تفسير مجمع البيان جلد ۳

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۲ -


سوره آل عمران / آيه هاى 27 - 23

23. اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتُوا نَصيبَاً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ اِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّى فَريقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ.

24. ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَاالنّارُ اِلّا اَيّامَاً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فى دينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

25. فَكَيْفَ اِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لارَيْبَ فيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْس ٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ.

26. قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلى كُلِ ّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.

27. تُولِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِى اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ.

ترجمه

23. آيا به كسانى كه بهره اى از كتاب [ آسمانى ]به آنان داده شده است، ننگريستى آنگاه كه به كتاب خدا فراخوانده شدند تا ميانشان داورى كند، آنگاه [ بجاى پذيرش اين دعوت انسانساز، ]گروهى از آنان درحاليكه [ از حق ]روى گردانند، [ به فراخوان آسمانى ]پشت مى كنند؟!

24. اين بدان جهت است كه آنان [ مغرورانه ]مى گفتند: «آتش [ شعله ور دوزخ ] ، جز روزهايى چند، هرگز به ما نخواهد رسيد». و آنچه به دروغ مى بافتند، آنان را در دينشان فريب داد.

25. پس [ حال و روزشان ]چگونه خواهد بود وقتى آنان را در روزى كه هيچ ترديدى در [ فرارسيدن ]آن نيست، گرد آوريم، و به هر كه [ پاداش ِ ]آنچه بدست آورده است، بطور كامل داده شود، و به آنان ستمى نشود؟

26. [ هان اى پيامبر! ]بگو: اى خدا! اى خداوندگار فرمانروايى! تو به هر كه بخواهى، فرمانروايى مى دهى و از هر كه بخواهى، فرمانروايى را بازمى ستانى؛ هر كه را بخواهى، سرفرازى مى دهى و هر كه را بخواهى، خوار [ و ذليل ]مى سازى؛ خوبيها [ و نيكيها ]، همه به دست توست؛ چرا كه تو بر هر چيزى توانايى.

27. شب را در روز فرومى برى و روز را در شب! زنده را از مرده بيرون مى آورى و مرده را از زنده! و به هر كه بخواهى، [ بطور گسترده و ]بيشمار روزى مى دهى.

نگرشى بر واژه ها

«نصيب»: بهره انسان از هر چيز.

«دعا»: خواستن چيزى يا به انجام رسيدن كارى.

«حكم»: سخنى كه ميان حقّ و باطل جدايى مى افكند و آن دو را از هم جدا مى سازد.

«غرور»: دل بستن به چيزى كه صحيح نيست.

«كيف»: چگونه خواهد بود؟ اين واژه، در مقام پرسش از حال و چگونگى بكار مى رود.

«تنزع»: باز مى ستانى. اين واژه از «نزع» به معناى «بركندن چيزى از چيز ديگر» برگرفته شده است.

«تولج»: فرومى برى. اين واژه از «ايلاج» به معناى «فروبردن» - برگرفته شده - است.

شأن نزول

در شأن نزول چهارمين آيه مورد بحث، دو داستان آورده اند كه بيانگر يك واقعيت اند:

1. هنگامى كه پيامبر گرامى با پيروزى وصف ناپذيرى وارد مكّه شد، به پيروان خود وعده فرمود كه به بركت قرآن شريف، در آينده اى نه چندان دور، اُمّت اسلام بر دو امپراطورى بزرگ «روم» و «ايران» نيز پيروز خواهند شد.

«نفاق پيشگان» و «يهوديان»، با شنيدن اين مژده، با تمسخر گفتند: «اين باورنكردنى است: محمّد كجا و پيروزى بر ايران و روم كجا؟! آيا او به مكّه و مدينه قناعت نمى كند كه به ايران و روم طمع بسته است؟» و درست در اين هنگام بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفّاى پيامبر فرود آمد.

