تفسير مجمع البيان جلد ۳

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۱ -


سوره آل عمران / آيه هاى 22 - 18

18. شَهِدَاللَّهُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلّا هُوَ وَالْمَلائِكَةُ وَ اُولُواالْعِلْمِ قائِمَاً بِالْقِسْطِ لااِلهَ اِلّا هُوَالْعَزيزُ الْحَكيمُ.

19. اِنَ الدّينَ عِنْدَاللَّهِ الْاِسْلامُ وَمَااخْتَلَفَ الَّذينَ اُوتُوالْكِتابَ اِلّا مِنْ بَعْدِ ماجاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَاِنَ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ.

20. فَاِنْ حاجُّوكَ فَقُلْ اَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ اُوتُواالْكِتابَ وَالْاُمِّييّنَ ءَاَسْلَمْتُمْ فَاِنْ اَسْلَمُوا فَقَدِاهْتَدَوْا وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَاللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ.

21. اِنَ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيّينَ بِغَيْرِ حَقٍ ّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاس ِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اَليم.

22. اُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَ مالَهُمْ مِنْ ناصِرينَ.

ترجمه

18. خدا[ى يكتا ]كه هماره برپادارنده عدل [ در كران تا كران هستى ]است، گواهى داده كه هيچ خدايى جز او نيست؛ و فرشتگان و دانشوران [ نيز بر اين حقيقت گواهى داده اند. آرى؛ ]جز او كه پيروزمند و فرزانه است، خدايى نيست.

19. بيقين دين [ درست و شايسته پيروى ]نزد خدا، اسلام است؛ و اهل كتاب [ درباره ]اسلام، به اختلاف نپرداختند، مگر از روى فزونخواهى [ و حسدورزى ]كه در ميانشان بود، [ آنهم ]بعد از آنكه دانش [ و آگاهى به آيين حق ]برايشان آمد. و هر كه به آيات خدا كفر ورزد، [ بايد بداند كه ]حسابرسى خدا سريع است.

20. پس اگر با تو [ اى پيامبر! باز هم ]به ستيزه پرداختند، بگو: «من [ با همه وجود اسلام آورده و ]خويشتن را تسليم خدا كرده ام و هر كه از من پيروى كرد [ نيز چنين كرده است.]» و به كسانى كه كتاب [ آسمانى ] داده شده و به آنان كه داده نشده، است بگو: «آيا شما [ نيز به دين خدا گردن نهاده و ]اسلام آورده ايد [ يا بر شرك و نافرمانى خويش اصرار مى ورزيد]؟» پس اگر [ به دين خدا ]گردن نهادند، بى گمان راه يافته اند و اگر روى گرداندند، [ اندوهگين مباش كه ]بر تو تنها رساندن پيام است. و خدا به بندگان [ خود ]بيناست.

21. آنان را كه به آيات خدا كفر مى ورزند، پيامبران را بناحق مى كشند و كسانى را كه به دادگرى فرمان مى دهند، [ بيرحمانه ]مى كشند، به عذابى دردناك نويد ده.

22. آنان، همانانند كه كارهايشان در اين جهان و آن جهان بى اثر شده است و [ روز رستاخيز ]هيچ يارى كننده اى نخواهند داشت.

نگرشى بر واژه ها

«شهادة»: گواهى دادن به چيزى كه انسان آن را يا با چشم ديده و يا بسان ديدن براى او روشن باشد.

«الدّين»: به معناى فرمانبردارى و اصل آن به مفهوم «پاداش» است؛ چرا كه دين نيز پاداشى است كه بايد داده شود.

«اسلام»: از «سلم» برگرفته شده و به معناى «واردشدن به سلامت و امنيت» است؛ زيرا آنكه اسلام مى آورد، درحقيقت به سلامت و رستگارى وارد مى شود. معناى ديگر اين واژه، «تسليم و گردن نهادن» است؛ چرا كه انسان با پذيرفتن اسلام، دربرابر مقرّرات خدا تسليم مى شود. همچنين آن را به «سلامتى و نجات از تباهى» معنا كرده اند؛ و به تناسب اينكه دين پيامبر(ص) مردم را به پرستش و بندگى خدا و انجام دادن كارهاى شايسته فرا مى خواند و از گناه و زشتى باز و آنان را در امان نگاه مى دارد، به آن «اسلام» گفته شده است.

