/ سوره حجر / آيه هاى 44 - 26
26 . وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.
27 . وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ.
28 . وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ
مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.
29 . فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ
ساجِدِينَ.
30 . فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.
31 . إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ.
32 . قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ.
33 . قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ
حَمَإٍ مَسْنُونٍ.
34 . قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ.
35 . وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ.
36 . قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.
37 . قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ.
38 . إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.
39 . قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ
لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ.
40 . إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.
41 . قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ.
42 . إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ
مِنَ الْغاوِينَ.
43 . وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ.
44 . لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.
ترجمه
26 - و ما انسان را از گلى خشك [ و] برگرفته از لجنى سياه و بويناك، پديد
آورديم.
27 - و پيش از آن جن را از آتشى سوزان و بدون دود، آفريديم.
28 - و هنگامى را [ به ياد آور] كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گلى
خشك و برگرفته از لجنى سياه و بويناك خواهم آفريد.
29 - پس هنگامى كه آن را [ توازن بخشيدم و] درست كردم و از روح خود در [ كالبد
]او دميدم، در برابرش به سجده درآييد.
30 - پس فرشتگان [ به فرمان خدا] يكسره [ در برابر او] سجده كردند،
31 - جز ابليس كه سر باز زد از اين كه با سجده كنندگان باشد.
32 - [ خدا] فرمود: اى ابليس، تو را چه شده است كه از سجده كنندگان نيستى؟
33 - گفت: من چنين نيستم كه براى بشرى كه تو او را از گلى خشك [ برگرفته و ]از
لجنى سياه و بويناك آفريده اى سجده كنم.
34 - [ خدا] فرمود: پس از اين [ جايگاه و موقعيت ] بيرون رو كه تو رانده شده اى.
35 - و بى ترديد تا روز پاداش و كيفر، لعنت [ و دورى از رحمت من ]بر تو خواهد
بود.
36 - گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزى كه [ مردم ] برانگيخته مى شوند مهلت ده.
37 - فرمود: بى گمان تو از مهلت داده شدگان هستى.
38 - [ امّا نه هماره، بلكه ] تا روز آن زمان معلوم.
39 - گفت: پروردگارا، به خاطر اين كه [ با اين آزمون دشوار] مرا به تباهى
كشاندى، من [ نيز] در زمين [ گناهان و زشتى هاى بندگانت را ]در نظرشان آراسته خواهم
ساخت و آنان را يكسره به گمراهى خواهم افكند،
40 - مگر بندگان خالص شده [ و برگزيده بارگاه ] ات از ميان آنان را.
41 - فرمود: اين [ ويژگى اخلاص ] راهى است راست كه [ راه نمودنِ رهروان آن ] بر
عهده من است.
42 - به يقين تو بر بندگان من هيچ گونه [ سلطه و] چيرگى نخواهى يافت، مگر به
كسانى از گمراهان كه از تو پيروى نمايند.
43 - و بى گمان [ آتش شعله ور] دوزخ وعده گاه همه آنان خواهد بود.
44 - [ دوزخى كه ] هفت در [ و هفت طبقه ] دارد، و براى هر [ طبقه و ]درى پاره اى
معلوم از آنان تقسيم شده اند.
نگرشى بر واژه ها
صلصال: گل خشك. اين واژه از «صلصله» كه به مفهوم نوعى پرنده است برگرفته شده
است؛ و نيز به صداى آهن و غرّش رعد نيز «صلصله» مى گويند.
پاره اى نيز واژه «صلصال» را به مفهوم ماده اى بدبو معنى كرده اند كه از «صلّ
اللحم و أصّل» برگرفته شده است.
حماء: اين واژه جمع «حماة» به مفهوم خاك سياه رنگ است.
مسنون: ريخته شده؛ و پاره اى نيز آن را «متغيّر» معنى كرده اند.
اين واژه در اصل به مفهوم استمرار است و از سنّت برگرفته شده است.
جان: جن. اين واژه از ديدگاه «سيبويه» مفرد مى باشد و جمع آن «جنان» است، همانند
حايط و حيطان و يا راعى و رعيان.
سموم: باد گرم؛ و بدان دليل به باد گرم «سموم» مى گويند كه بسان سمّ كشنده در
سوراخ هاى ريز بدن وارد مى شود؛ و «سمّ» نيز از همين ماده است.
اغواء: وسوسه و دعوت به گمراهى، درست عكس ارشاد و هدايت و راهنمايى انسان. اين
واژه گاه به مفهم حكم به گمراهى نيز آمده است.