2. در پيكار «خندق»، پيامبر براى دفاع از شهر دربرابر تهاجم سپاهيان احزاب، نقشه اى تنظيم كرد كه طبق آن، به هر گروه ده نفرى از يارانش، حدود چهل متر زمين در اختيار نهاد تا آن را بصورت خندقى حفر كنند و بدينوسيله مانع از تهاجم دشمن شوند.

هم مهاجران و هم انصار، «سلمان» را كه مردى پرتوان و كوشا بود، به گروه خود فراخواندند؛ امّا پيامبر(ص) فرمود: «سلمان منا اهل البيت» (سلمان از ما خاندان وحى و رسالت است).

«عمربن عوف» گفته است كه به گروه ما - كه از من، سلمان، حذيفه، نعمان، و شش تن از انصار تشكيل شده بود - نيز چهل متر زمين براى كندن خندق واگذار شده بود. ما تمامى آن را بدقّت حفر كرديم تا به تخته سنگى عظيم در دل خندق رسيديم كه ابزار حفّارى براثر برخورد با اين تخته سنگ شكست و ما از ادامه كار وامانديم.

از «سلمان» خواستيم نزد پيامبر گرامى برود و ماجراى اين صخره را بيان كند تا راه حلّى پيش پايمان نهد. بعد از آنكه جريان به اطّلاع پيامبر رسيد، آن حضرت به همراه «سلمان» به سوى ما آمد. خود وارد خندق شد و كلنگ را گرفت و توانمندانه بر قلب آن سنگ بزرگ زد. در اين هنگام، برقى از آن درخشيد و تخته سنگ بسان چراغى روشنگر در شب تيره، همه جا را روشن ساخت و با درخشش آن برق خيره كننده، پيامبر فرياد اللّه اكبر سر داد كه درپى آن، همگان تكبير گفتند. پيامبر به همان صورت دومين و سوّمين كلنگ را نيز بر آن تخته سنگ زد و هر بار همان برق خيره كننده همانند مشعلى پرنور درخشيدن گرفت و همه جا را نورباران ساخت. تااينكه قسمتهاى ديگر سنگ نيز شكافت و پيامبر و پس از ايشان مسلمانان، فرياد اللّه اكبر سردادند.

و بدينسان، سنگ از سر راه برداشته شد و پيامبر از خندق بيرون آمد. سلمان گفت: «اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايتان باد! امروز چيزى بى سابقه از شما ديديم. دليل كارتان چه بود؟» پيامبر رو به مردم كرد و فرمود: «هان اى بندگان خدا! آيا پرسش سلمان را شنيديد؟» گفتند: «آرى!» فرمود: «هنگامى كه كلنگ نخست را بر آن سنگ بزرگ فرود آوردم، برقى از آن درخشيدن گرفت كه همگان ديديد؛ و من درپرتو اين نور، كاخهاى بيداد سردمداران «حيره» و «مدائن» را ديدم كه چون دندانهاى درّنده اى بر من نمودار شد، و آنگاه فرشته وحى فرود آمد و پيام آورد كه امّت من در آينده اى نه چندان دور بر آنها چيره خواهند شد. بعد از آن، كلنگ دوّم را بر آن صخره عظيم فرود آوردم كه دگر باره همان برق خيره كننده درخشيد و شما آن را ديديد؛ و من درميان روشنايى آن، قصرهاى سرخ فام امپراطوران روم را بسان چنگالها و دندانهاى درّندگان ديدم. در اين هنگام فرشته وحى فرود آمد و پيام آورد كه امّت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد. پس، كلنگ سوّم را فرود آوردم و در درخشش سوّمين آذرخش، كاخهاى سردمداران «صنعا» را همانند دو دفعه قبل ديدم. باز فرشته وحى فرود آمد و پيام پيروزى امّت من بر آنها را زمزمه كرد. پس، هان اى مردم باايمان! شما را مژده باد... مژده!

مردم باايمان با دريافت اين مژده شادى بخش، ضمن سپاس خالصانه به بارگاه خدا، گفتند: «ستايش از آنِ خداست؛ همو كه پس از تنگناها و سختيهايمان، به ما وعده پيروزى داد». امّا منافقان گفتند: «در شرايطى كه شما توان رويارويى با دشمن را در اين سرزمين نداريد، و مجبور مى شويد براى دفاع از خود، به كندن خندق دست يازيد، آيا ديدن كاخهاى شاهان ايران و روم و آرزوهاى دور و دراز و وعده ها و مژده هاى پوچ او درباره پيروزى امّت بر آنان، شما را شگفت زده نمى سازد؟!»

و درست در اين هنگام بود كه اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر راستين فرود آمد كه: «وَ اِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ماوَعَدَنَااللَّه وَ رَسُولُهُ اِلّا غُرُورَاً»(120).

و به دنبال آن، اين آيه شريفه - آيه 26 سوره آل عمران - نازل شد.

تفسير منطق پوشالى بهانه جويان

در آياتى كه تفسير آنها درپى مى آيد، آفريدگار هستى به هنگام يادآورى از كسانى كه با پيامبر به بحث و كشمكش مى پرداختند، خاطرنشان مى سازد كه: «آنان كسانى بودند كه وقتى با دليل و برهان محكوم مى شدند، به گريه و زارى مى افتادند و از بحث و گفتگو روى برمى تافتند».

«الم تر الى الّذين اوتوا نصيباً من الكتاب يدعون الى كتاب اللّه»

آيا به كسانى كه بهره اى از كتاب آسمانى به آنان داده شده است، ننگريستى آنگاه كه به كتاب خدا فرا خوانده مى شوند...

در مورد واژه «كتاب» در آيه شريفه بحث و گفتگو است:

1. برخى از مفسّران برآنند كه منظور از «كتاب» تورات، است كه يهود به آن فراخوانده شدند امّا نپذيرفتند، چرا كه مى دانستند چنانچه داورى تورات را بپذيرند، محكوم مى شوند؛ چه، در آن كتاب آسمانى دلايل بسيارى بر درستى رسالت و دعوت محمّد(ص) وجود داشت.

شايان ذكر است كه در اين آيه شريفه، بدان دليل قيد شده «بهره اى به آنان داده شده است» كه بعضى از آنان دانش تورات را داشتند و مى توانستند از آن بهره بگيرند.

2. و برخى نيز بر اين باورند كه منظور از «كتاب»، «قرآن كريم» است و يهود بدان جهت به قرآن فراخوانده شدند كه اصول و اركان شريعت و ويژگيهاى پيامبر و مژده بعثت آن حضرت و ظهورش براى هدايت و نجات انسانها، در تورات نيز آمده است.

«ليحكم بينهم»

تا ميان آنان داورى كند.

در تفسير اين جمله از آيه شريفه، ديدگاهها متفاوت است:

1. گروهى گفته اند: منظور اين است كه «قرآن در مورد رسالت پيامبر، ميان آنان داورى كند».

2. عدّه اى ديگر معتقدند مقصود اين است كه «قرآن درباره عقيده و دين ابراهيم كه اسلام گرا بود و دين اسلام را برحق مى دانست، داورى كند».

3. و پاره اى نيز برآنند منظور اين است كه «اين كتاب درمورد كيفر زن و مردى كه دامن به گناه آلوده بودند، داورى كند».

از ابن عبّاس روايت كرده اند كه:

زن و مردى از زورمداران يهود، مرتكب گناه شده بودند و چون كيفر چنين كار ناپسندى آنچنانكه در تورات آمده است، سنگسار بود، از اجراى حكم سر برتافتند و بدان اميد كه اسلام آن دو را ببخشد يا مجازات سبكى برايشان درنظر گيرد، نزد پيامبر اسلام آمدند. امّا آن حضرت نيز همان كيفر را براى آن زن و مرد آلوده به گناه مقرّر داشت. پس، دو تن از دانشمندان دنياطلب آنان، بر حكم اسلام اعتراض كردند؛ و پيامبر در پاسخ آنان فرمود: «اگر داور ميان ما و شما، كتاب آسمانى خودتان باشد، مى پذيريد؟»

گفتند: آرى؛ بسيار منصفانه است.