به اعتقاد ما، اسلام و ايمان به يك معنا هستند، چرا كه ايمان از امورى است كه در قلب جايگزين مى شود و كارى با اعضا و اندامها و ظاهر ندارد؛ و اسلام نيز همين است. امّا «معتزليان» گفته اند: ايمان عبارت از مقرّراتى است كه اجراى آنها با اعضا و جوارح صورت مى گيرد.

«اختلاف»: اختلاف در دين، به معناى آن است كه روشها در دين با هم ناسازگار و برخلاف يكديگر باشند.

«بغى»: برترى جويى با ستم و بيدادگرى.

تفسير ويژگيهاى دين خدا

قرآن شريف در آيات پيشين، پاره اى از اساسى ترين ويژگيهاى پيروان آيين آسمانى اسلام را برشمرد؛ و اينك خصوصيات اين دين را ترسيم مى كند.

«شهداللّه انّه لااله الّا هو»

خداوند با شگفتيهاى آفرينش و نوآوريهاى حكيمانه خود كه بسان گواهانى زنده و حاضرند، بر يكتايى خود گواهى مى دهد

پاره اى «شهداللّه» را چنين تفسير كرده اند: او چنين داورى فرموده است.

و پاره اى ديگر معتقدند: روح اين جمله اين است كه «خداى يكتا، دانا و آگاه است و هيچ خدايى جز او نيست».

در تعريف «گواه» گفته اند: «گواه» كسى است كه آنچه را مى داند، مى گويد. و هنگامى كه گفته مى شود «او نزد قاضى گواهى داد»، يعنى آنچه را مى دانست، بيان كرد. با اين بيان، خداوند با پديدآوردن كران تا كران هستى، بر يكتايى و قدرت و دانش بيكران خود گواهى مى دهد و روشن مى سازد كه هيچ قدرتى نمى تواند حتّى يكى از انواع پديده هاى شگرف و بيشمارى را كه او پديد آورده است، خلق كند.

«والملائكه و اولواالعلم»

و فرشتگان و صاحبان خرد نيز با ديدن شگفتيها و آثار قدرت وصف ناپذير خدا، به يكتايى او گواهى مى دهند.

«قائماً بالقسط لا اله الّا هوالعزيزالحكيم»

فرشتگان و دانشوران همچنين گواهى مى دهند كه خدايى جز آن پروردگار يكتا كه عدل به اراده او برقرار و پايدار است، نيست؛ و او پيروزمند و فرزانه است.

واژه «قسط» در اين آيه شريفه به معناى «عدالت» است؛ و «عدل» يعنى قراردادن هر چيزى در جايگاه شايسته و زيبنده آن. پس بايد به همراه فرشتگان و دانشوران، به عدل آفريدگار هستى گواهى داد، چرا كه آسمان و زمين درپرتو اين عدالت برافراشته و برقرار است. و دانشمندان مذهب ما نيز همين حقيقت را دريافته و بدان گواهى داده اند.

منظور از «اولواالعلم»، دانشمندان توحيدگرايند؛ و مقصود از «قائماً بالقسط» ممكن است اين باشد كه تدبير امور و عملكرد بندگان و پاداش و كيفر كارها، همه براساس عدالت است. درست مثل اينكه گفته شود: او «قائم به تدبير» است. كه مفهوم اين سخن آن است كه «كارهاى او براساس نظم و حساب است».

علّت تكرار جمله «لا اله الّااللّه» در آيه شريفه، القاى دو معناى متفاوت آن است. اين جمله در بار نخست، تنها بيانگر يكتايى خداست؛ امّا بار دوّم نشان دهنده اين واقعيت است كه تنها اوست كه روزى مى دهد و با بندگانش براساس عدالت رفتار مى كند و به هيچكس ذرّه اى ستم روا نمى دارد.