تزيين: آراستن چيزى در نظر ديگرى، به گونه اى كه دلپذير گردد. و اغواى شيطان، به
مفهوم آراسته ساختن باطل و گناه در نظر انسان آمده است.
تفسير
موضوع آفرينش انسان
در آيات پيش سخن از حيات و مرگ و آفرينش دگرباره در آستانه رستاخيز براى حسابرسى
و پاداش و كيفر بود، و اينك در اين آيات قرآن به آفرينش انسان پرداخته و در اين
مورد مى فرمايد:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ
و ما انسان را از خاك خشكيده اى كه به هنگام برخورد با چيزى صدا مى دهد آفريديم.
اين ديدگاه بيشتر مفسران از جمله «ابن عباس» در تفسير آيه است، امّا به باور
«ضحاك» منظور اين است كه خدا انسان را از خاكى خشك كه به ريگ مخلوط بود پديد آورد.
و به باور «مجاهد» و «كسايى» منظور اين است كه: خدا انسان را از خاكى بدبو
آفريد.
مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.
از گل تيره رنگ و متغيّر كه بسان ذوب طلا و نقره به قالب ريخته شود، درست همان
گونه صورت آدم آفريده شد. «ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه از خاك مربوط
آفريده شد.
و از ديدگاه «سيبويه» از خاك مصوّر.
وَ الْجَانَّ
و به باور برخى از جمله «حسن» و «قتاده» منظور از «جان» ابليس است.
امّا به باور «ابن عباس»، او پدر جنّيان است، درست بسان آدم كه پدر آدميان مى
باشد.
يادآورى مى گردد كه نصب اين واژه، به وسيله فعلى است كه در تقدير مى باشد.
خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ
و ما گروه «جان» را پيش از آفرينش آدم، از آتشى آفريديم كه بادى گرم و مرگبار
توليد مى كرد.
به باور برخى، از آتشى كه دود نداشت و صاعقه ها از آن پديد مى آيد.
از «ابن عباس» آورده اند كه ابليس از يكى از تيره هاى فرشتگان است كه آنان را
«جن» مى گويند و آنان از فرشتگانى هستند كه از آن آتش مورد اشاره آفريده شده اند، و
جنيانى كه در قرآن از آنها ياد شده است از شعله آتش آفريده شده اند.
و «ابومسلم» مى گويد: واژه «سموم» به مفهوم آتش شعله ور است.
اين آيه درس آموز نشانگر آن است كه فضيلت و برترى انسان نه به اصل و اساس او، كه
به درست انديشى و خردورزى و دين باورى و ديندارى آگاهانه و نوانديشانه و دانش و
بينش ژرف و كارهاى شايسته اوست، وگرنه اصل او از مشتى خاك تيره و بى مقدار است كه
آفريدگار تواناى هستى آن را با عبور دادن از مراحل چندگانه اى به صورت انسان پديدار
ساخت.
مراحل چندگانه آفرينش انسان
1 - در قرآن شريف در برخى از آيات آمده است كه: خدا شما انسانها را از خاك
آفريد.
خلقكم من تراب(144)
2 - در برخى ديگر از آيات آمده است كه: خدايا تو او را از گل آفريدى.
و خلقته من طين(145)
3 - گاه اصل او را از «گلى سياه و بدبو» عنوان مى سازد.
من حماءٍ مسنون(146)
4 - و گاه او را پديد آمد، از «گلى خشكيده» تعبير مى كند.
من صلصالٍ...(147)
پاره اى بدون تعمّق در آيات و بدون در كنار هم چيدن اين مراحل چهارگانه، اين
آيات را با هم ناسازگار مى پندارند، در صورتى كه آيات با هم هماهنگ و سازگارند و
نشان دهنده اين نكته ظريف كه خدا انسان را از مشتى خاك بى مقدار با عبور دادن از
مراحل چندگانه آفرينش به صورت انسان پديد آورد. با اين بيان آيات چندگانه بيانگر
مراحل چندگانه آفرينش انسان است و با هم سازگار.
در ادامه سخن در اين مورد مى فرمايد:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ
و تو اى پيامبر هنگامى را به ياد آور كه خدا به فرشتگان فرمود:
إِنِّي خالِقٌ بَشَراً
من به زودى بشرى خواهم آفريد.
در اين فراز قرآن انسان را بشر ناميد؛ چرا كه بر خلاف حيوانات داراى مو و پشم
نيست و پوست او نمايان است.
مِنْ صَلْصالٍ
از خاك خشكيده اى.
مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.
از لجنى سياه و بدبو خواهم آفريد.
