/ سوره بقره/ آيه هاى 141 - 135
135. وَ قالُوا كُونُوا هُودَاً اَوْ نَصارى
تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفَاً
وَ ماكانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ.
136. قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَ ما اُنْزِلَ
اِلَيْنا وَ ما اُنْزِلَ اِلى اِبْراهيمَ وَ
اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ
وَالْاَسْباطِ وَ ما اُوتِىَ مُوسى وَ عيسى و ما
اُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا
نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ
مُسْلِمُونَ.
137. فَاِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ
بِهِ فَقَدِاهْتَدَوْا وَ اِنْ تَوَلَّوْا
فَاِنَّما هُمْ فى شِقاقٍ فَسَيَكْفيكَهُمُ
اللَّهُ وَ هُوَالسَّميعُ الْعَليمُ.
138. صِبْغَةَاللَّهِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ
اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ.
139. قُلْ اَتُحاجُّونَنا فِى اللَّهِ وَ هُوَ
رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا اَعْمالُنا وَ
لَكُمْ اَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ.
140. اَمْ تَقُولُونَ اِنَّ اِبْراهيمَ وَ
اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ
وَالْاَسْباطَ كانُوا هُودَاً اَوْ نَصارى قُلْ
اَاَنْتُمْ اَعْلَمُ اَمِ اللَّهُ وَ مَنْ
اَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ
اللَّهِ وَ مَااللَّهُ بِغافِلٍ عَمّا
تَعْمَلُونَ.
141. تِلْكَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها
ماكَسَبَتْ وَ لَكُمْ ماكَسَبْتُمْ وَ
لاتُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ.
ترجمه
135. و [اهل كتاب به پيروان اسلام ] گفتند:
«[با گرايش به آيين ما، ]يهودى يا مسيحى شويد تا
راه يابيد.» [هان اى پيامبر!] بگو: «نه؛ [آيينهاى
تحريف شده شما، راه به سوى حق نخواهند گشود؛] بلكه
ما آيين ابراهيم حقگرا را برگزيده ايم! و او از
شرك گرايان نبود.»
136. و [شما اى پيروان اسلام!] بگوييد: «ما به
خدا و به آنچه بر [پيامبر ]ما فرو فرستاده شده، و
به آنچه بر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط فرو
فرستاده شده، و به آنچه به موسى و عيسى داده شده،
و به آنچه به [ديگر] پيام آوران ازسوى پروردگارشان
داده شده است، ايمان آورده ايم. ما ميان هيچيك از
آنان فرق نمى نهيم؛ [همه را بى هيچ تعصّبى پيام
آور خدا مى دانيم ] و دربرابر او تسليم هستيم.»
137. پس اگر آنان [نيز] به مانند آنچه شما به
آن ايمان آورده ايد، ايمان آورند، بيقين راه يافته
اند؛ و اگر روى برتافتند، جز اين نيست كه آنان
[راه بيگانگى از حق را گرفته و] در ستيزى آشكارند؛
و خداوند بزودى [شرّ] آنان را از تو دفع خواهد
كرد، كه او شنوا و دانا است.
138. رنگ خدايى [بپذيريد! و به توحيد و تقوا كه
جانتان را به آن رنگ آميزى و آراسته است،
بگراييد؛] و چه كسى از خدا خوش نگارتر [و چه رنگى
از رنگ خدا بهتر]؟! و ما تنها او را مى پرستيم.
139. [اى پيامبر!] بگو: «آيا درباره خداى يكتا
با ما بحث و گفتگو مى كنيد؟! بااينكه او پروردگار
ما و پروردگار شماست؛ و عملكرد ما از آنِ ما، و
عملكرد شما از آنِ شماست؛ و ما بر او اخلاص مى
ورزيم.
140. يا [شما پيروان كتاب!] مى گوييد: «ابراهيم
و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوّادگانشان، يهودى
يا نصرانى بوده اند»؟! بگو: «شما بهتر مى دانيد يا
خدا؟!» [چرا حقيقت را نمى پذيريد؟] و ستمكارتر از
آن كس كه شهادتى ازسوى خدا را [كه براى او روشن
است ] نزد خود پوشيده دارد، كيست؟ و خداوند از
آنچه انجام مى دهيد، هرگز غافل نيست.
141. آنان امّتى بودند كه درگذشتند؛ دستاورد
آنان براى آنان است و دستاورد شما براى شما؛ و از
آنچه آنان انجام مى دادند، شما بازخواست نخواهيد
شد.
نگرشى بر واژه ها
«حنيف»: حقگرا.
«اسباط» جمع «سبط» به معناى «نوّاده» است.
«لانفرّق»: فرق نمى گذاريم، امتيازى نمى نهيم.
«شقاق»: ستيزه و دشمنى.
«كفايت»: بسنده كردن، رسيدن، نگاه داشتن.
«صبغةاللّه» از «صبغ» به معناى «رنگ آميزى»
برگرفته شده است؛ و اين، بدان دليل است كه نصارا
نوزادان خود را در آبى ويژه شستشو مى دادند و بدان
فخر مى فروختند؛ كه قرآن فرمود: نگارگرى و رنگ
آميزى خدا كه همان ارزانى داشتن فطرت خداخواهانه
است، بهتر و برتر است.
