تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۲۶ -


/ سوره بقره / آيه هاى 48 - 47

47. يا بَنى اِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ الَّتى اَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ اَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ.

48. وَاتَّقُوا يَوْمَاً لاتَجْزى نَفْسٌ عَنْ نَفْس ٍ شَيْئَاً وَ لايُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لايُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلاهُمْ يُنْصَرُونَ.

ترجمه

47. هان اى فرزندان اسرائيل! نعمتهايم را كه بر شما ارزانى داشتم، بيادآوريد؛ و [بياد آوريد كه ] من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم.

48. و از روزى پروا كنيد كه نه هيچكس چيزى [از كيفر گناهان ] را از كسى برطرف مى سازد، نه شفاعتى از او پذيرفته مى شود، نه از او [بدل و ]جايگزينى مى گيرند؛ و نه يارى خواهند شد.

نگرشى بر واژه ها

«فضّلتكم» به معناى «برترى بخشيدم»؛ و از «فضل» به معناى «برترى و افزونى در خير و خوبى» گرفته شده است.

«لاتجزى» از «جزاء» برگرفته شده و به معناى «پاداش نمى دهد» است. واژه «جزاء» با مقابله و مكافات هم معنا است؛ و به مفهوم «بى نيازساختن» نيز آمده است.

«شفاعت» از واژه «شفع» به معناى «ضميمه كردن چيزى به چيز ديگر» است؛ و «شفعه» درمورد خانه، عبارت از شركت در آن است؛ چرا كه شريك ثروت خويش را ضميمه ثروت و امكانات همتاى خود مى كند. و دستگيرى، كه از آن به «شفاعت» تعبير مى شود نيز به اين مفهوم است كه گويى شخص دستگير و يارى كننده، اعتبار و آبروى خويش را با حيثيت مجرم در كنار هم قرار مى دهد.

«عدل» با واژه هاى «حق» و «انصاف» مترادف و با «جور» و «بيداد» و «باطل» متّضاد است. امّا در اين آيه شريفه، «عدل» به معناى «عوض» و «بدل» آمده است. فرق ميان «عَدْل» و «عِدْل» در آن است كه «عِدْل» به نظير و مانند هر چيز در جنس مى گويند، ولى «عَدْل» بدل و عوض آن است كه امكان دارد از جنس ديگر باشد.

ينصرون» از ريشه «نصر» برگرفته شده و به معناى «يارى كردن» و نيز «جلوگيرى از ستم و تجاوز» آمده است.

تفسير

در آيات پيش، از نعمتهاى خدا بر بنى اسرائيل سخن بميان آمد. اين آيه شريفه نيز ادامه آنها و ترسيم كننده نعمت ديگر خدا - يعنى «برترى بخشيدن آنان بر جهانيان عصر خويش» - است.

درمورد برترى بنى اسرائيل بر جهانيان، ابن عبّاس برآن است كه منظور آيه شريفه، برترى آنان بر مردم روزگار خويش است؛ چرا كه بى گمان امّت پيامبر(ص) برترين امّتها هستند و خودِ قرآن گواه اين حقيقت است كه مى فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاس ِ ...»(145).

و عدّه اى نيز معتقدند كه منظور از برترى بنى اسرائيل در اين آيه، برترى در امتيازات ويژه اى نظير فروفرستادن «منّ» و «سلوى» بر آنان، بعثتهاى توحيدى و فرود كتابهاى آسمانى براى هدايت آن قوم، غرق شدن دشمن سرسخت آنان فرعون، و نشانه ها و رخدادهايى است كه در پرتو آنها بهتر و روشنتر مى توانستند به قدرت آفريدگار هستى پى ببرند و از غرور و غفلت و بهانه جويى و آفت شرك و انحطاط رهايى يابند و بار گران مسئوليت را آسانتر بدوش كشند، نه برترى همه جانبه آنان بر ديگران. مفهوم اين آيه، درست نظير اين سخن است كه گفته شود: «حاتم، بخشنده ترين مردم بود»؛ كه منظور از آن، مردم روزگار او است، نه همه عصرها و نسلها.

در قرآن شريف، آيات ديگرى نظير اين آيه وجود دارد كه پيامشان بسان همين آيه است؛ ازجمله: «وَ اِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَالْعَذابِ ...»(146).

يك پرسش و پاسخ آن: در پاسخ به اين پرسش كه چرا خطاب به فرزندان اسرائيل كه «نعمتهايم را ... بياد آوريد» تكرار شده، ديدگاهها متفاوت است:

1. گروهى از مفسّران بر اين باورند كه اين تكرار به دليل اهميت نعمتها و لزوم سپاس از آنها به پيشگاه ارزانى دارنده است؛ همانگونه كه در زبان فارسى نيز گاه در تأكيد بر اهميت موضوع مى گوييم: «برو، برو، فورى فورى.»

2. و عدّه اى ديگر معتقدند كه در آيه 40 از سوره بقره، نعمتها فهرست وار و بطور كلّى برشمرده شده، و در اين آيه هر كدام بروشنى توضيح داده شده است.