در چهارمين آيه مورد بحث مى افزايد:
فَإِذا سَوَّيْتُهُ
پس هنگامى كه آفرينش او تمام شد و كامل گرديد...به باور پاره اى هنگامى كه چهره
اش را توازن بخشيدم...
وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي
و از روح خود در كالبد آن دميدم...
در آيه شريفه روح انسان را به ذات پاك خود اضافه مى كند و از روح خود عنوان مى
سازد، كه اين بيان به منظور نشان دادن مقام والا و موقعيت شكوهبار انسان است.
فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ.
آن گاه در برابرش به سجده درآييد.
«كلبى» مى گويد منظور اين است كه: هنگامى كه آفرينش انسان كامل گرديد و از روح
خود در كالبد او دميدم، آن گاه در برابرش به سجده بيفتيد.
در پنجمين آيه مورد بحث مى فرمايد:
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.
پس فرشتگان به فرمان خدا يكسره در برابر او به سجده درآمدند.
«سيبويه» در تفسير آيه مى گويد: در اين آيه دو تأكيد آمده است تا موضوع را بهتر
و قوى تر بيان كند.
امّا «مبرد» بر آن است كه يك تأكيد آمده است و واژه «اجمعون» بيانگر گرد آمدن
آنان در سجده است.
و «زجاج» مى گويد: ديدگاه نخست بهتر است؛ چرا كه واژه «اجمعون» حال نيست.
در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:
إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ.
و تنها ابليس خوددارى ورزيد و سر باز زد كه به همراه سجده كنندگان باشد و به
احترام آدم در برابر بارگاه خدا و در آستانه او سر به سجده گذارد.
يادآورى مى گردد كه در مورد ماهيت «ابليس» كه از فرشتگان بود يا از جنيان، در
سوره بقره ديدگاه ها را آورديم و ديگر نيازى به تكرار بحث نيست.(148)
آفريدگار هستى آن موجود مغرور و سركش را مخاطب ساخت كه:
قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ.
هان اى ابليس! چرا تو با سجده آورندگان نيستى؟
«زجاج» مى گويد منظور اين است كه: چه چيز تو را از اين كه سجده كنى باز داشت؟
با اين بيان خدا او را مورد اهانت و بازخواست قرار داد و تحقير فرمود، درست همان
گونه كه در آيه ديگرى در مورد دوزخيان تيره بخت مى فرمايد: قال اخسئوا فيها و لا
تكلّمون.(149)
برويد و در آن شعله هاى سركش آتش گم شويد و با من سخن مگوييد!
به باور «زجاج» اين گفتار را پاره اى از فرستادگان خدا به ابليس گفتند، نه خود
او، چرا كه ذات پاك او به هنگامه تكليف موجودات مكلّف، با آنان جز به وسيله واسطه
سخن نمى گويد.
و آن موجود سركش و پرغرور، با گستاخى شرم آورى پاسخ داد:
قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ
مَسْنُونٍ
پروردگارا، زيبنده من نيست كه در برابر انسانى كه او را از گل خشك و بدبو و
دگرگون شده اى آفريده اى، سر سجده فرود آورم؛ چرا كه من از او برترم و شرافت من
بيشتر است.
و بدين سان با گرفتار آمدن به دام غرور و غفلت، از ياد برد كه شرافت و برترى و
ملاك و معيار عظمت و كرامت و كمال به انديشه و عقيده و عملكرد شايسته و عادلانه و
خداپسندانه است و نه به اصل و ريشه و ارزش هاى ظاهرى.
و به خاطر گرفتار آمدن به اين سركشى و غرور بود كه از موقعيت و جايگاه خويش سقوط
كرد و پيام آمد كه:
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ.
اينك كه چنين است از بهشت پرطراوت و زيبا بيرون شو؛ چرا كه تو رانده شده بارگاه
خدا هستى.
«ابومسلم» مى گويد: منظور اين است كه اينك كه چنين گستاخى كردى از آسمان بيرون
رو.
و به باور برخى ديگر، منظور اين است كه شيطان بدين وسيله از زمين خارج گردد و در
درياها زندگى كند و از آن پس ورود او به زمين بسان ورود دزد در جاى ممنوع است.
«جبايى» بر آن است كه واژه «رجيم» به مفهوم سنگسار شده است و منظور آيه اين است
كه: هان اى شيطان! اگر دگرباره بخواهى به آسمان باز گردى، به وسيله شهاب هايى كه
شيطان ها به وسيله آنها هدف قرار مى گيرند، سنگسار خواهى شد.
و در ادامه پيام، به او هشدار داده شده كه:
وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ.
و بهوش باش و بدان كه تا روز رستاخيز لعنت و دورى از رحمت خدا از آن تو خواهد
بود.