ارزش دانش و دانشوران

در آيه مباركه اى كه تفسير آن گذشت ، روى ارزش دانش و دانشوران تأكيد شد. دليل اين تأكيد آن است كه خداوند ازميان همه بندگان، تنها دانشمندان را براى اين كار بزرگ درنظر گرفته و گواهى آنان را در رديف گواهى فرشتگان قرار داده است. و مقصود از اين دانش نيز، خداشناسى و دانش دينى است، چرا كه اين گواهى بيشتر درقلمرو اين دانش است.

در اين مورد، روايات بسيارى نقل شده است؛ ازجمله:

1. «جابر انصارى» از پيامبر گرامى(ص) نقل كرده است كه فرمود:

«ساعة من عالم يتكى على فراشه ينظر فى علمه، خير من عبادةالعابد سبعين عاماً.»(112)

يك ساعت از زندگى دانشمندانى كه بر جايگاه خويش مى نشينند و در كتاب و نوشته هاى خويش مى نگرد، بهتر از هفتاد سال عبادت عبادت كننده خدا است.

2. «انس بن مالك» نيز از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود:

«تعلّمواالعلم فانّ تعلّمه للّه حسنة و مدارسته تسبيح والبحث عنه جهاد و تعليمه من لايعلّمه صدقه و تذكره لاهله قربة. لانّه معالم الحلال والحرام و منار سبيل الجنّة والنّار والانيس فى الوحشة والصّاحب فى الغربة...»(113)

[ هان اى بندگان خدا! ]دانش بياموزيد كه آموختن آن كارى شايسته، گفتگوى در آن ستايش خدا، بحث در آن جهاد درراه حقّ و عدالت، آموزش آن صدقه، و يادآورى آن به دانش پژوهان مايه تقرّب به خداست. چرا كه دانش بيانگر حلال و حرام، نشانگر بهشت و دوزخ، همدم انسان در وحشت و تنهايى، رفيق انسان در غربت، همسخن انسان در خلوت، راهنماى انسان در خوشيها و ناخوشيها، سلاح انسان دربرابر دشمنان، و مايه آشنايى او با كسانى است كه آنان را نمى شناسد. خداوند دانشمندان را برتر از ديگران قرار داده است، چرا كه آنان در انجام دادن كارهاى شايسته، پيشواى مردم اند و مردم از گفتار و عملكرد آنان درس مى گيرند.

فرشتگان، دانشوران را دوست مى دارند و بالهاى خود را به آنان مى مالند، در نمازهاى خود براى آنان آمرزش مى طلبند و در هر تر و خشكى، بخشايش خدا را برايشان مى خواهند. ماهيان دريا و موجودات آبزى ديگر، چهارپايان و درّندگان زمين، و آسمان و ستارگان نيز از خدا براى آنان آمرزش مى خواهند.

هان اى مردم! بهوش باشيد كه دانش زنده كننده دلها، روشنى بخش ديدگان و نيروبخش بدنهاست؛ و بندگان خدا را به مرتبه آزادگان و مقام فرمانروايان اوج مى بخشد.

پاداش انديشيدن در بحثهاى علمى، به اندازه پاداش روزه گرفتن، و پاداش گفتگو درمورد آن، بسان پاداش شب زنده دارى است؛ چرا كه درپرتو دانش، روا از ناروا شناخته مى شود و پيوند با نزديكان برقرار مى گردد.

دانش، طلايه دار عمل شايسته است و عمل شايسته ازپى آن مى آيد. نيك بختان از دانش بهره مى گيرند، و نگونبختان از آن محروم و بى بهره اند.

پاداش تلاوت اين آيه شريفه

در فضيلت اين آيه شريفه رواياتى نقل شده است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. «انس بن مالك» از پيامبر گرامى نقل كرده است كه فرمود:

«مَنْ قرأَ «شهداللّه» الآية عند منامه خلق اللّه منها سبعين الف خلق يستغفرون له الى يوم القيامه.»(114)

هر كه به هنگام خواب، آيه شريفه «شهداللّه...» را با اخلاص و ايمان بخواند، خدا به بركت آن، هفتادهزار فرشته پديد مى آورد كه تا روز رستاخيز براى او بخشايش بطلبند.