«محاجّه»: بحث و گفتگوى ستيزه آميز.
«اعمال»: كارها، كردارها.
«اخلاص»: خالص ساختن.
«اعلم»: داناتر.
«اظلم»: ستمكارتر.
«غفلت»: فراموشى.
شأن نزول
در شأن نزول اين آيات شريفه، از ابن عبّاس
آورده اند كه: گروهى از دانشمندان يهود و جماعتى
از مسيحيان «نجران» با مردم مسلمان بحث و گفتگو
كردند؛ و هر دسته از آنان، خود و دين تحريف شده اش
را بهتر و برتر مى پنداشت و طرف ديگر را نفى مى
كرد. يهود مى گفتند: پيامبر ما موسى از همه پيام
آوران خدا برتر و كتاب ما تورات از تمامى كتابهاى
آسمانى ازجمله انجيل، كاملتر و پرمحتواتر است؛ و
دربرابر آنان، مسيحيان نيز همين منطق و ادّعا را
داشتند. و آنگاه هر دو گروه مسلمانان را مخاطب مى
ساختند و مى گفتند: با گرايش به دين و آيين ما،
يهودى يا مسيحى شويد تا راه يابيد. و درست در همين
شرايط بود كه آيات شريفه مذكور در پاسخ آنان فرود
آمد.
تفسير
آفت خودپرستى و خودمحورى، يهود و نصارا را بر
آن داشت كه مردم باايمان را مخاطب سازند و به آنان
بگويند: «به دين و آيين تحريف شده ما وارد شويد تا
راه حق را دريابيد»: «و قالوا كونوا هوداً او
نصارى تهتدوا».
اى پيامبر! بگو: «بل ملّة ابراهيم حنيفاً».
آيينهاى دستكارى شده شما نه به رشد منتهى مى
شود و نه به هدايت؛ بلكه ما از راه و رسم ابراهيم
حقگرا پيروى مى كنيم...
برخى گفته اند: منظور اين است كه اى مردم
باايمان! از دين و آيين ابراهيم(ع) پيروى كنيد.
در اينكه چرا آيين ابراهيم(ع) با صفت «حنيف»
وصف شده، ديدگاهها متفاوت است:
1. عدّه اى معتقدند كه اين آيين دربردارنده
آداب و مناسك انسانساز و پرمعنويت حجّ است.
2. و دسته اى بر اين، اعتقادند كه بدان دليل
آيين ابراهيم(ع) به اين نام خوانده شده كه پيروى
از آن، عين پيروى از حق است.
3. بعضى از دانشمندان گفته اند: اين وصف بدان
جهت است كه پيروى از آن، درحقيقت پيروى از مقررّات
و شريعتى است كه ابراهيم(ع) با آوردن آن، پيشواى
مردم شد.
4. و پاره اى نيز مى گويند: واژه «حنيف» به
مفهوم خالص و اخلاص ورزيدن در فرمانبردارى و بندگى
يكتاآفريدگار هستى است.
به عقيده نگارنده، همه اين مفاهيم و معانى، به
استقامت و گرايش به حق كه در مفهوم واژه «حنيف»
است، برمى گردد.
«و ماكان من المشركين»
و او از شرك گرايان نبود
اين جمله از آيه شريفه، شرك را هم از
ابراهيم(ع) نفى مى كند و هم از راه و رسم توحيدى
او؛ و نشان مى دهد كه يهود و نصارا به آفت شرك
گرفتار آمده بودند؛ چرا كه بعضى از آنها بى هيچ
پرده پوشى «عزير» را پسر خدا اعلان مى كردند و
برخى ديگر «مسيح» را، درحاليكه آنان بنده و پيامبر
خدا بودند؛ و خداوند از آنچه شرك گرايان به او
نسبت مى دهند، پاك و منزّه است.
چرا دعوت به آيين ابراهيم(ع)؟
قرآن بدان دليل مردم را فقط به آيين ابراهيم
حقگرا و راه و رسم توحيدى او فرا مى خواند كه
ضدّونقيض گوييهاى موجود در آيينهاى تحريف شده يهود
و نصارا، در آيين ابراهيم(ع) نيست. اين آيين، از
شرك و انحراف پاك است، و به همين جهت درخور پيروى
است.
راه و رسم يهود و نصارا براثر دستكارى جاه
طلبان، به شرك و انحراف آلوده شد؛ و درنتيجه،
پيروان آنان به تناقض گويى گرفتار آمدند. براى
نمونه:
1. يهود مى گويند: «مقررّات شريعت موسى(ع)،
جاودانه است»؛ درحاليكه تورات بيان مى دارد كه
شريعت آن حضرت نسخ مى شود.
2. يهوديان از سويى مى گويند ما به كتاب خود
پايبنديم؛ و ازسوى ديگر، بشارتهايى را كه درمورد
آخرين پيامبر در آن كتاب موجود است، ناديده مى
گيرند.
3. يهود از يك سو مى گويند ما بدان دليل به
موسى(ع) و رسالت او ايمان آورديم كه معجزات آشكارى
به همراه آورد، و اين كار جز از پيامبران خدا
نشايد؛ امّا ازسوى ديگر، معجزات روشنتر و گوياتر
مسيح(ع) و محمّد(ص) را ناديده مى گيرند و با حق مى
ستيزند.