3. و پاره اى نيز مى گويند: در آيه و خطاب نخست، نعمتهاى خدا بر خود آنان به تصوير كشيده شده و در خطاب دوّم نعمتهاى خدا بر پدران و نياكان آنان؛ از اين رو تكرار نيست.

«واتّقوا يوماً لاتجزى نفسٌ عن نفس ٍ شيئاً»

قرآن كريم پس از ترسيم نعمتهاى گران در آيات پيشين، در اين آيه شريفه، اسرائيليان را از كفران و ناسپاسى، بشدّت برحذر مى دارد و هشدار مى دهد كه: از روزى بترسيد كه هيچكس نمى تواند عذاب و كيفرى را از ديگرى باز دارد و او را نجات بخشد، و يا نمى تواند حقّ خدا را كه برعهده كسى باشد، ادا كند؛ چرا كه آن روز به گونه اى است كه هيچ پدرى را ياراى كمك به فرزندش نيست، و هيچ فرزندى نيز به كار پدرش نمى آيد: «يا اَيُّهاالنّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمَاً لايَجْزى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً ...»(147).

«ولايقبل منها شفاعة و لايؤخذ منها عدل»

مفسّران برآنند كه يهود خودپسند، بر اين پندار بودند كه ما فرزندان پيام آوران خدا هستيم و هرگونه رفتار كنيم، سرانجام پدرانمان ما را شفاعت خواهند كرد؛ به همين جهت، آيه در مقام نفى تصوّر آنان و ردّ شفاعت آنهاست و خدا بدينوسيله اميد كاذب آنان را مردود اعلان مى كند، و گرنه موضوع شفاعت به مفهوم درست و اساسى آن يك حقيقت قرآنى و روايى است، و همه پيروان اسلام بر شفاعت پيامبر گرامى (ص) اتّفاق نظر دارند، گرچه در چگونگى آن، ديدگاهها متفاوت است. براى نمونه: ما معتقديم كه پيامبر گرامى (ص) به اذن خدا شفاعت مى كند و شفاعت آن حضرت براى نجات و رهايى از عذاب، ترديدناپذير است، ليكن شامل مسلمانانى مى شود كه گناهانشان به گونه اى نباشد كه آنان را از شفاعت محروم سازد. امّا برخى بر اين باورند كه شفاعت تنها در قلمرو افزودن پاداش شايستگان و توبه كاران است، نه رهايى گناهكاران.

همچنين به اعتقاد ما، شفاعت، يك اصل قرآنى و اسلامى است؛ همانگونه كه به اذن خدا و فرمان او، يك حقّ ترديدناپذير براى پيامبر(ص) است. ياران راستين و برگزيده آن حضرت - يعنى امامان نور و در درجات پايين تر ايمان داران راستين و پرواپيشه و صالحان حقيقى - نيز به اذن خدا از اين مقام برخوردارند، و خدا به دست آنان، بسيارى را از عذاب و كيفر عملكردشان رهايى مى بخشد.

ديدگاه ما را علاوه بر انبوهى از آيات و روايات، اين حديث كه مورد قبول همگان است، تأييد مى كند؛ پيامبر(ص) فرمود:

«ادّخرت شفاعتى لاهل الكبائر».

من شفاعت خويش را براى كسانى ذخيره ساخته ام كه ناخواسته به گناهان كبيره درغلطيده اند.

و نيز فرمود:

انّى اشفع فأُشفَّعَ و يشفع علىٌّ فيُشّفعَ و اهل بيتى يشفعون فيُشفّعون و انّ ادنى المؤمنين ليشفع فى اربعين من اخوانه ...»

روز رستاخيز كه فرا رسد، من شفاعت مى كنم و به خواست خدا پذيرفته مى شود؛ و اميرمؤمنان شفاعت مى كند و مورد قبول قرار مى گيرد؛ پس خاندان من به اذن خدا شفاعت مى كنند و شفاعت آنان نيز پذيرفته مى شود؛ و آنگاه نوبت به ايمان داران و شايستگان مى رسد، كه شفاعت مى كنند و شفاعت آنان در درجه پايين ترى پذيرفته مى شود؛ و كمترين شفاعتى كه يك انسان باايمان مى كند، آن است كه چهل تن مسلمان گناهكار را از آتش نجات مى بخشد.

و نيز از اين آيه شريفه كه دريغ و حسرت كافران را در روز رستاخيز از اين جهت كه شفاعت كننده اى ندارند، ترسيم مى كند، مى توان دريافت كه اصل شفاعت درست است:

«فَما لَنا مِنْ شافِعينَ وَ لا صَديقٍ حَميمٍ.»(148)

پس براى ما نه شفاعت كنندگانى است و نه دوستى پر مهر و دلسوز.

«ولاهم ينصرون»

هنگامى كه خدا بخواهد آنان را به كيفر گناهانشان عذاب كند، يار و ياورى نخواهند داشت تا آنان را يارى كند و از عذاب خدا نجات دهد.