدا و پيامبرش نافرمانى كند و از حدود و مرزهاى مقرّراتش بگذرد، وى
را در آتشى سوزان درآورد كه هماره در آن ماندگار باشد، و برايش عذابى خفّت بار
خواهد بود.
در آيه شريفه، عذاب خدا درمورد تجاوزكاران، خفّت آور و اهانت بار وصف شده، و اين
بدان دليل است كه گناهكاران كيفر زشتى و گناه خود را به گونه اى بس خفّت بار دريافت
خواهند كرد و شايستگان نيز پاداش كارشان را بخوبى خواهند ديد.
چه كسانى در عذاب ماندگار خواهند بود؟
برخى با استدلال به آيه شريفهُ برآنند كه: «نمازگزارى كه گناه كبيره از او سر
زند، هماره در آتش دوزخ خواهد بود». امّا اين مطلب درست بنظر نمى رسد؛ زيرا آيه
نشانگر آن است كه هر كه همه مرزهاى مقرّرات خدا را پايمال سازد، هميشه در عذاب و
آتش خواهد بود، نه كسى كه ضمن انجام دادن كارهاى شايسته، گناهى نيز مرتكب شود؛ به
عبارت ديگر، آيه شريفه كافر را ماندگار در عذاب عنوان مى سازد، زيرا تنها كفرگرايان
از همه مرزهاى مقرّرات او مى گذرند. و بى هيچ بحث و اختلافِ ديدگاهى، آنان كه به
گناه صغيره آلوده مى شوند، از عموم آيه خارج اند، گرچه گناهكارند و از مرزى از
مرزهاى مقرّرات خدا گذشته اند. پس اگر روا باشد كه انجام دهنده گناه صغيره را از
عموم آيه خارج سازيم، چرا روا نباشد كه دست يازنده به گناهى از گناهان كبيره را هم
كه نمازگزار واقعى است و به لغزشى گرفتار آمده است - به دليل شفاعت يا بخشايش خدا -
ماندگار در آتش ندانيم؟
بعلاوه، ما ناگزيريم توبه كار واقعى را از عموم آيه خارج سازيم، چرا كه، دلايل
بسيارى نشانگر آن است. كه خدا توبه پذير است و توبه واقعى گناهكاران را، مى پذيرد و
مهر و فزونبخشى خود را شامل حال آنان مى كند، با اين بيان كسانى كه مورد بخشايش خدا
قرار مى گيرند، از عموم آيه خارج خواهند شد و دلايلى داريم كه اينان كم نيستند. مگر
اينكه بگوييم خداوند هيچ گناهكارى را نمى بخشد و توبه توبه كاران را نمى پذيرد؛ كه
اين پذيرفتنى نيست.(263) افزون بر اين برخى از مفسّران، آيه شريفه را در مورد كسى
دانسته اند كه از مرزهاى مقرّرات خدا بگذرد و گناه و تجاوز خويش را روا و پسنديده
جلوه دهد، نه گناهكارى كه ناخواسته به گناهى دست يازيده و پشيمان شده و توبه كرده
است.