مسيحيان نيز به همينگونه دچار تناقض اند. آنان
از يك سو پدر و پسر و روح القدس را خداى يگانه
هستى اعلان مى كنند؛ و از دگر سو بر اين پندارند
كه پدر غير از پسر است، و پسر و روح القدس نيز غير
از يكديگرند. درنتيجه گاه به سه گانه پرستى تصريح
مى كنند و گاه در همانحال به يكتاپرستى. امّا آيين
ابراهيم توحيدگرا كه اسلام كاملترين شكل آن است،
همگان را به توحيد و تقوا و ايمان و اخلاص و عدالت
و درستى فرا مى خواند؛ و به همين دليل است كه
خداوند همه را به پيروى از آن دعوت مى كند.
«قولوا آمنّا باللّه و ما انزل الينا و ما انزل
الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب والاسباط»
هان، اى پيروان محمّد! بگوييد: ما به خدا و به
آنچه بر پيامبر ما فرو فرستاده شده و به آنچه بر
ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط فرو فرستاده شده
است، ايمان آورده ايم
پس از نفى آيينهاى شرك آلود در آيات پيشين، در
اين آيه شريفه، خداوند به مردم باايمان فرمان مى
دهد كه باورهاى قبلى خويش را بازگويند. و در اين
راه، پيش از هر چيز و هر برنامه اى، نخست ايمانشان
را به يكتاآفريدگار هستى اعلان كنند؛ چرا كه
توحيدگرايى، اساس شناخت رسالتها و برنامه هاى
آسمانى است. آنگاه اظهار دارند كه قرآن بر حق است،
به آيات آن ايمان دارند و تنها از آن پيروى مى
كنند؛ زيرا كه اين كتاب، آخرين پيام آسمان به زمين
است. سپس با صداى رسا بگويند كه به آنچه ازجانب
پروردگار بر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و نوّادگان
ابراهيم توحيدگرا فرود آمده است، ايمان دارند؛ چرا
كه دين در نزد خدا اسلام است و آنان جز به توحيد و
تقوا فرا نمى خواندند.
«اسباط» يا نوّادگان
واژه «اسباط» در فرهنگ عرب، به معناى
«نوّادگان» و «فرزندان» است؛ و در اين آيه شريفه،
منظور نوّادگان ابراهيم(ع) و فرزندان يعقوب(ع)
هستند كه از آنان جامعه اى پديد آمد.
گروهى از دانشمندان ضمن ترسيم اين نكته، نامهاى
آنان را نيز آورده اند.
بعضى از مفسّران بر اين پندارند كه آنان از
پيام آوران خدا هستند؛ امّا از ديدگاه مذهب اهل
بيت، فرزندان يعقوب(ع) با رفتارى كه دربرابر يوسف
داشتند، از عدالت و تقوا بيرون رفتند، بنابراين
نمى توانند پيامبر خدا باشند، چرا كه پيامبران از
ويژگى عصمت برخوردارند و گناه و بيداد از آنان سر
نمى زند.
برخى با تمسّك به جمله «ما انزل اليهم»، گمان
مى كنند كه همه آنان پيامبر خدا هستند؛ امّا بايد
دانست كه اين جمله بسان «و ما انزل الينا» است و
بر نبوّت همه آنان گواهى نمى دهد. شاهد اين مدّعا،
نازل شدن قرآن كريم است كه بااينكه تنها بر قلب
پاك پيامبر(ص) فرود آمده، امّا چون همه
توحيدگرايان مخاطب آن هستند و بايد به آن عمل
كنند، به همه نسبت داده شده است. درمورد «اسباط»
نيز مطلب بر همين منوال است؛ در آنجا هم پيام
آسمانى بر برخى از آنان چون يوسف(ع) فرود آمده،
لكن بقيّه آنان نيز بدان دليل كه مخاطب قرار
گرفتند و موظّف به عمل بودند، اين نسبت درموردشان
بكار رفته است.
عيّاشى در تفسير خود، از پنجمين امام نور(ع)
روايت كرده است كه يكى از شاگردان به آن حضرت گفت:
آيا همه فرزندان يعقوب(ع) پيامبران خدا بودند؟ آن
حضرت فرمود: نه، پيامبرزاده بودند؛ و پس از توبه
از كردار ظالمانه خود درمورد يوسف، پاك و
سعادتمندانه جهان را بدرود گفتند.
«و ما اوتى موسى و عيسى»
و ما به آنچه به موسى و عيسى داده شد، ايمان
آورده ايم
روشن است كه قرآن بدان دليل نام موسى(ع) و
عيسى(ع) را به عظمت ياد مى كند كه يهود و نصارا
معتقدند مردم مسلمان براستى به آنچه بر آن دو
پيامبر بزرگ فرود آمده است، ايمان دارند.
«و ما اوتى النّبيّون من ربّهم لانفرّق بين
احدٍ منهم»
و نيز به آنچه ازسوى پروردگارشان بر همه
پيامبران فرود آمده است، ايمان آورده ايم؛ و ما
ميان هيچيك از آنان فرق نمى نهيم، و بسان برخى نمى
انديشيم كه به دلخواه به بعضى از آنان ايمان
بياوريم و بر پاره اى ديگر كفر ورزيم.