با اين بيان، لعنت و دورى از رحمت خدا از آن ابليس است و حيوانات را نمى توان
لعنت كرد.
به بيان ديگر، منظور آيه شريفه اين است كه اين موجود سركش و گستاخ و نافرمان تا
روز رستاخيز مورد لعنت و نفرين خدا و فرشتگان و مردم است و پس از آن روز نيز گرفتار
آتش شعله ور دوزخ خواهد شد.
و بدين سان روشن مى گردد كه ابليس هرگز ايمان به حق نيز نخواهد آورد.
پاره اى از محقّقين بر آنند كه خدا در يك آيه مى فرمايد: و انّ عليك اللّعنة...
و بى گمان لعنت و دورى از رحمت بر تو خواهد بود... امّا در آيه ديگر مى فرمايد: و
ان عليك لعنتى...(150) و تا روز رستاخيز و روز پاداش و كيفر، لعنت من بر تو باد. و
اين دو تعبير به خاطر تناسب و هماهنگى در كلام است.
چرا كه در اينجا سخن اين گونه آغاز مى شود: و لقد خلقنا الانسان... و الجّان
خلقناه... و با اين بيان و واژه ها كه با الف و لام آمده تناسب و ظرافت ايجاب مى
كند كه واژه لعنت نيز با الف و لام بيايد، امّا در آنجا بدان دليل كه سخن به صورت
ديگرى است و مى فرمايد: لما خلقت بيدى... به خاطر هماهنگى با آيه مناسب همان است كه
و انّ عليك لعنتى تعبير گردد.
با اين بيان دو سبك و دو تعبير مورد اشاره در مورد ابليس به خاطر هماهنگى و
تناسب در آيات است.
در يازدهمين آيه مورد بحث، در ترسيم يأس و نوميدى ابليس از پاداش سراى آخرت مى
فرمايد:
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ
ابليس گفت: پروردگارا مرا تا روزى كه مردم براى حسابرسى و پاداش و كيفر زنده و
برانگيخته و گردآورى مى گردند، مهلت ده.
آيه شريفه نشانگر آن است كه شيطان از آفريدگار هستى كه حيات و مرگ به دست اوست،
تقاضا مى كند كه به او مهلت دهد و زنده اش گذارد تا روز رستاخيز بماند، امّا خدا
خواسته او را نمى پذيرد و در پاسخ او ندا مى رسد كه:
قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ
تو بى گمان از مهلت داده شدگانى، امّا نه براى هميشه و تا روز رستاخيز.
إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ
بلكه تا روز آن زمان معيّن و معلوم كه آخرين دوران تكليف و نفخه نخستين است و در
آن، همه موجودات زنده مى ميرند، به تو مهلت داده مى شود.
اين ديدگاه «ابن عباس» در تفسير آيه است، امّا به باور گروهى از جمله «حسن»،
«جبايى» و «ابومسلم»، منظور از وقت معلوم، روز قيامت است؛ و بدين سان آيه، روشنگرى
مى كند كه به ابليس تا روز رستاخيز مهلت داده مى شود و آن گاه دچار عذاب مى گردد.
«بلخى» مى گويد: وقت مقررى كه خدا براى ابليس مقرّر فرمود، تنها براى خدا معلوم
است نه براى ابليس؛ چرا كه اگر براى ابليس مبهم نبود، به نوعى تشويق به نافرمانى و
گناه بود.
پذيرش دعا و خواسته كفرگرايان
به تناسب تفسير آيه شريفه اين پرسش طرح شده است كه آيا پذيرش دعا و خواسته
كفرگرايان رواست؟
در اين مورد دو نظر است:
1 - به باور برخى از جمله «جبايى» پذيرش خواسته آنان روا نيست؛ چرا كه اين كار
به نوعى احترام به آنان و تشويق در راه و رسم تاريك انديشانه و ظالمانه اى است كه
آنان در آن گام سپرده اند.
2 - امّا به باور «ابن اخشيد» رواست؛ چرا كه پذيرش دعا و خواسته انسان، بسان
نعمت و موهبت خداست كه ممكن است از روى مهر و لطف و يا مصلحت و حكمت و يا براى
پاداش و تكريم باشد.
بنابراين همان گونه كه تاريك انديشان و ظالمان و كفرگرايان از نعمت هاى خدا، به
خواست او بهره ورند، و در اين زندگى فناپذير به آنان نيز برخوردارى ارزانى شده است،
دعا و خواسته آنان نيز ممكن است پذيرفته شود، چرا كه اين هم از نعمت هاى عام خداست.