پيامبر فرمود: دانشمندترين شما به تورات و تعاليم آن كيست؟

پاسخ دادند: مردى به نام «ابن صوريا» كه در «فدك» ساكن است.

پيامبر او را به مدينه فراخواند. پيش از آمدن او، فرشته وحى نازل شد و پيامبر را از ويژگيهاى شخصيت او آگاه ساخت.

بعد از شرفيابى «ابن صوريا» به حضور رسول اكرم، آن حضرت فرمود: آيا تو «ابن صوريا» هستى؟

پاسخ داد: آرى.

فرمود: تو آگاهترين فرد يهود به تورات هستى؟

پاسخ داد: اينچنين مشهور است.

فرمود: فرازهايى از تورات را كه درباره كيفر زناكاران است، براى ما بخوان.

او آياتى از تورات خواند؛ امّا هنگامى كه به آيه مورد نظر رسيد، از آن گذشت و آيه بعد را قرائت كرد. «عبداللّه» از دانشوران پيشين يهود كه اسلام آورده بود، گفت: اى پيامبر خدا! «ابن صوريا» از آيه موردنظر گذشت و حقيقت را پوشيده داشت. و آنگاه خود با كنارزدن دست او از روى آيه شريفه آن را براى پيامبر و حاضران خواند و روشن شد كه «كيفر زن و مرد همسردار چنانچه دامن به خيانت آلوده سازند و اين موضوع به گونه اى روشن ثابت شود، سنگسار است...». با اينحال، يهوديان از اين حقيقت خشمگين شدند و روى برتافتند. و آنگاه بود كه اين آيه شريفه فرود آمد.

«ثمّ يتولّى فريقٌ منهم و هم معرضون»

آنگاه گروهى از آنان بجاى پذيرش اين دعوت، با روى گرداندن از حق، به فراخوان آسمانى پشت كردند.

در اين آيه مباركه، قرآن انگيزه روى تافتن آنان از حقّ و عدالت را ترسيم مى كند و مى فرمايد:

«ذلك بانّهم قالوا لن تمّسناالنّار الّا ايّاماً معدوداتٍ»

اين بدان جهت بود كه آنان مغرورانه گفتند: «آتش شعله ور دوزخ، جز روزهايى چند، هرگز به ما نخواهد رسيد

در مفهوم «ايّاماً معدوداتٍ» دو نظر ارائه شده است:

1. بباور گروهى منظور از آن، شمار روزهايى است كه گوساله مى پرستيدند؛ و اين مدّت را چهل روز گفته اند.

2. و برخى برآنند كه مقصود، روزهايى معلوم است.

«و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون»

و آنچه به دروغ مى بافتند، آنان را در دينشان فريب داد

درمورد «دروغى كه آنان را فريفت»، دو ديدگاه مطرح است:

1. بباور پاره اى، پندار خرافى آنان كه خويشتن را پسران خدا مى پنداشتند، آنان را فريب داد.

2. امّا بباور پاره اى ديگر: منظور، اين پندار خرافى آنان بود كه مى گفتند: «آتش، جز روزهايى چند، به ما نخواهد رسيد».

شايان ذكر است كه اين آيه شريفه با عقيده ما ناهماهنگ نيست كه مى گوييم «خداوند، ايمان آوردگان و نمازگزارانى را كه به سبب پاره اى از گناهان درخور كيفر مى شوند، عفو مى كند و نجات خواهند يافت»؛ به عبارت ديگر، به اعتقاد كسانى كه با ايمان به خدا، پاداش جاودانه دارند، كيفرشان - اگر چه اندازه و مدّت آن را ندانيم - پايان پذير است.

و تفاوت ديدگاه ما با يهود، روشن است: به عقيده آنان، روزهاى كيفر گناهكاران، به اندازه و شمار روزهاى گناهشان است؛ امّا ما تنها بر اين اعتقاديم كه مردم باايمان براى هميشه در آتش دوزخ نمى مانند، بلكه ايمان آنان سرانجام باعث نجاتشان خواهد شد.

در سومين آيه مورد بحث قرآن ضمن خط بطلان كشيدن بر پندارهاى بى اساس نژادپرستان مى فرمايد:

«فكيف اذا جمعناهم ليومٍ لا ريب فيه»

پس حالشان چگونه خواهد بود آنگاه كه آنان را در روزى كه هيچ ترديدى در آن نيست، گرد آوريم؟

آرى؛ براى آنان كه به دلايل معاد و جهان پس از مرگ بنگرند، ترديدى در فرارسيدن روز رستاخيز نمى ماند. حرف «م» در واژه «ليومٍ» در آيه شريفه، بر جزا دلالت دارد؛ درست مثل اينكه گفته شود: «جئت ليوم الخميس...». و اگر بجاى «ليومٍ»، «فى يومٍ» بكار رفته بود، بر پاداش و كيفر آن روز دلالت نمى كرد.

و وفيّت كلّ نفس ٍ ما كسبت»

و به هر كه، پاداش آنچه بدست آورده است، بطور كامل داده شود

در تفسير اين جمله، دو نظر ارائه شده است:

1. گروهى آن را بدينصورت معنا كرده اند: «پاداش و كيفر عملكرد هر كسى، بطور كامل به او داده شود».

2. و برخى در تفسير آن گفته اند: «پاداش و كيفر اعمال هر انسانى، بسان كسى كه ثروتى را از راه زراعت و يا تجارت بدست آورده باشد، به او داده شود».

«و هم لايظلمون»

و به آنان ستم نمى نرود

منظور اين است كه نه از پاداش شايسته و بايسته كار انسانى كاسته مى شود و نه در كيفر گناه كسى زياده روى مى شود.

عزّت و ذلت به دست اوست

در اين آيه شريفه، آفريدگار هستى پندار منافقان را كه وعده خدا و پيامبرش را درمورد پيروزى مردم باايمان دروغ مى انگاشتند، مردود اعلان مى كند و بعد از ترسيم نقشه ها و نيرنگهاى اهل كتاب، بهترين راه پاسخگويى به بافته هاى آنان را به پيامبر اسلام اين گونه ارائه مى دهد:

«قل اللّهم مالك الملك»

هان اى پيامبر! بگو: بارخدايا! اى خداوندگار فرمانروايى! اى آنكه هر مالكى جز تو محكوم به نيستى است و هر فرمانروايى و اقتدارى جز فرمانروايى بى همتاى تو، فنا مى پذيرد!

بعضى اين جمله را بدينصورت معنا كرده اند: «بارخدايا! اى مالك همه بندگان و هستى آنان!»

برخى ديگر در مفهوم آن گفته اند: «بارخدايا! اى فرمانرواى اين جهان و آن جهان!»

و پاره اى نيز معنايى اينچنين را براى آن درنظر گرفته اند: «بارخدايا! اى مالك رسالت و نبوّت!»

«تؤتى الملك من تشاء»

به هر كه بخواهى، فرمانروايى مى دهى

در اين جمله از آيه شريفه، تقدير بدينگونه است: «به هر كه بخواهى فرمانروايى بدهى، خواهى داد».

«و تنزع الملك ممّن تشاء»

و از هر كه بخواهى، فرمانروايى را بازمى ستانى

يعنى براساس حكمت و فرزانگى و به مقتضاى مصلحت، به دوران فرمانروايى او پايان مى دهى.