«و نحن له مسلمون»
و ما دربرابر او تسليم و فرمانبرداريم
در تفسير اين جمله از آيه شريفه، عدّه اى
برآنند كه: منظور اين است كه ما بندگان خاضع و
فرمانبردار خداييم؛ و گروهى ديگر مى گويند: منظور
اين است كه ما دربرابر مقررّات او تسليم هستيم.
پيام آيه
1. از آيه شريفه اين درس گرفته مى شود كه ما به
فرمان خدا بايد به او و پيام آورانش و آنچه بر
آنان فرو فرستاده است، بى هيچ تعصّب نژادى و فرقه
اى، با روحيه اى حق پذير ايمان بياوريم. معيار ما
در برخورد با آنان، حق باشد، نه تعصّبات كور؛
چنانكه بسيارى از پيروان مذاهب تحريف شده به اين
آفت دچار شدند و درنتيجه به بعضى از پيامبران
ايمان آوردند و به برخى كفر ورزيدند.
2. و نيز روشن مى شود كه ايمان به خدا و همه
پيام آوران به اين معنا نيست كه شريعت آنان را
گرچه دستكارى شده است، بپذيريم؛ بلكه پيام آيه اين
است كه در اوج ايمان به پيامبران، به آخرين پيامبر
خدا(ص) و دين كامل و جامع او ايمان آوريم و آن را
برنامه زندگى سازيم، چرا كه آخرين پيام خدا به
بندگان است.
«فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقداهتدوا و ان
تولّوا فانّما هم فى شقاقٍ»
آيه شريفه بيانگر اين واقعيت است كه حقگرايى و
راهيابى به سوى خدا، در انحصار هيچ فرد و گروهى
نيست؛ از اين رو، اگر شرك گرايان و كافران نيز به
همان صورتى كه ايمان آوردگان ايمان آورده اند، به
خدا و پيامبران و پيامهاى آسمانى او ايمان آورند،
بى ترديد راه حق و بهشت و هدايت را درپيش گرفته
اند، امّا اگر روى برتافتند و كفر ورزيدند، جز اين
نيست كه مسير حق ستيزى را دنبال كرده اند و درحال
دشمنى آشكارند.
ششمين امام نور(ع)، واژه «شقاق» را به كفر
تفسير فرموده اند؛ كه با اين بيان، معناى آيه چنين
مى شود: «در اينصورت آنان راه كفر آشكار را درپيش
گرفته اند». امّا ابن عبّاس آن را به مخالفت با
حق، عدّه اى به گمراهى و گمگشتگى، و پاره اى ديگر
به عداوت و دشمنى معنا كرده اند.
فسيكفيكهم اللّه و هوالسّميع العليم
پس خدا بزودى شرّ آنان را از تو دفع خواهد كرد،
چرا كه او شنوا و داناست
در اين جمله از آيه شريفه، آفريدگار هستى به
پيام آورش اطمينان خاطر مى دهد كه او را هم
دربرابر شرارت يهود نگاهدارى و حمايت خواهد كرد، و
هم درمقابل مخالفت نصارا او را بسنده است. و اين
موضوع بروشنى بيانگر اين واقعيت است كه آن حضرت در
رسالت خويش درست انديش و راستگو بود؛ زيرا خداوند
او را - همچنانكه گذشتِ زمان نشان داد - از گزند
آنان حفظ كرد و راه و رسم و نام و يادش را
بلندآوازه ساخت، نقشه هاى زشت بدخواهان را نقش
برآب كرد و توطئه آنان را بى ثمر نهاد.
«صبغةاللّه و من احسن من اللّه صبغةً و نحن له
عابدون»
رنگ خدايى و راه و رسم الهى را بپذيريد و به
توحيد و تقوا كه جان پاكتان را به آن رنگ آميزى و
آراسته كرده است، بگراييد
از ششمين امام نور(ع) نقل كرده اند كه آيه
شريفه درواقع بدينصورت است كه: «اتبعوا
صبغةاللّه...» (از اسلام كه هماهنگ با فطرت
خداگرايانه شماست، پيروى كنيد).
عدّه اى از دانشمندان نيز اين بيان را پذيرفته
اند؛ امّا دسته اى برآنند كه منظور از
«صبغةاللّه»، شريعت و آيينى است كه يكى از دستورات
آن ختنه كردن است؛ و پاره اى نيز مى گويند: منظور،
فطرت توحيدگرايانه اى است كه خدا مردم را براساس
آن آفريده است.
و خوش نگارتر از خدا كيست؟! و چه كسى مى تواند
راه و رسم و آيينى مقرّر دارد كه از آيين خدا،
بهتر و هماهنگ تر با فطرت و سرشت و وجدان اخلاقى
انسان باشد؟ روشن است كه هيچكس؛ چرا كه اوست
آفريدگار انسانها، نه ديگرى. آيه هم استفهام
انكارى است، و جواب آن مشخّص. و ما تنها او را مى
پرستيم؛ زيرا اين پرستش با رنگ آميزى او هماهنگ
است. او ما را به رنگ ايمان و تقوا و اخلاص رنگ
آميزى كرده و آفريده است. و در پاسخ شرك گرايان و
تعصّب ورزان و واپسگرايان كه مى گويند راه و رسم
غلط و شرك آلود پدران و نياكان را بايد پيمود و
رنگ آنان را پذيرفت، بايد گفت: نه، هرگز؛ بلكه
بايد راه توحيد را كه راه فطرت و خلقت و راه و رنگ
خداست، برگزيد و او را پرستش كرد. پيروى راستين از
ابراهيم(ع) - پدر توحيدگرايان - نيز يعنى همين.