در چهاردهمين آيه مورد بحث سخن او را ترسيم مى كند كه گستاخانه و گمراهانه گفت:
قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ
لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ
پروردگارا، به خاطر اين كه با اين آزمون دشوار مرا به تباهى كشاندى، من نيز
زشتكارى ها و گناهان بندگانت را در نظرشان آراسته جلوه خواهم داد و آنان را يكسره
به گمراهى خواهم افكند.
آنچه آمد ترجمه اى از آيه شريفه بود و در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:
1 - به باور پاره اى منظور از «اغواء» اوّل و دوّم گمراه ساختن است و تفسير آيه
اين گونه است كه: پروردگارا همان گونه كه مرا گمراه ساختى، من نيز آنان را گمراه
خواهم ساخت.
به باور ما اين سخن درستى نيست؛ چرا كه خدا هرگز كسى را گمراه نمى سازد.
2 - امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه: همان گونه كه مرا از رحمت خود
نااميد ساختى، من نيز آنان را از رحمت و بخشايش تو نوميد مى سازم. با اين بيان هر
دو واژه «اغواء»، در آيه شريفه به مفهوم نوميد ساختن است.
3 - از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه همان گونه كه مرا از راه بهشت گمراه
كردى، من نيز بندگانت را با وسوسه به سوى گناه و نافرمانى خدا به گمراهى خواهم
كشاند.
4 - امّا از ديدگاه «بلخى» منظور اين است كه تو مرا به سجده نمودن براى آدم
موظّف ساختى و من به خاطر آن گمراه شدم، بنابراين ترك سجده آدم را گمراهى و تكليف
خدا را «اغواء» ناميده است درست بسان اين آيه شريفه كه مى فرمايد: فزادتهم رجساً
الى رجسهم.(151)
امّا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليدى آنان افزود و در حال كفر
مردند.
«ابوعبيده» مى گويد: «باء» در «بما اغويتنى» براى سوگند است، امّا به باور پاره
اى به مفهوم سبب مى باشد و منظور اين است كه به سبب اين كه من گمراه شدم، باطل و
بيداد را در نظر فرزندان آدم آراسته مى سازم و چنان وسوسه مى كنم كه گرفتار گناه و
بيداد گردند.
در ادامه سخن، گفتار شيطان را ترسيم مى كند كه بندگان خالص خدا را استثنا نموده
و مى گويد:
إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.
مگر آن بندگانت كه خالصانه تو را مى پرستند و از پرستش غير خدا و گناه و زشتى
دورى مى جويند.
پاره اى واژه «مخلصين» را به فتح «لام» خوانده اند كه در اين صورت تفسير آيه اين
است كه: مگر كسانى كه خدا آنان را خالص ساخته و از راه مهر و لطف، به آنان توفيقى
ارزانى داشته است كه شيطان و وسوسه اش در آنها كارساز نيست.
آفريدگار هستى ضمن هشدار به ابليس فرمود:
قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ
اين راهى است راست كه بر عهده من است.
در تفسير اين آيه سه نظر آمده است:
1 - به باور برخى از جمله «مجاهد» و «قتاده» خدا بدين وسيله ابليس را تهديد مى
كند، درست بسان اين بيان كه به كسى گفته شود: هر آنچه مى خواهى انجام بده؛ چرا كه
راهى كه تو مى روى به سوى من است و چيزى از نظر من پوشيده نمى ماند.
به عبارت ديگر منظور اين است كه هر كارى مى خواهى انجام بده كه راه من راست است
و هرگز از كيفر من در امان نخواهى بود.
گفتنى است كه آيه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد: انّ ربّك
لبالمرصاد.(152)
به يقين پروردگار تو در كمينگاه بيدادگران است.
2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه كار بندگان بااخلاص و تاريك
انديشان و گمراهان، هر دو بر راهى است كه من گذرگاه آن هستم و من به كردار هر دو
گروه پاداش و كيفر شايسته و در خور آن را خواهم داد.
3 - و پاره اى مى گويند: منظور اين است كه اين دين و آيين راست و بى انحراف من
است كه من مفاهيم و مقررات و پيام آن را بيان مى كنم، و راهنمايى مردم به سوى اين
دين بر عهده من است.
در ادامه سخن، آفريدگار هستى روشنگرى مى كند كه ابليس را بر بندگان خالص خود
چيرگى نداده است.
إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ
به يقين تو بر بندگان راستين من هيچ گونه چيرگى و سلطه اى نخواهى داشت تا آنان
را به نافرمانى و زشتكارى مجبور سازى و آن كسانى كه وسوسه ها و گمراهگرى هاى تو را
گردن مى گذارند و از تو پيروى مى كنند هرگز به اين كار اجبار نشده اند، بلكه خود،
تاريك انديشانه و ظالمانه اين شيوه زشت كردارى و گناه را پذيرفته و برگزيده اند.
«جبايى» در اين مورد آورده است كه: از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه
جنيان نمى توانند به انسان ها زيانى وارد آورند؛ چرا كه پيام آيه عمومى است.
إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ.
در ادامه آيه، گروهى را كه پيروى ابليس را برگزيده اند استثنا مى كند و مى
فرمايد: مگر آن كسانى كه در برابر گمراهگرى ابليس سر تسليم فرود مى آورند و با آن
موجود رانده شده مخالفت نمى كنند؛ آرى، شيطان بر چنين گمراهانى چيرگى و سلطه دارد؛
چرا كه اينان از فرمان خدا و هدايت او سر باز زده و وسوسه ابليس را پذيرفته اند.
به باور پاره اى اين استثنا منقطع مى باشد و منظور اين است كه: امّا تو بر تاريك
انديشان و گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند چيرگى و سلطه دارى.
در ادامه آيات در اشاره به كيفر سهمگينى كه در انتظار ابليس و پيروان اوست مى
فرمايد:
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ
و بى گمان آتش شعله ور دوزخ وعده گاه همه آنان خواهد بود.
آن گاه در وصف آنجا مى افزايد:
لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ
دوزخى كه براى آن هفت در است. اين بيان ترجمه اى است از اين جمله، اما در تفسير
آن دو نظر آمده است:
1 - از اميرمؤمنان عليه السلام آورده اند كه فرمود: دوزخ هفت طبقه دارد كه بر
روى يكديگر قرار گرفته اند.
آن گاه دست ها را روى يكديگر قرار داد و فرمود: اين گونه، خدا بهشت را به عرض،
گسترش بخشيده و آتش شعله ور دوزخ را بر روى هم و طبقه طبقه قرار داده است كه طبقه
هاى هفتگانه آن به ترتيب عبارتند از:
1 - جهنّم كه طبقه زيرين دوزخ است.
2 - لظّى،
3 - حطمه،
4 - سقر،
5 - جحيم،
6 - سعير،
7 - هاويه، كه نخستين طبقه دوزخ است.
«كلبى» در اين مورد آورده است كه طبقه بالاى دوزخ، « جهنّم» نام دارد و طبقه
زيرين آن، «هاويه» است.
از «ابن عباس» آورده اند كه: دوزخ هفت در دارد كه عبارتند از:
1 - در جهنّم
2 - در سعير
3 - در سقر
4 - در جحيم
5 - در لظى
6 - در حطمه
7 - در هاويه
و گروهى از جمله «عكرمه»، «مجاهد» و «جبايى» نيز ضمن تأييد اين ديدگاه مى گويند:
درهاى دوزخ بسان قرار گرفتن دست بر روى دست نصب شده اند.
2 - امّا به باور گروهى از جمله «ابومسلم»، «حسن» و «ضحاك» دوزخ هفت مرتبه و
درجه و هفت درب دارد كه به ترتيب، درجه نخست جايگاه مردم باايمانى است كه دستخوش
گناه گردند كه به اندازه عمر و عملكردشان كيفر مى گردند.
درجه دوّم، جايگاه يهوديان است.
درجه سوّم، جايگاه سه گانه پرستان و مسيحيان است.
درجه چهارم، جايگاه صابئين مى باشد.
درجه پنجم، جايگاه مجوسيان، و درجه ششم، جايگاه شرك گرايان عرب، و درجه هفتم،
جايگاه نفاق گرايان است، كه قرآن در مورد اين گوره مى فرمايد: انّ المنافقين فى
الدّرك الاءسفل من النّار...(153)
نفاق گرايان در فروترين طبقه و درجه دوزخ قرار دارند.
گفتنى است كه اين دو ديدگاه چندان تفاوتى با هم ندارند و هر دو بيانگر اين هستند
كه دوزخ طبقات هفتگانه اى دارد كه هر طبقه براى گروهى از تاريك انديشان و ظالمان و
تبهكاران است.
لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ.
دوزخى كه هفت در و هفت طبقه دارد و براى هر طبقه و درى، بهره و بخشى معلوم از
آنان تقسيم شده اند.