2. «زبير» نقل كرده است كه شب عرفه از پيامبر گرامى جدا نشدم و هماره مراقب او بودم، تا ببينم چه مى خواند و چه عمل شايسته اى انجام مى دهد؛ تااينكه شنيدم آن بزرگوار آيه شريفه «شهداللّه ...» را پيوسته زمزمه مى كند.

3. «غالب يقظان» روايت كرده است كه روزگارى براى تجارت و دادوستد در كوفه و در همسايگى «اعمش» بودم. شبى او را درحال نيايش و عبادت ديدم درحاليكه آيه شريفه «شهداللّه...» را بسيار زمزمه مى كرد؛ و در پايان آن مى افزود:

«و انا اشهد بما شهداللّه به واستودع اللّه هذه الشّهاده...»

و من هم خالصانه گواهى مى دهم به همان چيزى كه خدا گواهى مى دهد؛ و اين گواهى را نزد خدا به امانت مى گذارم. و شهادت مى دهم كه دين راستين نزد خدا، اسلام است.

با خود انديشيدم از آنجا كه او انسان شايسته كردار و دانشورى است، بى شك روايتى در اين مورد شنيده است؛ از اين رو، به هنگام وداع، به او گفتم: دوست من! در طول سفر شاهد بودم كه اين آيه را بسيار تكرار مى كردى و در پايان آن چيزى مى افزودى. آيا در فضيلت و پاداش تلاوت اين آيه، مطلبى شنيده اى؟

گفت: آرى.

گفتم: «پس مرا نيز از آن بهره مند ساز». امّا او نپذيرفت. يك سال بر خواسته ام پاى فشردم؛ تا سرانجام گفت: «ابووائل» از پيامبر گرامى روايت كرده است كه: «هر كه در خواندن آگاهانه و خالصانه اين آيه شريفه استمرار ورزد، روز رستاخيز او را در حالى به صحراى محشر مى آورند كه خدا خطاب به وى مى فرمايد: هان اى بنده من! تو به پيمان فطرت وفا كردى و امانت مرا ادا نمودى؛ و اينك من سزاوارترم كه به عهد خويش وفا كنم. آنگاه به فرشتگان فرمان مى دهد كه او را به بهشت پرطراوت درآوريد».

4. «سعيدبن جبير» گفته است: در خانه كعبه، 360 بت آويخته شده بود. و هنگامى كه اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر(ص) فرود آمد، همه آن بتها به حالت سجده بر زمين افتادند.

دين راستين

پس از اشاره به پاره اى از صفات خدا در آيه پيش اينك در بيان حقيقت دين مورد پسند او مى فرمايد:

«انّ الدّين عنداللّه الاسلام»

بيقين دين راستين نزد خدا، اسلام است

پاره اى برآنند كه منظور از «اسلام» در اين آيه شريفه، گردن نهادن دربرابر فرمان خدا و بندگان شايسته و وارسته اى است كه او براى هدايت بندگانش برگزيده است.

امير مؤمنان(ع) در يكى از بياناتش، در اين مورد فرمود:

«لأنسبن الاسلام نسبة لم ينسبها احد قبلى،الاسلام هوالتّسليم، والتّسليم هواليقين، واليقين هوالتّصديق، و التّصديق هوالاقرار، والاقرار هوالاداء، والاداء هوالعمل.»(115)

اينك «اسلام» را به گونه اى وصف مى كنم كه پيش از من كسى اينگونه آن را تعريف نكرده باشد: هان اى بندگان خدا! «اسلام» عبارت است از «تسليم دربرابر خدا»؛ «تسليم» به معناى «يقين» است، و «يقين» همان «گواهى و تصديق»؛ و «تصديق»، «اقرار به يكتايى و صفات كمال و جلال خدا» است؛ و «اقرار» عبارت است از «اداى وظيفه»؛ و «اداى وظيفه»، «عمل به دستورات انسانساز خدا و پيامبر او» است.

اين بيان را على بن ابراهيم در تفسير خويش آورده و سپس افزوده است: امير مؤمنان(ع) در ادامه فرمود:

«انّ المؤمن اخذ دينه عن ربّه و لم يأخذه عن رأيه انّ المؤمن يعرف ايمانه فى عمله...»(116)

انسان با ايمان، دين و راه و رسم زندگيش را از پروردگار خود مى گيرد، نه از هواى دل و سليقه هاى شخصى خويش. ايمان انسان توحيدگرا، به عمل او شناخته مى شود و كفر كفرگرا از حق ستيزى و عملكرد نادرست او...

«و مااختلف الّذين اوتواالكتاب الّا من بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم»

و كسانى كه به آنان كتاب آسمانى داده شده است، درمورد اسلام به اختلاف نيفتادند، مگر از روى فزونخواهى و به انگيزه حسدى كه درميانشان بود، آنهم بعد از آنكه دانش و آگاهى به درستى آيين حق، برايشان آمد.

در پاسخ به اين پرسش كه منظور از «كسانى كه به آنان كتاب داده شده است»، كيانند، علما گفته اند: مقصود يهود و نصارا هستند كه درباب آسمانى بودن قرآن و رسالت دريافت دارنده آن به كشمكش پرداختند؛ زيرا آنان در كتابهاى تورات و انجيل، ويژگيها و هنگام بعثت پيامبر را دريافته و از آن آگاه بودند و اين نزاع آنان نه از ناآگاهى كه از آفت فزونخواهى و حسدورزى زبانه مى كشيد.

به اعتقاد دانشوران، تقدير آيه شريفه چنين است: «و كسانى كه به آنان كتاب داده شد، درمورد اسلام و پيامبر از روى فزونخواهى و حسدورزى به كشمكش نپرداختند، مگر بعد از آنكه دانش و آگاهى به درستى آيين خدا، برايشان آمد».

در پاسخ به اين پرسش كه «آگاهى يافتن از درستى رسالت پيامر(ص) و آسمانى بودن قرآن، چگونه براى آنان ممكن بود؟»، دانشمندان معتقدند: به يكى از دو راه زير:

1. مشاهده نشانه ها و ويژگيهاى آن حضرت و معجزاتى كه به همراه داشت؛ كه در اينصورت، آيه شريفه، هم تمامى يهود و هم كلّ نصارا را شامل مى شود، خواه روى دلايل حقّانيت او تعمّق كرده و به حق رسيده و ايمان آورده باشند، خواه با ديدن نشانه ها، همچنان در وادى گمراهى بمانند.

2. ازطريق نويدها و بشارتها؛ كه در اينصورت، آيه مباركه ناظر بر كسانى از آنان است كه ويژگيها و نشانه هاى آخرين پيامبر خدا را مى دانستند، امّا ازروى حق ستيزى و حسد، آنها را كتمان مى كردند.

در اينكه مقصود از «اوتواالكتاب» (دارندگان كتاب) در آيه شريفه چه كسانى هستند، چند نظر ارائه شده است:

1. به اعتقاد برخى، منظور از اينان «يهود» و مقصود از «كتاب» تورات است؛ با اين توضيح كه حضرت موسى فردى به نام «يوشع» را به جانشينى خود برگزيده بود كه پس از گذشت قرنها، اختلاف درميان آنان پديد آمد.

2. گروهى برآنند كه منظور از اينان «نصارا» و مقصود از «كتاب» نيز انجيل است و مفهوم آيه چنين است كه آنان درمورد مسيح به كشمكش پرداختند.

3. جمعى نيز بر اين عقيده اند كه منظور از «كتاب» در آيه شريفه، جنس كتاب است؛ و تفسير آيه بدينصورت است كه «امّتهاى گذشته بااينكه خداوند دين حق را به آنان نمايانده بود، بعد از آن دانش و آگاهى، باز هم به كشمكش پرداختند».

«و من يكفر بآيات اللّه فانّ اللّه سريع الحساب»

و هر كه به آيات خدا كفر ورزد، بايد بداند كه حسابرسى پروردگار سريع است؛ و هيچ عملى از او پنهان نمى ماند.

پاره اى اين جمله از آيه شريفه را بدينصورت تفسير كرده اند: خداوند پاداش رفتار و كردار مردم را خيلى زود به آنان مى دهد؛ و حقيقت حساب نيز اين است كه هر كسى حقوق خويش را دريافت كند و بدهى خويش را بدهد.

درمورد «كفرورزيدن به آيات خدا»، ديدگاهها متفاوت است:

1. بعضى گفته اند: منظور، كفرورزيدن به حجّتهاى آشكار او - همچون پيامبران و كتابهاى آسمانى - است.

2. برخى ديگر معتقدند كه منظور، تورات و انجيل و صفات و نشانه هاى پيامبر موعود در آنهاست.

3. و پاره اى نيز اعتقاد دارند: مقصود، كفرورزيدن به قرآن است و آنچه قرآن را تصديق مى كند.

قرآن پس از ترسيم اين حقيقت كه دين راستين نزد خدا تنها اسلام است، اينك به پيامبر رهنمود مى دهد كه:

«فان حاجّوك فقل اسلمت وجهى للّه و من اتّبعن»

پس اگر با تو به ستيزه پرداختند، بگو: من با همه وجود اسلام آورده و روى خود را تسليم خدا ساخته ام؛ و هر كه از من پيروى كرد نيز چنين كرده است

روى سخن در آيه شريفه با پيامبر است و مى فرمايد: اى پيامبر! اگر نصارا باز هم با تو كشمكش كردند، بگو: من و همه كسانى كه ازطريق من راه يافته اند و مرا پيروى مى كنند، با تمامى وجود اسلام آورده ايم.

در مفهوم «اسلمت وجهى للّه»، نظرهايى چند ارائه شده است:

1. برخى گفته اند: منظور اين است كه «در توحيد و توحيدگرايى و پرستش او، به اخلاص روى آورده و فرمانبردارى او را گردن نهاده ام». و دليل اين موضوع آن است كه پروردگار، آنان را پس از اينكه خود به يكتايى و آفريدگارى او اقرار كردند، به فرمانبردارى از خود فرا مى خواند و هشدار مى دهد كه جز او را نپرستند.

2. جمعى ديگر، اين جمله از آيه شريفه را چنين تفسير كرده اند: «من از هر خدايى جز او روى گردانيده و براى عبادت خالصانه او آماده ام». در اين بيان، اصلى ترسيم شده است كه همه كسانى كه خود را مسئول مى شناسند، ناگزيرند به آن اعتراف كنند؛ چرا كه پايبندى و عمل به آنچه در دين لازم است و راه نجات از نگونسارى دنيا و عذاب آخرت، در گرو عمل به آن است.

واژه «وجه» در اين آيه شريفه، به معناى «خويشتن» است؛ و بدان دليل «اسلام» به «وجه» اضافه شده كه از شريفترين اعضاى انسان، چهره اوست، كه همه ابزار ظاهرى شناخت در آن قرار دارد و نشانه شادى و اندوه نيز در آن پديدار مى شود و آنكه چهره خويش را تسليم خدا سازد، درحقيقت تمامى وجود خود را تسليم او ساخته است. آيه شريفه «كُلَّ شَىْ ءٍ هالِكٌ اِلّا وَجْهَهُ» نيز به همين معناست.

«و قل للّذين اوتواالكتاب والامّيّين ءَ اسلمتم؟»

و به يهود و نصارا كه كتاب آسمانى به آنان داده شده است و نيز به شرك گرايان كه كتاب آسمانى ندارند، بگو: آيا شما نيز همانگونه كه ما اسلام آورده و راه اخلاص برگزيده ايم، اسلام آورده ايد؟

اين جمله از آيه شريفه گرچه شكل استفهامى دارد، درواقع هشدار است كه «حق را بپذيريد و اسلام بياوريد، كه آفريدگار هستى موانع را برطرف ساخته و راههاى هدايت و نجات را روشن كرده است». و اين هشدار در آيه شريفه، بسان اين آيه است كه مى فرمايد: «... فهل انتم منتهون» (يعنى: «... بس كنيد ديگر!» يا «اشتباهكارى و بيراهه رفتن، ديگر بس است!».

«فان اسلموا فقداهتدوا و ان تولّوا فانّما عليك البلاغ واللّه بصيرٌ بالعباد»

پس اگر اسلام آوردند، بى شك راه يافته اند و اگر از حق روى برتافتند، بر تو تنها رساندن پيام خداست، نه جلوگيرى از روى گردانيدن آنان. و خدا به حال بندگانش بيناست.

مقصود از جمله پايانى اين آيه شريفه آن است كه نه تنها ذرّه اى از اعمال آنان بر خدا پنهان نمى ماند، بلكه پروردگار ثمره و پاداش عملكرد شايسته و يا كيفر عمل ناپسندشان را نيز به آنان مى دهد.

پاره اى نيز گفته اند: منظور اين است كه «خدا، هم به پيام رسانى شايسته تو بيناست و هم به حق ستيزى آنان».

پس از هشدار به پيروان كتابهاى آسمانى كه دربرابر حق ستيزه جويى نكنند و نيز پس از نويد پاداش شايسته به حق پذيران و توحيدگرايان و وعده عذاب به كفرگرايان حق ستيز، اينك در اين آيه شريفه، موضوع كفر بصورت روشنترى بيان مى شود.

«انّ الّذين يكفرون بآيات اللّه و يقتلون النّبيّين بغير حقٍّ و يقتلون الّذين يأمرون بالقسط من النّاس فبشّرهم بعذابٍ اليمٍ»

بى ترديد آنان كه با چشم پوشيدن از دليلهاى روشن، به آيات خدا كفر مى ورزند و پيام آوران او و نيز كسانى را كه به سوى عدل و داد فرمان مى دهند، بى هيچ حقّى مى كشند، آنان را به عذابى دردناك نويد ده.

منظور از «كشندگان پيامبران»، يهود تجاوزكارند.

ابوعبيده مى گويد:

به پيامبر گرامى(ص) گفتم:

«اى النّاس اشدّ عذاباً يوم القيامه؟»

اى پيامبر خدا! كدامين مردم در روز رستاخيز عذابى شديدتر و سهمگين تر از ديگران خواهند داشت؟

«فقال: رجلٌ قتل نبيّاً او رجلاً امر بمعروفٍ او نهى عن منكرٍ. ثمّ قرأالآية: و يقتلون النّبيّين بغير حقٍّ...»(117)

فرمود: كسى كه پيامبرى از پيامبران خدا، يا فراخوان به عدالت و آزادى و كارهاى پسنديده و هشداردهنده از كارهاى ناپسند را بكشد. و آنگاه به تلاوت همين آيه پرداخت كه: «انّ الّذين يكفرون .. و يقتلون النّبيّين بغير حقٍ ّ...».

آنگاه افزود: اباعبيده! يهود تجاوزكار، چهل وسه پيامبر و فرستاده خدا را در يك يورش تجاوزكارانه در سپيده دمى كشتند؛ سپس يكصد ودوازده تن از عابدان و پارسايان بنى اسرائيل را نيز كه مردم را به كارهاى شايسته فرامى خواندند و از زشتكردارى و ستيزه با پيامبران بازمى داشتند، همه را در غروب همان روز شوم، به شهادت رساندند. به همين جهت است كه خدا مى فرمايد: به آنان نويد ده كه عذابى سهمگين و دردناك خواهند داشت.