«قل اتحاجّوننا فى اللّه و هو ربّنا و ربّكم»
روى سخن اين آيه شريفه نيز با گزافه گويان است؛
با نژادپرستان حق ستيز و خودمحور. در اينجا پيامبر
گرامى(ص) دستور مى گيرد كه به يهود بگويد:
آيا شما درباره خداى يكتا با من بحث و كشمكش مى
كنيد؟ درحاليكه او پروردگار ما و شما است؛ اوست كه
همه را خلق كرده و نعمتهاى بيكران به همگان ارزانى
داشته است؛ و اوست كه براى نجات و كاميابى و سعادت
بندگانش، آيين انسانساز فرو فرستاد. پس، چه جاى
بحث و گفتگوهاى خصمانه راجع به اوست؟
در اينكه يهود بهانه جو چگونه درمورد خدا با
پيامبر(ص) بحث و كشمكش مى كردند، ديدگاهها متفاوت
است:
1. عدّه اى معتقدند: منظور اين است كه آنان مى
گفتند ما به حق شايسته تر و به هدايت و رهبرى
جامعه بشرى زيبنده تريم؛ چرا كه پيش از شما رسالت
درميان ما بوده و قبل از شما كتاب بر ما فرود آمده
است.
2. به اعتقاد برخى، آنان مى گفتند: ما در ايمان
به خدا و پرواپيشه ساختن مردم دربرابر او، از
جامعه عرب كه مدّتها بت مى پرستيده اند، برازنده
تريم.
3. گروهى عقيده دارند كه آنان گاه به پيامبر(ص)
مى گفتند: همه پيامبران پيشين يا بيشتر آنان از ما
بودند؛ بنابراين، اگر تو براستى پيامبر هستى، بايد
از ما باشى و از منافع ما دفاع كنى.
4. و پاره اى نيز برآنند كه آنان نژادپرستانه
مى گفتند: ما در بارگاه خدا از همگان محبوب تر و
ممتازتريم(267) و جز يهودى يا نصرانى، كسى روى
بهشت پرطراوت خدا را نخواهد ديد: «لَنْ يَدْخُلَ
الْجَنَّةَ اِلّا مَنْ كانَ هُودَاً اَوْ نَصارى
...»(268). و نظر خودخواهان با اين پندار اين بود
كه بايد دين هماره درميان آنان فرود آيد، رهبرى
دينى خانواده بشرى به دست آنان باشد و همه جهانيان
از آنها پيروى كنند.
پاسخ پندار نژادپرستان
آفريدگار هستى پندار خودخواهانه يهود را
اينگونه پاسخ مى دهد كه مى فرمايد: اى پيامبر ما!
بگو: آيا درباره خدا با من به بحث و ستيزه برخاسته
ايد؟ «قل اتحاجّوننا فى اللّه؟» درحاليكه او
پروردگار ما و شماست: «و هو ربّنا و ربّكم». او ما
را پديد آورده و به مصالح بندگانش داناتر است؛ و
هر طور و هركجا كه صلاح بداند، رسالت را قرار مى
دهد و پيامبر مى فرستد.
«ولنا اعمالنا و لكم اعمالكم»
اين جمله از آيه شريفه اعلان مى كند: اينك كه
شما حق ستيزان حقيقت را نمى پذيريد، دين و آيين و
عملكرد شما براى شما باشد، و راه و رسم و عملكرد
توحيدى ما نيز براى ما. و منظور اين است كه سود و
زيان اعمال هر فرد و خانواده و جامعه اى به خود او
مى رسد.
بعضى از دانشمندان مى گويند: اين جمله، پاسخ
بهانه يهود است كه مى گفتند: «عربها بدان دليل كه
بت پرست بودند، شايستگى ندارند كه پيامبرى ازميان
آنان فرمان بعثت يابد»؛ و در جواب مى شنوند: آيا
اگر در جامعه اى، عدّه اى بت پرستيدند و به
راهنمايى و ارشاد خوبان آن جامعه توجّه نكردند،
بايد ديگران را نيز نكوهش كرد؟ كسانى چون مردم
باايمان كه به وظيفه خويش عمل مى كنند، مسئول گناه
و گرايش منحط پاره اى بت پرست نيستند و شما بهانه
جويان نبايد آنان را بازخواست كنيد.
«و نحن له مخلصون»
و آنگاه خداوند به پيامبر و ايمان آورندگان
فرمان مى دهد كه پرچم توحيد و اخلاص را برافرازند
و با صداى رسا اعلان كنند كه: ما به او اخلاص مى
ورزيم؛ و به همين دليل كه اينك راه توحيدگرايى و
تقواپيشگى را برگزيديم و به بارگاه او اخلاص مى
ورزيم، از همه ارجمندتر و به او نزديكتريم؛ و بت
پرستى عدّه اى در گذشته يا در عصر رسالت، زيانى به
هدفدارى و يكتاپرستى ايمان آوردگان نخواهد زد و
گناه آنان را نبايد به حساب اينان نهاد؛ همانگونه
كه شما يهود اگر اكنون راه يكتاپرستى درپيش گيريد،
گناه گوساله پرستى نياكانتان به حساب شما نخواهد
بود.
پيام آيه
مهمترين پيام اين آيه شريفه، درس يكتاپرستى
خالصانه و اخلاص در بندگى خداست؛ همان گوهر
گرانبهاى معنوى كه به انسان بها مى دهد؛ او را اوج
مى بخشد و به بارگاه خدا نزديك و نزديكتر مى سازد.
در اين باب، رواياتى نيز رسيده است كه براى نمونه،
به چند مورد اشاره مى شود:
1. از «حذيفه» كه از ياران پيامبر گرامى(ص)
است، در اين خصوص نقل كرده اند كه گفت: روزى از
پيامبر گرامى(ص) پرسيدم: اخلاص چيست؟
آن حضرت فرمود: حذيفه! من نيز اين مطلب را از
فرشته وحى پرسيده ام، و او از آفريدگار هستى سؤال
كرده است. پاسخ خدا اين است كه:
«هوسرُّ من سرّى استودعته قلب من احببتهُ من
عبادى.»
اخلاص، سرّى از اسرار من است؛ و آن را در قلب
هر يك از بندگانم كه دوست داشته باشم، قرار مى
دهم.
2. از پيامبر گرامى(ص) نيز نقل كرده اند كه
فرمود:
«اِنّ لكلّ حق حقيقة، و ما بلغ عبدٌ
حقيقةالاخلاص حتّى لايحبّ ان يحمد على شى ءٍ من
عمل للّه.»
براى هر حقّ و واقعيتى، نشانه اى است؛ و انسان
توحيدگرا تا زمانى كه دوست داشته باشد مردم او را
بخاطر كارهايى كه براى خدا انجام مى دهد، ستايش
كنند، به حقيقت اخلاص اوج نگرفته است.
3. و از مفسّر پرواپيشه «سعيدبن جبير» آورده
اند كه:
اخلاص واقعى اين است كه انسان عمل خود را
خالصانه براى خدا انجام دهد و در ايمان خويش براى
خدا، همتا و شريكى نگيرد، و ريا نكند.
گروهى از دانشوران در معناى اخلاص گفته اند:
اخلاص آن است كه برون و درون انسان، در ديندارى و
عملكرد شايسته، يكى باشد. برخى نيز گفته اند:
اخلاص آن است كه انسان ازنظر روحى و فكرى و عقيدتى
به مقامى برسد كه وظايفش را فقط براى خشنودى خدا،
و بى توجّه به جنبه هاى مادّى، انجام دهد. و پاره
اى نيز اعتقاد دارند: اخلاص آن است كه انسان
همانگونه كه كارهاى ناپسندش را از نظرها پنهان مى
كند، كارهاى پسنديده خويش را نيز نهان دارد.
«ام تقولون انّ ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و
يعقوب والاسباط كانوا هوداً او نصارى»
روى سخن در اين آيه شريفه، همچنان با
نژادپرستان است كه خود محورانه و متعصّبانه مى
گفتند: «جز يهود و نصارا، نه كسى مى تواند به
بارگاه خدا نزديك شود و نه به بهشت راه يابد». و
قرآن در پاسخ، خطاب به آنان، مى فرمايد:
آيا شما يهود و نصارا مى گوييد كه ابراهيم و
اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، همه و همه يهودى
يا مسيحى بوده اند؟!
آرى؛ اين آيه شريفه، پاسخ همان ادّعاهاى پوچ و
نژادپرستانه پيروان كتاب است كه مى گفتند: هرگز
كسى وارد بهشت پرطراوت و زيباى خدا نخواهد شد، مگر
اينكه يهودى يا نصرانى شود.
دربرابر اين پندار آنان، پاسخهايى چند داده شده
است:
1. روايات رسيده از پيامبر(ص)، بيانگر بى پايگى
پندار جاه طلبانه آنان است و درستى سخن پيامبر(ص)
را معجزات روشن او گواهى مى كنند.
2. در تورات و انجيل كه كتابهاى مورد اعتماد
پيروانشان است، بصراحت قيد شده كه پيامبرانى كه
نامشان را برشمرديم و نيز پيامبرزادگان، هيچكدام
نه يهودى بودند و نه مسيحى؛ بلكه پيرو دين حنيف و
توحيدى ابراهيم حقگرا و يكتاپرست بودند؛ و ترديدى
نمى توان داشت كه آنان بندگان برگزيده خدا و اهل
بهشتند.
3. يهوديان اين نكته را قبول دارند كه يهودى
تنها به كسانى گفته مى شود كه پيرو تورات باشند و
مسيحيان نيز اعتراف دارندكه فقط به گرايندگان به
انجيل و شريعت مسيح(ع)، «نصارا» اطلاق مى شود. و
اين مطلب بر كسى پوشيده نيست كه دو كتاب آسمانى
تورات و انجيل، بعد از پيامبران بزرگى كه نامشان
در آيات گذشته ذكر شد، فرود آمده است؛ پس اهل كتاب
چگونه مى توانند پيامبران و پيامبرزادگان را كه
پيش از نزول تورات و انجيل آمدند و رفتند، يهودى و
نصرانى بخوانند؟
4. يهود و نصارا اين ادّعاى بى اساس را بى هيچ
دليل و برهانى بر زبان راندند؛ به همين جهت،
خداوند در اين آيه شريفه آنان را بشدّت نكوهش مى
كند.