پرتوى از آيات
از آياتى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت، اين نكات درس آموز نيز در خور تعمّق است:
1 - سه آفت هستى سوز
داستان آفرينش آدم و بدانديشى ها، دشمنى ها و وسوسه هاى شيطان در چند سوره از
قرآن شريف به تابلو رفته است، امّا هر بار نكات جديد و درس هاى عبرت انگيز و عبرت
آموز تازه اى به همراه دارد كه بسيار در خور تفكّر و پند گرفتن است.
در آيات نوزده گانه اى كه در اين سوره، اين داستان تفكّرانگيز را طرح مى كند
نخستين درس عبرت، سقوط و فرود شيطان از آن موقعيت وآلا و انحطاط هراس انگيزش به ژرف
ترين درّه تيره بختى و عذاب و طرد و لعنت است.
او كه بر اثر فرمانبردارى از خدا و تواضع و خضوع در برابر مقررات او - با اين كه
از فرشتگان نبود(154) - به جايى اوج گرفته بود كه در صف آنان قرار گرفته و به بيان
برخى آموزگار آنان شده بود، او كه هزاران سال پرستش خدا نموده و توشه اى گران از
نيايش و راز و نياز و بندگى را به همراه داشت(155)، بر اثر گرفتار آمدن به سه آفت
تاريك انديشانه و ظالمانه غرور، تكبّر و خود بزرگ بينى و تعصّب سياه به چنان سقوط
وحشتبار و انحطاط ژرفى دچار شد كه فروتر از آن قابل تصوّر نيست.
اينك آيا اين سقوط رسوا كه طنين اش كران تا كران تاريخ را فرا گرفته است، نبايد
براى همگان، به ويژه زورمداران، زرداران، نعمت داده شدگان، صاحبان ذوق و هنر و فكر
و ابتكار و خلاقيت، به ويژه انحصارگران ثروت و قدرت و امكانات بادآورده و بى حساب و
كتاب عبرت انگيز و عبرت آموز باشد؟!
آيا نبايد آنان را از خواب مستى و غفلت بيدار و به هوشيارى برانگيزد و به آنان
اجازه دهد كه ديگران را نيز انسان به حساب آورند و براى آنان حقوق و آزادى و امنيّت
و حق انتخاب و گزينش واقعى به رسميّت شناسند، تا از درد و رنجى كه بر آنان مى رود
شكوه و ناله كنند؟!
آرى، آفت غرور و تكبّر و تعصّب بيداد مى كند!
آتش شعله ورى را مى ماند كه در يك فرصت كوتاه و مناسب مزرعه ها، بوستان ها، كاخ
ها، بازارها، شهرها و بناهاى زيبا و تاريخى را نابود مى كند و هزارها و مليون ها
انسان را به كام مى كشد.
اميرمؤمنان عليه السلام در اشاره به اين نگونسارى و سقوط ابليس و در هشدار به
مردم مى فرمايد:
فاعترضته الحميّة، فافتخر على آدم بخلقه، و تعصّب عليه لاصله، فعدو اللّه إمام
المتعصبين و سلف المتكبرين الذى وضع اساس العصبيّة.(156)
پس تاريك انديشى و خودكامگى و نخوت، او را فرا گرفت و در برابر آدم به فخرفروشى
برخاست و بر آفرينش خويش بر او مباهات كرد و بر اصالت خود تعصّب ورزيد. اين دشمن حق
و عدالت، پيشواى تعصّب ورزان و پرچمدار و سركرده خودكامگان و تكبّرورزان است، و كسى
است كه بنيان سست و تباه آفرين تاريك انديشى و تعصّب را پى ريخت.
2 - دروازه هاى نيكبختى و نگونسارى
از آيات قرآن و برخى روايات چنين دريافت مى گردد كه دوزخ داراى طبقه هاى متعدد و
درهاى گوناگونى است كه هر طبقه اى براى گروهى است و از هر دروازه آن، دسته اى از
تاريك انديشان و تبهكاران وارد آتش مى گردند.
و نيز از برخى روايات چنين دريافت مى گردد كه بهشت نيز دروازه هاى گوناگونى دارد
و داراى طبقه ها و موقعيت ها و مكان هاى پرطراوت و زيباى گوناگونى است، به گونه اى
كه از حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه:بهشت داراى هشت دروازه ورودى است.
ممكن است شمار هفت و هشت در مورد درهاى دوزخ و بهشت عدد حقيقى باشد و ممكن است
براى بيان تعدّد آمده باشد، امّا هر چه تفسير گردد، اين نكته درس آموز و ظريف را
دارد كه:
الف: هان اى انسان ها! اى بندگان خدا! دروازه هاى نيكبختى و نجات، گوناگون و
عوامل آن بسيار است، از اين رو اگر يك راه را بسته يافتيد دچار يأس و سرخوردگى
نگرديد، بلكه با تلاش و اخلاص از دروازه ديگرى به سوى خوشبختى دنيا و آخرت گام
سپاريد.