در تفسير اين آيه شريفه و مفهوم آن، ميان مفسّران بحث هست:

1. بباور پاره اى منظور اين است كه: «بارخدايا! تويى كه اسباب پيروزى و فتح جهان را از سردمداران قريش و امپراطوران روم و شاهان ايران بازمى ستانى و به پيامبر و ياران باايمان او ارزانى مى دارى. و رستاخيز فرانخواهد رسيد، جز اينكه توحيدگرايان پرچم پرافتخار حقّ و عدالت را بر بلنداى گيتى به اهتزاز آورند».

2. و بباور پاره اى ديگر منظور اين است كه: «بار خدايا! تويى كه مقام پرفراز رسالت و امامت راستين را به هر كه بخواهى و شايسته بدانى، عطا مى كنى و تدبير امور جامعه و شهرها را به او مى سپارى؛ و فرمانروايى را از بيدادگران بازمى ستانى، آنان را به ذلّت مى كشى و اقتدار پوشاليشان را نابود مى سازى».

با اين بيان، چنانچه خودكامه و بيدادگرى، با قهر و غلبه زمام امور جامعه اى را بدست گيرد و فرمانرواى كشورى نيز شود، قدرت و فرمانروايى او، در رديف نعمتهايى نيست كه خدا به بندگان شايسته اش ارزانى مى دارد، چرا كه قرآن مى فرمايد: ««لاينال عهدى الظّالمين».

و راستى چگونه مى توان نظام ستم و بيداد را، نظامى الهى خواند و گردانندگان آن را نمايندگان خدا و ازجانب او دانست، درحاليكه خداوند بندگانش را به پيكار با ستم و حكومتهاى خودكامه و پايمال كننده حقوق انسانى فرا مى خواند و مردم را به نابودساختن برج و باروى بيدادگران ترغيب مى كند.

«و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء»

و به هر كه بخواهى، سرفرازى مى دهى و هر كه را بخواهى، خوار و ذليل مى سازى

مؤمنان را درپرتو ايمان و عمل شايسته اوج مى بخشى و كافران را به كيفر شرك و ستم و گمراهى شان به ذلّت مى كشانى.

در تفسير اين جمله از آيه شريفه، نظرهايى ارائه شده است:

1. بعضى اين جمله از آيه شريفه را اينچنين تفسير كرده اند: «بارخدايا! تويى كه مردم عدالت پيشه و باايمان را با گراميداشت و ستايش از خوبيهاى آنان، عزّت و سرفرازى ارزانى مى دارى و بيدادگران و كفرپيشگان را با ذلّتِ دادنِ جزيه و لعنت ابدى، ذليل مى سازى».

2. برخى ديگر در تفسير اين جمله گفته اند: «پروردگارا! تويى كه پيامبر مهر و عدل و ياران راستين او را عزّت و سرفرازى مى بخشى و دشمنان حق ستيز او، همانند ابوجهل، را كه در «بدر» به هلاكت رسيدند، به ذلّت مى كشى».

3. و گروهى ديگر بر اين باورند كه پيام آيه، بيانگر يك اصل و قانون جهانشمول است و مفهوم آن اين است كه: «بارخدايا! تويى كه هر كدام از دوستان شايسته كردار خود را كه بخواهى، به پاداش درست انديشى و اعمال شايسته اش، با انواع عزّت و سرفرازى، در اين جهان عزّت مى بخشى؛ و هر يك از دشمنان حق ستيز را كه بخواهى، به كيفر عملكرد ناپسندش، در دنيا به خفّت و خوارى محكوم مى سازى». به اعتقاد اين گروه، چنانچه ژرف بينديشيم، خداى پرمهر و بنده نواز هيچگاه دوستان خود را به ذلّت نمى كشد؛ و اين اشتباه است كه آزمودن آنان را با مشكلات زندگى و يا فقر و گرفتارى ذلّت بدانيم؛ اين فراز و نشيبها و گرفتاريها، نشانه ذلّت نيست، بلكه وسيله اى است براى آزمودن آنان، تا درپرتو تلاش و جهاد پيگير و بى امان و عملكرد شايسته خويش، در سراى جاودانه آخرت درخور پاداش عظيمى شوند؛ و آفريدگارشان، آنان را بيشتر گرامى بدارد و پرفرازترين درجه عزّت و كمال را به آنان عطا كند.