«قل أانتم اعلم ام اللّه»
اى پيامبر! بگو: شما بهتر مى دانيد (آنان را
بهتر مى شناسيد) يا خداى يكتا؟
اين جمله از آيه شريفه، بظاهر پرسش و درحقيقت
نكوهش و سرزنش خودپسندان است؛ درست بسان اين آيه
كه به شرك گرايان و كافران مى فرمايد:
«ءَ اَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقَاً اَمِ السَّماءُ
بَناها؟!»(269)
آيا آفرينش شما سخت تر است يا آسمانى كه او آن
را بنياد كرد و برافراشت؟!
با اين توضيح، آفريدگار هستى پيام مى دهد كه:
پيامبران و پيامبرزادگان، پيرو آيين توحيدى
ابراهيم(ع) بودند، نه آنگونه كه شما به دروغ ادّعا
مى كنيد كه يهودى يا مسيحى بودند؛ اين واقعيت را
شما بهتر مى دانيد يا خدا؟ آيا براستى شما خود را
از خداوند كه خالق جهان و تدبيرگر امور دنيا و
انسان است، داناتر مى دانيد؟
زهى وقاحت و بى شرمى!
حال اين سؤال مطرح مى شود كه با توجّه به اينكه
اهل كتاب در ژرفاى جان مى دانستند كه خدا بهتر مى
داند و آنان براساس هواهاى جاه طلبانه خود سخن مى
گويند، و خدا نيز مى داند كه آنان حقيقت را مى
دانند و پوشيده مى دارند، اين پرسش انكارى براى
چيست؟
پاسخ اين است كه پرسش از كسانى كه از سر گمان و
پندار سخن مى گويند و برمبنايى سست فكر مى كنند كه
بهشت ويژه يهود و نصارا است، پرسشى بجا و درست
است؛ چرا كه مى پرسد: «شما بهتر مى دانيد يا خدا؟»
و مردم باانصاف و حقگرا نيز با اندك تأمّلى
درخواهند يافت كه خدا؛ و ازپى آن به راه خواهند
آمد. اين پرسش درمورد آن عدّه نيز كه خوب مى
دانستند بهشت خاصّ هيچ فرد و گروهى نيست ولى
خودمحورانه و از سر فريب و تعصّب و كينه توزى
گزافه مى گفتند، بجا و درست است؛ زيرا در اينجا هم
سرزنش درميان است منتها از حق ستيزى و عناد؛ و
معناى آن اين است كه: هان اى حق ستيزان! شما كه مى
دانيد خدا بهتر مى داند، چرا حقيقت را نمى پذيريد؟
«و من اظلم ممّن كتم شهادةً عنده من اللّه؟»
و ستمكارتر از آن كه شهادتى ازجانب خدا را [كه
براى او روشن است،] نزد خود پوشيده دارد [و به حق
گواهى ندهد]، كيست؟
در تفسير اين جمله از آيه شريفه، ديدگاهها
متفاوت است:
1. بيشتر مفسّران برآنند كه «من» در «من اللّه»
به مفهوم «ابتداى غايت» است و به «واژه» شهادت
تعلّق دارد، نه واژه «كتمان». در اينصورت مفهوم و
تفسير آيه چنين مى شود كه: هيچكس ستمكارتر از آن
نيست كه شهادتى را كه ازسوى خدا نزد او روشن است،
پوشيده دارد. و منظور آيه شريفه اين است كه يهود و
نصارا ستمكارترين انسانها هستند؛ چرا كه آنان
نشانه هاى آخرين پيام آور خدا و نويدِ آمدنش را از
كتاب و پيامبرشان دريافت داشته بودند و گواهى خدا
نزد آنان بود، و بااينحال آن را كتمان كردند.
2. پاره اى معتقدند منظور اين است كه: براى
يهود و نصارا روشن بود كه ابراهيم، اسماعيل،
اسحاق، يعقوب و پيامبرزادگان، همه و همه پيرو
شريعت و آيين توحيدى اسلام بودند و اينكه اصولاً
دين واقعى نزد پروردگار، اسلام است؛ لكن به ناروا
ادّعا مى كردند كه آنان يهودى يا نصرانى بودند.
