تفسير مجمع البيان جلد ۳

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۸ -


سوره آل عمران / آيه هاى 64 - 59

59. اِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَاللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

60. اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ.

61. فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ.

62. اِنَّ هذا لَهُوَالْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مامِنْ اِلهٍ اِلاَّاللَّهُ وَ اِنَ اللَّهَ لَهُوَالْعَزيزُ الْحَكيمُ.

63. فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَ اللَّهَ عَليمٌ بِالْمُفْسِدينَ.

64. قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلاَّ نَعْبُدَ اِلاَّاللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئَاً وَ لايَتَخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دونِ اللَّهِ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوااشْهَدُوا بِاَنَّا مُسْلِمُونَ.

ترجمه

59. بى گمان وصف [ آفرينش ]عيسى [ از مادرى تنها ]نزد خدا، همانند وصف [ آفرينش ]آدم است كه او را [ بدون پدر و مادر ]از خاكى [ ناچيز ]آفريد؛ سپس به او گفت: «باش!» پس، وجود يافت.

60. [ اى پيامبر! آنچه درمورد عيسى به تو وحى شد، ]حق [ و ]ازسوى پروردگار توست؛ پس، از ترديدكنندگان مباش.

61. اينك، پس از دانشى كه [ درباره مسيح ]به تو رسيده است، هر كسى درباره او با تو به بحث و ستيزه پرداخت، بگو: «بياييد ما پسرانمان را فرا خوانيم و شما [ نيز ]پسرانتان را، ما زنانمان را و شما [ نيز ]زنانتان را، و ما خودمان را و شما [ نيز ]خودتان را؛ آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

62. بى گمان سرگذشت درست [ مسيح، فرزند مريم ]همين است [ كه او بنده و فرستاده خدا بود]. و جز خدا، هيچ خدايى نيست؛ و بى ترديد خداست كه شكست ناپذير و فرزانه است.

63. پس اگر [ باز هم از پذيرش حق ]روى گردانيدند، [ بدانيد كه در انديشه تباهى اند و] بيقين خداوند تبهكاران را مى شناسد.

64. [ هان اى پيامبر! ]بگو: «اى اهل كتاب! به سوى [ اصل اساسى و ]سخنى [ سرنوشت ساز ]كه ميان ما و شما يكسان است، بياييد؛ [ آن اصل مشترك اين است ]كه جز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و هيچيك از ما ديگرى را بجاى خدا به پروردگارى نگيرد.» پس، اگر [ از اين اصل مشترك ]روى گردانيدند، بگوييد: «شما گواه باشيد كه ما مسلمانيم [ كه به اين اصل عقيده داريم، نه شما]».

نگرشى بر واژه ها

«مَثَلْ»: سخنى كه بر زبانها جارى است و با آن داستان و وصف چيزى بيان مى شود.

«تعالوا»: در اصل از «علوّ» به معناى «بالارفتن» است؛ امّا بر اثر استعمال بسيار، درمورد «آمدنِ باشتاب» بكار مى رود.

«ابتهال»: مصدر باب افتعال و به معناى «بر يكديگر نفرين و لعنت كردن و عذاب را براى طرفِ حق ستيز خواستن» است؛ و «مباهله» از مادّه «بهل» به مفهوم «رهاساختن چيزى» است، و به همين تناسب، به معناى «تضرّع و دعا و واگذار كردن كار به خدا» نيز بكار رفته است.

«قصص»: مفرد و به معناى «قصّه» است. اين واژه در اصل از مادّه «قص» به معناى «چيزى را جستجو كردن» گرفته شده و «قصاص» هم از همين باب است. هم از اين روست كه تاريخ گذشتگان را نيز «قصّه» گفته اند.

«تولّى از حق»: عقيده به خلاف حق داشتن و پشت به حق كردن.

«افساد»: تباه كردن؛ چيزى را در جايى كه حكيمانه نيست، بكار بردن.

«اصلاح»: سازمان دادن؛ به سامان آوردن و در جايى كه حكيمانه است، بكاربردن.

«كلمةٍ»: به سخن و گاه نيز به قصيده گفته مى شود.

«سواء»: عادلانه و مطابق ميزان و عدالت.

شأن نزول

در شأن نزول سه آيه از آيات اين بحث آورده اند كه: پس از ورود هيئت بلندپايه نجران به مدينه، هنگامى كه كار به مباهله كشيد، آنان براى مشورت و تدبّر بيشتر، يك شب از پيامبر گرامى مهلت خواستند و چون به شور نشستند، بلندپايه ترين چهره مذهبى آنان گفت: فردا نيك بنگريد؛ اگر محمّد(ص) با سروصدا و انبوه ياران آمد، نترسيد و مباهله كنيد امّا اگر خود و خاندانش آمدند، بپرهيزيد كه گرفتار خواهيد شد.

با فرارسيدن بامداد روز موعود، نجرانيان مشاهده كردند كه پيامبر دست اميرمؤمنان را گرفته، پيشاپيش آن حضرت دو نور ديده اش حسن و حسين - عليهم السّلام - و پشت سرشان دخت ارجمندش فاطمه(س) به ميعادگاه رهسپارند. مسيحيان كه عضو عاليرتبه مذهبى شان در جلو و برگزيدگانشان ازپى او بودند، از پيامبر خواستند تا همراهان خويش را معرّفى كند.

آن حضرت فرمود: اين بزرگمرد، عموزاده و همتاى دخت ارجمندم و محبوب ترين انسانها نزد من، اميرمؤمنان است؛ اين دو كودك، فرزندان او و من؛ و اين بانو نيز دخترم، فاطمه(س)، عزيزترين انسانها درنظر من است.

آنگاه پيامبر به حالت دعا و تضرّع در جايگاه خود نشست؛ كه «ابوحارثه» - اسقف مسيحيان - گفت: «هان اى مسيحيان! هشدارتان باد كه اين مرد پيامبر خداست و بسان پيامبران رو به بارگاه خدا آورده است». پس، از مباهله منصرف شدند و گفتند: «اگر با اين بزرگوار و اين چهره هاى پاك و مصمّم مباهله كنيم، بيم آن مى رود كه يك مسيحى برروى زمين نماند».

در اين مورد همچنين روايت كرده اند كه: اسقف بزرگ مسيحيان، با ديدن خاندان پيامبر گفت:

«انّى لارى وجوها لوسألوااللّه أن يزيل جبلاً من مكانه لازاله فلاتبتهلوا فتهلكوا ولايبقى على وجه الارض نصرانىّ الى يوم القيامه.»

من چهره هاى بسيار پرمعنويت و شكوهبارى را مى نگرم كه اگر از آفريدگار هستى بخواهند كوهها را از جاى بركند، چنين خواهد شد. از اين رو تقاضا مى كنم مباهله نكنيد كه نابود خواهيد شد و تا روز رستاخيز يك نصرانى برروى زمين نخواهد ماند.

و از پيشواى گرانقدر توحيد آورده اند كه در اين باره فرمود: به خدايى كه جان من در كف قدرت اوست، اگر اينان با من مباهله مى كردند، همگى مسخ مى شدند و بصورت بوزينگان و خوكها درمى آمدند؛ بيابان بر آنان به دريايى از آتش شعله ور تبديل مى شد و يك مسيحى باقى نمى ماند.

بعد از آن، دو پيشواى بزرگ مسيحيان، «سيّد» و «عاقب»، به اسلام گرويدند و حلّه اى ويژه و عصايى به همراه كاسه و نعلينى خاص به پيامبر هديه كردند.

و در همين ماجرا بود كه اين آيات بر قلب پاك پيامبر(ص) فرود آمد.

و در شأن نزول آخرين آيه مورد بحث سه روايت آورده اند:

1. گروهى برآنند كه اين آيه شريفه درمورد هيئت بلندپايه نجران و مسيحيان آن سامان فرود آمده است.

2. امّا گروهى ديگر گفته اند درباره يهوديان مدينه نازل شده است.

3. و گروهى نيز بر اين باورند كه درمورد همه اهل كتاب فرود آمده است.

و به نظر ما، ديدگاه سوّم با آيه شريفه سازگارتر است؛ چرا كه آيه مفهومى عام دارد و يهود و نصارا هر دو را شامل مى شود.

تفسير داستان مباهله يا سند شكوه خاندان رسالت

در نخستين آيه مورد بحث و آياتى كه از پى آن خواهد آمد، قرآن پندار بى اساس «پسر خدا بودن مسيح» را كه گروهى بدان باورند بباد انتقاد گرفته و ضمن رد آن به روشنگرى مى پردازد و مى فرمايد:

«انّ مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من ترابٍ»

بى گمان مثل و وصف عيسى و آفرينش او نزد خدا، همچون مثل آفرينش آدم است. آفريدگار هستى عيسى را از مادرى تنها و بدون پدر آفريد و شگفت انگيزتر از آن، آدم را از مشتى خاك ناچيز و بدون پدر و مادر خلق كرد. پس، چگونه است كه مسيحيان او را فراتر از انسان مى دانند و او را به مرز خدايى و پسر خدابودن مى رسانند؛ امّا آدم را بنده خدا مى دانند؟!

«ثمّ قال له كن فيكون»

آنگاه به آن آدم و يا مسيح فرمان داد: «باش!» و بيدرنگ شد و وجود يافت.

و مى افزايد:

«الحقّ من ربّك فلاتكن من الممترين»

حق ازجانب پروردگار توست؛ و آنچه درباره عيسى به تو وحى شد، درست است و ازسوى پروردگارت؛ پس، از دودلان و ترديدكنندگان مباش.

آنگاه روى سخن را به پيامبر گرامى نموده و مى فرمايد:

«فمن حاجّك فيه من بعد ماجاءك من العلم فقل تعالوا...»

اينك اى پيامبر! پس از آگاهى و دانشى كه درباره مسيح، از راه وحى به تو رسيده است، اگر باز هم كسى درمورد آفرينش، يا مقام عيسى، با تو بحث و ستيزه كرد و حق را درمورد او نپذيرفت كه بنده برگزيده و پيامبر خداست، به چنين كس يا كسانى بگو: بياييد تا راه ديگرى را پيشنهاد كنم كه اين بحث و گفتگو را بپايان مى برد و حق را روشن مى سازد و راستگو را از دروغ پرداز نشان مى دهد.

«... ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم»

... بياييد ما پسرانمان را فرا خوانيم و شما نيز پسرانتان را؛ ما زنانمان را، و شما نيز زنانتان را؛ و ما خودمان را و شما نيز خودتان را.

فرزندان پيامبر كيانند؟

همه كسانى كه قلم بدست گرفته و تفسير نوشته اند، مى گويند: منظور از واژه «ابناءنا» در آيه شريفه، پسران پيامبر مى باشند و آنان جز دو نورديده آن حضرت حسن و حسين - كه درود خدا بر آنان باد - نبودند.

به اعتقاد ابوبكر رازى، اين آيه مباركه برترين دليل است كه حسن و حسين - كه درود خدا بر آنان باد - پسران نياى گرانقدرشان پيامبرند؛ و فرزند دختر، براستى فرزند انسان محسوب مى شود.

يكى از دانشمندان معتزله به نام «ابى علان» گفته است: اين آيه شريفه، بهترين گواه و خدشه ناپذيرترين سند آسمانى است كه حضرت حسن و حسين از ديدگاه خدا و پيامبر و قرآن مُكلّف و مسئولند و انسانهايى در اوج كمال و رشد و جمال همه جانبه؛ چرا كه مباهله بايد با كسانى انجام پذيرد كه چنين باشند.

به عقيده دانشمندان مذهب اهل بيت، كمى سنّ و سال را در همه جا نمى توان با كمال عقلى و فكرى ناهماهنگ دانست؛ و دو امام نور حسن و حسين در آن سنّ و سال، از نظر فكرى كامل بودند. و راستى كه چه اشكالى پيش مى آيد اگر آن دو گرانمايه عصرها و نسلها را كه از موقعيت پرفراز معنوى و مقام والاى امامت آسمانى و راستين برخوردار بودند و ازجانب خدا تأييدشده، در آن شرايط بنگريم و بگوييم پروردگار با اعجاز و به طريقى فراتر از مرزهاى مادّى، مشعل خرد آنان را پرفروغ ساخته و كمال و جمال معنوى و فكرى را به آنان ارزانى داشته است؟! مگر پيامبر گرامى در دوران كودكى آنان بارها نفرمود: «ابناى هذان امامان قاماً او قعداً»(146) (دو فرزند گرانمايه ام، امام راستين و پيشواى مردم اند؛ خواه تدبير امور جامعه و تنظيم شئون آن را بكف بگيرند يا نه).

سالار بانوان

تمامى قرآن پژوهان و مفسّران بر اين عقيده اند كه منظور از واژه «نساءنا» در آيه شريفه، دخت فرزانه پيامبر - فاطمه (س) - است؛ چرا كه جز او، بانويى در مباهله شركت نكرد و پيامبر تنها او را به اين افتخار جاودانه مفتخر ساخت.

با اين بيان، آيه مباركه سند برترى آن حضرت بر همه زنان عصرها و نسلها است؛ و تأييد اين سخن پرمايه پيامبر كه فرمود:

«فاطمه بضعة منّى يريبنى مارابها.»(147)

دخترم فاطمه، پاره وجود من است. آنچه او را ناراحت و پريشان سازد، مرا ناراحت و پريشان مى سازد.

نيز در تأييد بيان آن حضرت است كه فرمود:

«انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها.»(148)

خداوند از خشم فاطمه، خشمگين و از خشنودى او، خشنود مى شود.

و نيز اين روايت كه فرمود:

«اتانى ملك فبشّرنى اَن فاطمة سيّدة نساء اهل الجنّه و نساء اُمّتى.»(149)

فرشته اى نزد من آمد و نويد داد كه فاطمه سالار بانوان بهشت و سرور زنان امّت است.

و نيز مؤيّد اين روايت رسيده از پيامبر درمورد آن حضرت به نقل از عايشه است كه گفت: روزى پيامبر سر به گوش دخت ارجمندش نهاد و رازى گفت كه فاطمه(س) بعد از شنيدن آن شادمان شد و تبسّم كرد. از او پرسيدم: فاطمه جان! پدرت چه فرمود؟

آن حضرت پاسخ داد: پدرم فرمود:

«ألا ترضين اَن تكونى سيّدة نساء هذه الامّة و نساءالمؤمنين...»(150)

«آيا خشنود نمى شوى كه سالار بانوان اين امّت و سرور زنان باايمانِ عصرها و نسلها باشى؟» و من از اين مژده، شادمان شدم.

پرتوى از شكوه امير مؤمنان

به اعتقاد تمامى مفسّران، واژه «انفسنا» در آيه شريفه، اشاره به وجود پرفروغ اميرمؤمنان(ع) است؛ چراكه پيامبر، خود فراخوان به مباهله است؛ و دعوت شده، هميشه غيراز دعوت كننده خواهد بود؛ و نمى توان دعوت كننده را همان دعوت شده دانست. با اين بيان، فراخوان، پيامبر است و فراخوانده شده به دستور خداوند، شخصيت والايى هموزن و همسنگ او؛ و ناگفته پيداست كه جز اميرمؤمنان، مرد ديگرى به مباهله فراخوانده نشد. و پيامبر از ميان زنان گيتى، تنها فاطمه(س) و از جمع مردان، اميرمؤمنان و از ميان پسران دنيا، حسن و حسين را فراخواند و بس.

آرى، آيه شريفه نيز بيانگر اين واقعيت است كه اميرمؤمنان(ع)، نفس ِ نفيس پيامبر خدا خوانده شده است. و اين نشان دهنده مقام والا و موقعيت پرشكوه و جايگاه پرفرازى است كه جز او كسى نه تنها به آنجا راه نيافته كه نزديك هم نشده است.

روايات بيانگر اين موقعيت پرفراز بسيار است، براى نمونه:

1. پيامبر گرامى درمورد يكى از اصحاب خود كه در جمع ياران حضور نداشت، پرس وجو كرد. يكى گفت: اى پيامبر! اگر فرمانى داريد، على(ع) حاضر است. رسول اكرم فرمود: «سألنى عن النّاس و لم تسألنى عن نفسى.»(151) (... من از نفس خود كه نپرسيدم).

2. پيامبر گرامى رو به «بريده اسلمى» كرد و فرمود:

«يا بريده! لاتبغض عليّاً فإنّه منّى و انا منه انّ النّاس خلقوا من شجرة شتّى و خلقت انا و علىّ من شجرة واحده.»(152)

هان اى بريده! على را دشمن مدار كه او از من است و من از اويم. مردم از ريشه ها و درختهاى پراكنده اى آفريده شده اند؛ و من و على، از يك ريشه و تبار و درخت آفريده شده ايم.

3. هنگامى كه در كارزار «احد» اميرمؤمنان با دفاع قهرمانانه و سرسخت خويش، جان گرامى پيامبر را از شرارت بدانديشان حفظ مى كرد، فرشته وحى به پبامبر گفت: براستى كه على با تو مؤاسات و در راهت فداكارى كرد.

پيامبر فرمود:

«يا جبرائيل انّه منّى و انا منه. فقال جبرائيل و انا منكما.»(153)

هان اى فرشته وحى! على از من است و من از او. فرشته وحى گفت: من نيز از شما دو تن هستم.

«ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين»

آنگاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

همانگونه كه خاطرنشان شد، واژه «ابتهال» را به تضرّع و زارى، و دعا و نيايش و به لعن و نفرين نيز تفسير كرده اند.

سندى خدشه ناپذير

اين آيه شريفه، دو واقعيت ظريف و دقيق را هم ترسيم مى كند

1. نخست اينكه هيئت بلندپايه مسيحيان نجران، سرانجام به حقّانيت اسلام و درستى دعوت پيامبر و رسالت او ايمان آورد و به آن معتقد شد؛ چرا كه اگر چنين نبود، از مباهله خوددارى نمى كرد و به مصالحه و پرداخت جزيه با آن شرايط تن نمى سپرد.

2. واقعيت برجسته ديگر اين است كه اگر پيامبر گرامى نيز بر پذيرفته شدن دعاى خويش در جريان مباهله و فرود عذاب بر طرف مقابل يقين نداشت، هرگز خود و جان گرامى على و دخت ارجمندش فاطمه و دو نور ديده اش حسن و حسين را - كه درود خدا بر همه آنان باد - به مباهله فرا نمى خواند و با آن ايمان و اطمينان، دست در دست هم به ميعادگاه نمى آمدند.

سرگذشت واقعى مسيح

در چهارمين آيه مورد بحث و پس از ترسيم داستان مباهله مى فرمايد:

«انّ هذا لهوالقصص الحقّ»

بى ترديد سرگذشت واقعى مسيح(ع) همين است كه به تو وحى كرديم؛ او بنده برگزيده و پيام رسان ما بودوبس، و پندارهاى پوچ كسانى كه او را پسر خدا يا معبود خويش مى پندارند، بافته هايى بى اساس است.

«و مامن الهٍ الاّ اللّه و انّ اللّه لهوالعزيزالحكيم»

و جز خداى يكتا، خدايى نيست. و همه پندارهاى شرك گرايانه اى كه به نام او رواج دارد، باطل و پوچ است. و خداست كه شكست ناپذير و فرزانه است.

«فان تولّوا فانّ اللّه عليمٌ بالمفسدين»

پس اگر باز هم از پذيرش حق سر باز زدند و از پيروى تو و تصديق آنچه به سوى تو آمده است، روى برتافتند، بدانيد كه در انديشه تباهى اند؛ و خدا تبهكاران را مى شناسد و كيفر تبهكارى آنان را خواهد داد.

اين جمله از آيه شريفه هشدار است؛ و گرنه خدا هم به حال تبهكاران داناست و هم از حال شايسته كرداران.

برخى نيز گفته اند: مقصود اين است كه خداوند به فرجام مباهله و حال طرفين آگاه است و مى داند كه سرانجام آنان به حقّانيت تو و دعوت آسمانى ات پى خواهند برد و مباهله نخواهند كرد.

دعوت بسوى توحيدگرايى

قرآن پس از ترسيم جريان مباهله، اينك همه را به توحيد و توحيدگرايى و به پيروى از اصل مورد اتّفاق همه دعوتهاى آسمانى و زيربنا و سرلوحه همه بعثتها فرا مى خواند و مى فرمايد:

«قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمةٍ سواءٍ بيننا و بينكم»

اى پيامبر! بگو: هان اى اهل كتاب! بياييد به سوى يك اصل اساسى و حقيقت درست و عادلانه كه ميان ما و شما يكسان است و در آن هيچ كژى و انحراف و اشتباهى نيست.

«الاّ نعبد الاّاللّه و لانشرك به شيئاً و لايتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه»

آن واقعيت عادلانه و درست اين است كه: همه ما جز يكتا آفريدگار هستى را نپرستيم و كسى از ما، ديگرى را بجاى خدا به پروردگارى نگيريد.

اين جمله از آيه شريفه را به دو صورت تفسير كرده اند:

1. عيسى را پروردگار خويش نگيريد؛ كه او نيز بسان ما بنده خداست.

2. «احبار و رهبان يا دانشمندان و زاهدان اهل كتاب را به پروردگارى نگيريد و بندگى آنان را گردن ننهيد». دليل اين ديدگاه، اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: «اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْبابَاً مِنْ دُونِ اللّهِ...»(154) (آنان پيشوايان دينى و راهبان خويش را بجاى خدا به پروردگارى گرفتند...).

از ششمين امام نور روايت كرده اند كه فرمود:

«ماعبدوهم من دون اللّه ولكن حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً و كان ذلك اتّخاذهم ارباباً من دون اللّه.»(155)

اهل كتاب پيشوايان دينى خويش را بجاى خدا سجده نكردند و نپرستيدند؛ بلكه مقصود اين است كه آنان ارزشها و چيزهاى روا و حلال را طبق هواهاى جاه طلبانه و منافع خويش بر اين نگونساران حرام و ضدّارزش اعلان مى كردند و چيزهاى حرام و ضدّارزش را حلال و روا مى شمردند و اينان مى پذيرفتند. و همين پذيرش ظالمانه از سردمداران، به پروردگارى گرفتن آنان بود.

و نيز آورده اند كه وقتى اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر فرود آمد و آن حضرت آن را خواند، «عدىّ بن حاتم» گفت: «اى پيامبر خدا! ما آنان را نمى پرستيديم». پيامبر پرسيد: «آيا آنان حلال و حرام را به دلخواه خويش اعلام نمى كردند و شما مى پذيرفتيد؟» پاسخ داد: «چرا!» فرمود: «هو ذلك» (اين همان به خدايى گرفتن و پرستش آنان است).

«فان تولّوا فقولوااشهدوا بأنّا مسلمون»

پس اگر از بندگى خدا و توحيد و يكتاپرستى روى برتافتند، شما اى مردم توحيدگرا! دربرابر رويگردانى آنان از حق و براى تجديد اقرار و اعتراف به توحيد و توحيدگرايى، با همه وجود بگوييد: هان! همگان گواه باشيد كه ما مسلمان و يكتاپرستيم.

آرى؛ ما مسلمانان هم در ايمان و توحيدگرايى خويش اخلاص مى ورزيم، هم دربرابر مقرّرات انسانساز خداى خود فرمانبرداريم و هم به تمامى آنچه بر پيامبران پيشين وحى شده است، همه را، باور داريم.

دو نكته ظريف و درس آموز

در اين آيه شريفه، دو نكته و پيام انسانساز هست:

1. آفريدگار هستى در مقام ادب آموزى به بندگان باايمان خويش است و به آنان ياد مى دهد به هنگام روى برتافتن كافران از حقّ و عدالت و برهان روشن، چگونه با آنان برخورد كنند تا آنان دريابند كه حق ناپذيرى آنها، اثرى در ايمان و اعتقاد و حق گرايى مؤمنان ندارد.

2. حق را بايد در هر حال پذيرفت و در راه آن گام نهاد، چه حق پذيران بسيار باشند يا اندك. همچنين روى آوردن يا پشت كردن گروهى به حق، نبايد در ايمان تزلزل ناپذير حقجويان و حقپويان اثر گذارد؛ كه پيشواى حق طلبان فرمود: «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله ...»(156).