«بيدك الخير»

همه خوبيها و شايستگيها به دست تواناى توست

گفتنى است كه «الف و لام» در واژه «الخير» براى جنس است و مفهوم جهانشمول اين جمله از آيه شريفه بدينصورت است كه: «همه خوبيها در تمامى روزگاران گذشته و آينده و حال و دنيا و آخرت، ازسوى تو و به دست توست».

علّت آنكه در اين جمله از آيه شريفه تنها از خوبيها سخن رفته، اين است كه آيه مباركه در انديشه فراخوان مردم باايمان به سوى خدا و ترغيب آنان به بندگى و توجّه به آفريدگار هستى است؛ از اين رو، در آن به ترسيم نيكيها و خوبيها بسنده شده است.

«انّك على كلّ شى ءٍ قديرٌ»

و تو اى آفريدگار هستى! بر هر چيز و هر كارى توانايى! نه در پديد آوردن پديده اى ناتوانى، نه در ازبين بردن آنچه پديدار شده، و نه از بازگردانيدن آنهايى كه به كام مرگ رفته اند. هيچ پديده و قدرتى نمى تواند تو را وامانده سازد و از قلمرو قدرت وصف ناپذيرت بيرون رود.

در آخرين آيه مورد بحث در آشاره به قدرت وصف ناپذير پديد آورنده هستى مى فرمايد:

«تولج اللّيل فى النّهار و تولج النّهار فى اللّيل»

شب را در روز فرو مى برى و روز را در شب.

در تفسير اين جمله از آيه شريفه، دو نظر ارائه شده است:

1. انبوه مفسّران بر اين عقيده اند كه تفسير اين جمله از آيه شريفه چنين است: «خداى توانا از شب مى كاهد و آن را كه كاسته است، بر روز مى افزايد؛ و از روز مى كاهد و مقدار كم شده را به شب اضافه مى كند».

2. پاره اى نيز گفته اند: «منظور اين است كه «شب را در روز فرو مى برد و روز را در شب؛ و هر كدام را بجاى ديگرى مى آورد».

«و تخرج الحىّ من الميّت»

و زنده را از مرده بيرون مى آورى

منظور اين است كه پروردگار نطفه انسان و هر موجود زنده يا نخستين سلّول حيات را، لباس هستى مى پوشاند؛ درست همانند واقعيتى كه در اين آيه شريفه بيان شده است: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ اَمْواتاً فَاَحْياكُمْ...»(121) (چگونه به خدا كفر مى ورزيد، باآنكه مردگانى بوديد و او به شما زندگى بخشيد...؟!).

«و تخرج الميّت من الحىّ»

و مرده را از زنده بيرون مى آورى

در اين مورد، برخى از مفسّران گفته اند: منظور اين است كه «نظفه را از انسان پديد مى آورى، مرغ را از تخم مرغ، و تخم مرغ را از مرغ. و يا موجودات زنده را از زمين و موادّ فاقد شعور زنده مى سازى». و برخى ديگر معتقدند مقصود اين است كه «مردم باايمان را از كفرگرايان و گاه كفرگرا و انسان حق ستيزى را از انسانى باايمان پديدار مى سازى؛ چرا كه در نگرش قرآنى، «ايمان»، به زندگى و نور تعبير شده است و «كفر»، به مرگ و تاريكى. يادآور مى شود كه اين بيان از ششمين امام نور و نيز از حضرت باقر روايت شده است.

«و ترزق من تشاء بغير حسابٍ»

و هر كه را بخواهى، بطور گسترده و بيشمار روزى مى دهى

در تفسير اين جمله از آيه شريفه، سه نظر ارائه شده است:

1. بباور برخى، منظور اين است كه «به هر كه بخواهى، بى هيچ بخل و سختگيرى روزى مى بخشى».

اين جمله از آيه شريفه همانند آن است كه در ترسيم بخشش بسيار و سخاوتمندانه فردى گفته شود: «او سخاوتمندانه انفاق مى كند». و يا براى نشان دادن بخل ورزى و سختگيرى فردى گفته شود: «او در بخشش، بسيار حسابگر است».

2. به نظر برخى ديگر، معناى آيه اين است كه: «او، بدون هراس از كمبود و نقصان، دارايى خود را به بندگانش مى بخشد و روزى آنان را مى دهد؛ چرا كه قدرت و ثروت او بى پايان است».

3. و پاره اى نيز مى گويند: منظور از «من تشاء»، بهشتيان اند؛ زيرا خداوند آنان را بدون حساب و شمار، از نعمتهاى خود روزى مى بخشد؛ درست بسان آيه شريفه زير:

«... اُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ.»(122)

آنانند كه به بهشت پرطراوت خدا وارد مى شوند و در آنجا بى حساب و شمار روزى داده مى شوند.

پرتوى از آيات

آياتى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت، نكات و درسهاى ارزشمندى براى حقجويان دارد؛ كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود:

1. بزرگترين آفت حق پذيرى و هدايت

درميان آفتهاى گوناگون حق پذيرى و هدايت كه سر راه انسانها سبز مى شوند، شايد سهمگين ترينشان آفت غرور و خودبزرگ بينى و خودخواهى است.

قرآن شريف براى عبرت آموزى متفكّران و هوشمندان نشان مى دهد كه چگونه «يهود» هنگامى كه به اين آفت هستى سوز دچار شدند، بجاى حق پذيرى، خود را قوم برگزيده و فرزندان خدا عنوان ساختند و مدّعى شدند كه «آنان هرگز طعم آتش را نخواهند چشيد و به بهشت پرطراوت خدا گام خواهند نهاد؛ و اگر به سبب گناه و زشتى، به آتش دوزخ نيز سپرده شوند، اندكى در آن درنگ خواهند كرد...» و ازپى اين آفت بود كه به هر جنايت و خيانتى دست يازيدند و خود را فريب دادند.

آرى؛ سرنوشت هر فرد و جامعه اى كه بدون ايمان واقعى و عمل شايسته و آزادمنشى و رعايت حقوق انسانها، تنها در شعار و ادّعا خود را برگزيده و برتر جا زند، همينگونه است.

2. عزّت و ذلّت در كف قدرت اوست

در آيات انسانسازى كه تفسير شد، اين درس نيز هست كه: «آفريدگار هستى، مالك و فرمانرواى دنيا و آخرت است و همه عزّتها و ذلّتها بدست اوست، نه ديگران؛ و اين بدان معناست كه او بر اساس حكمت، مجموعه اى از سنت ها و قوانين براى موفّقيت و پيروزى قرار داده؛ و هشدار مى دهد كه اين جهان، جهان اسباب و وسايل و مقرّرات است و هماهنگ شدن با راز و رمز صعودها و موفّقيتها و پيروزيها، همان خواست خدا است».

با اين بيان، اگر جامعه و تمدّنى آگاه و بيدار بود و برخوردار از احساس مسئوليت و همّت و ايمان و عمل شايسته، و سرنوشت خويش را به كف گرفت و آزادمنشانه از آنها بهره برد، وعده خداست كه او را عزّت و اقتدار بخشد؛ و اگر چنين نبود، بى گمان راه سقوط و انحطاط را درپيش خواهد گرفت، گرچه در شعار و ادّعا، خود را دين باور و ديندار جازند، چرا كه سنّتهاى خدا و آيينهاى طبيعى او با حقيقت سركار دارند و براساس واقعيت قضاوت مى كنند، نه برمبناى شعارها و ادّعاهاى پرطمطراق.(123)