3. عدّه اى گفته اند: «من» در «من اللّه» به
واژه «كتمان» تعلّق دارد؛ كه در اينصورت معناى آيه
چنين مى شود: و ستمكارتر از كسى كه عبادات و
مقرّرات و نويدهايى را كه ازسوى خدا در تورات آمده
است، پوشيده دارد، كيست؟
4. گروهى نيز «من» را به معناى «الى» گرفته اند
و آيه را چنين معنا كرده اند: و چه كسى ستمكارتر
از آن است كه شهادت و گواهى خويش را پوشيده دارد
تا دربرابر خدا ادا نكند؟
5. برخى هم گفته اند: منظور آيه شريفه اين است
كه: اگر خدا شهادت را كتمان كند و حقيقت را پوشيده
دارد و نگويد، در اينصورت ستمكارتر از او كيست؟
اين جمله بسان اين است كه گفته شود: «من اظلم
ممّن يجور على الفقيرالضّعيف من السّلطان القوى؟»
(چه كسى ستمكارتر از فرمانرواى توانمند و بى نيازى
است كه بر بينواى ضعيفى ستم روا مى دارد؟
با اين بيان، تفسير آيه بدينگونه مى شود كه:
هان اى گروه يهود و نصارا! معناى ادّعاى پوچ شما
كه پيامبران و پيامبرزادگان را يهودى يا نصرانى مى
خوانيد و آفريدگار هستى ادّعاى شما را پوچ اعلان
مى كند، اين است كه: خدا حقيقتى را پوشيده مى دارد
و بندگان خويش را گمراه مى سازد؛ درحاليكه خدا
بسيار برتر و بالاتر است از آنچه شما به او نسبت
مى دهيد؛ و اگر براستى اين پيام آوران خدا آنطور
كه شما مى گوييد پيرو آيين تحريف شده شما بودند،
خدا حقيقت را بيان مى فرمود.
«و مااللّه بغافلٍ عمّاتعملون»
و خدا از آنچه شما انجام مى دهيد، غافل نيست
اين جمله از آيه شريفه هشدارى سخت به اهل كتاب
است كه: هان! بدانيد كه خدا از حق پوشى شما آگاه
است و شما را بر اين گناه كه به گمراهى بسيارى از
بندگان او منجر مى شود، بشدّت كيفر خواهد كرد.
بعضى از مفسّران بر اين اعتقادند كه پيام آيه
شريفه جهانشمول است؛ بدين معنا كه اين آيه فقط به
يهود و نصارا هشدار نمى دهد، بلكه خطاب آن، همه
عصرها و نسلها را دربر مى گيرد كه: مراقب گفتار و
عملكرد خود باشيد، چرا كه خداوند هيچگاه از نيّتها
و انديشه ها و كردارها و گفتارها بى خبر نمى ماند،
و همگان را بازخواست خواهد كرد.
«تلك امّةٌ قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم
و لاتسئلون عمّا كانوايعملون»
آنان امّتى بودند كه درگذشتند و روزگارشان سپرى
شد؛ پس، دستاورد آنان براى خودشان است و دستاورد
شما براى خودتان؛ و شما براى آنچه آنها انجام مى
دادند، بازخواست نخواهيد شد
اين آيه شريفه درست همانند آيه 134 از همين
سوره است كه تفسير آن گذشت؛ عاملى كه باعث تكرار
آن بدينصورت شد، اين است كه در آن آيه منظور از
«امّت»، ابراهيم(ع) و پيامبران و پيامبرزادگانى
بودند كه نام نيك آنان ترسيم شد، امّا در اين آيه،
منظور يهود هستند.
عدّه اى از دانشمندان برآنند كه تكرار يك حقيقت
در بحثها و موقعيتهاى گوناگون، منافاتى با فصاحت و
بلاغت ندارد؛ درنتيجه ممكن است مقصود از «امّت» در
هر دو آيه يكى باشد.
ارتباط اين آيه شريفه با آيات گذشته نيز
بدينصورت است كه خدا مى فرمايد: «هان اى اهل كتاب!
ادّعاى شما پوچ است؛ امّا اگر آن را درست هم
بپنداريد، اين مطلب، دليلى بر نادرستى رسالت
پيامبر اسلام(ص) نيست؛ زيرا اديان توحيدى كه
براساس مصالح حكيمانه اى طىّ قرون و اعصار ازجانب
خدا معرّفى مى شوند، ممكن است متفاوت باشند،
بعلاوه آفريدگار هستى مى تواند بنابه مصالحى،
شريعت و مقرّراتى را كه فرستاده است، بعد از مدّتى
نسخ كند و آيين ديگرى فرو فرستد. پس، چرا و چگونه
پيامبرى را با داشتن انبوهى از دلايل و نشانه ها و
معجزات آشكار انكار مى كنيد؟»
پرتوى از آيه شريفه
اين آيه شريفه، اندرز و هشدارى است به يهود
نژادپرست؛ و به آنان يادآور مى شود كه به امتيازات
نياكانشان نبالند و به آنها دل خوش ندارند؛ چرا كه
اگر خود راه توحيد و تقوا را پيشه نسازند، فضيلت
نياكان آنها سودى برايشان نخواهد داشت.
درست است كه اين پيام در مرحله نخست براى يهود
است، امّا درواقع پندى جهانشمول براى همه عصرها و
نسلها، بويژه پيروان قرآن و محمّد(ص)، است؛ و
خاطرنشان مى سازد كه بجاى افتخار بر پدران و
نياكان و رجزخواندن درباره شهامت گذشتگان، بايد
خود بپاخيزند و نسل توحيد و تقوا، نسل ايمان و
عدالت، نسل آزادى و آزادگى و نسل دانش و بينش و
صداقت و امانت باشند. در غير اينصورت نه در اين
جهان راه به جايى خواهند برد و نه در جهان ديگر؛
زيرا كرامت و شكوه گذشتگان شايسته كردارشان را نيز
با ناآگاهى و بيدادگرى و خودكامگى نابود ساخته
اند.(270)