گفتنى است كه واژه «بشارت» - كه در نويد از نعمتها بكار مى رود - بدان دليل در آيه شريفه بكار رفته است كه از عذاب و كيفر براى كفرگرايان و بيدادپيشگان، دربرابر نويد به بهشت و نعمتهاى آن بر ايمان آوردگان شايسته كردار خبر مى دهد. همچنين اين واژه از «بشره» برگرفته شده، و كاربرد آن درمورد انسان بدان جهت است كه سيماى انسان و رنگ چهره او به هنگام دريافت خبر خوش يا ناگوار، دگرگون مى شود.

اكنون اين پرسش مطرح است كه اگر آيه شريفه از كشتن پيامبران به دست پيشينيان يهود سخن بميان مى آورد، چرا عذاب آن را به يهود عصر رسالت پيامبر نويد مى دهد؟

پاسخ اين است كه اينان به عملكرد ظالمانه نياكان خويش دلخوش بودند و راه و رسم آنان را پى مى گرفتند؛ پس به آنان نيز نويد عذاب داده شده است، چرا كه بر عمل زشت آنان صحّه گذاشتند.

برخى نيز گفته اند: منظور اين است كه خدا به اينان بشارت داد كه نياكانشان گرفتار عذابى دردناك اند.

پرسشى ديگر: چرا آيه شريفه مى فرمايد: «و پيامبران را بناحق مى كشند»؟ آيا ممكن است كشتن پيامبر بحق باشد؟

پاسخ: مقصود آيه شريفه اين است كه كشتن پيامبران هرگز بحق نخواهد بود. همانگونه كه وقتى گفته مى شود «اميدى به خير او نيست»، يعنى اينكه «خيرى در او نخواهد بود». با اين توضيح، كشتن پيامبران، بدان جهت به ناحق وصف شده است كه در سخن از آن ناگزيريم؛ درست همانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ اِلهَاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ ...»(118) (و هر كه خداى ديگرى را با خداى يكتا بخواند و پرستش كند، براى آن دليل و برهانى ندارد).

يكى از دانشمندان با استدلال به اين آيه شريفه مى گويد: «هشدار از كارهاى ناپسند و نهى از منكر، به هنگام خطر جانى، رواست». و در اين گفته خود، به روايتى از پيامبر گرامى(ص) نيز استناد مى كند كه فرمود:

«افضل الجهاد كلمة عدلٍ عند سلطانٍ جائر يقتل عليه.»(119)

برترين جهاد، بيان حق و برآوردن فرياد عدالت دربرابر عنصر سلطه گر يا حكومت خودكامه اى است كه به قيمت شهادت انسان حقگو تمام شود.

امّا به اعتقاد ما در اين استدلال، بحث هست؛ زيرا از شرايط شايستگى نهى از منكر آن است كه در آن خطرى سهمگين نباشد و اگر به كشته شدن انسان بينجامد، نه واجب است و نه پسنديده. و بنظر مى رسد پيام آيه و روايت نيز اين باشد كه با گمان بسيار به اين واقعيت كه نهى از منكر به تباهى و كشته شدن نمى انجامد، اجراى آن بر انسانهاى عادى واجب مى شود، گرچه پس از آن برخلاف ارزيابى نخستين به شهادت برسد؛ چرا كه شرط نهى از منكر، علم به نبودن خطر و تباهى نيست، بلكه پندار خردمندانه در اين مورد بسنده است.

«اولئك الّذين حبطت اعمالهم فى الدّنيا والآخرة و مالهم من ناصرين»

آنان همان كسانى هستند كه كفر ورزيده و پيام آوران و دعوت كنندگان به حق و بازدارندگان از ستم و بيداد را بناروا كشته اند؛ به همين جهت هم كارهايشان در اين جهان و جهان ديگر تباه و بى اثر شده است و در روز رستاخيز هيچ يار و ياورى نخواهند داشت

منظور از «اعمالهم» در آيه شريفه، همان ادّعاهاى گزاف آنان به عمل به تورات است و مقصود از تباه شدن آن كارها نيز اين است كه به صرف اين ادّعا، نه در اين جهان مال و جانشان محفوظ مى ماند و به شايسته كردارى و ايمان وصف مى شوند و نه در سراى آخرت درخور پاداش خواهند بود؛ و گويى كارى انجام نداده اند.