ب: روشنگرى مى كند كه دروازه هاى بهشت از دروازه هاى دوزخ بيشتر است(157)، و اين
نكته اميدبخش ديگرى است كه انسان با اندك هوشيارى و خردورزى و اندك همّت و درست
انديشى مى تواند راه خود را به سوى بهشت هموار سازد و با نوانديشى و آگاهى و
بشردوستى و ايمان و انجام كارهاى شايسته در ابعاد گوناگون به سوى بهشت گام سپارد.
ج: و نيز هشدار مى دهد كه ممكن است انسان و نيز جامعه ها و حكومت ها، با گناهان
رنگارنگ و بيداد و ستم در ابعاد گوناگون به دوزخ سقوط كنند و تيره روزى خود را رقم
زنند؛ از راه بيداد در حق خويشتن،
بيداد در حق خاندان و نزديكان،
بيداد در حق همسايگان و آشنايان،
بيداد در حق بيگانگان و مخالفان و دشمنان،
بيداد در حق همدينان و همفكران،
بيداد در حق همنوعان،
بيداد در حق حيوانات،
بيداد در حق طبيعت و مظاهر دل انگيز آن،
بيداد در حق تاريخ و عصرها و نسل هاى گذشته و آينده،
و سركشى و عصيان در برابر خدا.
آرى، هر گروه از انسان ها ممكن است با بيدادگرى و ستم در يكى از اين محورها، به
تيره روزى ابدى گرفتار آيند، و اين نيز درس ديگر اين داستان پر راز و رمز است.
3 - دستاويز شيطان و پيروانش در دست يازيدن به گناه
ابليس در فريب بزرگ خويش به اين دروغ رسوا چنگ زد كه: پروردگارا، اگر من به فريب
انسان ها دست مى يازم و آنان را وسوسه مى كنم، گناهى ندارم، چرا كه تو مرا گمراه
ساختى و از بارگاه خويش راندى و براى هميشه مطرود و لعنت شده ام ساختى. و بدين
وسيله جبرگرايى را بنياد مى گذارد، تا پيروان او در تاريك انديشى و ظلم ودست يازيدن
به زشتى و گناه و بيداد اين گونه خود و ساده دلان را فريب دهند و خود را در زندگى
مقهور و مجبور و دست و پا بسته و مغز و خرد شستشو داده شده جا زنند، و همه جا گناه
را به گردن شرايط و موقعيت و جامعه و ديگران بگذارند.
و اين درس ديگر اين داستان است كه از اين دروغ بزرگِ ابليس و دستاويز پيروان
رنگارنگ او در قرون و اعصار پرده برمى دارد و روشنگرى مى كند كه با وجود اثرگذارى
شرايط و عوامل گوناگون در گزينش راه زندگى، انسان مسئول انديشه و گفتار و عملكرد
خويش است؛ چرا كه هرگز مجبور و مقهور آنها نيست.
و قفوهم انّهم مسئولون...(158)
4 - دژ تسخيرناپذير اخلاص
و اين درس بزرگ را مى دهد كه رابطه شيطان با انسان نه رابطه اجباركننده و موجودى
مقهور و مجبور است، بلكه رابطه وسوسه گر و فريبكار با وسوسه پذير، يا آگاه و بيدار
و وسوسه ناپذير است؛ چرا كه شيطان خودش مى گويد بر مردمى چيره مى شود كه بنده خالص
و راستين خدا نباشند و به آفت تاريك انديشى و تعصب، رياكارى و فريب، شرك و بيداد،
هواپرستى و خودكامگى يا ديگر گناهان بگرايند و زمينه نفوذ شيطان را در مزرعه وجود
خويش فراهم آورند؛ آرى، آن گاه است كه ابليس بر آنان چيره مى شود.
امّا اگر بندگان خدا به راستى با خردورزى و نوانديشى سر در خط فرمان حق و دل در
گرو عشق او نهادند و خالصانه او را پرستيدند، در دژى تسخيرناپذيرى قرار خواهند گرفت
كه هيچ ابليس و هيچ ابليس صفت و بيدادگرى توان رخنه به آن دژ و آن حريم امن و امان
را ندارد: الاّ عبادك منهم المخلصين...
و مفهوم سخن جاودانه هشتمين امام نور نيز كه در نيشابور به دانشوران و پژوهندگان
فرمود، همين درس را مى دهد:
كلمة لااله الاالله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى