/ سوره يوسف / آيه هاى 29 - 25
30 . وَاسْتَبَقَا الْبابَ وَقَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَاَلْفَيا سَيِّدَها
لَدَا الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ اَرادَ بِاَهْلِكَ سُوءً اِلاَّ اَنْ يُسْجَنَ
اَوْ عَذابٌ اَليمٌ.
31 . قالَ هِىَ راوَدَتْنى عَنْ نَفْسى وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ اَهْلِها اِنْ كانَ
قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكاذِبينَ.
32 . وَاِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ
الصّادِقينَ.
33 . فَلَمَّا رَءا قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ اِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ
اِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ.
34 . يُوسُفُ اَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرى لِذَنْبِكِ اِنَّكِ كُنْتِ مِنَ
الْخاطِئينَ.
ترجمه
25 - و آن دو به سوى در، بر يكديگر پيشى جستند، و [در حالى كه آن زن يوسف
را دنبال مى نمود،] پيراهن او را از پشت [به شدّت كشيد و ]چاك زد، و [درست در اين
شرايط بود كه ] مردِ آن زن را، در آستانه در يافتند. [آن زن پيشدستى كرد و ]گفت:
كيفر كسى كه به خانواده تو آهنگ بدى نموده باشد جز اين نيست كه زندانى شود يا زير
شكنجه دردناك قرار گيرد.
26 - [يوسف در دفاع از خود] گفت: [حقيقت اين است كه ] او بر خلاف ميل من [با
نرمى و رفاقت ] به سراغ من مى آمد [و من هرگز در انديشه بدى و گناه نبودم ]. و [از
پى آن ماجرا ]گواهى از كسان آن زن گواهى داد كه: اگر پيراهن او [كه مورد اتهام است
]، از جلو چاك خورده، بانو [ى كاخ ] راست مى گويد و او از دروغگويان است.
27 - امّا اگر پيراهن او از پشت دريده شده، [اين ] بانو دروغ مى گويد و او از
راستگويان است.
28 - پس هنگامى كه [شوى او] پيراهن وى را نگريست كه از پشت چاك خورده است، گفت:
به راستى كه اين [كار] از نيرنگ شما [زنان ] است؛ چرا كه نيرنگ شما سهمگين است.
29 - [آنگاه رو به آن دو كرد و] گفت: [هان اى ] يوسف، از اين [رخداد ]روى بگردان
[و از آن در گذر و ديگر جايى سخن مگو]؛ و تو [اى زن نيز ]براى گناه خود آمرزش بخواه
كه تو از لغزشكاران بوده اى.
نگرشى بر واژه ها
«قُدّ»: دريده شدن و چاك خوردن لباس از طول آن.
«كيد»: درخواست چيزى از ديگرى بر خلاف رضايت قلبى او، چنانكه زليخا چيزى از يوسف
مى خواست كه او هرگز بدان تمايل نداشت و نمى پذيرفت.
«خطيئة»: گناه و كارى كه بر خلاف فرزانگى است. و نيز به مفهوم انحراف از راه
راست آمده است.
تفسير
فرار قهرمانانه
در اين آيه شريفه، قرآن از فرار قهرمانانه يوسف از آن
لغزشگاه پر خطر گزارش مى دهد و مى فرمايد:
وَاسْتَبَقَا الْبابَ
يوسف از پيش و آن زن از پى او، هر دو به سوى در شتافتند، به گونه اى كه هركدام
در اين انديشه بود كه زودتر از ديگرى به در كاخ برسد؛ با اين تفاوت كه يوسف مى
خواست هرچه زودتر ازدست آن زن بگريزد و آن لغزشگاه پرمخاطره اى را كه برايش ساخته
اند ترك كند و به گناه آلوده نگردد، اما بانوى كاخ بر اين نقشه بود كه از فرار آن
آزاد مرد جلوگيرى كند و پيش از خارج شدن او از سالن كاخ، جلوى در را بگيرد و خواسته
اش را از او بخواهد و به هواى دل خويش برسد.
وَقَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ
و در اين انديشه خود را به يوسف رساند و از پشت سر وى پيراهنش را گرفت و به شدت
كشيد و چاك زد، چرا كه يوسف در حال فرار بود و او نيز از پشت سر، فرارى را تعقيب مى
كرد.
وَاَلْفَيا سَيِّدَها لَدَا الْبابِ
وشگفت اين بود كه با خارج شدن از در، شوهر آن زن را در آستانه در يافتند.
گفتتى است كه بدان دليل آيه شريفه شوهر او را «سيد» مى خواند كه آقا و صاحب
اختيار آن زن بود.
قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ اَرادَ بِاَهْلِكَ سُوءً اِلاَّ اَنْ يُسْجَنَ اَوْ
عَذابٌ اَليمٌ.
آن زن كه از سويى خود را در آستانه رسوايى و از دگر سو شكست خورده مى ديد،
پيشدستى كرد و با قيافه حق بجانبى گفت: كيفر كسى كه در انديشه خيانت به خانواده تو
باشد، جز اين نيست كه او را زندانى كنى و يا زير تازيانه هايى دردناك شكنجه اش
نمايى تا براى همه عبرت انگيز باشد.
به بيان برخى اگر زليخا در عشق و مهرش نسبت به يوسف صداقت داشت و به راستى عاشق
او بود، اين تهمت را به او نمى زد و گناه و رسوايى خويش را به پندار خود به گردن او
نمى افكند. آرى، از همين گفتارش اين نكته دريافت مى گردد كه بنياد مهر وعشق او بر
پايه خود دوستى و شهوت بود، و نه مهر و صفا.
بيان حقيقت ماجرا يوسف در دفاع از كرامت و آبروى خويش ناگزير از بيان حقيقت شد؛
و اگر بانوى كاخ آن تهمت بزرگ را به او نمى زد و آن دروغ رسوا را بر زبان نمى راند،
يوسف نيز پرده از روى كار زشت و ظالمانه او بر نمى داشت و حقيقت را بر زبان نمى
آورد و نمى فرمود اين نسبت ناروايى كه زليخا به من مى دهد تهمت ناروايى بيش نيست و
خود او بود كه اين تقاضاى زشت ونادرست را طرح كرد. قرآن در ترسيم بيان يوسف مى
فرمايد:
قالَ هِىَ راوَدَتْنى عَنْ نَفْسى
يوسف گفت: او برخلاف ميل من با نرمى و رفاقت به سراغ من مى آمد و با اصرار
خواسته نارواى خود را مى خواست.
وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ اَهْلِها
و از پى آن، گواهى از خانواده و نزديكان بانوى كاخ گواهى داد كه...
برخى از جمله «ابن عباس» مى گويند: گواهى كه در آيه شريفه به آن اشاره رفته است،
كودكى شيرخوار بود كه در گهواره قرار داشت. و برخى بر آنند كه اين گواه خواهر زاده
زليخا و سه ماهه بود.
و در بيان ديگرى از گروهى همچون «حسن»، «عكرمه» و «ابن عباس» آمده است كه گواه
مورد اشاره مرد فرزانه اى از خاندان زليخا بود كه به پاكدامنى يوسف گواهى داد.
و «جبايى» مى گويد: گواه مورد اشاره همان مرد فرزانه بود؛ چرا كه اگر كودك
خردسال مى بود، خودِ گفتارش معجزه بود و ديگر نيازى به استدلال نداشت.
و «سدى» بر آن است كه اين گواه عموزاده بانوى كاخ بود.
اِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكاذِبينَ.
گواه مورد اشاره استدلال كرد كه اگر پيراهن يوسف از جلو چاك خورده باشد، بانوى
كاخ درست مى گويد و يوسف به ناروا خود را بى گناه و پاك مى خواند و از دروغگويان
است؛ چرا كه چاك خوردن پيراهن يوسف از جلو نشانه اين است كه او به سوى بانو رفته و
وى از خود دفاع كرده است؛ امّا اگر پيراهن يوسف از پشت دريده شده روشنگر آن است كه
طلب از سوى بانوى كاخ بوده و يوسف از دست او مى گريخته است.
وَاِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصّادِقينَ.
و اگر پيراهن او از پشت دريده شده، بانوى كاخ دروغ مى گويد و يوسف راستگو و بى
گناه است.
واكنش عزيز مصر عزيز مصر، پس از شنيدن استدلال هوشمندانه گواه مورد اشاره، پيش
آمد تا خود موضوع را مورد رسيدگى قرار دهد.
فَلَمَّا رَا قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ اِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ اِنَّ
كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ.
و از پى آن هنگامى كه ديد پيراهن يوسف از پشت سر او چاك خورده است، به خيانت
زليخا پى برد و به همسرش گفت: اينكار ناروا از نيرنگ شما زنان است و راستى كه نيرنگ
شما بزرگ و سهمگين است.
پاره اى بر آنند كه اين فراز ادامه استدلال همان گواه منصف و هوشمند است، و او
بدان دليل نيرنگ زنان را به بزرگى وصف كرد كه آن زن وقتى همسرش را در آستانه در كاخ
ديد، بى آنكه به كمترين ترس و يا سرگردانى و حيرتى دچار گردد، بى درنگ گناه خود را
به گردن بى گناهى پاكدامن افكند و به يوسف تهمت زد، و نيز بدان دليل كه نيرنگ زنان
- گرچه اندك نيز باشد - در دل مردان بيش از تدبير و حيله مردان اثر مى گذارد، اگرچه
نيرنگ بسيارى بينديشند.
در ادامه سخن در اين مورد قرآن به تدبير آن گواه هوشمند و يا عزيز مصر به پايان
بخشيدن به اين ماجرا پرداخته و مى فرمايد:
يُوسُفُ اَعْرِضْ عَنْ هذا
آن گواه فرزانه رو به يوسف كرد و گفت: هان اى يوسف از اين جريان درگذر و در هيچ
جاى ديگر در اين مورد سخنى بر زبان نياور كه در شهر پخش مى شود و رسوايى به بار مى
آيد.
اين ديدگاه «ابن عباس» است، امّا به باور پاره اى ديگر، گوينده اين گفتار عزيز
مصر و همسر آن زن بود.
به باور «ابومسلم» و «جبايى» منظور اين است كه: هان اى يوسف از اين رويداد در
گذر و براى اثبات پاكدامنى و بى گناهى خود ديگر لب باز مكن؛ چرا كه بى گناهى و پاكى
تو آشكار است.
و آنگاه رو به آن زن كرد و گفت:
وَاسْتَغْفِرى لِذَنْبِكِ
و تو نيز از شوهرت بخواه كه تو را به كيفر اين خيانت آشكار بازخواست نكند و از
گناهت بگذرد.
اِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئينَ.
چرا كه تو از گناهكاران هستى و نه يوسف.
به باور پاره اى شوهر زليخا مرد غيرتمندى نبود و خدا به خاطر لطف به يوسف غيرت
را از او برداشت تا يوسف گرفتار خشونت و شرارت او نگردد؛ به همين جهت است كه در اين
رويداد رسوا به همين بسنده مى كند كه: هان اى يوسف از اين ماجرا درگذر و ديگر لب
فرو بند؛ و با اينكه مى تواند و زورمند است، به اقدام تندى دست نمى زند. و به باور
پاره اى ديگر، آنان ضمن پرستش خدا، بت نيز مى پرستيدند، از اين رو به آن زن گفت:
هان اى زن، تو نيز از خدا آمرزش بخواه و به بارگاه او توبه كن؛ چرا كه تو گناهكارى
و به اين خيانت دست يازيدى و نه او.
پرتوى از آيات
از آياتى كه گذشت افزون بر آنچه آمد يكى چند نكته بسيار ظريف ديگر
در خور تعمّق و تدبّر است.
1 - شيوه زشت ظالمان و خود خواهان قرآن نشانگر اين واقعيت است كه آن زن هوس باز
و خودكامه، خود در انديشه گناه وخيانت بود، خود نقشه آن را كشيد ومدّتها از راههاى
گوناگون به وسوسه پرداخت تا آن جوان پرشكوه و پر قداست را به گناه كشد. خود آن صحنه
شوم و آن لغزشگاه پرخطر را آماده ساخت و افزون از زبان حال، يوسف را به سوى خويش
فرا خواند، و خود او بود كه پس از امتناع يوسف و پاكى وقداست اش او راتعقيب كرد و
از شدت ناراحتى و هراس پيراهن او را از پشت چاك زد. امّا همو با وقاحتى بهت آور در
يك لحظه همه چيز را بر مى دارد و به گردن انسان شايسته و وارسته و خدا جو و پروا
پيشه اى مى گذارد و مدّعى مى شود كه او در انديشه خيانت بود، و پيشدستى مى كند كه
بايد به زندان افكنده شود و يا زير شكنجه قرار گيرد.و دريغ و درد كه اين شيوه و سبك
رسواى همه ظالمان و خود كامكان قرون و اعصار است و زندگى رسواى آنان آكنده از اين
خيانتها و گناهان وزشتيهاست، و آنگاه اگر كسى به ميل آنان نرفت و به ساز آنان
نرقصيد و آنان را نپرستيد وهيزم كوره شهوات و مطامع و جاه طلبى هاى آنان نگرديد، با
ابزارهاى گوناگون و نقشه هاى ابليسى كه در اختيار دارند، با بى پروايى بهت آورى او
را زير باران تهمت مى گيرند و آنچه خود در خور آنند به او نسبت مى دهند.
2 - يارى خدا در حساس ترين لحظات و نيز آيات مورد بحث، اين درس انسانساز و شگفت
را مى دهد كه اگر كسى به راستى به خدا ايمان آورد و پرواى او را پيشه سازد و به
خاطر خشنودى او از گناه و زشتى دورى جويد و به فرمان او سر فرازى و آزادگى توحيدى
را راه و رسم خويش قرار دهد، خدا در حساس ترين لحظات و سخت ترين شرايط با ظرافتى
عجيب او را يارى مى كند و سر انجام دامان او را از اتهام و گناه و خيانت در اين سرا
و يا سراى ديگر پاك و پاكيزه به نمايش مى گذارد.(260)
آيا شگفت انگيز نيست كه گناهكارى زورمند و خود كامه با چاك زدن پيراهن يوسف و
تحقير او براى رسوايى خويش سند مى سازد و براى بى گناهى قربانى خود مدرك درست مى
كند؟!
آرى اين لطف خدا و مهر اوست كه اگر كسى بر او توكل و اعتماد كند، راه نجات را
برايش مى گشايد و هوشمندترين و شيادترين دشمنان و بد خواهان او را كور و كر مى سازد
و او را پيروز مى گرداند، درست همان گونه كه يوسف را يارى كرد. و همان سان كه بارها
اين مهر و لطف را به ديگر پيامبران و شايسته كرداران نشان داد و آنان را يارى كرد.
آرى اين نيز از سنت هاى خداست كه: «و من يتقى الله يجعل له مخرجا...(261)(262)»